ماهان شبکه ایرانیان

گوشه اى از اوصاف پیامبر (ص)

روش پیامبر با مردم مکه پس از فتح مکه‌

گوشه اى از اوصاف پیامبر (ص)

روش پیامبر با مردم مکه پس از فتح مکه‌

گرچه مردم مکه از ترس شمشیر اردوى اسلام به تحصن در مسجد الحرام کشیده شدند، ولى مهرورزى رهبر اسلام و پیشواى متخلق به اخلاق الله آنان را در آغوش مهر پیامبر آورد و غرق در گریه شوق آمیخته با شفقت و حسرت نمود، مهرورزى پیامبر با اهل مکه که سیزده سال از هیچ نوع آزارو شکنجه نسبت به پیامبر دریغ نکرده بودند در حدى بود که انصار را که از مدینه در معیت پیامبر به مکه آمده بودند به شک و تردید انداخت و گفتند: پیامبر مغلوب احساسات شد، رغبت به شهر و دیارش و رأفت به عشیره و تبارش همه مراکز وجود او را فرا گرفت، از این پس به پیمان با ما توجه نخواهد کرد، یا فراموش کرده همه عهدها و پیمان هایش را با ما به زمین خواهد گذاشت، و شهر و مسقط الرأس خود را با عشیر و تبارش را انتخاب نموده ما را رها خواهد ساخت.

انصار اهل مدینه چنان افسرده شدند که با تعبیر عادى از پیامبر نام بردند، گفتند: این مرد غرق احساس نسبت به وطن و عشیره شد، نگفتند پیامبر خدا یا رسول خدا، تا جبرئیل نازل شد و حضرت را از کلمه بى مهرى انصار آگاه کرد، پیامبر بر سر کوه صفا بالا آمد، اردوى انصار پیرامون او را گرفتند، آنجا آن کلمه صفارا گفت که انصار هم به گریه درآورد و نهایتاً آنان را از افسردگى و دلتنگى رها ساخت و مجدداً جوش داد، تا جائى که گوئى فتح مکه براى فاتح و مفتوح علیه ابر رحمت و چشمه اشک ریز و لجّه عشق انگیزى بود، که اشک هاى چشم ها به اختیار صاحبان نیست، از سخنان پیامبر نه درّ و لؤلؤ بلکه به صورت جرقه هاى نور بر مشاعر طرفین مى پاشید و آنان را به گریه وا مى داشت خطاب به انصار گفت: اى انصار مگر شما چه مى گفتید؟ این جبرئیل است مى گوید: شما گفتید:

«الرجل قد ادرکته رغبة ببلدته و رأفة بعشیرته‌

رغبت به شهرش و رأفت به عشره اش این مرد را فراگرفته است.

اى انصار مگر از مهربانى من نسبت به مردم مکه افسرده اید، گذشت و عفو مرا معاشقه با آنان انگاشته اید؟!

گفتند نه:

از این در وحشت افتادیم که تو از دست ما بروى و در این دیار که وطن توست بمانى، ما را از تو دریغ مى آید، نمى توانیم از تو دل برکنیم و از حضرتت دست برداریم.

فرمود: من چگونه از شما دل بر مى کنم؟! نه نه اگر من از شما بگذرم و شما را بگذارم نام من و اسم من دیگر چه خواهد بود، مردم مرا دیگر چه بنامند؟!

مگر من بنده خدا و به فرمان او و رسول او نیستم، من به دیار شما که آمدم بخواست خود نیامدم، هجرت به سوى خدا و شما کردم که به دیار شما آمدم، آمدم تا با شما زنده باشم و تا با شما بمیرم.

«فالمحیا محیاکم والممات مماتکم»

این دو جمله اخیر به اندازه اى محبت خیز و شور انگیز بود که طوفانى از احساسات برپا کرد و انصار به شدت به گریه افتادند، شاعران حتى لیلى و مجنون هم بهتر از این و با صفاتر از این کلمه مهرى نگفته اند.

کجا از کلمات مهرانگیز شاعرى یا عاشقى این قدر مهر و طراوت مى ریزد؟!

منظره تماشائى است که از آن بهتر منظره اى نیست، فقط منظره ساعت پیش که اهل مکه و قریش را نوازش فرمود و به گریه انداخت، شگفت تر از این بود.

مردم قریش به صف شده گوش و چشم به سوى پیامبر دوخته بودند که از خانه کعبه درآید و درباره آنان فرمان صادر کند، و آیا چه فرمانى در حق آنان صادر مى کند، همه هستى و شهر خود را وابسته به دستورى مى دانستند که پیامبر هم اکنون با آمادگى کامل 12 هزار مسلح انتقام جو صادر مى کند.

اهل مکه و بخصوص قریش دیدند لب گشود و فرمود: اى جمعیت قریش بد همسایگان و عشیره پیغمبرى چون من بودید، کار را به آنجا رساندید تا مرا از این دیار راندید و پس از آن هم مرا رها نکردید و به تعقیب من لشگر کشیدید و بر من تاختید، چیزى در حق من فروگذار نکردید، «یعنى من حق قصاص و انتقام دارم و شما که با پیامبر خدا چنین کرده اید احترام خون و مال ندارید، پس مردانتان ذبح، کودکانتان اسیر، خانه هایتان خراب و اموال و ثروتتان نصیب لشگر فاتح این همه حق من است و قدرت اجرا هم آماده شنیدن حکم است».

رسول بزرگوار اسلام از خود آنان پرسید که اینک من با شما چه معمول دارم؟ چه مى گوئید و چه گمان دارید؟!

همین که نمایندگان مکه گفتند: ما مى گوئیم: برادر ارجمند مائى و بردار زاده ارجمند مائى‌

«نقول اخ کریم و ابن اخ کریم»

یعنى غیر از معامله برادرى و سلوک برادرى از تو هرچند امروز با تمام قدرت بر ما مسلط شده اى توقع و انتظار نداریم، این جمله را گفتند و منتظر تأثیر آن شدند به نظرشان آمد که رسول خدا از کلمه برادرى یاد برادران یوسف افتاد، که برادران کارى کردند که گرگ ها نکردند، ولى یوسف همه را ندیده گرفت که گوئى اصلًا کارى از جانب برادران نسبت به او صورت نگرفته است!! ولى مردم‌ مکه بیش از برادران یوسف گرگى کرده بودند، برادران فقط یک روز نسبت به یوسف گرگى کردند، و اینان سیزده سال مداوم در مکه گرگى کردند و هشت سال در مدینه به تعقیب این یوسف مصر وجود آمدند، اینان جگر پیامبر را از پهلوى حمزه سیدالشهداء و هفتاد شهید احد در آوردند!!

لکن اگر اینان گرگى بیشترى کرده اند، پیامبر هم اگر عفو کند کارى بسیار مهم تر و بزرگ تر از یوسف کرده بنابراین فرمود:

من کلمه اى را مى گویم که یوسف گفت: هیچ نکوهش و سرزنش متوجه شما نیست، تا آنجا که گوئى در پرونده شما هیچ نقطه سیاهى وجود ندارد بروید!!

آزاد! راهتان به هر سو بخواهید باز است، یعنى علاوه بر این که به حیات شما و دارائى و هستى شما نظر مرحمت شد، از تأدیب شما و تبعید شما و هرگونه قصاص و انتقام از شما و هر شکل محدودیت نسبت به شما هم صرف نظر شده، آزادى مطلق دارید به هر جا بخواهید بروید راهتان باز است، مثل رحمت الهى که راه آن از شش سو باز است:

«اذهبوا انتم الطلقا» ء

از این سخن مهرانگیز طوفان احساسات برخاست و صداى گریه به آسمان بلند شد، تا جائى بر مردم مکه جوّ رحمت حاکم شد که گوئى صحنه وصال و بزم است نه صحنه قتال و رزم الله اکبر! گوئى در مکه برفراز محیط دشمن و دوست، شهپر عشق از آسمان سایه افکنده، نه لشگرى جنگ جو و سلحشور و مسلّحانه شهر دشمن را فتح کرده است.

