تشجیع طرفین در جنگ بدر
بسم الله الرحمن الرحیم
قرآن تصریح می کند که در جنگ بدر خدا وسیله ای فراهم کرد که هر دو طرف تشجیع بشوند بر یکدیگر که این جنگ که جنگ سرنوشت بود صورت بگیرد تا در آن، بر ایمان اهل ایمان افزوده شود.از جمله هنگامی که دو لشکر به یکدیگر برخورد می کنند طوری اسباب فراهم شد که کفار به نظر مسلمین اندک آمدند.آنها در حدود هزار نفر بودند ولی به چشم اینها کمتر آمدند.گفتند:اینها که عددشان خیلی کم است.آنها هم که مسلمین را دیدند، کمتر از آنچه بودند به چشمشان آمدند.مسلمین با خود گفتند اینها که چیزی نیستند، شکستشان می دهیم.آنها هم گفتند اینها چیزی نیستند، یک لقمه ما هستند.این خودش یک حالت روحی است.آنها قوت قلب پیدا کردند برای اینکه بجنگند;اینها هم قوت قلب پیدا کردند.و عجیبتر این است که پس از آنکه جنگ مغلوبه شد، ناگهان تصور کفار درست در جهت عکس شد.دیدند آن جمعیت، آنطور اندک نیستند، خیلی بیشترند.بعد از آن، مسلمین را دو برابر تصور می کردند و همین، سبب شد که روحیه کفار شکست بخورد.خدا می گوید این یک سر الهی داشت، می خواستیم که این حقیقت ظهور کند و این درس برای همیشه در میان مردم بماند.
عجیب تر این است که شب قبل از جنگ، پیغمبر اکرم(ص)لشکر دشمن را خواب می بیند و در این خواب هم لشکر دشمن از آن مقداری که بعد در بیداری دیده شدند کمتر بود، به چشم پیغمبر کمتر آمد که وقتی پیغمبر خواب خود را برای اصحابش توصیف کرد، اصحاب گفتند اینها که چیزی نیستند.نتیجه این شد که مسلمین با قوت قلب بر کفار تاختند و کفار در ابتدا با قوت قلب بر مسلمین تاختند ولی بعد روحیه شان را باختند و کست خوردند با اینکه تعدادشان تقریبا سه برابر مسلمین بود و تجهیزاتشان از آذوقه و شمشیر و زره و سپر و غیره، طرف مقایسه با تجهیزات مسلمین نبود.حال قرآن این دو را ذکر می کند که ما چگونه اسباب فراهم کردیم.می فرماید:
اذ یریکهم الله فی منامک قلیلا ای پیغمبر!یاد کن آن وقت را که خدا اینها را در خواب به تو نمایاند اما کم نمایاند;تو هم خیال کردی همه آنها همین اند. و لو اریکهم کثیرا لفشلتم اگر خدا در خواب اینها را زیاد به تو نشان می داد و تو هم قهرا همان حقیقتی را که دیده بودی نقل می کردی، همه تان سست می شدید. و لتنازعتم فی الامر اختلاف می کردید، بعضی می گفتند با اینکه آنها زیادند برویم، و بعضی می گفتند حالا که آنها اینقدر زیادند نرویم. و لکن الله سلم اما خدا این کار را کرد[و شما را به سلامت داشت]. انه علیم بذات الصدور خدا آگاه است به آنچه که در سینه ها و دلهاست.
و اذ یریکموهم اذ التقیتم فی اعینکم قلیلا و آنگاه که در وقت التقا یعنی در برخورد اول، آنها را در چشم شما کم نمایاند و یقللکم فی اعینهم و شما را هم در چشم آنها کم نمایاند. لیقضی الله امرا کان مفعولا خدا کاری را که می خواهد انجام دهد و قضای حتمیش این است که آن کار را بکند;با این وسائل انجام می دهد. و الی الله ترجع الامور همه کارها به سوی خداوند باز گردانده می شود.
آداب جهاد
1- ثبات
بعد از این آیات، چند آیه داریم که آداب جهاد را ذکر می کند: یا ایها الذین آمنوا اذا لقیتم فئة فاثبتوا و اذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون. ای اهل ایمان!آنگاه که با دشمن در میدان جنگ روبرو می شوید، پا برجا و محکم بمانید.اول دستور ثبات است.
در آیه دیگر می فرماید: ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص. (1) خدا آن جمعیتی را دوست می دارد که در راه او می جنگند، صفی تشکیل می دهند مثل دیواری روئین.اولین دستور، ثبات است و ایستادگی و استقامت.مواظب باشید روحیه تان را نبازید، فرار نکنید.
یاد خدا
و اذکروا الله کثیرا در همان حال خدا را زیاد یاد کنید، خدا را فراموش نکنید.
یاد خدا سبب قوت قلب انسان است.مخصوصا وقتی که انسان در شرایط سختی قرار می گیرد، یاد کردن خدا که انسان از قدرت الهی استمداد کند، روحیه انسان را قوی می کند. یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر و الصلوة (2) نماز ذکر خداست.قرآن می گوید از نماز مدد و نیرو بگیرید.یادم هست که سالها پیش شخصی که سابقه طلبگی داشته و می آید تهران در باند کسرویها قرار می گیرد، کتابی نوشته بود در رد شیعه که به آن جواب نوشتیم.از جمله تحقیر کرده بود ذکر خدا را و گفته بود آیا اینکه یک پاسبان در دل شب خانه های مردم را پاسبانی کند بهتر است و خدا راضی تر ست یا بنشیند یک جا و هی لبهایش را تکان بدهد بگوید من ذکر می گویم؟مرد عالمی جواب خوبی داد گفت:شق سومی دارد و آن اینکه پاسبان در همان حالی که تفنگش را روی دوشش گرفته و در خیابانها قدم می زند و پاس می دهد، ذکر خدا می گوید.اسلام که نمی گوید یا برو پاسبانی کن یا ذکر خدا بگو، یا برو خلبان باش یا ذکر خدا بگو، یا برو کشتیبان باش یا ذکر خدا بگو.اسلام می گوید هر کاری که می کنی ذکر خدا بگو، آنوقت کارت را بهتر انجام می دهی و روحیه ات قویتر می شود.چرا اینطور می گویی که آیا یک پاسبان خانه ها را پاسبانی کند بهتر است یا بنشیند در خلوت و تسبیح هزار دانه دستش بگیرد و ذکر خدا بگوید؟مثل اینکه قرآن گفته ذکر خدا فقط به این است که انسان در چله بنشیند، درها را به روی خود ببندد، تسبیح هزار دانه هم دستش باشد و ذکر بگوید.قرآن به مجاهدین می گوید: یا ایها الذین آمنوا اذا لقیتم فئة فاثبتوا و اذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون ای اهل ایمان!آنگاه که با دشمن روبرو می شوید و مرگ دندانهای خود را به شما نشان می دهد، پابرجا باشید و یاد خدا بکنید.نگفت:
«پابرجا باشید، اینجا دیگر جای یاد خدا نیست » ، نگفت: «بروید در خانه ها بنشینید و یاد خدا بکنید» ;گفت:پابرجا باشید و یاد خدا بکنید.در میدان جنگ اگر یاد خدا بکنید بیشتر پابرجا می شوید، و در این صورت است که فلاح و رستگاری نصیب شما می شود.
و اطیعوا الله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم و اصبروا ان الله مع الصابرین.و لا تکونوا کالذین خرجوا من دیارهم بطرا و رئاء الناس و یصدون عن سبیل الله و الله بما یعملون محیط. آداب جهاد را ذکر می کند.دوتایش را ذکر کردیم که گفت ثابت قدم و به یاد خدا باشید.سوم: اطیعوا الله و رسوله انضباط داشته باشید، از پیش خود کار نکنید.ببینید امر خدا چیست، همان را انجام بدهید.امر پیغمبر را اطاعت کنید که او ولی امر شماست و خدا به او اختیار داده است.پس شرط سوم در باب جهاد، انضباط است، هم انضباط به اصطلاح شرعی و هم انضباط عملی. انضباط شرعی، یعنی دستورهای خدا را مو به مو عمل کنید.انضباط به اصطلاح نظامی، یعنی دستور فرمانده خود را که خدا معین کرده است صددرصد به موقع اجرا بگذارید.
3- پرهیز از تنازع
چهارم: و لا تنازعوا کوشش کنید خودتان با همدیگر اختلاف نداشته باشید که خیلی خطرناک است.تنازع نکنید که اگر تنازع بکنید تفشلوا سست می شوید.جنگ و اختلاف داخلی سستی می آورد، یعنی شما باید در مقابل دشمن یک مشت گره کرده باشید.آنوقتی که خودتان با یکدیگر نزاع و اختلاف می کنید، آن نیرویی که باید علیه دشمن مصرف بشود، علیه خودتان مصرف می شود.
ببینید این اختلافات داخلی که میان مسلمانها هست چه بر سر مسلمین آورده؟ فلسطینی، اردنی را می کشد و اردنی، فلسطینی را.من تجربه دارم;خدا می داند به آن اندازه که نیروی ما صرف خدمت به اسلام و مبارزه با دشمن اسلام می خواهد بشود، چند برابر این نیرو صرف خراب کردن خودمان می شود.قرآن می گوید: و لا تنازعوا نزاع نکنید فتفشلوا نتیجه اش این است که سست می شوید، استحکامتان را از دست می دهید. فتذهب ریحکم یعنی آن باد عزت و غلبه و دولت که برایتان می وزید از بین می رود. نسیم دولت و قدرت و غلبه، بعد از تنازع از بین می رود چون تنازع سستی می آورد، و سستی نسیم عزت و دولت و غلبه را از شما می گیرد.این هم یک دستور که تنازع نکنید.
4- صبر
و اصبروا خویشتندار باشید، امید به آینده داشته باشید، بدانید صبر ظفر می زاید. ان الله مع الصابرین خدا با صبر کنندگان است.
یعنی اگر انسان صبر و خویشتنداری و مقاومت کند، خدای تبارک و تعالی او را مدد می دهد.
5- اخلاص و تواضع اخلاقی
و لا تکونوا کالذین خرجوا من دیارهم بطرا و رئاء الناس و یصدون عن سبیل الله و الله بما یعملون محیط. دستور دیگر:با اخلاص باشید، کار را برای هدف بزرگ اسلامی انجام دهید.
