بحث نسبیت اخلاق از آنجا شکل گرفت که برخی از رفتارهای اخلاقی، حکمشان در شرایط زمانی و مکانی مختلف و نیز با تغییر شرایط دیگر دگرگون می شوند.
قبل از طرح شبهه نسبیت اخلاق و بیان جواب آن، لازم می دانیم گذری بسیار کوتاه به معیارهای اخلاقی داشته باشیم، چرا که فرض نسبی بودن اخلاق، بستگی تام به ملاک و معیار اخلاق دارد. از این رو شناخت اجمالی مبانی کلی در این زمینه لازم است.
در بیان مبانی و معیارهای اخلاقی مکتبهای مختلف می توان به موارد ذیل اشاره اجمالی نمود.
1- هر چیزی ذاتاً حَسن باشد، فعل اخلاقی است و آنچه ذاتاً قبیح باشد فعل اخلاقی نیست. این معیار، زیر بنای اخلاقی سقراط را تشکیل می دهد.
2- محور اخلاق، دگر دوستی و غیرستایی است. هر فعلی که بر مبنای غیردوستی اکتسابی بنا نهاده شده باشد، اخلاقی است.
3- فعل اخلاقی فعلی است که از الهام وجدان ناشی شده باشد، و لذا هر فعلی که از وجدان نشأت نگرفته باشد، اخلاقی نیست. کانت این معیار را پذیرفته است.
4- هر فعلی مطابق مصلحت آدمی بود اخلاقی است، و آنچه بر خلاف مصالح باشد غیر اخلاقی می باشد. مثلًا دروغ مصلحت نیست چون موجب می شود دیگران هم دروغ گویند و لذا بیش از نفعی که دروغگو از دروغ خویش می برد، می بایست ضرر دروغ دیگران را تحمل نماید. این معیار را «راسل» برگزیده است.
5- همانطوری که احساس انسان، زیبایی را درک می کند، عقل نیز قادر به درک زیبائیها می باشد. بنابراین هر آنچه عقل، آن را زیبا تشخیص داد اخلاقی است، آنچه عقل نازیبا ببیند غیر اخلاقی شمرده می شود.
6- الهام اخلاق به انسان به وسیله روح زمان صورت می گیرد. و زمان مطابق شرایط خاص خود متکفل این امر مهم می باشد. طبیعی است به واسطه تغییر زمان، اخلاق نیز متغیر می شود. این مبنا مربوط به هگل است.
7- هر چیز لذت آور خیر است و آنچه که ناراحتی و حزن بیافریند شر بوده و غیر اخلاقی است.
8- معیار اخلاق، پسند جامعه است. هر چه مورد پسند جامعه بود اخلاقی است و آنچه مورد پسند قرار نگیرد، ضداخلاقی می باشد.
9- قوّت و قدرت مبنای اخلاق حسن است. چون اصل در حیات موجودات، جنگ برای رسیدن به موجود کامل تر است، و لذا انسان کامل، انسانی قوی تر از دیگران است، و هر چه با ضعف، ناتوانی و آنچه که از این ها ناشی می شود، چون ایثار، تواضع، حلم، امانت داری، صله، انفاق و... همراه باشد ضداخلاقی است. این مبنای الحادی که دین را ساخته ضعفاء برای برتری بر اقویاء می داند، نظریه نیچه می باشد. وی مسیحیت را دین بردگی و ذلت می خواند و خُلق مسیحی را خلق بندگان می شمرد.
10- «کارل مارکس» مبنایی بر خلاف نیچه دارد. وی می گوید دین پرداخته اقویا برای سیطره بر ضعفاء است.
11- «کلبیون» که گروهی از فلاسفه یونانی هستند مبنایی دیگر دارند، آنها می گویند، آدمی به هر چه دل ببندد، وقت جدایی از آن ناراحت می شود. از این رو تاثیرات تمدن چون ازدواج، و غیر آن بی ارزش می باشد و هدف آن ایجاد علقه ها است و با زندگی «سگ وار» در تضاد است. بر اساس این مبنا، انتخاب زندگی سخت، پرهیز از هر چیز غیر از خود، و تنها توجه به خویشتن، توصیه می شود. «دیوجانس»[2] مربوط به سه الی چهار قرن قبل از میلاد، خُمی برای خود ساخته و در آن زندگی می کرد. وی قید نظافت را زده، بدون لباس با موی بلند در همان خم می زیست.
گویند روزی اسکندر مقدونی (356 تا 324 قبل از میلاد) در قرنطش (کرنت) بر سر خم او آمد و گفت: خدمتی بر گو تا انجام دهم، دیوجانس گفت: بلی، اسکندر که شاید بسیار خوشحال شده بود که بالاخره جانس در رفع حاجتی روی به وی آورده است، بی صبرانه پرسید: حاجتت چیست؟ جانس گفت: می خواهم از اینجا دور شوی تا آفتاب به خم من بتابد!!!
12- اگزیستانسیالیسم می گوید انسان آزاد آفریده شده است و غیر او همه محدودند. وسعت آزادی او نامحدود بوده و هر محدودیتی موجب تعلّق و بندگی می شود. اینان دین را محدودیت دانسته اند و لذا آن را در مقابل آزادی فطری شمرده اند.
13- معیار اخلاق در آیین زرتشت، نیک بودن است که در سه شعار گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک، خلاصه می شود. هر چند ظاهر این عبارات پسندیده است ولی باید توجه داشت که هیچکدام از مکاتب در پی غیر نیکی نبوده اند و همه معیارهای اخلاقی به دنبال بیان اخلاق نیک هستند، آنچه اختلاف معیارها را آفریده و موجب اختلاف مکتبها شده است، تفاوت تصورات آنان از نیکی است.
14- اسلام اخلاق را وسیله رسیدن انسان به معبود معرفی کرده است و لذا معیار در شناسایی فعل اخلاق از غیر آن، رسانیدن به هدف و دور کردن از آن می باشد. هر فعلی که آدمی را به هدف غائی برساند فعل اخلاقی است و به همان اندازه که در این مسیر آدمی را یاری می کند مورد توجّه قرار می گیرد. و نیز هر فعلی که انسان را از هدف دور کند رذیله شمرده می شود و شدت پرهیز از آن رذیله بستگی به میزان توانش در دور کردن انسان از هدف اصلی دارد.
بعد از بیان معیارهای اخلاقی، به بیان شبهه نسبیت و پاسخ آن می پردازیم.
شبهه نسبیت اخلاق
اساس این شبهه از آنجا ناشی شد که بسیاری از اخلاقیات، دارای حکم خاص و بدون تغییر نیستند، بلکه حکم برخی عناوین در شرایط زمانی و مکانی مختلف و نیز با تغییر شرایط دیگر دگرگون می شوند.
به عنوان مثال، دروغ حرام است ولی دروغ برای اصلاح که اصطلاحاً دروغ مصلحت آمیز گفته شده نه تنها حرام نیست، بلکه در برخی شرایط واجب می شود.
کینه و خصومت رذیله می باشد ولی خصومت با کفار و مشرکین عنادجو رذیله محسوب نمی شود و نیز اگر ظلم و ستم بتواند ظلم و ستم قوی تری را دفع کند، بی تردید چنین ستمی حرام نخواهد بود.
همچنین کبر برای زن، پسندیده؛ و غیبت متجاهر به فسق، مشروع؛ بهتان به مبتدع، واجب؛ حیله در ربا معاملی، آزاد؛ خوردن مردار برای مضطر، مباح؛ ترک اطاعت والدین در واجبات و محرمات، لازم؛ نومیدی از خلایق و انسانها، ممدوح؛ تصرف اصلاحی در مال یتیم، حَسن؛ و... شمرده می شود.
این اختلاف در احکام یک موضوع واحد، ما را به این سو هدایت می کند که معصیت، مطلقاً حرام نیست. بلکه حرمت آن بستگی به شرایط و ویژگی ها و ظرف تحقق آن دارد.
به بیان دیگر، هر گناهی نسبت به چیزی حرام ولی در مقایسه با چیز دیگر جایز و چه بسا واجب شود.
پس اخلاق امری نسبی بوده و هر عنوان اخلاقی و ضداخلاقی در ظروف متعدد تغییر می کنند.
تبعات نسبیت
نتیجه پذیرفتن نسبیت در اخلاق این است که بگوئیم. ارزش های اخلاقی اصیل نبوده و ثباتی ندارند، بلکه ارزشی بودن هر چیزی بستگی به شرایط و معدّات آن دارد.
بنابراین بطور مطلق هیچ خلق ناپسند و یا پسند وجود ندارد، ظلم، قبیح مطلق نیست، عدالت نیز مطلقاً حَسَن نمی باشد، و لذا چه بسا عدل قبیح گردد و ظلم تحسین شود.
بر این اساس، اعلام معاصی و گناهان نیز صحیح نمی باشد، چه اینکه هر معصیتی نسبت به چیزی معصیت است و در وراء آن ظرف نه تنها معصیت نیست بلکه از افعال شایسته محسوب می شود.
لازمه دیگر نسبی بودن اخلاق این است که باب امر به معروف و نهی از منکر، باید بسته شود، و بنابراین هیچ کس را نمی توان به معروفی امر نمود و یا از منکری بازداشت، زیرا آنچه معروف و منکر نامیده می شود تنها نزد آمر و ناهی، معروف و منکرند و چه بسا نزد فاعل به عکس باشند.
علاوه اینکه فرضیه نسبیت اخلاق، راه را برای بازیچه قرار دادن دین هموار ساخته و همه عناوین دینی و ارزشهای آن را در معرض تاخت و تاز قرار می دهد و حتّی اصول مسلّم آن را جولانگاه تفاسیر شخصی می نماید.
این تفکر، هر عنوانی را از خود آن تهی می نماید و آدمی را به پوچگرایی سوق می دهد.
و لذا نمی توان هدفی جزء هدم دین و زوال پایه های اخلاقی، برای این فرضیه تصور کرد.
بطلان شبهه
با توجه به مقدمه ای که در ابتدای بحث آوردیم، و توضیحاتی که پیرامون شبهه و اثرات آن بیان کردیم، اینک به پاسخهای مناسب شبهه می پردازیم.
1- فرضیه نسبیت در اخلاق، کلیتی ندارد، بلکه مبنایی است. این فرضیه بر مبنای کسانی که زمان را در حسن و قبح افعال دخیل می دانند، و یا بر مبنای لذّت گرایان و نیز طبق معیار سارتر که پسند را معیار اخلاق می دانست و... نسبی است، امّا بر مبنای کسانی چون سقراط و حکماء بعد او و نیز کانت و... اخلاق، نسبی نیست. بلکه امور اخلاقی ثابت و لایتغیر هستند. بنابراین، شبهه مبنایی بوده و معیارهای اخلاقی و جهانبینی مکتبها، منشاء پذیرش و یا ردّ این فرضیه است.
2- ملاک ارزشی بودن فعل اخلاقی بر مبنای اسلام تاثیر آن در نفس آدمی برای وصول او به کمال اخلاقی است. این ملاک و معیار تابع دو چیز و دو اصل اساسی است.
اول آنکه فعل اخلاقی فی حدنفسه، فعلی حَسن و نه قبیح شمرده شود و ذاتاً توان و استعداد رساندن به ملاک را داشته باشد.
بنابراین غیبت به هر شکل صورت گیرد ذاتاً لیاقت کمال رسانی را ندارد و ایثار تحت هر عنوانی، این استعداد را در خود نهفته دارد.
دوم اینکه فعل از فاعلی با همان قصد صادر شده باشد، یعنی علاوه بر حُسن فعلی، حُسن فاعلی هم وجود داشته و فاعل، آن فعل را برای اثر ذاتی آن بخواهد.
بر این اساس، راستگویی با اینکه ذاتاًحُسن اخلاقی دارد، ولی اگر برای ایجاد مفسده باشد، حسن فاعلی ندارد تا اینکه گفته شود چون حُسن داشته و در اینجا قبح پیدا کرده و حسن و قبح آن نسبی است.
به بیان دیگر، معیار حسن و قبح در اسلام، صلاح و فساد فرد و اجتماع است و این به دو چیز محقق می شود، اول آنکه فعل ذاتاً صلاحیت حسن و یا قبح داشته باشد، و دوم آنکه آن فعل بتواند در فرد و اجتماع همان اثر را بیافریند.
3- اساساً می بایست بین عناوین اولیه و ثانویه فرق گذاشت. به عبارت دیگر، اخلاق و رفتار دو عنوان اولی و ثانوی است. اخلاق ثابت است و تغییرپذیر نیست و آنچه تغییر می کند رفتار است.
به عنوان مثال، سیلی زدن به صورت یتیم همیشه قبیح است. ولی اگر این سیلی برای اخذ حقوق و غصب اموال او باشد همان قبح باقی می ماند، ولی اگر سیلی در مراتب تأدیب و تربیت قرار گیرد، فعل اخلاقی محسوب می شود.
علی ای حال خلط بین مقام اثبات و ثبوت، موجب بروز شبهه نسبیت شده است.
4- با دقت در عناوین اخلاقی که ظاهر آنها مؤید نسبیت است به مطلبی دیگر خواهیم رسید. توجه کنید. حضرت امیر علیه السلام می فرمایند:
خِیارُ خِصالِ النِّساءِ، شِرارُ خِصالِ الرِّجالِ، الزَّهْوُ وَ الْجُبْنُ وَ الْبُخْلُ، فِاذا کانَتِ الْمَرْئَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَکنْ مِنْ نَفْسِها، وَ اذا کانَتْ بَخیلَةً حَفِظَتْ مالَها وَ مالَ بَعْلِها، وَ اذا کانَتْ جَبانَةً، فَرِقَتْ مِنْ کلِّ شی ءٍ یعْرِضُ لَها.[3]
خصائل نیک زنان، خصلت های بد مردان است و آنها عبارتند از: تکبر و ترس و بخل. هرگاه زنی متکبر باشد بیگانه را به خود راه نمی دهد، و چون بخیل باشد اموال خود و همسرش را حفظ می کند، و زنی که ترسو باشد، از چیزی که به آبروی او صدمه زند می ترسد و فاصله می گیرد.
در این روایت و امثال آن، برخی اوصاف برای زنان، نیک و برای مردان، زشت دانسته شده است. کبر که صفت رذیله ای است برای زنان شایسته شمرده شده است. ترس و بخل نیز که از رذایل اخلاقی می باشند وجودشان در زنان پسندیده تلقی گشته اند. و البته جز این، مفهومی از ظاهر روایت قابل استفاده نیست. ولی دقت در تعلیل روایت که در ادامه خبر آمده است ما را به نکته ای بس مهم می رساند.
بنابر آنچه که در ذیل خبر آمده حُسن کبر، ترس و بخل برای زن نه به خاطر رذیله بودن آنها است، بلکه به این جهت است که بدین وسیله نوامیس زنان و اموال آنان و همسرانشان حفظ گردد. پس در واقع این سه معصیت تحسین نشده، بلکه نمای آنها که آثار حسنه دارد تحسین گشته است.
به عبارت دیگر با توجه به اینکه این سه معصیت، از گناهان نفسانی بوده به طوری که کسی از تکبر درونی و یا ترس باطنی و نیز بخل قلبی دیگری آگاهی ندارد، و نیز قطعاً وجود این سه در نفس زن، اثر مثبتی برای او نداشته و ناموس و اموال بدین وسیله حفظ نمی شود، بلکه حفظ این ها در پرتو ظهور این معاصی است، به طوری که زن بایست تکبر را علنی کند، ترس و بخل خود را آشکار نماید تا بتواند از تعدی دیگران به مال و ناموسش جلوگیری نماید، در می یابیم که حضرت امیر علیه السلام، این سه رذیله را مدح نکرده است بلکه تنها خواسته است زنان آنها را آشکار کنند تا ناموس و اموال آنان حفظ شود. و بدیهی است ظهور معصیت و خود را به شکل خاصی جلوه دادن غیر از اعتقاد قلبی به آن گناه و انجام واقعی معصیت است.
و از آنجا که اعمال در گرو نیت خود می باشند، ظهور کبر بدون نیت کبر قطعاً معصیت نبوده و با وجود آثار مثبت، حسنه نیز شمرده می شود.
به روایت دیگری از حضرت امیر علیه السلام توجه کنید.
التَّکبُّرُ مَعَ الْمُتَکبِّرین هُوَ التَّواضُعُ بِعَینِهِ.[4]
تکبر در مقابل متکبرین عین تواضع است.
در این خبر نیز حضرت به تکبّر توصیه نفرموده است، چرا که تکبّر در همه حالات حرام است، بلکه آنچه که امیرالمؤمنین علیه السلام ستایش نموده، ظهور تکبّر است تا بدین وسیله باد دماغ متکبر فرو خوابد.
مضافاً بر آنچه گفته شد، حُسن افعال و نیز قبح آنها در رتبه واحد نیستند، بلکه حسنه اخلاقی واحد می تواند تحت شرایطی احسن شود و یا یک رذیله، پست تر گردد.
به دو روایت دراین باره توجه کنید:
قال رسول الله صلی الله علیه و آله: الْعَدْلُ حَسَنٌ وَ لکنْ فِی الْامَراءِ احْسَن، السَّخاءُ حَسَنٌ وَ لکنْ فِی الْاغْنِیاءِ احْسَن، الْوَرَعُ حَسَنٌ وَ لکنْ فِی الْعُلَماءِ احْسَن، الصَّبْرُ حَسَنٌ وَ لکنْ فِی الْفُقَراءِ احْسَن، التَّوْبَةُ حَسَنٌ وَ لکنْ فِی الشَّبابِ احْسَن، الْحَیاءُ حَسَنٌ وَ لکنْ فِی النِّساءِ احْسَن.[5]
عدل نیک و برای حاکمان نیک تر، سخاء خوب و برای ثروتمندان خوبتر، ورع شایسته و از علماء شایسته تر، صبر به و از فقراء بهتر، توبه پسندیده و از جوان پسندیده تر، حیاء زیبا و برای زنان زیباتر است.
قال علی علیه السلام: تِسْعَةُ اشْیاءٍ مِنْ تَسْعَةِ انْفُسٍ هُنَّ مِنْهُمْ اقْبَحُ مِنْ غَیرِهِمْ، ضیقُ الذَّرْع مِنَ الْمُلُوک، وَ البُخْلُ مِنَ الْاغْنِیاءِ، وَ سُرْعَةُ الغَضَبِ مِنَ الْعُلَماءِ، وَ الصَّبا مِنَ الْکهُولِ، وَ الْقَطیعَةُ مِنَ الرُّئُوسِ، والْکذْبُ مِنَ الْقُضاةِ، وَ الذَّمانَةُ مِنَ الْاطِباءِ، وَ البَذاءُ مِنَ النِّساءِ، وَ الْبَطْشُ مِنْ ذَوِی السُّلْطانِ.[6]
نه چیز از نه کس نسبت به دیگران قبیح تر است، و آنها عبارتنداز: کوته نظری از سلاطین و حاکمان، بخل از ثروتمندان، خشم سریع از علماء، عشق بازی از پیران، قطع رحم از بزرگان، دروغ از قضات، آفت و بیماری طویل از طبیب، فحش از زنان، و جلب و اخذ از صاحبان سلطه.
با توجه به آنچه گفتیم، پست تر شدن پست، و خوب تر شدن خوب، دخالتی در اصل عمل ندارد، بلکه جلوه فعل به واسطه صدور آن از فاعل خاص و ایجاد آثار آن، قوی تر یا ضعیف تر می شود.
به عنوان مثال، عدل همیشه نیک است، ولی از حاکمی که قوه قهریه دارد بسیار بهتر می باشد، چرا که ظهور عدل از او منشاء حسناتی از جمله افزایش اعتماد مردم به وی و به همدیگر است.
و همچنین ورع برای همه شایسته است، امّا از علماء و دانشمندان که پرچمدار ترویج آن در جامعه هستند، نوعی امر به معروف و نهی از منکر عملی می باشد، و لذا این حسنه به تبع آثار آن برای علماء شایسته تر خواهد بود.
5- روایتی که در آغاز بحث گذشت حکایت از معین بودن شقاوت و سعادت انسان در شکم مادر می نماید. بحث در منافی نبودن این خبر و اخبار و احادیث مثل آن با اختیار انسان و تاثیر اعمال وی در سرنوشتش مقوله ای دیگر را می طلبد.
نکته ای که اینجا می بایست متذکر شویم این است که نسبیت اخلاق موجب تغییر متخلِّق می شود، و با فرض اینکه متخلِّق قابل تغییر نیست و شقاوت و سعادت آدمی دگرگون نمی شود، فرض نسبیت هم باطل می شود. به بیان دیگر اگر عوامل شقاوت و سعادت متغیر باشند، با شقاوت و سعادت بطنی که در امثال این روایات آمده است، منافات خواهد داشت، البته این مطلب مشروط به پذیرفتن برخی اصول موضوعه است که می بایست در جای خود، یعنی بحث قضا و قدر مطرح و اثبات شوند.
پی نوشت ها
[1] کنزالعمال، 579.
[2] دیوجانس یا دیو گِنس و یا دیوژن، از پیروان مکتب کلبی است، وی از مقرّرات اجتماعی و زندگی با مردم بیزار بود و زندگی بدور از جامعه با نهایت قناعت داشت. در حالات او نقل شده است که همواره سفالی برای نوشیدن آب با خود داشت. روزی دخترکی دید که با کف دستانش آب می خورد. جانس سفال را بر زمین زد و با خود گفت: تو ادعا می کنی فیلسوف هستی در حالی که بقدر یک دختر دهاتی عقل نداری.
همچنین گفته شده است روزی وی چراغ بدست در کوچه های آتن می گشت و می گفت: در پی انسان هستم و آدم می جویم.
دیوجانس در سینوپ به سال 413 قبل از میلاد متولد و در سال 323 قبل از میلاد از دنیا رفت.
[3] نهج البلاغه، حکمت 226 به ترتیب فیض الاسلام و 234 به ترتیب صبحی صالح.
[4] شرح نهج البلاغه ابن ابی حدید، ج 20، ص 298.
[5] کنزالعمال، 43542.
[6] مستدرک الوسایل، ج 11، ص 369.