علل گرایش به محور مقاومت در یمن

نگاهی اجمالی به وضعیت کنونی غرب آسیا وجود دو جریان را نشان می دهد که در هر تحولی که در منطقه رخ می دهد، می توان آشکارا ردپای آنها را مشاهده کرد: نخست، محور مقاومت به رهبری جمهوری اسلامی ایران که با خط مشی تجدیدنظرطلبانه در پی استقرار نظمی نوین در عرصه غرب آسیاست

مقدمه

نگاهی اجمالی به وضعیت کنونی غرب آسیا وجود دو جریان را نشان می دهد که در هر تحولی که در منطقه رخ می دهد، می توان آشکارا ردپای آنها را مشاهده کرد: نخست، محور مقاومت به رهبری جمهوری اسلامی ایران که با خط مشی تجدیدنظرطلبانه در پی استقرار نظمی نوین در عرصه غرب آسیاست. دوم، جریان محافظه کار به رهبری عربستان سعودی که همان طور که از نامش پیداست، با اتخاذ خط مشی محافظه کارانه درصدد حفظ وضع موجود است و با هر گونه تغییری مگر آن تغییراتی که به زیان محور مقاومت باشد، مخالفت می ورزد. تقابل میان دو جریان مربوط به چند سال اخیر نیست، بلکه از زمان وقوع انقلاب اسلامی ایران در سال 57 (1979م) کمابیش ادامه دارد.

با این حال وقوع تحولات چند سال اخیر در کشورهای عربی موسوم به «بیداری اسلامی» بیش از هر زمان دیگری زمینه را برای رویارویی این دو جریان فراهم کرده است؛ چنان که به نوعی موجب قطب بندی در غرب آسیا شده و کشورها و جریان های سیاسی فعال در منطقه هر یک راه ائتلاف با یکی از دو جریان اصلی را پیش گرفته اند.

از جمله این جنبش های سیاسی می توان به انصارالله یمن اشاره کرد که بخش عمده ای از نیروهای سیاسی و مردم این کشور را با خود همراه کرده است. چه بسا اگر مداخلات خارجی نبود، مدت ها پیش می توانست تمام یمن را به کنترل خود درآورد. حتی امروز به رغم مداخله نظامی مستقیم عربستان سعودی و متحدانش، هم چنان در یمن دست بالا را دارد. این امر با توجه به همسویی انصارالله با محور مقاومت، به معنی پیوستن یمن به محور مقاومت است.

سؤالی که در اینجا به ذهن متبادر می شود این است که «چه عواملی موجب تمایل یمن به محور مقاومت و جدایی از محور محافظه کار شده است؟» بی تردید پاسخ به این سؤال شناخت عمیق تری از محور مقاومت و ظرفیت های موجود در آن به دست می دهد و درک بهتری از تحولات یمن و سیاست های عربستان و هم پیمانانش را در ارتباط با این کشور ممکن می سازد. به نظر می رسد مجموعه ای از عوامل تاریخی، سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیک موجب گرایش مردم یمن به محور مقاومت شده است که در این نوشتار به آنها خواهیم پرداخت؛ اما پیش از آن بحثی درباره موازنه قوا به ویژه موازنه نرم ضروری به نظر می رسد؛ زیرا درک این مفهوم فهم بهتری از مناسبات انصارالله با محور مقاومت به دست می دهد که در ارتباط با موضوع این نوشتار از قدرت تبیین برخوردار است.

چارچوب نظری

مفهوم موازنه نرم و تأکید بیش از اندازه واقع گرایان بر قدرت و مسائل نظامی به عنوان عواملی تعیین کننده در سیاست بین الملل انتقادات بسیاری از طیف های مختلف نظریه پردازان روابط بین الملل را برانگیخت. این انتقادات، واقع گرایان را بر آن داشت تا اقدام به بازتعریف نظریه های خود در برابر آنها (به ویژه از سوی لیبرال ها) کنند. علاوه بر آن، در ایجاد این نگرش در واقع گرایان نمی توان نقش پایان جنگ سرد و اولویت یافتن مباحث غیرنظامی در کنار مسائل نظامی در روابط بین الملل را از نظر دور داشت.

در همین راستا واقع گرایان در روابط بین الملل سعی کردند فرایندی را با عنوان «ایجاد موازنه نرم » تئوریزه کنند که عمدتاً در مقابل دیدگاه قدیمی موازنه قدرت که از آن با عنوان «ایجاد موازنه سخت » نام می بردند، قرار می گیرد (ر.ک: رضایی، 1387). موازنه سخت زمانی شکل می گیرد که دولت های ضعیف به این نتیجه برسند که در مقابل سلطه و نفوذ دولتی قوی به صورت مستقیم به مقابله بپردازند. به گمان آنها، هزینه اجازه دادن به قدرت برتر برای تداوم سیاست هایش بیش از هزینه مقاومت و ایستادگی در برابر سلطه غیر قابل پذیرش است. از آنجا که موازنه سخت در نظام تک قطبی مشکل است و ریسک بالایی همراه دارد، دولت ها بیشتر در پی شکل دهی به موازنه نرم هستند.

موازنه نرم به هر نوع تلاش غیرمستقیم و غیرنظامی برای کاهش توانایی قدرت برتر و افزایش قدرت خود اطلاق می شود. از نظر استیفن والت، موازنه نرم دربرگیرنده هماهنگی آگاهانه اقدامات دیپلماتیک به منظور دستیابی به نتایجی خلاف خواسته های قدرت برتر است که بدون حمایت موازنه کنندگان به دست نمی آید. به عبارتی موازنه نرم، مجموعه ای از اقدامات دولت های ضعیف تر در مقابل قدرت برتر است، که به گونه ای مستقیم، برتری نظامی قدرت برتر را به چالش نمی کشد، بلکه غیرمستقیم با خنثی کردن مقاصد، به تأخیر انداختن اجرا یا اتمام برنامه ها، افزایش هزینه ها و تحلیل بردن توان موجب مهار قدرت برتر می شود.

پویایی موازنه در نظامی تک قطبی بسیار متفاوت است. موازنه در مقابل قدرت برتر تنها با دولت امکان پذیر نیست، بلکه باید توسط دست کم چندین قدرت درجه دو انجام شود، زیرا هیچ یک از دولت ها به تنهایی آنقدر توانایی ندارند که به موازنه با قدرت برتر بپردازند. موازنه نرم برای بازیگرانی که نقش بین المللی مؤثری در نظام بین الملل دارند، مهم و مطلوب به نظر می رسد و همچنین می تواند هزینه های نظامی کمتری برای آنان در پی داشته باشد؛ از این رو گروه مشخصی از کشورها وجود دارند که در برابر اهداف و خواسته های دولت برتر دست به ائتلاف می زنند. آنها تلاش می کنند موقعیت خود را در مقابله با اهداف قدرت برتر تثبیت کنند (شیرخانی و همکاران، 1393).

میزان موفقیت این دولت های موزانه دهنده به چگونگی عملکرد آنها در نظام بین المللی بستگی دارد. اگر آنان بتوانند کنترل منابع و کنترل حوادث را با موازنه نرم تحقق بخشند، به مطلوبیت های بیشتری در راستای منافع شان نائل می شوند.

کاربست موازنه نرم موجب می شود موازنه دهندگان در پیگیری اهداف و منافع خود از آزادی عمل چشم گیری برخوردار باشند. بدین منظور پائول معتقد است از آنجا که تلاش های موازنه دهندگان خیلی آشکار نیست و به صورت مستقیم موقعیت قدرت برتر را به چالش نمی کشد، دولت برتر به آسانی قادر نیست اقدامات انجام شده در قالب موازنه نرم را تلافی کند. موازنه نرم دارای دو شکل درونی و بیرونی است. در شکل درونی به بسیج منابع درونی و نیز تلاش های سیاسی، اقتصادی و نظامی یک دولت با هدف افزایش توانایی برای رویارویی با تهدیدهای مطرح شده از سوی قدرت برتر تأکید می شود. برای مثال تقویت قدرت اقتصادی در این سطح بررسی می شود؛ در حالی که در شکل بیرونی بر تلاش های دیپلماتیک مانند اقدامات مبتنی بر همکاری های موقت و همکاری در نهادهای بین المللی از طریق ابزارهای مشروعیت زدایی، عدم واگذاری سرزمینی و نداشتن همکاری تأکید می شود.

هدف از به کارگیری موازنه نرم خنثی کردن عملکرد قدرت برتر بدون مقابله مستقیم است. گرچه موازنه نرم قادر نیست از دسترسی قدرت برتر به اهدافش در کوتاه مدت جلوگیری کند، اما می تواند هزینه این دولت را در استفاده از قدرت به منظور پیگیری اهدافش افزایش دهد. موازنه دهندگان نرم با به کارگیری ابزارها و سازوکارهایی که در زیر بیان می شود، به منظور ایجاد موازنه نرم درونی و بیرونی با هدف تحمیل شرایط سخت تر و همچنین افزایش هزینه های حفظ وضع موجود برای قدرت برتر تلاش می کنند:

1. تقویت قدرت اقتصادی (موازنه نرم درونی): اغلب برتری نظامی دولت های تهدیدکننده که هدف تلاش های متوازن کننده هستند، از قدرت فراوان اقتصادی آنها سرچشمه می گیرد. یک شیوه ایجاد موازنه مؤثر، تغییر نسبی قدرت اقتصادی طرف ضعیف است (شفیعی و کمایی زاده، 1389).

2. مشروعیت زدایی (موازنه نرم بیرونی): در این روش مخالفان قدرت برتر جایگاه برتر ابرقدرت را به چالش می کشند. این اقدام باعث می شود دولت های دیگر در برابر قدرت برتر بیشتر مقاومت و ایستادگی کنند و تمایل بیشتری برای مخالفت داشته باشند (محمدی، 1385).

3. نپذیرفتن واگذاری سرزمین (موازنه نرم بیرونی ): بررسی ها نشان می دهد قدرت برتر اغلب از دسترسی به سرزمین طرف های سوم به مثابه مناطق بین راهی برای نیروهای زمینی یا به عنوان محلی برای حمل و نقل و انتقال نیروهای دریایی و هوایی برخوردارند. بنابراین گرفتن این امتیاز از قدرت های برتر می تواند دشواری های فراوانی برای آنها ایجاد کند.

4. همکاری نکردن با قدرت برتر (موازنه نرم بیرونی): در این روش، دولت ها از پذیرش خواست قدرت برتر که مغایر منافع ملی آنهاست، خودداری می کنند. این دولت ها یا به روشنی خواسته بیان شده را نمی پذیرند یا در عمل به گونه ای آن خواسته را اجرا می کنند که نتیجه قابل قبولی برای قدرت برتر در پی نداشته باشد. در مسائل بین المللی نیز قدرت برتر را وادار می کنند از برخی حقوق و امتیازات خود چشم پوشی و اختیارات بیشتری به دولت های موازنه دهنده برای مدیریت جدید در عرصه های اقتصاد و سیاست بین المللی واگذار کند.

هر چند از این نظریه بیشتر در ارتباط با تبیین روابط میان امریکا به عنوان تنها ابرقدرت جهان پس از جنگ سرد با کشورهای درجه دوم به لحاظ قدرت استفاده می شود، به باور نگارنده، رویکرد جنبش انصارالله یمن را در همراهی با محور مقاومت می توان گذشته از عوامل سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیک، در راستای موازنه سازی این کشور در برابر عربستان سعودی ارزیابی کرد. نگاهی ولو گذرا به سیاست های آل سعود در قبال یمن از آغاز زعامت این خاندان بر عربستان و اقدامات برتری طلبانه و متجاوزانه این کشور در ارتباط با همسایه جنوبی، صحت این ادعا را آشکار می سازد.

مقاومت و سازش دو گفتمان اصلی غرب آسیا

نمی توان به تحولات غرب آسیا پرداخت بی آنکه از گفتمان های حاکم بر منطقه سخنی به میان نیاورد. هر یک از گفتمان ها، ائتلاف هایی سیاسی را در منطقه شکل داده اند و هر کدام از بازیگران منطقه ای، اعم از دولتی و غیردولتی، بر مبنای گرایش های خود به هر یک از این گفتمان ها، به یکی از ائتلاف های موجود پیوسته یا دست کم با آن همدلی نشان داده اند.

دو گفتمان اصلی در غرب آسیا به چشم می خورد: نخست، گفتمان مقاومت؛ دوم، گفتمان سازش. در پی وقوع انقلاب اسلامی در ایران در سال 1979 نظام نوپای برخاسته از این جنبش با تکیه بر شعار نه شرقی، نه غربی و تأکید بر استکبارستیزی در عرصه بین المللی و استبدادستیزی در عرصه داخلی دیکتاتوری های موجود در منطقه و حامیان فرامنطقه ای آنان را به چالش کشید و با مطرح کردن ارزش های منبعث از اعتقادات اسلامی در برابر لیبرال دموکراسی و کمونیسم، اسلام را به عنوان تنها راه سعادت و رستگاری ملل منطقه معرفی کرد.

اسلامی که جمهوری اسلامی ایران به ملل منطقه ارائه می کرد، برخلاف اسلام مد نظر عربستان سعودی و پاکستان که خط مشی محافظه کارانه، خردستیز و واپس گرایانه داشت، پویا، فعال، تحول خواه و به طور کلی انقلابی و تجدیدنظرطلب بود. بی تردید چنین رویکردی حامیان و مخالفانی می یافت. از یک سو جنبش های انقلابی منطقه که با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران گویی خون تازه ای در شریان های آنها دمیده شده بود، بر دامنة فعالیت های خود افزودند و به تدریج ائتلافی به رهبری جمهوری اسلامی ایران تشکیل دادند که به محور مقاومت موسوم شد.

در مقابل، کشورهای محافظه کار منطقه که سیاست های نظام اسلامی  انقلابی ایران را تهدیدی برای خود می دانستند، با تقویت پیوندهای خود که نمود آن را در تشکیل شورای همکاری خلیج فارس می توان مشاهده کرد، به رویارویی با محور مقاومت پرداختند. این ائتلاف که رهبری آن را عربستان سعودی و مصر بر عهده داشتند، به محور محافظه کار (سازش) معروف شد. اهم تفاوت ها و تمایزات این دو جریان را می توان چنین برشمرد:

1. نگاه به مسئله فلسطین

یکی از بحران های منطقه غرب آسیا بی شک بحران فلسطین است که از پایان جنگ جهانی اول و صدور اعلامیه بالفور آغاز شد و تأسیس رژیم صهیونیستی در سال 1948 بر شدت آن افزود و با گذشت چندین دهه همچنان لاینحل مانده است. بی تردید مسئله فلسطین بدبینی ملل منطقه از غرب (به علت حمایت کشورهای غربی از رژیم صهیونیستی) و نارضایتی آنها از رژیم های محافظه کار منطقه را به علت حمایت لازم نکردن از ملت فلسطین و داشتن مناسبات مودت آمیز و همه جانبه با حامیان رژیم صهیونیستی در پی داشته است.

امروز اهمیت مسئله فلسطین به حدی است که دولت ها و جنبش های سیاسی موجود نه تنها در کشورهای عربی که در کشورهای مسلمان غیر عرب نمی توانند به آن بی اعتنا باشند. محور مقاومت نیز چنان که از نامش پیداست، راه حل مسئله فلسطین را مقاومت در برابر اشغالگران می داند و معتقد است تنها راه حل عادلانه برای حل و فصل این بحران مقاومت مردمی و برگزاری همه پرسی از صاحبان اصلی سرزمین فلسطین است.

در مقابل، محور محافظه کار معتقد به حل این بحران با توسل به روش های دیپلماتیک است. اعضای این ائتلاف بارها اعلام کرده اند در صورت بازگشت آوارگان فلسطینی به سرزمین شان و تشکیل کشور مستقل فلسطین به پایتختی بیت المقدس به عادی سازی مناسبات خود با رژیم صهیونیستی دست خواهند زد. (همان طرحی که ملک عبدالله، پادشاه پیشین عربستان، در زمان ولیعهدی خود در سال 2002 ارائه کرد.)

2. نگاه به غرب

از دید محور مقاومت، دولت های غربی به ویژه امریکا نقشی مخرب در منطقه دارند و برخی سیاست های این کشورها در قبال غرب آسیا علت بسیاری از مشکلات موجود در آن منطقه است. علاوه بر این، محور مقاومت کشورهای غربی را به علت حمایت هایشان از رژیم صهیونیستی سرزنش می کند. مجموعة این عوامل موجب بدبینی محور مقاومت به غرب شده است و اگر هم گهگاه همکاری هایی را میان دو طرف شاهد بوده ایم، جنبة مقطعی و موردی داشته است. در مقابل، محور محافظه کار گرچه هرازگاهی از دولت های غربی به ویژه امریکا به دلیل حمایت از رژیم صهیونیستی انتقاد می کند، معتقد به تفکیک موضوعات است و در عرصه های مختلف با کشورهای غربی همکاری های گسترده ای دارد. به بیان دیگر این جریان وجود برخی اختلافات در پاره ای موضوعات با دولت های غربی را مانعی سر راه همکاری در سایر عرصه ها نمی داند و نگاهش به غرب به خصوص امریکا مثبت است.

3. خط مشی در سیاست خارجی

به طور کلی دوگونه خط مشی در سیاست خارجی وجود دارد: نخست، خط مشی حفظ وضع موجود که بر این اساس کشورها از نحوه تقسیم قدرت در عرصه بین المللی و جایگاه خود در آن و به طور کلی مناسبات حاکم بر نظام بین الملل رضایت دارند و خواهان حفظ و تداوم وضع موجود هستند. دوم، رویکرد تجدیدنظرطلبانه؛ به این معنا که یک دولت یا به طور کلی یک بازیگر نظام بین الملل از نحوه توزیع قدرت در عرصه بین المللی و جایگاه خود در آن ناخرسند است و مناسبات حاکم بر نظام بین الملل را ناعادلانه می داند؛ از این رو شرایط موجود را نمی پذیرد و در پی تغییر نظم حاکم بر می آید. تا آنجا که به غرب آسیا مربوط می شود، محور محافظه کار رویکردی محافظه کارانه دارد و تمایلی به وقوع تحولات عمیق و سریع ندارد؛ به بیان دیگر سیاست حفظ وضع موجود را دنبال می کند؛ حال آنکه محور مقاومت مناسبات موجود در عرصه جهانی را به طور عام و عرصه منطقه ای را به طور خاص عادلانه نمی داند و خط مشی انقلابی دارد. در واقع محور مقاومت در عرصه بین المللی و منطقه ای خط مشی تجدیدنظرطلبانه پیش گرفته است.

بیداری اسلامی و گرایش یمن به سوی محور مقاومت

در قسمت پیشین از دو محور مقاومت و محافظه کار سخن گفتیم و به تفاوت میان این دو جریان به اختصار اشاره کردیم. تقابل این دو جریان که طی سه دهه ولو با شدت و ضعف تداوم یافته بود، با آغاز تحولات اخیر غرب آسیا وارد مرحله ای جدید شد. طرفین که در طول سه دهه ائتلاف های مستحکمی شکل داده و به موازنه سازی با یکدیگر دست زده بودند، زمینه را برای برهم خوردن توازن قوا در منطقه فراهم می دیدند. اساساً هر موازنه ای در عرصه بین المللی تا زمانی پابرجا خواهد بود که متغیر دیگری آرایش نیروها را بر هم نزند و تغییرات پیش آمده در وضعیت نیروها توازن قوا را به سود یک طرف و به زیان طرف دیگر تغییر ندهد.

در چنین وضعیتی طرفین بر فعالیت های خود می افزایند تا از شرایط پیش آمده سود جویند و در صورت امکان بر طرف مقابل تفوق یابند یا دست کم به نوعی به موزانه سازی جدید دست بزنند؛ اما پیش از آن بروز یک دوره بی ثباتی به علت برهم خوردن توازن قوا محتمل خواهد بود.

بیداری اسلامی با سرنگونی برخی رژیم های منطقه و بروز بی ثباتی در برخی دیگر از کشورهای غرب آسیا موازنه موجود میان دو محور مقاومت و اعتدال عربی را بر هم زده و منطقه را وارد یک دوره بی ثباتی و تنش کرده است؛ به نحوی که عمده کشورهای غرب آسیا را به صورت مستقیم یا غیر مستقیم با چالش های امنیتی مواجه کرده است. دو محور مذکور نیز درصددند از شرایط موجود سود جویند، ژئوپلیتیک منطقه را به زیان طرف مقابل تغییر دهند و نظم مد نظر خود را در منطقه استقرار بخشند. تداوم چنین وضعیتی موجب رویارویی هر چه بیشتر این دو جریان شده است، آن هم با شدت و حدتی که تا به امروز سابقه نداشته است. در این بین یکی از کشورهایی که از تحولات موسوم به بیداری اسلامی متأثر شده یمن است.

مردم یمن در فوریه 2011 قیام خود را علیه رژیم حاکم بر این کشور آغاز کردند که نتیجه آن کناره گیری علی عبدالله صالح، رئیس جمهور وقت، از قدرت در سال 2012 بود. به رغم این اتفاق، عبدربه منصور هادی، معاون رئیس جمهور، این بار بر مسند ریاست جمهوری تکیه زد و بسیاری از مقامات پیشین جایگاه های خود را حفظ کردند. فساد مالی و اداری همچنان ادامه داشت. از سوی دیگر تکفیری های القاعده فعال تر از هر زمان با تصرف بخش هایی از یمن به ویژه در مأرب چالش امنیتی جدی پیش روی این کشور قرار داده بودند. افزون بر این، تلاش دولت برای تصویب برخی طرح ها مانند تقسیم یمن به شش اقلیم یا دو بخش شمال و جنوب و اداره کشور به شیوه فدرالی، بیش از آنکه در راستای تقویت وحدت ملی باشد، برای تضعیف بخش عمده ای از جمعیت کشور (شیعیان زیدی) انجام می گرفت و می توانست یمن را با خطر تجزیه مواجه کند. بی تردید چنین رخدادهایی نمی توانست مطلوب یمنی ها باشد و به باور مردم این کشور، یمن در مسیر تحقق آرمان های انقلاب آنان حرکت نمی کرد.

در چنین شرایطی تصمیم دولت در افزایش قیمت سوخت به مثابه جرقه ای در انبار باروت عمل کرد و اعتراضات مردمی را در پی داشت. اعتراضات در همین سطح باقی نماند و روند سیاسی موجود در کشور و سیاست های اتخاذی دولت را که مغایر آرمان های انقلاب بود، دربر گرفت. از میان جریان های سیاسی موجود در یمن، جریان انصارالله در سازماندهی اعتراضات و پیگیری مطالبات مردم از نقشی بی بدیل برخوردار است و می توان این جنبش را رهبری کننده این اعتراضات دانست.

انصارالله توانست با بسیج گروه های مختلف مردم و با سازماندهی آنان در قالب کمیته های مردمی با توسل به روش های مسالمت آمیز، دولت را مجبور به پذیرش مطالبات مردم و منصور هادی را وادار به پذیرش مشارکت تمام گروه های یمنی کند که در توافق صلح مشارکتی نمود یافت؛ هر چند این توافق جامه عمل نپوشید. منصور هادی ابتدا به عدن گریخت و به رویارویی مسلحانه با انصارالله و متحدانش از جمله ارتش پرداخت و پس از ناکامی به عربستان رفت و خواهان مداخله نظامی خارجی در یمن شد.

عربستان سعودی و متحدانش اقدام به حمله نظامی به یمن کردند که به رغم خسارت مالی و جانی که برای یمن داشته، تاکنون قرین موفقیت نبوده است. بی تردید کامیابی انصارالله در عرصه سیاسی یمن و توفیق این جریان در همراه کردن اکثریت مردم این کشور با خود به معنی تفوق محور مقاومت بر محور محافظه کار در عرصه یمن خواهد بود.

سؤالی که در اینجا به ذهن متبادر می شود این است که چرا در همسایگی عربستان، رهبر محور محافظه کار، و در کشوری که همواره تحت نفوذ عربستان بوده است، محور مقاومت دست بالا را دارد؟ برای پاسخ به این سؤال بی تردید باید به نحوة پیدایش و پیشینة انصارالله که به نوعی محور مقاومت را در یمن نمایندگی می کند، پرداخت.

انصارالله را باید تکامل یافته دو جریان دانست: نخست، شباب المؤمن؛ دوم، ندای الصرخه. شباب المؤمن را باید جریانی فرهنگی دانست که از سوی سیدحسین الحوثی، فرزند بدرالدین الحوثی، روحانی سرشناس یمن در سال 1990 (در برخی منابع 1986) ایجاد شد که با آموزش علوم دینی به جوانان زیدی مذهب و تقویت همبستگی و وحدت میان آنان می کوشید به مقابله با گسترش وهابیت در یمن بپردازد که در آن سال ها در دماج به پشتوانه مالی ریاض توسط مقبل الوادی، روحانی تندروی وهابی، تبلیغ می شد و سعی در تضعیف شیعیان زیدی داشت.

ندای الصرخه یک جریان سیاسی تمام عیار است. سید حسین الحوثی در ژانویه 2002 اندکی پس از حضور نظامی امریکا در افغانستان، طی سخنرانی شدیدالحنی علیه امریکا و رژیم صهیونیستی به شدت از سازش شرکای کاری دولت های محافظه کار عربی در برابر واشنگتن انتقاد کرد و در مقابل به ستایش از سیاست های مستقلانه جمهوری اسلامی ایران در برابر غرب به ویژه امریکا پرداخت. وی که ارادتی وافر به امام خمینی(ره) داشت و خود را از پیروان راه ایشان می دانست و مدتی را در قم از محضر استادان حوزه علمیه بهره برده بود، مسلمانان را به ایستادگی علیه استکبار فراخواند. در شرایطی که برخی علمای زیدی مانند علی الحماد و مرتضی ساروجی ایراد چنین سخنانی را تندروانه، نابجا و مضر به حال شیعیان می دانستند، پیداست که نمی توانست مورد قبول دولت یمن هم باشد که نتیجه آن وقوع 6 جنگ میان دولت یمن و انصارالله بین سال های 2004 تا 2009 بود که در نخستین جنگ نیروهای دولتی حسین الحوثی را به شهادت رساندند.

پس از وی برادرش عبدالملک الحوثی رهبری این جنبش را بر عهده گرفت. ارتش یمن طی پنج جنگی که با وی و یارانش داشت، توفیقی کسب نکرد و به پذیرش آتش بس تن داد. شایان ذکر است در آخرین تقابل انصارالله و دولت یمن در سال 2009 نیروی هوایی عربستان نیز مشارکت کرد. پس از انقلاب یمن نیز چنان که پیشتر اشاره شد، انصارالله توانست بسیاری از قشرهای مردم یمن را با خود همراه کند و رهبری موج دوم انقلاب آنان را که در سپتامبر 2014 آغاز شد، به دست گیرد؛ به طوری که هم اکنون می توان جنبش انصارالله را قدرتمندترین جریان سیاسی یمن دانست.

در ادامه به عوامل توفیق این جریان خواهیم پرداخت که قبیله ای کوچک در شمال غربی یمن در همسایگی عربستان سعودی، رهبر محور محافظه کار در منطقه را قادر می سازد به قدرتمندترین نیروی سیاسی در یمن تبدیل شود و گروه های مختلفی از مردم این کشور را نه فقط با خود که با محور مقاومت همراه کند. در این ارتباط می توان به شش عامل اشاره کرد:

1. رشد وهابیت در یمن

ساکنان مناطق شمالی یمن را شیعیان زیدی تشکیل می دهند که بالطبع باورهای مذهبی آنان در بسیاری موارد در تعارض با آمیزه های وهابیت است؛ در نتیجه این نحله فکری نمی تواند چندان مقبولیتی میان ساکنان این بخش از یمن پیدا کند. اما این مسئله سبب نشده است تا مبلغان وهابیت به این منطقه بی اعتنا شوند؛ بر عکس طی چهار دهه اخیر به فعالیت های گسترده ای به منظور ترویج اندیشه های خود دست زده اند که مصداق آن را می توان ایجاد مدرسه دینی باب الحدیث در شهر دماج توسط مقبل الوادی، روحانی سرشناس و البته افراطی وهابی دانست. این مدرسه نه تنها از یمن که حتی از عربستان طلاب وهابی را پذیرفته و بارها از سوی زیدی ها به ترویج باورهای ضد شیعی میان محصلان مبنی بر مشترک بودن شیعیان و مباح بودن قتل آنان، متهم شده است. گفته می شود بسیاری از اعضای القاعده یمن و حتی برخی رهبران آن از دانش آموختگان این مدرسه هستند. این مدرسه از کمک های مالی سرشار آل سعود برخوردار است. زیدی ها همچنین معتقدند تأسیس این مدرسه در استان صعده موجب حضور جمعیت کثیری از وهابی ها در این استان شده که تداوم چنین وضعی در آینده می تواند موجب برهم خوردن ترکیب جمعیتی به زیان شیعیان زیدی در این بخش از یمن شود. مبلغان وهابی مورد انتقاد قرار گرفته اند که با در اختیار داشتن منابع مالی سرشار که از جانب عربستان سعودی به دست شان می رسد، با سوءاستفاده از فقر موجود در منطقه سعی در جذب بومیان منطقه دارند. علی عبدالله صالح در دوران زمامداری به دلیل احساس خطری که از جانب انصارالله می کرد، جلوی فعالیت های وهابی ها را نگرفت. پس از کنار رفتن وی از قدرت، براثر فعالیت های علی المحسن الاحمر که از فرماندهان سابق ارتش یمن و وهابی مذهب است، شاهد بروز درگیری هایی میان زیدی ها و وهابی ها بوده ایم. منصور هادی نیز برای مقابله با اقدامات وهابیون حرکت مؤثری انجام نداد. در هر حال گسترش وهابیت در یمن نمی تواند مورد قبول شیعیان این کشور قرار گیرد؛ به ویژه اگر در مناطق شمالی که هم مرز عربستان هستند، انجام گیرد؛ زیرا ممکن است ضمن ایجاد درگیری های فرقه ای در منطقه به مثابه تهدیدی علیه امنیت ملی یمن محسوب شود (عمادی، 1392). از آنجا که محور مقاومت در سطح منطقه به مقابله با سلفی گری و اقدامات زیادی خواهانه جریان وهابیت پرداخته است، وجود چنین نگرانی هایی بین یمنی ها از عوامل گرایش آنان به محور مقاومت است.

2. فعالیت گروه های تکفیری در یمن

فعالیت های تروریستی گروه های تکفیری در یمن حتی پیش از حادثه 11 سپتامبر مشاهده شده است. نمونه آن حمله انتحاری یک قایق به یک ناو امریکایی به نام «یواس اس کول » در بندر عدن در اکتبر 2000 بود که موجب کشته شدن 17 نظامی امریکایی شد. در ژانویه 2009 فعالیت گروه های تکفیری در یمن وارد مرحله ای جدید شد. در این تاریخ شبکه های تروریستی فعال در عربستان و یمن به یکدیگر پیوستند و شاخه شبه جزیره القاعده را تأسیس کردند (www.afghanistan.f1) که به دنبال سرنگونی رژیم های سیاسی دو کشور بود و قصد ایجاد خلافت اسلامی را داشت. القاعده از وجود بی ثباتی در یمن به علت درگیری ارتش با انصارالله در شمال و جدایی طلبان جنوب و تداوم این بی ثباتی در پی وقوع انقلاب یمن به گونه ای دیگر سود جسته و توانسته است بخش هایی از این کشور را تصرف کند. القاعده با استفاده از نارضایتی موجود میان برخی قبایل جنوب و شرق یمن ضمن تقویت پیوندهای خود با آنان، بر نفوذ خود در این مناطق افزوده است. در حال حاضر کنترل حضرموت، شبوه، ابین، مارب، بیدا، زمار و جوف را در اختیار دارد (مهدی جوکار، 1394).

گذشته از القاعده، گروه تروریستی  تکفیری داعش فعالیت هایی را در یمن آغاز کرده است. چندی پیش ویدئویی از این شبکه در اینترنت انتشار یافت که ضمن تهدید جنبش انصارالله، خبر از آغاز فعالیت های داعش در یمن می داد. البته داعش به تهدیدی زبانی بسنده نکرده و به اقدامات تروریستی دست زده، از جمله بمب گذاری در مقابل مسجد قبه المهدی در شهر قدیمی صنعا که به کشته شدن 3 نفر و مجروح شدن 18 نفر در 20 ژوئن 2015 انجامید (خبرگزاری مهر، 1394). بدیهی است در چنین شرایطی فعالیت گروه های تروریستی تکفیری در یمن می تواند تهدیدی جدی علیه این کشور تلقی شود؛ به خصوص که از نگاه مردم یمن، محور محافظه کار به طور عام و عربستان سعودی به طور خاص در ارتباط با ایجاد یا دست کم تقویت این گروه ها در مظان اتهام هستند. به قول وزیر دفاع امریکا، اشتون کارتر، «ائتلاف سعودی فضای بیشتری در اختیار القاعده قرار داده است تا دامنه فعالیت ها و نفوذ سرزمینی خود را گسترش دهد». نوعی اصطکاک منافع میان یمن و محور محافظه کار بروز می کند؛ به ویژه که محور مقاومت، برخلاف محور محافظه کار، از آغاز با شدت و حدت تمام در مقابل تروریست های تکفیری ایستادگی کرده و در عراق و سوریه در حال در نبرد با آنان است. با توجه به مطالبی که بیان شد، چیزی جز اقبال مردم یمن از محور مقاومت را نمی توان انتظار داشت.

3. نزدیکی ایدئولوژیک

تأکید محور مقاومت بر استبداد و استکبارستیزی و عدم سازش با رژیم صهیونیستی را می توان در جنبش انصارالله مشاهده کرد؛ در عین حال چنان که در بخش های پیشین اشاره شد، حسین الحوثی، رهبر پیشین انصارالله، مدتی را در قم و در حوزة علمیه آن شهر گذراند و از اندیشه های امام خمینی متأثر بود که نمود آن را در سخنرانی معروف وی در ژانویه 2002 می توان مشاهده کرد. آنچه وی در این سخنرانی بیان کرد به نوعی باورهایی است که محور مقاومت حول آن شکل گرفته است. این باورها با معتقدات مذهبی بسیاری از مردم یمن همخوانی داشته و بستر اجتماعی و فرهنگی آن در این کشور فراهم است. پرواضح است همین نزدیکی خط فکری و باورهای ایدئولوژیک می تواند چه نقش تأثیرگذاری در گرایش یمن به محور مقاومت ایفا کند.

4. ناکارامدی دولت یمن

یمن جزء ده کشور فقیر جهان محسوب می شود که همواره با مشکلات عمیق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دست به گریبان بوده است. افزون بر این، بروز برخی بی ثباتی ها چالش های امنیتی را نیز برای این کشور در پی داشته است. در چنین شرایطی وجود استبداد سیاسی امید اصلاح امور را نیز کم رنگ کرده است. وقوع انقلاب یمن هم نتوانست سبب ساز تحولی ژرف شود و گره از کار ملت یمن بگشاید. تمایل و حتی در مواقعی وابستگی دولت ضعیف و ناکارامد یمن به محور محافظه کار به طور عام و عربستان سعودی به طور خاص که در دورة زمامداری منصور هادی به اوج خود رسید، خود موجب بدبینی مردم یمن به محور محافظه کار و سبب اقبال آنان از جنبش انصارالله و محور مقاومت شده است.

5. اقدامات مناسب انصارالله

بی شبک انصارالله را باید نماینده محور مقاومت و دنباله رو تفکر مقاومت در یمن دانست. بالطبع چگونگی رفتار این جریان در صحنه سیاسی این کشور می تواند نگاه ملت یمن را به محور مقاومت شکل دهد و بر قضاوت آنان در ارتباط با این جریان اثرگذار باشد. انصارالله در ماه های اخیر به اقدامات سازنده ای دست زده و در نتیجه آن توانسته است به رهبر موج دوم انقلاب در یمن بدل شود. به برخی از مهم ترین این اقدامات اشاره می شود:

1. سازماندهی مناسب نیروها: یکی از اقدامات مؤثر انصارالله سازماندهی قوی هواداران است. انصارالله توانسته است در قالب کمیته های مردمی به شکلی مطلوب، نیروهای اجتماعی حامی خود را سازمان دهد و از این طریق ضمن بهره بردن حداکثری از پتانسیل های اجتماعی که از آن برخوردار است، به فعالیت ها انسجام بیشتر و بهتری بخشد.

2. توسل به روش های مسالمت آمیز: انصارالله با آغاز موج دوم انقلاب در یمن به روش های مسالمت آمیز به منظور نیل به اهدافش توسل جسته و تا حد امکان از روش های خشونت آمیز اجتناب کرده است.

3. پیگیری مطالبات اکثریت مردم: بی شک یکی از دلایل توفیق انصارالله را باید پیگیری سرسختانه مطالبات مردم یمن دانست. انصارالله در سه حوزه به شدت پیگیر بوده است: نخست بحث مبارزه با فساد مالی و اداری که همواره بر مبارزه با فساد مالی  اداری و مجازات مفسدین اقتصادی تأکید کرده است. دوم، مبارزه با استبداد سیاسی؛ انصارالله هرگز یکجانبه گرایی دولتمردان یمنی را برنتافته و همواره خواهان مشارکت گروه های مختلف در اداره امور شده است. طرح صلح مشارکتی را می توان از مصادیق آن دانست. در نهایت تلاش مجدانه برای استقرار ثبات، امنیت و حفظ تمامیت ارضی یمن که انصارالله در برابر جریان های تکفیری ایستاده، ضربات سختی را به القاعده وارد آورده و تا به حال موفق به پاکسازی برخی مناطق از این گروه تروریستی شده است. در عین حال با هر گونه طرحی که می تواند در تعارض با وحدت ملی و حفظ تمامیت ارضی یمن باشد، به شدت مخالفت کرده است. البته نباید از نقش انجمن شباب المؤمن و جریان ندا الصرخه غافل شد. این دو حرکت بسترهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی لازم را برای موفقیت های امروز انصارالله فراهم آورده اند که شرح آن در بخش های پیشین آمد.

6. تقابل با عربستان سعودی

نگاهی ولو گذرا به تاریخچه مناسبات میان عربستان سعودی و یمن نشان می دهد که مقامات ریاض همواره نگاهی بالا به پایین به یمن داشته و در پی تضعیف آن بوده اند. آل سعود طی جنگی با امام نشین یمن در سال 1934 سه ایالت عسیر، نجران و جیزان را به تصرف خود درآورد و حتی در حال حاضر نیز بی میل به اشغال برخی مناطق مرزی یمن نیست. عربستان نظر چندان مثبتی به وحدت یمن در سال 1990 نداشته است. در جنگ داخلی سال 1994 نیز در پی تجزیه آن بود. عربستان متهم است با گسترش وهابیت و اعطای تابعیت سعودی به مرزنشینان یمنی قصد دارد به تدریج این مناطق را به خاک خود ضمیمه کند. همچنین در شرایطی که حملات هوایی اخیر این کشور موجب کشته و مجروح شدن صدها غیرنظامی یمنی شده، کوچک ترین اقدامی علیه القاعده نکرده است. مجموعه این عوامل موجب نوعی بدبینی میان یمنی ها به عربستان سعودی شده است. بر این اساس یمنی ها که خود را در موضعی ضعیف تر از همسایه شمالی خود می بینند، در تلاش اند از طریق همراهی و اتحاد و توسعه مناسبات خود با محور مقاومت به موازنه با عربستان دست بزنند، به بیان دیگر از آنجا که یمنی ها خود را با تهدیدی جدی از سوی همسایه نیرومندتر شمالی مواجه می بینند، می کوشند از طریق همراهی با محور مقاومت به مقابله با عربستان بپردازند. اقدامات یمن را در این راستا می توان در چارچوب نظریه موازنه نرم تبیین کرد. چنان که در بخش های پیشین اشاره شد، طبق نظریه موازنه نرم، طرف ضعیف تر در برابر طرف قوی تر به چهار اقدام کلی شامل تقویت قدرت اقتصادی، مشروعیت زدایی، نپذیرفتن واگذاری سرزمین و همکاری نکردن با قدرت برتر دست می زند. بر این اساس انصارالله کوشیده اند با تقویت همکاری های خود با جمهوری اسلامی ایران (رهبر محور مقاومت)، ضمن تقویت بنیة اقتصادی یمن، موقعیت این کشور را در برابر عربستان سعودی بهبود بخشند. به باور یمنی ها، ضعف اقتصادی یمن در برابر همسایه شمالی در گذشته ریاض را قادر ساخته بود از توان اقتصادی خود به مثابه اهرم فشار علیه صنعا سود جوید و خواسته های خود را به آن تحمیل کند. صحبت های محمد عبدالسلام، سخنگوی انصارالله، مؤید این ادعاست. وی در جریان سفر اخیر مقامات یمنی به تهران که به انعقاد موافقت نامه هایی در زمینه های اقتصادی و فنی از جمله صادرات نفت ایران به یمن و ایجاد نیروگاه برق در این کشور توسط متخصصان ایرانی انجامید، گفت: «این سفر دیر انجام شده است. دولت های سابق در یمن باید دروازه های اقتصادی خود را روی تمام کشورهای جهان می گشودند تا یمن در گرو کسانی قرار نگیرد که با سوءاستفاده از آن امنیت و ثبات و زندگی روزمره مردم را در معرض تهدید قرار ندهند» (شبکه العالم، 1393).

انصارالله همچنین به مناسبت های مختلف به محکومیت اقدامات عربستان دست زده و از سیاست های منطقه ای این کشور انتقاد کرده است. این جنبش سیاست های آل سعود را عامل رشد و گسترش گروه های تکفیری دانسته است؛ همچنین ریاض را به انجام جنایات جنگی طی عملیات نظامی به رهبری آن به یمن متهم کرده است. چنین رویکردی را می توان در راستای مشروعیت زدایی از حکومت آل سعود در سطح منطقه ای و جهانی ارزیابی کرد. همراهی انصارالله با محور مقاومت باعث شده است از حمایت این محور به طور عام و جمهوری اسلامی ایران به طور خاص برخوردار شود که این امر می تواند موجب تقویت موضع یمن در قبال عربستان شود.

در ارتباط با واگذاری سرزمینی نیز نگاهی به تاریخچه مناسبات عربستان و یمن نشان می دهد ریاض نه تنها خواهان حضور و افزایش نفوذ در یمن بوده بلکه از آن گام فراتر نهاده و همواره درصدد تصرف بخش هایی از سرزمین یمن بوده که بالطبع نمی تواند مورد پذیرش انصارالله قرار گیرد. چنان که در بخش های پیشین اشاره شد، این جنبش حتی پیش از رسیدن به قدرت به تحرکات سعودی ها در مناطق مرزی حساس بوده و به روش های مختلف به مقابله با نفوذ آنان دست زده است. اشراف یمن بر تنگه باب المندب به عنوان یکی از مسیرهای صدور نفت عربستان نیز می تواند در صورت پیوستن یمنی ها به محور مقاومت برای آل سعود نگران کننده باشد؛ به ویژه زمانی که به یاد بیاوریم مسیر دیگر صدور نفت عربستان از تنگه هرمز و در مجاورت آب های سرزمینی ایران (رهبر محور مقاومت) است.

درباره همکاری نکردن با قدرت برتر نیز سیاست انصارالله در دوری جستن از ریاض آشکار است؛ چنان که این جنبش در عرصه داخلی از یک سو به رویارویی مستقیم با وابستگان رژیم آل سعود پرداخته که موجب مداخله مستقیم نظامی عربستان در یمن شده است و از سوی دیگر به دنبال گسترش روزافزون مناسبات خود در عرصه های مختلف با محور مقاومت و در رأس آن جمهوری اسلامی ایران است. بر این اساس می توان گفت انصارالله با نزدیکی به محور مقاومت درصدد موازنه سازی با عربستان سعودی است.

نتیجه گیری

تحولات اخیر جهان عرب که موجب بروز بی ثباتی در بخش هایی از منطقه غرب آسیا شده است، دو محور مقاومت و محافظه کار را به عنوان دو جریان اصلی منطقه بر آن داشت از وضعیت پیش آمده سود جویند و بکوشند توازن قوا را به سود خود و به زیان رقیب برهم بزند که موجب تقابل بیش از پیش این دو جریان شد. از جمله کشورهای متأثر از بیداری اسلامی یمن بود که شاهد رقابت دو محور مقاومت و اعتدال عربی به منظور پیشبرد تحولات آن در جهت منافع خود بودند.

امروز با گذشت سه سال از آغاز انقلاب یمن شواهد حاکی از تفوق جریان مقاومت در این کشور است که در تبدیل انصارالله به نیرومندترین جریان سیاسی در این کشور تبلور یافته است. دلایل این امر را می توان در احساس خطر مردم یمن از رشد و گسترش وهابیت، حضور گروه های تروریستی تکفیری مانند القاعده و اخیراً داعش در این کشور و فساد مالی و اداری گسترده میان مقامات یمنی برشمرد که موجب نارضایتی گسترده میان ملت یمن شده است. در این بین جنبش انصارالله ایدئولوژی حاکم بر جریان مقاومت را راه نجات یمن دانسته و با پیگیری مطالبات مردم این کشور به انجام اقدامات سازنده توانسته است توده های یمنی را با خود و محور مقاومت همراه سازد. افزون بر این، حضور عربستان سعودی در رأس محور محافظه کار خود به مثابة عاملی اثرگذار در دوری یمن از این محور و در مقابل، پیوند آن به جریان محور مقاومت بوده است؛ زیرا بر اساس شواهد تاریخی، ریاض همواره در پی تضعیف یمن بوده و حتی بخش هایی از این کشور را اشغال کرده است. عربستان همواره نگاهی بالا به پایین به همسایه جنوبی داشته و سیاست های خود را که در بسیاری موارد به زیان منافع ملی یمن بوده، به این کشور تحمیل کرده است. چنین پیشینه ای موجب شده است یمنی ها به همسایه شمالی به دیده تهدیدی دائم بنگرند و تلاش کنند ضمن کاستن از ضعف خود در برابر آن، موضع خود را در مقابل سعودی ها تقویت کنند. در چنین شرایطی منطق حکم می کند یمن به محور مقاومت و در رأس آن جمهوری اسلامی ایران نزدیک شود که دولت جدید این کشور به رهبری جنبش انصارالله پیش گرفته است.

منابع فارسی

 رضایی، علیرضا (1387 )، «چین و موازنه نرم در برابر هژمونی ایالات متحده آمریکا در عرصه نظام بین المللی»، فصلنامه راهبرد یاس، ش 16.

 شفیعی، نوذر و یونس کمایی زاده (1389)، «مطالعات اوراسیای مرکزی مطالعات عالی بین المللی»، دانشکده حقوق و علوم سیاسی، س 3، ش 7، پاییز و زمستان.

 شیرخانی، محمدعلی و همکاران (1393)، «موازنه نرم، بریکس و چالش برتری امریکا»، پژوهشکده علوم سیاسی، س 9، ش 3، تابستان.

 محمدی، محمد (1385)، «سیاست امنیتی اتحادیه اروپا بعد از جنگ سرد و جایگاه جمهوری اسلامی ایران در آن »، پایان نامه کارشناسی ارشد دانشکده حقوق و علوم سیاسی، دانشگاه علامه طباطبایی.

 جوکار، مهدی (1394)، «القاعده، برنده اصلی بحران یمن»، 30 فروردین (خبرگزاری ایرنا).

 خبر و تفسیر برون مرزی صدا و سیما (1394 )، «دلایل و پیامدهای گسترش درگیری های فرقه ای در یمن»، 22 آذر.

 خبرگزاری تسنیم (1394)، انصارالله: اندیشة تکفیری نظام سعودی زمینه ساز جنایات قطیف بود، 3 تیر.

 آسیا تایمز، 28 اکتبر 2010.

 شبکه العالم (1394)، «دلیل سفر مقامات یمنی به تهران »، 12 اسفند.

سایت ها

- www.mehrnews.com

- www.sahebkhabar.ir

- www.afqhanistan.f1 نگاهی به القاعده

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان