شناسه : ۱۳۳۶۷۶۴ - چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۰۸:۱۸
کسب درآمد در نوک قله
به گزارش اقتصادآنلاین، آرمان نوشت: یکی از آنها دارای مدرک فوق لیسانس است و به شغل کولبری مشغول است، زمانیکه پای درد دلهای محمد قربانی مهر مینشینیم از ترسها و آرزوهایش میگوید. از روزهایی که با هزار امید و آرزو به دانشگاه رفت و با انتخاب رشته عمران میخواست برای مردم شهرستان پیرانشهر و روستای زادگاهش (بیوران بالا، آخرین نقطه مرزی ایران در مرز با عراق) کاری انجام دهد، اما هیچ کسی به او شغل و مسئولیت نداد، با اجبار شغل کولبری را انتخاب کرد.
از رشته تحصیلیتان بگویید. چرا عمران را انتخاب کردید؟
فرزند اول و تنها پسر خانواده هستم. سه خواهر دارم که دو تا از آنها ازدواج کردهاند. تا چند سال پیش به پدرم در کشاورزی کمک میکردم و درس نیز میخواندم. از دوران ابتدایی علاقه زیادی به معماری داشتم. با علاقه زیادی که به درس و مدرسه داشتم و توصیه پدرم که میگفت باید درس بخوانی تا بتوانی آینده روشنی داشته باشی، تحصیلاتم را تا دیپلم در سردشت ادامه دادم و با توصیه معلمها برای ادامه تحصیل در دانشگاه ارومیه رشته عمران رفتم. علاقه زیادی به این درس داشتم و هرچه از تحصیلم میگذشت بیشتر میفهمیدم که رشته مورد علاقهام را پیدا کردهام. رشته عمران همان چیزی بود که می خواستم و دوست داشتم به وسیله آن برای روستا و شهرم کاری انجام بدهم و مایه افتخار مردم روستایم باشم. آرزویم این بود که با این رشته وضعیت شهری سردشت و روستای بیوران بالا را بهتر کنم. زمانیکه فوق لیسانسم را گرفتم برای دکترا امتحان دادم، اما به خاطر شهریه بالای دکترا نتوانستم به دانشگاه بروم، تحصیل در مقطع دکترا هزینه زیادی دارد و در این فاصله پدرم نیز دیگر توان کار کردن بر روی زمین کشاورزی را نداشت و یک قطعه زمین روستا را فروخت.
پس با این اوصاف به سمت شغل کولبری رفتید؟
بله، همیشه دوست داشتم ادامه تحصیل بدهم، از طرف دیگر برای تامین هزینههای زندگی دنبال کار بودم، اما هرجا که رفتم با در بسته مواجه شدم. به شهرداری و فرمانداری مراجعه کردم. هرچند با وجود تحصیلات مرتبط آنها اعلام کردند، نیروی کار نیاز ندارند. به استانداری مراجعه کردم، اما آنها گفتند نمیتوانند نیرو جذب کنند. این وضعیت تنها برای من نبود و بسیاری از جوانان روستا و شهرم به همین دلیل بیکار هستند. درحالی که برخی در دستگاههای دولتی چند شغله هستند، بسیاری از جوانان از بیکاری رنج میبرند. بیکاری با روحیه یک جوان سازگاری ندارد و به همین دلیل برخی از آنها به ناچار مسافرکشی یا کارهای متفرقه میکنند و برخی دیگر نیز با کولبری هزینههای زندگیشان را تامین میکنند. من هم مدتی بیکار بودم، اما دیگر نمیتوانستم به این وضعیت ادامه بدهم، همین بود که از دو سال گذشته به جمع کولبرها اضافه شدم. از سوی دیگر ورزش فوتبال را هم انجام میدادم. مربی دانشگاه معتقد بود که به دلیل فیزیک بدنی خوبی که داشتم، میتوانستم دروازه بان خوبی شوم، اما مجبور شدم ورزش را هم رها کنم.
از فضای کارتان بگویید.
نیمههای شب سکوت کوهستان با صدای نفسهای کولبرانی که مسیر سنگلاخی را بالا میآیند شکسته میشود. فریاد افتادن یکی از آنها از بالای صخره صدایی است که گوشها به آن عادت کرده است. ترس از کمین و نرسیدن محموله به مقصد همراه همیشگی آنها است. در کوههای استان آذربایجان غربی بسیاری از جوانان که مثل من بیکار هستند کولبری میکنند. در میان آنها نوجوان 14، 15ساله تا پیرمرد 90 ساله به چشم میخورند و هر یک به توانایی جسمشان بار را بر دوش گرفته و مسیر کوهستان را طی میکنند. بیشتر اجناسی که حمل میکنیم کفش، کنترل تلویزیون و پوشاک و منسوجات است و بعد از گذشتن از مرز کوهستانی آنها را به صاحبان بار تحویل میدهیم.
درآمدتتان چه قدر است؟
برای هر کیلو بار پنج تا 10 هزار تومان میگیریم، با عبور از مرز وارد خاک عراق شده و بار را به پشت میبندیم و مسیر کوهستانی و صخرههای بلند را در پیش میگیریم تا وارد خاک ایران شویم. در این میان گاهی اوقات در کمین نیروهای مرزبانی گرفتار میشویم و باید محموله را تا پاسگاه که در ارتفاع قرار دارد حمل کنیم و به ماموران تحویل بدهیم. هیچ ضمانتی برای محمولههای قاچاق وجود ندارد و اگر در کمین ماموران گرفتار شویم، باید بار قاچاق را به آنها تحویل بدهیم تا آنها ما را رها کنند. معمولا محمولههایی که تا 30 کیلوگرم وزن دارند را حمل میکنم تا بتوانم از مسیر باریک کوهستانی عبور کنم. کار ما از نیمههای شب آغاز میشود و پس از عبور از کوهستان ظهر محمولهها را به صاحبان آنها در خاک ایران تحویل میدهیم. بارها شاهد سقوط کولبران و مرگ دلخراش آنها بودم. سال گذشته پنج نفر از کولبرها از کوه پرت شدند و کشته شدند و یک نفر از آنها نیز با تیر مجروح شد.
چند سالی است که شغل کولبری در کشور بر سر زبانها افتاده، توصیف شما از این شغل چیست؟
در اینجا کولبرها به قیمت جان خودشان نان بر سر سفره میبرند و این واقعیت تلخی است که وجود دارد. خانوادهام بارها با کار من مخالفت کردهاند، اما چارهای ندارم. تمام آرزویم، این است که بتوانم مایه افتخار شهر و روستایم باشم. همیشه دوست داشتم، بتوانم به وسیله تحصیلات برای مردم کاری بکنم.