در تفسیرقمی در ذیل آیهو لو ارادوا الخروج لاعدوا له عدة...وهمچنین در ذیل آیه بعدش گفته است: عده ای هم از رسول خدا(ص)تخلف کردند که دارای نیت صادق و بصیرت در دین بودند و هیچ شک و تردیدی در عقائدشان رخنه نکرده بود، لیکن پیش خود گفته بودند ما بعد از آنکه رسول خدا(ص)حرکت کردند به او ملحق می شویم.
از آن جمله یکی ابو خیثمه بود که مردی قوی و دارای دوهمسر و دو آلاچیق بود، همسران وی آلاچیق هایش را آب پاشی کرده، در آن آب آشامیدنی خنکی فراهم نموده و طعامی تهیه کرده بودند، در همین بین که رسول خدا(ص)مسلمانان را دستور حرکت داد اوسری به آلاچیق های خود زد و در جواب هوای نفس خود که او را به استفاده از آنها دعوت
صفحه : 404
می کرد گفت: نه، به خدا سوگند این انصاف نیست که رسول خدا(ص)با اینکه خدای تعالی از گذشته و آینده او در گذشته حرکت کند و در شدت حرارت و گرد و غبار وباسنگینی سلاح راه بپیماید و در راه خدا جهاد کند، آنگاه ابو خیثمه که مردی نیرومند است درسایه آلاچیق و در کنارهمسران زیبای خود به عیش و لذت بپردازد، نه به خدا سوگند که ازانصاف بدور است.
این بگفت و از جا برخاست شتر خود را آورد و اثاث سفررا بر آن بار کرد و به رسول خدا(ص)ملحق شد.مردم وقتی دیدند سواری از دور می رسد به رسول خدا(ص)گزارش دادند، حضرت فرمود: باید ابو خیثمه باشد.ابو خیثمه نزدیک شد و جریان خودرابعرض رسانید.حضرت جزای خیر برایش طلب نمود و برای او دعای خیر فرمود.
ابو ذر نیز سه روز از رسول خدا(ص)تخلف کرد، جریان کاراو این بودکه شترش ضعیف و لاغر بود و در بین راه از پای درآمد، و ابو ذر ناگزیر شد اثاث خود را ازپشت شتر پائین آورده، بدوش خود بکشد.بعد از سه روز مسلمانان دیدند مردی از دور می رسد، به رسول خدا(ص)گزارش دادند، حضرت فرمود: باید ابو ذر باشد.گفتند: آری، ابو ذر است.حضرت فرمود به استقبالش بروید که او بسیار تشنه است.مسلمانان آب برداشته، به استقبالش شتافتند.
ابو ذر خود را به رسول خدا(ص)رسانید در حالی که طرفی آب همراه داشت.رسول خدا(ص)فرمود: آب داشتی و تشنه بودی؟عرض کرد: بلی.
فرمود: چرا؟عرض کرد در میان راه به سنگی گودی برخوردم که در گودی آن آب باران جمع شده بود، وقتی از آن چشیدم دیدم آب بسیار گوارائی است، باخود گفتم از این آب نمی خورم مگر بعد از آنکه رسول خدا(ص)از آن بیاشامد.
حضرت فرمود: ای ابا ذر!خدا رحمتت کند، تو تنها زندگی می کنی و تنها هم خواهی مرد، و تنها محشور خواهی شد، و تنها به بهشت خواهی رفت.ای ابا ذر!مردمی از اهل عراق بوسیله تو سعادتمند می شوند، آنان به جنازه تو برمی خورند، تو را غسل و کفن کرده بر جنازه ات نماز می خوانند و دفن می کنند.
راوی سپس اضافه کرده: در میان کسانی که از آنجناب تخلف ورزیدندعده ای ازمنافقین بودند و عده ای هم از نیکان که سابقه نفاق از ایشان دیده نشده بود، از آنجمله کعب بن مالک شاعر و مرارة بن ربیع و هلال بن امیه رافعی بودند.بعد از آنکه خداوند توبه شان را قبول کرد، کعب گفته بود:من از خودم در تعجبم زیرا هرگز بیاد ندارم که روزی به مثل آن ایامی که
صفحه : 405
رسول خدا(ص)حرکت می کرد سر حال و نیرومند بوده باشم و هیچوقت جز در آن ایام دارای دو شتر نبودم، با خود می گفتم فردا به بازار می روم و لوازم سفر راخریداری می کنم بعدا خود را به رسول خدا(ص)می رسانم، به بازار می رفتم و لیکن حاجت خود رابرنمی آوردم تا آنکه به هلال بن امیه و مرارة بن ربیع برخوردم.آندو نیز از رسول خدا(ص)تخلف کرده بودند باز هم متنبه نشدم با آندو قرار گذاشتم که فردا به بازار برویم، فردابه بازار رفتیم ولی کاری صورت ندادیم، خلاصه در این مدت کار ما این بود که مرتب می گفتیم فردا حرکت می کنیم و حرکت نمی کردیم تا یک وقت خبردار شدیم که رسول خدا(ص)برمی گردد، آنوقت دچار ندامت و شرمساری شدیم.
پس از پایان جنگ وقتی که رسول خدا(ص)به مدینه نزدیک شد به استقبالش شتافتیم تا او را تهنیت بگوییم که بحمد الله بسلامت برگشته، و لیکن با کمال تعجب دیدیم که جواب سلام ما را نداد، و از ما روی گردانید، آنگاه متوجه برادران دینی خود شده به ایشان سلام کردیم، ایشانهم جواب ما را ندادند، این مطلب به خانواده های ما رسید، وقتی به خانه آمدیم دیدیم زن و بچه های ما نیز با ما حرف نمی زنند،به مسجد آمدیم دیدیم احدی نه به ما سلام می کند و نه همکلام می شود، لاجرم زنان ما نزد رسول خدا(ص)مشرف شده به عرض رسانیدند شنیده ایم که شما بر شوهران ما غضب فرموده ای!آیا وظیفه ما هم این هست که از آنان کناره گیری کنیم؟حضرت فرمود: نه، شما نباید کناره گیری کنید و لیکن مواظب باشید با شما نزدیکی نکنند.
وقتی کار کعب بن مالک و دو رفیقش به اینجا کشید، گفتند،دیگر مدینه جای ما نیست، زیرا نه رسول خدا(ص)با ما حرف می زند و نه احدی از برادران و قوم وخویشان،پس بیائید به بالای این کوه رفته به دعا و زاری بپردازیم، بالاخره یا خدا از تقصیرات ما می گذرد، و یا آنکه همانجا از دنیا می رویم.
این سه نفر از شهر بیرون شده و به بالای کوه ذباب رفتند ودر آنجا به عبادت و روزه پرداختند.زن و فرزندانشان برایشان طعام آورده به زمین می گذاشتند و بدون اینکه حرفی بزنند برمی گشتند، و این برنامه تا مدتی طولانی ادامه داشت.
روزی کعب به آن دو نفر دیگر گفت: رفقا!حال که به چنین رسوائی و گرفتاری مبتلاشده ایم و خدا و رسولش و به پیروی از رسول خدا(ص)خانواده های ما و برادران دینیمان بر ما خشم گرفته اند و احدی با ما همکلام نمی شود، ما خود چرا به یکدیگر خشم نگیریم، ما نیز مسلمانیم وباید دستور پیغمبر را پیروی نموده با یکدیگر همکلام نشویم، اینک
صفحه : 406
هر یک از ما به گوشه ای از این کوه برود و سوگند بخورد که دیگربا رفیقش حرفی نزند تا بمیردو یا آنکه خدا از تقصیرش درگذرد.
مدت سه روز هم بدین منوال گذرانیدند، و یکه و تنها در کوه بسر بردند، حتی طوری ازیکدیگر کناره گرفتند که یکدیگر را هم نمی دیدند.
پس از سه روز یعنی در شب سوم رسول خدا(ص)در خانه ام سلمه بود که آیه توبه و مژده مغفرت ایشان نازل شد، و آن آیه لقد تاب الله بالنبی علی المهاجرین والانصار الذین اتبعوه فی ساعة العسرةبود.امام صادق(ع)فرمود: آیه شریفه اینطورنازل شده، و مقصود از مهاجرین و انصارابو ذر، ابو خیثمه و عمیر بن وهب بود که از رسول خدا(ص)تخلف ورزیده، بعد به وی ملحق شدند.
آنگاه راوی در باره آن سه نفری که آیهوعلی الثلاثة الذین خلفوادر حقشان نازل شده گفته: عالم(امام- ع)فرمود آیه اینطور نازل شده: و علی الثلاثة الذین خالفوازیرا کلمهخلفوابه معنای تخلف قهری است که مرتکبش تقصیری نداشته و سزاوار ملامت نیست،حتی اذا ضاقت علیهم الارض بما رحبتاز این رو زمین با همه فراخیش بر آنان تنگ شد که نه رسول خدا(ص)باایشان همکلام می شد و نه برادران دینی و نه زن و فرزندانشان، و بهمین جهت، مدینه بر آنان تنگ شد، و ناگزیراز مدینه تار و مار شدند، و وقتی خداوند دید براستی نادم شده اند توبه ایشان را قبول کرد.(1)
............................................ (1)تفسیر قمی ج 1 ص 284 - 296