ماهان شبکه ایرانیان

نظام قبیله ای و خاستگاه خوارج نخستین

تحلیل جریانی تاریخی که منجر به پیـدایی خـوارج شده، همواره از مباحث پراهمیت تاریخ صدر اسلام بوده است. نزد تحلیل گران، این جریان معمولا به عنوان جریانی اصالتا دینی ارزیابی شده است

نظام قبیله ای و خاستگاه خوارج نخستین

مقدمه

تحلیل جریانی تاریخی که منجر به پیـدایی خـوارج شده، همواره از مباحث پراهمیت تاریخ صدر اسلام بوده است. نزد تحلیل گران، این جریان معمولا به عنوان جریانی اصالتا دینی ارزیابی شده است. ظاهر مسأله آن است که در مراحل پایانی جـنگ صِـّفین در سـال 73 ق، زمانی که سپاه عراقیان در آسـتانۀ پیـروزی قـرار گرفته بود، شامیان چاره ای اندیشیدند و قرآن ها را بر سر نیزه کردند؛ سپاه حضرت علی (ع) دچار اختلافی درونی شد و این امر ادامۀ پیـشروی را مـتوقف کـرد. شامیان درصدد جستن راهی برای پایان بخشیدن بـه جـنگی که نتیجۀ آن را به نفع خود نمی دیدند، پیشنهاد حَکَمیّت را مطرح کردند و با اعمال سیاست و وارد آوردن فشار از سوی گروه های هوادار حکمیت درون سـپاه حـضرت، تـنگنایی را فراهم آوردند که به انتخاب ابو موسی اشعری به عـنوان حَکَم از سوی حضرت علی (ع) ؛ و سپس تصمیم دور از تصمیم ابو موسی با سیاست عمرو بن عاص انجامید.

در پی اعلام خـلع حـضرت از خـلافت توسط حکمین، گروهی برخاسته از سپاه حضرت، حکمیت را نه در حد یک دسـیسۀ سـیاسی، بلکه حکمی به خلاف «ما انزل اللّه» دانستند و هر کسی را که به آن رضا دهد، کافر دانستند. ایـن گـروه کـه دشمن مشترک را وا نهاده، در مقابل حضرت صف آراستند، به حروریّه و سپس به خـوارج شـهرت گـرفتند.

این حکایت که گروهی از یاران حضرت علی (ع) ، نخست حضرت را به پذیرش حکمیت واداشته بـاشند و پس از رخـداد آن، از او بخواهند تا از کردۀ خود توبه کند و از آن حضرت بیزاری جویند، داستانی پیچیده است که نـباید از آن بـه سادگی گذر کرد. برای تبیین این داستان، اغلب بر سبُک مغزی و نادانی ایـن کـسان تـأکید شده است، اما به هر روی باید توضیح ملموس تری برای آن جست وجو کرد.

در مقالۀ حاضر کـوشش شـده است نشان داده شود که میان نظام قبیله ای به عنوان نظام اجتماعی غـالب در مـیان افـراد تحت فرمان حضرت و خاستگاه خارجی گری نخستین، ارتباطی استوار وجود داشته است؛ و برخی از زوایای غیر قـابل درک در پیدایی خوارج نخستین، در پرتو تحلیل وقایع بر پایۀ روابط قبیله ای قابل درک مـی گردد. البـته هـیچ قبیله ای از عرب وجود ندارد که همۀ افراد آن به مذهب خوارج گرویده باشند، اما این واقـعیت قـابل تـأمل است که پدیدۀ خارجی گری در میان همۀ قبایل درگیر در صفین رخ نداده و تـنها بـرخی از آن ها آمادگی گرایش خارجی را داشته است.

بررسی ویژگی های مختلف قبایل درگیر در جنگ صفین و مطالعه در احتمال تـأثیر ایـن ویژگی ها در بروز خارجی گری -با بررسی طرد و عکس در یکایک موارد- نشان از آن دارد که مـهمترین عـامل بروز گرایش خارجی در میان قبایل صفین، وضـعیت بـی ثبات سـیاسی درون قبایل بوده است. در قبایل کنده، هـمدان و ازد کـوفه که فاقد اختلافات داخلی بودند، پدیده خارجی گری اصلا رخ نداده است؛ این در حالی اسـت کـه در تمام قبایل عدنانی شامل ربـیعه، تـمیم و غطفان، و بـرخی قـبایل قـحطانی شامل طیئ، و شاخۀ بصری ازد این امـر بـروز کرده است.

بررسی تبار رجال نخستین خوارج و پراکندگی آن ها در قبایل مختلف عـرب، بـه روشنی نشان می دهد که این قـبایل در برابر جریان خارجی گری و امـکان نـُضج یا عدم آن، ظرفیت هایی کاملا مـتفاوت داشـته و تمایزهای آنان از این جهت معنادار بوده است.

الف -گذاری بر بافت قومی عـراق

مـی دانیم که فتوح اسلامی به روزگـار خـلیفۀ دوم، زمـینه مهاجرت های گسترده از عـرب بـه منطقۀ عراق را فراهم آورد و ایـن مـهاجرت گسترده، به کلی بافت قومی منطقه را دگرگون کرد. اگرچه اعراب در سطح محدودی پیش از اسـلام نـیز در عراق سکنا داشتند، اما در دورۀ فـتوح، شـهرهایی با هـویت عـربی در عـراق ساخته شد و زمینۀ غـلبۀ عنصر عربی بر بافت جمعیتی بین النهرین فراهم آمد. اعراب مهاجر که نظام قومی خـود را تـا مدت ها پس از مهاجرت حفظ کردند، به قـبیله های مـختلف عـدنانی و قـحطانی نـسب می بردند. آمیزش و هـمجواری جـمعیتی با تنوع قبیله ای بسیار در مراکز زیستی عراق، از نظر اجتماعی شرایط پیچیده ای را فراهم آورده بود که هم مـی توانست بـخشی از رقـابت های تاریخی قبایل را زنده کند و هم زمینۀ تـنش های جـدید را فـراهم سـازد.

از سـویی، ایـن جمعیت مهاجر در مراکز شهری، نوعی زندگی اجتماعی جدید را آغاز کرده بودند که نیازمند رعایت اصول شهرنشینی بود و از سوی دیگر، این نکته که هنوز حتی یک نسل کـامل از جا به جایی نگذشته بود، موجب می شد تا رفتار اجتماعی این مهاجران، به شدت تابع روابط قبیله ای پیشین باشد.

این که گاه جمعیت برخی از قبایل میان چند شهر، و حتی میان عراق و شـام تـوزیع شده بود، بر هم خوردن اتحاد و تجزیۀ قبایل بزرگ مانند ازد؛ و در برابر، اتحاد قبایل غیر خویشاوند مانند کنده و ربیعه در کوفه، شرایط را برای روابط اجتماعی میان این جمعیت ها پیچیده تر می ساخت. گذاری بـر ریـز وقایع رخ داده در دو جنگ جمل و صفین، به خوبی نشان می دهد که تا چه حد روابط قبیله ای در جناح بندی ها مؤثر بوده است (مثلا نک: نصر بن مـزاحم 2831: 8، 42، 59؛ نـیز;92-1: 9891 Kenney ;531-721: 6891 Jansen ;24-3: 1791 . ( Hinds

در میان رجالی که در واقعۀ صـفین و مـاجرای تحکیم نقش کلیدی داشته ند، بی تردید اشعث بن یس کندی و احنف بن یس تمیمی جایگاهی ویژه دارند که سیاست های آنان عموما در تقابل با یکدیگر بوده است. از جـمله مـی توان چنین تقابلی را آشکارا در مـخالفت احـنف با حکمیت ابو موسی و اصرار اشعث بر آن؛ و در مخالفت احنف با حذف عنوان امیرالمؤمنین برای حضرت در نامۀ تحکیم و اصرار اشعث ملاحظه کرد (نصر بن مزاحم 2831: 005-205، 805) . آن چه این تقابل را قابل درک تر مـی سازد، آن است که اشعث رئیس قبیلۀ قحطانی کنده و احنف رئیس قبیلۀ عدنانی تمیم بوده است.

اطلاعات موجود دربارۀ بافت قبیله ای در دو شهر کوفه و بصره، در دهه های نخست تأسیس نیز حایز اهمیت فراوان اسـت. مـی دانیم که در پی فـتح عراق، در 41 ق شهر بصره (بلاذری 8931: 143) و در 71 ق شهر کوفه (همان: 472) بنا نهاده شد. از تعابیر مورخان به روشنی برمی آید که مـحلات شهر در آغاز بر پایۀ قبایل طراحی شده بود (مثلا همان جا؛ طـبری 7831: 54/4) .

کـوفه، مـحلی در جوار شهر کهن حیره بود که برای ساخت شهر جدید اسلامی انتخاب شد، اما در عملی جایگزین و مـیراث برِ حـیره شد؛ این در حالی است که بصره در محلی بدون سابقۀ مدنی ساخته شد و حـیات فـرهنگی خـود را از عصر اسلامی آغاز کرد (نک: بلاذری 8931: 472، 143؛ یاقوت 9791: 034/1، 094/4) . هم از این روست که ترکیب جمعیتی متنوع حیره، تـقریبا در کنار مهاجران جدید عرب قرار گرفت و ترکیب جمیعتی کوفه را تشکیل داد؛ در حالی که در بـصره، ترکیب جمعیتی، عمدتا از مـهاجران عـرب تشکیل شد و جمعیت بومی جا به جا شده به این شهر تازه تأسیس قابل توجه نبود.

بر پایۀ گزارش های مربوط به دو دهه پس از تأسیس کوفه، جمعیت این شهر از «اسباع» یا هفت اتحادیۀ قبیله ای تـشکیل شده بود:

1-تمیم از اعراب مُضَری در اتحاد با قبایل دیگر مضری شامل ضبّه و رباب و قریش و کنانه و اسد.

2-قیس از اعراب مضری در اتحاد با عبد القیس از اعراب ربیعه.

3-ربیعه از اعراب عدنانی غیر مضری کـه خـود جمعیت قابل ملاحظه ای داشتند.

4-ازد در اتحاد با قبایل خویشاوند بجیله، خثعم، خزاعه و انصار.

5-کنده در اتحاد با قبایل حضرموت، قضاعه و مهره از قبایل یمنی.

6-مُذحِج در اتحاد با طیّئ و اشعریان.

7-همدان در اتحاد با حِـمیَر (نـصر بن مزاحم 2831: 711، 731) .

چهار گروه اخیر، همه قبایل یمنی و قحطانی تبارند.

در بصره، جمعیت از «اخماس» یا پنج اتحادیۀ قبیله ای تشکیل شده بود:

1-تمیم در اتحاد با ضبه و رباب.

2-بکر بن وائل، اصلی ترین شـاخۀ ربـیعه.

3-عبد القیس دیگر شعبۀ ربیعه.

4-ازد تنها قبیله مستقل یمنی.

5-اهل العالیه که اتحادیه ای پرتنوع بود؛ این اتحادیه، شکل توسعه یافته از اتحادیۀ پیشین احلاف بود که دو قبیلۀ اسد و غطفان را مـتحد مـی کرد (یـاقوت 9791: 17 /4؛ برای احلاف، قلقشندی 5041: 751) . به طور کـلی بـاید گـفت بافت قومی بصره، به نسبت کوفه چه در ترکیب قبایل عربی و چه در ترکیب اعراب با اقوام بومی که از پیش در عراق ساکن بـوده اند، بـسیار هـمگن تر بوده است.

ب- ماهیت ضد مضری جریان خوارج

مُضَر عـنوان قبیله ای کلان از عرب عدنانی است که به مضر بن نزار بن معد بن عدنان نسب می برد (ابن هشام 5791: 891/1؛ مـصعب زبـیری 2891: 6؛ ابـن حزم 3041: 01 ) . اهمیت مضر در دورۀ جاهلی، دیگر شاخه های عرب عدنانی را تـحت الشعاع قرار داده بود و از همین رو، مضر در رقابت های قبیله ای در سطح شبه جزیره، بیشتر ناظر به عرب عدنانی در مقابل قحطانی است. بـا ظـهور اسـلام که پیامبر آن به شاخۀ قریش از مضر نسب می برد (همان) و قدرت سـیاسی پس از پیـامبر (ص) نیز در قریش باقی ماند و خلفای نخستین همه از قریش بودند، جایگاه سیاسی مضر بیش از گذشته پراهمیت شـد و حـساسیت قـبیله ای رقیب را بیشتر برانگیخت.

مجموع شواهد تاریخی نشان می دهد که جریان خوارج در آغـاز مـاهیتی ضـد مضری داشته است و از همین رو، مخالفت های تاریخی قبایل عرب با نفوذ مضر در بحث حاضر اهـمیت مـی یابد. بـه نظر می رسد این بحث را باید با اختلاف میان قبایل مضری با دیگر قبایل عـرب آغـاز کرد؛ اگرچه بعدها مذهب خوارج زمینه ای برای دفاع «غیر عرب ها» از حقوق خود در بـرابر عـرب گرایان بـوده است (نک: Lewinstein ;53: 5791 Bothworth 452: 1991) ، اما گام های آغازین آن را باید در دفاع «غیر قریشیان» از حقوق خود در برابر قریش گرایان، یـا بـا قدری توسع مضرگرایان جست و جو کرد. در کنار قبایل گوناگون قحطانی (یمنی) و قبایل عدنانی ربـیعه، جـمعیتی از قـبایل مضری نیز در عراق می زیستند و چنین می نماید که امتیازات ویژۀ آنان، همسایگان غیر مضری را سخت آزرده بـود. بـه هرحال، باید توجه داشت که بخش مهمی از اعتراضات مخالفان عثمان به سیاست های وی، بـه طـور خـاص ناظر به امتیازاتی بود که وی برای قریشیان به عنوان شاخص مضریان قایل شده بود؛ و ایـن در حـالی اسـت که می دانیم طیفی از مخالفان سیاست های عثمانی کسانی بودند که بعدها در رأس خوارج جـای گـرفتند. درصدد این رجال می توان عبد اللّه بن کواء، از رجال ربیعه را نام برد که به سبب همین اعـتراضات، بـه شام تبعید شده بود (طبری 7831: 813/4 -623؛ ابن عساکر 5141: 79/72 ) . اهمیت قبیلۀ ربیعه در دوره خلافت حـضرت عـلی (ع) و همکاری فعال آنان با آن حضرت، به خـصوص در جـریان جـنگ های جمل و صفین، ربیعه را از نظر سیاسی پرنفوذ و بـه طـبع محسود مضر ساخته بود و این خود زمینۀ شعله ور شدن بیشتر خصومت های قبیله ای بـود (مـثلا نک: نصر بن مزاحم 2831: 822، 803-013، 204؛ طـبری 7831: 184 /4) .

بـرای نمونه، در دو هـیأت اعـزامی بـرای مذاکره که از سوی حضرت علی (ع) بـه شـام گسیل شده بود، بار نخست، ترکیب رجال از قبایل همدان، تمیم و انصار مـدینه (نـصر بن مزاحم 2831: 781) ، و بار دوم، طیئ، همدان، تـمیم و ربیعه بود (همان: 791) . قـبایل جـایگیر در عراق، در بافت هیأت اول تنها بـه صـورت قحطانی-مضری دیده می شوند و افزوده شدن ربیعه به عنوان رأس سوم مثلث در بافت هـیأت دوم، نـشان دهندۀ فزونی در جایگاه سیاسی ربیعه اسـت.

حـتی در جـریان انتخاب حکمین، رقـابت های قـبیله ای خود را نشان داد: مهمترین وجـه مـخالفت با انتخاب ابن عباس از سوی امام، مضری بودن او بود و اشعث بن قیس، به صـراحت بـیان داشت که با وجود قریشی بـودن عـمرو بن عـاص نـمایندۀ مـعاویه، روا نیست که هر دو حـکم از مضر باشند. پافشاری عراقیان بر انتخاب حکم از قبایل قحطانی، زمینه ساز اصرار بر معرفی ابو مـوسی اشـعری از سوی آنان و تحمیل آن بر حضرت بـود (نـصر بـن مـزاحم 2831: 005؛ نـیز در سپاه عراق بـر حـضرت وارد می آمد و احنف بن قیس، پرنفوذترین رئیس مضری، تا پایان با گزینش ابو موسی اشعری به عـنوان حـکم مـخالفت ورزید (نصر بن مزاحم 2831: 105-205) .

