امام علی علیه السلام در کلمه چهل و دوم نهج البلاغه می فرماید: «وَ قَالَ ع لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ فِی عِلَّةٍ اعْتَلَّهَا جَعَلَ اللَّهُ مَا کانَ [مِنْک ] مِنْ شَکوَاک حَطّاً لِسَیئَاتِک فَإِنَّ الْمَرَضَ لَا أَجْرَ فِیهِ وَ لَکنَّهُ یحُطُّ السَّیئَاتِ وَ یحُتُّهَا حَتَّ الْأَوْرَاقِ وَ إِنَّمَا الْأَجْرُ فِی الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ وَ الْعَمَلِ بِالْأَیدِی وَ الْأَقْدَامِ وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یدْخِلُ بِصِدْقِ النِّیةِ وَ السَّرِیرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ». این کلمه نورانی 42 درباره بیماری که بعضی از اصحابش مبتلا شدند حضرت آن را تحلیل کرد. فرمود بیماری کار نیست که خدا اجر بدهد. بیماری یک رخداد آزمونی است که ذات اقدس الهی انسان را می آزماید. اگر کسی در این آزمون سرفراز به درآمد و خدا را شاکر بود، صابر بود، اجر می برد و اگر شاکر و صابر نبود، از نظر زبان سخنی نگفت، از نظر قلب کاری نکرد، همه این امور را به حسب ظاهر تحمّل کرد، باز فضل الهی شامل حالش می شود، برخی از سیئات او را می بخشد.
یک بیان نورانی هست که حضرت فرمود اگر این سه چیز نبود، سرِ بشر را چیزی خم نمی کرد: مرگ، مرض و فقر. این سه عامل برای آزمون است که بشر از این غرور پایین بیاید. اگر این سه امر نبود، چیزی بشر را از آن مرکَب غرور پیاده نمی کرد. بعد فرمود: «وَ إِنَّهُ مَعَهُنَّ لَوَثَّابٌ» با اینکه این سه امر هست: مرگ هست مرض هست فقر هست، با این وجود او جنب و جوش بی فایده ای دارد. ما دشمنان خارجی داریم که اینها یا به آب و خاک ما طمع دارند یا به سایر اندوخته های ما. اما دشمن درونی هیچ کاری با منافع بیرونی ندارد، این فقط با دین ما و با آبروی ما و با حیثیت ما می جنگد. شما در سوره مبارکه «اعراف» ملاحظه بفرمایید ذات اقدس الهی این قصّه آدم و حوا و جریان شیطان را که تحلیل می کند می فرماید: ﴿یا بَنی آدَمَ﴾، شیطان با جدّتان چه کرد؟! این یک داستان است. حالا وضع وجود مبارک حضرت آدم در بهشت چگونه بود؟ منظور از این بهشت چیست؟ چگونه وارد بهشت شدند؟ چگونه از بهشت به درآمدند؟ این یک امر آسانی نیست، ولی «آن قدر هست» به قول حافظ که «بانگ جرسی می آید».قافله ای دارد حرکت می کند. برخی ها باخبرند این قافله از کجا آمده و به کجا می رود و مقصدش چیست. ولی اکثر مردم از هدف این قافله بی خبرند، صدای زنگ گردن اسب یا شتر این قافله را می شنوند. حرف حافظ این است: «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست»، اینها وارد خاک می شوند از کجا سر در می آورند؟ اما «این قَدَر هست که بانگ جَرسی می آید»، جَرس یعنی زنگ. آن قدر هست که انسان صدای زنگ گردن شتر قافله را باید بشنود.
جریان قصّه آدم و حوا و اینها برای خواص تا حدودی قابل حلّ و روشن شده است؛ اما برای توده مردم حلّ آن آسان نیست. در سوره «اعراف» این قسمت را بیان کرده، فرمود: ﴿یا بَنی آدَمَ لا یفْتِنَنَّکمُ الشَّیطانُ﴾، این شیطان چندین کار با شما می کند؛ شیطان نه تنها با بدن شما مخالف است، نه تنها با مال شما مخالف است، نه تنها با دین شما مخالف است، با انسانیت شما هم مخالف است. حالا بر فرض شما را کافر کرد، مگر دست بردار است؟! این تا انسان را مسلوبالحیثیه نکند رها نمی کند. این طور نیست که در محیط کافر شیطان نباشد، آنجا هم هست. آنها را نمی خواهد کافر کند آنها کافرند، آنها را نمی خواهد بی دین کند آنها بی دین اند. دو تا کار را نمی کند: نه آنها را از دین بیرون می کند، چون داخل دین نیستند. نه جلوی آنها را می گیرد از دین پذیری، برای اینکه آنها درصدد دین پذیری نیستند. می خواهند اینها را مسلوبالحیثیه کنند، بی آبرو کنند، با انسانیت مخالف اند. بنگرید در سوره مبارکه «اعراف» ذات اقدس الهی چگونه تحذیر می کند. فرمود: ﴿یا بَنی آدَمَ﴾، سخن از «یا ایها الذین آمنوا» نیست، سخن از فرزند آدم است؛ یعنی همان آثار تلخی که برای آدم اثر گذاشت در شما هم هست. ﴿یا بَنی آدَمَ لا یفْتِنَنَّکمُ الشَّیطانُ کما أَخْرَجَ أَبَوَیکمْ مِنَ الْجَنَّةِ﴾، تا اینجا روشن است که اینها را از بهشت بیرون کرد. از بهشت بیرون آمدند خیلی رنج و دردی ندارد. بعد فرمود تمام تلاش و کوشش او این است که به آدم(سلام الله علیه) اصرار کرد که نه تنها از بهشت بیرون برود: ﴿لِیبْدِی لَهُما ما وُورِی عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾،حالا ما که نمی توانیم این آیه را درست باز کنیم. ما هم در تعبیرات فارسی می گوییم او را بی حیثیت کرد، مسلوبالحیثیه کرد، لباسش را کَند. آنجا نقصی نبود، اینها زن و شوهر بودند، این ننگی نبود. حالا بر فرض لباسشان را به در آورد، این تعبیر تعبیر کنایه ای است؛ یعنی او تا آدم را بی آبرو نکند رها نمی کند، همین! این طور نیست که حالا اگر کسی ـ معاذالله ـ از اسلام به در آمده کافر شده، شیطان او را رها کند؛ لذا وجود مبارک رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّک نَفْسُک الَّتِی بَینَ جَنْبَیک»؛ بدترین دشمن همین غرور و خودخواهی و هوس است که دامنگیر ماست و اگر این برطرف بشود دیگر هیچ باکی نیست.
گر شود دشمن درونی نیست ٭٭٭ باکی از دشمن برونی نیست
در این جمله نورانی وجود مبارک حضرت امیر فرمود بیماری، عمل نیست که ثواب داشته باشد. آن صبر و بردباری و شکر است که باعث ثواب است؛ البته انسان بیمار، گاهی ممکن است همین کیفر بعضی از رفتارهای تلخ او باشد. فرمود: «جَعَلَ اللَّهُ مَا کانَ [مِنْک ] مِنْ شَکوَاک حَطّاً لِسَیئَاتِک»؛ برخی از گناهان تو را کفّاره گناهانتان باشد، این امید هست؛ اما بخواهی ثواب ببری، با بیماری نمی شود ثواب برد، چون بیماری کار کسی نیست، فعل انسان نیست تا انسان ثواب ببرد. «فَإِنَّ الْمَرَضَ لَا أَجْرَ فِیهِ»، حالا کسی که مریض شد ثوابی ببرد! ثواب در اثر کار خوب، حرف خوب، نوشتن خوب، قیام خوب، اقدام خوب و مانند آن است. «وَ لَکنَّهُ یحُطُّ السَّیئَاتِ وَ یحُتُّهَا حَتَّ الْأَوْرَاقِ»، «حَطّ» با طای مؤلف یعنی فروریختن. آن «حَتّ» با تای منقوط یعنی درخت را از برگ ریختن. فرمود گناهان از انسان ریخته می شود آن طوری که برگ ها در پاییز از درخت ریخته می شود. گناه ریخته می شود؛ اما انسان ثواب ببرد چون کاری نیست که ثواب برده باشد. «وَ إِنَّمَا الْأَجْرُ فِی الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ وَ الْعَمَلِ بِالْأَیدِی وَ الْأَقْدَامِ» انسان یا با قدم، با پا جایی می رود کار مثبتی انجام می دهد، یا با دست کاری انجام می دهد، یا با زبان کاری انجام می دهد اینها سربازان الهی هستند. مستحضرید اینها ما نیستیم اینها ابزاری اند که در اختیار ما هستند. اینها وقتی در قیامت حرف می زنند تعبیر قرآن کریم این است که اینها شهادت می دهند: ﴿یوْمَ تَشْهَدُ عَلَیهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیدیهِمْ﴾، حالا اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ با این دست رومیزی یا زیرمیزی گرفت، این دست گناه نکرد، برای اینکه وقتی این دست در قیامت حرف می زند می گویند شهادت داد. اگر این دست گناه می کرد باید می گفت اقرار کرد! شهادت یعنی بیگانه علیه کسی حرف می زند. یعنی اگر این شخص گناه کرد دیگری جریان او را بازگو کرد، می گویند شهادت داد؛ اما خود این شخص اگر حرف می زند می گویند اقرار کرد. یک اقرار داریم که مربوط به خود تبهکار است. یک شهادت داریم که مربوط به دیگری است. تعبیر قرآن این نیست که کسی که با دست گناه کرد این دست در قیامت حرف می زند اقرار کرده است! دست گناه نمی کند، دست ابزار کار ماست، ما هستیم که گناه می کنیم، ﴿یوْمَ تَشْهَدُ عَلَیهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ﴾ و کذا و کذا. حتی زبانی که فحش می دهد غیبت می کند، این زبان گناه نمی کند این ما هستیم که زبان را وادار به عصیان می کنیم؛ لذا این زبان هم در قیامت که حرف می زند: ﴿یوْمَ تَشْهَدُ عَلَیهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾. پس ماییم و ماییم و ماییم و ما! این است که گفتند خودت را بشناس. این دست و پا و اینها از ما جداست، ابزار کار ماست تا برسیم به خود ما که ما خودمان مالک خودمان هستیم یا نیستیم؟ ولی «این قدر هست» به قول حافظ که «بانگ جرسی می آید». این دست پس برای ما نیست، این ابزار کار ماست. تا اینجا روشن است که وقتی اگر واقعاً دست خلاف کرد رشوه گرفت، دست اگر خلاف کرد یا کسی را زد ستم کرد، این را باید بگویند اقرار کرد، نباید بگویند شهادت داد. پس دست برای ما نیست ابزار کار ماست.
حالا این دست برای چه کسی است؟ ما که نیستیم، این ابزار کار ماست. در بیان نورانی وجود مبارک حضرت امیر در بحث های دیگر نهج البلاغه که گذشت فرمود: «جَوَارِحُکمْ جُنُودُه»؛ یعنی اگر شما شنیدید که در قرآن آمده است: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، شنیدید که ﴿ما یعْلَمُ جُنُودَ رَبِّک إِلاَّ هُوَ﴾، بشنوید که اعضای شما هم سربازان الهی اند: «جَوَارِحُکمْ جُنُودُه وَ خَلَوَاتُکمْ عِیانُه ». اگر خدا ـ خدای ناکرده ـ خواست کسی را بگیرد از جای دیگر لشکرکشی نمی کند، با همین دست، با همین پا با زبان انسان، انسان را می گیرد. حرفی می زند رسوا می شود، چیزی را می گیرد رسوا می شود، جایی می رود رسوا می شود. این دست، سرباز خداست. این طور نیست که از جای دیگر لشکرکشی بکند؛ لذا فرض ندارد که کسی در برابر خدا بخواهد مقاومت کند. فرمود: «جَوَارِحُکمْ جُنُودُه...وَ خَلَوَاتُکمْ عِیانُه»، جایی را امضا می کند رسوا می شود. پس معلوم می شود ما نیستیم.
بنابراین این ابزار را به ما دادند برای آزمون. آن کارهایی که در درون درون ماست آنها هم این چنین است. گاهی انسان فکری می کند که باعث رسوایی اوست. فرمود مواظب دستتان باشید، مواظب پایتان باشید، تا آبرومندانه زندگی کنید. تمام تلاش و کوشش انبیای الهی و فرشته های الهی این است که ما آبرومندانه زندگی کنیم.
این نکته هم قبلاً به عرض شما رسید که خدا بعضی از چیزها را به ما داد تملیک کرد به حسب ظاهر، بعضی از چیزها را به ما نداد، ما را امین قرار داد، ما مالک آن نیستیم. ما مالک خونمان هستیم. مالک مالمان هستیم. مالک وقتمان هستیم. اگر کسی به زور و اجبار اینها را از ما گرفت، اگر عِوضی داد داد، نداد اگر ما راضی شدیم مسئله حلّ است. اینها را خدا به ما تملیک کرد ظاهراً. اما آبرو را به ما نداد که تملیک کرده باشد، مِلک ما شده باشد. آبرو برای اوست ما را «امین الله» قرار داد. فرمود آبروی مؤمن برای من است، من این مؤمن را امین خود قرار دادم. حالا لازم نیست ما این مسئله فقهی را باز کنیم. برخی از مسائل است که اگر ـ خدای ناکرده ـ تجاوز به عنف بشود همه رضایت بدهند همچنان پرونده باز است. این مثل خون نیست که اگر کسی را کشتند: ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیهِ سُلْطانا﴾؛ اولیای دم اگر رضایت بدهند پرونده مختومه است. در تجاوز به عنف چه در مرد چه در زن، هر کسی از بستگان رضایت بدهند پرونده همچنان باز است، چون آبرو و حیثیت مرد یا زن مربوط به او نیست، تا او بگوید من حالا صرف نظر کردم. این مربوط به خداست، انسان «امین الله» است رضایت امین چه اثری دارد؟!
پس ما یک بخش از امور را مالک هستیم «باذن الله»، یک بخش از امور را «امین الله» هستیم. اگر کسی را کشتند اولیای او رضایت بدهند، براساس ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیهِ سُلْطانا﴾، رضایت اینها مسموع است، حالا یا چیزی می گیرند یا نمی گیرند، ولی به هر حال رضایت اولیای دم مسموع است پرونده مختوم است. اما اگر ـ خدای ناکرده ـ و ـ معاذالله ـ تجاوز به عنف شد، رضایت هیچ کسی اثر ندارد. یک روایت نورانی هم مرحوم کلینی در کافی نقل کرد که «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَی الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ کلَّهَا وَ لَمْ یفَوِّضْ إِلَیهِ أَنْ یذِلَّ نَفْسَه»؛ فرمود مؤمن را آزاد آفرید، ولی نسبت به آبرو او را آزاد خلق نکرد، آبروی او را در اختیار او قرار نداد که هر جا خواست ببرد و هر جا خواست بریزد، این طور نیست. ما امین خدا هستیم در حفظ حیثیت. اینها را ذات اقدس الهی ما را مأمور کرد و موظّف کرد که حفظ بکنیم تا آبرومند دنیا و آخرت باشیم و این آیه سوره مبارکه «اعراف» هشدار داد فرمود مبادا شیطان کاری بکند که با دست خودتان مسلوبالحیثیه بشوید، ﴿کما أَخْرَجَ أَبَوَیکمْ مِنَ الْجَنَّةِ﴾ و تلاش و کوشش کرد که ﴿لِیبْدِی لَهُما ما وُورِی عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾. تا این کار را می خواهد بکند. انسانی که مسلوب الحیثیه است حیاتی ندارد، پس ما هستیم و اعدا عدوّ درون ما. این بیان نورانی را وجود مبارک حضرت امیر دارد که اجر در گفتار صحیح و عمل به دست و عمل به پاست: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یدْخِلُ بِصِدْقِ النِّیةِ وَ السَّرِیرَةِ الصَّالِحَة»، هر چه را که خواسته باشد و مشمول این فضیلت باشد وارد بهشت می کند.
بعضی از اصحاب و شاگردان حضرت امیر بودند که حضرت بر آنها نماز خوانده و آنها را به خاک سپرده است. از شاگردان حضرت امیر بودند. این خبّاب این طور بود. آن در جریان بعدی به این صورت بود که خبّاب را که خبّاب بن أَرَت از اصحاب حضرت بود جزء مهاجرین بود در جنگ صفین شرکت کرد. فرمود: «یرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَتِّ فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً وَ هَاجَرَ طَائِعاً وَ [عَاشَ مُجَاهِداً طُوبَی لِمَنْ ذَکرَ الْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالْکفَافِ وَ رَضِی عَنِ اللَّهِ ] قَنِعَ بِالْکفَافِ وَ رَضِی عَنِ اللَّهِ وَ عَاشَ مُجَاهِداً»، شخصاً حضرت بر او نماز خواند، او را در قسمتی از کوفه دفن کردند، خود حضرت حضور داشت، فرمود او شاگرد خوبی بود، او ایمان آورد، اهل مهاجرت بود، از مکه به مدینه آمد، اهل جهاد بود، در جریان صفین با ما همکاری کرد و شربت شهادت نوشید؛ اما این جریان هجرت یک کار آسانی نبود. آنها که قبل از وجود مبارک رسول اکرم از مکه به مدینه می آیند هجرت کردند، توانی داشتند؛ اما بعد از اینکه حضرت از مکه به مدینه آمدند دیگران در کمال ضعف بودند می خواستند مهاجرت کنند، این مشرکان مکه نمی گذاشتند. اگر خانه ای داشتند کسی از آنها نمی خرید. اموال منقول را می خواستند بیاورند، کسی اجازه نمی داد. اینها ناچار بودند که بال بال بزنند با دست خالی از مکه به مدینه بیایند، ماندند متحیر شدند! آیه نازل شد که هیچ حیرتی نداشته باشید: ﴿وَ کأَینْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یرْزُقُها وَ إِیاکمْ﴾؛ فرمود مگر شما نمی بینید روزانه صدها مرغ بال بال می زنند با دست خالی حرکت می کنند با شکم سیر برمی گردند؟! این ماهی های دریا هیچ کدام اهل ذخیره نیستند، این مرغ های هوایی هیچ کدام اهل ذخیره نیستند، مگر این نیست که اینها با دست خالی بال می زنند با شکم پر می خوابند. این آیه نازل شد: ﴿وَ کأَینْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا﴾، مثل همه مرغ ها. اینها که برای تالاب می آیند از صدها کیلومتر حرکت می کنند، هیچ کدام ذخیره ندارند: ﴿وَ کأَینْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یرْزُقُها وَ إِیاکمْ﴾. اینها با دست خالی حرکت می کنند با شکم سیر می خوابند.
این آیه که نازل شد، مهاجرین گفتند ما هم بال بال می زنیم با دست خالی می رویم در مدینه، همین کار را هم کردند و الآن 1400 سال است که ما از اینها به عظمت یاد می کنیم. ما که در کشوری هستیم که به لطف الهی همه نعمت ها فراوان است؛ منتها آن دابّه ای که «تحمل رزقها» آنها مشکل برای ما ایجاد کردند. چند تا موش در مملکت این کار را کردند. اینها که اهل ذخیره کردن هستند. چرا در قیامت یک عده به صورت موش محشور می شوند؟ همین کسی که دو تُن سکه تهیه می کند، این حقیقتاً موش است در قیامت به صورت موش محشور می شود. کسی را موش نمی کنند. یک عده کور محشور می شوند. به خدا عرض می کنند در قیامت که ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمی وَ قَدْ کنْتُ بَصیراً﴾؛ من در دنیا بینا بودم، چشم داشتم، شما الآن مرا کور محشور کردی! حضرت فرمود: ﴿کذلِک﴾، ﴿کذلِک﴾ یعنی ﴿کذلِک﴾! یعنی ما تو را کور محشور نکردیم، شما خوب بررسی کن در دنیا چگونه بودی؟ ما همان گونه تو را محشور کردیم. ﴿کذلِک أَتَتْک آیاتُنا فَنَسیتَها وَ کذلِک الْیوْمَ تُنْسی﴾؛ تو در دنیا چگونه بودی؟ مسجد و حسینیه و کتاب های مذهبی و قرآن و عترت و حرم و اینها را نمی دیدی، مراکز فساد را می دیدی. الآن هم بهشت و اولیای الهی را نمی بینی، جهنم را می بینی. تو که کور نیستی، این هم جهنم: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾ همین ها می گویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾. ما در قیامت کور نداریم. ﴿کذلِک﴾؛ یعنی هر طوری که بودی ما همان طور تو را محشور کردیم. تو حالا این طرف را نگاه کردی بهشت و اهل بهشت را نمی بینی، بله! برو سر جای اصلی ات هر طور که بودی هستی. این طور نیست که ـ خدای ناکرده ـ ذات اقدس الهی بر کسی ستم روا بدارد. این ﴿کذلِک﴾ این پیام را دارد، فرمود هر طوری بودی ما همان طور تو را محشور کردیم: ﴿کذلِک أَتَتْک آیاتُنا فَنَسیتَها وَ کذلِک الْیوْمَ تُنْسی﴾. اینجا هم همین طور است.
درباره خبّاب بن أرت این علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) شخصاً می آید در مراسم تشییع او شرکت می کند، نماز می گذارد و در دفن او حضور پیدا می کند، بعد می فرماید که خبّاب را خدا غریق رحمت کند برای اینکه این کارها را کرده است. فرمود کارهایی که او کرده چیست؟ یکی اینکه «أَسْلَمَ رَاغِباً»؛ طبق میل و رغبت خود اسلام آورد، نه با فشار. «وَ هَاجَرَ طَائِعاً»؛ کسی او را بیرون نکرد از مکه، بلکه با طوع و رغبت مهاجرت کرد. «وَ قَنِعَ بِالْکفَافِ»؛ به روزی کفاف و حلال و ساده قناعت کرد. در ذیل این آیه سوره مبارکه «نحل» که فرمود چه مرد چه زن اگر این دو عنصر محوری را داشته باشند؛ یعنی از نظر عقیده حُسن فاعلی را داشته باشند مؤمن؛ از نظر عمل حُسن فعلی را داشته باشند مطیع؛ اگر کسی ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَکرٍ أَوْ أُنثَی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیینَّهُ حَیاةً طَیبَةً﴾ از وجود مبارک حضرت امیر سؤال کردند این حیات طیبه چیست؟ فرمود: «هِی الْقَنَاعَة»، یک انسان قانع آن قدر بزرگوار است که اصلاً به چشم طمع به دیگری نگاه نمی کند. آن یک کرامت است. به حضرت امیر عرض کردند چرا این قدر شما خاضع هستید؟ گفت من بررسی کردم دیدم خدا همان برنامه ای که برای ملائکه قرار داده برای من قرار داده است. چه چیزی به ملائکه گفته که به من نگفته؟ به من اطاعت گفته، ایقان گفته، یقین گفته، ایمان گفته، عمل صالح گفته، طهارت گفته، طیب بودن گفته، پاک بودن گفته، راه کسی را نبندم بوده، بیراهه نرفتن بوده، همین حرف هایی که به ملائکه زد به من هم زد. اگر ما در طبیعت زندگی می کنیم اهل خورد و خوراک هستیم برای ما حلال و اینها را هم مشخص کرده است. فرمود من خیلی بررسی کردم دیدم هر چه از ملائکه خواست از ما خواست، اینکه می بینید وجود مبارک امام هادی(سلام الله علیه) در زیارت «جامعه کبیره» آنچه را که خدای سبحان در سوره «انبیاء» برای ملائکه نقل می کند همان را در زیارت «جامعه» برای اهل بیت نقل می کند. در سوره مبارکه «انبیاء» برای ملائکه این اوصاف را خدا ذکر می کند که اینها «عباد الرحمان» هستند: ﴿لا یسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یعْمَلُونَ﴾، نه بیراهه می روند، نه جلو می افتند. «الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لَاحِق»؛ کسی جلو بیفتد بد است، دنبال بیفتد بد است، همراه باشد خوب است. فرمود: ﴿لا یسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یعْمَلُونَ﴾، ملائکه هیچ عصیان ندارند، همه دستورها را انجام می دهند. این بیان خداست در سوره مبارکه «انبیاء» در وصف فرشته ها. همین بیان نورانی را وجود مبارک امام هادی در زیارت «جامعه» درباره ائمه (علیهم السلام) دارد. شما در حرم مطهّر امام هشتم(سلام الله علیه) که زیارت «جامعه» را قرائت می کنید همین جمله ها را قرائت می کنید. اینها اوصاف ملائکه است که در سوره «انبیاء» خدا برای ملائکه ذکر کرده است. برای ائمه(علیهم السلام) همین را امام هادی ذکر کرده، ما هم که شاگردان اینها هستیم در همین مسیر حرکت بکنیم؛ منتها به اندازه خودمان. لذا حضرت امیر گفت من چگونه شاکر نباشم؟! یک برنامه جدایی خدا برای ما قرار نداده است. من دیدم هر چه به ملائکه گفته به ما هم می گوید. از آنها صدق خواسته، طهارت خواسته، طیب بودن خواسته، پاکدامنی خواسته، خیر خواسته، نفع خواسته، فضل خواسته، فیض خواسته، فوز خواسته، از ما هم خواسته است. این طور نیست که چیزی برای فرشته ها خواسته باشد برای ما نخواسته باشد.
درباره خبّاب می گوید که او «أَسْلَمَ رَاغِباً وَ هَاجَرَ طَائِعاً وَ قَنِعَ بِالْکفَافِ وَ رَضِی عَنِ اللَّهِ»، اگر کسی «رَضِی عَنِ اللَّهِ» شد، «رضی الله عنه» می شود یا نمی شود؟! یقیناً می شود و اگر این دو عنصر باهم جمع شد؛ یعنی هم راضی «عَنِ اللَّهِ» بود و هم خدا راضی از او بود، می شود: ﴿راضِیةً مَرْضِیة﴾. اگر ﴿راضِیةً مَرْضِیة﴾ بود، معلوم می شود دارای نفس مطمئنه است که ﴿یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة ٭ ارْجِعی إِلی رَبِّک راضِیةً مَرْضِیة﴾. اگر این سه عنصر محوری جمع شد؛ یعنی راضی «عَنِ اللَّهِ» بود، مرضی «عند الله» بود، صاحب نفس مطمئنّه بود، هنوز در راه است، به دلیل اینکه از این به بعد او را می برند، نه می رود. می گویند: «إرجعی الی الله». اگر رسیده باشد که جا برای رجوع نیست. راه چقدر طولانی است که اگر کسی صاحب نفس مطمئنّه بود، راضی «عَنِ اللَّهِ» بود، مرضی «عند الله» بود، تازه در راه است؛ منتها نزدیک است که از آن به بعد او را می برند؛ مثل اینکه مهمانی که وارد شد آن میزبان مسئول خودش را می فرستد به استقبال مهمان، مهمان را هدایت می کند به منزل. از آن به بعد می برند، سخن از رفتن نیست، ولی باز در راه است. اگر رسیده بود که سخن از ﴿ارْجِعی﴾ نبود. این خبّاب که حضرت شخصاً بر او نماز خواند، مهاجر بود، مجاهد بود، جنگ صفّین در پای رکاب حضرت بود و حضرت او را در کوفه به خاک سپرد می فرماید این راضی «عَنِ اللَّهِ» بود، کاری کرد که تمام امرها و دستورها و احکام و قضا و قدر الهی را به جان پذیرفت، یقیناً خدا هم از او راضی است و چنین انسانی دارای نفس مطمئنّه است، «وَ عَاشَ مُجَاهِداً»، این پایان جمله چهل و سومی است که بعد از آن چهل و دوم یاد شده است.