عصر ایران؛ هومان دوراندیش - «آهسته با گل سرخ» عنوان یکی از لطیفترین نمایشنامههای اکبر رادی است. رادی این نمایشنامه را سال 1365 نوشته است و 21 سال بعد، در آخرین سال زندگیاش، به سبک معمول خودش، دستی در نمایشنامه برده و آن را "با قلمکاری و برخی اصلاحات" برای آیندگان به یادگار گذاشته است.
اکثر آثار رادی، متنهایی تام و تماماند. یعنی فارغ از اینکه روی صحنه بروند یا نه، ارزش خواندن دارند. نمایشنامه برای رادی یک مدیوم یا اثر هنری مستقل بود و حیات و مماتش لزوما به اجرای آن روی صحنه گره نخورده بود.
از این حیث شاید «تانگوی تخممرغ داغ» متفاوت از سایر آثار رادی باشد که دیالوگهای به شدت محاورهایاش اساسا برای اجرای بازیگران نوشته شده بود. البته «تانگوی تخممرغ داغ» هم نسخۀ نمایشیترِ «ارثیۀ ایرانی» بود.
در نمایشنامۀ «ارثیۀ ایرانی» با جملاتی فاخرتر و زبانی مواجهیم که بین زبان کتابت و زبان محاوره قرار دارد؛ اما «تانگوی تخممرغ داغ» تقریبا با زبان محاوره هماغوش است. «آهسته با گل سرخ» هم از این حیث مثل «ارثیۀ ایرانی» است.
رادی در طول 48 سال نمایشنامهنویسی، حرکتی بطیء و ملایم از زبان کتابت به زبان محاوره داشت. او تقریبا در دهۀ دوم نمایشنامهنویسیاش به این نتیجه رسید که زبان مکتوب رسمی برای خلق یک نمایشنامۀ خوب چیزی کم دارد؛ چراکه خواننده حین خواندن اثر، مدام باید جملات کاملا غیرمحاورهای را در ذهن خودش به جملاتی محاورهای تبدیل کند.
تقریبا هیچ خوانندهای با جملۀ «من فردا به آنجا میروم و با او حرف میزنم» راحت نیست. علاوه بر این، بازیگران نمایش هم با این جملات خشک و شق و رق نمیتوانند به راحتی کنار بیایند. بنابراین بهتر است چنین جملهای در نمایشنامه به این صورت نوشته شود:«فردا میرم اونجا و باهاش حرف میزنم.»
اما اگر تمام متن و همۀ دیالوگهای یک نمایشنامه چنین ساختاری داشته باشند، فخامت اثر از دست میرود و ما دیگر نه با یک متن واجد ارزش ادبی که صرفا با متنی حاوی یک قصه مواجه خواهیم بود.
هم از این رو رادی در سیر نمایشنامهنویسیاش ترجیح داد در جایی بایستد بین زبان مکتوب و زبان محاوره. از این حیث، آثار بهرام بیضایی به زبان مکتوب و آثار غلامحسین ساعدی به زبان محاوره نزدیکتر است.
اینکه نمایشنامه باید محصول امتزاج زبان کتابت و زبان محاوره باشد، تشخیصی بود که رادی در مصاحبهها و نامههای خودش صریحا دربارۀ آن توضیح داده است. هر چه هست، او از این حیث به توفیق چشمگیری رسید و همین پیوند موفق یکی از علل دلنشینیِ آثار رادی، فارغ از جهتگیری فرهنگی و اجتماعی این آثار بوده است.
مثلا نمایشنامۀ «آهسته با گل سرخ» با این جملات آغاز میشود:
«دیلمی - الاهی، به قدر برگ درختان شکر! الاهی، به اندازۀ ریگ بیابان شکر!... کوفتۀ لذیذی بود
شمسالملوک - دوغ نخوردین عبدالحسین خان؛ دوغ اراجه.
دیلمی - وقتی پشت میز میشینم، اشتهام به کلی بسته میشه
شمسالملوک – مگه تازگی داره؟ ما همیشه دور میز شام میخوریم.»
در دیالوگ فوق، درآمیختگیِ دلنشینی از زبان مکتوب و زبان محاوره دیده میشود که موجب شده است جملات رادی نه پیش پا افتاده باشند نه خشک و آزاردهنده.
«آهسته با گل سرخ»، حکایت عشق و انقلاب است. داستان در پاییز سال 57 میگذرد و اعتراضات و اعتصابات سراسر کشور را فرا گرفته است. فضای انقلابی در پسزمینۀ داستانی عاشقانه، کاملا محسوس است. سرمای پاییز هم.
رادی استاد فضاسازی بود و این کار را حتی با کوچکترین عناصر ممکن به شکل خوشایند و باورپذیری انجام میداد. در «آهسته با گل سرخ» عبدالحسین دیلمی تاجر عمدهفروش چای است و همراه سایر بازاریها در اعتصاب به سر میبرد. در صفحات آغازین نمایشنامه، رادی برای اینکه فضای کلی حاکم بر ایران آن روز دستمان بیاید، ما را به این دیالوگها مهمان میکند:
«دیلمی - سیامک، اون تلویزیونو روشن کن ببینم {...}
سیامک - دنیای حیوانات!
دیلمی - این همه خبر! اون وقت برای ما دنیای حیوانات نشون میدن... کبریت من کو؟
سینا- لابد دلشون به حال ما سوخته؛ میگن نکنه هول کنیم!
سیامک - پس خبرگزاریهای جهانی چی؟
دیلمی - اینا دارن زرّافه نشونمون میدن- ببندش!
دیلمی (لحظهای سیامک را بربر نگاه میکند.) - تو گوزباقا باز یه کلمه یاد گرفتی؟
سیامک - اِ ... آقاجون! باز من یه کلمه حرف زدم؟»
«آهسته با گل سرخ» حاوی یکی از تمهای اصلی آثار رادی است: عدالت. عدالت به معنای برابری شاید مهمترین دغدغۀ رادی باشد. در این نمایشنامه هم، وقتی که جلال، برادرزادۀ فقیر دیلمی، وارد میشود و مدتی با خانوادۀ مرفه عمویش دیلمی زندگی میکند، تضاد طبقاتیِ معمولِ آثار رادی رخ مینماید.
جلال برخلاف پسرعمویش سینا، موفق شده کنکور را پشت سر بگذارد و حالا برای درس خواندن در دانشگاه به تهران آمده است. حضور موقت او در خانۀ عمویش، زندگی نسبتا اشرافی خانوادۀ دیلمی را در برابر غرور جلالِ فقیر و موفق قرار میدهد.
رادی از دل تضاد سینا و جلال و نیز از دل نگاه تحقیرآمیز و توام با بیزاری شمسالملوک به جلال و البته نگاه دلسوزانه و حسرتآمیز دیلمی به برادرزادۀ تازه از راه رسیدهاش، نکات روانشناسانه و مردمشناسانۀ ظریفی بیرون میکشد و آنها را با خواننده قسمت میکند.
مثلا "دلبری با فقر"، نکتهای است که شاید کمتر کسی به آن توجه کرده باشد. در جایی از نمایشنامه، ساناز، نامزد و دخترخالۀ سینا، که آشکارا مجذوب منش جلال شده، بابت صدای بلند موزیک از جلال عذرخواهی میکند و جلال هم در پاسخ، درس خواندن در اتاق هفتنفرۀ کوچک خانوادۀ فقیرش را با طنازی روایت میکند و سینا هم از سر حسادت به همین نکتۀ "دلبری با فقر" اشاره میکند:
«ساناز- من که اصلا نمیتونم مجسم کنم آدم تو یه اتاق هفتنفره چه جوری درس میخونه.
جلال - فرض کنین ... تقریبا یه اتاق سه در چهار.
ساناز- یکسوم این هال!
جلال - این طرف صدای رادیو بلنده. اون طرف تقتقِ ساطور روی تخته میآد. اون خواهر دوقلوشو کرده توی کمد، صدای جیغ. عدل وسط اتاق مجیدم نشسته روی لگن و چشمهاش داره دودو میزنه (خندۀ شیرین ساناز) حالا میتونین مجسم کنید که بنده رو یه دستگاه معادله قوز کردهم و میخوام مجهولشو پیدا کنم.
ساناز- چه بامزه!
سینا (که یک شکلات از کیف درآورده و پوست کنده است.) - بیانصاف! تویی که تو یه همچه اپرایی درس خوندی و دلبریشم داری میکنی، یعنی اِنقدر بیذوقی که تاب یه موزیک مارَم نتونستی بیاری؟
ساناز- حالا ما که اتاق مخصوص داشتیم، کجا رو گرفتیم؟»
«آهسته با گل سرخ» مثل سایر آثار رادی، مصداق کلاسیسیسم در نمایشنامهنویسی ایران است. این نمایشنامه از حیث وقار درامنویسی و قدرت فضاسازی، اثری درخشان و پاکیزه است و همچون سایر آثار رادی، به قول بهزاد فراهانی، سرشار از "دیالوگ شریف" است.
خود رادی در کتاب «مکالمات» دربارۀ این نمایشنامه گفته است:
«بنده با نهایت احترام به مشدی کبله آقای ما، برای چنین مخاطبی نمینویسم. با این همه، بله، در میان نوشتههای من یکی هست، یک رمانس، که نه مضمون پیچیدهای دارد و نه از اشکال طرفهای سود جسته است. این نمایشنامه آهسته با گل سرخ است. روان و روشن عین آب و آینه. و چنان روشن که اگر در سطح نگاه کنید، خیلی هم تخت میآید. و آن قدر روان که دیدم غالبا ظرایف پنهان آن را ندیدند.
با وجود این اگر مجبور به انتخاب شوم، گمان میکنم انگشتم را روی همین نمایشنامه بگذارم و این نه دست نوازشی بر سر مظلوم کشیدن است و نه محض عناد با کسانی که روی صحنه سرود و جفتک و بالماسکه میخواستند؛ بلکه صرفا به یک دلیل خصوصی:
در این نمایشنامه جلال و سینا دو چهرۀ پشت و رو از جوانی من هستند که من آنها را در "موقعیت انقلاب" برابر هم نهاده و در یک نیشترکشیِ سراسری به نقطه عطف داستان به حکمت عملی "انتخاب" رسیدهام. و اصلا جوّ انقلاب (و نه خود انقلاب) را به همین مقصود زمینه قرار دادهام تا در یک برخورد نزدیک با مسلمات زمانه، آستانۀ انتخاب را برجسته کنم.
... به این مناسبت آهسته با گل سرخ دنیای خصوصی من است. جهانبینی آن جهانبینی من است و پیام آن وصیتنامۀ من در وسعت این خاک است.»
رادی در جای دیگری، پیام «آهسته با گل سرخ» را چنین توصیف کرده است:
«نمایشنامهای... که... در بیانی سهل اما ممتنع به یکی از مهمترین نیازهای زمان شما پاسخ میگفت؛ و آن پیغام عشق مردان بود در زمانهای که ریا و رنگ و تعفن نامردان نفس را بر همه تنگ کرده است و اهل نظر بر کناره میروند.»
چنانکه گفتیم، رادی «آهسته با گل سرخ» را در سال 65 و این توضیح اخیر دربارۀ جان کلام نمایشنامه را در سال 72 نوشته بود. عشق مردان به زنان، در دهۀ 60 جزو امور ممنوعهای بود که نباید در آثار هنری پررنگ میشد. به ویژه اینکه در نمایشنامۀ رادی، دو مرد به یک زن عشق میورزیدند. سینا پیدا و جلال پنهان.
حتی یکسال پس از توضیح رادی، که متعلق به نامهای در سال 72 است، مسئلۀ عشق مرد به زن در فیلم "روسری آبی" رخشان بنیاعتماد، جنجالبرانگیز شد. در سکانسی که رسول رحمانی (عزتالله انتظامی) با نوبر کردانی (فاطمه معتمدآریا) ازدواج کرده بود، نوبر شبهنگام به سمت رسول رحمانی دوید و سپس هر دو به جانبی رفتند. در حالی که دوربین فقط پاهای برهنۀ نوبر کردانی و کفشهای شیک رسول رحمانی را نشان میداد.
این سکانس از فیلم، هیاهوی نیروهای تندرو را برانگیخت که ای هوار، در "روسری آبی" شاهد "رابطه پنهان" هستیم! پاسخ رخشان بنیاعتماد هم این بود که این سکانس، دلالت دارد بر رابطهای "سالم و طبیعی" بین یک زن و مرد که زن و شوهر هم هستند.
مخالفت سفت و سخت با هر گونه نمودِ روابط "طبیعی"، عجیب هم نیست که نهایتا کار مخالفانِ مدعیِ "دفاع از اخلاقیات" را به روابطی "غیرطبیعی" بکشاند که با معیارهای خودشان، به قدری غیراخلاقی است که فقط در خفا میتواند برقرار شود. بگذریم.
رادی جلال و سینا را دو چهره از دوران جوانی خودش دانسته. او قبلا در کتاب "مکالمات" گفته است که خانوادهاش نسبتا مرفه بود و دستشان به دهانشان میرسید؛ آن هم در دهۀ 1320 که شرایط اقتصادی کشور هیچ تعریفی نداشت. بنابراین عجیب نیست که سینای مرفهِ «آهسته با گل سرخ»، تجلی این وجه جوانیِ رادی باشد.
از سوی دیگر، رادی نیز مثل جلالِ نمایشنامه، در دوران جوانی، که تازه میخواست سری در میان سرها درآورد و با برخی از بزرگان مراوده داشت، سرشار از حس و حال یک "جوان شهرستانی" بود که آیندهاش را در پایتخت جستوجو میکند.
تحقیری که یک جوان شهرستانی، ولو نخبه، در محیطهای گوناگون تهران کموبیش متحمل میشود، حتما جزو تجارب خود رادی هم بوده. البته خانوادۀ رادی وقتی که او در آغاز نوجوانی بود، به تهران آمدند ولی رادی تا پایان عمر، گیلهمردی بود در پایتخت.
ظرائف زیادی در نمایشنامۀ «آهسته با گل سرخ» وجود دارد که نشان میدهد رادی عمیقا با تحقیرهای گوناگونی که شامل یک جوان شهرستانی در پایتخت میشود، آشنا بوده. بویژه اگر آن جوان فقیر هم باشد.
«آهسته با گل سرخ»، مثل اکثر آثار رادی، "زندگی" را روایت میکند و در خلال روایت زندگی روزمره، نکات انسانشناسانۀ مهمی را هم به شکلی زیرپوستی مطرح میکند. ولی آنچه در ابتدا به تمامی احساس میشود، نمایش "زندگی" است.