خودنمایی و چشم هم چشمی و تجملات را کنار بگذارید.مانند آنها نباشید که با «بطر» از خانه شان بیرون شدند. «بطر» آن خفتی (3) است که از نعمت به انسان دست می دهد;مثل اینکه سربازی می خواهد برود به جنگ، کوشش می کند که بهترین لباس جنگی را داشته باشد، بهترین چکمه ها را به پایش کند، بهترین نشانه ها و درجه ها را داشته باشد، مدالهای متعدد به خودش بیاویزد.بعد می آید بیرون و خیلی قیافه می گیرد.نه، اینطور نباشید.از آنان که با ریا کار می کنند نباشید، مخلص باشید.چه خوب فرمود رسول اکرم که هر کس که در جهاد با ما شرکت کرد، صرف اینکه برود در میدان جنگ و شجاعتش را نشان بدهد، خیلی از افراد دشمن را هم از میان ببرد، کافی نیست.ما باید تحلیل کنیم که این فرد مجاهد برای چه مجاهده می کند؟اگر برای خدا و رسول است قبول است;ولی از کجا که این مجاهد به امید اینکه غنیمت ببرد مجاهده نمی کند؟ از کجا که او به امید اینکه زن اسیری نصیبش بشود مجاهده نمی کند؟فرمود هر کس که با این هدفها مجاهده کند، [مقصدش]هم همینهاست و از اینها بالاتر نخواهد رفت.
و لا تکونوا کالذین خرجوا من دیارهم بطرا و رئاء الناس از آنها نباشید که از خانه شان بیرون آمدند به عنوان جهاد، اما از روی بطر یعنی از روی مغرور شدن به نعمتها، و یا از روی ریا کاری.و یصدون عن سبیل الله اینها مانع مردم می شوند از راه خدا. و الله بما یعملون محیط خدا به اعمال اینها احاطه کامل دارد یعنی خدا چنین اعمالی را نمی پذیرد.فرق میان کار خوب خدایی و کار خوب غیر خدایی این است که در کار خوب غیر خدایی، شخص می گوید این کار انجام بشود به هر انگیزه ای که شد. مثلا فردی یک کسی را می فرستد که برود دشمن او را تادیب کند.وقتی برمی گردد از او می پرسد آیا خوب کتکش زدی؟خوب نرمش کردی که دو مرتبه صدایش در نیاید؟دیگر نمی پرسد انگیزه و هدفت در این کار چه بود؟
اما کار خدا اینطور نیست.اول چیزی که سؤال می کنند، هدف و انگیزه انسان است.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
جلسه هشتم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و لا تکونوا کالذین خرجوا من دیارهم بطرا و رئاء الناس و یصدون عن سبیل الله و الله بما یعملون محیط.و اذ زین لهم الشیطان اعمالهم و قال لا غالب لکم الیوم من الناس و انی جار لکم فلما ترائت الفئتان نکص علی عقبیه و قال انی بری ء منکم انی اری ما لا ترون انی اخاف الله و الله شدید العقاب.
آیه اول ترجمه اش این است:ای مسلمانان!شما مانند آن مردم نباشید که آنگاه که از خانه های خود بیرون آمدند با یک حالت غرور و نعمت زدگی، و به خاطر ریا و تظاهر، و متظاهرا بیرون آمدند، همانها که مانع مردم از راه خدا هستند، و خدا بر همه کارهای آنها احاطه دارد. این آیه دنباله دو آیه قبل است.اشاره ای به آن دو آیه بکنیم تا معنی این آیه روشن بشود.این سه آیه متوالی، دستور و آداب است برای مجاهدین مسلمان که ای مسلمانان مجاهد!آنگاه که با حریف روبرو می شوید و برای جهاد بپا می خیزید اینگونه باشید.
به نکاتی که در اینجا هست توجه بفرمائید و بعد مقایسه بکنید میان دستورهایی که اسلام به سربازان و مجاهدین می دهد و دستورهایی که معمولا و بلکه عموما به سربازها می دهند.و مخصوصا توجه کنید که از جنبه احساسی، اسلام احساسات مجاهدین را در چه جهتی رهبری می کند، و معمولا تربیتهای بشری احساسات سربازان را در چه جهتی رهبری می کنند؟البته یک قسمتهائی هست که مشترک است.مشترکات و مختصات هر دو را عرض می کنم.
در آن آیه خواندیم: یا ایها الذین آمنوا اذا لقیتم فئة فاثبتوا وقتی که با دشمن روبرو شدید ثابت قدم باشید.دستور ثبات و استحکام و پایداری است.این چیزی است که دیگران هم به سربازان همین طور دستور می دهند، و سرباز و مجاهد باید هم همین طور باشد، غیر از این اگر باشد نمی تواند سرباز باشد.و البته در میان ادیان، این از مختصات اسلام است که پیروان خود را دعوت به قوت و قدرت می کند. «ویل دورانت » مورخ معروف، یک دوره تاریخ تمدن نوشته است که بیشتر قسمتهای آن به فارسی ترجمه شده و در جلد یازدهم از ترجمه ها درباره تمدن اسلامی بحث کرده که خواه ناخواه مربوط به اسلام می شود.در آنجا می گوید هیچ دینی مانند اسلام پیروان خود را دعوت به قوت و قدرت نکرده است.و این یک حقیقتی است. یا ایها الذین آمنوا اذا لقیتم فئة فاثبتوا وقتی که گروهی از دشمن را ملاقات می کنید ثابت قدم باشید، پشت به دشمن نکنید.و ما آیات حماسی زیادی در این زمینه داریم. مثلا در سوره صف می فرماید: ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص خدا دوست می دارد آن سربازانی را که در راه او می جنگند و صف می بندند محکم و پابرجا مثل دیواری روئین که کندنی نیستند.در افسانه های قدیم خودمان می گفتند اسفندیار روئین تن.به اعتبار یک فرد می خواستند بگویند او روئین تن ست یعنی در تنش مثلا تیر اثر نمی گذارد.ولی اینجا قرآن راجع به جماعت می گوید. نمی گوید روئین تن به آن معنی افسانه ای، می گوید این صف، این سپاه چنان محکم در جای خودشان می ایستند که گوئی این دیوار گوشتی، دیوار روئین است.یا در آیه دیگر می فرماید: و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر فما وهنوا لما اصابهم فی سبیل الله و ما ضعفوا و ما استکانوا و الله یحب الصابرین. (4)
دستور اول ثبات است که این بیشتر بسته به آن اراده ای است که انسان در مقابل دشمن[به کار می برد].می گوید ترس نداشته باشید، ثابت قدم باشید.دوم: و اذکروا الله کثیرا در همان حال، خدا را زیاد یاد کنید، شعارهائی که می دهید شعارهای خدایی باشد.
این کار دو فایده دارد.یکی اینکه انسان در آن حال که به یاد خدا است قوت قلب پیدا می کند.در واقع این دستور، مؤیدی است برای دستور اول که دستور ثبات است.دیگر اینکه آن حال، انسان را از هر گونه هوا و هوس دور می کند.شما برای خدا می جنگید، در یاد خدا باشید.لهذا مسلمین در جنگها شعارهای خدایی و الهی می دادند.الآن هم هنوز کم و بیش در میان سربازهای عرب مرسوم است که شعار الله اکبر می دهند.البته آیه ندارد که کلمه الله اکبر را بگویید.
می گوید خدا را زیاد یاد کنید.هر ذکری که ذکر خدا باشد مناسب است، خصوصا اذکاری که استمداد از ذات اقدس الهی باشد.
دستور سوم: اطیعوا الله و رسوله اطاعت خدا و پیامبرش.
اطاعت خدا یعنی قوانین اسلام را در آن حال کاملا رعایت کنید، یک وقت تعدی نکنید، که در آن آیه می فرماید: قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعتدوا. (5).آن دستورهایی را که اسلام می دهد و از طرف خداوند به پیغمبر وحی شده نصب العین قرار بدهید، و پیغمبر را اطاعت کنید به اعتبار اینکه رئیس و سائد و قائد شماست، یعنی انضباط نظامی داشته باشید. و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم از اینکه در میان خودتان اختلاف کنید و با یکدیگر به نزاع برخیزید بپرهیزید.
اثر نزاع، فشل و سستی است.با خودتان نزاع و مشاجره نکنید.
نمی گوید نجنگید، آن که دیگر طریق اولی است.وقتی که اردنیها و فلسطینیها خودشان به روی یکدیگر تفنگ بکشند عروسی دشمن است. و لا تنازعوا با یکدیگر به نزاع و مشاجره برنخیزید فتفشلوا که پشت سرش فشل یعنی سستی پیدا می کنید، مثل یک بدن که وقتی تعادلش به هم می خورد و بیماری پیدا می کند و گلبولهای سفید خون با میکروبها می جنگند، می بینید سستی پیدا می کند و قوت و نیروی آن می رود.و وقتی سستی پیدا کردید و تذهب ریحکم «ریح » در لغت عرب یعنی باد، ولی این کلمه با کلمه «باد» در فارسی خیلی تفاوت دارد یعنی منشا خیلی چیزهای دیگر شده است.
ما حرکت هوا را باد می گوییم و از این کلمه، لفظ دیگری نساخته ایم، ولی در زبان عربی از کلمه «ریح » خیلی کلمه ها ساخته اند.کلمه «رایحه » که به معنی «بو» است از همین جا آمده چون بود در هوا پخش می شود و به وسیله حرکت هوا به انسان می رسد.کما اینکه روح را هم از همین ماده گرفته اند.در فارسی کلمه «باد» گاهی به عنوان کنایه به کار می رود مثل اینکه وقتی می خواهیم بگوییم کسی صاحب قدرت و شوکت است و کارها در اختیار اوست، می گوییم باد به پرچم فلانی می وزد.وقتی هم می خواهیم بگوییم فلانی دیگر قدرتش از بین رفت، می گوئیم بادش خالی شد.در اینجا کلمه «ریح » که به معنی «باد» است ممکن است کنایه از همان شوکت و قدرت باشد، یعنی[اگر با یکدیگر اختلاف و نزاع کنید]شوکت و قدرت شما از میان می رود.و ممکن است از همان رایحه باشد:بوی شما از میان می رود.نتیجه هر دو یکی است.پس این دستور هم این است که با یکدیگر منازعه و مشاجره نکنید که پشت سرش سستی و ضعف پیدا می شود و پشت سر ضعف، آن شوکت و عظمت و قدرت شما از میان می رود.بی جهت نیست که امثال «ویل دورانت » می گویند:هیچ دینی مثل اسلام پیروان خودش را به قدرت دعوت نکرده است.در ادیان دیگر این مسائل مطرح نیست، عظمت و شوکت مطرح نیست، قدرت و قوت مطرح نیست.ولی اسلام که دینی است که علاوه بر جنبه های معنوی، جنبه اجتماعی هم دارد، قهرا به «قدرت » که یکی از اصول و نوامیس اجتماع است اهمیت می دهد.
و اصبروا ان الله مع الصابرین دستور دیگرش مسئله صبر است.صبر یعنی جزع و فزع نکردن در مقابل مصائبی که پیش می آید;
ثبات.در مقابل قدرت دشمن پابرجا باشید یعنی ترس و جبن به خود راه ندهید.در مقابل مصائبی که خواه ناخواه برایتان رخ می دهد صابر باشید.
مخصوصا مقداری از حرفهای جلسه پیش را تکرار کردم برای اینکه آیه ای را که امشب خواندم درست برایتان توضیح بدهم.
در عین حال که به مجاهدین و سربازان دستور ثبات قدم و اتحاد و انضباط و رعایت مقررات می دهد و از قدرت و شوکت دم می زند، باز دین است، اخلاق و معنویت است، نمی خواهد احساسات مسلمین را طوری تحریک بکند که آنها را در جهت غرور و منیت سوق بدهد.در ابتدا عرض کردم ببینید اسلام احساسات مسلمین را در چه جهتی هدایت و راهنمایی می کند؟مقایسه را در اینجا می خواستم به عمل بیاورم.این مطلبی که عرض می کنم استثنا ندارد.تمام مکتبهایی که در دنیا هست، مکتبها و فلسفه های اجتماعی یا روشهای عملی که دولتها در تربیت سرباز دارند، همیشه کوشش می کنند در سرباز به اصطلاح یک غرور ملی به وجود آورند، یک روحیه بالخصوصی که به موجب آن او فقط به خودش و کشورش بیندیشد.همواره صحبت این است که ما چنین، مفاخر ما چنان، ما چنینیم، دیگران کوچکند.قرآن می گوید مبادا شما اینگونه باشید، مبادا روحیه شما روحیه تظاهر و روحیه بطر باشد.بطر یعنی چه؟انسان وقتی که یک نعمتی به او می رسد، یک خوشحالی و سرور و بلکه یک غروری پیدا می کند که دیگر پایش روی زمین بند نیست و به دیگران اعتنایی ندارد، خودش را بالا دست همه می بیند.حالا آن نعمت هر چه می خواهد باشد.بعضی به واسطه ثروت زیاد اهل بطر می شوند، بعضی به واسطه قدرت زیاد یک حالت بی اعتنایی و غرور و تکبر نسبت به دیگران پیدا می کنند، همین طور که راه می روند، با راه رفتنشان می خواهند نشان بدهند که منم صاحب قدرت، منم صاحب ثروت.حرف که می زند، با حرف زدنش کانه می گوید منم صاحب قدرت، منم صاحب ثروت، منم صاحب علم. حتی[غرور و تکبر]در نگاه کردنش پیداست.قرآن می گوید ولی شما از آن دسته نباشید، فتحها و پیروزیها شما را سرمست نکند، شما را متکبر و مغرور و اهل منیت نکند.لذا می گوید دیگرانند که چنینند.
پس آخرین دستوری که قرآن به سربازانش می دهد دستور تواضع اخلاقی است.نمی گوید شما چنین نباشید، می گوید مانند آنها که چنین هستند نباشید.می خواهد بگوید دیگران چنین اند.
و لا تکونوا کالذین خرجوا من دیارهم بطرا مانند آن اشخاص نباشید که وقتی از خانه هایشان بیرون آمدند با بطر بیرون آمدند یعنی با غرور و تکبر و بی اعتنایی و منیت و رئاء الناس و از روی تظاهر و خودنمایی بیرون آمدند.قهرا چنین اشخاصی فقط خودشان را می بینند، خدا را نمی بینند و یصدون عن سبیل الله و مانع مردم می شوند از راه خدا.
شما مثل اینها نباشید.پس آخرین دستوری که می دهد دستور فروتنی و تواضع است.در اینجا قرآن از روشهای معمول و عادی بشری به کلی فاصله می گیرد و حاضر نیست احساسات[سربازان]را در جهت منیتها و خودپسندیها و خودپرستیهای شخصی یا ملی تحریک بکند، همان طور که در اول گفت:خدا را یاد بکنید، همواره بگویید خدا، حقیقت;این منیتها را بریزید دور. و الله بما یعملون محیط اشارة می خواهد بگوید این کارها کیفر دارد.خدا به چنین کارهایی که آنها می کنند احاطه دارد.یعنی بترسید از خدا. کار خدا شوخی بردار نیست.اسم و لفظ و ظاهر در کار خدا و اسلام مؤثر نیست.
تبدیل جلال معنوی به شوکت مادی توسط خلفای اسلامی
مسلمین تا وقتی که در زیر لوای پیغمبر اکرم یا به پیروی از سیرت پیغمبر اکرم اینطور جهاد می کردند:متکی به ایمان به خدا بودند، ثابت قدم بودند، در یاد خدا بودند، با یکدیگر نزاع نمی کردند، دستورهای اسلام را رعایت می کردند، انضباط را رعایت می کردند، جزع و فزع نمی کردند و از همه بالاتر این بطرها و خودنمائیها و تکبرها و غرورها در آنها وجود نداشت و فروتن بودند، قهرا وعده الهی بر آنها ثابت بود و نتیجه می گرفتند.ولی به تدریج نه تنها سربازیشان از این سادگی اخلاقی بیرون آمد بلکه حتی در کارهای عبادی هم اینطور شدند.این داستان را مکرر شنیده اید که حضرت رضا علیه السلام در مرو، و ولیعهد بودند، آن ولیعهدی اجباری که همه می دانیم مامون بالاجبار حضرت را وادار[به پذیرش آن]کرد و حضرت هم آخر با این شرط قبول کردند که عملا دست به هیچ کاری نزنند چون شرایط، آن طوری که حضرت می خواستند عمل بکنند فراهم نبود، اگر هم می خواستند آن طوری که شرایط فراهم بود کار بکنند، جز اینکه جزء عمله و اکله مامون قرار بگیرند چیز دیگری نبود.این یاست حضرت، مامون را از نتیجه ای که می خواست بگیرد که از حیثیت حضرت رضا استفاده بکند، قهرا محروم کرد یعنی سیاست مامون با این کار خنثی می شد.می دیدند علی بن موسی الرضا(ع)ولیعهد هست ولی در هیچ کاری مداخله نمی کند.این خودش عملا اعتراض و صحه نگذاشتن روی کارهای مامون بود.روز عید اضحی(عید قربان)پیش آمد.
مامون فرستاد خدمت حضرت که خواهش می کنم نماز عید را شما بجای من بروید شرکت کنید.حضرت فرمود:من شرط کرده ام که در هیچ کاری مداخله نکنم و مداخله نمی کنم.گفت: نه، این نماز است و عبادت، و به علاوه این مداخله نکردن شما سر و صدای مردم را نسبت به من درآورده است.مردم می گویند چرا علی بن موسی الرضا در هیچ کاری مداخله نمی کند؟!درست است که شما شرط کرده اید، ولی این یک نماز بیشتر نیست.همین قدر بروید که دیگر مردم خیلی به ما حرف نزنند.فرمود:بسیار خوب، من می روم اما به آن سنتی رفتار می کنم که جدم رفتار می کرد;یعنی به سنت اسلامی که جدم عمل کرد عمل می کنم نه به این سنتهایی که امروز رایج است.گفتند در این جهت مختارید. اعلام شد که نماز عید قربان را علی بن موسی الرضا(ع) می خواند.حالا حدود صد و پنجاه سال بود-از زمان معاویه تا زمان مامون-که معمول شده بود خلفا با جلال و شکوه و جبروت بیرون بیایند.مردم هم بی خبر، گفتند لابد ولیعهد هم با همان جلال و جبروتهای معمول بیرون می آید.رؤسای سپاه، اعیان و اکابر لشگری و کشوری بنی العباس که حکم شاهزاده های آن وقت را داشتند همه آمدند در خانه حضرت که با ایشان بیایند به نماز.اما به رسم سابق، اسبهای خود را زین و یراق کرده و گردنبندهای طلا و نقره به گردن آنها بسته بودند، خودشان چکمه های مخصوص بپا کرده و مسلح شده بودند، شمشیرهای مرصع به کمر بسته بودند با یک جلال و جبروت عجیبی.ولی حضرت قبلا فرموده بود من می خواهم مثل جدم بیرون بیایم.در داخل منزل که بودند به عده ای از کسانشان فرمودند:اینطور که من می گویم رفتار کنید.وضو گرفتند و آماده شدند. حضرت خیلی ساده پاها را برهنه کرد و ضامنهای کمر را بالا زد، عصا را به دست گرفت و ذکرگویان حرکت کرد:الله اکبر الله اکبر الله اکبر علی ما هدینا و له الشکر علی ما اولینا.اطرافیان هم با حضرت همصدا شدند.همه منتظر بودند.در که باز شد یکوقت دیدند امام با آن هیئت آمدند بیرون:الله اکبر.جمعیت بی اختیار گفت:الله اکبر.از اسبها پیاده شدند و آنها را رها کردند و لباسها را کندند.چکمه ها را طوری بسته بودند که از پاها بیرون نمی آمد.نوشته اند خوشبخت ترین افراد، کسی بود که یک چاقو پیدا می کرد که چکمه ها را پاره کند بیندازد دور.اشکها جاری شد.تا حالا انتظار داشتند امام با جلال و جبروت مادی و دنیایی و زر و زیور و اسب و شمشیر بیرون بیایند;
بر عکس، جلال و جبروت معنوی جایش را گرفت.اینها هم فریاد کشیدند:الله اکبر.مردم دیگر هم فریاد کشیدند:الله اکبر.زنها و بچه ها روی پشت بامها جمع شده بودند که جلال ولیعهدی را ببینند.
یک وقت دیدند اوضاع طور دیگر است.نوشته اند یکمرتبه تمام شهر مرو فریاد الله اکبر شد و صدای ضجه و گریه در شهر بلند شد.
جلال، چند برابر شد اما در سادگی و معنویت.راه افتادند به طرف مصلی.(چون نماز عمومی است مستحب است زیر آسمان خوانده شود).چنان جمعیت هجوم آورد و چنان ابراز احساسات می کردند که گوئی زمین و آسمان می لرزد.جاسوسهای مامون به او خبر دادند که قضیه از این قرار است، اگر این نماز را امروز علی بن موسی الرضا بخواند تو دیگر مالک چیزی نیستی.اگر از همانجا به مردم بگوید برویم سراغ مامون، همان لشکریان خودت به سراغت خواهند آمد و تکه تکه ات خواهند کرد.هنوز که کار به آنجا نکشیده جلویش را بگیر.این بود که آمدند نزد حضرت و به عنوان التماس و خواهش که شما خسته و ناراحت می شوید و خلیفه گفته من راضی نیستم، مانع ایشان شدند.فرمود من که اول گفتم که من اگر بخواهم بیایم، با آن زی بیرون می آیم که جدم بیرون می آمد.جدم اینطور می آمد.
عبادت اسلامی هم اینطور شده بود، تا چه رسد به جهادشان.
ولی از وقتی که جهادهای اسلامی آمد رنگ جهادهای مادی دیگران را گرفت، و چه اشتباهات بزرگی[حکام اسلامی مرتکب شدند].
داستان معاویه و عمر
خدا لعنت کند معاویه را که این کار از او شروع شد.در زمان خلافت عمر، معاویه استاندار سوریه بود و بیزانس(روم شرقی)که مرکزش همین اسلامبول فعلی و قسطنطنیه قدیم بود همسایه دیوار به دیوار سوریه بود.عمر در سفری که به شام می آمد، به تبعیت از سنت پیغمبر که هنوز به هم نخورده بود با یک زی ساده ای می آمد.خودش بود و یک مرکب که ظاهرا شتر بوده، و غلامش که به نوبت سوار می شدند.
گاهی خودش سوار می شد غلام پیاده بود و گاهی غلام سوار می شد و او پیاده بود.مشک آبی داشتند و یک مقدار نان خشک.معاویه و لشگریانش با جلال بسیار آمدند بیرون به استقبال خلیفه.مردم شام که هنوز خلیفه را ندیده و به استقبال آمده بودند از اینها رد می شدند و گاهی از اینها می پرسیدند از موکب خلیفه چه خبر دارید؟اینها هم جوابی نمی دادند، تا خود معاویه و همراهانش رسیدند که آشنا بودند.
همینکه عمر چشمش به اینها افتاد که با آن جلال و جبروت می آیند، از مرکبش پیاده شد، دامنش را پر از سنگ کرد و پراند به معاویه و گفت این چه وضعی است که درست کرده ای؟!ولی معاویه آنقدر زیرک و زرنگ و حقه باز بود که بالاخره خلیفه را قانع کرد. گفت چون ما در مجاورت بیزانس هستیم مصلحت اسلام چنین اقتضا می کند. خلیفه هم سکوت کرد.
به این شکل جلال معنوی را تبدیل به همین شوکتهای مادی کردند، در صورتی که قدرت در جلال معنوی است.سر موفقیت مسلمین در قدرت روحی و معنویشان بود.
و اذ زین لهم الشیطان اعمالهم. مانند آنها نباشید آنگاه که شیطان کارهایشان را در نظر خودشان زیبا جلوه گر ساخت و قال لا غالب لکم الیوم من الناس و به آنها چنین گفت که شما خیلی صاحب قدرتید، هیچ قدرتی در مقابل شما مقاومت ندارد و انی جار لکم من هم کمک شما هستم، شما در جوار و در پناه من هستید.راجع به اینکه شیطان به اینها چنین گفت، از قدیم الایام مفسرین اختلاف کرده اند که به چه شکل گفت؟آیا به شکل وسوسه بود یا به شکل تمثل؟می دانیم که قرآن کریم از حقیقتی یاد کرده است بنام ملک و فرشته، و از حقیقت دیگری یاد کرده است به نام شیطان و جن.معمولا ارتباط ملک با انسان را به شکل القاء خاطرات خوب در روح انسان بیان می کنند که حدیث هم هست که در قلب انسان دو گوش است، از یک گوش ملک و از گوش دیگر شیطان القائات تلقین می کنند.و در قرآن آمده است که ملک یا فرشته تمثل پیدا می کند یعنی ذات و جنسش جسم نیست ولی می تواند مثال جسمانی پیدا کند و در نظر انسان، در جلوی چشم انسان مجسم بشود.درباره روح القدس و مریم می گوید: فتمثل لها بشرا سویا. (6).شیطان هم همین طور است، گاهی بشر را صرفا به وسیله وساوسی که در دل او القاء می کند اغوا می نماید و گاهی در جلوی چشم بشر تمثل پیدا می کند.
در این آیه از قدیم مفسرین اختلاف کرده اند که آیا منظور این است که شیطان در دل کفار اینطور القاء کرد یا مقصود این است که شیطان در نظر کفار متمثل شد؟هر دو را گفته اند و هر دو هم می تواند صحیح باشد.غرض این جهت است که شیطان به اینها القاء کرد، یا از راه وسوسه در دلشان و یا متمثل شد، گفت شما خیلی نیرومند هستید، و به همین جهت اینها را مغرور و متکبر کرد.گفت:من کمک شما هستم، اما آنوقتی که دو لشگر با یکدیگر روبرو شدند شیطان فرار کرد.یا همان شیطان متمثل شده فرار کرد بنابر یک تفسیر، و یا آن وساوسی که در دلشان می افتاد و اینها را مغرور می کرد و قوت قلب می داد، یکمرتبه از بین رفت، بجایش جبن و ترس آمد;بنابر تفسیر دیگر.
فلما ترائت الفئتان همینکه دو گروه یکدیگر را دیدند نکص علی عقبیه شیطان عقبگرد کرد و از اینها تبری جست.
همیشه همین طور است:شیطان از هر راهی-وسوسه یا تمثل-وارد می شود، بشر مغرور می شود و دست به جنایت می زند، عاقبت کار که شد همه آن عوامل شیطانی عقب می روند و انسان تنها باقی می ماند.پس فرمود شما مغرور نباشید و مانند آنها نباشید که شیطان آمد آنها را اینچنین فریب داد.
اذ یقول المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض غر هؤلاء دینهم و من یتوکل علی الله فان الله عزیز حکیم. منافقان و دورویان و بیماردلان که فقط ظاهر را می بینند و عوامل معنوی را نمی بینند می گفتند این بیچاره ها را ببین!دینشان اینها را مغرور کرده.
مکرر عرض کرده ایم که جنگهای صدر اسلام بالخصوص جنگ بدر حکم یک معجزه را داشته است یعنی از نظر عوامل مادی و نیروهای جسمانی هیچ کس پیش بینی نمی کرد که مسلمین فاتح بشوند.[در جنگ بدر]پیش بینی ها همه این بود که مسلمین مغلوب و منکوب شده و کست خواهند خورد.یک عده که خودشان را عاقل حساب می کردند و منافق و دورو بودند پوستخند می زدند، می گفتند این بیچاره ها را ببینید!وعده های قرآن، وعده های دینشان اینها را مغرور کرده، دیوانه اند دارند خودکشی می کنند.کجا دارند می روند؟!با چه عده ای!با چه عده ای!با چه قدرتی!یک لقمه اند در مقابل دشمن.فریب خورده اند، دینشان اینها را فریب داده است.قرآن می گوید اینها نمی دانند که اگر کسی با خدا باشد، تکیه اش به خدا باشد، چگونه عوامل الهی به نصرت او می آیند و او را در هدفش تایید می کنند و قوت می دهند. و اذ یقول المنافقون (عطف به ما قبل است)نباشید از کسانی که[از شهرشان]بیرون شدند در حالی که چنان بودند و در حالی که منافقین و بیماردلان چنین می گفتند. اذ یقول المنافقون آنگاه که منافقین می گویند( «می گویند» در اینجا یعنی «می گفتند» ) و الذین فی قلوبهم مرض و آنها که در دلشان بیماری است، بیماردلان. (مقصود بیماری معنوی است نه اینکه قلبشان مریض است و باید به دکتر مراجعه کنند.قرآن هر جا می گوید: فی قلوبهم مرض مقصود مرضهای روانی و اخلاقی است).
منافقین و آنها که در دلشان بیماریهای روانی و اخلاقی است می گفتند:
غر هؤلاء دینهم دین اینان، اینها را مغرور کرده.بیچاره ها!کجا می روید و با کدام قدرت؟!ولی اینها غافل بودند که و من یتوکل علی الله فهو حسبه هر که اتکایش به خدا باشد، خدا[برای او]کافی است.شما واقعا توکل را در کارها پیدا بکنید(توکل یعنی انسان وظیفه خودش را با اعتماد به خدا انجام بدهد)آن وقت می بینید چطور دست خدا به همراهتان می آید فان الله عزیز حکیم خدا غالب و قاهر است، اگر بخواهد، هیچ قدرتی در مقابل او نیست، و حکیم است:و کارهایش حکیمانه و بر اساس مصلحت است، بی جهت کسی را تایید نمی کند.در اینجا این قسمت از آیات که دستورهای روانی و روحی به مردم است تمام می شود.آیه بعد: و لو تری اذ یتوفی الذین کفروا الملائکة یضربون وجوههم و ادبارهم موعظه ای است که حال کافران را در وقت قبض روحشان بیان می کند، که این باشد ان شاء الله برای جلسه آینده.
پی نوشت ها:
1- سوره صف، آیه 4.
2- سوره بقره، آیه 154.
3- [به معنی سبکسری].
4- سوره آل عمران، آیه 146.[ترجمه:چه بسیار رخ داده که پیغمبری، جمعیت زیادی از پیروانش در جنگ کشته شده و با این حال اهل ایمان با سختیهایی که در راه خدا به آنها رسیده مقاومت کردند و هرگز بیمناک و زبون نشدند و سر زیر بار دشمن نیاوردند و راه صبر و ثبات پیش گرفتند که خداوند صابران را دوست می دارد].
5- سوره بقره، آیه 190.[در راه خدا با کسانی که به جنگ شما برخیزند بجنگید ولی ستمگر نباشید].
6- سوره مریم، آیه 17.[آیه به طور کامل چنین است: فاتخذت من دونهم حجابا فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا. و آنگاه که از همه خویشانش به کنج تنهایی پنهان گردید، ما روح خود را بر او مجسم ساختیم].