نهضت چند ماهیتى
انـقـلاب آگـاهـانه مى تواند ماهیتهاى مختلف داشته باشدم . اتفاقاً در قضایاى امام حسین ، عوامل زیادى مؤ ثر است که این عوامل سبب شده است که نهضت امام حسین یک نهضت چند ماهیتى باشد نه تک ماهیتى . یکى از تفاوتهایى که میان پدیده هاى اجتماعى و پدیده هاى طبیعى هـسـت ایـن اسـت کـه پدیده طبیعى باید تک ماهیتى باشد، نمى تواند چند ماهیتى باشد. یک فـلز در آن واحـد نـمـى تواند که هم ماهیت طلا را داشته باشد و هم ماهیت مس را. ولى پدیده هاى اجتماعى مى توانند در آن واحد چند ماهیتى باشند. خود انسان یک اعجوبه اى است که در آن واحـد مـى تواند چند ماهیتى باشد. اینکه سارتر و دیگران گفته اند که انسان وجودش بر ماهیتش تقدم دارد، این مقدارش درست است . نه به تعبیرى که آنها مى گویند درست است ، یـک چـیـز عـلاوه اى هم در اینجا هست و آن اینکه انسان در آن واحد مى تواند چند ماهیت داشته بـاشـد؛ مـى تـوانـد مـاهـیـت فـرشـتـه داشـتـه بـاشـد، در هـمـان حـال مـاهـیـت خـوک هم داشته باشد، در همان حال ماهیت پلنگ هم داشته باشد که این ، داستان عظیمى است در فرهنگ و معارف اسلامى .
پـدیـده اجـتـمـاعـى مـى تـوانـد چند ماهیتى باشد. اتفاقاً قیام امام حسین از آن پدیده هاى چند مـاهـیـتـى اسـت ، چـون عوامل مختلف در آن اثر داشته است . مثلاً یک نهضت مى تواند ماهیت عکس العـمـلى داشـتـه باشد یعنى صرفاً عکس العمل باشد، و مى تواند ماهیت آغازگرى داشته بـاشـد. اگـر یـک نـهـضـت مـاهـیـت عـکـس العـمـلى داشـتـه بـاشـد. مـى تـوانـد یـک عـکـس العـمـل مـنـفـى بـاشـد در مـقـابـل یـک جـریـان ، و مـى تـوانـد یـک عـکـس العمل مثبت باشد در مقابل جریان دیگر، همه اینها در نهضت امام حسین وجود دارد. این است که این نهضت یک نهضت چند ماهیتى شده است .
در نـهـضت حسینى عوامل متعددى دخالت داشته است و همین امر سبب شده است که این حادثه با ایـنـکـه از نـظـر تـاریـخـى و وقـایـع سـطـحـى طـول و تـفـصـیـل زیـادى نـدارد، از نـظر تفسیرى و از نظر پى بردن به ماهیت این واقعه بزرگ تـاریخى ، بسیار پیچیده باشد. یکى از علل اینکه تفسیرهاى مختلفى درباره این حادثه شـده و احـیـانـاً سـوء اسـتفاده هایى از این حادثه عظیم و بزرگ شده است . پیچیدگى این داسـتـان اسـت از نـظر عناصرى که در به وجود آمدن این حادثه مؤ ثر بوده اند. ما در این حـادثـه بـه مـسـائل زیـادى بـر مـى خوریم ؛ در یک جا سخن از بیعت خواستن از امام حسین و امـتـنـاع امام از بیعت کردن است ، در جاى دیگر دعوت مردم کوفه از امام و پذیرفتن امام این دعوت راست ، در جاى دیگر امام به طور کلى بدون توجه به مساءله بیعت خواستن و امتناع از بـیـعـت و بـدون ایـنـکـه اسـاساً توجهى به این مساءله بکند که مردم کوفه از او بیعت خـواسـتـه انـد، او را دعوت کرده اند یا نکرده اند، از اوضاع زمان و وضع حکومت وقت انتقاد مـى کـنـد، شـیـوع فـسـاد را مـتـذکـر مـى شـود، تـغـیـیـر مـاهـیـت اسـلام را یـاد آورى مى کند، حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها را بیان مى نماید، و آن وقت مى گوید: وظیفه یک مرد مسلمان این است که در مقابل چینین حوادثى ساکت نباشد. در این مقام مى بینیم امام نه سخن از بـیعت مى آورد و نه سخن از دعوت ، نه سخن از بیعتى که یزید از او مى خواهد و نه سخن از دعوتى که مردم کوفه از او کرده اند.
قـضـیـه از چه قرار است ؟ آیا مساله مساله بیعت بود؟ آیا مساله مساله دعوت بود؟ آیا مـسـاله مـسـاله اعـتـراض و انـتقاد و یا شیوع منکرات بود؟ کدامیک از این قضایا بود؟ این مـسـاله را مـا بـر چه اساسى توجیه کنیم ؟ بعلاوه چه تفاوت واضح و بیّنى میان عصر امـام یـعـنـى دوره یـزیـد بـا دوره هـاى قبل بوده ؟ بالخصوص با دوره معاویه که امام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد ولى امام حسین علیه السلام به هیچ وجه سر صلح با یزید نداشت و چنین صلحى را جایز نمى شمرد.
حـقـیـقـت مـطـلب ایـن اسـت کـه هـمـه ایـن عـوامـل ، مـؤ ثـر و دخـیـل بـوده اسـت ؛ یـعـنـى هـمـه ایـن عـوامـل وجـود داشـتـه و امـام در مـقـابـل هـمـه ایـن عـوامـل عکس العمل نشان داده است . پاره اى از عکس العملها و عملهاى امام بر اسـاس امـتناع از بیعت است ، پاره اى از تصمیمات امام براساس دعوت مردم کوفه است . و پـاره اى بـراسـاس مـبـارزه بـا مـنـکـرات و فـسـادهـایـى کـه در آن زمـان بـه هـر حـال وجـود داشـتـه اسـت . هـمـه ایـن عـناصر، در حادثه کربلا ـ که مجموعه اى است از عکس العملها و تصمیماتى که از طرف وجود مقدس ابا عبداللّه علیه السلام اتخاذ شده ـ دخالت داشته است .
عامل بیعت
ابـتـدا دربـاره مـسـاله بـیـعـت بـحـث مـى کـنـیـم کـه ایـن عـامـل چـقـدر دخـالت داشـت و امـام در مقابل بیعت خواهى چه عکس العملى نشان داد و تنها بیعت خواستن براى امام چه وظیفه اى ایجاب مى کرد؟
دو مفسده موجود در بیعت با یزید:
1 ـ تثبیت خلافت موروثى
هـمه شنیده ایم که معاویة بن ابى سفیان با چه وضعى به حکومت و خلافت رسید. بعد از آنـکـه اصـحـاب امام حسن (ع ) آنقدر سستى نشان دادند، امام حسن یک قرارداد موقت با معاویه امـضـا مى کند نه بر اساس خلافت و حکومت معاویه ، بلکه بر این اساس که معاویه اگر مـى خـواهـد حـکـومـت کـنـد بـراى مـدت مـحـدودى حکومت کند و بعد از آن مسلمین باشند و اختیار خـودشـان ، و آن کـسـى را کـه صلاح مى دانند به خلافت انتخاب کنند، و به عبارت دیگر بـه دنـبـال آن کسى که تشخیص مى دهند و از طرف پیغمبر اکرم منصوب شده است بروند. تا زمان معاویه مساءله حکومت و خلافت یک مساءله موروثى نبود؛ مساءله اى بود که درباره آن تـنـها دو طرز فکر وجود داشت : یک طرز فکر این بود که خلافت فقط و فقط شایسته کسى است که پیغمبر به امر خدا او را منصوب کرده باشد، و فکر دیگر این بود که مردم حـق دارنـد خـلیـفـه اى بـراى خـودشـان انـتـخـاب کـنـنـد. بـه هـر حـال ایـن مـسـاءله در مـیـان نـبـود کـه یک خلیفه تکلیف مردم را براى خلیفه بعدى معین کند. براى خود جانشین معین کند، او هم براى خود جانشین معین کند و ... و دیگر مساله خلافت نه دایر مدار نصّ پیغمبر باشد و نه مسلمین در انتخاب او دخالتى داشته باشند.
2 ـ شخصیت خاص یزید
مـفـسـده دوم مـربـوط بـه شـخـصـیت خاص یزید بود که وضع آن زمان را از هر زمان دیگر مـتمایز مى کرد. او نه تنها مرد فاسق و فاجرى بود بلکه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شـایـسـتـگـى سـیـاسـى هـم نـداشـت . مـعـاویـه و بـسـیـارى از خـلفـاى آل عـبـاس هـم مـردمـان فـاسـق و فاجرى بودند، ولى یک مطلب را کاملاً درک مى کردند و آن ایـنـکـه مـى فـهـمـیـدنـد اگـر بخواهند ملک و قدرتشان باقى بماند باید تا حدود زیادى مـصـالح اسلامى را رعایت کنند، شئون اسلامى را حفظ کنند. این را درک مى کردند که اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود. مى دانستند که صدها میلیون جمعیت از نژادهاى مختلف چه در آسیا، چه در افریقا و چه در اروپا که در زیر حکومت واحد در آمده اند و از حکومت شام یا بـغـداد پـیروى مى کنند، فقط به این دلیل است که اینها مسلمانند، به قرآن اعتقاد دارند و بـه هـر حـال خـلیـفـه را یـک خلیفه اسلامى مى دانند، و الا اولین روزى که احساس کنند که خـلیـفـه خـود بـر ضـد اسـلام اسـت ، اعـلام اسـتـقـلال مى کنند. چه موجبى داشت که مثلاً مردم خراسان ، شام و سوریه ، مردم قسمتى از آفریقا از حاکم بغداد یا شام اطاعت کنند؟ دلیلى نـداشـت . و لهـذا خـلفـایـى که عاقل ، فهمیده و سیاستمدار بودند، این را مى فهمیدند که مجبورند تا حدود زیادى مصالح اسلام را رعایت کنند. ولى یزیدبن معاویه این شعور را هم نـداشـت ؛ آدم متهتکى بود، آدم هتاکى بود، خوشش مى آمد به مردم و اسلام بى اعتنایى کند، حـدود اسلامى را بشکند. معاویه هم شاید شراب مى خورد (اینکه مى گویم شاید، از نظر تـاریـخى است چون یادم نمى آید. ممکن است کسانى با مطالعه تاریخ ، موارد قطعى پیدا کـنـنـد)(1) ولى هـرگـز تـاریـخ نـشان نمى دهد که معاویه در یک مجلس ، علنى شراب خورده باشد یا در حالتى که مست است وارد مجلس شده باشد؛ در حالى که این مرد علناً در مجلس رسمى شراب مى خورد، مست لایعقل مى شد و شروع میکرد به یاوه سرایى . تمام مورخین معتبر نوشته اند که این مرد، میمون باز و یوزباز بود. میمونى داشت که به آن کنیه (اَباقیس ) داده بود و او را خیلى دوست مى داشت . چون مادرش زن بادیه نشین بود و خودش هم در بادیه بزرگ شده بود، اخلاق بادیه نشینى داشت ، با سگ و یوز و میمون انس و علاقه بالخصوصى داشت . مسعودى در مروج الذهب مى نویسد: (میمون را لباسهاى حـریـر و زیـبـا مـى پـوشـانـیـد و در پـهـلو دسـت خـود بـالاتـر از رجـال کـشـورى و لشـکـرى مى نشاند)! این است که امام حسین (ع ) فرمود: (وَ علَى الاِسلامِ السَّلامُ اِذ قـَدْ بـُلِیَت الامَّةُ براعٍ مِثلِ یَزیدَ) (2). میان او و دیگران تفاوت وجود داشت . اصلاً وجود این شخص تبلیغ علیه اسلام بود. براى چنین شخصى از امام حسین (ع ) بـیـعـت مـى خـواهند! امام از بیعت امتناع مى کرد و مى فرمود: من به هیچ وجه بیعت نمى کنم . آنها هم به هیچ وجه از بیعت خواستن صرف نظر نمى کردند.
ایـن یـک عـامـل و جـریان بود: تقاضاى شدید که ما نمى گذاریم شخصیتى چون تو بیعت نـکـند (آدمى که بیعت نمى کند یعنى من در مقابل این حکومت تعهدى ندارم ، من معترضم )، به هـیـچ وجـه حـاضـر نـبودند که امام حسین (ع ) بیعت نکند و آزادانه در میان مردم راه برود.این بیعت نکردن را خطرى براى رژیم حکومت خودشان مى دانستند. خوب هم تشخیص داده بودند و هـمـیـن طـور هـم بـود. بـیـعـت نـکـردن امـام یـعـنـى مـعـتـرض بـودن ، قـبـول نـداشتن ، اطاعت یزید را لازم نشمردن ، بلکه مخالفت با او را واجب دانستن . آنها مى گـفـتـنـد بـایـد بـیـعـت کـنـیـد، امـام مـى فـرمـود بـیـعـت نـمـى کـنـم . حال در مقابل این تقاضا، در مقابل این عامل ، امام چه وظیفه اى دارند؟ بیش از یک وظیفه منفى وظـیفه دیگرى ندارند: بیعت نمى کنم . حرف دیگرى نیست . بیعت مى کنید؟ خیر. اگر بیعت نـکنید کشته مى شوید! من حاضرم کشته شوم ولى بیعت نکنم . در اینجا جواب امام فقط یک (نه ) است .
بـه هـر حـال مـسـاءله اول و عـامـل اول در حـادثـه حسینى که هیچ شکى در آن نمى شود کرد مـسـاءله بـیـعـت اسـت ؛ بـیعت براى یزید که به نص قطعى تاریخ ، از امام حسین (ع ) مى خـواسـتـنـد. یـزیـد در نـامـه خـصـوصـى خود چنین مى نویسد: (خِذِ الحُسینَ بِالبَیعَةِ اَخذاً شدیداً) (3) حسین را براى بیعت گرفتن ، محکم بگیر و تا بیعت نکرده رها نکن . امـام حـسـیـن هـم شدیداً در مقابل این تقاضا ایستاده بود و به هیچ وجه حاضر به بیعت با یـزیـد نـبـود؛ جوابش نفى بود و نفى . حتى در آخرین روزهاى عمر امام حسین که در کربلا بودند، عمر سعد آمد و مذاکراتى با امام کرد؛ در نظر داشت با فکرى امام را به صلح با یزید وادار کند (البته صلح هم جز بیعت چیز دیگرى نبود.) امام حاضر نشد. از سخنان امام کـه در روز عـاشـورا فـرمـوده انـد، کـامـلاً پـیـداسـت کـه بـر حـرف روز اول خـود هـمـچـنـان باقى بوده اند: (لا وَاللّهِ لا اُعطیکُم بِیَدى اِعطاءَ الذَّلیلِ وَ لااَقِرُّ اِقرارَ العـَبـید)(4) نه ، به خدا قسم هرگز دستم را به دست شما نخواهم داد. هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد؛ حتى در همین شرایطى که امروز قرار گرفته ام و کشته شدن خودم ، عزیزانم و یارانم و اسارت خاندانم را مى بینم ، حاضر نیستم با یزید بیعت کنم .
ایـن عـامـل از چـه زمـانـى وجود پیدا کرد؟ از آخر زمان معاویه ، و شدت و فوریت آن بعد از مردن معاویه و به حکومت رسیدن یزید بود.
عامل دعوت مردم کوفه
عـامـل دوم مـسـاءله دعـوت بـود. امـام حـسـیـن در آخـر مـاه رجـب کـه اوایـل حـکـومـت یـزیـد بـود، براى امتناع از بیعت از مدینه خارج مى شود و چون مکه حرم امن الهـى اسـت و در آنـجـا امـنـیـت بـیـشـتـرى وجود دارد و مردم مسلمان احترام بیشترى براى آنجا قـائل هـسـتـنـد و دسـتـگـاه حـکـومـت هـم مـجـبـور اسـت نـسـبـت بـه مـکـه احـتـرام بـیـشـتـرى قائل شود، به آنجا مى رود ـ روزهاى اولى است که معاویه از دنیا رفته و شاید هنوز خبر مـردن او بـه کـوفـه نـرسـیـده ـ نه تنها براى اینکه آنجا ماءمن بهترى است بلکه براى اینکه مرکز اجتماع بهترى است .
در مـاه رجب و شعبان که ایام عمره است ، مردم از اطراف و اکناف به مکه مى آیند و بهتر مى تـوان آنـهـا را ارشاد کرد و آگاهى داد. بعد موسم حج فرا مى رسد که فرصت مناسبترى براى تبلیغ است . بعد از حدود دو ماه نامه هاى مردم کوفه مى رسد. نامه هاى مردم کوفه بـه مـدینه نیامد و امام حسین نهضتش را از مدینه شروع کرده است . نامه هاى مردم کوفه در مکه به دست امام حسین رسید، یعنى وقتى که امام تصمیم خود را بر امتناع از بیعت گرفته بـود و هـمـیـن تـصـمـیـم ، خـطـرى بزرگ براى او به وجود آورده بود. (خود امام و همه مى دانـسـتـند که نه اینها از بیعت گرفتن دست بر مى دارند و نه امام حاضر به بیعت است .) بـنـابـرایـن دعـوت مـردم کـوفـه عـامـل اصـلى در ایـن نـهـضـت نـبـود بـلکـه عـامـل فـرعـى بـود. و حـداکـثـر تـاءثـیـرى کـه بـراى دعـوت مـردم کـوفـه مـى تـوان قـائل شـد این است که این دعوت از نظر مردم و قضاوت تاریخ در آینده فرصت به ظاهر مناسبى براى امام به وجود آورد.
کـوفـه ایالت بزرگ و مرکز ارتش اسلامى بود.(5) این شهر که در زمان عمر بـن الخـطـاب سـاخـته شده ، یک شهر لشکرنشین بود و نقش بسیار مؤثرى در سرنوشت کـشـورهـاى اسـلامـى داشـت ، و اگـر مردم کوفه در پیمان خود باقى مى ماندند احتمالاً امام حـسـین (ع ) موفق مى شد. کوفه آنوقت را با مدینه یا مکه آنوقت نمى شد مقایسه کرد، با خراسان آنوقت هم نمى شد مقایسه کرد؛ رقیب آن فقط شام بود. حداکثر تاثیر دعوت مردم کـوفـه ، در شـکل این نهضت بود یعنى در این بود که امام حسین از مکه حرکت کند و آنجا را مـرکـز قـرار نـدهـد (البـتـه خـود مـکـه اشکالاتى داشت و نمى شد آنجا را مرکز قرار داد). پیشنهاد ابن عباس را براى رفتن به یمن و کوهستانهاى آنجا را پناهگاه قرار دادن نپذیرد، مدینه جدش را مرکز قرار ندهد، به کوفه بیاید، پس دعوت مردم کوفه در یک امر فرعى دخـالت داشـت ، در ایـنـکـه ایـن نـهـضـت و قـیـام در عـراق صـورت گـیـرد، والا عامل اصلى نبود.
وقـتـى امـام در بـیـن راه بـه سـرحـد کوفه مى رسد بالشکر حر مواجه مى شود. به مردم کـوفـه مـى فـرمـایـد: شـما مرا دعوت کردید، اگر نمى خواهید بر مى گردم . معنایش این نـیـست که بر مى گردم و با یزید بیعت مى کنم و از تمام حرفهایى که در باب امر به مـعـروف و نـهى از منکر، شیوع فسادها و وظیفه مسلمان در این شرایط گفته ام صرف نظر مى کنم ، بیعت کرده و در خانه خود مى نشینم و سکوت مى کنم ؛ خیر، من این حکومت را صالح نـمى دانم و براى خود وظیفه اى قائل هستم . شما مردم کوفه مرا دعوت کردید، گفتید: اى حـسـین ! تو را در هدفى که دارى یارى مى دهیم ، اگر بیعت نمى کنى نکن ؛ تو به عنوان امـر به معروف و نهى از منکر اعراض دارى ، قیام کرده اى ، ما تو را یارى مى کنیم . من هم آمـده ام سـراغ کـسـانـى کـه بـه مـن وعـده یـارى داده انـد. حـال مـى گـویـیـد مـردم کـوفـه بـه وعـده خـودشـان عـمـل نـمـى کـنـند، بسیار خوب ما هم به کوفه نمى رویم ، بر مى گردیم به جایى که مـرکـز اصـلى خـودمـان اسـت . بـه حجاز (مدینه یا مکه ) مى رویم تا خدا چه خواهد. به هر حـال مـا بـیـعـت نـمـى کـنیم ولو بر سر بیعت کردن کشته شویم . پس حداکثر تاءثیر این عـامل یعنى دعوت مردم کوفه این بوده که امام را از مکه بیرون بکشاند و ایشان به طرف کوفه بیایند.
البته نمى خواهم بگویم که واقعاً اگر اینها دعوت نمى کردند امام قطعاً در مدینه یا مکه مـى مـانـد؛ نـه ، تـاریخ نشان مى دهد که همه اینها براى امام محذور داشته است . مکه هم از نظر مساعد بودن اوضاع ظاهرى ، وضع بهترى نسبت به کوفه نداشت . قرائن زیادى در تـاریـخ هست که نشان مى دهد اینها تصمیم گرفته بودند که چون امام بیعت نمى کند، در ایـام حـج ایـشـان را از مـیـان بـردارنـد. تـنـهـا نـقـل طـریـحـى نـیـسـت ، دیـگـران هـم نقل کرده اند که امام از این قضیه آگاه شد که اگر در ایام حج در مکه بماند، ممکن است در هـمان حال احرام که قاعدتاً کسى مسلح نیست ، ماءمورین مسلح بنى امیه خون او را بریزند، هـتـک خـانـه کـعـبـه شـود، هـتـک حـج و هـتـک اسـلام شـود (دو هـتـک ؛ هـم فـرزنـد پـیـغـمـبر در حال عبادت در حریم خانه خدا کشته شود، و هم خونش هدر رود) بعد شایع کنند که حسین بن عـلى بـا فـلان شـخـص اخـتـلاف جـزئى داشـت و او حـضـرت را کـشـت و قـاتـل هم خودش را مخفى کرد، و در نتیجه خون امام هدر رود. امام در فرمایشات خود به این مـوضـوع اشـاره کـرده انـد. در بـین راه که مى رفتند، شخصى از امام پرسید: چرا بیرون آمدى ؟ معنى سخنش این بود که تو در مدینه جاى امنى داشتى ، آنجا در حرم جدت کنار قبر پیغمبر کسى متعرض نمى شد، یا در مکه کنار بیت اللّه الحرام مى ماندى .
اکنون که بیرون آمدى براى خودت خطر ایجاد کردى . فرمود: اشتباه مى کنى ؛ من اگر در سـوراخ یـک حـیـوان هـم پـنـهـان شـوم ، آنـهـا مرا رها نخواهند کرد تا این خون را از قلب من بیرون بریزند. اختلاف من با آنها اختلاف آشتى پذیرى نیست . آنها از من چیزى مى خواهند که من به هیچ وجه حاضر نیستم زیر بار آن بروم . من هم چیزى مى خواهم که آنها به هیچ وجه قبول نمى کنند.
عامل امر به معروف و نهى از منکر
عـامـل سـوم ، امر به معروف است . این نیز نصّ کلام خود امام است . تاریخ مى نویسد: محمد بن حنفیه برادر امام در آن موقع دستش فلج شده بود، معیوب بود، قدرت بر جهاد نداشت و لهـذا شرکت نکرد. امام وصیتنامه اى مى نویسد و آن را به او مى سپارد: (هذا ما اَوصى بِهِ الحـُسـَیـنُ بـنُ عـلی اَخاهُ مُحَمَّداً المَعروف بابنِ الحنفیة ). در اینجا امام جمله هایى دارد: حسین بـه یـگـانـگـى خدا، به رسالت پیغمبر شهادت مى دهد(چون امام مى دانست که بعد عده اى خواهند گفت حسین از دین جدش خارج شده است ) تا آنجا که راز قیام خود را بیان مى کند:
اِنّى ما خَرَجتُ اَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفسِداً وَ لا ظالِماً، اِنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى ، اُریـدُ اَن آمـُرَ بـِالمـَعـرُوفِ و اَنـهـى عـَنِ المنکَرِ وَ اَسیرَ بِسیرةِ جَدّى وَ اَبى عَلىّ بن اَبى طالبٍ عَلَیه السلام .(6)
دیگر در اینجا مساءله دعوت اهل کوفه وجود ندارد، حتى مساءله امتناع از بیعت هم مطرح نمى کـند؛ یعنى غیر از مساءله بیعت خواستن و امتناع من از بیعت ، مساءله دیگرى وجود دارد. اینها اگـر از من بیعت هم نخواهند، ساکت نخواهم نشست . مردم دنیا بدانند حسین بن على طالب جاه نـبـود، طـالب مـقـام و ثروت نبود، مرد مفسد و اخلالگرى نبود، ظالم و ستمگر نبود، او یک انسان مصلح بود. [در روز عاشورا مى فرماید:]
اَلا وَ اِنَّ الدَّعـىَّ بـنَ الدَّعـِىَّ قـَد رَکَزَ بَینَ اثنَتَینِ بَینَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَةِ، وَ هَیهات مِنَّا الذِّلَةُ یَاءبى اللّهُ ذلِکَ لَنا وَ رَسولُهُ وَ المؤ منونَ وَ حُجورٌ طابَت وَ طَهُرت .(7)
به موجب عامل اول ، چون مردم کوفه دعوت کردند و زمینه پیروزى صدى پنجاه یا کمتر آماده شده است ، امـام حـرکـت مـى کـنـد. یـعـنـى اگـر تـنـهـا ایـن عـامـل در شـکـل دادن نـهـضـت حـسینى مؤ ثر بود، چنانچه مردم کوفه دعوت نمى کردند حسین (ع ) از جـاى خـود تکان نمى خورد. به موجب عامل دوم ، از امام بیعت مى خواهند و مى فرماید با شما بـیـعـت نـمـى کـنم . یعنى اگر تنها این عامل مى بود، چنانچه حکومت وقت از حسین (ع ) بیعت نمى خواست ، او با آنها کارى نداشت ، مى گفت شما با من کار دارید، من که با شما کارى نـدارم ؛ شـمـا از مـن بـیـعـت نـخـواهـیـد، مـطـلب تـمـام اسـت . پـس بـه مـوجـب ایـن عامل ، اگر آنها تقاضاى بیعت نمى کردند، اباعبداللّه هم آسوده و راحت بود، سر جاى خود نشسته بود، حادثه و غائله اى به وجود نمى آمد.
امـا به موجب عامل سوم ، حسین یک مرد معترض و منتقد است ، مردى است انقلابى و قیام کننده ، یـک مـرد مـثـبـت اسـت . دیـگـر انـگـیـزه دیـگـرى لازم نـیـسـت . هـمـه جـا را فـسـاد گـرفـتـه ، حـلال خـدا حـرام ، و حـرام خـدا حـلا شـده اسـت ، بـیـت المـال مـسـلمین در اختیار افراد ناشایسته قرار گرفته و در غیر راه رضاى خدا مصرف مى شـود و پـیـغـمـبـر اکرم فرمود: هر کس چنین اوضاع و احوالى را ببیند (فَلَم یُغَیِّر عَلَیهِ بـِفـِعـلٍ وَ لا قـَولٍ) و درصـدد دگرگونى آن نباشد، در مقام اعتراض بر نیاید (کانَ حقاً عَلَى اللّه اَن یُدخِلُهُ مُدخَلَهُ)(8)
شایسته است (ثابت است در قانون الهى ) که خدا چنین کسى را به آنجا ببرد که ظالمان ، جـابـران ، سـتـمکاران و تغییر دهندگان دین خدا مى روند، و سرنوشت مشترک با آنها دارد. به گفته جدش استناد مى کند که در چنین شرایطى کسى که مى داند و مى فهمد و اعتراض نـمـى کـنـد، بـا جـامـعـه گـنـهـکار خود سرنوشت مشترک دارد. تنها این حدیث نیست ، احادیث دیگرى از شخص پیغمبر اکرم در این زمینه هست .
ارزش عامل دعوت مردم کوفه
این سه عامل از نظر ارزش در یک درجه نیستند. هر کدام در حد معینى به نهضت امام ارزش مى دهـنـد. امـا مـسـاءله دعـوت اهـل کـوفـه . ارزشـى کـه ایـن عـامـل مـى دهـد، بـسـیـار بـسـیـار سـاده و عـادى اسـت (البـتـه سـاده و عـادى در سـطـح عـمـل امـام حـسـیـن عـلیـه السـلام نـه در سـطـح کـارهـاى مـا) بـراى ایـنـکـه بـه مـوجـب ایـن عـامـل ، یـک استان و یک منطقه اى که از نیرویى بهره مند است آمادگى خود را اعلام مى کند. طـبـق قـاعـده ، حـداکـثـر صـدى پـنـجـاه احـتـمـال پـیـروزى وجـود داشـت . احـدى بـیـش از این احـتـمـال پـیروزى نمى داد. پس از آنکه اهل کوفه امام را دعوت کردند و فرض کنیم اتفاق آراء هـم داشـتـنـد و در عـهـد خـود بـاقـى مى ماندند و خیانت نمى کردند، کسى نمى توانست احـتـمـال بـدهـد که موفقیت امام صددرصد است چون تمام مردم که مردم کوفه نبودند. اگر مـردم شـام را که قطعاً به آل ابوسفیان وفادار بودند به تنهایى در نظر مى گرفتند، کـافـى بـود کـه احـتـمـال پـیـروزى را صـدى پـنـجـاه تـنـزل دهـد بـه ایـن جهت که همین مردم شام بودند که در دوران خلافت امیرالمؤ منین با مردم کـوفه در صفین روبرو شدند و توانستند هجده ماه با مردم کوفه بجنگند، کشته بدهند و مـقـاومـت کـنـنـد. ولى بـه هـر حـال ، صـدى چـهـل یـا صـدى سـى احـتـمـال مـوفقیت هست . مردمى اعلام آمادگى مى کنند و امام به دعوت آنها پاسخ مثبت مى دهد. ایـن ، یک حد معینى از ارزش را داراست که همان حد عادى است ؛ یعنى بسیارى از افراد عادى در چنین شرایطى پاسخ مثبت مى دهند.
