سخنرانی امام موسی صدر در عاشورا
گمراهی، زمانه اباعبدالله الحسین(علیه السلام) را فرا گرفته بود. وقتی که ما سالروز واقعه کربلا را فرصتی مغتنم میشمریم و گردهم میآییم و آن حادثه را در گوش، قلب، و وجود خود تکرار میکنیم، با آن قهرمانیهای جاویدان پیوند مییابیم؛ قهرمانیهایی که ریشه ستم و ستمگران را برکند و نقاب و پرده از چهره عصیانگران و منافقان برافکند.
این حادثه جاویدان که مشعل فروزنده نسلهاست، تنها برای روزگار امام حسین(علیه السّلام) نیست. ابعاد این حادثه از یک رنجش عاطفی و تراژدی بشری در میگذرد و الگویی شایسته پیروی برای تمام نسل ها میگردد و واقعه، با همه تفاصیل و ثمراتش به همه نسلها میآموزاند و راههای نجات و رهایی را فراروی آنها، میگشاید.امت ما و دیگر امتها، همواره به این آموزهها و عبرت ها، نیازمند بودهاند.
عاشورا در زمان خاصی واقع شد، که آن زمان با پیشینه خاصی پیوند دارد. هنگامی که این پیشینه را بررسی میکنیم شدت و عظمت این حادثه غمانگیز و ابعاد این نبرد را در مییابیم.
نقشهای برای زشت جلوه دادن اسلام و از بین بردن آن، در حال شکل گرفتن بود. این نقشه از زبان یزید بن معاویه بر ملا گشت، هنگامی که او مغرورانه و پیروزمندانه در کاخ خود نشسته بود و سر حسین در برابرش قرار داشت. هدف یزید از شعر «ابن ذی بعره» که به آن استشهاد کرد، آشکار میشود. او در حالی که با خیزران خود، بر لب و دندان پسر رسول خدا میزد، گفت:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء و لا وحی نزل[1]
چه کسی این حرف را میزند؟ یزید. او خود را امیرمؤمنان مینامد و بر منبر رسول خدا مینشیند و به نام اسلام بر مردم حکومت میکند. از درون، اسلام را به مبارزه میخواند و آنچه را با فداکاری ها، مجاهدت ها و مصیبت ها به دست آمده است، ابزاری برای فرمانروایی میداند، نه پیامی برای آزادی انسانها. معاویه آغازگر این نقشه بود و سپس زمینه ادامه آن را برای پسرش یزید فراهم کرد، یزیدی که پیش از خلافت و در روزگار جوانیاش، دربارهاش گفته میشد: او مردی مغرور، بیبند و بار و فاسق است. هنگامی که معاویه یزیدی را که تاریخ او را قاتل افراد بیگناه و هتک کننده نوامیس می خواند و مردم، هیچ گونه امنیت و آسایشی از ناحیه او ندارند، بر مسند خلافت مینشاند و او را بر مردم مسلط میگرداند و بیعت با او را بر مردم لازم میشمارد، روشن میشود که کاربی اندازه خطرناک شده است و یزیدی که از اسلام میگوید و اسلام را نه وحی و رسالت، بلکه بازیچهای برای حکومت کردن در دست بنیهاشم میداند، خلیفه مسلمانان میشود.
و مردم خاموش، آرام، هراسان و طمعکارند، نه قدرتی در دست دارند و نه فضل و کرمی، آزادگان آوارهاند و مردم در این فضا خاموش. یزید نیز هر چه بخواهد انجام میدهد؛ حرمت مردم را هتک میکند و ارزش ها را زیر پا مینهد. در این شرایط ودر برابر سکوت امت بر ستم ها مردم هر روز شاهد ظلمی وقتلی هستند، و در برابر دیدگان خویش رنج، مصیبت و تجاوز میبینند. در برابر این واقعیت و این وجدان های ترسان یا به خواب رفته، فداکاری بزرگی لازم است تا وجدان های خفته را بیدار کند و احساسات را برانگیزد. حادثه کربلا در شرایط مناسبی رخ داد و همه اسباب و لوازم برای این شرایط آماده بود، و حوادث به هم پیوسته سال های گذشته نیز به این واقعه قدرت میدهند. یزید امیرمؤمنان و خلیفه مسلمین میشود و از امام حسین بیعت میخواهد. امام حسین در برابر این پیشنهاد چه کند؟ آیا بیعت کند، و به اعمال یزید مشروعیت ببخشد، در حالی که یزید همانی است که میگوید:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء و لا وحی نزل
پس مسئولیت حسین چه میشود؟
مگر رسول خدا در بازگشت از حجه الوداع نفرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض»[2] پیامبر با این کلام، فرزندان خود را خلیفه وبالاتر از آن آنان را پاسداران اسلام معرفی کرد.
هر کدام از آنان پاسدار قرآن، دین و شریعت بودند و به همین دلیل پیامبر امانت بزرگی را بر دوش آنان نهاد که نمیتوانستند از آن شانه خالی کنند.
امام حسین(علیه السّلام) در یکی از سخنان خویش میفرمایند: «لم تُشَذُّ عن رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سّلم) لحمته»[3] برای شخصی مثل امام حسین(علیه السّلام)، فرزند رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سّلم)، یاور بزرگوار و ریحانه دنیای او، امکان ندارد که به امانت رسول خدا خیانت ورزد و در برابر ستم، کژروی و ادعاهای یزید سکوت کند، یا با آن همگام شود.
امام حسین(علیه السّلام) چارهای ندارد؛ نه میتواند سکوت کند و نه همراهی. یزید میخواهد طرحش را عملی کند، میخواهد احکام اسلام را یکی پس از دیگری از میان بردارد. چنان که میدانیم یزید با شهر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سّلم) آن گونه رفتار کرد که در پی اعمال وحشیانهاش صدها تن از صحابه و تابعین به قتل رسیدند و کوشید تا به بهانه دستیابی بر عبدالله بن زبیر مکه مکرمه را نیز تصرف کند و تصمیم داشت کعبه را ویران سازد. این مردی است که میخواهد ریشه اسلام را برکند احکام آن را بمیراند و انتقام عقدههای خود را از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سّلم) و مقام رسالتِ او بازگیرد، حسین(علیه السّلام) چگونه میتواند با او برخورد کند؟ هنگامی که سر امام حسین(علیه السّلام) و برادرانش نمایان گشت یزید شعری برای آنها میسراید:
لما بدت تلک الرؤوس وأشرقت
تلک الشموس علی ربی جیرون
نعق الغراب فقلت تصح أولا تصح
إنّی أخذت من النّبّی دیونی [4]
در برابر این منطق بر ماست که نسبت به پی آمدهای این واقعه، هوشیار باشیم. حسین(علیه السّلام) شورید ولی برای علاقه به شورش نبود، او جنگید و کشت اما به دلیل علاقه به قتل و خونریزی نبود، تنها برای پاسداری از اسلام بود. این مردی که میخواهد، دِین خود را از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سّلم) بستاند، شعری از «ابن زبعری» میخواند:
لست من هند اذا لم انتقم من بنی احمد ما کان فعل[5]
این مرد بقای اسلام را بر نمیتابد، به درون اسلام نفوذ کرده و بر کرسی خلافت تکیه زده است و بر آن است اسلام را از بین ببرد، و مردم خاموش، آرام، همگام، ترسان و طمعکارند؟
پس حسین(علیه السّلام) چه کند؟
طبیعتاً مسئولیتش این است که بپا خیزد، که او پاره تن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سّلم) است، فرزند دختر(علیه السّلام) اوست و نمیتواند از مسئولیت خود شانه خالی کند. وظیفه دارد اهداف یزید را از میان بردارد و توطئه او و همراهانش را از ریشه برکند. آیا میتواند چنین کند؟ حسین(علیه السّلام) یک نفر است و اندک افرادی با او هستند. آیا بر اساس عقل و محاسبات طبیعی میتواند بر یزید غلبه کند؟ خیر!پس چه کند؟
حسین(علیه السّلام) کوشید تا تمامی نیروها و امکاناتش را بسیج کند؛ همه هستی، زبان، فکر، اهل بیتش از زن و مرد و آنچه را در اختیار داشت در کفه ترازو نهاد و با آنها نیروی زیادی فراهم کرد تا بنیامیه و قصرها و امیران و فرمانروایان و دستگاههای تبلیغاتی و سخنوران آنها و هر آنچه را در اختیار داشتند از هم بپاشاند و از بین ببرد.
بر اساس محاسبات مادی، برابری وجود ندارد. حسین(علیه السّلام) با هفتاد نفر، دشمنانش سی هزار نفر و پشت آن ده ها هزار سپاهی و نظامی دیگر.
دستگاههای تبلیغاتی که مردم را در جهان اسلام فریب می دادند، حسین(علیه السّلام) را خارجی شمردند. شریح قاضی در حکم خود می نویسد: «او از حد خود تجاوز کرده و آنگاه با شمشیر جدش کشته شد»
شهرها برای کشته شدن حسین(علیه السّلام) جشن گرفتند. همه جا سخن از پیروزی خلیفه بود و از خطری که صفوف یکپارچه مسلمانان را میشکافت و اختلافاتی که میان مسلمانان پدید آمده بود. این فضای فریبنده که دستگاه های تبلیغاتی یزید آن را ساخته بود، بیش از پیش بر بلاها و مشکلات افزود.
از همین رو حسین(علیه السّلام) شرایط موجود را ارزیابی کرد و دریافت که با محاسبات مادی، با این توانمندی ها نمیتواند خود و هدفش را به پیروزی برساند. در اینجا بود که از زبان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سّلم) فرمود: ان الله شاء ان یراک قتیلاً»[6] و همچنین از زبان حضرت(صلّی الله علیه و آله و سّلم) افزود: «ان الله شاء ان یراهنّ سبایا»[7]
بنابراین، حسین(علیه السّلام) از چیزی کم نمی گذارد؛ هستی، روح، زبان، فکر و قلبش را بر میگیرد و به آن، نوزاد کوچک، فرزند رشید و تمام یاران و برادرانش را میافزاید و به فرزندان ابوطالب که در مدینه هستند، مینویسد:
«الا و من خرج منکم معی یقتل و من لم یخرج لن یبلغ النصر»[8]
ای خویشاوندان من! ای اهل بیت من! گمان مبرید اگر مرا رها کردید، به پیروزی خواهید رسید، به بزرگی دست خواهید یافت و زندگیای همراه با سر بلندی و عزت خواهید داشت. بلکه پس از من زندگی شما خواری در خواری و ننگ در ننگ خواهد شد.
یزیدی که حرمت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سّلم) را هتک میکند، فرزند رسول خدا را به شهادت میرساند، به محمد بن حنفیه و دیگرِ هاشمیان و فرزندان و نوههای ابوطالب رحم نخواهد کرد.و چهره «حجاج بن یوسف ثقفی» را پیش رویشان ترسیم کرد. حجاجی که بازماندگان خاندان علی و بنیهاشم و دوستدارانش را با تهمت به زندان میافکند و زنده دفن میکند.
آیا حسین(علیه السّلام) همه اینها را از خانوادهاش پنهان میدارد تا آنها را به خروج با خویش تشویق کند؟! نه، هرگز. بلکه بدون اینکه آنها را بفریبد و یا بگوید که اگر شما با من خارج شوید پیروز خواهید شد. می فرماید: پیروزی با ماست، امّا همراه با مرگ و شهادت، و این مسأله را به خانوادهاش تأکید کرد. پس هر که خواست با حسین(علیه السّلام) خارج شد و هر آن که خواست بازماند. امام حسین با این کار خود نشان داد که میخواهد بیشترین نیروی انسانی را در این جنگ نابرابر بسیج کند و هنگام ترک مدینه با آن شعار روشن خود اعلام کرد: «به خدا سوگند از روی سرمستی، طغیانگری، ظلم و فساد قیام نکردم، سلطه و حکومت بر مردم را نمیخواهم. استبداد نمیخواهم. همانا اصلاح در امت جدم راهر اندازه که در توانم باشد، خواستارم. میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و در این راه زندگی خود را تنها ضمانت قرار دادهام. ان الله شاء ان یراک قتیلاً. کلامی بود که از زبان حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سّلم) نقل کرد.
هنگامی که در مدینه بیعت به حسین(علیه السّلام) پیشنهاد شد، آن را رد کرد. سپس فهمید به او اجازه نخواهند داد تا بیعت نکند و او را خواهند کشت. او نمیخواهد مکارانه به قتل برسد. از مدینه قیام کرد و شعار روشن خود را سر داد؛ که او اصلاح میخواهد. به مکه رفت و در آنجا با مردم دیدار کرد و مسأله را شرح داد وحقیقت را برایشان روشن ساخت.
او میدانست که موج گمراهی و اباطیل و شبهات جهان اسلام را آکنده کرده است و به همین دلیل حسین به هر چیزی متهم خواهد شد. بنابراین میخواست با روشنگری خود، حقایق را آشکار کند و پرتوهای روشن کنندهای را بر آن سفر بیفکند تا سفرش سرمشقی شود که در تمام مراحل تاریخ بتوان به آن اقتدا کرد.
به انتظار روز ترویه ـ روز هشتم ذی الحجه ـ هنگامی که پیمان کامل میشود و حاجیان از راههای مختلف به مکه میرسند، نشست.
هزاران بلکه دهها و صدها هزارحاجی در مکه جمع شدند. هنگامی که دیدند حسین با اندک یارانش و تعداد زیادی از زن و فرزندانش بر خلاف راه، از مکه خارج میشود، شگفت زده شدند. آنها کعبه را که مقصد و هدف تمام حاجیان است، ترک میکنند. روز ترویه پیش از اینکه مناسک حج را کامل کنند، عمره مفرده بجای میآورند، کعبه را ترک میکنند و از مکه خارج می شوند . شگفت زده شدند و پرسیدند: ای فرزند رسول خدا دلیل این کار چیست؟
گفت: من بیعت نمیکنم ولی یزید جماعتی را فرستاد که در زیر لباسهای احرام شمشیردارند ، و بر آنند تا خون مرا بریزند و من نمیخواهم مقدسات الهی و حرم خداوند هتک حرمت شود. میخواهم خارج شوم.
بیرون رفت و کلام مشهور خود؛ «خط الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاه»[9] را فرمود. من از مرگ نمیترسم مرگ گردنبند و زینت است و همیشه آدمی را در بردارد. هر کجا که باشید مرگ شما را در مییابد. پس هیچ گریز و فراری از آن نیست. مرگ با عزت زینت انسان است چنانکه، حیات با خواری و پستی، شایسته انسان نیست. «چقدر من شیفته و مشتاق دیدار گذشتگانم هستم ،چون اشتیاق یعقوب به یوسف». سپس شرح میدهد: «و اختیر لی مصرع أنا ملاقیه، کأنی بأوصالی تقطعها عسلان الفلوات، بین النواویس و کربلاء، فیملأن منی أکراشاً جوفاً، و أجربه سغباً، لا محیص عن یوم خط بالقلم. رضا الله رضانا أهل البیت، نصبر علی بلائه و نوفی أجره أجر الصابرین. ألا و من کان منکم باذلاً مهجته متشوقاً الی لقاء الله فلیرحل معنا فانی راحل غداً ان شاء الله»[10] و با این خطبه ابعاد سفر خود را روشن می سازد و اهدافش را بیان میکند. او از مرگ نمیهراسد و مشتاق دیدار پدرانش است. او نباید از مسئولیتهایش شانه خالی کند.او سالک و رهرو این راه است و میداند که درندگان صحرا و گرگانش او را خواهند درید. چرا؟
معدههای خالی و غلافهای گرسنه از من پر خواهد شد. غرض از کشتن من جز پر کردن شکمها و جیبها نیست. بدون بازدارنده و مانعی از دین و انسانیت ، برای شکمها و جیبهایشان میکشند و میدرند.و حسین بر آن بوداین مسأله را در سفرش ثابت کند. مرحله به مرحله حرکت کرد و در هر منزلی شعار خود را اعلام داشت و از حقیقت پرده برداشت و ابعاد حرکت خود را بیان کرد، تاهرچه بیشتر افکار عمومی را بسیج کند، و حقیقت را به آنها بفهماند.
قصد دارد آنها را برانگیزاند و پیامدهای امر را برایشان روشن سازد، میخواهد به سکوت پیشگان و مدارا کنندگان بگوید شما تا کی نشسته اید و سکوت میکنید؟ این چهره یزید است. ننگرید که او به اسم امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین بر مسلمانان فرمانروایی میکند. به شعر و نرمشش نگاه نکنید، بلکه به واقعهای که حسین قهرمان آن است بنگرید.
سرانجام حسین وارد کربلا شد و در خطبه معروفش: «الا ترون ان الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهی عنه، لیرغب المؤمن الی لقاء الله محقاً»[11] کوشید تا حقیقت را برای اصحابش بیان کند. این کلام از هدف، راه و درد حسین پرده برمیگیرد. او از نرسیدن حق به صاحبانش و طغیان و سرکشی باطل در همه جا دردمند است. این چنین قیام کرد و این چنین به قتل و شهادت رسید و این گونه بر همگان روشن شد که آنها مردان و کودکان را میکشند، بدنها را له میکنند، زنان را به اسیری میگیرند، خیمهها را آتش میزنند و حتی شهداء و قربانیان را نیز از آب محروم میکنند و سپس مردههای خود را دفن میکنند و بدنهای طاهر و پاک را زیر خورشید، در معرض هر خطری، رها میکنند.
حسین تا این اندازه، حقیقت بنیامیه را آشکار کرد و نقاب از چهره واقعی یزید برداشت و تأکید کرد که این مرد به رسالت اسلامی و ارزشهای انسانی و هیچ چیزی پایبند نیست و من برای همین قیام کردم و پنهان را بر شما آشکار ساختم.....
....اگر حسین نبود، یزید شناخته نمیشد، چرا که با بسیاری از راهها و روشها چهره خود را میپوشاند و میتوانست در پس این نقابها اسلام را با حکمی پس از حکم و امری پس از امر و موضعی پس از موضع نابود کند. ولی حسین همه اینها را روشن ساخت و یزید و بنیامیه را رسوای امت کرد. و سپس به آنها گفت: ای مسلمانان، شما داوری کنید. این حکمران شماست که بر شما چیره است. به چهره او بنگرید. او را چگونه مییابید؟ آیا قبول میکنید که در برابر او کرنش و بیعت کنید؟
یک تن نزد حسین تنها یک نفر نبود، بلکه یک تن سلاحش بود. یک طفل در پیش اوفقط یک طفل نبود، وسیلهای برای سوزاندن نقابها و روشن کردن حقایق بود.
لشکر دشمنان به چشم خود دیدند که شبِ حسین، نماز و نیایش و دعا و تسبیح است و شب دشمنان، شراب و فسق و فجور و توطئه . دریافتند که جنگ حسین جنگ شریف و مقدسی است، که در گرو شخص نیست. تا اینکه در صبح عاشورا حسین همراهانش را به همان وصیت امیرالمؤمنین به یارانش در همه جنگها، و پیش از او رسول خدا، معلم، پیامبر و سرور آنها، وصیت کرد: «لا تبدأوهم قبل ان یبدأوکم»[12]
حتی روز عاشورا، هنگامی که حسین محاصره و روشن شد گریزی از مرگ نیست، باز هم جنگ را آغاز نکرد و به جنگ هم فرمان نداد. پس مردم، حاضرین و تماشا کنندگان و از پس آنها تمام امت اسلامی دریافتند که جنگ حسین، جنگی شریف است و جنگ یزید، جنگی ظالمانه. باقی نمیگذارد، رها نمیکند، کوچک و بزرگ را میکشد، آب را میبندد، زنان را به اسیری میگیرد، خیمهها را به آتش میکشد و پس از آن دستور می دهد اجساد را له کنید. انتظار دارد که شنهای روان صحرا، جسم حسین و اهل بیتش را بپوشاند و اثری از آنها بجای نگذارد.
این حادثه به آن شکلی که حسین آن را در پیش گرفت، حقیقت را آشکار کرد و واقعیت را نشان داد و حقیقت را برابر امت نهاد و این امت بود که از خلال این تصویر داوری کرد. امت دریافت که سکوت جایز نیست و مدارا ذلت و پستی است و کسی که در برابر حق سکوت میورزد و چیزی نمیگوید، شیطانی لال است. امت همه اینها را فهمید و حرکت را آغاز کرد. انقلابی بعد از انقلاب، حرکتی بعد از حرکت و اعتراضی بعد از اعتراض. ونهضت درلشکرگاه با زن و مردآغازشد،در هر شهری که قافله اسیران از آن میگذشت،آنگاه که مردم درباره آنان وازواقعیت امر میپرسیدند، زینب حقیقت را برایشان روشن میساخت، فریاد سر میدادند و خود را سرزنش میکردندو برای جنگ با دشمنان قیام میکردند.
حرکتها و سپس قیام توابین آغاز شد. پس ازآن مختار بن ابیعبیدالله ثقفی و سپس گروهی از اینجا و گروهی از آنجا. تا اینکه عباسیان آمدند و بنیامیه را نابود کردند. در این مدت، از کشته شدن حسین تا انقراض بنیامیه، شعار بلند تمام انقلابیها و همه معترضین و مخالفین «یا لثارات الحسین» بود. پس انتقام، آرزو، انگیزه و محرک تمام این حرکات، حسینی بود.
چگونه حسین توانست تمام این وجدانهای غافل و خواب را برانگیزد؟ با نمایاندن حقیقت در برابر دیدگان مردم. با راهش، با مرگش،و با روشن کردن این مطلب که بنیامیه، اینچنیناند.
یزید میخواست اسلام را ریشه کن کند. اما پس از انقلاب حسین، یزید نیز عقب نشست. چرا که دید عزای حسینی در خانه خودش بر پا داشته شده، اطرافیانش شروع به توبیخ و ملامتش کردند .پس گفت: «خداوند ابن مرجانه را بمیراند، او در این مسأله عجله کرد.»
یزید مسئولیت را بر دوش پسر مرجانه یعنی ابن زیاد گذاشت و با این کار نتوانست از اهداف امام حسین آگاه شود و تاوان این کارش را پرداخت. وپس از آن و در طول تاریخ، این انقلاب از صحرا و از میان شنها به سراسر جهان اسلام منتقل شد. سال به سال و نسل به نسل و قرن به قرن انتقال یافت تا اینکه امروز در پیش روی ما است و ما از آن استفاده میکنیم و بهره میبریم و هر روز از آن یک امر جدید و تصحیح جدید، موضع جدید، حرکت جدید، انقلاب جدید و عمل صالح و از خود گذشتگی کامل و مفید در راه دفع تاریکی و ظلم و راندن باطل در مییابیم.
او فرمود: «الا ترون ان الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهی عنه»[13] همین دو عامل کافیست تا «لیرغب المومن الی لقاء الله محقاً»
امروز و هر زمانی که در برابر این تصویر جاویدان میایستیم، در برابر این چراغ روشن از خون حسین، در برابر آن منارهای که بر جمجمههای یاران حسین بنا گشته است، در برابر این واقعهای که خون پاک او و پسران و کودکانش منشأ ظهور آن گردیده، در برابر این منظرهای که در آن جانفشانی پیرمردی، چون حبیب بن مظاهر که پا به هشتاد سالگی نهاده و نوجوانی همانند قاسم بن الحسن را که به سن بلوغ نرسیده است، مییابیم. فداکاری سفید پوست در کنار فداکاری سیاهپوست. فداکاری دوست در کنار فداکاری دشمنِ توبه کرده ای چون «زهیر بن القین» و «حر بن یزید ریاحی». ایثار و جانفشانی برازنده مردان و زنان است، فداکاری برای هر فردی میتواند باشد. ولی این مجموعه، واین برگزیدگان که با حسین بودند، همه وجودشان را در راه ریشهکنی ظلم نثار کردند و هر آن کس که تمام وجودش را در کفه ترازو بگذارد، پیروز است.
به یاد میآورم که روزی همراه با جمعی از برادران فلسطینیمان در مصر بودیم، بر سر سفره نشسته بودیم که یکی از جوانان در بین غذا خوردن برخاست و گفت: خداحافظ و حاضران پاسخ دادند: «به سلامت». هیچ صدای ناله یا خداحافظی بلند نشد، نه از زنان و نه از مردان! از آنان پرسیدم کجا میرود؟
گفتند: به جبهه. تعجب کردم؛ « هیچ بدرقهای نمیکنید؟ گفتند: نه، نسلهای خود را بهای آزادی قدس قرار داده ایم» و آن کسی که نسلش را، خودش را در راه آزادی امتش وقف کرده باشد، پیروز میگردد. این همان معیاری است که حسین به ما میآموزد. حسین میگوید: یزید هر چه بزرگ باشد، و سپاهش هر چه عظیم باشد و هر اندازه که عوامفریبیاش گسترده و دامنهدار باشد و هر اندازه که افکارش جهنّمی و گسترده باشد، فداکاری را در میدان بیاور، تا همچون دستههای ملخ پراکنده شوند و از تو فرار کنند.
یکی از محدثین در «کتاب السیر» میگوید به خدا قسم هرگز کشتهای را ندیدم که فرزندش و خانوادهاش همگی کشته شده باشند، تشنگی او را بیازارد،ولی صورتش همچون قرص کامل ماه . بر او هجوم بیاورند و چون او به آنها حمله کند همچون دستههای ملخ آنان را بپراکند.
حسین نه تنها در آن صحرا بلکه در طول تاریخ در برابر ستمگران ایستاد.در آن صحرا در برابر سی هزار نفر بود، اما در تاریخ، در مقابل صدها گروه قرار داشت. و ظالمین و اهل باطل را چون دستههای ملخ پراکنده ساخت .این تصویر روشن میسازد که حق پیروز خواهد شد، حق از خداوند است، و حق است که غالب خواهد شد. قرآن کریم میگوید: «بل یقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق» (21 ، 18)( بلکه حق را بر سر باطل می زنیم، تا آن را در هم کوبد و باطل نابود شونده است) این منطق قرآن است. ما امروز در این جا، مکان پرتوافشانی، علم، بخشش، فداکاریها، جایی که بر هر سنگ آن اثری و طهارتی و فداکاری و سخاوتی و بخششی میبینیم، در هر سنگی تلاشی میبینیم، خون دل مهاجری، خون دل مقیمی و احساسات و افکار مبارزان را در این مکانی که برای کشف حقایق و روشن شدن آن بنا گشته است، آشکارا سخن میگوییم تا بر گمراهی و عوام فریبی فائق آییم؛ قصد نابود کردن و خراب کردن نداریم و خواهان فساد نیز نیستیم، قصد ما اصلاح امتمان است ،آن هم در حد توانمان. «ألا ترون انّ الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه» بهای آن «لیرغب المؤمن الی لقاء الله محقّاً».
بهای آن این است: حضوری مصمم. در خواستی حق جویانه. اهداف چیست؟
بازگرداندن حق شهروندان. آیا شیعیان جز شهروندانی شریف، پاک، باوفا، وطن دوست، مرزدار، مرزبان، پرداخت کننده مالیات، آباد کنندگان مزارع، با فرهنگ، اهل اندیشه و عمل، ادیب، مهاجر و مقیم، کارگر و تاجر، بزرگان و صاحب هر هنر و صنعتی هستند؟ چه کسانی بهترین مردم در این کشورند؟ و لبنان، بهتر و شایستهتر برای آنها (شیعیان) است و آنها نیز بهتر و شایستهتر برای این کشورند. نابودی آن را نمیخواهند، پاسداری آن را خواستارند، پاسداری آن از راه عدل و عدالت. «که حکومت با کفر باقی میماند و با ظلم نه»
وقتی میگوییم شیعه، نه از این جهت که شیعه هستند. همه انسانها محترمند. تمامی هم میهنان محترمند. ما خواستار حق شیعیان و غیر شیعیان هستیم، خواستار حق هر محرومی و خواستار آبادی همه منطقهها. عاقلانه نیست که یک متر زمین در بیروت قیمتش ده هزار لیره باشد و دهها هزار متر زمین در مکانهای دیگر یک لیره باشد.
این امری غیر معقول است. عاقلانه نیست که در مدت 4 سال، 948 میلیون لیره خرج شود، ولی 1 قرش آن در مناطق محروم و عقب افتاده هزینه نشود.
دفاع از حقوق انسانها، از جمله اهداف اساسی اباعبدالله الحسین است. ما خواستار حق تمامی شهروندان هستیم. خواستار آبادی مناطق، همه منطقهها. نه فقط جنوب و بقاع و هرمل. حی المسلم و کرنتینا که با دیدنش عرق بر پیشانی مینشیند، فقط این ویا آن را نمیخواهیم بلکه خواستار آبادی عکار، مناطق جبیل و مناطق جبل لبنان و هر منطقه عقب مانده و رشد نیافتهای هستیم که در این سرزمین است.
لبنانی متحد و برابر میخواهیم که در آن عدل و عدالت حاکم باشد و همه شهروندان را به دیده احترام بنگرند. خصوصیت تاریخی لبنان، هم زیستی بزرگوارانه است، هر آوارهای برای خود زندگی آبرومندانهای داشته و هر گروهی کرامت و عزت.
وطنمان را بر این اساس بنا می کنیم، بر اساس برابری، شایستگی و عدالت. آیا معقول است 19 میلیون برای آسفالت جادهها خرج شود، در حالیکه یک فلس آن برای جنوب خرج نشود؟ حمایت از جنوب و هموطنان از خواستههای ماست. گفته میشود لبنان به واسطه دیپلماسی و دوستیهایش، سرزمین (خود) را حفظ میکند.
اما آیا نباید از هم میهن دفاع کرد؟ هم میهن را رها میکنید تا ذلیل شود؟ تا بمیرد؟ تا رزق و روزی او بریده شود؟ تا ذلیل و پشیمان و سرشکسته به سوی بیروت و صیدا سرازیر شود. کدام منطقه، در کدام کشور این گونه بی دفاع مانده است؟ ما کرامت همه محرومین راو حق همه محرومین را خواستاریم. آبادانی هر منطقه عقب مانده، حق هر هم وطنی از هر گروه و حزب که باشد؛ کارگر، کشاورز، فرهنگی، دانشجو، معلم، بزرگ، کوچک.
هر کسی که محروم باشد، بر ماست که در کنار او باشیم. حتی در قوای سه گانه، سرکشی یک قوه بر دیگری پذیرفته نیست، تجاوز یکی بر دیگری را نمیخواهیم. ما خواستار عدالتیم. امام حسین میفرماید: «الا ترون ان الحق لا یعمل به».
ای حسینیان! این مسأله چیزی نیست که من از خودم درآورده باشم. نگویید تو روحانی هستی و این مسائل ربطی به تو ندارد. امیرمومنان علی بن ابیطالب میفرماید: «همانند چهار پای در بند آفریده نشدم که همه تلاشم برای علف، و گرفتاریش رفت و آمدش است. اگر چنانچه تمامی دغدغه خاطر انسان زندگی، پر کردن شکمش و گرفتاریش باشد، علی این را چهار پا میخواند.
نه به خدا من هم که فرزند علی هستم، آفریده نشدم تا مثل چهارپایانی باشم که تلاشش برای علف و گرفتاری او، رفت و آمدش باشد. آیا رسول خدا نفرمود: «به خداوند و روز جزا ایمان نیاورده است، کسی که شب را با شکم سیر صبح کند، در حالیکه همسایهاش گرسنه است.» بنابراین میگوییم: «به خداوند و روز جزا ایمان نیاورده است کسی که در بیروت با خیالی آسوده و خشنود بخوابد و همسایهاش در جنوب در ترس بسر بَرَد. به خدا و روز جزا ایمان نیاورده است کسی که سرمست بخوابد و همسایهاش غرق غم و اندوه باشد. کسی که زیر سقف میخوابد و همسایهاش سرپناه ندارد. کسی که با تن درستی بخوابد و همسایهاش مریض باشد، کسی که مدرسه دارد و همسایهاش مدرسه ندارد. تمامی اینها از لوازم ایمان است. آیا ما شخص خاصی را میخواستیم؟ آنگونه که میخواهید اشخاص را انتخاب کنید و در آمدها را مصرف کنید ولی حق ملت، حق مظلوم. حق شهروند، حق طوایف، حق گروهها، حق مناطق باید (به صاحبانش) برسد و اگر نرسید این جمله را تکرار کنیم که «الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لایتناهی عنه لیرغب المومن الی لقاء الله محقاً».
حسین معتقد است که انسان در برابر ظلم نمیتواند صبر پیشه کند. حسین میفرماید: «فوالله لا اری الموت الا سعاده و الحیاه مع الظالمین الا برماً»[14]
عدالت و کرامت سهم همگان است، و شیعه از جمله آنها است و جنوب جزء آن است و بقاع و هرمل جزء آن است، بزرگ داشتن آنها، کرامت این وطن است.
(عدالت) از همه چیز برای شما بهتر است. آیا آنچه را مجله «اکونومیست» نوشت، نخواندید و ترجمه آن را که دیروز در روزنامه «النهار» نوشته شد؟ بخوانید آنچه را درباره جنوب و درباره شیعیان نوشته شد. این دیدگاه یک انسان بیطرف است. ای مسئولین از روی نرمی و ترحم میگویم و از کسی بدمان نمیآید، دلسوزی بر آنها (شیعیان) میکنیم. چرا که خانههایشان را خراب میکنند و وطنشان را ویران.
ما در این وطن حق داریم. ما جماعت حسینی هستیم. ما در کاروان حسین میرویم. ما انقلابی همراه حسین هستیم. ما تاریخ را آن گونه که حسین میخواهد بنا میکنیم و آرزومندیم حرف ما فهمیده و هدف ما شناخته شود و چه مکانی بهتر است از مدرسه عاملیه؟ آیا شعار تو بر سر در ورودی، «ذوالفقار» و «لافتی الا علی و لا سیف الا ذوالفقار» نیست.
علی به دلیل علاقه به خون و خونریزی کسی را نمیکشت. او در برابر مظلوم میلرزید و اشک میریخت و در برابر یتیم صورتش را مقابل آتش تنور میگرفت و میگفت: «ای ابوتراب بچش (مزه آتش را) این سزای کسی است که ایتام را واگذارد». این علی است که در برابر یتیم میلرزد. قرآن کریم میفرماید: «أرأیت الذی یکذب بالدین فذلک الذی یدعّ الیتیم و لایحضّ علی طعام مسکین»(107، 2 -1)( آیا آن را که روز جزا را دروغ می شمرد ندیدی، او همانا کسی است که یتیم را به اهانت می راند ومردم را به طعام دادن به بینوا وا نمی دارد.)
همانا این راه ماست. ما قائل به این راه هستیم و از خداوند میخواهیم که در پیمودن این راه ما را یاری رساند. (برای روشن شدن حادثه کربلا) همه ابعاد آن را توضیح میدهیم. تمامی اهداف و پیامدها را ذکر میکنیم. آنگونه که حسین انجام داد.
امیدواریم که این عاشورای ما و این روزهای ما، روزهای زنده حسینی باشد. این چنین میخواست و این چنین سفارش نمود. گریستن و بر پا کردن مجالس کافی نیست. حسین به اینها نیازی ندارد. حسین شهید راه اصلاح است. «انی أرید الاصلاح فی امه جدی ما استطعت» پس اگر در جهت اصلاح امت جدش کوشیدیم، او را یاری رساندهایم و اگر سکوت کردیم یا مانع اصلاح شدیم او را وانهادهایم و یزید را کمک کردهایم.
ای برادران! صفوف خود را انتخاب کنید. صف یزید یا صف حسین. به خدا قسم که فکر نمیکنم غیر از صف حسین را انتخاب کنید و جز به ندای حسین لبیک گویید (حسینی) که میگوید: « هل من ناصر ینصرنا و هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله»
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابداً ما بقینا و بقی اللیل و النهار. ای کاش با تو بودیم. نمیگویم که اکنون با توییم. روزگار فرصت نداد که در کنار تو باشیم و برای تو بمیریم. ولی روزگار ما را از اینکه امروز با اسلام تو باشیم بازنمی دارد.والسلام علیکم.
ترجمه : مهدی فرخیان
پی نوشت :
[1] - لهوف، ص 181/ الاحتجاج، ج 2، ص 307.
[2] - بحارالانوار، ج 2 ، ص 99. من دو چیز گرانمایه در میان شما به امانت می گذارم، کتاب خدا و عترتم. تا هنگامی که به این دو چنگ زنید، هرگز گمراه نخواهید شد و این دو از یکدیگر جدا نمی گردند، تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
[3] - بحارالانوار، ج 44، ص 366. پاره رسول خدا از او جدا نمی شود.
[4] - بحارالانوار، ج 45، ص 199. هنگامی که آن سرها ظاهر شد و خورشیدها بر تپه های جیرون تابیده شد، کلاغ ها قارقار کرد، به او گفتم خاموش می شوی یا نه من انتقام خود را از پیامبر گرفته ام.
[5] - فرزند هند نیستم اگر انتقام کارهایی را که فرزندان رسول الله انجام داده اند، از آنها نگیرم.
[6] - بحارالانوار، ج 44، ص 364/ لهوف، ص 63.خداوند خواسته که تو را کشته ببیند
[7] - بحارالانوار، ج 44 ، ص 364/ لهوف، ص 63.خداوند خواسته که آنها را (زنان) اسیر ببیند.
[8] - آگاه باشید که هر کدام از شما که با من بیاید کشته می شود و هر کس نیاید هر گز به پیروزی نرسد
[9] - بحارالانوار، ج 44 ، ص 366/ لهوف، ص 60.
[10] - بحارالانوار، ج 44، ص 366.
[11] - بحارالانوار، ج 44، ص 192.
[12] - پیش از اینکه جنگ با شما را آغاز کنم جنگ با آنها را آغاز نکنید.
[13] - آیا نمی بینید که حق به کار بسته نمی شود و از باطل نهی.
[14] - بحارالانوار، ج 44، ص 192. به خدا سوگند که مرگ را جز سعادت و زندگی با ستم پیشگان را جز ملالت نمی دانم.
منبع : سخنرانی امام موسی صدر در کلاس اعضای ارشد جنبش امل به مناسبت عاشورا /س