اگرچه در گزارش ها، از هـمفکران اشـعث بـه وضـوح نـامی بـرده نشده است، اما از میزان فشاری که امام (ع) تحمل کرده است، باید نتیجه گرفت که اشعث در این گفتار، سخنگوی اتحادیۀ مقتدر کنده-ربیعه بوده است. اگر او در این انـتخاب از حمایت ربیعه، یعنی بهترین جنگندگان و مؤثرترین قبیله در نتیجۀ جنگ، برخوردار نبود (همان: 484) ، هرگز تنگنای گریزناپذیری را برای امام (ع) به وجود نمی آورد.

نصر بن مزاحم مهمترین مورخ جنگ صفین، اختلاف نظر سـران ربـیعه در باب پذیرش یا عدم پذیرش حکمیت را به تفصیل آورده، اما به نظر خاص آنان نسبت به شخص حکم اشاره ای نکرده است (نصر بن مزاحم 2831: 484-684) . به هر روی، می دانیم که عبد اللّه بـن کواء، از رجال ربیعه، از صلاحیت ابو موسی قاطعانه دفاع می کرد و با حکمیت ابن عباس دقیقا به سبب نسبش (به تعبیر قرابت) مخالف بود (هـمان: 205 ) ، در حـالی که پس از تحکیم، در پیشاپیش خوارج جـای گـرفت.

پ- تحلیل تنیدگی سیاسی[1] و پیامد خارجی گری

پ-1- رابطۀ نظام قبیله ای و خارجی گری

در تبیین مبنای نظری تحلیل و پاسخ به این که چگونه خارجی گری به عنوان یک گرایش سـیاسی -دیـنی می تواند با نظام قـبیله ای مـرتبط باشد، باید از تنظیمات قبیله ای در عراق عصر فتوح آغاز کرد. می دانیم که در طی فتوح عراق در سال 41 ق، عمر خلیفه وقت به سعد بن ابی وقاص فرمانده سپاه در جبهۀ عراق، دستور داد افراد سـپاه بـراساس تبارها و پیمان های قبیله ای، به ده بخش تقسیم شود (اعشار کوفه) . این تقسیم، از یک سو نوعی سازماندهی نطامی بود و فرماندهی سپاه پرجمعیت عرب را تسهیل می کرد (طبری 7831: 065/3) ، و از سوی دیگر نهادی برای سازماندهی پرداخـت های مـالی بود. بـه دستور خلیفه، برای هریک از این ده عشر یک «عریف» ، یا نماینده تعیین شد و تمامی پرداخت های مالی از غنایم و غـیر آن، از طریق عریف و کارگزاران او بین افراد قبایل تقسیم می شد (همان: 884/3) . این اعـشار سـال ها بـعد، به سبب برهم خوردن موازنۀ جمعیتی و البته دیگر ملاحظات سیاسی-اجتماعی در کوفه به اسباع و بعدها به ارباع؛ و در بصره به اخماس تبدیل شد.

در کوفه، در سه سبع همدان، ربیعه و مذحج، بیشتر جمعیت سـبع از درون قـبیله تـأمین می شد. ربیعه قبایل اقماری نداشت، حضور جمعیتی گروهی از حِمیَر در حاشیۀ همدان (نصر بن مزاحم 2831: 771) نـاچیز بود و مُذحِج نیز از اقمار خود طیئ و اشعر (همان: 711- 811) ، بیشتر بهرۀ سیاسی می برد و نـه جمعیتی. چهار سبع دیـگر، بـیشتر فضایی برای اتحاد قبایل بودند و قبایل محور در آن ها، با قبیله های متحد به موازنه جمعیتی می رسیدند. حتی در موردی مانند سبع تمیم، بخش اعظم جمعیت از طریق قبایل الحاقی، به خصوص اسد فراهم بـود. تمیم بصره وضعی شبیه کوفه داشت و دیگر اخماس همگن بودند.

در سامانه های اسباع و اخماس، به طبع قبایل از اهمیت برابر برخوردار نبوده اند. در هر سبع یا خمس، یک قبیله به عنوان قبیلۀ محوری ایـفای نـقش می کرد و قبایل دیگر نقش اقماری داشتند. همچون تقسیمی که در روانشناسی اجتماعی صورت می گیرد، به نظر می رسد قبایل را نیز باید به سه گروه قبایل رهبر، قبایل پیرو و قبایل ناساز بخش مـی کرد. قـبایل محوری ازآن روی که از امتیازی حد اکثری برخوردار بودند، و قبایل پیرو ازآن روی که مبنای خود را بر سازگاری نهاده بودند، با تنیدگی در رابطه با برتری های قبیله ای روبه رو نبوند. اما گروه سـوم، یـک ناسازگاری با سامانه، هم در سطح روابط بیناقبیله ای دربارۀ قبایل متحد مصداق داشت (مانند خثعم به عنوان متحد ازد) ؛ و هم در سطح روابط درون قبیله ای، در مورد شبعه هایی صدق می کرد که از حیث بـرتری های قـبیله ای بـه طور سنتی در موضع ضعف قرار داشـته و وضـعیت هـمواره پیرو بودن و در حاشیه قرار داشتن برای آن ها آزارنده شده بود (مانند عنزه به عنوان شعبه ای از ربیعه) .

برای قبایل یا شعبه های نـاهمساز، ادامـۀ حـضور در سامانۀ فرسایندۀ و افزایندۀ تنیدگی بود و خروج از سامانه نـیز آنـان را از همان امتیازات محدود نیز محروم می کرد. برای قبیله یا شعبه ای حاشیه ای، جدا شدن از یک قبیله محوری و وارد شدن در اتحادی دیـگر، آنـان را از یـک حاشیه به حاشیه ای دیگر منتقل می کرد و دشواری های آنان تشدید مـی شد. این تنیدگی، زمانی مضاعف می شد که قبیله یا شعبه، در گذشتۀ تاریخی خود، نقش محوری داشته و اکنون، پیرو بـودن بـر آن تـحمیل شده بود (مانند قبیله طیئ) .

برای شعبه های ناساز، این تنیدگی در حـال افـزایش، باید به نحوی برطرف می شد. برای بیشتر تصمیم گیرندگان، تنها برون رفت از این تنیدگی تخریب سامانه و جـایگزین کـردن آن بـا نوعی سازماندهی غیر قبیله ای بود و یک گرایش خاص دینی می توانست چنین نـقشی را ایـفا کـند. پیشتر، تجربۀ این کارکرد دین وجود داشت و کوفیان می دیدند که چگونه افرادی که بـه عـنوان «شـیعۀ علی» شناخته می شوند و گروه های سازمان یافته ای مانند «شرطة الخمیس» بدون در نظر گرفتن روابط قـبیله ای در یـک تشکیل اجتماعی شرکت دارند. نمودی دیگر از این گونه تشکل اجتماعی در قراء اصحاب ابن مـسعود نـیز دیـده می شد.

چنین می نماید که رهبران جریان های ناساز قبیله ای، با الهام از تشکل های خاص دینی، بـه ویـژه «شیعۀ علی» و «اصحاب ابن مسعود» ، آرمان خود را در آن می دیدند که با پدید آوردن یـک تـشکل دیـنی، خود را از تنیدگی رها سازند. این تشکل مذهبی جدید بیش از آن که مانند شیعه یا اصحاب ابـن مـسعود براساس چه بودگی تعالیم پدید آمده باشد، تخلیۀ این فشار عظیم و رفـع تـنیدگی بـرخی قبایل بود. با وجود آن که تشکل مذهبی جدید، تعالیم طیفی از قراء کوفه و بصره از اصحاب عـمر را مـبنای آمـوزۀ خود نهاده بود، اما در باورها بسیار ساخت نایافته و ابتدایی بود.

از آن روی کـه عـقیدۀ این تشکل جدید، خوانشی افراطی از آموزه های قرّاء در پرتو تنیدگی های قبیله ای بود، به طبع نمی توانست همۀ هـواداران آن طـیف مذهبی را گرد خود آورد و از همین روست که بسیاری از قراء طیف اصحاب عمر، هرگز بـه صـف این تشکل نپیوستند. بر این پایه، بـاید گـفت ایـن تشکل که پس از ماجرای حکمین، به عنوان حـروریه نـمود یافت، در ژرفای خود حاصل یک جریان سیاسی-اجتماعی و در واقع یک تشکل سیاسی اسـت کـه از یک گرایش دینی به عـنوان مـیثاق وحدت بخش اسـتفاده کـرده اسـت.

پ-2- گزینه های غیر دینی برای برون رفت

تـحلیل ارائه شـده، زمانی روشن تر می گردد که گزینه های دیگر برای برون رفت از تنیدگی قبایل حاشیه ای بـررسی گـردد. این تحلیل آن گاه پذیرفتنی خواهد بـود که ناکارآمدی گزینه های دیـگر آشـکار شده و راه برون فت از تنیدگی، به ایـجاد یـک تشکل مذهبی محدود شده باشد.

پیش از همه باید گفت به وجود آوردن یک اتـحادیۀ قـبیله ای بدون قبیله محور، مانند آنچه دربـاره خـمس پنجم بصره، یـعنی اتـحادیۀ «اهل عالیه» دیده مـی شد، نـمی توانست دورنمای روشنی داشته باشد. اهل عالیه که اتحاد قبایل در آن صرفا برمبنای پیشینه ای تاریخی در سـرزمین مـادری نجد استوار بود (برای ترکیب و پیـشینه، نـک: طبری 7831: 505/4، ... ؛ یـاقوت، ذیـل عـالیه ) ، با بومی شدن روزافـزون در شهر بصره، روز به روز در حاصل سستی پیوندها بود. نه تنها برای معترضان قبایل دیگر، اتحادیۀ اهـل عـالیه، جایی برای پیوستن نبود، بلکه شـماری از شـخصیت های نـخستین خـوارج بـصره، معترضان برخاسته از اهـل عـالیه از شعبه های اسد و غطفان بودند.

از سویی دیگر، روند اصلاحات در سازماندهی قبایل، روندی روی به کاهش تقسیمات بود و مـسیر از اعـشار بـه اسباع و از اسباع به ارباع را دنبال می کرد. بـرای فـردی آگـاه بـه شـرایط سـیاسی-اجتماعی آن عصر، دل خوش کردن به این که یک اتحادیه قومی تازه تأسیس با شرایط آرمانی، بتواند به عنوان قسم هشتم، به اسباع کوفه افزوده شود و شمار قـبایل را در حرکتی مخالف مسیر رود، به جای کاهش، به هشت قبیله افزایش دهد، معقول نبوده است.

رویکرد دیگر که شاخص آن احنف بن قیس، رئیس قبیلۀ تمیم بصره است، ممکن است نوعی سـازماندهی شـهری قلمداد گردد. این گونه از سازماندهی شهری پیش از اسلام، در مکه وجود داشته و در تمدن هایی پیرامون عربستان، به خصوص در ایران که اثری چشمگیر بر تمدن بین النهرین نهاده، ریشه ای عمیق داشته است.

جـنگ جـمل، نقطۀ آغاز مهمی برای صف آرایی شهر محور قبایل بود. تقابل اصلی در جمل، تقابل کوفه و بصره بود و در طی این جنگ ازد بصره در برابر ازد کوفه، ربـیعۀ بـصره در برابر ربیعۀ کوفه و مضر بـصره در بـرابر مضر کوفه جنگ شهر محور باهم قبیله های خود را تجربه کردند (بلاذری 4931: 503؛ طبری 7831: 415/4، جمـ) . در جریان جنگ صفین، تقابل، تقابل عراق و شام بود و زمینه برای تـقویت اتـحادهای قبیله ای با کمرنگ شدن تـقابل های شـهری فراهم آمد. در صفین، دو رقیب اصلی احنف و قبیلۀ او تمیم، یعنی ازد و ربیعه، با وجود مشکلات، به پدید آوردن سازماندهی مشترک دو شاخۀ کوفی و بصری علاقه نشان دادند (نک: نصر بن مزاحم 2831: 502، 262، 092، 003) . اما با وجـود ظـرفیت بسیار برای اتحاد دو تمیم تحت فرماندهی احنف، چنین پدیده ای دربارۀ تمیم رخ نداد.

در جریان جمل، احنف که بنا داشت از جنگ کناره گیرد، کوششی نکرد تا هم قبیله های خود در کوفه را همرأی سـازد؛ امـا کوششی بـی نتیجه داشت تا تمامی قبیله های بنی ادّ (بخش اعظم مضر) در بصره را در یک ائتلاف شهری-کلان قبیله ای متحد سازد (طـبری 7831: 405/4؛ برای نقد او از تمیم کوفه، نصر بن مزاحم 2831: 52 - 62) . دشمنی های قبیله ای، زمینه را بـرای اتـحاد دو قـبیلۀ پرجمعیت بصره، یعنی تمیم و ربیعه فراهم نمی کرد؛ اما در اواخر دورۀ معاویه، افزایش جمعیت ازدیان در بصره، احنف را بـه اتـحاد با ازدیان علاقه مند ساخته بود؛ اگرچه اصرار بر محوری بودن تمیم در این اتـحاد، عـملا فـرصت را از احنف گرفت و او را با اتحادیۀ ازد-ربیعه مواجه ساخت (بلاذری 1791: 601 -701؛ طبری 7831: 615/5-715) . اوج اندیشۀ شهر محور احنف، در سـال 46 ق، به پخته ترین شکل در اعلامیۀ صلح احنف خطاب به ازد بازتاب یافته است که مـی گوید: «ای ازدیان! شما همسایگان مـا در خـانه اید و برادران ما به هنگام جنگید... ما شما (ازد بصره) را به خود (تمیم بصره) بیش از تمیم کوفه دوست می انگاریم» (جاحظ 1531: 211/2؛ بلاذری 1791: 411 ) .

به هرحال، مهمترین نقطه ضعف گرایش شهر محور با شاخص احنف، فقدان زمـینۀ فرهنگی آن بود؛ حتی شخص احنف حاضر نبود از امتیازات قبیلۀ تمیم به نفع تحقق یک شهر متحد چشم پوشد و همین دوگانگی موجب ناکامی همیشگی احنف در جامۀ عمل پوشیدن به این اندیشۀ بـود. در فـضای بصره، با چالش خصمانه میان دو قبیلۀ تمیم و ربیعه و موقعیت حاشیه ای عبد القیس و ازد در طول خلافت حضرت علی (ع) ، گرایش احنف از زاویۀ دید دیگران، گرایش یک رئیس قبیله است که بر موقعیت مـحوری قـبیلۀ خود پای می فشرد و محوریت این قبیله برای کل شهر بصره را هدف خود می بیند.

سیاست های احنف، مانند کناره گیری از جنگ جمل، شرکت فعال در جنگ صفین، مخالفت با اصل حکمیت، مخالفت با انـتخاب ابـو موسی اشعری (نمایندگان اعراب یمنی) به عنوان حکم، و داوطلب شدن برای ایفای نقش حکم به جای ابو موسی (مثلا نصر بن مزاحم 2831: 105-205) در چارچوب این سیاست کلی قابل تحلیل اسـت. گـرایش شـهر محور با چنین سخنگویی، ابـدا گـرایشی نـیست که برای قبایل مبتلا به تنیدگی یک راه حل باشد.

رویکرد دیگر که شاخص آن اشعث بن قیس، رئیس قبیله کنده است، مـی تواند کـوشش در جـهت احیای پادشاهی سنتی کنده باشد. پادشاهی کنده، هـم پیـمان هایی از دورۀ پیش از اسلام داشت، که ریاست قبیلۀ کنده در عراق، مایل بود با حفظ آن پیمان ها، زمینۀ احیای آن اقتدار سیاسی را فـراهم آورد. مـهمترین هـم پیمان قدیم کنده، ربیعه است که ریاست کنده، دست کم در محیط کـوفه آن را احیا کرده و مایل بوده تا آن را در سطح عراق گسترش دهد.

همچنین کنده که جمعیت آن در عراق محدود بوده (نک: نـصر بـن مـزاحم 2831: 092) ، به شدت تمایل داشت تا خود را به عنوان قبیله ای با پیـشینۀ پادشـاهی و نفوذ سیاسی در قلمرو عراق عصر ساسانی، نماینده اقتدار یمنی در عراق نشان دهد. حاصل این دو گرایش، قـسم نامه ای اسـت کـه به درخواست قبایل ذری ربط و به قلم حضرت علی (ع) ، میان ربیعه و یمن (شـاخص آن کـنده) تـنظیم شده و البته با تقدیم همیشگی یمن بر ربیعه، پیمان دیرین آنان را احیا کرده اسـت (بـرای مـتن قسم نامه، نک: نهج البلاغه، نامه 47؛ حلف قدیم، طبری 7831: 615/5) .

کندیان در جریان جنگ های ردّه هدف احیای پادشـاهی را در جـنوب دنبال می کردند و در همین جریان بود که اشعث تاج پادشاهی بر سر گذاشت (ابـو هـلال 5831: 942؛ واقـدی 9041: 511) . پادشاهی کنده در دورۀ پیش از اسلام تا منطقۀ یمامه در جنوب عراق توسعه یافته بود کـوتاه زمـانی کندیان بر حیره نیز مسلط شدند (همان: 423/3، 333؛ 4691 Pigulevskaya 262-062) . در جریان فتوح، بار دیگر آرزوی استیلای از دسـت رفـته بـر حیره، کندیان را به سوی عراق کشانید. مهاجران کنده نه تنها به شام نرفتند، بلکه در بـصره نـیز اقامت نگزیدند؛ آنان کوفه را مقر خود نهادند که جایگزین حیره در عراق اسـلامی بـود (نـک: کلبی 8041: 141/1-241؛ نصر بن مزاحم 2831: 722؛ ابن عدیم 8891: 7091/4) .

شخص اشعث به گونه ای که جلب توجه می کرد، رفـتاری هـمچون شـاهان داشت (مثلا ابن قتیبه 0691: 155؛ ابو نعیم 1531: 68/4) و این که در روایات تاریخی، از اتصال پادشـاهی کـنده تا اشعث سخن آمده، ریشه در باورهای همان روزگار دارد (نک: حمزۀ اصفهانی: 211؛ همدانی 3041: 271؛ ابن حجر 2141: 78/1) .

گزینۀ پادشـاهی عـربی کندی، تنها مستلزم برتری یک قبیلۀ مرکزی نبود که دیگر قبیله ها بـا امـتیازات برابر در آن زندگی کنند، بلکه باید توجه داشـت کـه پادشـاهی های قبیله ای، بر نوعی رابطۀ سلسله مراتبی نـسبی -پیـمانی استوارند که امتیازات قبایل تحت تابعیت آن ها، از حیث تبار و پیمان ها سطح بندی شده اسـت. بـه این ترتیب، این گزینه، بـه مـراتب بیش از شـهر مـحوری احـنف برای قبایل معترض آزاردهنده بود و نـمی توانست راه حل مطلوب آنان باشد.

پ-3- چالش قبایل حاشیه ای با قبایل محور

باید سـخن را از اتـحادیه های بیناقبیله ای، یعنی سبع هایی آغاز کرد کـه اقمار آن، بیرون از قبیله بـوده اند و سـپس به شعبه های حاشیه ای پرداخت کـه درون قـبایل وجود داشته اند.

ضبه و رباب کوفه: قبیلۀ رباب و متحد آن ضبه از ملحقات سبع تمیم در کـوفه اسـت. دربارۀ تمیم کوفه باید گـفت مـلحقات آن در دو لایـه بوده است: لایـه نـخست عبارت است از بنی أدّ شـامل ضـبه و رباب و مزینه که اتحاد آنان با تمیم مبتنی بر قرابت نزدیک در تبار است و نـظیر هـمین اتحاد در بصره نیز دیده می شود (بـلاذری 4931: 532-632؛ نـصر بن مـزاحم 2831: 711) . نـیاکان آنـان، تمیم بن مر بن اد، ضـبۀ بن اد، عبد مناه بن اد و عمرو بن اد، همه فرزندان ادبن طابخۀ بن الیاس بن مضر هـستند. لایـۀ دوم، مشتمل بر قبایل قریش، کنانه و اسـد اسـت (بـلاذری 4931: 532-632؛ نـصر بـن مزاحم 2831: 711) که خـویشاوندی دورتـری با تمیم دارند و رابطۀ آن ها با تمیم، سست بوده است (همان: 502) .

کوشش رباب و ضبه برای حـفظ اتـحاد خـود در تقابل با تمیم، بازگشت به پیمانی کـهن بـود کـه فـرزندان عـبد مـناه و ضبه -یعنی رباب- بر ضد عموزادگانشان بنی تمیم در سرزمین مادری بسته بودند (ابن حزم 3041: 891؛ نیز ابن درید 8731: 081 ) . در جریان صفین، رباب کوفه به همراه تیرۀ خاص سعد بـن ضبه تحت فرماندهی ابو صریمه طفیل بود (نصر بن مزاحم 2831: 502) و عملا بریدگی خود از بدنۀ تمیم را بیشتر تثبیت کرد. این لایه به سبب پیوستگی دیرپا با تمیم در فاصله گرفتن از مرکز اتـحادیه، گـسستی بحرانی را تجربه کرده و با تنیدگی عمیقی روبه رو شده که زمینۀ نسبتا مناسبی را برای گسترش خارجی گری در آن فراهم آورد. رجال نامبردار ربابی در شمار خوارج نخستین عبارتند است: وردان بن مجمع عکلی از تیره عـکل، و عـلی بن ابی شمر و مستورد بن علفه از تیرۀ تیم الرباب.

قبیلۀ طیئ: قبیله طیئ ملحق به خویشاوند نزدیک خود، قبیلۀ مذحج بود. طیئ در دورۀ پیـش از اسلام، در منطقۀ عراق نفوذ چـشمگیری داشـت و از جمله چندی پیش از فتح، ایاس بن قبیصۀ طائی، از این قبیله از سوی شاه ساسانی به عنوان پادشاه حیره نصب شده و به مدت 9 سال حکومت کـرده بـود (نک: مسعودی 5831: 08 /2؛ نیز عـلی 8691: 313/3-413 ) . بـا برهم خوردن توازن جمعیتی، قبیلۀ طیئ با وجود اهمیتی که در سنت سیاسی قبایل داشت، تحت الشعاع قبایل پرجمعیت قرار گرفت. در ترکیب اسباع، طیئ متحد مذحج است؛ اما از نوعی خودگردانی بـرخودار اسـت، رئیسی مستقل، و در جنگ رایتی مستقل برای خود دارد (بلاذری 4931: 532-632؛ نصر بن مزاحم 2831: 711-811) . اواخر خلافت حضرت علی (ع) ، حضیض اقتدار سیاسی طیئ است، در دورۀ انتقال به سامانۀ ارباع، نه تنها دیگر نامی از طـیئ دیـده نمی شود، بـلکه حضور این قبیله در جریان های مختلف سیاسی پس از عصر حضرت نیز کاملا رنگ باخته است.

تنیدگی روی به بـحران، زمینۀ برهم خوردن اقتدار سیاسی درون قبیله را نیز فراهم آورده است. در طـی جـنگ صـفین، عدی بن حاتم، رئیس قبیلۀ طیئ و فرمانده نظامی آن (نصر بن مزاحم 2831: 711، 502) ، از سوی زید بن حصین طـائی، شـخصیت تندرو رقیب که بعدها به خوارج پیوست، تضعیف می شد (همان: 99-001) ؛ این در حالی اسـت کـه حـابس بن سعد طائی، از سران پرنفوذ طیئ، اساسا راه خود را از عدی بن حاتم جدا کرده و در رأس گـروهی از طیئ و قضاعه، به همراهی معاویه در لشکر شام برخاسته بود (همان: 202، 502 ) .

رجال نامبردار طـائی در شمار خوارج نخستین عـبارتند اسـت: بشر بن زید بولانی، زحاف طائی، زرعه بن برج طائی، زید بن حصین طائی، عبد اللّه بن ابی الحوصاء کلابی، عمرو بن مالک نبهانی، عیزار بن اخنس سدوسی، قعقاع بن قـیس طائی، معاذ بن جوین طائی و حتی طرفه بن عدی فرزند عدی بن حاتم رئیس قبیله طیئ.

وجه مشترک رباب و طیئ، آن است که فاصلۀ میان اهمیت سیاسی آن ها از قبایل متبوع، چـشمگیر نـبوده است. در مورد رباب کثرت جمعیت و در مورد طیئ پیشینه و اعتبار سیاسی، این اهمیت را ایجاد می کرده است. بر همین پایه است که الحاق حضرموت و قضاعه و مهره به کنده، بجیله و خثعم و انصار و خـزاعه بـه ازد کوفه، مهاجران کم جمعیت حمیر به همدان، اشعر به مذحج و عبد القیس به قیس عیلان (نصر بن مزاحم 2831: 711) و در تنها مورد الحاق در بصره، یعنی الحاق رباب به تمیم که هیچ یک از ایـن دو ویـژگی را نداشتند، الحاق همچنان ارزش حمایتی داشته و تنیدگی بحرانی به وجود نیاورده است. وجود تنها یک شخصیت مستثنا، یعنی ربیعه بن ابی شداد خثعمی از خثعم را نباید نقضی جدی بر این قـاعده بـه شـمار آورد.

سطوح دیگر حاشیه رانی: فـرایند چـالش حـاشیه با متن را درون قبیله نیز باید جست و جو کرد که شاخص ترین مصداق آن شعبه های یشکر و عنزه درون ربیعۀ کوفه است. برای خارجی گری در میان یشکر، بـاید بـه شـخصیتی چون عبد اللّه بن کواء یشکری اشاره کرد کـه مـهمترین رهبر خوارج در آغاز تشکیل اردوی حروراء بوده است (مبرد: 881/3) . دربارۀ عنزه نیز باید به گزارشی اشاره کرد حاکی از آن که بـه هـنگام اعـلام نتیجۀ تحکیم، یکی از نخستین قبایل معترض که گروهی از آنان فـریاد «لا حکم الا اللّه» سر دادند، عنزه بود (نصر بن مزاحم 2831: 215) .

مصداق دیگر را باید در جایگاه شعبۀ مراد، درون قبیله مذحج بـاز جـست. نـام مراد نه تنها در شمار نخستین قبایل تحکیم گو آمده (همان: 215-315) ، بلکه نـام رجـالی از آن در شمار خوارج نخستین به ثبت رسیده است: صالح بن شقیق مرادی، رهین بن سهم مرادی، ابـن ابـی مـیاس مرادی و عبد الرحمن بن ملجم مرادی قاتل امیر المؤمنین (ع) . در بصره نیز بـاید بـه شـعبۀ راسب درون ازد بصره اشاره کرد: هم در شمار نخستین قبایل تحکیم گو آمده (همان: 315) و هم رجالی چـون عـبد اللّه بـن وهب راسبی، پیشوای خوارج در جنگ نهروان، منیر بن صخر راسبی و ابو الوازع راسبی را پرورانـده اسـت.

در این میان، یشکر به سبب نادیده گرفته شدن اهمیت پیشین سیاسی و دیگر مـوارد، بـه سـبب کثرت جمعیت در معرض تقابل با شعبۀ مرکزی و رخداد تنیدگی قرار گرفته اند.

در پایان سخن از ایـن گونه چـالش، باید به مواردی اشاره کرد که یک قبیله در کل سامانۀ اسباع یا اخـماس بـه حـاشیه رانده شده است. مصداق آن ها قبیلۀ قیس در کوفه است که در تحولات رخ داده در سامانه، روی به حـذف و از دسـت دادن نفوذ نهاده است. طبق انتظار، رجالی از خوارج نخستین از این سبع برخاسته اند کـه عـبارتند از: از بـنوخصفه بن قیس عیلان حیان بن ظبیان سلمی، عبد اللّه بن سبخره سلمی، حکیم بن عـبد الرحـمن بـکایی، فرزندش عبد اللّه بن حکیم بکایی، سعید محاربی، از بنو سعد بن قـیس عـیلان به طور اخص تیره غطفان سالم بن ربیعه عبسی، سماک بن عبید عبسی، شبیب بن بجره اشـجعی، فـروه بن شریک اشجعی و فروه بن نوفل اشجعی.

در بصره، تنها مصداق را باید در خـمس پنـجم، یعنی اهل عالیه جست وجو کرد که خـارجیانی چـون شـریح بن اوفی عبسی از غطفان، و حمزه بن سـنان اسـدی و حوثره بن وداع اسدی از اسد را پرورانده است.

پ-4- گسل سیاسی در مرکز قبیله

در این وضـعیت، تـنیدگی اصلی نه در شعبه های دور از قدرت، بـلکه در شـعبه های مرکزی رخ نـموده کـه برای دستیابی به قدرت، درگیر رقـابتی خـصمانه و شکننده بوده اند. مقولۀ رقابت متوازن دو شعبۀ مرکزی بر سر ریاست، شاخص اصـلی خـوارج ادامه دار و در حال توسعه است.

قبیلۀ تـمیم بصره: در این بخش، رقـابت مـتوازن بنی سعد و بنی حنظله، دو تـیرۀ مـرکزی تمیم بصره مورد نظر است. بنی عمرو شعبه ای حاشیه ای است که تنها از دورۀ مـعاویه وارد مـیدان رقابت شده است.

تمیم بـصره در خـمس خـود، قبایل رباب و ضـبه را نـیز به همراه داشت (نـصر بـه مزاحم 2831: 711) . آنگاه که در آستانۀ جنگ جمل، احنف رئیس قبیلۀ تمیم، می خواست قوم خود را بـه اعـتزال فرا خواند، خطاب او به «ادّ» (یعنی تـمیم+رباب و ضـبه) بود (طـبری 7831: 405/4) امـا لایـۀ پیرامونی با وجود دعـوت احنف، راه خود را از تمیم جدا کردند (همان) . جدایی رباب و ضبه به ریاست منجاب بن راشد (هـمان: 405 /4) و عـدی به ریاست زقر بن حارث کـلابی (نـصر بـن مـزاحم 2831: 62؛ قـس: ابن درید 8731: 781) ، در جـریان جـمل و تک روی های شاخۀ سعد از ضبه به ریاست عمرو بن یثربی (نصر بن مزاحم 2831: 62، ضبط بنو سعد بـن خـرشه؛ قـیس: ابن حزم 3041: 302) ، اتحادیۀ تمیم را پیش از صفین بـه شـدت مـتفرق سـاخته بـود و ایـن تفرق، خللی را در مرکزی ترین بخش قبیله تمیم بصره پدید آورده بود.

جدایی بنی حنظله به ریاست هلال بن وکیع (نصر بن مزاحم 2831: 62، ضبط نام به خطا لحیان یـا الحیان؛ طبری 7831: 405/4) و جدایی بنو عمرو به ریاست ابو الجرباء عاصم بن دلف (نصر بن مزاحم 2831: 62؛ طبری 7831: 405/4) در جریان جمل، قبیلۀ تمیم را به شدت متفرق ساخته بود. احنف بن قیس که پیـش بینی مـی شد رهبری تمام بنی اد را عهده دار باشد، تنها بر بنو سعد، یکی از دو شعبۀ مرکزی تمیم که خود از آن تبار بود، ریاست واقعی داشت (همان) . در روند جنگ صفین نیز، افزون بر شـاخه های الحـاقی رباب و بنو نصر (از اسد) ، حتی از بنی سعد، مرکزی ترین تیرۀ بنی تمیم، نیز نافرمانی و گریز دیده می شد (مثلا نک: نصر بن مزاحم 2831: 625) .

در آستانۀ جـنگ صـفین، آنگاه که نمایندگان تمیم بـرای تـحدید عهد با امام به کوفه آمدند، ظاهری متحد داشتند (همان: 42) ، اما به تدریج جدایی صفوف آنان مشهود شد. در کنار احنف بن قیس به عـنوان رئیـس اصلی (نصر بن مـزاحم 2831: 42، 711؛ طـبری 7831: 164/4) ، رؤسای دیگر چون اعین بن ضبیعه در میان بنی عمرو و نیز حنظله (نصر بن مزاحم 2831: 42، 502) ، حارثه بن بدر غدانی در میان بنی یربوع از حنظله (همان: 42) ، و زید بن جبله سعدی (همان) و به ویـژه مـسعر بن فدکی منقری (نصر بن مزاحم 2831: 984-094، 315؛ ابن حزم 3041: 712) ، حتی از بنی سعد تیره خود احنف به رقابت و کوشش برای افزایش اقتدار خود برخاسته بودند. در گزارش ها به صراحت نیز به تقسیم ریـاست تـمیم میان رئیسان کوچک اشاره شده است (مثلا نصر بن مزاحم 2831: 62) .

در مروری بر فهرست خوارج نخستین، شماری از رجال تمیم بـصره دیده می شود که بدون استثنا، از دو شعبۀ بنو سعد و بنو حنظله بـوده اند، درحـالی که از شـعبه های حاشیه ای چون بنو عمرو حتی یک نام دیده نمی شود. در گزارش مربوط به اعلام نتیجۀ تحکیم، بدون آنکه از شـعبۀ خاصی نام آید، در فهرست نخستین قبایل معترض آمده است (نصر بن مزاحم 2831: 315؛ مـسعودی 5831: 393 /2؛ نـیز مـبرد: 081/3) ، این در حالی است که دربارۀ دیگر قبایل، تنها به شعبه های خاص اشاره شده است. در شـمار معترضان، نام عروه بن ادیه آمده که از بنو حنظله بوده است. همچنین بـاید از برادر او مرداس بن ادیـه نـام برد که مشهورترین پیشوای خارجی پس از نهروان و پیش از افتراق بزرگ در سال 46 ق بوده است. در سوی دیگر، باید از شخصیت های خارجی در شمار بنو سعد، یعنی قبیله احنف، نام آورد که عبارتند از: حرقوص بن زهیر سعدی، مـسعر بن فدکی تمیمی، ابو مریم سعدی و حجاج بن عبد اللّه برک، به وضوح دیده می شود که تنها مرکزی ترین بخش های قبیله دچار تنیدگی شده است. بخش های پیرامونی در این مقطع تاریخی بیشتر مصون مـانده اند و در نـسل های پسین است که با گسترش خارجی گری در تمیم، آن ها نیز به قبایل مرکزی پیوسته اند.

چنین می نماید که قبیلۀ تمیم کوفه نیز -در سطحی غیر بحرانی- با تعارض هایی درون قبیله رو به رو بوده اسـت. کـناره گیری حنظله بن ربیع اسیدی رئیس کل قبیله از تیره بنی عمرو از جنگ های جمل و صفین (نصر بن مزاحم 2831: 8، 79) ، قدرت گرفتن موازی معقل بن قیس یربوعی و عمیر بن عطارد تمیمی، از بنی حـنظله (هـمان: 711، 502، 903-013) ، کوشش های شبث بن ربعی، فرماندهی جوان از بنی حنظله که با تخریب شتابان خانۀ حنظله بن ربیع، رئیس پیشین، کوشش داشت موقعیت مناسبتری به دست آورد (همان: 79، 502) ، شرایط نسبتا بی ثباتی را فـراهم سـاخته بـود. اما تنش ها هیچ گاه به آن انـدازه حاد و شکننده نبود و فضای شیعی کوفه نیز تنش را تعدیل می کرد. از آنان تنها شخص شبث بن ربعی به خوارج پیوست (طبری 7831: 19/5؛ مقدسی 6191: 222/5) و همو نـیز پیـش از وقـوع جنگ نهروان برای همیشه از خوارج و خارجی گری کناره گـرفت (ابـن سعد: 612/6؛ خلیفه بن خیاط 5141: 291؛ طبری 7831: 353/، 224) . جز شبث، نام تمیمی دیگری از کوفه در فهرست خوارج نخستین به ثبت نرسیده است.

بـکر بـن وائل بـصره: در مطالعۀ بکر بن وائل بصره، باید به رقابت متوازن میان بـنی شیبان و بنی ذهل پرداخت و توجه داشت که هم وارد شدن قبایل دیگر به رقابت چون بنی حنیفه و هم ابـتلای آن ها بـه پدیدۀ خارجی گری، متأخرتر از عصر حضرت بوده است. دربارۀ چالش های رؤسای بـکر بـاید گفت: در جنگ صفین خالد بن معمر سدوسی رئیس شاخه کوفی و شقیق بن ثور بکری رئیس شـاخۀ بـصری ربـیعه، به دنبال پدید آوردن اتحادی میان ربیعۀ دو شهر بودند. در این راستا، آنان نـخست تـوافق کـردند حضین بن منذر رقاشی از ربیعه بصره، که فرماندهی جوان بود، فرماندهی سپاه مشترک را بـه عـهده گـیرد، چندی بعد تصمیم بر آن شد که این جایگاه از آن خالد بن معمر سدوسی، رئیس کـوفی بـاشد و بار دیگر ریاست مشترک به رقاشی جوان انتقال یافت (نصر بن مزاحم 2831: 092، 003، 133؛ طـبری 7831: 43/5) . امـا در پس این اتحاد ظاهری، درون ربیعۀ بصره، تفرقه ای شکننده در حال شکل گرفتن بود. مطرح شدن حـضین بـن منذر به عنوان رقیب شقیق در شاخۀ بصره (نصر بن مزاحم 2831: 502، 584 ) و وجود برخی رؤسـای کـوچک چـون حریث بن جابر بکری رئیس لهازم بصره که عموما مواضع مخالفی نسبت به شقیق بـن ثـور داشته است (همان: 502، 584) ؛ و حضور یزید بن رویم شیبانی، به عنوان رئیس ذهـل و اعـمال نـفوذهای او (همان: 502) ، نشان از تشتت سیاسی این قبیله در ریاست دارد. اوج تشتت رؤسای ربیعه در اظهار نظر آنان نسبت بـه مـسألۀ تـحکیم دیده می شود که برخی چون شقیق بن ثور خواستار پذیرش حکمیت شـدند؛ بـرخی چون حریث بن جابر و به نحوی کردوس بن هانئ خواستار ادامه جنگ شدند و برخی با اتـخاذ مـوضعی بی طرف، تصمیم را به حضرت واگذار کردند (همان: 484 -684 ) .

رجال نامبردار بکر بن وائل از بـصره در شـمال خوارج نخستین عبارتند است: خالد بن عـباد سـدوسی، هـثهات بن ثور سدوسی هر دو از شیبان بن ذهـل بـن ثعلبه و اشرس بن عوف شیبانی از همان تیره یا از شیبان بن ثعلبه. در دورۀ حـضرت عـلی (ع) ، نام هیچ خارجی از دیگر تـیره های تـمیم بکر بـصره دیـده نـمی شود، اما باز در نسل های پسین با گـسترش خـارجیگری در بکر بصره، تیره های دیگر چون بنی حنیفه نیز به قبایل مرکزی پیـوسته اند.

نـتیجه گیری

برای قبایلی که به سبب گـونه ای عدم توازن، چه در سـطح کـل سامانۀ قبایل در یک شهر، چـه در سـطح اسباع و اخماس و چه در سطح درون قبیله دچار تنیدگی شده اند و تخریب سامانه و روی آوردن به خارجیگری را راه چـاره یـافته بودند، شکست نهروان، شکست خـارجیگری بـه عـنوان برون رفت نـیز بـود. در نسل های پس از نسل اول، در عموم قـبایل مـلتهب جریان خارجی گری به طور قاطع از میان رفته است و در مورد قبیله طیئ، مراد از مذحج و راسب از ازد تـنها نـسلی بیشتر دوام یافته است. به گواهی نـام های ثـبت شده از خـوارج، تـنها در قـبایلی خارجی گری به جای مـحدود شدن، روی به گسترش داشته که عامل تنیدگی نه در بیرون قبیله و نه در حواشی آن، که در درون قبیله و مـرکز آن قـرار داشته است.

دربارۀ تنیدگی های حاشیه ای، بـاید گـفت بـا شـکست خـارجیگری همچنان راه سازگار شـدن بـاز بود. وقایع تاریخی پسین نشان می دهد که این قبایل به سمت سازگاری با قبایل محوری خـود و بـه اصـطلاح نوعی به گزینی سوق یافته اند. از سوی دیـگر، دور شـدن کـل جـامعه اسـلامی، از مـساوات خواهی و آرمان گرایی عصر نخست اسلام، و خو گرفتن آنان با امتیازات خاندانی و قبیله ای در عصر اموی، زمینه فرهنگی این سازگاری را نیز بیشتر فراهم کرده است.

در مواردی که گسل سیاسی در مـرکز قبیله رخ داده، این امر به هستۀ مرکزی قبیله صدمه ای دیر التیام وارد ساخته است. برای قبایل اقماری، امکان گرد آمدن در پیرامون قبیله (یا شعبه ) محوری -بدون توجه به اختلاف داخلی آن- وجود داشـت و از هـمین روی، برای آن ها شرایط بحرانی پیش نمی آید. اما ترمیم صدمات در مرکز سیاسی قبیله نیازمند زمانی درازتر بود و بازگشت به امتیازات قبیله ای در دورۀ اموی، برای هسته های قبیله ای که هنوز الهتاب آن ها فـرو ننشسته بود، زمینۀ تنیدگی بیشتر را فراهم می ساخت و نوعی بازخورد فزاینده داشت. تشدید گرایش خارجی در مرکز قبایل ملتهب در دورۀ اموی، نه تنها طیف گـراینده را از بـازگشت به شرایط عادی مانع مـی شد، بـلکه شرایط را شکننده ساخته بود.

در همین جریان است که این قبایل دچار انشقاق شدند، طیف گراینده به مواضع خارجی برای همیشه از بدنۀ قبیله جدا شـد و نـاچار به مهاجرت گشت. ایـن قـطعات جدا شده در قالب اردوی خارجی متحد شدند و با وجود اختلاف ها و رقابت های محدودی که میان آن ها وجود داشت، تشکل هایی کوتاه مدت، اما پرانگیزه و پراستقامت را پدید آوردند. شاخص این تشکل ها، اردوی ازارقه در خوزستان، و اردوی نجدات در یـمامه بـود که قریب به اتفاق رجال شناخته شدۀ آنان، از همین دو قبیله -یعنی تمیم بصره و بکر بصره- برخاسته بودند. در میان فرقه های قاعد اهل تحکیم، همچون صفریه و بیاهسته، نیز ترکیب قومی از همین دو قـبیله بـود و تنها در فـرقۀ معتدل اباضیه بود که حضور افرادی از دیگر قبایل نیز دیده می شد، به همان اندازه که اطلاق نـام خوارج بر آنان دشوار بود.

منابع

ابن حجر عسقلانی، احمد بـن عـلی. 2991. الاصـابه فی تمییز الصحابه. به کوشش علی محمد بجاوی. بیروت: دار الجیل.

ابن حزم، علی بن احمد. 3891. جمهره انـساب العـرب. بیروت: دار الکتب العلمیه.

ابن درید، محمد بن حسن. 8591. الاشتقاق. به کوشش عبد السـلام مـحمد هـارون. قاهره: مؤسسه الخانجی.

ابن سعد، محمد. بی تا. الطبقات الکبری. بیروت: دار صادر.

ابن عدیم، عمر بـن احمد. 8891. بغیه الطلب. به کوشش سهیل زکار. بیروت: دار الفکر.

ابن عساکر، علی بـن حسن. 5991. تاریخ مدینۀ دمـشق. بـه کوشش علی شیری. بیروت/دمشق: دار الفکر.

ابن قتیبه، عبد اللّه بن مسلم. 0691. المعارف. به کوشش ثروت عکاشه. قاهره: دار الکتب المصریه.

ابن هشام، عبد الملک. 5791. السیره النبویه. به کوشش طه عبد الرؤوف سعد. بـیروت: دار الجیل.

ابو نعیم اصفهانی، احمد بن عبد اللّه. 2391. حلیه الاولیاء. قاهره: مؤسسه الخانجی.

ابو هلال عسکری، حسن بن عبد اللّه. 6691. الاوائل. به کوشش محمد سید وکیل. مدینه: نشر احمد طرابزونی.

بلاذری، احمد بـن یـحیی. 4931. انساب الاشراف. جلد دوم. به کوشش محمد باقر محمودی. بیروت: مؤسسه الاعلمی.

جاحظ، عمرو بن بحر: 2391. البیان و التبیین. سندوبی، قاهره: المکتبه التجاریه الکبری.

حمزه اصفهانی. بی تا. سنی ملوک الارض و الانبیاء. بـیروت: دار مـکتبه الحیاه.

خلیفه بن خیاط. 5141. التاریخ. به کوشش مصطفی نجیب فواز و حکمت کشلی فواز: بیروت: دار الکتب العلمیه.

طبری، محمد بن جریر. 7691. تاریخ الامم و الملوک. به کوشش محمد ابو الفضل ابـراهیم. قـاهره: النهضه.

قلقشندی، احمد بن علی. 4891. نهایه الارب. بیروت: دار الکتب العلمیه.

کلبی، هاشم بن محمد. 8891. نسب معد و الیمن الکبیر. به کوشش ناجی حسن. بیروت: عالم الکتب.

مبرد، محمد بن یزید. بـی تا. الکـامل. بـه کوشش محمد ابو الفضل ابـراهیم و سـید شـحاته. قاهره: دار نهضه.

مسعودی، علی بن حسین. 6691. مروج الذهب. به کوشش یوسف اسعد داغر. بیروت: دار الاندلس.

مصعب زبیری. 2891. نسب قریش. به کـوشش لوی پروانـسال. قـاهره: دار المعارف.

مقدسی، مطهر بن طاهر. 6191. البدء و التاریخ. بـه کـوشش کلمان هواز. پاریس.

نصر بن مزاحم. 2831. وقعه صفین. به کوشش عبد السلام محمد هارون. قاهره: المؤسسه العربیه الحدیثه. نـهج البـلاغه.

واقـدی، محمد بن عمر: 9891. الرده. بر پایۀ روایت ابن اعثم کوفی. بـه کوشش محمد حمیداللّه. پاریس: کتابخانه توغی.

همدانی، حسن بن احمد. 3891. صفه جزیره العرب. به کوشش محمد علی اکـوع. بـیروت: دار الآداب.

هـمو. 1791. انساب الاشراف. جلد چهارم، جزء دوم. به کوشش اشلوسینگر. بیت المقدس: دانـشگاه عـبری.

-7891. فتوح البلدان. به کوشش رضوان محمد رضوان. بیروت: دار الکتب العلمیه.

یاقوت حموی. 9791. معجم البلدان. بیروت: دار صـادر.

Bothworth,C. E. 1975. 'Mawa?ll? Between Shl ?' a and Kha?rijites',The Cambrige History of Iran. ed. R. N. Frye. Cambrige: Cabridge University Press.

Hinds ,M. 1971. 'the Banners and Battle Cries of the Arabs at Siffin',al-Abhath. vol. 24.

Jansen ,J. J. G. 1986. 'The Early Islamic Movement of the Kharijites and Modern Moslem Extremism: Similarties and Differences'. Orient,vol. 27.

Kenney,J. T. 1981. 'The Wmergence of the Khawarij Religion and the Social Order in Early Islam',Jusur. vol. 5.

Lewinstein,K. 1991. 'The Aza?riqa in Islamic Heresography',Bulletin of the School of Oriental and African Studies,vol. 54.

Pigulevskaya,N. (IIHryIebcka,H. ) . 1964. Apao? y rpaH? BH3aHT HH H HpaHa B IV-IV BB. Mossow/Leningrad.

پی نوشت ها


[1] Political Tension

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان