ابـن سـعـد کـه در اشتیاق حرص آلود به فرماندارى مسخ شده بود، تیرى در چله کمان نهاد و به سـوى اردوى امـام حسین (ع) نشانه رفت و بدون هیچ شرمى رو به لشکر خود گفت: شاهد باشید که اولین تیر راخود من پرتاب کردم (65).
شهادت سید القرا، بریر بن خضیر
جـنـگ آغـاز شـد شـخـصى به نام یزید بن معفل از لشکر ابن سعد به میدان آمد بریر بن خضیر از اردوى امام حسین (ص) در مقابلش قرار گرفت.
یزید گفت: اى بریر! فکر مى کنى خدا با تو چه معامله اى کرد؟.
فرمود: با من هر چه کرد نیکى بود، ولى تو را به شر مبتلا کرد.
گفت: تو پیش از این دروغگو نبودى، ولى اکنون مى بینم گمراه شده و دروغ مى گویى.
بـریـر به او پیشنهاد مباهله کرد گفت نخست از خدا مى خواهیم آنکس را که بر حق نیست هلاک کند،بعد با هم مى جنگیم تا معلوم شود گمراه کیست یزید پذیرفت پس از مباهله با هم جنگیدند و یـزیـد بـن معفل از پاى در آمد پس از او شخصى به نام (رضى منقذ) به بریر حمله کرد و با او در آویخت بریر او رابر زمین زد و بر سینه اش نشست رضى از اهل کوفه یارى خواست کعب بن جابر به یاریش شتافت عنیف بن زهیر گفت: این بریر بن خضیر قارى قرآن است که در مسجد کوفه درس قـرآن مـى داد، ولى کعب بدون توجه به این سخن از پشت سر حمله کرد نخست نیزه اى بر او زد و بعد با شمشیر او را کشت و این چنین بود که بریر قارى به فیض شهادت رسید (66).
شهادت مسلم بن عوسجه
گـروهـى از یـاران امام حسین (ص) به شهادت رسیدند لشکر کوفه از سمت فرات به اردوى امام حمله آورد جنگ سختى درگرفت هنگامى که دو لشکر از جنگ دست کشیدند، مسلم بن عوسجه یار با وفاى امام حسین (ص) مجروح بر زمین افتاده بود هنوز رمقى داشت که حضرت با حبیب بن مظاهر بالاى سرش رسید و فرمود: خدایت رحمت کند، اى مسلم! تو به عهد خویش وفا کردى و ما همچنان درانتظاریم، ولى از عهد خویش دست بر نمى داریم.
حـبـیـب بـن مـظـاهـر گفت: اى مسلم! شهادت تو بر من سخت گران است دوست داشتم هر وصیتى دارى به من کنى تا به حرمت دیندارى و خویشاوندیت انجام دهم، ولى مى دانم که من هم به زودى به تومى پیوندم و فرصتى براى عمل به وصیت تو نمى ماند.
مـسـلـم در حـالـى کـه به امام حسین (ص) اشاره مى کرد گفت: تنها وصیت من این است که تا زنده اى دست از یارى این مرد بر ندارى (67).
نماز ظهر
ظـهـر از راه رسـیـد شـد ابـو ثمامه صائدى خدمت امام حسین (ص) آمد عرض کرد: فدایت شوم یـاابـاعـبـداللّه! دشمن نزدیک و نزدیک تر مى شود و تا من زنده ام دستشان به شما نخواهد رسید، ولـى دوسـت دارم در حـالى به زیارت پروردگارم نائل شوم که این نماز را هم به امامت شمابه جا آورده بـاشـم حـضـرت نـگـاهـى بـه آسـمـان انداخت و فرمود: نماز را یادآورى کردى، خدا ترا از نمازگزاران قرار دهد، آرى اول وقت نماز است.
آنـگـاه فـرمود: از لشکر بخواهید دست از جنگ بردارند تا نماز بخوانیم حصین بن تمیم فریاد زد: نمازشما قبول نمى شود.
حبیب بن مظاهر فرمود: فکر مى کنى نماز تو قبول است، ولى نماز خاندان پیامبر قبول نمى شود؟.
حصین به او حمله کرد با هم در آویختند حبیب او را بر زمین افکند، ولى اهل کوفه نجاتش دادند.
زهـیـر و سـعـیـد بـن عـبداللّه در جلوى امام ایستادند تا آن حضرت نماز بگذارد نیمى از اصحاب مـقابل حضرت صف کشیدند و نیمى دیگر در نماز به او اقتدا کردند و حضرت با اصحاب خود نماز خوف به جا آورد (68).
عابس و شوذب
تـعـداد کـمـى از یـاران امـام حسین (ص) باقى مانده بودند عابس ابن ابى شبیب رو به (شوذب شاکرى)گفت: مى خواهى چه کنى؟.
شوذب گفت: چه باید بکنم، در کنار تو از زاده رسول خدا دفاع مى کنم.
فرمود: از تو همین انتظار مى رود اکنون پیش از من به میدان برو تا شهادت تو را در راه خدا تحمل کنم اگر امروز از تو عزیزتر کسى را داشتم او را پیش از خود به میدان مى فرستادم که امروز آخرین فرصت عمل است.
شوذب پیش رفت و جنگید تا شهید شد.
آنـگـاه عـابس پیش آمد و عرض کرد: یا ابا عبداللّه! امروز بر روى زمین از تو عزیزتر کسى را ندارم، اگر ازجان عزیزتر داشتم در راه تو نثار مى کردم نزد خدا شاهد باش که من پیرو تو و پدرت بودم.
آنـگـاه شـمـشیر برکشید و به میدان رفت در میان میدان ایستاد و فریاد زد: آیا مردى هست که با مـن مقابله کند، عابس دلاورى شجاع است که همه اهل کوفه چهره درخشان او را مى شناسند، به همین جهت کسى را یاراى قدم نهادن به میدان او نیست.
ابـن سـعـد گفت سنگبارانش کنید نامردمان از هر طرف بر او سنگ باریدند، عابس زره از تن بر آورد،کـلاه خـود بـر زمـیـن افـکـنـد و بـه قـلب سپاه زد سپاهیان گروه گروه از مقابل تیغش مى گریختند عاقبت لشکربرگرد او حلقه زد و ناجوانمردانه به تیغش کشیدند (69).
شهداى آل ابى طالب در کربلا
بـه طـورى کـه ابـوالـفـرج اصـفـهانى در کتاب (مقاتل الطالبین) نوشته است، همراه حضرت سیدالشهدا (ص) بیست نفر از آل ابى طالب (ص) در کربلا به شهادت رسیدند که عبارتند از:
فرزندان امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب (ص):
1 ـ ابوالفضل عباس ابن على بن ابیطالب، فرزند ام البنین،.
2 ـ عثمان بن على بن ابیطالب، فرزند ام البنین (21 ساله)،.
3 ـ عبداللّه بن على بن ابیطالب، فرزند ام البنین (25 ساله)،.
4 ـ جعفر بن على بن ابیطالب، فرزند ام البنین (19 ساله)،.
5 ـ محمد بن على بن ابیطالب،.
6 ـ ابوبکر بن على بن ابیطالب،.
فرزندان امام حسین (ص):
7 ـ على بن حسین بن على بن ابیطالب، فرزند لیلى بنت ابى مره ثقفى (70)،.
8 ـ ابوبکر بن حسین بن ابیطالب (71)،.
9 ـ عبداللّه بن حسین بن على بن ابیطالب، فرزند رباب بنت امرؤ القیس.
فرزندان امام حسن (ص):
10 ـ قاسم بن حسن بن على بن ابیطالب،.
11 ـ عبداللّه بن حسن بن على بن ابیطالب.
فرزندان عبداللّه بن جعفر:
12 ـ عون بن عبداللّه بن جعفر بن ابیطالب، فرزند حضرت زینب،.
13 ـ محمد بن عبداللّه بن جعفر بن ابیطالب فرزند خوصا،.
14 ـ عبیداللّه بن عبداللّه بن جعفر بن ابیطالب.
فرزندان عقیل بن ابیطالب:
15 ـ عبدالرحمن بن عقیل بن ابیطالب،.
16 ـ جعفر بن عقیل بن ابیطالب فرزند ام البنین بنت الشقر،.
17 ـ عبداللّه بن عقیل بن ابیطالب.
نوه هاى عقیل بن ابیطالب:
18 ـ محمد بن مسلم بن عقیل،.
19 ـ عبداللّه بن مسلم بن عقیل، فرزند رقیطه دختر امیرالمؤمنین،.
20 ـ محمد بن ابى سعید بن عقیل (72).
نوبت آل رسول
اصـحـاب سـیـد الـشـهـدا(ع) عـهد بسته بودند تا زمانى که حتى یکى از آنها زنده است نگذارند خـانـدان رسـول خـدا (ص) به میدان روند و بر این عهد استوار ماندند آخرین نفر از اصحاب یعنى سوید بن ابى المطاع نیز به شهادت رسید.
بـى شـک آنچه تا کنون بر قلب مبارک امام وارد شده بود، سنگین تر از آن بود که در تصور بگنجد آن بزرگ، در حدود یک نیمروز شهادت پنجاه نفر از بهترین یاران خود را به چشم دیده بود، بالاى سـر هـمـه آنها حاضر شده و لحظات سخت جدایى را تحمل کرده بود آرى تنها روحى به بزرگى روح امـام حـسین (ع) مى توانست بار چنین رنج گرانى را بر دوش کشد و همچنان راست قامت و استوار در برابردشمنان بایستد و حتى گامى به عقب نگذارد.
شهادت على اکبر
على بن حسن به سوى میدان حرکت کرد امام دست به دعا برداشت، مى گریست و مى گفت: بار الـهـاتـو شاهد باش جوانى به سوى این قوم مى رود که از نظر صورت و سیرت شبیه ترین مردم به رسول خداست، ما هرگاه مشتاق دیدار پیامبرت مى شدیم به چهره او مى نگریستیم.
على اکبر به میدان آمد چنان جنگید که لشکر کوفه را به ضجه وا داشت پیاپى حمله مى کرد و پس ازهر بار حمله بر مى گشت و مى گفت پدر جان سنگینى سلاح خسته ام کرده و عطش مرا از پاى در آورده اسـت، آیا به جرعه اى آب دسترسى دارى؟
و امام در جواب مى فرمود: عزیز من صبر کن، بـه زودى ازدسـت رسـول خدا سیراب مى شوى و او دوباره حمله مى کرد تا در نهایت ضربه اى بر سرش زدند، دشمن دور او را گرفت و با شمشیر قطعه قطعه اش کردند.
عـلـى چـون خـود را در حال شهادت دید فریاد زد: پدر جان خداحافظ، این جدم رسول خداست کـه سلامت مى رساند و مى گوید به سوى ما بشتاب امام حسین (ص) بالاى سر على آمد، بدن پاره پـاره اش رانظاره کرد آنگاه فرمود: لعنت خدا بر قومى که ترا کشت، پسرم، اینان چقدر در شکستن حرمت رسول خدا جسورند آه! بعد از تو خاک بر سر دنیا امام حسین (ع) جنازه شهیدان را غالبا خود بـه خیمه مى رود،اما تاب در بغل کشیدن جوانش را نداشت از این رو جوانان هاشمى را فراخواند و فرمود: پیکر برادرتان را بردارید و به خیمه برید (73).
شهادت قاسم بن حسن (ع)
قـاسـم پـسـر امـام حـسـن مـجـتبى (ص)، نوجوانى که هنوز به حد بلوغ نرسیده است به حضور حضرت رسیده و از ایشان اجازه نبرد مى خواهد، ولى حضرت او را باز مى دارد قاسم اصرار مى کند و دسـت وپـاى عـمـوى خود را مى بوسد امام به او اجازه مى دهد، ولى قبل از حرکت او را در آغوش مى کشد و هر دوچنان مى گریند که بى تاب بر زمین مى افتند.
حـمـیـد بـن مـسـلـم مـورخ واقـعه کربلا مى گوید: جوانى به میدان آمد که صورتش چون پاره ماه مى درخشید، شمشیرى در دست، پیراهنى بر تن و جفتى نعلین در پا داشت که بند یکى از آنها بریده بودو فراموش نمى کنم که بند کفش پاى چپش پاره بود.
عـمر و بن سعد ازدى گفت: مى خواهم به او حمله کنم گفتم سبحان اللّه براى چه؟
به خدا اگر این جوان مرا بزند دست به سویش بلند نمى کنم، این گروهى که دور او را گرفته اند براى او بس است.
گـفـت: بـه خـدا حـمـلـه خواهم کرد و بر او تاخت و دست از او بر نداشت تا با شمشیر بر فرقش نواخت قاسم به صورت به زمین افتاد و فریاد زد: عمو جان!.
امـام حـسـیـن (ص) هـمانند باز شکارى خود را به میدان رساند و چون شیر خشمگین حمله کرد شـمـشـیربه سوى عمروبن سعد کشید، او دست خود را سپر کرد و دستش از آرنج جدا شد عمرو فریادى کشید وحضرت او را رها کرد لشکر کوفه براى نجات او آمدند ولى او را زیر پاى اسبان خود له کردند وقتى غبارفرو نشست حسین را دیدم که بالاى سر قاسم ایستاده و قاسم پاهاى خود را به زمین مى کشد.
حـضـرت فـرمـود: بـه خدا بر عمویت گران است که تو او را بخوانى، ولى جوابت ندهد، یا جوابت دهـدولـى بـه حـالت سودى نبخشد دور باد قومى که ترا کشت آنگاه پیکر پاک قاسم را در آغوش کشید و او را به خیمه شهدا آورد (74).
حضرت ابوالفضل (ع)
پـس از حـسـیـن بـن على (ص) درخشان ترین چهره در واقعه کربلا، چهره ابوالفضل عباس (ص) است حضرت عباس (ص) فرزند امیرالمؤمنین (ص) و برادر امام حسین (ص) است.
آن حـضـرت بـه هـنـگام شهادت 34 ساله بود و تمام فضائل و کمالات انسانى را در خویش جمع داشـت در این جا به پاس بزرگداشت شخصیت والاى او به ذکر چند فضیلت از آن حضرت که در واقعه کربلا رخ داده است بسنده مى کنیم.
امان نامه
هـنـگـامـى کـه عـبـیـداللّه بـن زیـاد به تحریک شمر بن ذى الجوشن تصمیم قطعى به جنگ با امـام حـسـیـن (ص) گـرفت و حکم جنگ را به دست شمر داد تا به کربلا برساند، عبداللّه بن ابى الـمـحـل بن حزام از برادرزاده هاى ام البنین (مادر ابوالفضل)، در مجلس حاضر بود او از ابن زیاد خـواست براى پسران ام البنین امان نامه اى بنویسد و ابن زیاد نیز به خواسته او امانى نوشت عبداللّه امـان نامه را توسط غلامش به کربلا فرستاد او به کربلا آمد و خدمت عباس (ص) و برادرانش رسید آن بـزرگـواران بدون این که نامه رااز او بگیرند گفتند: دایى ما را سلام برسان و بگو ما نیازى به امان شما نداریم، امان خدا از امان زاده سمیه بهتر است (75).
و بـدیـن وسـیله ثابت کردند که مرگ در سایه عزت و جوانمردى را بر زندگى در کنار نامردمان ترجیح مى دهند.
امان مجدد
جـنـاب ام الـبنین مادر ابوالفضل، از طایفه کلاب است و شمر بن ذى الجوشن نیز کلابى است، به هـمـیـن جهت در عرف عرب او نیز دایى ابوالفضل به شمار مى آید روز نهم محرم، شمر خود را به اردوگـاه امام حسین (ص) نزدیک کرده فریاد زد: خواهرزادگان من کجایند؟
فرزندان ام البنین نـخست از پاسخ دادن به او خوددارى کردند آنها صاحب این ندا را در خور پاسخ نمى دانستند، ولى امام حسین (ص) فرمود:جوابش را بدهید، او هر چند فاسق است، یکى از دایى هاى شماست.
عـباس (ص) پاسخ داد: چه مى خواهى؟
گفت: اى خواهرزادگان من! شما در امانید! طاعت یزید رابپذیرید و خود را با برادرتان حسین به کشتن ندهید.
آن بزرگواران در جوابش گفتند خدا ترا و امانت را لعنت کند، تو ما را امان مى دهى، در حالى که زاده رسول خدا (ص) در امان نیست (76).
علم
در جـنـگ هـاى قدیم، علم نشانه بقا کیان لشکر است و تا زمانى که پرچم لشکرى در اهتزاز است کیان لشکر باقى است و هنگامى که پرچم سرنگون شود، لشکر شکست خورده محسوب مى شود به هـمـیـن جـهت همیشه پرچم به دست شجاع ترین افراد که نسبت به مبنا و هدف جنگ عقیده اى راسخ دارند داده مى شود و به همین دلیل در اکثر غزوات رسول خدا (ص) چون بدر، احد، حنین و خیبر، پرچم اسلام دردست امیرالمؤمنین بود (77).
روز عـاشـورا در حـالـى که تعدادى از برادران امام حسین (ص) و اصحاب بزرگوارش در صحنه نـبـردحضور داشتند و هر کدام خود از زمره شجاعان به شمار مى رفتند، امام پرچم لشکرش را به دست عباس (ص) داد، چرا که او از هر جهت شایسته ترین فرد براى این مقام بود (78).
پیمان فداکارى
در شـب عـاشـورا، امـام حسین (ص) از اهل بیت و اصحاب بیعت خود را برداشت و از آنها خواست کـه در تـاریـکى شب پراکنده شوند نخستین کسى که اظهار وفادارى کرد عباس بود او در جواب امام حسین (ص) گفت: چرا چنین کنیم؟
براى این که بعد از تو زنده بمانیم؟
خدا آن روز را نیاورد و پس از اوبود که اصحاب هر کدام به بیانى اظهار وفادارى کردند (79).
سقا
در ایـامـى کـه لـشـکـر کـوفـه ناجوانمردانه آب را به روى امام و اصحاب و اهل بیتش بسته بود، عـبـاس (ص)بـارهـا دل بـه دریاى خطر زد و اهل و اصحاب آن حضرت را سیراب کرد و به همین جهت بود که آن حضرت را (سقا) لقب دادند (80).
در روز عـاشـورا نـیـز هنگامى که اصحاب با وفاى امام حسین (ص) در دفاع از حریم دین به قلب لشکرکوفه مى تاختند، هرگاه کار بر یکى از آنها دشوار مى شد و در حلقه محاصره دشمن گرفتار مى آمد، این عباس بود که در نجات او تن به خطر مى داد و لشکر کوفه را پراکنده مى کرد (81).
به خاطر این همه فضیلت بود که شهادتش بر حسین (ص) سخت گران آمد و هنگامى که او را در خون افتاده دید، فرمود: هم اکنون کمرم شکست و بیچاره شدم (82).
امام حسین (ع) تنهاست ـ طلب یارى
امـام حـسین (ص) تنها ماند و هر چه نگاه کرد، جز زنان و کودکان در اطراف خویش یاورى نیافت دروسـط مـیـدان ایـستاد و با صداى بلند فرمود: آیا کسى هست که از حرم رسول خدا (ص) دفاع کند؟
آیاخداپرستى هست که در مورد ما از خدا بترسد؟
آیا فریاد رسى هست که به فریاد ما برسد؟
آیا کسى هست که به انتظار پاداش الهى ما را یارى کند؟.
و اینجا بود که صداى شیون و زارى از زنان و حرم برخاست (83).
آخرین سرباز
امام حسین (ص) از میدان به خیمه گاه بازگشت، بر در خیمه ایستاد و فرمود: طفل کوچکم على رابـیاورید تا با او خداحافظى کنم کودک را به حضرت دادند او را در دامن خویش نهاد، مى بوسید ومـى فـرمود: واى بر این قومى که خصم آنها در قیامت جد توست کودک در دامن پدر آرمیده بود حـرمـلـه بن کاهل اسدى کلوى، او را نشانه گرفت تیر در گلوى على اصغر نشست و گلویش را سراسر برید.
حضرت دست در زیر گلوى اصغر گرفت، از خون پر کرد و به طرف آسمان پاشید آنگاه پیاده شد باغلاف شمشیر قبر کوچکى کند، کودک را به خون خویش رنگین ساخت و به خاک سپرد (84).
امام، رو به میدان
امام حسین (ص) وقتى آخرین سرباز خود را در راه خدا قربانى کرد سوار بر اسب، شمشیر بر کشید ودر حالى که در مقابل لشکر کوفه ایستاده بود رجز مى خواند:
(هـمـیـن افـتـخـار مـرا بـس که فرزند على نیکو سیرتى از آل هاشمم، جدم رسول خداست که بـرترین گذشتگان است و ما چراغ درخشان خدا در روى زمینم مادرم، دختر پاکدامن احمد است عمویم، جعفراست که طیار خوانده مى شود کتاب خدا در میان ما نازل شده و هدایت و وحى الهى در میان ماست مادر میان خلائق امان خداییم صاحبان حوض کوثر ماییم، که دوستان خود را از آن سیراب مى کنیم درقیامت دوستداران ما سعادتمند و دشمنان ما زیانکارند (85).
امام در میدان
امـام حـسـیـن (ص) در مـیـان مـیدان همچنان مبارز مى طلبید و هر کس به مصاف حضرتش پا مى نهاد،کشته مى شد و به این ترتیب شمار زیادى از شجاعان لشکر را در یک نبرد نابرابر به خاک و خـون کـشـیدلشکر که از وجود مردى هماورد او خالى بود، ناجوانمردانه دور زد و به سمت خیام اباعبداللّه (ع) حمله آورد.
حـضـرت فـریـاد بـرآورد: واى بـر شـمـا اى پـیـروان آل ابى سفیان! اگر دین ندارید و از قیامت نـمى ترسید،لااقل در این دنیا آزاده باشید، اگر چنانکه مى گویید عرب هستید چون گذشتگان خود باشید.
شمر فریاد زد: منظورت چیست؟.
فـرمـود: مـى گـویم من با شما مى جنگم و شما با من زنان گناهى ندارند تا من زنده ام، نگذارید این سرکشان نادان مزاحم حرمم شوند.
شـمـر گـفـت: این خواسته بر حقى است، به اصحابش فرمان داد: دست از حرمش بدارید و روى به خودش آرید، به جان خودم سوگند که او هماورد کریمى است (86).
محاصره
حـضـرت را مـحاصره کردند و از هر طرف بر او هجوم بردند حضرتش به آنها حمله مى کرد و آنها ازچـپ و راست مى گریختند آرى هرگز شکست خورده اى که همه فرزندان، اهل بیت و یارانش کشته شده باشد چون او قوى دل، خود دار و شجاع دیده نشده است (87).
به دنبال آب
امـام حـسـیـن (ص) در حـال نـبرد سعى مى کرد خود را به فرات برساند، ولى هر بار که به سوى فرات اسب تاخت، لشکر هجوم آورد و او را از آب دور کرد (88).
خضاب خون
سـالار شـهیدان در حال نبرد بود تیرى از کمان جفا جست و بر پیشانى نورانى اش نشست حضرت تـیـررا بـیـرون کـشـید خون بر چهره و ریش مبارکش جارى شد دست به دعا برداشت: بارالها تو مـى بـیـنـى از ایـن بندگان سر کشت چه مى کشم آنگاه چون شیر خشمگین حمله کرد و دشمن چـونـان گـلـه اى بز که گرگ درآن افتاده باشد از دم تیغش مى گریخت شمشیرش به هرکس مى رسید بر خاک مى افتاد و تیر چون باران برجسم شریفش مى بارید و او همچنان حمله مى کرد تا خستگى بر جسم شریفش چیره شد ایستاد تا دمى بیاساید سنگى به پیشانى مجروحش زدند دوباره خـون بـر چـهـره اش جـارى شـد پیراهنش را بالا آورد تاخون از چهره برگیرد تیرى سه شعبه بر شکمش زدند مى خواست تیر را بیرون آورد ولى تا عمق سینه اش پیش رفته بود ناچار آن را از میان کمر بیرون کشید و خون چون ناودان جارى شد.
مـشـتـى از خـون بـرگـرفـت و بـه آسـمـان پاشید و مشتى دیگر پر کرد و بر سر و صورت مالید فرمود:مى خواهم جدم رسول خدا را با خضاب خون ملاقات کنم (89).
نزدیک مقصد
امـام حـسـیـن (ص) از کـثـرت زخـم ناتوان شده بود دست از جنگ کشید و در جاى خود ایستاد پـیـکـرشـریفش از تیر و نیزه و شمشیر پاره پاره بود افراد زیادى به قصد حمله با حضرتش مواجه شـدنـد، ولـى هنگامى که حال او را مشاهده مى کردند برمى گشتند هیچ کس نمى خواست گناه کـشـتـن فـرزنـد پـیـامبر را به عهده بگیرد مدت زیادى همچنان جنگ راکد ماند عاقبت شمر به افرادش نعره زد: منتظر چه هستیدبکشید او را گروهى از ناجوانمردان دور او را گرفتند زرعه بن شـریـک تـمـیـمـى، سنان بن انس نخعى وصالح بن وهب مرى، هر کدام ضربه اى سخت بر جسم شریفش زدند و آن پیکر پاک از روى زین به زمین افتاد (90).
گریه دشمن
امـام (ص) در مـحـاصـره دشـمن گرفتار بود از هر طرف ضربتى بر پیکر شریفش مى آمد، زینب دخـتـررشـیـد عـلى (ص) از خیمه بیرون آمد سر گشته در میان میدان ایستاد فرمود: اى کاش آسـمـان بـر زمـین مى آمد چشمش به عمر سعد افتاد فرمود: اى عمر! ابا عبداللّه را مى کشند و تو ایستاده اى و نظاره مى کنى؟.
اشـک از چـشـمـان عـمـربـن سـعـد جـارى شـد، حالت زینب را تاب نیاورد صورت خویش را بر گرداند (91).
شهادت
امـام (ص) بر زمین افتاد، بلند شد نشست تیرى را که در گلوى شریفش نشسته بود بیرون کشید سـنان دوباره آمد با نیزه، چنان جسم شریفش را آزرد که حضرتش در خاک غلطید آنگاه به خولى بـن یـزیداصبحى گفت: سرش را جدا کن خولى خنجر در دست پیش رفت، ولى لرزه بر اندامش افتاد و بازگشت سنان خود از اسب پیاده شد و سر مبارکش را جدا کرد (92).
شهادت امام به روایت خطیب خوارزم
فـرزنـد رسـول خـدا (ص) روى زمـیـن افـتـاده بـود شمر و سنان بالاى سرش آمدند، حضرت از تـشـنـگـى زبانش را در دهان مى چرخاند شمر با لگد بر سینه مبارکش کوبید و گفت: اى پسر ابو تـراب! مـگر تونمى گویى پدرت ساقى کوثر است و به هر کس دوست دارد از آب کوثر بدهد صبر کـن تا به دست اوسیراب شوى آنگاه به سنان گفت: سرش را جدا کن سنان امتناع کرد و گفت: نمى خواهم در قیامت پیامبر خصم من باشد شمر خشمگین شد بر سینه مبارک امام نشست دست به خنجر برد حضرت لبخندى زد فرمود: نمى دانى من کیستم که مرا مى کشى؟.
گـفـت: بـه خـوبـى مـى شـنـاسـمـت، مـادرت فاطمه زهراست، پدرت على مرتضاست و جدت مـحـمـدمـصـطـفى، ولى بى باکانه ترا مى کشم آنگاه شمشیر کشید و جسم شریف حضرت را زیر ضربات شمشیرگرفت و در نهایت سر مبارکش را جدا کرد (93).
بانوى شهید در کربلا
ام وهـب هـمـسـر عـبـداللّه بن عمر کلبى، همراه همسرش از کوفه به کربلا آمده بود روز عاشورا شوهرش به میدان آمد، شجاعانه مى جنگید تا چند نفر را کشت.
ام وهـب عـمـود خـیـمـه اى را بـرداشت و به سوى میدان دوید خطاب به شوهرش گفت: پدر و مـادرم فـدایـت در راه ذریـه پاک پیامبر بجنگ عبداللّه خواست او را به خیمه ها برگرداند، ولى او امتناع کرد وپاسخ داد: به خدا قسم به خیمه باز نمى گردم تا با تو کشته شوم.
امـام حـسـیـن (ص) صـدایـش زد فرمود: خدا به شما خانواده پاداش خیر دهد، بر گرد، جهاد بر زنان واجب نیست ام وهب براى اطاعت از امام به خیمه بازگشت.
شوهرش جنگید تا به شهادت رسید، ام وهب بالاى سرش آمد نشست با او سخن مى گفت و خاک ازچهره مبارکش مى سترد و مى گفت: بهشت گوارایت باد.
شـمـر او را دیـد غـلامـش را بـه سوى او فرستاد غلام با عمودى بر سر او زد و آن پاک سرشت در کنارشوهرش به شهادت رسید (94).
وقایع بعد از شهادت ـ تاراج
چـون حـسـیـن بـن على (ص) به فیض شهادت نائل آمد، عده اى از نامردمان برگرد پیکر پاکش جـمع شدند و سلاح و لباسش را بین خود قسمت کردند آنگاه لشکر به خیام حرم یورش برد و تمام اموال اهل حرم را به تاراج برد، حتى چادرهاى زنان را از سرشان برداشتند (95).
مـردى را دیـدنـد که زینت آلات فاطمه دختر امام حسین (ص) را از او مى گیرد و در همان حال گریه مى کند فاطمه رو به او کرد و فرمود: چرا گریه مى کنى؟
گفت: دختر رسول خدا را غارت مى کنم ومى خواهى گریه نکنم؟.
فرمود: حال که چنین است دست از این کار بدار.
گفت: هراسم از آن است که اگر من غارت نکنم دیگرى این کار را خواهد کرد (96).
عامل اساسى
اسـاسـى تـریـن عـامـلـى کـه باعث شد خاندان بنى امیه على رغم عدم شایستگى، منصب خلافت پـیـامـبـراسلام را غصب کرده و سالها بر جهان اسلام حکم برانند و در مقابل، اهل بیت و فرزندان رسول خدا باتمام شایستگى و على رغم تمام سفارشات پیامبر اکرم (ص) از صحنه سیاسى کنار زده شوند و گرفتاردسیسه و قتل و غارت اموى ها شوند، جهالت و ناآگاهى مردم آن زمان بود.
در واقـعـه کـربـلا در کنار تمام عواملى که مردم کوفه را به صحنه جنگ با امام حسین کشید، به وضوح مى توان عامل جهالت را مشاهده کرد.
بـه عـنوان نمونه در حالى که مردم کوفه امام حسین (ع) را به خوبى مى شناختند و دشمنان او را نیزتجربه کرده بودند، اکثر آنها تحت تاثیر تبلیغات بنى امیه، گمان مى کردند در یک جهاد مقدس شرکت کرده و با دشمنان خدا مى جنگند، به طورى که عمر سعد با تکیه بر این خیال باطل مردم، در عـصـر تاسوعا به عنوان فرمان حمله در میان لشکر کوفه ندا مى دهد: اى لشکر خدا! سوار شوید شـمـا را مـژده بـهـشـت باد (97) همچنین در روایاتى که گذشت دیدیم که هیچ کس حاضر نـمـى شد کشتن امام حسین (ص) را به عهده گیرد، چرا که مى دانستند کشتن او تجاوز به حریم رسـول خـداسـت مـى گـفتند: نمى خواهیم در قیامت پیامبر خصم ما باشد این در حالى است که هـمـین مردم مقدمات شهادتش را فراهم کرده بودند و با این حال گمان مى گردند اگر آخرین ضربه را به عهده نگیرند باز هم مسلمان و پیرو پیامبر اسلامند و دلیلى ندارد که در روز قیامت رو در روى حضرتش قرار گیرند.
غارت خیمه ها
لـشـکر لجام گسیخته کوفه وارد چادرهاى حرم شد امام سجاد (ص) در بستر بیمارى افتاده بود شمرتصمیم گرفت او را بکشد، حمید بن مسلم خود را رساند و با او سخن گفت تا ابن سعد رسید و دستورداد سپاهیان از چادرها دور شوند او گفت از این پس کسى مزاحم این جوان بیمار نشود و هر کس هر چه از اهل حرم گرفته پس دهد، ولى غارتیان چیزى پس ندادند (98).