خبرگزاری مهر، گروه استان ها: محمدرضا یار: نیما یوشیج می گوید «در اشعار آزاد من وزن و قافیه به حساب دیگر گرفته می شوند، کوتاه و بلند شدن مصرع ها در آنها بنابر هوس و فانتزی نیست. من برای بی نظمی هم به نظمی اعتقاد دارم. هر کلمه من از روی قاعده دقیق به کلمه دیگر می چسبد. شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آنست. مایه اصلی اشعار من رنج است. به عقیده من گوینده واقعی باید آن مایع را داشته باشد. من برای رنج خود شعر می گویم. فورم و کلمات و وزن و قافیه در همه وقت، برای من ابزارهایی بوده اند که مجبور به عوض کردن آنها بوده ام، تا با رنج من دیگران بهتر سازگار باشند...» (از نیما تا بعد. ص 15)
می دانیم که نیمای تئوریسین گاهاً با نیمای شاعر فاصله هایی دارد و با توجه به شرایط نیما و زمان کوتاه او؛ تمام آنچه را که در تئوریهایش معتقد بود نتوانست در شعرش آنگونه که می خواست پیاده کند، اما این به معنای عدم موفقیت نیمای شاعر نبوده است. نیما مبانی شعرش را هم در شعر و هم در تئوریهایش برای نسل های آینده برجای گذاشت. اکنون قصد دارم با تحلیل چندنکته ای که از نیما بیان کردم و چکیده ی بخش مهمی از تئوری اوست، به یکی از نمونه های مهم و موفق شعر نیما بپردازم، و سعی بر این است که در تحلیلی حتی الامکان ساخت گرایانه، به این سؤال پاسخ بدهم که؛ آیا نیما توانسته است اگرشده در یک شعرش، آنچه گفته را جامه عمل بپوشاند؟
ابتدا اشاره ای به برخی اجزاء این ساختار- «هست شب» - خواهم کرد، سپس با گفته نیما به گفتگو خواهم پرداخت.
هست شب، توصیفی از طبیعت به عنوان فضای بیرونی(ابژه) است که در نهایت با فضای درونی شاعر(سوژه) ارتباط می یابد.
- هست شب از وزن عروضی برخوردار است، که بحر آن رمل مخبون است (فاعلاتن فعلاتن... ن. فعلات/ فع لات) که دستکاری های نظام وزنی نیما را نیز با خود دارد.
- هست شب، از قافیه های نیمایی نیز برخوردار است. می گویم نیمایی چون نیما با عوض کردن نظام شعری خود، نظام قافیه را نیز در شعر دیگرگونه می دید و به کار می برد. قافیه ها عبارتند از (باخته/ تاخته- هوا/ را- تب/ شب- ورم/دم- تن+اش/من/تن+ام)...
هست شب از عینیت گرایی برای به نمایش گذاشتن و تصویرکردن استفاده می کند.
هست شب از موسیقی کناری و درونی برخوردار است.
در هست شب، لحن با تکیه بر تغییر در ارکان عروضی تغییر می کند، از خبری به حماسی، از حماسی به هراس آور، از هرس آور به یأس آلود و در نهایت به خبری.
نیما می گوید برای من وزن و قافیه به حساب دیگر گرفته می شوند
الف- وزن: اشاره شد که این شعر در بحر رمل مخبون نوشته شده است، البته با دستکاری های نظام وزنی نیما. «خبن در اصطلاح عروض تبدیل هجاهای بلند اول ارکان به هجاهای کوتاه است» (عروض فارسی ص 52)
این وزن از ریتمی حماسی برخوردار است که شاعر با استفاده از حذف و تغییرات در ساختمان ارکان آن می تواند این ریتم را تلطیف کند یا آن را شدت ببخشد. نیما با توجه به مفاهیم خود و قصدش از به کاربردن ابژه، در هر بند یا سطر هست شب، این تغییرات را انجام می دهد. در واقع نیما با کمک تغییر در ارکان و ایجاد موسیقی مورد نظرش بار معانی سطرهایش را کامل می کند. و البته موسیقی های کناری اش را نیز به کمک می گیرد. رنه ولک می گوید: «هر اثر هنری ادبی، پیش از هرچیز، رشته صوت هایی ست که معنی از آنها زاده می شود» (نظریه ادبیات ص 175)
واژه آرایی ها، تغییر در ساخت های نحوی و زبانی، جناس ها و غیره از جمله ابزارهایی ست که در «هست شب» به کمک نظام وزن نیمایی می آیند تا این انتقال مفاهیم انجام پذیرد.
در سطر آغاز شعر، که با یک گزاره خبری آغاز می شود، با دو محور وزنی روبروییم:
هست شب + یک شب دم کرده و خاک
با ایجاد تغییر در ارکان عروضی این دو محور و خارج کردن آن از ریتم ضربی و حماسی، وزن مناسب گزاره خبری و هشداردهنده شده است و به همین ترتیب در سطرهای بعدی این شعر، در سطر سوم شعر، برای تأکید برآنچه رخ می دهد، محورهای وزنی افزایش می یابد، تا این تأکید انتقال دهنده هراسی که از پیش مقدمه اش چیده شده است باشد و در سطر چهارم در یک محور فرضی؛ وزن انتقال دهنده همان لحن حماسی ذاتی خود است. چرا که باید معنای تاختن در وزن نیز انتقال داده شود، و وزن صدای تاختن «باد – اسب» را تداعی کند.
باد+نوباوه ی ابر+از بر کوه+ سوی من تاخته است
ب- قافیه: در شعر نیما قافیه صرفاً نقش آوایی و پایان دادن به یک سطر یا جمله را برعهده ندارد. شکل آوایی صامت ها و مصوت ها در قافیه های شعر نیما علاوه بر به وجود آوردن ارکستراسیون در ساختمان شعر، پیوند دهنده ی بند، یا بندها و معانی تصاویر پیش و پس ز خوداست. این کاربرد کشیدن از قافیه موجب افزایش پیوند در ساختمان شعر می شود. به عنوان نمومنه در سطر اول شعر می خوانیم «یک شب (دم کرده) و خاک». کلمه «دم» به عنوان پتانسیل بالقوه در نقش موسیقیایی شعرباقی می ماند تا در سطر پنجم که با «همچو (ورم کرده) تنی» روبرو می شویم و این دوکلمه در فاصله طولی شعر، در دو بند متفاوت، و دو فضای بیرونی و لحنی متفاوت، نقش قافیه ای در ساختمان موسیقیایی شعر به عهده می گیرند و پیونده دهنده می شوندو کلمه «کرده» نیز می تواند یادآور ردیف باشد. علاوه بر این عنصر «کوه» در بند اول تجسم عینی «ورم کرده» در بند دوم شعر می شود و این ارتباط موسیقیایی بین دو بند شعر با کمک قافیه های «دم+ ورم» می تواند مکمل این ارجاع و عینیت باشد.
نیما در تئوریش می گوید: «کوتاه و بلند شدن مصرع ها در آنها بنا بر هوس و فانتزی نیست.»
الف- تقطیع، اندازه، زیر هم نویسی سطرها: سطر اول شعر به کلمه ی «خاک» منتهی می شود و در حالی که جمله تمام نشده است، سطر برش می خورد. پیش از آن، جمله «هست شب» را داریم که نیما دلیلی برای جدا نوشتن آن نمی بیند. زیرا جمله؛ یک جمله خبری ست وجمله ی بعدی هم در ابتدا یک جمله خبری به نظر می رسد، و این خاصیت تا کلمه «خاک» ادامه دارد. برش سطر اول در کلمه ی خاک علاوه بر جداکردن گزاره ی خبری از جمله برجسته شده بعدی (خاکی که مانند انسان رنگ رخ می بازد- تشخیص) ایجاد تعلیق و تأکید نیز می کند. تعلیق از این بابت که ما منتظر می مانیم تا بدانیم پس از این خبر که مقدمه ی شعر سمبولیستی نیماست، چه پیش خواهد آمد و تأکید از این جهت که خاک در کل این شعر عنصر مهمی ست و شاید بتوان گفت مهم ترین عنصر این شعراست و شاعر اینگونه بر آن تأکید می کند. همانطور که در طول شعر با عناصر دیگر طبیعت برآن تأکید می کند. علاوه بر اینها ارجاع به نقش اسطوره ای خاک را نیز پیش می کشد. در اساطیر مذهبی خاک عنصری ست که آدمی را از آن ساخته اند.
به همین جهت است که در بند سوم شعر، «بیابان» که مانند یک مرده است و از عنصرخاک شکل می گیرد، در یک فرایند تشبیهی در کنار تن آدمی قرار می گیرد. در سطر دوم نقش ادبی زبان مورد تأکید قرار می گیرد، و در عین حال که رنگ رخ باختن خصوصیتی انسانی برای خاک محسوب می شود، جدا نویسی سطر «رنگ رخ باخته است» ایجاد هراس و بالطبع فضاسازی می کند. به این ترتیب «رنگ رخ باختن» که به عنوان سطری جدا مورد استفاده قرارگرفته است مشانه ای از وضعیت روانی «ترس» با تکنیک تقطیع و جدانویسی سطر، نقش شعری و مفهومی آن را در تمام روایت شعر مورد تاکیدقرارمی دهد. در سطر سوم با استفاده از مکث ها تأکیدگذاری می کند و جمله را با کلمه ی «کوه» منتهی می کند.
آمدن کلمه در انتهای یک سطر موجب جدایی بصری و صوتی کلمه(در عین بافت با ساختار زبانی سطر) می شود و نقش کلمه ی را برجسته تر می کند. ضمناً استفاده از فونتیک و ساخت آوایی و دستوری کلمه نیز مؤکد می گردد و نقش اجرایی و کاربردی در بافت زبانی شعر به دست می آورد. «کوه» صدایی کشیده و ادامه دار داردونشانه ای ست که تجسمش عظمت و بزرگی را به همراه می اورد. این عظمت و بزرگی وقتی در تصویربنداول شعرموردتأکیدواستفاده قرار می گیرد برهراس می افزاید و علت عدم دید راوی در این صفحه را روشن می کند. همچمیم ادامه دار بودن موسیقی در کلمه «کوه» با کلمه ی «سو» در ابتدای سطرچهارم پیوند می خورد و تداعی کننده ی ریتم و حرکت و کشیدگی در عنصر «باد» می گرددواین حرکت و کشیدگی در دوکلمه ی «کوه و سو» کشیدگی تجسمی «باد» وصدای آن را تداعی می کند. به این ترتیب صداها و شکل ها وتصویرها به کمک فضاسازی در بنداول شعرمی آیند. همچنین تأکید بر عنصر «کوه» درپایان بند به تحلیل گر در کشف ارتباط این شکل عینی تورّم «کوه» (که حاصل تورّم در زمین و خاک است) با تن ورم کرده در سطر پنجم کمک می کند. سطرچهارم شعر نیز کامل کننده ی روایت بنداول است ولحنی مستقل را به همراه دارد، لحنی که به کمک موسیقی حماسی اش قابل تشخیص است. سطر پنجم شعر به این دلیل که قراراست تورّم و در عین حال سکون و ایستایی را نشان دهدو طول یک مسیر را، به صورت یک جمله ی بلند نوشته شده است و نیمادر آن از تقطیع استفاده نکرده است، کما اینکه می توانست «هست شب» را جدا بنویسد. سطر ششم نیز علاوه بر اینکه به کمک سطر پنجم می آید تا نمایش سکون و تورم باشد، خودنیز بلند نوشته می شود تا در کنار سطر پنجم، این دوسطرطول یک مسیر را نشان دهند. طول راهی که راهرودرآن روبه نابودی می رود، چراکه راه نشان از راهرو دارد و مرگ راه مرگ راهرومی شود.
نیما می گوید: «هرکلمه ی من از روی قاعده ی دقیق به کلمه ی دیگ می چسبد»
بابررسی کلمات این شعر در همان ابتدای شعر، مسئله ای مطرح می شود؛ چرا نیما به عنوان یک شاعر مدرن، در شعر مدرن «هست شب»، که از نمونه های خوب شعر نیماست، شب را نماد خفقان قرارداده است؟ آیا این شب همان شبی ست که در شعر سنتی فارسی نمادخفقان قرارمی گرفت؟
نکته ی مهم در بارهی کلمات در شعر نیما، وجودپویایی در کلمات است. کلمات پویا در کنار یکدیگر قرارمی گیرند و یک ساختارارگانیک را تشکیل می دهند که هرجزء آن جزء دیگری را تشکیل می دهد و هر جزء از دل جزء دیگر به وجودمی آید و به این ترتیب حرکت و پویایی در ساختار را موجب می شود. «شب» در شعر نیما هستی دارد. برخلاف شعر سنتی فارسی، شلعر شب را صرفاً نمادی از خفقان و تاریکی نمی بیند که در برابر آن عجز و مویه کند. از نگاه نیما که جهان را یک اختارارگانیک می بیند، حتی یک نماد شرومنفی نیزدر این ساختار دارای هستی است. به همین خاطراست که در ابتدای شعر نمی گوید «شب سا، یک شب دم کرده و خاک». کمااینکه این جمله نیز ممکن بود. اما اوهربار می گوید «هست شب» و فعل «هست» نمایانگر هستی داشتن «شب» می شود. نمادشب دارا هستندگی می شودوپذیرش آن برای مخاطب قطعی، کمااینکه در تمام طول شعر، این نماد رشد می کند، زنده است، متورّم می شود، تغییرشکل می دهدو در پایان شعر باز در یک توالی، ادامه دار بودن آن به نمایش گذاشته می شود. شعر «هست شب» به این ترتیب پس از جمله ی پایانی «هست شب. آری شب» پایان نمی گیردو در این سیرتوالی و تسلسل شب از حالت یک نماد صرف خارج می شود. بهم ریختن ساخت نحوی و تدوین کلمات دیگر نیز در همین شعر نیما، کامل کننده ی موسیقی، فضا، روایت، حس ها و غیره هستند. به عنوان مثال سطر «تنی گرم در استاده هوا» که از ساخت زبانی سنتی استفاده کرده است.
نمونه این استفاده را در تاریخ بیهقی نیز می توان دید:
- و هوای بلخ گرم ایستاد.
- هرچندهوا گرم ایستاده بود و امیر قصد خوارزم کرد.
این نوع استفاده ازساخت نحوی زبان در شعر می تواند ارجاع دهنده به این مسئله باشد که شاعر قصد ارجاع به جاری بودن هراس و خفقان در طول تاریخ را داشته است.