راست است، ولی مقصود از «ربوبیت » خداوندگاری است نه خدایی.هر صاحب قدرتی خداوندگار آن چیزهایی است که تحت
نفوذ و تصرف اوست.جناب عبد المطلب به ابرهه که به قصد خراب کردن کعبه آمده بود گفت:
انی رب الابل و ان للبیت ربا (1).
من صاحب شترانم که برای مطالبه آنها آمده ام، اما خانه خود صاحبی دارد.
ما تعبیر بالا را به پیروی از یک حدیث معروف که در مصباح الشریعة آمده است آوردیم.در آن حدیث می گوید: «العبودیة
جوهرة کنهها الربوبیة » یعنی همانا بندگی خدا و پیمودن صراط قرب به حق گوهری است که نهایت آن خداوندگاری یعنی
قدرت و توانایی است.
بشر همواره در تلاش بوده و هست که راهی پیدا کند که بر خود و بر جهان تسلط یابد.فعلا به اینکه چه راههایی را برای این
هدف برگزیده و در آن راه کامیاب و یا ناکام شده است کاری نداریم.در میان آن راهها یک راه است که وضع عجیبی دارد، از
این نظر که انسان تنها وقتی از این راه استفاده می کند که چنان هدفی نداشته باشد، یعنی هدفش کسب قدرت و تسلط بر
جهان نباشد، بلکه هدفش در نقطه مقابل این هدف باشد، یعنی هدفش «تذلل » ، «خضوع » ، «فنا» و «نیستی » از خود باشد.آن
راه عجیب راه عبودیت است.
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟
مراحل و منازل
ربوبیت و خداوندگاری و ولایت، به عبارت دیگر کمال و قدرتی که در اثر عبودیت و اخلاص و پرستش واقعی نصیب بشر
می گردد، منازل و مراحلی دارد:
اولین مرحله این است که الهام بخش و تسلط بخش انسان بر نفس خویشتن
..............................................................
1.سیره ابن هشام، ج 1.
است.به عبارت دیگر، کمترین نشانه قبولی عمل انسان در نزد پروردگار این است که اولا بینشی نافذ پیدا می کند، روشن و
بینای خود می گردد، قرآن کریم می فرماید:
ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا (1).
اگر تقوای الهی را داشته باشید، خداوند مایه تمیزی برای شما قرار می دهد.
و نیز می فرماید:
و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا (2).
آنان که در راه ما بکوشند، ما راههای خویش را به آنها می نمایانیم.
و ثانیا آدمی بر نفس و قوای نفسانی خویش غالب و قاهر می گردد، اراده انسان در برابر خواهشهای نفسانی و حیوانی
نیرومند می گردد، آدمی حاکم وجود خویش می شود، مدیریت لایقی نسبت به دایره وجود خودش کسب می کند.قرآن کریم
درباره نماز می فرماید:
ان الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر (3).
محققا نماز انسان را از کارهای زشت و ناپسند باز می دارد.
درباره روزه می فرماید:
کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون (4).
بر شما روزه نوشته شد آنچنانکه بر امتان پیشین نوشته شد، بدان جهت که باشد تقوا و نیروی خود نگهداری کسب کنید.
درباره هر دو عبادت می فرماید:
..............................................................
1.انفال/29.
2.عنکبوت/69.
3.عنکبوت/45.
4.بقره/183.
یا ایها الذین امنوا استعینوا بالصبر و الصلاة (1).
ای اهل ایمان!از نماز و از صبر(روزه)کمک بخواهید و از این دو منبع نیرو استمداد کنید.
در این مرحله از عبودیت، آن چیزی که نصیب انسان می گردد این است که ضمن یک روشن بینی، خواهشها و تمایلات
نفسانی انسان مسخر وی می گردد.به عبارت دیگر، اولین اثر عبودیت، ربوبیت و ولایت بر نفس اماره است (2).
مرحله دوم، تسلط و ولایت بر اندیشه های پراکنده، یعنی تسلط بر نیروی متخیله است.
از عجیب ترین نیروهای ما قوه متخیله است.به موجب این قوه است که ذهن ما هر لحظه از موضوعی متوجه موضوعی دیگر
می شود و به اصطلاح تداعی معانی و تسلسل خواطر صورت می گیرد.این قوه در اختیار ما نیست، بلکه ما در اختیار این قوه
عجیب هستیم و لهذا هر چه بخواهیم ذهن خود را در یک موضوع معین متمرکز کنیم که متوجه چیز دیگر نشود برای ما
میسر نیست، بی اختیار قوه متخیله ما را به این سو و آن سو می کشاند.مثلا هر چه می خواهیم در نماز «حضور قلب » داشته
باشیم، یعنی هر چه می خواهیم این شاگرد را بر سر کلاس نماز حاضر نگه داریم، نمی توانیم، یک وقت متوجه می شویم که
نماز به پایان رسیده است و این شاگرد در سراسر این مدت «غایب » بوده است.
رسول اکرم تشبیه لطیفی دارد در این زمینه، دل را - دل افرادی که مسخر قوه متخیله است - به پری تشبیه می کند که در
صحرایی بر درختی آویخته شده باشد که هر لحظه باد او را پشت و رو می کند.فرمود:
مثل القلب مثل ریشة فی الفلاة، تعلقت فی اصل شجرة یقلبها الریح ظهرا لبطن (3).
..............................................................
1.بقره/153.
2.در سخنرانیهای تقوا که در کتاب گفتار ماه چاپ شده است(سخنرانی دوم از جلد اول)رابطه تسلط بر هوای نفس
را با روشن بینی، که از چه راه است، توضیح داده ایم.[سخنرانیهای مذکور در کتاب ده گفتار اثر مؤلف شهید به
چاپ رسیده است.]
3.نهج الفصاحة و جامع صغیر، ج 1/ص 102.
گفت پیغمبر که دل همچون پری است
در بیابانی اسیر صرصری است
باد پر را هر طرف راند گزاف
گه چپ و گه راست با صد اختلاف
در حدیث دیگر آن دل را چنان
کآب جوشان ز آتش اندر غازقان
هر زمان دل را دگر رایی بود
آن نه از وی بلکه از جایی بود
حدیث دیگری که در این ابیات، مولوی اشاره کرده این است:
لقلب ابن ادم اشد انقلابا من القدر اذا اجتمعت غلیا (1).
همانا دل فرزند آدم از دیگ در حال جوشیدن بیشتر زیر و بالا می شود.
ولی آیا انسان جبرا و اضطرارا محکوم است که همواره محکوم اندیشه باشد و این نیروی مرموز که مانند گنجشکی همواره از
شاخی به شاخی می پرد حاکم مطلق وجود او باشد، و یا اینکه محکومیت در برابر قوه متخیله از خامی و ناپختگی است،
کاملان و اهل ولایت قادرند این نیروی خود سر را مطیع خود گردانند؟
شق دوم صحیح است.یکی از وظایف بشر تسلط بر هوسبازی خیال است، و گرنه این قوه شیطان صفت مجالی برای تعالی و
پیمودن صراط قرب نمی دهد و تمام نیروها و استعدادها را در وجود انسان باطل و ضایع می گرداند.مولوی چقدر عالی
می گوید:
جان همه روزه لگدکوب از خیال
و ز زیان و سود و از خوف زوال
نی صفا می ماندش نی لطف و فر
نی به سوی آسمان راه سفر
و هم او در شرح این حدیث نبوی: «تنام عینای و لا ینام قلبی » (2) دو چشمم می خوابند اما دلم بیدار است)می گوید:
گفت پیغمبر که عینای ینام
لا ینام القلب عن رب الانام
چشم تو بیدار و دل رفته به خواب
چشم من خفته دلم در فتح باب
..............................................................
1.مسند احمد، ج 6/ص 4.
2.جامع الصغیر، ج 1/ص 133.
همنشینت من نی ام سایه من است
برتر از اندیشه ها پایه من است
زانکه من ز اندیشه ها بگذشته ام
خارج از اندیشه پویان گشته ام
حاکم اندیشه ام محکوم نی
چون که بنا حاکم آمد بر بنی
جمله خلقان سخره اندیشه اند
زین سبب خسته دل و غم پیشه اند
من چو مرغ او جم اندیشه مگس
کی بود بر من مگس را دسترس
چون ملالم گیرد از سفلی صفات
بر پرم همچون طیور الصافات
سالکان راه عبودیت، در دومین مرحله، این نتیجه را می گیرند که بر قوه متخیله خویش ولایت و ربوبیت پیدا می کنند، آن را
برده و مطیع خویش می سازند.اثر این مطیع ساختن این است که روح و ضمیر به سائقه فطری خداخواهی هر وقت میل بالا
کند، این قوه با بازیگریهای خود مانع و مزاحم نمی گردد.
بگذریم از انسانی مانند علی(علیه السلام)و زین العابدین(علیه السلام)که چنان در حال نماز مجذوب می شوند که تیری را از
پای علی(علیه السلام)بیرون می آورند و او از شدت استغراق به خود باز نمی گردد و متوجه نمی شود، یا فرزند خردسال زین
العابدین(علیه السلام)در حالی که آن حضرت مستغرق عبادت است از بلندی سقوط می کند و دستش می شکند، فریاد بچه و
زنهای خانه غوغا می کند و بالاخره شکسته بند می آید و دست بچه را می بندد، زین العابدین(علیه السلام)پس از فراغ از نماز
- یعنی پس از بازگشت از این سفر آسمانی - چشمش به دست بچه می افتد و با تعجب می پرسد که مگر چه شده است که
دست بچه را بسته اید؟معلوم می شود این فریاد و غوغا نتوانسته است امام را از استغراق خارج کند، آری، بگذریم از این ردیف
انسانها، در میان پیروان آنها ما در عمر خود افرادی را دیده ایم که در حال نماز آنچنان مجموعیت خاطر و تمرکز ذهن
داشته اند که به طور تحقیق از هر چه غیر خداست غافل بوده اند.استاد بزرگوار و عالیقدر ما مرحوم حاج میرزا علی آقا
شیرازی اصفهانی(اعلی الله مقامه)از این ردیف افراد بود.
برای کسب این پیروزی هیچ چیزی مانند عبادت که اساش توجه به خداست، نمی باشد.ریاضت کشان از راههای دیگر وارد
می شوند و حداکثر این است که از راه مهمل گذاشتن زندگی و ستم بر بدن، اندکی بدان دست می یابند، ولی اسلام از راه
عبادت - بدون اینکه نیازی به آن کارهای ناروا باشد - این نتیجه را تامین می کند.
توجه دل به خدا و تذکر اینکه در برابر رب الارباب و خالق و مدبر کل قرار گرفته است، زمینه تجمع خاطر و تمرکز ذهن را
فراهم می کند.
زلف آشفته او باعث جمعیت ماست
چون چنین است پس آشفته ترش باید کرد
دریغ است که در اینجا تاییدی از شیخ فلاسفه اسلام، اعجوبه دهر، که از برکت تعلیمات اسلام اندیشه های فلسفی را به جایی
رسانده است که پیشینیان یونانی و ایرانی و هندی و غیر آنها هرگز نرسیده اند، نقل نکنیم.این مرد بزرگ در نمط نهم اشارات
پس از تشریح عبادت عوامانه که تنها برای مزد است و ارزش زیادی ندارد، به عبادتهای مقرون به معرفت می پردازد، می گوید:
و العبادة عند العارف ریاضة ما لهممه و قوی نفسه المتوهمة و المتخیلة لیجرها بالتعوید عن جناب الغرور الی جناب الحق
فتصیر مسالمة للسر الباطن حینما یستجلی الحق لا تنازعه فیخلص السر الی الشروق الباطن.
عبادت از نظر اهل معرفت، ورزش همتها و قوای وهمیه و خیالیه است که در اثر تکرار و عادت دادن به حضور در محضر حق،
همواره آنها را از توجه به مسائل مربوط به طبیعت و ماده به سوی تصورات ملکوتی بکشاند و در نتیجه، این قوا تسلیم «سر
ضمیر» و فطرت خداجویی انسان گردند و مطیع او شوند به حدی که هر وقت اراده کند که در پی جلب جلوه حق بر آید، این
قوا در جهت خلاف فعالیت نکنند و کشمکش درونی میان دو میل علوی و سفلی ایجاد نشود و «سر باطن » بدون مزاحمت
اینها از باطن کسب اشراق نماید.
مرحله سوم این است که روح در مراحل قوت و قدرت و ربوبیت و ولایت خود به مرحله ای می رسد که در بسیاری از چیزها از
بدن بی نیاز می گردد در حالی که بدن صد در صد نیازمند به روح است.
روح و بدن نیازمند به یکدیگرند.حیات بدن به روح است.روح صورت و حافظ بدن است.سلب علاقه تدبیری روح به بدن
مستلزم خرابی و فساد بدن است.و از طرف دیگر روح در فعالیتهای خود نیازمند به استخدام بدن است، بدون به کار بردن
اعضا و جوارح و ابزارهای بدنی قادر به کاری نیست.بی نیازی روح از بدن به این
است که در برخی از فعالیتها از استخدام بدن بی نیاز می گردد.این بی نیازی گاهی در چند لحظه و گاهی مکرر و گاهی به
طور دائم صورت می گیرد.این همان است که به «خلع بدن » معروف است.
سهروردی حکیم اشراقی معروف گفته است «ما حکیم را حکیم نمی دانیم مگر آنکه بتواند خلع بدن کند» .میرداماد می گوید
«ما حکیم را حکیم نمی دانیم مگر آنکه خلع بدن برای او ملکه شده باشد و هر وقت اراده کند عملی گردد» .
همان طور که محققان گفته اند، خلع بدن دلیل بر کمال زیادی نیست، یعنی افرادی که هنوز از عالم «مثال » عبور نکرده و
قدم به غیب معقول نگذاشته اند، ممکن است به این مرحله برسند.
مرحله چهارم این است که خود بدن از هر لحاظ تحت فرمان و اراده شخص در می آید به طوری که در حوزه بدن خود شخص
اعمال خارق العاده سر می زند.این مطلب دامنه بحث زیادی دارد.امام صادق(علیه السلام)فرمود:
ما ضعف بدن عما قویت علیه النیة (1).
آنچه که همت و اراده نفس در آن نیرومند گردد و جدا مورد توجه نفس واقع شود، بدن از انجام آن ناتوانی نشان نمی دهد.
مرحله پنجم که بالاترین مراحل است این است که حتی طبیعت خارجی نیز تحت نفوذ اراده انسان قرار می گیرد و مطیع
انسان می شود.معجزات و کرامات انبیاء و اولیاء حق از این مقوله است.
مساله معجزات و کرامات خود مساله قابل بحثی است که جداگانه درباره توجیه آن باید بحث شود.تدین به یکی از ادیان
آسمانی ملازم با قبول و ایمان به خرق عادت و معجزه است، مثلا یک نفر مسلمان نمی تواند مسلمان باشد و به قرآن ایمان و
اعتقاد داشته باشد ولی منکر معجزه و خرق عادت باشد.از نظر حکمت الهی اسلامی، مشکل معجزه یک مشکل حل شده
است و البته بررسی این مساله مستلزم بحث در مقدمات زیادی است.ما در اینجا از نظر بحث «ولایت تصرف » در آن بحث
می کنیم و
..............................................................
1.امالی صدوق/ص 293.
طبعا طرف سخن ما افرادی هستند که به قرآن ایمان و اعتقاد دارند و وقوع معجزات را اعتراف دارند.سخن ما با آنها در این
جهت است که معجزه جز مظهری از ولایت تصرف و ولایت تکوینی نیست.بگذریم از قرآن که علاوه بر جنبه معجزه بودن،
کلام خداوند است نه کلام پیغمبر و وضع استثنائی دارد در میان همه معجزات، معجزه بدان جهت صورت می گیرد که به
صاحب آن از طرف خداوند نوعی قدرت و اراده داده شده که می تواند به اذن و امر پروردگار در کائنات تصرف کند، عصایی را
اژدها نماید، کوری را بینا سازد و حتی مرده ای را زنده کند، از نهان آگاه سازد.این قدرت و آگاهی برای او تنها از طریق
پیمودن صراط قرب و نزدیک شدن به کانون هستی پیدا می شود و «ولایت تصرف » جز این چیزی نیست.
برخی می پندارند که در وجود معجزه، شخصیت و اراده صاحب معجزه هیچ گونه دخالتی ندارد، او فقط پرده نمایش است،
ذات احدیت مستقیما و بلا واسطه آن را به وجود می آورد، زیرا کار اگر به حد اعجاز برسد از حدود قدرت انسان در هر مقامی
باشد خارج است، پس آنگاه که معجزه صورت می گیرد، انسانی در کائنات تصرف نکرده است، بلکه خود ذات احدیت است که
مستقیما و بدون دخالت اراده انسان، در کائنات تصرف کرده است.
این تصور اشتباه است.گذشته از اینکه علو ذات اقدس احدیت ابا دارد که یک فعل طبیعی بلا واسطه و خارج از نظام از او
صادر گردد، این تصور بر خلاف نصوص قرآنی است.قرآن در کمال صراحت آورنده «آیت » (معجزه)را خود رسولان می داند ولی
البته با اذن و رخصت ذات احدیت.بدیهی است که اذن ذات احدیت از نوع اذن اعتباری و انسانی نیست که با لفظ و یا اشاره،
ممنوعیت اخلاقی یا اجتماعی او را از بین ببرد.اذن پروردگار همان اعطای نوعی کمال است که منشا چنین اثری می گردد و
اگر خداوند نخواهد، آن کمال را از او می گیرد.در سوره مبارکه مؤمن آیه 78 می فرماید:
و ما کان لرسول ان یاتی بایة الا باذن الله.
هیچ پیامبری را نرسد که آیت(معجزه)بیاورد مگر با اذن خداوند.
در این آیه کریمه آورنده آیت را پیامبران می داند ولی به اذن پروردگار.
مخصوصا کلمه «اذن پروردگار» اضافه می شود که توهم نشود که کسی از خودش در مقابل ذات حق استقلال دارد و همه
بدانند که «لا حول و لا قوة الا بالله » هر حول و قوه ای - اعم از اندک یا بسیار، کوچک یا بزرگ - متکی به ذات اقدس احدیت
است، هر موجودی در هر مرتبه ای مجرای اراده و مشیت الهی است و مظهری از مظاهر آن است، پیامبران در هر کار و از
جمله در اعجاز خود متکی و مستمد از منبع لا یزال غیبی هستند.
در سوره مبارکه نمل، داستان سلیمان و ملکه سبا را نقل می کند.سلیمان، ملکه سبا را احضار می کند و ملکه به حضور
سلیمان روانه می شود.سلیمان از حاضران مجلس می خواهد که تخت ملکه را پیش از ورود خودش حاضر نمایند.برخی
داوطلب می شوند و سلیمان به نوع کار آنها راضی نمی شود تا آنکه:
قال الذی عنده علم من الکتاب انا اتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک (1).
آن که دانشی از لوح محفوظ نزد او بود گفت: من پیش از آنکه چشم به هم بزنی آن را حاضر می کنم(و حاضر کرد).
تعبیر قرآن این است که آن دانشمند گفت: «من آورنده آن در این مدت کم هستم » .پس حول و قوه را به خود نسبت می دهد
و بعلاوه می گوید آن که دانشی از لوح محفوظ نزدش بود چنین گفت، اشاره به اینکه این کار خارق العاده را به موجب نوعی
دانش کرد و آن دانش از نوع علومی که در دفترهای بشری تاکنون ثبت شده نیست، دانشی است که با ارتباط و اتصال به لوح
محفوظ یعنی با قرب به ذات حق می توان بدان رسید.
و باز قرآن صریحا درباره خود این پیامبر می گوید:
فسخرنا له الریح تجری بامره رخاء حیث اصاب و الشیاطین کل بناء و غواص و اخرین مقرنین فی الاصفاد، هذا عطاؤنا فامنن
او امسک بغیر حساب (2).
ما باد را مسخر وی ساختیم در حالی که به آسانی به امر و اراده او هر جا بخواهد
..............................................................
1.نمل/40.
2.ص/36 - 39.
حرکت می کند، و همچنین شیاطین هر سازنده و هر زیر آب رونده را و دیگرانی که در زنجیر بسته شده بودند.ای سلیمان!
این است بخشش بی حساب ما، پس با توست که ببخشی یا نگه داری.
در آیاتی که درباره معجزات حضرت عیسی مسیح آمده نیز از تعبیرات قرآن همین مطلب استفاده می شود.به واسطه پرهیز
از اطاله از ذکر آنها خودداری می کنیم.
مقصود این است که با قبول قرآن نتوان منکر ولایت تصرف در کائنات شد، و اما اگر کسی بخواهد صرفا با موازین علمی و
فلسفی این مطلب را رسیدگی کند، البته داستان دیگری است و از هدف فعلی ما خارج است.
در خاتمه نکته ای را که در اول بحث اشاره کردیم توضیح می دهیم: همه این مراحل نتیجه «قرب » به پروردگار است و قرب به
حق یک حقیقت واقعی است نه یک تعبیر مجازی و اعتباری.در حدیث معروف و مشهور قدسی که شیعه و سنی آن را روایت
کرده اند به صورت بسیار زیبایی این حقیقت بیان شده است.امام صادق (علیه السلام)از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و
سلم)روایت می کند که:
قال الله عز و جل: ما تقرب الی عبد بشی ء احب الی مما افترضت علیه و انه لیتقرب الی بالنافلة حتی احبه فاذا احببته
نت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها.ان دعانی اجبته و ان سالنی
اعطیته (1).
خداوند می گوید: هیچ بنده ای با هیچ چیزی به من نزدیک نشده است که از فرائض نزد من محبوب تر باشد.همانا بنده من به
وسیله نوافل و مستحبات - که من فرض نکرده ام ولی او تنها به خاطر محبوبیت آنها نزد من انجام می دهد - به من نزدیک
می شود تا محبوب من می گردد.همینکه محبوب من گشت، من گوش او می شوم که با آن می شنود و چشم او می شوم که با
آن می بیند و زبان او می شوم که با آن سخن می گوید و دست او می شوم که با آن حمله می کند.اگر مرا بخواند، اجابت می کنم
و اگر از من بخواهد، می بخشم.
..............................................................
1.کافی، ج 2/ص 352.