دین اسلام دینی است که در راستای سایر ادیان توحیدی به منظور برقراری قسط و عدالت در جامعه بشری از سوی خداوند متعال نازل شده است و تلاش اصلی پیام آور این دین آسمانی ایجاد جامعه ای نمونه همراه با اتحاد حداکثری میان مسلمانان بوده است به گونه ای که از همان آغازین روزهای تشکیل حکومت اسلامی پیامبر اسلام(ص) ضمن بی ارزش دانستن هر گونه تفاخر قومی، نژادی و قبیله ای، همۀ مسلمانان را همچون برادر دانسته و به منظور نفی هر گونه جدایی و تفرقه میان مسلمانان و بیان اهمیت همبستگی و برادری میان آنان، ضمن درخواست از مسلمانان برای خواندن عقد اخوت با یکدیگر، از هر گونه تفرقه و جدایی آنان را برحذر داشت. این سیرۀ پیامبر اسلام، مبتنی بر دستورات الهی بود که طی آنها خداوند متعال، از سویی مؤمنان را به عنوان برادر یاد کرده «انما المومنون اخوه»[1] و از سویی دیگر همگان را دعوت به وحدت و عدم تفرقه می کرد.
«واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا»[2] با این حال، متأسفانه نخستین نشانه های بروز تفرقه در میان مسلمانان، از همان روز رحلت پیامبر(ص) هویدا شد و با ایجاد مسئلۀ شیعه و سنی به عنوان نخستین تفرقۀ بزرگ در میان مسلمانان، عملاً آفت تفرقه در جان مسلمانان افتاد و در ادامه نیز متأسفانه این اختلافات بالا گرفت به گونه ای که گاه برخی مباحثات و موضع گیری های کلامی خود زمینه را برای ایجاد اختلافات جدیدتر و جدی تر فراهم می کرد. به گونه ای که در همان سدۀ اولیۀ ظهور اسلام، ده ها فرقه و گروه با عنوان مسلمان و در عمل مخالف و ضد هم در برابر هم صف آرایی کرده و این اختلافات در مواردی از جدال های علمی فراتر رفته و به جنگ وخونریزی میان مسلمانان منجر می شد.
در این میان، مسئله وحدت اسلامی نیز از جمله موضوعاتی می باشد که از همان سال های اولیه ایجاد تفرقه و شقاق در میان مسلمانان، مورد توجه پیشوایان دینی قرار داشته و علمای اسلامی و در رأس آنها علمای شیعه، با پیروی از سیرۀ عملی امامان معصوم(ع) وحدت اسلامی و مصالح امت اسلامی را مورد اهتمام خود قرار می دادند.[3]
اما با سقوط خلافت عباسی تحولات جدیدی در جهان اسلام آغاز شد که تأثیر مستقیمی در انگیزه های تفرقه و وحدت ایجاد نموده و باعث ضرورت طرح مسئلۀ وحدت جهان اسلام گردید و البته این بار مسئله وحدت با استقبال علمای هر دو گروه مواجه شد؛ اما در این میان هر چه تفاهم در این زمینه بیشتر می شد، تلاش های تفرقه افکنانه نیز بیشتر گردید.
با تقسیم بندی تاریخی تحولات جهان اسلام به دو دورۀ قبل و بعد از فروپاشی خلافت عباسی و بررسی تفاوت انگیزه های تفرقه و وحدت در این دو مقطع تاریخی به تلاش های صورت گرفته در این زمینه اشاره ای داشته باشد.
فروپاشی خلافت عباسی و تحول در انگیزه های تفرقه و وحدت
تهاجم مغول ها به ایران و فرو پاشی خلافت عباسی را می توان یکی از مهم ترین فصل های تاریخ تحولات عالم اسلام دانست. در واقع، به دنبال تهاجم وحشیانۀ قوم تاتار به سرزمین های اسلامی و نابودی حکومت ایرانی خوارزمشاهیان و سپس استیلای بر بغداد و نابود کردن خلافت عباسی، ناگهان در سرتاسر جهان اسلام خلأ قدرت منسجم و مرتبط با روح دینی جهان اسلام پدید آمد که امپراتوری عظیم مغولی نمی توانست به سادگی آن را پر کند. به ویژه اینکه جنبه های ایدئولوژیک ماجرای حکومت در جهان اسلام و تعارض فرهنگی و ایدئولوژیکی مغول ها با مسلمانان، هر گونه امکان تجانس فرهنگی میان فرمانروایان و فرمانبران را از میان می برد و اگر چه دولت ایلخانی پس از مدتی با پذیرش اسلام در صدد برآمد تا این دوگانگی را از میان بردارد؛ اما در نهایت، چندان توفیقی حاصل نکرده و دولت های پس از وی نیز نتوانستند این خلأ را به سادگی پر نمایند و پراکندگی ها و آفات حکومت های جزیره ای که به شکل دولت های ملوک الطوائفی در اقصا نقاط دولت اسلامی فروپاشیده ظهور و بروز کرده بود، کم کم زمینه را برای ایجاد دو قدرت فراگیر در دو منطقه از جهان اسلام فراهم نمود که هر دو با احساس خلأ وجود حکومت ایدئولوژیک وارد عرصه شده و خود را نمایندۀ بخشی از جهان اسلام قلمداد نمودند. این دولت ها عبارت بودند از دولت عثمانی در غرب جهان اسلام و دولت صفویه در شرق جهان اسلام که هر دو در مجاورت هم و در فاصلۀ نزدیکی نسبت به هم ظهور و بروز یافتند و تحولات بعدی جهان اسلام را رقم زدند. در این میان، ظهور دولت صفویه را می توان آغاز فصلی جدید از تاریخ جهان اسلام دانست که طی آن انگیزه های تفرقه و وحدت را نیز تغییر داد. به عبارتی در یک نگاه دقیق تر می توان تاریخ انگیزه های تفرقه و وحدت را به دو دوره قبل از ظهور صفویه و بعد از ظهور صفویه تقسیم بندی نمود.
تفاوت این دو دوره از نظر انگیزه های تفرقه در این است که در دوران قبل از ظهور صفویه انگیزه های تفرقه صرفاً داخلی بود و منشا اختلاف نظرها و دیدگاه های عقیدتی بود که میان پیروان هر یک از فرق عالم اسلام وجود داشت، با این حال در تمام این مدت (حداقل تا دوران پیش از تهاجم مغول به جهان اسلام)، عالم اسلام شاهد تمدنی بود که نام اسلامی و البته عمدتاً با رنگ و بوی مذهبی اهل سنت را هم بر خود یدک می کشید. از آنجایی که منشأ اختلافات، داخلی بود؛ لذا بستگی به نوع نگاه حاکمیت های موجود به مسئلۀ وحدت یا تفرقه نگریسته می شد؛ ولی در عین حال چندان خطری از ناحیه تفرقه میان دو گروه شیعه و سنی نسبت به اصل اسلام احساس نمی شد و حتی در برخی مقاطع تاریخی هیئت حاکمه اکثریت که از اهل تسنن بودند، تحت تأثیر برخی القائات بر جدایی و مقابله با مخالفان مذهبی به عنوان یک استراتژی تأکید می ورزیدند.[4]
اما با ظهور دولت صفویه که مقارن بود با تحولات دوران رنسانس در اروپا و آغاز پدیدۀ استعمار و ورود به کشورهای شرق به بهانه عمران و آبادانی و در واقع زمینه سازی برای غارت و چپاول کشورها، مسئلۀ تفرقه در جهان اسلام، انگیزه ای خارجی پیدا می کند و آن هم عبارتست از همان پدیدۀ «استعمار»؛ پدیدۀ شومی که تا به امروز نیز ادامه داشته و با چهره های جدیدتری تحت عنوان استعمار نو و فرا نو و با استفاده از ابزارهایی همچون تفرقه افکنی در سرتاسر جهان و به ویژه جهان اسلام درحال اجرای نقشه های شوم خود می باشد.
بنابراین، با در نظر گرفتن تفاوت های دو دوره به لحاظ انگیزه های تفرقه که به نوبۀ خود در انگیزه های وحدت نیز تأثیر مستقیمی گذارده است، به بررسی دو مقطع تاریخی می پردازیم:
وحدت و تفرقه در مقطع پیش از فروپاشی خلافت عباسی
مسئلۀ وحدت شیعه و سنی در دوره پیش از فروپاشی خلافت عباسی از جمله مسائل مهمی بود که مورد توجه علمای شیعه قرار داشت. در این میان، علمای شیعه به تأسی از سیرۀ عملی امامان معصوم، بیشترین تأکید را بر وحدت اسلامی داشتند و ضمن حفظ اصول کلی مذهب، عمدۀ تلاش خود را برای حفظ وحدت و برادری در جامعه بزرگ اسلامی به کار می بستند. امامان شیعه نیز با وجود اینکه خود را تنها افراد مستحق تصدی حکومت اسلامی می دانستند؛ اما بنا بر مصالح عظیم تری همچون حفظ اصل اسلام و مقابله با دشمنان خارجی و منافقان داخلی که هر لحظه در صدد نابودی اسلام بودند، بر ضرورت و ا همیت وحدت تأکید داشتند. در این میان امام علی(ع) که قربانی اولین و بزرگ ترین تفرقۀ جهان اسلام پس از پیامبر اسلام بودند؛ آنگاه که شرایط حکومت نوپای اسلامی، از قبیل ظهور مدعیان دروغین نبوت همچون مسیلمه کذاب و ارتداد برخی قبائل دیگر را مشاهده نموده و حفظ اصل اسلام را منوط به حفظ وحدت اسلامی دیدند، 25 سال سکوت اختیار نمودند؛ اما در عین حال، با حکومت اسلامی بیشترین تعامل و همکاری را انجام داده و در اجتماعات مسلمانان شرکت جسته و مشاوره های فراوان و راه گشایی به خلفای وقت ارائه می کردند و همۀ اینها به منظور حفظ وحدت و انسجام اسلامی و ضرورت حفظ و تقویت اصل اسلامی انجام می پذیرفت.
در نهج البلاغه نیز ایشان در این زمینه می فرمایند:
«فَأَمْسَکْتُ یدِی حَتَّی رَأَیتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ یدْعُونَ إِلَی مَحْقِ دَینِ مُحَمَّدٍ(ص) فَخَشِیتُ إِن لَم أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَی أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِی مَتَاعُ أَیامٍ قَلَائِلَ »؛ یعنی، پس دست خود باز کشیدم تا جایی که دیدم که عده ای از دین اسلام بازگشته و به نابودی دین اسلام دعوت می کردند. پس ترسیدم که اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم ضربه و ویرانه ای در اسلام پدید آید که مصیبت آن بالاتر از مصیبت از دست رفتن ولایت بر شما باشد که روزهایی چند است.[5]
حفظ اساس اسلام، رمز وحدتی بود که توسط سایر امامان شیعه نیز پیگیری شد و حتی برخی اقدامات از قبیبل قیام امام حسین (ع) نیز در راستای همین مسئله، یعنی حفظ اساس اسلام قابل ارزیابی می باشد.[6]
همین رویکرد نسبت به وحدت اسلامی را سایر ائمه نیز در پیش گرفته بودند. آنان به لزوم حفظ این نظام اعتقاد داشتند تا دولت اسلامی از عهدۀ ادای وظایف اساسی خود و ایجاد امنیت و آرامش و دفاع از اسلام در مقابل تهدیدهای خارجی ناتوان نماند. در این زمینه، دعاهای امام زین العابدین(ع) برای مرزداران و تجلیل ایشان از تلاش و مجاهدت های آنان مثال زدنی است.
ائمه همچنین در مراسم شرعی اسلام که جنبۀ عمومی داشت و حکومت عهده دار اقامه آنها بود، مانند شرکت در مراسم حج و نمازهای جمعه و جماعت و پاره ای دیگر از مناسبت های صحیح اسلامی شرکت می جستند و بر پایۀ همین اصل کلی، شیعیان را به مشارکت در آنها فرامی خواندند.
از طرف دیگر همواره در مقابل بروز انحرافات در حکومت که آن را در تضاد با عقاید و استنباطات دینی خویش می دانستند، مسئولیت شرعی و اخلاقی و انسانی سنگین بر دوش خویش احساس می کردند و خویشتن را موظف به ادای آن می دیدند. آنان خود را شایستۀ ولایت و حاکمیت می دانستند و اعمال ظالمان و حق خوری های فراوانی را در شیوۀ اعمال حاکمیت مشاهده می کردند؛ اما از آنها هرگز به نفع مصالح شخصی بهره نمی بردند و اصولاً نفس این انحرافات را از هر چیز دیگر مهم تر می دانستند و از این رو نوک تیز حمله آنان صرفاً متوجه انحرافات بود.[7]
آنچه در این میان مهم است، این است که اگر چه در برخی مقاطع خاص تاریخی، همچون جنگ های صلیبی انگیزه های خارجی نیز در زمینۀ تفرقه میان مسلمانان نقش آفرینی می کرد؛ اما عمده ترین انگیزه های تفرقه، مربوط به داخل جامعه اسلامی و صرفاً مباحث اعتقادی بود و نتیجه این مسائل این بود که در طول دوران حاکمیت خلافت عباسی به دلیل حاکمیت عقیدتی اهل سنت چندان انگیزه ای برای طرح مسئلۀ وحدت به ویژه از جانب حکومت وجود نداشت و بیشترین اهتمام برای مسئله، وحدت از جانب علمای شیعه صورت می گرفت.
وحدت و تفرقه در مقطع پس از فروپاشی خلافت عباسی
فروپاشی خلافت عباسی، یکی از مهم ترین فصل های تاریخ اسلام بود که منشأ تحولات فراوانی در عرصه معادلات قدرت ایدئولوژیکی اسلام شد و همزمانی تحولات بعدی آن با تحولات دنیای غرب، باعث بروز مسائلی شد که مسئلۀ تفرقه و وحدت اسلامی را رنگ و بوی دیگر بخشید. در این میان، مهم ترین مقطعی که پس از فروپاشی خلافت عباسی مورد توجه ما می باشد، مقطعی است که دولت صفوی با ایدئولوژی مذهبی شیعی در ایران بر سرکار آمده و همسایه دیوار به دیوار دولتی فراگیر با اعتقادات سنی شد که از چندین سال پیش چنان قدرتی یافته بود که حتی امپراتوری روم شرقی را به نابودی کشانده بود. این مقطع دقیقاً همزمان است با دوران جدیدی از تمدن غرب که تحت عنوان مدرنیتۀ غربی مطرح شده و تحولات جهان اسلام و به ویژه تحولات ایران، ناگهان با تحولات غرب پیوند می خورد.
با آغاز دوران رنسانس در غرب در قرن 15 میلادی و تلاش تمدن تازه به پا خاسته غرب برای فراگیر نمودن ارزش های خود بر اقصا نقاط جهان به منظور غارت منابع و ثروت ملت های جهان به ناگاه با دو قدرت در جهان اسلام مواجه شد که هر دوی این دولت ها در خلأ قدرت منسجم و فراگیر اسلامی خلافت عباسی ظهور و بروز یافته و هر دو نیز داعیۀ حکومت اسلامی داشته و اسلام را به عنوان ایدئولوژی برتر و دارای قابلیت ایجاد تمدن اسلامی می دانستند و این مسئله، با طرح غرب برای فراگیر نمودن ارزش های اومانیستی تمدن جدید که به دنبال فروپاشی نظام مذهبی قرون وسطایی ظهور و بروز یافته و تئوریزه شده بود، در تعارض بود. بنابراین، غرب از همان ابتدای روی کار آمدن دولت های عثمانی و صفوی به این دو کشور به مثابه دشمن مشترک می نگریست که هیچ نقطه مشترکی با تمدن اومانیستی غربی و ارزش های حاکم بر آن نمی توانست داشته باشد.
در این میان، غرب با فرستادن نمایندگان مختلف به ایران که در قالب بازرگان، هیئت های مذهبی و یا سفرای دوستی وارد دو کشور می شدند و دریافت گزارشات این نمایندگان که به شکل سفرنامه در اختیار دولت های غربی قرار می گرفت، به پاشنه آشیل ایجاد تمدن بزرگ اسلامی پی برد و آن عبارت بود از {a «تفرقه» a}که همچون آتشی زیر خاکستر، همواره آماده برافروخته شدن بود. به همین دلیل، تلاش های غرب برای گسیل آتش افروزان ماجرا آغاز شد و با توجه به اینکه هدف غرب، جلوگیری از قدرت یافتن هر دو دولت ایران وعثمانی بود و ضعف عمدۀ سپاه ایران، نداشتن جنگ افزارهای گرم همچون توپ و تفنگ، باعث تقویت دولت عثمانی و تضعیف دولت صفوی شده بود؛ لذا غرب نیز به منظور توازن قوا، برادران شرلی را به همراه هیئتی از کارشناسان نظامی، عازم ایران نمود. یکی از محققین تاریخی، در زمینۀ انگیزه غربی ها برای پیوند دوستی با ایران می نویسد:
آشکار است که اروپای ستیزه گر - و پس از تصرف قسطنطنیه توسط سلطان محمد فاتح در 1453/857م. سخت خشمناک و ضربه خورده - از پدید آمدن دشمنی نیرومند در همسایگی خاوری عثمانی بسیار خشنود گردید و بر همین بنیاد، پیوند دوستی اروپا با صفویان گسترش یافت.[8] برادران شرلی در خاطرات خود همین اهداف تفرقه افکنانه را بیان نموده اند. آنان در خاطرات خود چنین می نویسند:
... سرآنتوان.... نیز به پادشاه اظهار داشت که در صورتی که آن اعلی حضرت از این طرف با عثمانی ها در جنگ هستید، من هم کاری خواهم کرد که سلاطین عثمانی را به واسطۀ این اتحاد، منقرض سازیم. پادشاه، از این مطلب نهایت خوشحال شد و از جهت این تدبیر خوب مطلب نهایت خوشحال شد و از جهت این تدبیرخوب از... آنتوان خیلی تشکر کرد.[9]
اما واقعیت این بود که هدف اصلی انگلیسی ها از کمک به ایران، نه نابودی عثمانی و برتری ایران؛ بلکه یا توازن قوا از طریق دامن زدن به تفرقه و جدایی مذهبی هر دو کشور و یا نابودی هر دو قدرت بود.
بدین ترتیب از این تاریخ شاهد پر رنگ شدن نقش استعمار در ایجاد تفرقه در جهان اسلام هستیم که البته خود این مسئله به ایجاد انگیزه های جدید به منظور وحدت نیز کمک شایانی نمود.
در مقاطع بعدی تاریخ استعمارگران دست به دو اقدام مهم تفرقه افکنانه در جهان اسلام زدند که مهم ترین مصائب امروزین جهان اسلام مربوط به این دو اقدام فرقه سازانه می باشد. آنان برای تحقق اهداف خویش در میان سرزمین های اسلامی تلاش کردند تا از سویی فِرَق اسلامی را به فرقه های کوچک تر تجزیه نمایند تا تفرقه میان آنان بیشتر و بیشتر شود و از سوی دیگر، فرقه ای از فرق اسلامی که بیشتر با اهداف استعماری سازگار باشد را تقویت نمایند و اگر چنین فرقه ای وجود ندارد، آن را ایجاد نمایند.
در راستای این تلاش ها، آنان با مطالعۀ مذهب تشیع و با سوء استفاده از عناصری همچون مهدویت در جامعۀ شیعی، دست به ایجاد فرقۀ بهائیت زدند که اگر چه ایجاد آن با حمایت ها و برنامه ریزی های دولت روسیه انجام پذیرفت؛ اما این گروه، در نهایت به سرسپردگی تام انگلیس و آمریکا در آمدند و در اختیار اهداف استعماری این قدرت ها قرار گرفتند.
شواهد و دلایل قطعی و قراین عینی و قطعی و سندهای روشن در دست است که استعماری بودن بابی گری و بهایی گری را روشن می سازد. عامل اصلی به وجود آمدن این فرقه روسیه تزار بود، پس از انقراض دولت تزار در روسیه روشن شد که یکی ازکارکنان مرموز روسی که بعدا به مقام سفارت رسید به نام «کینیاز دالگورکی» به طور مستقیم با میرزا علی محمد باب تماس داشت.
وی خاطرات خود را در مجله شرق ارگان کمیسر خارجی شوروی اوت 1914 و 1925 تحت عنوان «یک نفر سیاسی روحانی» منتشر کرد و در آن مطالبی نوشت که پرده ها را بالا می زند.[10]
از طرفی دیگر استعمارگران غربی ازمیان فرق اهل سنت به فرقه ای که بیش از هر گروه دیگری زمینه های لازم برای تفرفه و شکاف میان مسلمانان را داشت یعنی مذهب حنبلی با قرائت محمد بن عبدالوهاب که جز خود را کافر قلمداد کرده و به راحتی فتوای قتل مسلمانان را صادر می کنند رفته و با استفاده از فرصت پدید آمده در دوران تحرکات وهابی ها برای استیلا بر شبه جزیره عربستان به همکاری با آنان برخاسته و زمینه را برای حاکمیت این گروه در شبه جزیره عربستان فراهم نمودند. لذا اگر از کتابهایی همچون خاطرات مستر همفر و یا تاریخ آل سعود ناصر السعید نیز بگذریم اما همکاری استعمار با این گروه برای تقویت و حکومت خود بر شبه جزیره عربستان به لحاظ تاریخی تردید ناپذیر می باشد.[11]
بنابراین دومین مقطع از مقاطع تاریخ اسلام یعنی دوران پس از فروپاشی خلافت عباسی و به ویژه مقطعی که جهان اسلام شاهد پیدایش دو امپراتوری فراگیر و قدرتمند با دو ایدئولوژی دینی یکسان اما به لحاظ اعتقادی و مذهبی متفاوت بود انگیزه های تفرقه علاوه بر انگیزه های داخلی، صبغه خارجی نیز یافت و طبیعتاً با توجه به این مسئله وحدت اسلامی نیز انگیزه هایی مضاعف پیدا کرد اگر چه اصل انگیزه، یعنی حفظ کیان اسلام همچنان به عنوان انگیزه ای ثابت در میان عالمان شیعه و سنی وجود داشت. در این مقطع عالمان شیعه وسنی فراوانی به ضرورت های طرح مسئله وحدت پرداختند از جمله علامه محمد باقر مجلسی، آیت الله شیخ یوسف بحرانی، علامه محمد اقبال لاهوری، آیت لله میرزا محمدحسن شیرازی، سیدجمال الدین اسد آبادی، سیدعبدالرحمان کواکبی، شیخ محمد عبده، استاد حسن البنا، علامه شیخ محمدحسین کاشف الغطاء، شیخ محمودشلتوت، آیت الله العظمی بروجردی، امام موسی صدر، آیت الله حائری یزدی، علامه امینی، آیت الله سید محسن حکیم وسید محمد باقر حکیم، محی الدین ابوالکلام آزاد، علامه شرف الدین عاملی، محمد علی جناح، علامه محمد جواد بلاغی، شهید مرتضی مطهری، ابوالاعلی مودودی، آیت الله سید محسن امین، شیخ محمد جواد مغنیه، شهید سید عارف حسین حسینی، شیخ محمد غزالی، سید قطب، آیت الله محمد مهدی شمس الدین، علامه سید مرتضی عسکری و تقریباً قریب به اتفاق علما و مراجع شیعه و بسیاری از علمای اهل سنت که دراین مجال مختصر تنها به اسامی برخی از آنها به عنوان نمونه اشاره شد.
اما در میان علما و مراجع شیعه معاصر شاید بتوان بزرگ ترین احیاگر مسئلۀ وحدت شیعه و سنی در دوران حاضر را امام خمینی نامید که با رهبری انقلاب اسلامی ایران وایجاد نخستین حکومت اسلامی حقیقی با دیدگاه شیعی پس از دوران حکومت امام علی(ع) نه تنها این مسئله را به عامل تفرقه تبدیل نکرد؛ بلکه آن رابه فرصتی برای اتحاد هر چه بیشتر تبدیل نمود. ایشان همچنین بهترین استفاده از فرصت ها نموده و به عنوان مثال میلاد پیامبر اسلام که بنابر دو قول شیعه و سنی دارای تاریخ های متفاوت بود را با هم جمع نموده و مجموع فاصله میان این دو تاریخ رابه عنوان هفته وحدت شیعه و سنی اعلام نمودند. ایشان در زمینۀ شیعه و سنی و مسئله وحدت اسلامی و نیز انگیزه های تفرقه در دوران معاصر معتقد بودند:
... در اسلام بین شیعه و سنی ابدا تفرقه نیست؛ بین شیعه و سنی نباید تفرقه باشد، باید وحدت کلمه را حفظ کنید... باهم اجتماعمان را حفظ کنیم و کسی که این اجتماع را بخواهد به هم بزند یا جاهل است و یا مغرض و باید به این حرف ها گوش کنید.[12]
استعمار مطالعه کرده است،... به این نتیجه رسیده است که باید اختلاف بیاندازد، بین طوایف مسلمین.[13]
پس از ارتحال امام خمینی ره مقام معظم رهبری به عنوان خلف صالح ایشان به عنوان رهبر انقلاب اسلامی و نیز عالمی دینی و مرجعی توانا همین مسیر را در زمینۀ وحدت اسلامی طی نموده و در دوران زعامت معظم له و همزمان با تشدید تلاش های تفرقه افکنانه دشمنان که در دوران حرکت جمهوری اسلامی ایران برای تبدیل شدن اسلامی به الگوی جهان اسلام به نحو تصاعدی افزایش یافت. ایشان به همراهی مراجع معظم تقلید و سایر علمای شیعه و سنی طرفدار تقریب مذاهب اسلامی اقدامات فراوانی در زمینه وحدت شیعه و سنی انجام دادند که آخرین نمونه از این اقدامات فتوای تاریخی معظم له در زمینۀ ممنوعیت و حرمت هرگونه اهانتی به نمادهای برادران اهل سنت از جمله همسر پیامبر اسلام بود که بازتاب فراوانی در سطح جهانی داشته و باعث خنثی شدن حجم عظیمی از توطئه های دشمنان وحدت اسلامی گردید.
بنابراین با بالا رفتن انگیزه های تفرقه به تناسب حرکت رو به رشد جامعه اسلامی که عمدتاً انگیزه و عامل خارجی یعنی استعمار را به همراه دارد انگیزه های وحدت در جامعه اسلامی به ویژه از جنب علما نه تنها کمتر نشده است؛ بلکه علمای فریقین بیش از هر زمان دیگری به مسئلۀ وحدت اهتمام نشان داده اند. از طرفی با توجه به اینکه یکی از رهبران مهم و تأثیرگذار مسئلۀ وحدت اسلامی در قرون معاصر سید جمال الدین اسدآبادی بوده و این شخصیت در عین روحیات روشن فکرانه ای که داشتند، در بررسی مسائل و مشکلات جهان اسلام پیوند میان استعمار و مشکلات جهان اسلام را مورد تأکید قرار می دادند. از این رو، در بخش پایانی، به دیدگاه ایشان در زمینۀ مسئلۀ وحدت اسلامی و ضرورت های آن اشاره ای می نماییم.
سید جمال الدین اسد آبادی و وحدت اسلامی
بی شک سید جمال الدین اسدآبادی را باید از مشهورترین و اثرگذارترین چهرۀ سیاسی دینی قرن 13 میلادی در جهان اسلام دانست. فعالیت های سید جمال در این مقطع تاریخی و نیز نظریه پردازی های وی همچنان پس از گذشت سال ها محل بحث و گفتگوی اندیشمندان بزرگ قرار گرفته است و ده ها کتاب در زمینه افکار و اندیشه های ایشان به رشتۀ تحریر در آمده است. مهم ترین دغدغه سید جمال الدین اسد آبادی انحطاط جوامع اسلامی علیرغم پیشرفت های اولیه آن و نیز علی رغم وجود زمینه های مساعد برای پیشرفت و تعالی در دین اسلام بود. سید جمال در راستای این دغدغه به واکاوی علل عقب ماندگی و انحطاط جوامع اسلامی پرداخته و علل عمده ای را به عنوان علل این بیماری بر می شمارد که از جمله آنها مسئله استعمار می باشد.
از طرفی یکی دیگر از علل انحطاط جوامع اسلامی از نظر سید جمال الدین مسئله تفرقه میان آنان بود که به طور طبیعی راهکار برون رفت از آن نیز مسئله اتحاد اسلامی به شمار می رفت. به طور کلی سید جمال به دو گونه مسئله وحدت اسلامی را مورد اهتمام قرار داده است:
الف. سیره نظری
؛ سید جمال در میان آثار و عقاید خویش مطالب فراوانی نسبت به وحدت اسلامی و لزوم آن دارد. وی در تبار شناسی جامعه اسلامی معتقد است:
ریاست در بین مسلمین جز وحدت دینی و اسلامی هیچ جنسیتی در میان طوایف ایشان نبود و در چنین اجتماعی که مسلمانان اشتراک دینی داشتند زمامداران مختلف پدیدار گشتند و در نتیجه تباین اغراض و تعارض مقاصد پیش آمد. ناچار مسلمینی که در تحت این احکام بودند افکار هر کدام بر غلبه یافتن دشمن خود مصروف شد.[14]
وی در ادامه ضمن بر شمردن انحطاط و عقب ماندگی مسلمانان راهکار اصلی را وحدت اسلامی می داند و راهی غیر از آن را هلاکت می داند و لزوم وحدت را چنان بدیهی می داند که معتقد است که نیازی به استاد و دلیل برای آن نیست:
اتفاق کردن بر تقویت و تعزیز ولایت اسلامیه از سخت ترین ارکان دیانت محمدیه است و اعتقاد به این امر از نخستین عقاید اسلامیه در نزد مسلمین است که محتاج نیستند در این مسلاله به استادی که به آنها تعلیم کند و نه به کتابی که در آن ثبت شود و نه به رسائلی که انتشار یابد.[15]
«هذا آن الاتفاق، هذا آن الاتفاق؛ الآن لحظۀ وحدت است، الآن زمان اتفاق و وحدت است».[16]
ب. سیره عملی؛
به لحاظ عملی نیز سید جمال الدین در مسیر اتحاد اسلامی گام های مهمی برداشته است. نخستین نکته در این زمینه این بود که اساساً سید جمال الدین اسدآبادی با برجسته نمودن بعد اسلامی خود به جای بعد خاص مذهبی خود در تمام موارد تأکید اصلی را بر اسلام داشت و همه جا از لزوم اتحاد مسلمانان، ایجاد حکومت اسلامی، پیشرفت مسلمانان و... سخن به میان می آورد و از هر گونه سخنی که باعث شائبه های تفرقه آمیز بوده و باعث سوء استفاده دشمنان و عقیم شدن هدف خود گردد خودداری می نمود.
از طرفی سید جمال الدین اتحاد جهان اسلام را یکی از اهداف عمده خود قرار داده و در راستای تحقق آن پیشنهادی مبنی بر اتحادیه کشورهای اسلامی ارائه نمودند.[17] اما متأسفانه اقدامات خیرخواهانه سید جمال الدین و اعتقاد بیش از حد او به دولت مردان و حکومت ها برای اجرایی شدن ایده هایش که با اهداف استعماری در تعارض بود باعث شد که وی جان بر سر این آرمان ها فدا نماید.
پی نوشت ها:
[1] حجرات، آیه 10.
[3] به عنوان مثال سید رضی در تدوین نهج البلاغه چنان این کتاب را گردآوری می کند که از سویی هدف اصلی، محفوظ مانده و از سویی تعارضی با وحدت شیعه وسنی نداشته باشد و در واقع این کتاب به گونه ای گردآوری شده است که شخصیت های سنی مذهب همچون ابن ابی الحدید معتزلی نیز از آن استفاده نموده و بر آن شرح نگاشته اند.
[4] به عنوان مثال خواجه نظام الملک وزیر سلاجقه تحت عنوان مبارزه با بدمذهبان خواستار برخورد خشونت بار با مخالفان مذهبی بود جهت مطالعه بیشتر رک : حاتم قادری، اندیشه های سیاسی در اسلام و ایران، ص129.
[5] نهج البلاغه، نامه 62.
[6] سید محمد باقر حکیم ، وحدت اسلامی از دیدگاه قرآن وسنت، ترجمه عبدالهادی فقهی زاده، نشر مؤسسه فرهنگی انتشاراتی تبیان، ص 125.
[8] عبدالهادی حائری، نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، نشر امیرکبیر، ص 142.
[10] برای مطالعه بیشتر رک: محمد محمدی اشتهاردی، بابی گری و بهایی گری، ص 94و95و96.
[11] برای مطالعه بیشتر رک: سید احمد موثقی، جنبش های اسلامی معاصر ، انتشارات سمت، فصل سوم، جنبش وهابیت در عربستان.
[12] صحیفه نور، ج6 ص 84، سخنرانی در جمع مدرسان وطلاب حوزه علمیه قم.
[13] همان، ص 272، سخنرانی در جمع اهالی قم و دیگر شهرستان ها.
[14] صدر واثقی، سید جمال الدین حسینی پایه گذار نهضت های اسلامی، شرکت سهامی انتشار، تهران 1348، ص 402.
[17] برای مطالعه بیشتر رک : سید احمد موثقی، استراتژی وحدت در اندیشه سیاسی اسلام، جلد اول.