گوئى پیامبر رحمة للعالمین مأمور است که بر جبهه قبله هر روزه مسلمین، خطوط تلاقى قدرت و نیروى مسلمین را با دشمن از نظر هدف کعبه‌ هُدىً لِلْعالَمِینَ‌ و قبله جنگ هم نمایان کند، تا هر روز مسلمین در استقبال با قبله عبادت قبله جنگ را هم از نظر هدف بنگرند و از نگاه خود دور ندارند، که برعکس میدان هاى پروحشت فتح آلمان یا ژاپن، یا مسکو، یا آمریکا و شهر هیروشیما که آتش سوزى و کشتار و خون با آه و ناله به آسمان بر مى شوند، جنگ اسلام و فتح و پیروزى اسلام را در قبله بنگرند که اینجا مثل این که دو سپاه براى عذرخواهى از یکدیگر آمده اند، مانند برادران یوسف که تازه به هم رسیده اند مى گریند، پیغمبر هر دو لشگر را هر کدام در توبه اى آنقدر مى نوازد تا به گریه وا مى دار است راستى اى مردم امروز جهان و اى مردم روزگار، و اى جوامع انسانى فوج آهن است یا موج عاطفه؟!!

آن یک لشگر مدینه را که اهل صفا هستند در دامن کوه صفا و سرکوه صفا با کلمات مصطفى به مهر خویشتن آن چنان به خود نزدیک مى کند و در خود مى فشرد و خود را در آنان مى فشرد که زمزمه وحدت حیات و ممات از آن شنیده مى شود!

مى گوید: باید من در کوى شما زندگى کنم تا زنده هستم چون زندگانى صحیح آن زندگانى است، و با شما و در میان شما بمیرم هنگامى که مردم چون مردن خجسته و فرخنده آن مردن است:

«فلمحیا محیاکم والممات مماتکم»

و آن دیگر لشگر دشمن یعنى قریش و اهل شهر مکه را از تنگناى فشار خجلت و لب پرتگاه فنا بر مى گرداند و زمزمه اى از کار برادران یوسف با یوسف به یاد مى آورد و بعد عفو بدون سرزنش مى دهد و فرمان آزادى اعلام مى کند که:

«ذهبوا فانتم الطلقاء»

و خلق با تجدید حیات روبه رو مى شوند و هاى هاى گریه مى کنند.

بیگانگان و مسلمانان فتح مکه را هر کدام از منظرى در نظر گرفته اند جرجى زیدان در فتات غسّان و ابومحمد مارون در قصیده النبى محمد و دیگران از نظر تواضع و فروتنى پیامبر در هنگام ورود لشگر به شهر مکه که چشم فرو مى هشت و سجده بر تخت روان و جهاز شتر مى کرد مى گفت:

«اللهم العیش عیش الآخرة»:

خداوندا زندگى، زندگى آخرت است.

و در همین حال هم اسامة بن زید را در ردیف خود سوار کرده بود تا بگوید غرور مغروران و کبر متکبران و حالت خودشیفتگى زورمندان باید بشکند و باد نخوت از دماغشان بیرون رود، و بر کسى فضیلت فروشى و فخر نفروشند.

جرثومه پلیدى و ریشه حاکمان بدتر از گرگ اموى ابوسفیان هم پیامبر را از نظر اطاعت قواى مسلمین نظر مى کرد، و در حیرت و شگفتى بود که از انگشتان دست نسبت به او منقادتر و رام تر و فرمانبردارتر بودند.

ابوسفیان وقتى صبح سپیده صداى بلال را به اذان شنید و پیامبر را دید که وضو مى گیرد، مسلمانان هجوم آورده دست زیر آب وضوى او گرفته قطرات‌ آب وضو را براى استشفاء از هوا مى گیرند گفت: والله من به مثل امروز کسرى و قیصر را ندیدم!

وقتى به عنوان جارچى از پیامبر اذن گرفت که زودتر نزد اهل مکه رفته و آنان را خبردار کند که پیامبر با لشگر مجهز آمده، عباس مأمور شد که او را در تنگه کوه نگاه دارد، وقتى فوج فوج لشگر اسلام را دید به عباس گفت: اى ابالفضل پسر برادرت پادشاهى عظیم را در آغوش گرفته است، عباس گفت: واى بر تو این مقام پیامبرى است.

از منظر دیگر بیائید با همه وجود پیامبر را تماشا کنید: استیلاى قشون هاى دنیا بر کشورها براى به دست آوردن بازار و براى کشیدن عوائد و مکیدن رمق کشور مستعمره است، آن هم با اعمال انتقام جویانه یا قانون تورات که شهرى را که مى گرفتند هر ذى نفس را در آن مى کشتند و حتى چهارپایان را، ولى امیرمؤمنان که نگاهش به پیامبر و منش او از همه صائب تر بود و با دیدى دیگر مى نگریست وضع رفتار پیامبر را با مردم مکه مى بیند که در سال صلح حدیبیه قریش پیامبر را راه نداد که به مکه وارد شود و زیارت کند و حج به جاى آورد ولى پیامبر همین که از مکه برگشت و خیبر را فتح کرد طلاهاى شمش غنائم را براى مردم مکه فرستاد که میان مردم تقسیم شود.

با آن که در سال عمرة القضا که میان سال حدیبیه و فتح مکه بود، و براى اردوى پیامبر طبق قرارداد صلح سه روز آن سال شهر مکه تخلیه شده و به آنان واگذار شد عصر روز سوم نمایندگان شهر مکه آمدند که اى محمد شهر را خالى کن، پیامبر پیشنهاد داد که اجازه دهید امشب هم در شهر به سر برم، قصد دارم به شما ولیمه عروسى بدهم گفتند: نه اجازه و مهلت نیست، نه ولیمه تو را مى‌ خواهیم و نه هم اجازه توقف بیشتر از سه روز مى دهیم. پیامبر به امیرمؤمنان فرمود: که منادى در میان لشگر ندا دهد تا غروب کسى از نفرات ما در شهر مکه نباشد.

هرچه سعدبن عباده به قریش خشم کرد که شهر مکه ملک شما نیست، ما نخواهیم رفت باز پیامبر سعد را خاموش کرده خود سوار شد و پیش از غروب از شهر بیرون آمد.

با این همه سوابق مردم مکه، رسول خدا طلاهاى شمس را بار قاطر و شتر کرد به مکه فرستاد که به دست سه نفر: ابوسفیان و سهیل بن عمر و صفوان بن امیه میان مردم بینواى مکه پخش شود!!

نگاه مآل اندیش على در عاقبت فتح مکه آن قدر ائتلاف و رحمت دید که وضع سوق الجیشى و اسلحه از یاد رفت.

کعبه قبله جنگ از نظر هدف هیچ گاه غایب از نظر امیرمؤمنان نمى شد، و راهنمائى مى کرد که هدف جنگ هاى اسلام قلع و قمع دشمن نبوده و نیست، بلکه سرکوبى و مغلوبیت او هم نبود، هدف فقط تسکیت آنان از هیجان هاى عصبى و آماده کردن ایشان براى نزول رحمت و پذیرش هدایت بود. «1» هر انسانى که از طریق آیات قرآن و روایات اهل بیت و تاریخ بى نظیر حیات رسول خدا را به دقت مورد مطالعه قرار مى دهد بى اختیار در برابر قدرت ایمانى و عملى و اخلاقى و اخلاص و روش و منش این گوهر عرشى، و ملکوتى فرش نشین و ریشه کمالات و چشمه فیوضات و دنیاى عاطفه و رأفت سر تواضع‌ فرود مى آورد و با همه وجود به این باور مى رسد که‌ مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ:

آرى اطاعت از رسول همان اطاعت از خداست، زیرا پیامبر اسلام افق طلوع صفات حق، و معدن همه فضایل، و بحر بى پایان معارف و شخصیتى است که در اوج تخلق به اخلاق حضرت حق قرار دارد.

گوشه اى اوصاف پیامبر

حضرت سیدالشهداء (ع) درباره اوصاف پیامبر اسلام از پدر بزرگوارش امیرمؤمنان (ع) روایت مى کند:

چون رسول خدا به خانه مى رفت، اوقات خود را به سه بخش تقسیم مى کرد، یکى براى خدا، یک قسمت براى اهل بیتش و یک بخش براى خودش.

سپس سهم خود را میان خود و مردم تقسیم مى کرد چه براى عامه مردم، چه افرادى که خاص بودند، روش او این بود که اهل فضل را به اندازه مقامشان در دین ترجیح مى داد، بعضى از مردم یک نیاز و برخى دو حاجت و بعضى دیگر سه نیاز، درآنچه براى آنان اصلح بود همدم و همساز مى شد.

در مصالح مردم از آنان سئوال مى کرد، و به چیزى که سزاوار بودند دلالتشان مى نمود، و مى فرمود: آن که حاضر است به غائبین برساند: آن که نمى تواند نیازش را به من منتقل کند از جانب او به من انتقال دهید زیرا هرکس حاجت و نیاز نیازمندى را که خود نمى تواند به رهبر برساند او به رهبر انتقال دهد، خداوند در قیامت قدم هاى او را ثابت مى نماید تا به هلاکت نیفتد.

در پیشگاه او جز از این نوع سخن ها یاد نمى شد، از نزد او بیرون نمى آمدند جز با چشیدن چیزى از حکمت، و بیرون مى آمدند در حالى که خود دلیل و راهنما بودند.

زبان از سخن باز مى داشت مگر آنجا که سودمند بود، مردم را با هم الفت مى داد و از نفرت نسبت به یکدیگر بر حذر مى داشت، بزرگان قوم را اکرام مى کرد، و ایشان را به فرمان روائى قومش انتخاب مى نمود، مردم را از خطرات مربوط به گناهان بیم مى داد و خود ناظر و نگهبان ایشان بود بدون این که خوشروئى را از احدى دریغ نماید.

از یاران خود خبر مى گرفت، از مردم حال مردم را مى پرسید، نیکوئى را نیکو معرفى مى کرد و تقویت مى نمود، زشت را زشت معرفى مى کرد و تحقیر مى فرمود، کارش معتدل و هماهنگ بود، و هرگز در هیچ کارى غفلت نمى کرد، مواظب بود دیگران به غفلت نیفتند و از راه حق منحرف نشوند، از حق کوتاه نمى آمد و از آن تجاوز نمى کرد، بهترین مردم نزد او خیرخواه ترین ایشان براى مسلمانان بود، بهترین جایگاه براى افراد در نزد او کسى بود که بهتر با مسلمانان مواسات و معاونت مى کرد.

نمى نشست و بر نمى خاست مگر با یاد خدا، به هیچ مکان دلبستگى پیدا نمى کرد، از دلبستگى و مأنوس شدن به مکان نهى مى نمود.

هرگاه به مجلسى مى رسید در آخر آن مى نشست و به چنین ادبى دستور مى داد، به هر هم نشینى بهره اش را مى داد، هیچ کس گمان نمى کرد کسى از دیگرى به او نزدیک تر است، درنگ مى کرد تا همنشین او اول برخیزد آنگاه برمى خاست، هرکسى از او حاجتى مى خواست دست خالى از نزد او بر نمى‌ گشت، یا با انجام حاجتش یا با گفتارى رضایت بخش، حسن خلق او نسبت به همه مردم فراگیر بود، براى آنان چون پدرى مهربان مى نمود، همه نزد او در برابر حق مساوى بودند.

مجلسش مجلس حلم، حیا، صدق و امانت بود، صدائى در آن بلند نمى شد، از کسى در آن عیب جوئى انجام نمى گرفت، اشتباه در آن از کسى تکرار نمى گشت، در نشستن همه پیوسته به هم و برابر هم قرار داشتند، وظیفه شناسى و تقوا فقط مایه امتیاز و فضیلت بود، بزرگ را احترم مى گذاردند و نسبت به کوچک مهربان بودند، به نیازمند ایثار مى نمودند و غریب را نوازش مى کردند.

پیامبر همیشه خوشرو، آسان گیر و نرم خو بود، نه سخت دل بود نه بدزبان، نه دشنام ده نه عیب جو و نه خواهان مدیحه سوائى.

از هر چه نمى خواست و خوش نداشت تغافل مى نمود آرزومندانش هرگز نومید نمى شدند.

از سه چیز با همه وجود آزاد بود: ریاکارى، زیاده روى، و بیهوده کارى، نسبت به مردم سه چیز را رها کرده بود: کسى را مورد نکوهش و عتاب قرار نمى داد، دنبال عیوب و لغزش مردم نبود، احدى را سرزنش نمى کرد، سخن نمى گفت مگر آنجا که امید ثواب بود.

چون سخن مى گفت هم نشینانش ساکت بودند، گوئى پرنده بر سر ایشان نشسته است، در محضر او منازعه و مجادله نبود، و اگر کسى سخن مى گفت همه در سکوت بودند تا گفتارش به پایان مى رسید، با همنشینان در خندیدن مواسات داشت، اگر تعجب مى کردند بخاطر رعایت ادب مجلس او هم اظهار تعجب مى نمود، با غریبان در سخن و پرسش و پاسخ آن قدر شکیبا بود که به‌ سر حد تحمّل از جفا مى رسید، اصحاب به سفارش او پى جوى غریب و نیازمند بودند تا به آنان یارى رسانند و مشکلشان را حل کنند.

از کسى ستایش نمى پذیرفت، کلام کسى را قطع نمى کرد، ولى اگر کسى بیهوده مى گفت او را نهى مى نمود، یا مجلس را ترک کى کرد. «2» اگر کسى بخواهد براساس آیات قرآن و روایات و نهج البلاغه و تاریخ صحیح از کمالات پیامبر سخن بگوید دهانى به پهناى فلک و سینه اى به وسعت هستى لازم دارد، و اگر بخواهد بنویسد مرکبّى از همه دریاها و اقلامى از همه درختان مى خواهد که نهایتاً مرکب ها تمام مى شود و نویسنده هر چند عدد باشد عمرشان به پایان مى رسد و فضائل و کمالات آن انسان عرشى به آخر نمى رسد.

آرى اطاعت از چنین موجود والائى که نبوت به او ختم شد، و عظیم ترین و مفیدترین نعمت یعنى قرآن به او داده شد هم عرض اطاعت از خداوند مهربان است، ولى با کمال تأسف گروهى از مردم که او را با چشم دیدند، و معجزاتش را مشاهده کردند، و کمالات او را یافتند از اطاعتش سرپیچیدند، و برضد او نقشه کشیدند و حیله نمودند، و همتشان این بود که چراغ نبوت را خاموش و جلوى پیشرفت اسلام را بگیرند در این زمینه به آیه بعد توجه کنید.

 

پی نوشت ها:

 

______________________________
(1)- افق اعلى 108.

(2)- بحار، ج 17، ص 148- 153.

 

 

 

مطالب فوق برگرفته شده از:

کتاب   : تفسیر حکیم جلد هشتم

نوشته  :استاد حسین انصاریان



قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان