سید بن طاووس مینویسد:" وقتی اسرا و بازماندگان شهدا را وارد دارالاماره یزید کردند، درحالی که همگی به وسیله ریسمان به هم بسته شده و در مقابل یزید قرار گرفتند، امام سجاد، یزید را مخاطب قرار داد و فرمود: «ای یزید! تو را به خدا قسم میدهم که در بارة پیامبر چه گمانی میکنی، اگر ما را با این حالت بنگرد.»
یزید دستور داد ریسمان را از آن ها جدا نمودند. سپس دستور داد سر مقدس امام حسین را در مقابل او قرار دهند و زنان را هم پشت سر خویش جای داد تا به سر مبارک نظر نیفکنند. اما وقتی چشمان امام سجاد بر آن سر مقدس افتاد ، بعد از آن دیگر از گوشت کلة گوسفند و امثال آن نخورد.
در این لحظه، فاطمه دختر امام حسین (علیه السلام) فرمود: «ای یزید! آیا جا دارد که دختران رسول خدا این طور اسیر باشند!؟.»
آن زمان که چشم زینب بر سر مبارک برادرش افتاد، دست برد و گریبان خویش را پاره کرد و با صدایی حزین و دلخراش فریاد زد: «یا حسیناه! یا حبیب رسول الله! یا بن مکه و منا! یا ابن فاظمه الزهراء سیده النساء! یا بن بنت المصطفی!»
به خدا قسم، زینب تمام حاضرین در مجلس را به گریه واداشت و یزید بهت زده سکوت کرده و ناگهان چوب خیزران را طلب کرد و با آن به دندانهای ثنایای امام حسین میزد.
ابوبرزةاسلمی متوجه یزید شد و گفت: «ای یزید! وای بر تو! آیا با چوب به لب و دندان های حسین میزنی که پسر فاطمه میباشد؟ من شهادت میدهم که دیدم رسول خدا دندان های حسین و برادرش حسن (علیهما السلام) را میبوسید و به ایشان میفرمود: «انتماسیدی شباب اهل الحنه، شمار دو بزرگ جوانان اهل بهشت میباشید. خدا قاتل شما را بکشد و او را لعنت کند و جهنم را که بد جایگاهی است، برای او مهیا کند؟ یزید خشمناک، دستور داد او را از مجلس خارج کنند. سپس یزید شروع به خواندن اشعاری نمود:
لیت اشیاخی ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الاسل
فاهـلوا و اسـتهلوا فـرجـاً
ثـم قـالـوا یا یـزید لاتـشل
ای کاش بزرگان من که درجنگ بدر جزع و فزع قبیل خزرج را از آن زد و خوردها مشاهده نمودند، میبودند و برای این عمل من اظهار خوشحالی و فرح مینمودند و میگفتند: ای یزید دستت بریده و شل مباد!
منبع : سایت عاشورا