مقدمه
در سال ٣٨ هجری، جنگی بین امام علی (ع) و خوارج روی داد که به جنگ نهروان شهرت یافت. در این پیکار سخت و خونین، خوارج کاملا سرکوب شدند و جز تنی چند از آنان کسی زنده نماند. پس از آن، حدود دو هزار تن از کسانی که در نهروان حضور نداشتند با امام علی(ع) وارد جنگ شدند و در نخیله، پیرامون کوفه، با امام جنگیدند، اما آنان نیز کشته شدند. بقایای خوارج نیز در مدت زمانی کوتاه تشکیل گروه های جدید دادند. یکی از ویژگیهای خوارج سخت گیری آن ها در برخورد با مسائل مختلف بود که خیلی زود به جداشدن عده ای و تشکیل گروه جدید منجر شد. در این بین، یکی از موضوعاتی که در میان آن ها باعث به وجود آمدن اختلاف های بسیار شد از نوع نگرش آن ها به زن و مسائل مربوط به او نشأت می گرفت. با توجه به اینکه در باب این موضوع پژوهش های جدیدی صورت نگرفته و فقط با مراجعه به کتب فرق همانند مقالات الاسلامیین، ملل و نحل، و الفرق بین الفرق به صورت پراکنده توضیحات مختصری در باب زنان خارجی گزارش شده است، تحقیقی جامع در این زمینه ضرورت دارد. هدف از این پژوهش، شناخت عقاید و نظریه های خوارج به منزلۀ فرقه ای از مسلمانان دنیای اسلام است که در حال حاضر فرقۀ اِباضیۀ آنان، که عمدۀ مقاله دربارۀ دیدگاه آنان است، در بخش هایی از شمال افریقا و عمان حضور دارند و دیدگاه های مطرح شده در این مقاله می تواند به شناخت عقاید و نظریه های خوارج این بخش از دنیای اسلام کمک کند. در این پژوهش، با روش توصیفی - تحلیلی به دنبال پاسخ به این سؤالات هستیم:
-دیدگاه خوارج به مسئله ازدواج زنان چگونه بوده است؟
-خوارج در باب مسئله رفتار با اسیران زن چه نگرشی داشتند؟
-خوارج به حضور زنان در نبردها چه دیدگاهی داشتند؟
-موضع خوارج به خلافت زنان چگونه بوده است؟
نگاهی گذرا به خوارج در تاریخ
در جریان جنگ صفین، سپاه علی (ع) در مقابل سپاه معاویه قرار گرفت و پس از آنکه جنگ شروع شد، سپاه علی (ع) این بار هم در آستانۀ پیروزی نهایی قرار گرفت و چیزی نمانده بود که سپاه شام به طورکلی شکست بخورد و بساط معاویه برچیده شود که حیله گری های معاویه و دستیارانش از یک سو و توطئه ها و فعالیت های خیانتکاران در داخل سپاه علی (ع) از سوی دیگر، سرنوشت جنگ را عوض کرد و معاویه را از شکست حتمی نجات داد. حیله این بود که به تدبیر عمرو عاص سپاه شام قرآن ها را به نیزه زدند و خطاب به سپاه علی(ع) گفتند دست از جنگ بردارید و میان ما و شما قرآن حاکم باشد. علی (ع)، که معاویه و یارانش را خوب میشناخت، فریاد زد که این یک حیله است، آن ها اهل قرآن نیستند و دستور داد که جنگ ادامۀ یابد، اما منافقان در سپاه علی (ع) و آن ها که در انتظار فرصتی بودند، رودرروی آن حضرت قرار گرفتند و خواستار پایان جنگ و قبول حکمیت قرآن شدند.
کسانی مانند مسعر بن فدکی و زید بن حصین و مانند آن ها، که بعدها از سران خوارج شدند، با اصرار از علی (ع) خواستند جنگ را متوقف کند و مالک اشتر را، که سخت درگیر جنگ بود، فرابخواند. حتی آن حضرت را تهدید کردند که اگر از توقف جنگ و قبول حکمیت امتناع ورزد، او را خواهند کشت؛ همان گونه که عثمان را کشتند یا او را تحویل معاویه خواهند داد [٤٢، ج ٤، ص ٣٤]. بنابراین، علی (ع) مجبور شد پیشنهاد معاویه را دربارة آتش بس و تعیین نماینده ای برای مذاکره بپذیرد. پس از پذیرش حکمیت از جانب علی (ع)، معاویه عمرو عاص را، که مردی حیله گر و شیاد بود، به عنوان حَکَم و نماینده تعیین کرد و علی (ع) مالک اشتر و عبدالله بن عباس را پیشنهاد کرد؛ ولی اینجا نیز دشمنان آن حضرت، که در سپاه او جای گرفته بودند، دشمنی خود را آشکار کردند و امیرالمؤمنین (ع) را مجبور کردند ابوموسی اشعری را انتخاب کند. سرانجام، پس از مذاکرات میان دو حکم، خدعۀ عمرو عاص، و نرمش نابجای ابوموسی سند صلح و حکمیت نوشته شد [٥٣، ص ٥٠٨؛ ٤٢، ج ٤، ص ٣٨].
وقتی این قرارداد در مقابل صفوف لشکر خوانده شد، از گوشه و کنار صدای اعتراض و شورش برخاست. شورشیان می گفتند در دین خدا نباید کسی را داور قرار داد؛ می گفتند قبول حکمیت کفر است. کم کم موج اعتراض بالا گرفت و به خصوص طبقۀ قُرّاء از سپاه علی(ع) فریاد «لا حُکمَ إلّا لِله» سر دادند و عجیب اینکه جمعی از کسانی که قبول حکمیت را به علی (ع) تحمیل کردند و به او گفتند که چرا دعوت به قرآن را نمی پذیرد، تا جایی پیش رفتند که آن حضرت را تهدید به قتل کردند. آن ها نیز به شورشیان پیوستند و قبول حکمیت را مساوی با کفر قلمداد کردند و گفتند که قبول حکمیت گناه کبیره است؛ ما از آن توبه کردیم، علی هم باید توبه کند [٥٠، ج ٢، ص ١١٧؛ ٥٣، ص ٥١٤؛ ٣٥، ص ١٨٠]. طبیعی بود که امیرالمؤمنین (ع) نمی توانست پس از امضای سند حکمیت زیر بار آن نرود. به علاوه، او خود را گناهکار نمی دانست که توبه کند. بنابراین، سخن شورشیان را نپذیرفت و آن ها نیز در مقابل آن حضرت قد علم کردند و بدین سان نطفۀ حزب خوارج بسته شد. گروه خوارج بلافاصله پس از جریان حکمیت در جنگ صفین پیدا شدند و در مقابل امیرالمؤمنین علی (ع) سربرآوردند.
پس از پایان دردناک جنگ صِفّین و درگیری های لفظی تندی که میان جمعی از یاران امیرالمؤمنین (ع) به وجود آمد، آن حضرت همراه سپاه خود منطقه را به قصد کوفه ترک کرد، اما دوازده هزار تن از سپاهیان، به نشانۀ اعتراض به قبول حکمیت، از آن حضرت جدا شدند و به جای کوفه عازم محلی به نام حروراء شدند. حروراء آبادی کوچکی بود در نزدیکی کوفه که به گفتۀ بعضی ها دو میل با کوفه فاصله داشت [٢٦، ج ٢، ص ٢٤٥]. انشعاب این گروه نسبتا زیاد از سپاهیان علی (ع) زخم تازه ای بر پیکر جامعۀ اسلامی بود و شکاف جدیدی در میان مسلمانان پدید آورد و گروهی تندرو و غیر قابل انعطاف و خودخواه به نام خوارج به وجود آمدند که خود را سخنگو و نماینده شرع و تنها وارثان اسلام راستین می دانستند و دیگران را در فهم اسلام تخطئه می کردند.
خوارج به مخالفت های خود با امیرالمؤمنین و جامعۀ اسلامی ادامه دادند و آماده جنگ با علی (ع) شدند و بدین منظور به سوی نهروان حرکت کردند تا در آنجا نیروهای خود را سازماندهی کنند [٢٦، ص ٥٤]. در این هنگام، علی (ع) خود را آماده کرده بود که مجددا با معاویه بجنگد، اما چون حرکت های جنگ طلبانۀ خوارج را به آن حضرت گزارش دادند، نامه ای به آن ها نوشت و نصیحتشان کرد و از آن ها خواست که به سپاه وی ملحق شوند و آماده جنگ با معاویه باشند. خوارج در پاسخ نامۀ امام، دعوت او را رد کردند. امام از آن ها مأیوس شد و با مشورت اصحاب خود تصمیم گرفت برای مقابله با آن ها به نهروان برود [١٢، ص ١٢٣؛ ٢٧، ص ٢٠٦]. البته امام سپاه خود را برای جنگ با معاویه آماده کرده بود و هنوز هم مایل نبود که با خوارج بجنگند، اما رسیدن گزارش های متعدد از فتنه انگیزی های خوارج و کشتن خباب بن ارت، صحابی پیامبر، از یک سو و اصرار یاران و اصحاب برای مقابله با آن ها از سوی دیگر باعث شد امام به سوی نهروان حرکت کند.
با وجود ادامۀ تلاش دوم برای هدایت خوارج، وقتی امام از هدایت و راهیابی آن گروه لجوج و بی تمییز مأیوس شد، به ناچار تصمیم گرفت با آن ها بجنگد و ریشۀ فساد و فتنه و انحراف را بسوزاند، ولی، در عین حال، به منزلۀ آخرین اقدام مسالمت آمیز به اصحاب خود فرمود: تا آن ها شروع نکرده اند، شما حمله را آغاز نکنید [١٢، ص ١٢٨]. سرانجام، خوارج جلو آمدند و حمله را شروع کردند، اما در مدت کوتاهی همگی به هلاکت رسیدند، جز نه تن که گریختند. تلفات سپاه امام هم نه نفر بود [٤٧، ج ١٣، ص ٢٢٢]. جنگ نهروان پایان کار خوارج نبود. درست است که در جنگ نهروان فقط نه نفر از خوارج نجات پیدا کردند، هم زمان با جنگ نهروان، حدود دو هزار نفر در کوفه زندگی می کردند که در باطن عقیده خوارج را داشتند و از آن گذشته، در میان آن هشت هزار نفری که در جنگ نهروان توبه کردند و به علی (ع) پناهنده شدند، کسانی بودند که مجددا به خوارج پیوستند و این امر، به خصوص پس از شهادت امام، بیشتر شد. پس از واقعۀ نهروان، که در سال ٣٧ یا ٣٨ اتفاق افتاد، باقیمانده خوارج بارها برای امیرالمؤمنین ایجاد مزاحمت کردند، ولی فورا سرکوب شدند.
در همان سال ٣٨، بقایای خوارج نهروان با خوارج کوفه، که عقیده خود را مخفی نگه داشته بودند، متحد شدند و در نخیله منزل کردند. امیرالمؤمنین (ع) ابن عباس را به سوی آن ها فرستاد. او آن ها را به اطاعت از امام دعوت کرد، اما نپذیرفتند و علی (ع) به سوی آن ها رفت و همۀ آن ها را کشت، مگر چند تن که جان سالم به در بردند. کسان دیگری نیز از خوارج بر امیرالمؤمنین (ع) خروج کردند و به وسیلۀ سپاهیان آن حضرت سرکوب شدند [٥، ج ٣، ص ١٨٧و١٨٨].
خوارج برای ترور امام توطئه کردند و یکی از آن ها، به نام ابن ملجم، امام را به شهادت رساند. گروه خوارج پس از شهادت امیرالمؤمنین (ع) و راست شدن کار برای معاویه، به ویژه پس از صلح امام حسن مجتبی (ع)، نیروهای خود را دوباره سازماندهی و برای جنگ با معاویه آماده کردند. البته جنگ با معاویه هدف خوبی بود، اما خوارج نه با معاویه، که با همۀ مسلمانان سر جنگ داشتند و هرکسی را که با آن ها هم عقیده نبود، کافر می دانستند و شهرهای اسلامی را بلاد کفر و شرک تلقی می کردند. بنابراین، تعجب آور نیست که می بینیم برای مبارزه و مقابله با خوارج همۀ مسلمانان متحد می شوند؛ به طوریکه شیعیان علی (ع) در کنار کارگزاران حکومت اموی با آن ها می جنگند. نکتۀ مهمی را که باید در اینجا تذکر بدهیم این است که خوارج تا وقتی که فقط با معاویه و کارگزاران او می جنگیدند، شیعیان و هواداران علی (ع) با آن ها کاری نداشتند و این به دلیل سفارش امیرالمؤمنین بود که فرموده بود: پس از من با خوارج جنگ نکنید... [٣٠، خطبۀ ٥٩].
سیاست صبر و انتظار شیعیان در مقابل خوارج همچنان ادامه داشت تا اینکه طغیانگری و فتنه و فساد خوارج بالا گرفت و آن ها در شهرها به کشتار مردم پرداختند و حتی از شیعیان هم سلب امنیت کردند. اینجا بود که شیعیان به ناچار و برای دفاع از خود به مقابله با خوارج پرداختند و برای این منظور با افرادی چون مغیرة بن شعبه و عبدالله بن زبیر، از کارگزاران اموی، هماهنگی کردند و در سرکوبی خوارج با گروه هایی که هرگز آن ها را قبول نداشتند هم داستان شدند. گروه خوارج برای مقابله با معاویه بارها به میدان آمدند و از آنجا که موقعیت مردمی نداشتند و مایۀ ناامنی و فساد در جامعۀ اسلامی بودند، هر بار شکست خوردند.
از قیام های مهم خوارج در زمان «امویان» میتوان به قیام مستورد بن علفه تمیمی [٦، ج ٤، ص ٤٠٧]، قیام حیان بن ظبیان، قیام سهم بن غالب تمیمی، قریب ازدی و زحاف طائی، قیام ابوبلال مرادس بن ادیه، و در زمان عباسیان قیام ملبد بن حرمله شیبانی در عهد «منصور عباسی» [٥، ج ٤، ص ٣٥٨] اشاره کرد. علاوه بر موردی که گفتیم، قیام های دیگری هم از طرف خوارج در عصر بنی عباس اتفاق افتاد، اما این قیام ها در مقایسه با قیام های عصر بنی امیه هم از نظر تعداد بسیار اندک بود و هم از نظر اهمیت چندان مهم نبود و فورا سرکوب می شد. ذکر آن ها به طور بسیار خلاصه در تاریخ آمده است: ١- قیام عبدالسلام بن هاشم یشکری در سال
١٦٢ در قنّسرین در عهد مهدی عباسی [٥، ج ٥، ص ٦١]؛ ٢- قیام خوارج موصل در سال ١٦٦ در عهد مهدی عباسی [٥، ص ٧٠]؛ ٣- قیام صحصح خارجی در جزیره در سال ١٧١ در عهد هارون [٥، ص ٨٤]؛ ٤- قیام ولید بن طریف تغلبی در جزیره در سال ١٧٨ در عهد هارون [٥، ص ٩٧]؛ ٥- قیام مساور بن عبدالحمید در سال ٢٥٣ در موصل در عهد المعتز بالله عباسی که قیام نسبتا مهمی بود [٥، ص ٣٣٤].
سرسختی و سازش ناپذیری خوارج و عقیدة افراطی آن ها سبب شد که نتوانند در کنار دیگر مسلمانان زندگی کنند، زیرا آن ها مسلمانان غیرخودشان را مشرک می دانستند و شهرهای اسلامی را بلاد شرک می انگاشتند و در نتیجه، جنگ با آن ها را وظیفۀ شرعی تلقی می کردند و همین امر باعث شد که آن ها هم با مردم و هم با حکومت ها همواره در حال جنگ و ستیز باشند و طبیعی بود که حکومت ها نیز سرکوبی آن ها را در رأس برنامه های خود قرار دهند. به هرحال، خوارج در این جنگ و گریزها گاهی مجبور می شدند به شهرهای دوردستی کوچ کنند و در این مسافرت ها بود که عقاید خودشان را منتشر می کردند و ای بسا موفقیت هایی نیز به دست می آوردند. مرکز درگیری خوارج و سپاه خلفا، بصره و کوفه بود و هرگاه که خوارج شکست می خوردند، به شهرهای دیگر عقب نشینی می کردند و گاهی مجبور می شدند به شهرهایی که فاصلۀ زیادی از بصره و کوفه داشت فرار کنند. این عقب نشینی زمانی به طرف شمال و شهرهای ایران، زمانی به طرف شرق و جنوب شرقی، و شهرهای یمن و حجاز و حضرموت و بحرین و عمان، و گاه نیز به سمت غرب و جنوب غربی و بلاد مغرب و شهرهای افریقا و بربرها بود. یادآور می شویم که هم اکنون نیز گروه هایی از خوارج در عمان و لیبی و الجزایر و تونس زندگی میکنند و حتی در بعضی از شهرها دارای اکثریت اند. خوارج به فرقه های مختلفی منشعب شدند و هر گروهی عقاید و شیوه های خاصی پیدا کردند. گروه ازارقه (نافع بن ازرق)، که تندروترین گروه خوارج بودند، بیشتر در شهرهای ایران پراکنده شدند و گروه نجدات (نجده بن عامر) به سوی یمن و صنعا رفتند و گروه های اِباضی (عبدالله بن اباض) و صفریه (زیاد بن اصفر یا عبدالله بن صفار)، که معتدل ترین گروه خوارج بودند، در عمان و شهرهای مغرب جای گرفتند. گروه های ازارقه و نجدات به زودی از بین رفتند، ولی گروه های اباضیه و صفریه، به دلیل معتدل بودنشان، توانستند موفقیت هایی کسب کنند. فرقۀ اباضیه از خوارج، که بصره را پایگاه فکری خود قرار داده بودند، برخلاف سایر گروه ها دست به خشونت نمی زدند و به جای آن، از راه اعزام داعی و مبلغ به شهرها، عقاید خود را تبلیغ می کردند [٣٦، ج ١، ص ٣٢٩٣٣٧ و ٣٥١٣٥٦ و ٣٧٠٣٧٧] و با فرستادن گروه هایی با عنوان «حَمَلَةُالعِلم» به شهرها تعلیمات لازم را از لحاظ فکری و سیاسی می دادند و در صورت فراهم شدن زمینه، به فکر تشکیل حکومت می افتادند.
یکی دیگر از سرزمین های اسلامی ای که گروه خوارج زمینۀ مساعدی برای گسترش نفوذ خود در آنجا یافتند شهرهای تازه مسلمان شدۀ شمال و شرق افریقا بود که در اصطلاح به آن ها بلاد مغرب گفته میشود. در میان فرقه های گوناگون خوارج، دو فرقۀ صفریه و اباضیه در بلاد مغرب منتشر شدند و نفوذ خود را توسعه بخشیدند و در آن سرزمین دولت های مقتدری هم تشکیل دادند. البته فرقۀ صفریه به تدریج از صحنه خارج شد، ولی فرقۀ اباضیه به نفوذ خود در بلاد مغرب ادامه داد؛ به گونه ای که هم اکنون نیز در قسمت هایی از لیبی و الجزایر و تونس پیروانی دارد [١٦، ص ٣٤].[1]
الف) ازدواج
١. ازدواج با کفار
با نگاهی به آرای فقهای اسلام باید گفت که حکم منع نکاح زن مسلمان با مرد غیرمسلمان مورد اتفاق کلیۀ فرق اسلامی، اعم از شیعه و سنی، است و مبنای آن علاوه بر اجماع، بعضی آیات قرآنی و نیز دلیل عقلی است. درباره ازدواج زن مسلمان با مرد کافر هم فرق نمی کند که مرد کافر اهل کتاب باشد یا غیر اهل کتاب، چون ملاک حرمت که کافربودن و دعوت به غیراسلام و به تعبیر قرآن دعوت به سوی آتش و منع سلطه کافر بر مسلمان است، در هر دو وجود دارد [٢٥، ص ٤٣٢؛ ١٤، ص ١٠٢؛ ٧، ج ١، ص ٣٣٦]. پس این گونه ازدواج ها، چه دائم و چه متعه (موقت)، حرام و باطل است. چنان که آیات قرآن می فرماید: «به مردان مشرک تا ایمان نیاورده اند، زن مؤمن ندهید و بردۀ مؤمن بهتر از مشرک است.»[2]«زنان مؤمن را نزد کافران بازمگردانید، زیرا اینان به مردان کافر حلال نیستند و مردان کافر نیز بر آن ها حلال نیستند.»[3]
اما خوارج با وجود اینکه از متن جامعۀ اسلامی سربرآوردند، در باب ازدواج با کفار نظریه های متفاوتی را ارائه کردند که این نظریه ها اولا بیانگر تفاوت های فراوان در میان دیدگاه های آن ها و ثانیا نشان دهنده اهمیت موضوع در میان آن هاست. گروهی از خوارج، طبق شرایط مکانی که یک مسلمان در آن قرار دارد، در باب ازدواج با کفار حکم صادر کردند. این گروه یک تقسیم بندی از سرزمین های اسلامی و سرزمین های خارج از دایره اسلام ارائه می کنند که سرزمین اول را دارالعلانیه (سرزمین های اسلامی) و سرزمین دوم را دارالتقیه (سرزمین های خارج از دایرۀ اسلام) نامیدند و بر همین اساس چنین آمده است: گروهی از واقفیه[4] زناشویی زن مسلمان را با مرد کافر در دارالتقیه جایز دانسته اند به همان گونه که زناشویی مرد مسلمان را با زن کافر اجازه داده اند. اما ضحاکیه بر این عقیده هستند که این گونه ازدواج ها در دارالعلانیه جایز نیست [١٧، ص ٥٩].
اما این موضوع پایان مسئله نیست، چون باز یک انشقاق در این گروه صورت میگیرد به این گونه که: گروهی از ضحاکیه زنی که با کافر درآمیزد نمی بخشند و می گویند بر این زن چیزی از حقوقی که مسلمانان دارند تعلق نمیگیرد و بر او پس از مرگش نماز نمی گزاریم، اما گروهی، فقط از این زنان بیزاری جسته اند. این گروه خود را «یار زنان» نامیده اند و مخالفان را «هواخواه زن» لقب داده اند [همان ].
گروه دیگری از خوارج این رأی را به محدودۀ زمانی مختص کردند که در آن محدوده مجاز است و گروه دیگر این رأی را به هر دو زمان تسری دادند. این نکته را می توان از دیدگاه اخنسیه برداشت کرد: از «اخنسیه روایت شده که: زناشویی با زنان مشرک را در زمان جنگ و غیر آن روا می دارند» [١٧، ص ٦٦]. در فقه اسلام نیز، بر اساس آیۀ ٢٤ سورة نساء،[5] که درباره ازدواج موقت است، حکم به ازدواج در جنگ ها برای جنگجویان مسلمان با مشرکان، بر اثر دوری از خانواده، مطرح بوده و بر اساس نقل بسیاری از مورخان، پیامبر به همین مناسبت به جنگجویان اجازه ازدواج موقت را داده است [٣٨، ج ١٥، ص ١١٦]. اما، همانطور که از نظر اخنسیه برداشت می شود، آن ها این حکم را نه تنها در زمان جنگ، بلکه در غیر آن هم روامیدانستند.
شایان توجه است که ناسازگاری تعصب آمیز خوارج به طور اعم و ازرقیان به خصوص در مقابل همۀ مسلمانان غیرخارجی، در عین حال با مدارای فراوان ایشان در برابر یهود و مسیحیان توأم بوده است. با توجه به این نکته، یکی از خوارج رأیی صادر می کند که شاید تحت تأثیر همین دید بوده است. به این شرح که هارون الضعیف، که یکی از خوارج است، رأی زناشویی زنان و مردان مخالف اسلام را با مسلمین داده است و این کار را مانند ازدواج با اهل کتاب حلال شمرده اند [١٧، ص ٦٢٦٣].
اخنسیه، که اصحاب اخنس بن قیس و از جمله ثعالبه اند، از این گروه جدا شده و گفتند ما توقف می کنیم در جمیع آنچه در دارالتقیه واقع شده از اهل قبله جزء آنکه اگر از کسی ایمانی دریابیم،[6] به موجب آن او را برمیگزینیم، یا کفری از کسی معلوم کنیم، از او تبری میکنیم [٣٣، ص ٩٧]. با این حال، از همین دستۀ خوارج گروه دیگری هستند که با این دیدگاه اخنسیه مخالفت کرده اند: معبدیه یا اصحاب معبد بن عبدالرحمن، که از جمله ثعالبه هستند، با اخنس در خطایی که او در ازدواج مسلمانان مرتکب شده است مخالفت کرده اند... [٣٣، ص ٩٧]. پس معبدیه ازدواج با کفار را در دارالتقیه جایز دانستند.
گروه دیگری از خوارج، اِباضیه اند که عقاید معتدل تری از دیگر گروه های خوارج دارند و هنوز هم در بعضی از نقاط جهان اسلام وجود دارند. این گروه پیروان عبدالله بن اباض اند که در ایام مروان بن محمد خروج کرده بود. نظر آنان چنین است: «مخالفان ما از اهل قبله، کفار غیرمشرک اند و ازدواج با ایشان جایز است» [٣٣، ص ٩٩]. با توجه به این روایت، این گروه از خوارج ازدواج با کفار را جایز می دانند، ولی ازدواج با مشرکان را جایز نمی دانند.
از دیگر گروه های خوارج، صفریه زیادیه از اصحاب زیاد بن اصفر هستند. این ها در اموری چند مخالف ازارقه و اباضیه اند. ضحاک بن قیس شیبانی از این گروه است که جایز دانسته کفار قوم ایشان مسلمانان را در دارالتقیه و نه دارالعلانیه به نکاح خود درآورند [٣٣، ص ١٠٠].
ابوبیهس، رهبر خوارجی گروه بیهسیه، نیز بر این باور بود که: دشمنان ما چون دشمنان پیامبرند و چنان که پیامبر (ص) و مسلمانان نخستین میان مشرکان به سر می بردند، بر ما نیز چنین رواست که در میان آنان باشیم و ازدواج کردن و میراث بردن از آنان جایز است [٩، ج ١، ص ٢٢٣].
با توجه به مطالب ذکرشده، باید گفت که در میان خوارج در باب ازدواج با کفار نظریه های متفاوتی بیان شده است که در این میان، فقط ضحاکیه اند که در باب ازدواج نظری همچون فِرق اسلامی داشتند و ازدواج با کفار را در هر شرایطی جایز نمی دانستند. اگرچه بیان شد که اخنسیه همانند مسلمانان ازدواج با کفار را در زمان جنگ، که همان ازدواج موقت است، قبول داشتند، آن ها این عقیده را به غیر از زمان جنگ نیز تسری می دادند. در مجموع، باید گفت که رأی اکثر خوارج در باب ازدواج با کفار مثبت است. پس این آزادی در امر ازدواج با کفار شاید به این امر بر می گردد که شرایط مکانی نقش مهمی در ابراز عقاید خوارج در باب ازدواج با کفار داشته است و چون خوارج به منزلۀ گروهی که به طور مداوم در حال جنگ با دشمنان خود بودند ثبات مکانی نداشتند، به همین دلیل می بینیم که بیشتر عقایدی هم که از سوی آن ها در باب ازدواج با کفار مطرح می شود مربوط به سرزمین های خارج از اسلام (دارالتقیه) است . پس باید گفت که خوارج در باب ازدواج با کفّار آزادی عمل زیادی برای زنان در این امر قائل اند، درصورتی که در هیچ یک از فِرق اسلامی چنین امری مطرح نبوده است .
٢. ازدواج خوارج در میان خودشان
مسئلۀ ازدواج خوارج با افراد خارج گروه خودشان اختلافات فراوانی بین آن ها به وجود آورده است. این بدان معنا نیست که در زمینۀ ازدواج در میان خودشان با هم همرأی اند. در اینجا به دو روایت[7]اشاره می کنیم تا بهتر بتوانیم به سُنَن و رسومی که در ازدواج بین خوارج وجود دارد پی ببریم. روایت اول به این شرح است:
١- روایت های انتخاب شده در این مقاله به حوادث و رویدادهای اجتماعی قرن سوم هجری مربوط است که در
مناطق تحت تسلط خوارج، با آغاز شکل گیری نخستین اندیشه های آن ها مصادف بوده است. اما اختلافی که نافع (رهبر فرقه ازارقه) در میان خوارج پدید آورد، آن بود که زنی از مردم یمن در آیین زناشویی از رأی خوارج پیروی کرد و به همسری مردی از مَوالی درآمد. خاندانش او را سخت سرزنش کردند و گفتند تو آبروی ما را بر زمین ریختی. زن انکار کرد و همین که شوهرش به خانه آمد، به او گفت خاندانم و پسرعموهایم از زناشویی ما باخبر شده و مرا سرزنش کرده اند. بیم دارم که به همسری یکی از ملامتگران درآیم. تو می توانی به سه کار تن دردهی، یا به سپاه نافع بپیوندی و هر دومان با مسلمانان دمساز شویم، یا مرا بدان گونه که خواهی پنهان سازی، یا مرا به خود واگذاری. مرد او را به خود واگذاشت و رفت. خاندان زن بر خلاف میل او شوهری برایش گزیدند که از خوارج نبود. مرد نامه ای به نافع نوشت و زناشویی خویش را با زنی که از مریدان نافع بود خبر داد و تکلیف خود را پرسید خوارج بدو گفتند تو رخصت همسری با آن زن را نداشته ای و زن نیز رخصت همسری با تو را، زیرا هیچ کدام هنوز هجرت نکرده اید. بر شما است که نخست به ما بپیوندید که ما اکنون چون مهاجران مدینه ایم و هیچ مسلمانی را اجازت آن نیست که از دستور ما سر باز زند همان گونه که مسلمانان نخستین از فرمان پیامبر سرپیچی نتوانستند. نافع و سپاهش این سخنان را پذیرفتند و معدودی مخالفت کردند [١٧، ص ٥٠].
2- روایت دوم بدین مضمون است که: عبدالجبار (یک شخصیت خوارجی) دختر خود را به ثعلبه[8] داد و از او خواست تا چهار هزار درم مهر او کند. عبدالجبار از همسر خود پرسید آیا دخترشان بالغ شده است؟ چه هرگاه بالغ باشد و به اسلام اقرار کند، باکی از مهر او نخواهم داشت. ام سعید، مادر دختر، او را گفت: دخترم مسلمان است، گیرم بالغ باشد یا نباشد و نیازی به دعوت او به اسلام پس از بلوغ نیست. عبدالجبار باور او را انکار کرد و کارشان به گفت و گو کشید. ثعلبه چون نزاع آن دو را شنید، از گفت و گو بازشان داشت. به ناگاه عبدالکریم عجرد بر آنان وارد شد. اما آن دو همچنان در گفت و گو بودند. ثعلبه او را از ماجرا باخبر ساخت. عبدالکریم[9] گفت تنها پس از بلوغ دختر دعوت او به اسلام واجب است و پیش از آن باید از او بیزاری جست. ثعلبه سخن عبدالکریم را انکار کرد و گفت چنین نیست و من در دوستی او پایدارم و این زمان به اسلامش میخوانم، چه اگر نخوانمش، اسلام را نخواهد شناخت . این اختلاف سبب بیزاری عبدالکریم و پیروان او گردید [١٧، ص ٥٩].
با توجه به دو روایت ذکرشده، باید گفت که خوارج در ازدواج بین خود به این موارد توجه داشتند که به اختصار به آن ها اشاره میشود:
- سنت خوارج در ازدواج زنان خوارجی با موالی. این در صورتی بوده است که اعراب در امر ازدواج با موالی سخت گیری فراوان داشتند و حکم ازدواج زنان با موالی به ندرت صورت می گرفته است . شاید سنت ازدواج زنان خارجی با موالی به این دلیل باشد که موالی در میان خوارج حضور فعالی داشتند و خوارج به دلیل حضور گسترده تر آن ها در میان خود در باب ازدواج با آن ها تعصب شدیدی نشان نمی دادند.
* این نظریه که آگاهی و اجازة بزرگان زن در امر ازدواج شرط نبوده و این بیانگر این مطلب است که زنان خوارجی از دیگر زنان جامعه در امر ازدواج آزادی عمل بیشتری دارند.
* آیین خوارج در ازدواج زنان خوارجی با موالی منوط به هجرت از دارالکفر١ به دارالهجره[10]است که سرزمین مسلمانان است و هر مرد و زنی باید به این کار اقدام کند و شرط ازدواج برای مردان و زنان در آن زمان هجرت است؛ به گونه ای که نه مرد و نه زن، بدون مهاجرت، رخصت ازدواج را ندارند (ازارقه). تأکید بر هجرت از دارالکفر به دارالهجره شاید در تأیید مطلب بالا کافی باشد که خوارج به دنبال جذب بیشتر موالی بوده اند. گروهی از خوارج بر این باورند که دختر وقتی به سن بلوغ برسد، باید به اسلام (یعنی مذهب خارجیان) دعوت شود و آن وقت مسلمان است و دربارة مهریه و ازدواج او مشکلی نیست (عجارده).
* گروهی از خوارج بر این باورند که دختر وقتی کودک است و به سن بلوغ نرسیده باید به اسلام دعوت شود و آن وقت مسلمان است و دربارة مهریه و ازدواج او مشکلی نیست (ثعلبه).
اما از این موارد که بگذریم، گروهی از خوارج وجود دارند که به سبب اندیشه های بسیار تند و به دور از اندیشه های اسلامی، جزء غُلاتِ خوارج و کسانی که از دین خارج اند، طبقه بندی شده اند. در این بین، عجیب ترین نظر از آن گروهی است که پیروان مردی از عجارده خوارج اند که نام او میمون بود و در اول در کیش عجارده بود و بعد، از آن ها جدا شد. اما نظر او مانند زردشتی ها بوده است:
زناشویی جد را با دختر پسر و دختر پسر برادر و خواهر روا دانست و گفت خدای تعالی زناشویی زنانی را که از راه نسب، حرام فرموده اینان هستند: مادران دختران، خواهران، عمه ها، خاله ها و دختران برادران و دختران خواهر و دختر پسر و دختر دختر و دختر فرزند برادر و دختر فرزندان خواهر را نگفته است [١٩، ص ٢٠٠].
همین مطلب در مقالات الاسلامیین به نقل از کرابیسی آمده و تصریح شده است که: عجارده و میمونیه زناشویی با دختر پسر و دختر دختر و همچنین دختران اولاد برادر و خواهر را جایز دانسته و گفته اند خداوند تنها زناشویی با دختر دختر و دختر خواهر را حرام کرده است [١٧، ص ٥٣؛ ٣٣، ص ٩٥].
این عقیده خوارج به احتمال برگرفته از عقاید زردشتیان است، زیرا زردشتیان به علت اهتمام در پاکی نسب و خون خانواده، ازدواج با محارم را جایز می دانستند و نمونۀ بارز آن ازدواج وهرام چوبین با خواهرش گردیگ است [٤٩، ص ٢٣٤] و این در صورتی است که ازدواج با محارم در اسلام حرام است و خوارج با اینکه از متن جامعۀ اسلامی برخاستند، تنها گروهی هستند که در دورة اسلامی حکم ازدواج با محارم را صادر کردند.
مطلب دیگری که در باب ازدواج خوارج با هم کیشانشان مطرح بوده است به این مسئله مربوط است که خوارج در وقت نکاح اگر تبری از علی (ع) نمی کردند، نکاح بین آن ها منعقد نمی شد [٢٤، ص ٤٦]. این مطلب به نگرش مذهبی خوارج در باب ازدواج برمی گردد.
ب) رفتار با اسیران زن
یکی دیگر از مسائلی که باعث انشقاق در میان خوارج شده است نوع رفتار با اسیران زن است. در این زمینه هم، ما شاهد رفتارها و نوع برداشت های متفاوت خوارج هستیم که خود باعث تفرقۀ بیشتر آن ها شده است. باید دانست که خوارج استدلالات قرآنی داشتند. برداشت های عجولانۀ آنان از قرآن، که در اصل ناشی از روحیۀ خشن آن ها بود، سبب شد تا آن ها از معانی مورد توافق همگان از آیات دور شوند. برای نمونه، خوارج با استفاده از آیۀ «ربّ لا تذر علی الأرض من الکافرین دیّارا»،[11] که دعای حضرت نوح بود، به کشتن زنان و فرزندان مخالفان خود حکم می کردند [٥٤، ص ١٩] که در این مورد می توان به ازارقه اشاره کرد. درباره ازارقه آمده است که: ازارقه کشتن زنان و کودکان مخالفان خود را روامیداشتند [١٩، ص ٤٨]. همچنین در ملل و نحل آمده که: از مبترات ضلالات ازارقه مباح دانستن قتل اطفال و زنان مخالفان ایشان بود [٣٣، ص ٩٠] و این در صورتی است که در فقه اسلامی زنان و کودکان کفار که به اسارت در می آمدند، چه در حال جنگ اسیر شده باشند و چه بعد از آن، کشته نمی شدند. نقل شده که رسول خدا از کشتن زنان و فرزندان نهی کرده و وقتی آن ها را اسیر می کردند، استرقاق مینمود [٢١، ج ٩، ص ٧٨].
گروهی از خوارج به نام اباضیه، بر این باورند که غنیمتی که می توان در جنگ ها از کفار گرفت، فقط سلاح و اسب است نه چیزی دیگر [٢٩، ج ٧، ص ٢٩٥]. این مطلب دلالت بر این سخن دارد که اباضیان زنان را به اسارت نمی گرفتند و تنها موارد فوق را جایز می دانستند. خوارج در باب اسیران زن تا جایی پیش رفتند که آزادی یک اسیر زن از سوی رهبر آن ها باعث اختلاف شد: دیگر آنکه در لشکری که نجده بن عامر به مدینه کشیده بود، سپاهیان او دختری از فرزندان عثمان بن عفان را به اسارت برده بودند. عبدالملک بن مروان درباره آزادکردن آن دختر به نجده نامه نوشت و از او درخواست کرد که آن دختر را از مردی که در نزد او گرفتار است بازخریده و به سوی او فرستد. نجده نیز آن چنان کرده بود. چون خوارج آگاه شدند، گفتند: تو همانی که دختری را که به دست ما گرفتار شده بوده بازگرفته و به دشمنان سپردی [٥، ج ١٢، ص ٥٥؛ ٣٣، ص ٥١]. این روایت بیانگر این مطلب است که نجدیه با آزادی اسرای زنان مخالف بوده اند.
موضوع اسیران زن و نوع رفتار با آنان بحثی اختلاف برانگیز در میان خوارج بوده است؛ مثلا درباره مجوز فروش آن ها فتوی های گوناگون داده شده است :
- یکی از اباضیان، که او را ابراهیم می گفتند، به خرید و فروش زن های مخالفان فتوی داده است، اما مردی دیگر به نام میمون از این کار و کسانی که این اجازه را داده اند بیزاری جسته است. گروه هایی نیز خاموشی گزیده اند و چیزی از حلال و حرام این کار بر زبان نرانده اند. بعضی از دانشمندان این گروه، در پاسخ مریدان فتوی داده اند که معاملۀ اسیران زن و به رایگان بخشیدنشان در دارالتقیه حلال است. یاران ابراهیم کسانی را که خاموشی گزیده بودند، به توبه واداشتند و نیز میمون را که نظری مخالف ایشان داده بود. گویند زنی را که با ایشان بود و فتوای ابراهیم را نپذیرفته و خاموشی گزیده بود از خود راندند [١٧، ص ٥٨].
از سیره نبوی نیز به برخورد پیامبر با اسیران استشهاد شده است که آن حضرت اسیران را برده قرار داده، میان مسلمانان قسمت می کرد یا می فروخت [٣٢، ج ٨، ص ١٤٥١٥٦]. از جمله در شأن نزول آیه «فریقا تقتلون و تأسرون فریقا»[12] نقل شده که پیامبر حدود ٧٥٠ نفر از زنان و کودکان بنی قریظه را به اسارت گرفت [٤٠، ج ٨، ص ٣٠٢] و گروهی از آنان را میان مسلمانان قسمت کرد و گروهی را با سعد بن زید انصاری به نجد فرستاد، تا با فروش آنان سلاح و اسبان جنگی تهیه کنند [١٣، ج ٤، ص ٢٠٥؛ ٤٠، ج ٨، ص ١٣٠].
بیهسیه، که پیروان ابوبیهس اند، میمون را به دلیل تحریم فروش اسیران زن، که از دارالکفر می آورند، و نیز واقفیه را، که در این باب خاموشی گزیدند، کافر شناختند [١٧، ص ٦٠]. این خود بیانگر اختلاف فراوان آن ها در این زمینه است که گروهی سکوت کرده اند و گروهی این امر را تحریم کرده اند. کم کم مسئله این اسیران به فروش کنیزان هم میرسد که فروش آن ها به کسانی که خارج از دایره اسلام اند، چه حکمی دارند و جریان از اینجا شروع شد که:
- مردی از اباضیه، که ابراهیم نام داشت، روزی گروهی از همکیشان خود را به سرای خویش خواند و کنیزی را که در خانه داشت و هم کیش او بود به کاری فرمود. زن به آهستگی کار می کرد. ابراهیم خشمگین شده سوگند خورد که آن زن را به اعراب بدوی بفروشد. مردی که او را میمون می خواندند، به وی گفت: چگونه کنیزی مؤمن را به کافران می فروشی؟ ابراهیم گفت که خدا خرید و فروش را حلال کرده و یاران ما نیز آن را حلال دانسته اند. پس میمون از وی بیزاری جست و دیگران درنگ نکرده و نامه به دانشمندان خود در آن باره نوشتند و گفتند که فروش آن زن روا بوده و میمون و کسانی که در مورد ابراهیم درنگ کردند، باید توبه کنند. پس، آنان به سه دسته تقسیم شدند: ابراهیمیه، میمونیه، واقفه و گروهی که آن را ضحاکیه می گفتند، از ابراهیم در روابودن این فروش پیروی کردند و زناشویی زن مسلمان را با کافران قوم خود (یعنی مسلمانان دیگر)، در جایی که باید تقیه کنند، جایز دانستند و در جایی که زیر فرمان ایشان است روا نشمردند. گروهی در مورد این زن مسلمان و زناشویی او درنگ کرده و گفتند اگر آن زن بمیرد بر او نماز نگزاریم و مرده ریگ او را برنگیریم، زیرا ما از حال او آگاه نیستیم و پس از ایشان گروهی دیگر ابراهیمیه را پیروی کردند که بیهسیه نام داشتند و گفتند میمون چون فروش کنیز را در جایی که باید تقیه کرد به کافران قوم خود ناروا شمرده، کافر شد و واقفیه نیز چون به کفر میمون و درستی کار ابراهیم پی نبردند کافر شدند و همچنین ابراهیم چون از واقفه بیزاری نجست، کافر گشت [١٨، ص ١١٠١١١].
نمونۀ دیگری که موضوع اسرای زن باعث ایجاد اختلاف و انشقاق در گروه خوارج شد به جدایی بین نجده بن عامر حنفی و اصحاب وی مربوط میشود و این به دلیل بعضی کارهای نجده است که اصحاب وی ناپسند شمردند و از او جدا شدند و از جمله رفتار آن ها این بود که :
- نجده پسرش را با لشکری به سوی قطیف فرستاد و اهالی آن دیار را به قتل رسانیده و زنان ایشان را اسیر گردانیده و بین خود تقسیم کرده و آن را به ازدواج خود درآوردند و چون به جانب نجده مراجعت کردند و او را از این گونه افعال واقف گردانیدند، نجده به تقریح ایشان پرداخت که این کارها جایز نبوده و نبایست به آن مبادرت نمود. گروهی از آنان به جهل و نادانی خود اعتراف کرده و بعضی به مخالفت نجده برخاستند [٣٣، ص ٩١]. این رفتار اصحاب نجده مطابق با رفتاری است که مسلمانان با اسیران زن داشته اند.
یکی از پیامدهای رایج بردگی زنان در میان اعراب نکاح با آنان بوده است که در اسلام نیز به صورت تعدیل شده و قانون مند جایز دانسته شده است . آیات قرآن ازدواج با گروهی از زنان، از جمله زنان شوهردار، را حرام دانسته است، اما زنان شوهرداری را که اسیر و برده مسلمانان باشند، از این حکم مستثنی کرده است : «حرّمت علیکم ... و المحصنات من النساء إلا ما ملکت أیمانکم»[13] که برخی مراد از «ما ملکت أیمانکم» را زنان شوهرداری دانسته اند که به اسارت مسلمانان درآمده اند؛ چنان که از علی (ع) نیز روایت شده است [٤٠، ج ٣، ص ٥٠] گفته شده:
این آیه درباره اسیران غزوه اوطاس نازل شده و پیامبر بعد از اطمینان از باردار نبودن زنان شوهردار، به مسلمانان اجازه داد با آنان ازدواج کنند [٤٠].
روابودن ازدواج با چنین زنانی، به جهت فسخ شدن زوجیت آن ها با شوهرانشان است [٥٥، ج ٢٢، ص ٢١٦]، زیرا این زنان همین که اسیر شده و به تسلط مسلمانان درآمدند، ملک مسلمانان شده و برده می شوند. درباره فلسفۀ جواز ازدواج این زنان گفته شده : باقی گذاردن چنین زنانی بدون شوهر، ظلم به آنان و بازگرداندنشان به محیط کفر نیز برخلاف اصول تربیتی اسلام است [٢٢، ج ٦، ص ٥٧].
با توجه به مطالب ذکرشده، باید گفت که مسئلۀ رفتار با اسیران زن نیز در میان خوارج عقاید بسیاری را از سوی آن ها مطرح کرده است که گروهی از این عقاید مخالف عقاید اسلامی و گروهی موافق آن هاست. ازارقه، اباضیه، و میمونیه نظریه هایی مخالف اسلام و نجدیه و بیهسیه موافق اسلام بیان کرده اند. همان طور که مشخص است، باز هم در این باره نظریه های اکثر خوارج مخالف با نظریه های اسلامی است و اکثر آن ها با اسارت زنان و به بردگی بردن آن ها مخالف اند. باز هم در این زمینه مشاهده میکنیم که خوارج با اسارت زنان مخالف بوده و این امر شاید به دلیل اهمیتی باشد که برای زنان در عرصه های سیاسی اجتماعی قائل بودند. اینکه معتقدند باید زن ها و بچه ها را کشت (به جای اسیرکردن) یعنی اهمیت دادن به زن ها؟! منظور از اسیرنکردن چه بوده؟ اسیر نشوند یعنی آزاد شوند؟ به این مسئله تصریحی نشده است.
ج) حضور زنان در نبردهای خوارج
از لابه لای متون گاهی خبرهایی یافت میشود که شاید بتوان کمبود منابع را با استفاده از آن ها و نیز استدلال ها و برداشت هایی که از آن ها میشود جبران کرد. برای نمونه، حکایاتی که میتوان از آن نتیجه گرفت که زنان در میان خوارج حضوری چشمگیر و مؤثر داشته اند، به گونه ای که حاکمان آن دوره چاره ای جز دست زدن به اعمالی که شاید در روحیۀ خوارج مؤثر واقع شده و از حضور زنان جلوگیری کند نداشته اند برای نمونه:
- عبیدالله بن زیاد، حاکم اموی، که بیرحمانه خارجیان را تعقیب میکرد، از این جسارت ها رنج میبرد و به منظور کاستن حرارت خوارج فرمان داد که نعش های زنان خوارج را برهنه کرده، در عرصۀ کارزار باقی گذارند که به عنوان نمونه میتوان به بلجاء بنت یربوع اشاره کرد که پیرو عقاید خوارج بوده و همه جا به نفع خوارج سخنرانی میکرد. ابن زیاد او را دستگیر نمود و پس از آن که دست ها و پاهایش را قطع کرد، او را کشت و جنازه اش را به بازار انداخت [٤، ج ٥، ص ٨٣].
این رفتار اثر بدی بر روحیۀ افراد باقی میگذارد و شاید باعث می شد زنان دیگر در عرصه حضور نیابند، ولی خودش بیانگر دلاوری ها و جسارت زنان خارجی است و اینکه حکومت در سرکوب آن ها عاجز شده است. از دیگر نمونه ها، روایتی است که از طبری نقل شده و بیانگر همین رفتار توهین آمیز به اجساد زنان خوارج است.
وقتی شبیب هزیمت یافت، حجاج وارد کوفه شده آن گاه بالای منبر رفت و گفت به خدا تاکنون با شبیب چنین نبردی نکرده بودند. به خدا به فرار رفت و زنش را واگذاشت که نیزه در جسدش بشکنند [٤١، ج ٨، ص ٣٦١١].
نمونۀ این زنان مبارز ام حکیم ازرقی است که در عرصۀ نبرد نامدار بوده است :
ام حکیم زن قهرمان ازرقی (حدود ٧١ تا ٧٩ ه. ق) افتخارات فراوان به دست آورد و مشهور شد. وی هنگام نبرد در جست و جوی رسیدن به شهادت بود و بانگ برمیآورد که از شستن سر و مالیدن روغن بر آن خسته شدم، آیا کسی اینجاست که مرا از این عمل شاق نجات دهد [١٥، ج ٦، ص ١٥٩؛ ٢٠، ص ٤٨].
از دیگر روایات حضور نظامی زنان میتوان به یکی از فرقه های خوارج اشاره کرد که پیرو شبیب بن یزید شیبانی بودند: شبیب لشکرهایی از حجاج را شکست داد. در یکی از شب ها، با هزار مرد به کوفه حمله کرد. در این محله، ٢٠٠ زن خارجی نیز، که همه مسلح به نیزه و شمشیر هستند، به همراه غزاله همراه شبیب هستند و زن او نیز حضور دارد. آن ها به سوی مسجد می روند و نگهبانان را کشته و وارد آن میشوند... [٥١، ج ٢، ص ١٤٢؛ ٣١، ص ١٦١١٦٢].
باید گفت که اگر رزم جنبۀ دفاعی به خود گیرد، بر زنان چون مردان واجب است که از جان، مال، ناموس، تفکر، و اعتقاد مسلمانان دفاع کنند و در صورت کوتاهی، سرزنش خداوند قهار شامل حال آنان خواهد بود. در پیکار به صورت ابتدایی (جهاد برای دعوت کفار به اسلام) هم، هرچند جنگ با دشمن بر زنان واجب نبوده، بارها حضور نیکوی آنان به صورت پشتیبانی از جهاد در راه خدا صورت پذیرفته است [٢، ص ٤٥]؛ مثلا، ام عطیه انصاریه در حمایت از رسول خدا حدودا در نه جنگ شرکت داشته و به کار مداوای مجروحان و پرستاری بیماران و تهیۀ غذا برای رزمندگان اشتغال داشته است [٨، ج ٨، ص ٤٥٥]. حضور زنان مسلمان در جنگ ها تابع شرایط زمانی و مکانی بوده که بیشتر در نقش پرستار به کار مداوای مجروحان و بیماران و تهیۀ غذا برای رزمندگان می پرداختند و در صورت ضرورت در نقش جنگجو وارد میادین می شدند. خوارج هم حکم وجوب حضور زنان را در میادین جنگ ها نداده اند، بلکه از نظر آن ها جایز بوده که زنان در جنگ ها شرکت کنند، ولی مسئله ای که باید به آن توجه کرد این است که حضور زنان خارجی در جنگ ها ضرورتا تابع شرایط زمانی و مکانی نبوده و در هر شرایطی در نقش جنگجو و فرمانده در جنگ ها حضور پیدا میکردند. شاید در هیچ یک از فرق اسلامی حضور زنان تا به این اندازه آشکار نبوده است و این نشان از حضور گسترده و فعال زنان خارجی در عرصه های سیاسی نظامی بوده است.
د) خوارج و خلافت زنان
از بحث هایی که شاید در ایجاد و شکل گیری خوارج در وهلۀ اول تأثیر فراوان گذاشت جریان حَکَمیت در جنگ صِفّین است که این گروه اول طرفداران سرسخت آن بودند و بعد با شعار «لا حکم الا لله» به مخالفان آن تبدیل شدند. اینان حکومت و خلافت را در ابتدا به وسیلۀ انسان ها کاملا نفی میکرد. اما کم کم این گروه در خلافت نظریه هایی را ارائه کردند که با سنت های قبیله ای و عربی برای ریاست جامعه تفاوت داشت و کم کم گسترده تر شد. در مقالات الاسلامیین آمده است: خوارج با امامت قریش و دیگران، تا هنگامی که شایستگی خود را از دست نداده اند، موافق اند [١٧، ص ٦٥].
در زمینۀ خلافت میان خوارج تفرقه بسیار شده است و ما اتحادها و جدایی های فراوان در بین آن ها شاهد هستیم. در ملل و نحل آمده است: اولین بدعت و نخستین فضیحتی که خوارج در امامت به وجود آوردند آن بود که گفتند: امام می تواند غیر از قریش باشد و گفتند هرکس را که برای خویش نصب کنیم و با خلایق به طریق عدل معاشرت کند و از جور و ستم دوری کند. هرکه بر او خروج کند واجب باشد که با او قتال کنند و اگر از سیرت پسندیده عدل برگردد، عزل او و حتی قتلش واجب باشد و حتی گفتند که اگر در عالم اصلا امامی نباشد، جایز است که بنده باشد و جایز است که حر باشد و نبطی و قریشی باشد [٣٤، ص ١١٤].
این نظر می رساند که خوارج در زمینۀ رهبری جامعه هر فردی از جامعۀ اسلامی که باشد اجازه رهبری می دهند، به شرطی که با ملت به عدل رفتار کند و ستم نکند و از راه راست منحرف نشود و دیگر بنده بودن و قریشی بودن و قبطی بودن ملاک نیست و باعث محرومیت نخواهد شد [٣، ص ٣٧٨].
از این گذشته، در میان خوارج گروهی ظاهر شدند که جنسیت را نیز به این ها افزودند؛ یعنی دیگر زن بودن نیز مانع از خلافت نخواهد شد. این گروه، که همان پیروان شبیب خارجی و معروف به شبیبیّه اند، قائل شده اند که بعد از او غزاله عهده دار امر خلافت شده است و بنابراین اجازه خلافت زنان را می دهند [١٠، ج ٨٣، ١؛ ٣١، ص ١٦١].
در نسبت غزاله با شبیب، اختلاف شده گروهی او را زن شبیب گفته اند، اما منابع دیگر بیان میکنند که غزاله مادر شبیب بود. غزاله زن شبیب بود نه مادرش و پس از وی به جای او نشست. شاعری در مدح حجاج شعری گفته و در آن به غزاله اشاره کرده است.
أَسَدٌ عَلَیَّ وَ فی الحُرُوبِ نُعامَةٌ - فَتخاء تَنفر مِن صَفیرِ الصَّافِرِ
هَلّا کررتَ عَلَی غَزالةَ فی الوَغَی - بَل کانَ قَلبُکَ فی جَناحَی طائِرِ [١١، ص ٩٥].
در کتاب «الفَرق بینَ الفِرق» این جریان ذکر شده، با این تفاوت که غزاله را مادر شبیب ذکر کرده و زن او را جهیزه می نامد و جریان ورود آن ها را گزارش کرده و اینکه غزاله بر منبر مسجد رفته و خطبه خوانده است و خزیمه بن فاتک اسدی در این باره شعری سروده است:
أقامَت غزالةُ سوقَ الضِّرارِ لأهلِ العِراقَینِ حَولاً قمیطا
سَمَت لِلعِرَاقَینِ فی جَیشِهَا فَلاقَی العِراقَانِ مِنها المیطا [١٩، ص ٧٠]
گروهی از خوارج همین عمل غزاله را، که بر منبر رفت و خطبه خواند، دلیل بر این می دانند که او جانشین شبیب است و او امامت و خلافت را عهده دار شده است [٥٢، ج ١٨٠، ٤]. عقاید مسیح و یهود نیز در باب پادشاهی و سلطنت زنان همانند فرق اسلامی است و زنان از ممنوعیت در پادشاهی و سلطنت برخوردار بودند [٣٧، ص ١٠١؛ ٤٤، ص ١٢٧]. اما پادشاهی و سلطنت زنان در آیین زردتشت مطرح بوده و نمونۀ بارز آن سلطنت زنان در اواخر حکومت ساسانیان است، زیرا زنان به حمایت روحانیان زردتشتی به سلطنت می رسیدند [٤٩، ص ٣٥٧]. در فرق اسلامی، گفته شده است که زن نمی تواند پست های حکومت و قضاوت را اشغال کند [٣٩، ج ٤، ص ٧٠]. این در صورتی است که مشاهده می کنیم تا این زمان بحث خلافت و حکومت زنان در جامعۀ اسلامی به هیچ عنوان در میان مسلمانان مطرح نبوده است و این خوارج اند که برای نخستین بار این عقیده را در جامعۀ اسلامی مطرح کردند. اگرچه در طول تاریخ اسلام زنانی همانند عایشه بعد از خلافت عثمان جنگ جمل را به راه انداخت، ولی هدف وی غصب خلافت به نفع خود نبوده است، بلکه بعد از جنگ قصد آن را داشت که آن را به اشخاص دیگری چون طلحه و زبیر واگذار کند. پس باید گفت که در این مورد هم خوارج با مطرح کردن خلافت زنان تأکید بر حضور گستردة زنان در عرصه های سیاسی داشته اند.
نتیجه گیری
با توجه به مطالب ذکرشده، باید اذعان کرد که خوارج درباره حضور زنان در عرصه های سیاسی اجتماعی نگرش های متفاوتی داشتند که البته این نگرش های مختلف به شرایط سیاسی اجتماعی خاصی برمی گردد که خوارج در آن برهۀ زمانی با آن مواجه بودند و آن موقعیت جنگی خوارج بوده که در آن برهه مدام در جنگ با حکومت های وقت بودند. با توجه به این شرایط، خوارج در باب ازدواج زنان با کفّار موافق این ازدواج اند و این در صورتی است که فِرَق اسلامی با این گونه ازدواج ها مخالف اند. مطلب دیگر این است که خوارج موافق ازدواج زنان با مَوالی بودند و این در صورتی است که عرب کمتر زیر بار این گونه ازدواج ها می رود. به این مورد نیز باید توجه داشت که مسالۀ آزادی ازدواج زنان خارجی بدون موافقت بزرگان زن نیز مطرح بوده است. همچنین باید گفت که خوارج در باب اسارت زنان و نیز برخورد با کنیزکان زن نظریه هایی را بیان کردند که در مجموع، مخالف با اسارت زنان و به کنیزی گرفتن آن ها هستند و این در صورتی است که مسالۀ اسارت زنان در جنگ ها و به کنیزی گرفتن آنان در اسلام مطرح بوده و پیامبر به این امر اقدام می کردند. حضور زنان خارجی در نبردها نیز تابع شرایط زمانی و مکانی نبوده و آنان در هر شرایطی حضور فعالی در جنگ ها داشتند و این در صورتی است که حضور زنان مسلمان در جنگ ها تابع شرایط زمانی و مکانی بوده و آن ها معمولا فقط در نقش پزشک و تهیه کننده غذا و در صورت ضرورت در جنگ ها شرکت می کردند. همچنین این خوارج بودند که برای نخستین بار اجازه خلافت زنان را در دوره اسلامی مطرح کردند، درصورتیکه نه تنها در فِرَق اسلامی، بلکه حتی یهود و مسیح نیز به زنان اجازه سلطنت نداده اند.
به طور خلاصه، باید گفت که خوارج در عرصه های سیاسی اجتماعی آزادی عمل بیشتری برای زنان قائل بودند و شاید به همین دلیل باشد که نویسنده کتاب تاریخ سیاسی اسلام، حسن ابراهیم حسن، خوارج را مظهر دموکراسی اسلامی معرفی کرده است. [14]
منابع
[١] قرآن کریم .
[٢] آیت اللهی، زهرا (١٣٨٠). زن، دین، سیاست، تهران: ناشر سفیر صبح.
[٣] ابراهیم حسن، حسن (بیتا). تاریخ سیاسی اسلام، بیجا: موسسه فرهنگی آرایه.
[٤] ابن ابی الحدید (١٣٨٥). شرح نهج البلاغه، ج ٥، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، بیروت: داراحیاء
التراث العربی.
[٥] ابن اثیر، عزالدین علی (١٣٧١). کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج ٤، ٥، ١٢، ترجمۀ ابوالقاسم حالت
و عباس خلیلی، تهران: مؤسسۀ مطبوعاتی علمی .
[٦] (بیتا). اسدالغابه فی معرفۀ الصحابۀ، بیروت: داراحیاء التراث.
[٧] ابن الحسین، الامام یحیی (بی تا). الأحکام، بیجا: بینا.
[٨] ابن سعد، محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری الزهری (بیتا). الطبقات الکبری، ج ٨، بیروت:
الناشر دار صادر.
[٩] ابن عبدربه، احمدبن محمد (١٤٠٢ه . ق /١٩٨٢م). العقد الفرید، ج ١، به کوشش احمد امین و دیگران، بیروت: بینا.
[١٠] ابن عماد حنبلی (بیتا). شذرات الذهب، ج ١، بیروت: المکتب التجاری.
[١١] ابن قتیبۀ الدینوری (بیتا). المعارف، بیجا: بینا.
[١٢] (بیتا). الأمامۀ و السیاسۀ، بیروت: دارالمعرفۀ.
[١٣] ابن هشام، عبد الملک بن هشام بن أیوب الحمیری المعافری أبو محمد (١٤١١). السیرة النبویۀ، ج ٤، تحقیق طه عبدالرئوف سعد، بیروت: الناشر دار الجیل.
[١٤] أبو إسحاق الشیرازی، إبراهیم بن علی بن یوسف الفیروزآبادی (١٤٠٣). التبصرة فی أصول الفقه، الطبعۀ الأولی، دمشق: دار الفکر.
[١٥] أبی الفرج الأصفهانی (بیتا). الأغانی، تحقیق: سمیر جابر، ج ٦، الطبعۀ الثانیۀ، بیروت : دارالفکر.
[١٦] اسماعیل، دکتر محمود (١٩٧٦). الخوارج فی الغرب الاسلامی، قاهره: مکتبۀ مدبولی .
[١٧] اشعری، ابوالحسن علی بن اسماعیل (١٣٦٢). مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ترجمۀ دکتر محسن مؤیدی، تهران: امیرکبیر.
[١٨] (بیتا). مقالات الإسلامیین و اختلاف المصلین، تحقیق: هلموت ریتر، الطبعۀ الثالثۀ، بیروت: دار إحیاء التراث العربی.
[١٩] بغدادی، ابومنصور عبدالقاهر (١٣٣٥). الفرق بین الفرق، ترجمۀ محمد جواد مشکور، چ ٣، بیجا: اشراقی .
[٢٠] بهمنی، جواد (١٣٥٨). خوارج پیورتین های اسلامی، بیجا: نشر عطائی.
[٢١] بیهقی، ابوبکر احمد بن الحسین بن علی (بیتا). السنن الکبری، ج ٩، بیروت: ناشر دارالمعرفه .
[٢٢] جمعی از فضلا (بیتا). تفسیر نمونه، ج ٦، بیجا: بی نا.
[٢٣] حسن، حسن ابراهیم ١٣٧٦). تاریخ سیاسی اسلام، ترجمهۀ ابوالقاسم پاینده، تهران: جاویدان.
[٢٤] حسنی رازی، سید مرتضی بن داعی (١٣٦٤). تبصره العوام فی معرفه مقالات الأنام، تصحیح عباس
اقبال آشتیانی، چ ٢، تهران: اساطیر.
[٢٥] حلی، یحیی بن سعید (١٤٠٦ ه. ق / ١٩٨٦م). الجامع للشرایع، چ ٢، بیروت : دارالاضواء.
[٢٦] حموی، یاقوت (١٣٩٩ ه. ق). معجم البلدان، بیروت : داراحیاء التراث العربی .
[٢٧] دینوری، ابوحنیفه (١٩٦٠ م). الأخبار الطوال، قاهره: داراحیاء الکتب العربیه.
[٢٨] ذهنی تهرانی، محمدجواد (١٣٧٥). المباحث الفقهیه فی شرح الروضه البهیه، چ ٣، تهران: ناشر
وجدانی.
[٢٩] سیدجوادی، احمد صدر (١٣٨٦). کامران فانی، بهاءالدین خرمشاهی، حسن یوسفی اشکوری،
دائرةالمعارف تشیع، ج ٧، تهران: نشر محبی.
[٣٠] سیدرضی، (بیتا). نهج البلاغه، تحقیق دکتر صبحی صالح، بیجا: بینا.
[٣١] شمری، حبیب طاهری (بیتا). الخوارج اصول و عقائد، مشهد: نشر آستان قدس رضوی بنیاد پژوهش های اسلامی.
[٣٢] الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (بیتا). نیل الأوطار من أحادیث سید الأخیار شرح منتقی الأخبار، ج ٨، بیجا: إدارة الطباعة المنیریة.
[٣٣] شهرستانی، ابوالفتح محمد بن عبدالکریم (١٣٣٥). الملل و نحل، ترجمۀ افضل الدین صدر ترکه اصفهانی، بیجا: انتشارات تابان.
[٣٤] (١٤٠٤). الملل والنحل، تحقیق: محمد سید کیلانی، بیروت : دارالمعرفۀ.
[٣٥] شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان (بیتا). الأختصاص، قم: افست.
[٣٦] صابری، حسین (١٣٨٦). تاریخ فرق اسلامی، ج ١و٢، چ ٣، تهران: سمت
[٣٧] صدر، حسن (١٣٥٧). حقوق زن در اسلام و اروپا، چ ٧، تهران : جاویدان.
[٣٨] طباطبائی، سید محمد حسین (١٣٦٣). تفسیرالمیزان، ج ١٥، بیروت: موسسۀ الاعلمی للمطبوعات.
[٣٩] (بیتا). تفسیرالمیزان، ج ٤، بیجا: بینا.
[٤٠] طبرسی، امین الاسلام أبی علی الفضل بن الحسن (بیتا). مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج ٣، ٨،
بیجا: بینا.
[٤١] طبری، محمد بن جریر (١٣٥٢). تاریخ طبری، ج ٨، بیجا: بنیاد فرهنگ ایران.
[٤٢] (١٤٠٨ ه. ق). تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، بیروت: دارالکتب العلمیه.
[٤٣] العاملی، السید جعفر مرتضی (بیتا). علی و الخوارج، ج ٢، بیجا: مرکز الأبحاث العقائدیۀ.
[٤٤] عبد الواحد، علی وافی (١٩٧٠). الیهود و الیهودیه، القاهره: مکتب غریب.
[٤٥] علامه حلی (١٣٧٨ ش). کشف المراد، شرح، علی محمدی، چ ٤، قم : دار الفکر.
[٤٦] علوی عاملی، میرسیدمحمد (بیتا). لطائف غیبیه، بیجا: ناشر، مکتب السیدالداماد.
[٤٧] قلقشندی، أحمد بن علی (١٩٨٧). صبح الأعشی فی صناعۀ الإنشا، الطبعۀ الأولی، دمشق: دارالفکر.
[٤٨] کاظم زاده، علی (١٣٨٢). تفاوت حقوق زن و مرد در نظام حقوقی ایران، تهران: ناشر میزان.
[٤٩] کریستنسن، آرتور (١٣٨٢). ایران در زمان ساسانیان، ترجمۀ رشید یاسمی، چ ٣، تهران: انتشارات ساحل.
[٥٠] المبرد، ابوالعباس محمد بن یزید (١٩٣٧م). الکامل، ج ٢، مصر: البابی حلبی.
[٥١] مسعودی، أبوالحسن علی بن الحسین (١٣٧٤). مروج الذهب و معادن الجوهر، ج ٢، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، چ ٥، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
[٥٢] مقریزی (١٣٧٠). الخطط و الآثار، ج ٤، مصر: بینا.
[٥٣] منقری، نصربن مزاحم (١٣٨٢ ه. ق). وقعه صفین، قاهره: مؤسسه العربیۀ الحدیثۀ.
[٥٤] ناشی الاکبر (١٩٧١). مسائل الامامه و مقتطفات من الکتاب الأوسط فی المقالات، تحقیق فان إس، بیروت: بینا.
[٥٥] نجفی، شیخ محمد حسن (١٣٦٨). جواهر الکلام، ج ٢٢، چ ٩، تهران: دار الکتب الاسلامیة.
پی نوشت ها
[1] خوارج اعمال را جزء ایمان دانسته و ارتکاب هر گناه کبیره ای را موجب کفر و بیرون شدن از اسلام می دانند؛ از این جهت مرتکب گناه کبیره را کافر می شمارند [٤٦، ص ٥٣٩].
[2] «ولا تنکحوا المشرکات حتی یؤمن ولأمۀ مؤمنۀ خیر من مشرکۀ» (بقره / ٢٢١).
[3] «فلا ترجعوهن إلی الکفار لا هن حل لهم ولا هم یحلون لهن » (ممتحنه / ١٠).
[4] «واقفیه » یا «واقفه »: گروهی از خوارج که بر این قول بودند، برای آدمی میسر نیست خط فارق روشنی بین «اصحاب الجنة» و «اصحاب الجحیم » بکشد. این امر سبب شد که آنان بتوانند اصرار ورزند که گناهکاران باید کیفر ببینند، ولی نباید از امت طرد شوند، زیرا بشر قادر نیست بر عاقبت آنان آگاهی یابد. بنابراین، باید حکم آنان را معلق گذارد. باید توجه داشت که در میان فرقه های شیعه نیز فرقه ای با عنوان واقفه وجود دارد که نباید با این فرقه اشتباه گرفته شود. [رک: ٢٩، ج ٧، ص ٢٩٥].
[5] «والمحصنات من النساء إلا ما ملکت أیمانکم » (نساء/ ٢٤).
[6] خوارج عمل را جزء ایمان میدانند، زیرا از نظر آن ها ماهیت ایمان عبارت است از قول و معرفت و عمل
[٤٥، ص ٥٩٥].
[7] از دیدگاه خوارج، سرزمین مخالفان دارالکفر است [١٨، ص ٨٧].
[8] ثعلبه بن عامر، رهبر فرقۀ ثعلیبه خوارج، که خود انشعابی از عجارده اند [٣٦، ج ١، ص ٣٦٧٣٦٨].
[9] عبدالکریم بن عجرد رهبر فرقه عجاردة خوارج [٤٣، ج ٢، ص ١٢].
[10] از دیدگاه خوارج، سرزمین تحت تسلط خوارج دارالهجره است [١٨، ص ٨٩].