ماهان شبکه ایرانیان

گلوی عطش از ضیاء الدین ترابی‏

ظهر است  ظهر شرقی عاشورا  و آفتاب  رخ در نقاب کشیده  و ایستاده محو تماشای آب  آبی که مثل آینه جاری است  گاهی که خیمه ها  از تشنگی و  تابش خورشید  می سوزد می سوزد  می سوزد  و بانگ العطش  از هفت توی آینه  تا آسمان سرخ  سر می کشد به هیأت فریاد  ظهر است  ظهر شرقی عاشورا  و جلاد  حیران و مات مانده  که خنجر  باری چرا گلوی عطش را نمی ...

ظهر است 

ظهر شرقی عاشورا 

و آفتاب 

رخ در نقاب کشیده 

و ایستاده محو تماشای آب 

آبی که مثل آینه جاری است 

گاهی که خیمه ها 

از تشنگی و 

تابش خورشید 

می سوزد

می سوزد 

می سوزد 

و بانگ العطش 

از هفت توی آینه 

تا آسمان سرخ 

سر می کشد به هیأت فریاد 

ظهر است 

ظهر شرقی عاشورا 

و جلاد 

حیران و مات مانده 

که خنجر 

باری چرا گلوی عطش را نمی برد 

و آفتاب 

که می داند 

رخ در نقاب کشیده است 

تا در پناه ابر بگرید


منبع : راسخون
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی