چندی پیش یکی از نمایندگان مجلس در سخنانی با اشاره به فروپاشی شوروی سابق اظهار داشت زمانی که اتحادیه جماهیر شوروی سرنگون شد 13 هزار کلاهک اتمی داشت و در بیش از 20 کشور نفوذ و حضور خارجی داشت، ایستگاه فضایی داشت اما در خیابان های مسکو تکه پاره شد و از بین رفت.
سپس وی به مشکلات معیشت مردم اشاره می کند و چنین نتیجه گیری می کند که ما باید به جای هزینه کردهای خارجی، به مشکلات داخلی برسیم و گرنه همان سرنوشت شوروی سر ما هم خواهد آمد.
سخنان این نماینده، سخنانی است که این روزها در فضای مجازی رد و بدل می شود و برای کسانی که اطلاعات تاریخی و سیاسی شان دقیق نیست چنین مقایسه و مغلطه ای چه بسا روشن نباشد.
گرچه اصل این سخنان از وی نیست و این تئوری قبل از وی در مقاله ای از سریع القلم مطرح شده و این نماینده به عنوان سخنگوی چنین تئوریسین هایی ایفای نقش کرده است.
نوک پیکان این سخنان در مرحله اول متوجه حمایت ایران از گروه های مقاومت است. گروه های چون حزب الله و حماس و انصار الله و همچنین حمایت هایی که از سوریه و عراق در نبرد با داعش و حامیان آن شد. و در مرحله دوم متوجه توانایی های نظامی کشور به ویژه در عرصه موشکی است. و بعد از توقف در عرصه هسته ای و سلب چندین حقوق مسلم ایران در این حوزه آن هم بدون انجام تعهدات طرف مقابل و برجای ماندن تحریمها، این بار در عرصه موشکی تصمیم دارند چنین برنامه ای را پیاده کنند. روشن است که قبل از پیاده شدن این برنامه به صورت رسمی ، نیازمند گفتمان سازی داخلی هستند. برای همین این مساله را در لفافه بیان کرده و مشکلات معیشت مردم را بدان گره زده تا مطالبه عمومی برای کنار گذاشتن این توانایی ها و همچنین عدم حمایت ایران از این گروه ها ایجاد کند مطالبه ای که در واقع مطالبه امریکا و اسرائیل و کشورهای دست نشانده منطقه برای کاهش از نفوذ ایران در منطقه و به تبع آن تضعیف جایگاه استراتژیک آن است تا در مراحل بعدی بتوانند نقشه های براندازانه خود را علیه ایران راحت تر پیش ببرند نقشه ای که با طرح خاورمیانه بزرگ شکل گرفت و در مرحله اول تصمیم داشتند با محو حزب الله در لبنان راه را برای سیاست های توسعه طلبانه رژیم صهیونیستی باز کنند ولی در جنگ 33 روزه شکست خوردند که این شکست در نبرد با گروه های مقاومت فلسطینی هم چند بار تکرار شد و رژیم صهیونیستی مستاصل تر از همیشه نقشه خود را شکست خورده دید. با شروع انقلاب های عربی که در تونس و مصر و لیبی و. .. اتفاق افتاد و البته به خاطر نبود رهبری واحد و اعمال نفوذ کشورهایی چون آمریکا و برخی کشورهایی اروپایی و خرج های هنگفت برخی رژیم های منطقه ره به جایی نبرد؛ این کشورها سعی کردند تا از این حوادث به نفع خود نهایت استفاده را بکنند. و این انقلاب ها را در کشورهای دیگر منطقه که مانعی بر سر راه سیاست های این ها بود اجرا کنند. برای همین از درگیری های پراکنده ای که در سوریه شروع شد به نفع خود استفاده کرده و سوریه را چندین سال درگیر جنگی خانمان سوز کردند. تا با براندازی نظام حاکم بر سوریه و ایجاد هرج و مرج شبیه آن چه که در لیبی عملی کردند فضا را برای حضور خود در این منطقه مهیا کنند. روشن است که با سقوط نظام سوریه و حضور آمریکا و کشورهای اروپایی در این منطقه راه برای نابودی حزب الله و اعمال فشار بر لبنان و عراق و ایران و حتی ترکیه برای تحمیل خواسته ای اینان بیشتر باز می شد.و بخشی از طرح خاورمیانه بزرگ عملی می شد. اما این نقشه عملی نشد و داعش که از حیث قلمرو سرزمینی و دارا بودن امکانات مالی و نظامی می رفت تا خود را در قد و قواره یک کشور مطرح سازد و بخش های بزرگی از عراق و سوریه را به تصرف خود در آورد با استقامت رزمندگان جبهه مقاومت بساطش برچیده شد و هم دولت عراق و هم دولت سوریه بر اوضاع کشور خود مسلط شدند.
روشن است که یکی از عوامل مهمی که اجازه شکل گیری و به نتیجه رسیدن این نقشه را نداد نفوذ منطقه ای ایران و حمایت از گروه های مقاومت بود. حمایتی که به اعتراف هر عقل سلیمی اگر انجام نمی شد هم نفوذ منطقه ای امریکا و اسرائیل چند برابر می شد و مردم عراق و سوریه زیر چکه مزدوران جبهه استکبار شاهد به تاراج رفتن مال و جان و آبرو و ناموس خود بودند و هم ما باید در مرزهای غرب کشور باید با عوامل داعش می جنگیدیم و هزینه های مالی و انسانی مضاعف بر آن چه که در حمایت از گروه های مقاومت انجام شد، بر کشور تحمیل می شد.
حال که دشمن خود را در این جبهه و نقشه شکست خورده می بیند سعی دارد تا با استفاده از عوامل داخلی و نفوذ فکری و محاسباتی در آن ها، آن چه را که مایه قوت ما در دفاع از کشور و حفظ تمامیت ارضی و استقلال کشور بود به نقطه هزیمت و ضعف ما تبدیل کند و چنین وانمود کند که مشکلات معیشتی و اقتصادی مردم و کشور در نتیجه این هزینه کردها در عرصه سیاست خارجی و منطقه ای است. سخنان این نماینده محترم را هم باید در همان راستا ارزیابی کرد.
این تئوریسین ها چنین وانمود می کنند که مشکلات معیشتی مردم ریشه در این هزینه های مربوط به سیاست های منطقه ای دارد و چه بسا اگر این هزینه ها در داخل انجام می شد و یا به جای بودجه نظامی، آن را صرف امور دیگری می کردند، ما دچار این مشکلات نبودیم. در حالی که اولا:
آن چه در این عرصه هزینه شده است بسیار ناچیزتر از آنی است که در بخش های مختلف غیر دفاعی کشور هزینه می شود. ضمن اینکه اگر این هزینه ها انجام نمی شد ما اکنون باید چندین برابر این هزینه ها را صرف دفاع از مرزهای کشور می کردیم. و هر عقل سلیمی صرف چنین هزینه ای را برای جلوگیری از هزینه های بیشتر تایید می کند
ثانیا: کنار گذاشتن مسائل دفاعی و نظامی و تمرکز بودجه بر اقتصاد کشور، آن هم در شرایطی که پایگاه های نظامی آمریکا در دور تا دور کشور ایجاد شده است و تهدید نظامی کنار نرفته، نه تنها اشتباه بلکه خیانتی آشکار است. لذا تمرکز بر مسائل معیشتی و کنار گذاشتن توان نظامی کشور به همان اندازه اشتباه است که تمرکز بر مسائل نظامی و عدم توجه به معیشت مردم. لذا باید متناسب با نیازها و شرایط کشور هر دو راهبرد را باید پیش برد.
اما مشکل نه در تخصیص بودجه، بلکه در مجریانی است که در این عرصه سکاندار شده اند ما د عرصه دفاع و مقابله با تهدیدهای نظامی اگر کسانی چون حاج قاسم سلیمانی ها و تهرانی مقدم ها را داریم که با تکیه بر توان داخلی و نیروهای تحصیل کرده و جوان کشور، باعث شدند ایران در معادلات نظامی منطقه دست برتر را داشته باشد اما در عرصه اقتصادی فاقد چنین نیروهای کارامد و معتقد و پرتلاشی هستیم. مدیرانی که در عرصه اقتصاد و معیشت و اشتغال، مناصب را در اختیار گرفته اند نه دارای تلاش و انگیزه لازم هستند و نه به نیروها و توان داخلی معتقد هستند. مضاف بر این دو ضعفی که دارند دل در گرو غرب دارند و نگاهشان برای حل مشکلات داخلی به غرب است. و جالب اینجاست که بعد از مشاهده عینی و عملی بد عهدی های غرب در طول سالیان متمادی چه در زمان دولت اصلاحات و چه در مسئلی چون برجام و رفع تحریم ها، هنوز هم حاضر نیستند قابل اعتماد نبودن غرب را بپذیرند.
ثانیا: اشتباهی که در مقایسه ایران با شوروی طرفداران چنین رویکردی دچار آن شده اند آسیب شناسی غلطی است که در مورد فروپاشی شوروی بدان اشاره کرده است. آن چه موجب فروپاشی نظام شوروی شد بودجه های نظامی و نفوذ و حضور خارجی این کشور نبود بلکه علت این فروپاشی را باید در زمینه های ذیل جستجو کرد:
1- کنار گذاشته شدن معنویت و خدا در تفکر کمونیسم جامعه را دچار خلا اساسی در زمینه معنویت کرد گرچه همین مساله در غرب نیز به گونه دیگر و تحت عنوان سکولاریسم رقم خورده است اما به پررنگی کمونیسم نیست. اشتباهی که امام خمینی در نامه تاریخی خود به گورباچف بدان اشاره کرد و فروپاشی نظام کمونیست را
2- اقتصاد دولتی و نفی هر گونه مالکیت خصوصی که افراد جامعه را صرفا نه عنوان کارگر حاکمیت تقلیل داد
3- اعتماد این کشور به غرب و الگو برداری از غرب بود. سران شوروی بعد از اینکه عدم کارایی کمونیسم را در تامین رفاه و پیشرفت و عدالت اجتماعی در کشور خود و از طرفی پیشرفت های روز افزون غرب را در تکنولوژی و اقتصاد شاهد بودند تصور کردند که با گرایش به غرب می توانند این عقب ماندگی خود را در عرصه اقتصادی جبران کنند برای همین به غرب اعتماد کردند. گورباچف و مقامات وقت شوروی، با ارائه چهره ای غرب گرا از خود و کنار گذاشتن دیوار آهنینی که در مقابل غرب کشیده بودند، تصور کردند که اتخاذ چنین سیاستی می تواند خلا هایی را که کمونیسم در جوامع تحت نفوذ خود بدان دچار شده بود پر کند. اما غرب که چندین سال بود منتظر چنین فرصتی بود، از همین فرصت برای نفوذ در این جوامع استفاده کرد و با قدرت تبلیغاتی و رسانه ای بهشتی برین از خود را به مردم تحت سلطه کمونیست معرفی کرد. این تبلیغات به جایی رسید، که مردم مسکو برای افتتاح یکی از رستوران های مک دونالد در این شهر صف کشیده بودند یکی از گزارش ها در وصف حال و هوای آن روز چنین می نویسد:
««روز 31 ژانویه سال 1990 بود. شهروندان پایتخت اتحاد جماهیر شوروی سابق در صفی که کیلومترها امتداد داشت، ایستاده بودند. نخستین مک دونالد در روسیه افتتاح می شد. برخی بیش از 3 ساعت در صف بودند؛ کسانی که می خواستند ببینند «غرب» چه مزه ای دارد! غربی که آن را از تعریف ها و شنیده ها می شناختند. حتی گفته می شود که شمار شهروندان منتظر در برابر اولین شعبه مک دونالد مسکو بیش از 30 هزار نفر بوده است.» این شیفتگان طعم غرب، لیوان هایی را که در آن برای اولین بار کوکاکولا نوشیده بودند، برای یادگار به خانه بردند. مانند شهروندان آلمانی که تکه سنگ های دیوار فروریخته برلین را مانند جویندگان طلا برداشتند و بردند»
توماس فریدمن تحلیلگر برجسته نیویورک تایمز در مقاله ای با عنوان «نظریه قوس های طلایی پیشگیری از جنگ»، (منظور از قوس های طلایی علامت تجاری مک دونالد است که حرف M به صورت دو قوس طلایی می آید) با اشاره به همین رخداد در مسکو می نویسد؛ «وقتی یک کشور به سطح مطمئنی از توسعه اقتصادی می رسد، وقتی طبقه متوسط آن کشور آن قدر بزرگ است که هوادار مک دونالد باشد، آن وقت این یک کشور مک دونالدی است. مردم در یک کشور مک دونالدی علاقه ای به مبارزه ندارند، آنها ترجیح می دهند در صفِ همبرگر منتظر بایستند»
تعبیر دیگر سخن فریدمن این است که وقتی مردم یک کشور در اثر تبلیغات رسانه ای به این باور برسند که غرب را در زمینه اقتصاد و سیاست الگوی خود قرار دهند روشن است که دیگر در مقابل این گفتمان غرب هیچ مقاومتی از خود نشان نخواهند داد و این کشور بدون جنگ و توسط مردم همان کشور تسلیم آمریکا و غرب خواهد شد.
بنابراین آن چه باعث شد مردم در خیابان های مسکو و همچنین دیگر شهرهای شوروی سابق به غرب روی بیاورند نه بودجه های نظامی و نفوذ خارجی این کشور، بلکه بهشت برین و سرابی بود که رسانه ها از غرب ساختند و در فضایی که کمونیسم برای مردم درست کرده بود، مردم شوروی برای خلاصی از این فضا آغوش خود را به روی این فرهنگ باز کردند. چیزی که اکنون هم برخی نفوذی ها و غرب گرا ها همین رویه را در داخل کشور دنبال می کنند و سعی دارند با نشان دادن چنین سرابی به مردم در عرصه های مختلف اعم از هسته ای و نظامی و حتی فرهنگی و اقتصادی، کشور را تسلیم غرب کنند.
گرچه مردم شوروی که بعدها مردم روسیه محسوب شدند سالها بعد همین مردم متوجه سراب بودن آن شدند و برای همین در رویکردی متفاوت و با انتخاب دولتمردان مستقل از غرب سعی کردند مسیر دیگری برای خود تعریف کنند.
آن چه در این میان باعث تاسف بیشتر است وجود چنین گرایشی به غرب در میان غرب گرایان داخلی با وجود تفاوت اساسی عصر حاضر با شرایط زمان فروپاشی شوروی است. در زمان فروپاشی شوروی نظام لیبرال دموکراسی غرب نقطه نهایی حرکت بشر معرفی می شد به طوری که کسانی چون فرانسیس فوکویاما در سال 1989 با نگارش مقاله ای، طرح اولیه تئوری مشهور خود با عنوان «پایان تاریخ» را ارائه کرد و سه سال بعد در کتاب «پایان تاریخ و آخرین انسان» این تئوری را به طور مبسوط شرح داد و تاکید کرد همه کشورها از این پس بازار آزاد را انتخاب می کنند تا مردم خود را غنی کنند و دولت هایی دموکراتیک داشته باشند. و در این باره نوشت: «آنچه ما شاهد آن هستیم تنها پایان جنگ سرد یا گذار از یک دوره تاریخی خاص پس از جنگ نیست بلکه پایان تاریخ به این صورت است: پایان تحول ایدئولوژیک بشری و جهانی سازی لیبرال دموکراسی، به عنوان شکل نهایی حکومت بشری است»
در حالی که شرایط حاضر کاملا با آن سال ها متفاوت است و لیبرال دموکراسی غربی نه به عنوان نقطه نهایی حرکت بشر و الگوی آرمانی برای جامعه انسانی، بلکه در حال تبدیل شدن به عنوان یک ضد ارزش در کشورهای غربی است و جنبش هایی چون جنبش وال استریت آمریکا و جلیقه زردهای فرانسه بر ضد این مکتب راه افتادند. حتی صاحب نظریه پایان تاریخ هم به اشتباه بودن محاسبات و نظریه خود در مورد لیبرال دموکراسی غربی اعتراف کرده است. و بارزترین علامت آن آغاز پایان نظم نوین جهانی به رهبری آمریکاست. روی کار آمدن فردی همچون دونالد ترامپ با شعار «بازگرداندن دوباره عظمت به آمریکا» معلول و نشانه ای از این عصر تازه است. این شعار فارغ از فرصت طلبی و کلاشی سیاسی شخصیتی مانند ترامپ، به قول ولفگانگ استریک استاد و مدیر بازنشسته موسسه مطالعات اجتماعی ماکس پلانک در کلن، حاوی این اعتراف است که «آمریکا قدرتی رو به زوال است و به طور شرم آوری نتوانسته از زمان جنگ ویتنام تاکنون پیروز میدان باشد یا حتی به جنگ هایی که خود آغازگرش بوده است پایان دهد.»
این افراد با عدم درک شرایط و مقتضیات زمان و جایگاه ویژه ای که انقلاب اسلامی بعد از سالها حکومت تفکر سکولاریسم، در جهان پیدا کرد. در محاسباتی اشتباه – اگر نگوییم خائنانه- همچنان این الگوی شکست خورده و نسخه منقضی را برای کشوری می چینند که نه تنها نیازمند چنین نسخه ای نیست بلکه با ارائه نسخه ای متعالی برای سعادت بشر به عنوان یک جایگزین صحیح برای این تفکرات مادی و دور از معنویت و انسانیت در نگاه اندیشوران غربی محسوب می شود
در دنیای مک دونالدی شده ای که جایی برای ایمان و روح بشری نیست و شما در صفی می ایستید و ساندویچی می گیرید و گوشه ای آن را گاز می زنید و می روید تا فردا. همین صف و ساندویچ و طعم که خلاصه آن «روزمرگی» است هر روز تکرار می شود. چرخش دنیا به سمت ایمان، شورشی علیه این بطالت روحی و دنیای مک دونالدی شده است. نیل مک گرگور در روزنامه گاردین درباره نقطه عطف این چرخش می نویسد؛ «اگر مجبور باشیم یک نقطه اوج انتخاب کنیم، لحظه خاصی که در آن این تغییر تبلور یافت، آن نقطه احتمالاً انقلاب اسلامی ایران در 1979 خواهد بود. این انقلاب، که جهان سکولار را عمیقاً شوکه کرد، زمانی که اتفاق افتاد، علیه جریان تاریخ بود: اما حالا به نظر می رسد منادی تحولات تاریخ شده است.»