ارزش عامل تقاضاى بیعت و امتناع امام
ولى عـامـل تـقـاضـاى بـیـعـت و امـتـنـاع امـام ـ کـه از هـمـان روزهـاى اول ظـاهـر شد ـ ارزش بیشترى نسبت به مساءله دعوت ، به نهضت حسینى مى دهد. به جهت ایـنـکـه روزهـاى اول اسـت ، هـنـوز مـردمـى اعـلام یـارى و نـصـرت نـکرده اند، دعوت و اعلام وفـادارى نـکـرده انـد. یـک حـکـومـت جـابـر و مـسـلط، حـکـومـتـى کـه در بـیـسـت سال گذشته در دوران معاویه خشونت خودش را به حد اعلى نشان داده است [تقاضاى بیعت مى کند]. معاویه مخصوصاً در ده سال دوم حکومت و سلطنت خود به قدرى خشونت نشان داد که به اصطلاح تسمه از گرده همه کشید؛ کارى کرد که در تمام قلمرو او حتى مدینه طیبه و مـکـه مـعـظـمـه در نـمـازهـاى جـمـعـه عـلى بن ابیطالب را على رئوس الاشهاد به عنوان یک عـمـل عـبـادى لعـنـت مى کردند، و اگر صداى کسى در مى آمد دیگر اختیار سرش را نداشت ، سـرش از خـودش نبود. آنچنان تسمه از گرده ها کشیده بود که در اواخر عهد او نام على را بـر زبـان آوردن جـرم بـود. (ایـن ، مـتـن تاریخ است .) اگر مى خواستند بگویند على بن ابـیـطالب ، با اشاره و بیخ گوشى مى گفتند. کار به آنجا کشیده بود که اگر حدیثى مـربـوط بـه عـلى بـود و در آن فـضـیـلتى ولو کوچکترین فضیلت از على گنجانده شده بود، محدثین و راویها ـ که احادیث را براى یکدیگر روایت مى کردند ـ در صندوقخانه هاى خلوت ، پرده ها را مى آویختند، درها را مى بستند، یکدیگر را قسم مى دادند که این را فاش نـکـنـى ، از قـول مـن همه جا نقل نکنى ، اگر مى خواهى روایت کنى براى آدمى روایت کن که صددرصد راوى باشد و جذب کند و افشا نکند.
ارزش عامل امر به معروف و نهى از منکر
اما عامل سوم که عامل امر به معروف و نهى از منکر است و ابا عبداللّه علیه السلام صریحاً به این عامل استناد مى کند. در این زمینه به احادیث پیغمر و هدف خود استناد مى کند و مکرر نـام امـر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنکر را مى برد. بدون اینکه اسمى از بیعت و دعوت مردم کـوفـه بـبـرد. ایـن عـامـل ارزش بـسـیـار بـسـیـار بـیـشـتـرى از دو عـامـل دیـگـر بـه نـهـضـت حـسـیـنـى مـى دهـد. بـه مـوجـب هـمـیـن عامل است که این نهضت شایستگى پیدا کرده است که براى همیشه زنده بماند. براى همیشه یـادآورى شـود و آمـوزنـده بـاشـد. البـتـه هـمـه عـوامـل آمـوزنـده هـسـتـنـد ولى ایـن عـامل آموزندگى بیشترى دارد، زیرا نه متکى به دعوت است و نه متکى به تقاضاى بیعت ؛ یـعـنى اگر دعوتى از امام نمى شد، حسین بن على علیه السلام به موجب قانون امر به مـعروف و نهى از منکر نهضت مى کرد. اگر هم تقاضاى بیعت از او نمى کردند، باز ساکت نمى نشست . موضوع خیلى فرق مى کند و تفاوت پیدا مى شود.
علل قیام حسین علیه السلام (9)
1 ـ اطاعت فرمان خدا و اداء تکلیف
محرک انسان بکار، و قیام ، و نهضت گاه امور مادى ، و منافع دنیائى ، و اغراض شخصى ، و بـعـبـارت دیـگـر خـودبـینى ، و کام گیریهاى نفسانى است و گاه حب بخیر و فضیلت و انجام تکلیف و وظیفه است .
2 ـ فساد دستگاه خلافت و خروج آن از نظام اسلام
در ایـنـکـه حـکـومت اسلامى باید نماینده افکار، و آراء مسلمین ، و تجسم روح جامعه ، و محقق رسالت اسلام باشد اختلافى بین دانشمندان نیست .
شیعه زمامدار، و رهبر حکومت را یک پیشواى کامل الهى میدانند که آن شخص پیامبر اسلام ، و بـعد از وفات آنحضرت کسانى هستند که بامر خدا از جانب پیغمبر منصوب و معرفى شده انـد. هـمـانـگـونـه کـه پـیـغمبر رهبرى دینى ، و روحانى ، و سیاسى ، و انتظامى جامعه را بـعـهـده دارد هـمـیـن قـسـم امام رهبر جامعه است با این تفاوت که بر امام دین و شریعت وحى نـمـیـشود، و از همان مجراى کتاب و سنت وظایف رهبرى اجتماع را انجام میدهد ولى بر پیغمبر وحى نازل میشد، و واسطه اقتباس ، واخذ دین و شریعت از عالم غیب غیر از او کس دیگر نیست .
معلوم است که این نقشه و ترتیب براى اداره اجتماع از هر ترتیب دیگر بیشتر مورد اعتماد، و اطمینان بخش ، و نظام احسن است ، و یقیناً کسى را که پیغمبر از طرف خدا معرفى کند از هر جهت صلاحیت ، و شایستگى رهبرى دارد.
محمد غزالى مصرى بعض مفاسد نظام حکومتى را در عهد بنى امیه باین شرح بیان میدارد:
1 ـ خلافت از مسیر خود خارج شد، و بصورت حکومت فردى ، و پادشاهى گزنده در آمد.
2 ـ ایـن احـساس که جامعه و امت مصدر قدرت ، و سلطه حاکم است ، و امراء و زمام داران نایب مـردم ، و مـزدور، و خادم جامعه هستند ضعیف شد، و حکام صاحب سیادت مطلقه ؛ و ریاست بى قـیـد و شـرط شـدنـد و مردم و جامعه را اتباع خود قرار دادند حاکم فرمان فرماى مطلق ، و مردم تابع اشاره او بودند.
3 ـ مردمانى مرده ضمیر، و جوانانى کم عقل و سفیه بى بهره از معارف اسلام و در معصیت و گناه گستاخ مقام خلافت را اشغال کردند.
4 ـ مـصـارف خـوشـگـذرانـى هـاى خـلفـا، و کـسان ، وبستگان و ستایش گویانشان از بیت المال برداشت مى شد، و در حوائج فقرا و مصالح امت صرف نمیگردید.
5 ـ عـصبیت جاهلیت ، و مفاخرتهاى قبیله اى ، و فامیلى ، و نژادى و عنصرى که اسلام بشدت بـا آن مـبـارزه دارد تـجـدیـد شـد، و بـرادرى ، و وحـدت اسـلامـى بـتـفـرقـه ، و تـشـتـت مبدل گردید و عرب بقبائل متعدده منقسم ، و میان عرب ، و ایرانیان ، و سایر مللى که قبلاً اسـلام اخـتیار کرده بودند کینه ، و جدائى واقع شد، و حکومت مستبد بنى امیه این اختلافات را بـمـصـلحت خود میدانست ، و بآتش این منازعات دامن میزد، و این جمعیتهاى متمایزه را بروى هـم بـازمـیـداشت و آنها را بجنگ و کینه کشى تحریک مینمود(10) و از این قبیله بر ضد آن قبیله انتصار مى جست .
ایـن مـعانى بر خلاف اصول اسلام ، ویران کننده اجتماع مسلمین بود اجتماعى که تمام وجوه تـمـایـز را پـشـت سـر گـذاشـتـه ، و بـیـک قدر جامع اسلام و ایمان بخدا و حکومت اسلامى دل بسته بود.
6 ـ اخـلاق حـسـنه ، و تقوى ، و فضیلت از ارزش ، و اعتبار افتاد زیرا ریاست و پیشوائى مردم بدست افرادى بى شرف ، و پست ، و بى حیا افتاد، و معلوم است که وقتى زمامداران از شـرف ، و حـیـا بـى بـهـره بـاشـنـد، و بعفت و پارسائى اهمیت ندهند این صفات از بین میرود.
وقـتـى صـحابه با تقوى ، و با سابقه را بر منابر لعن کنند. و شاعر مسیحى یزید را مدح نماید؛ و انصار را هجو کند البته فضیلت و تقوى از اعتبار مى افتد.
7 ـ حـقـوق ، و آزادیـهـاى افـراد پایمال شده و کسانیکه وارد سازمانهاى دولتى بنى امیه بـودنـد از هـیـچ گـونـه تـجـاوز بـحـقـوق مردم باک نداشتند مى کشتند. و به زندانها مى انداختند تنها عدد کسانیکه حجاج در غیر جنگها کشت بصدو بیست هزار نفر رسید.
در پایان مى گوید؟
واقـع ایـن اسـت کـه حـرکـت و تـکانى که اسلام از ناحیه فتنه هاى بنى امیه دید، بطورى شدید بود که بهر دعوت دیگر اینگونه صدمه رسیده بود، آنرا از میان مى برد و ارکان آن را ویران مى ساخت .(11)
3 ـ خطر ارتجاع
ایـن خـطـر از تـمـام مخاطراتى که در آنروز جامعه مسلمانان را تهدید میکرد مهمتر و شکننده تر بود.
عـفـریـت ارتـجـاع ، و بـازگشت بعصر شرک ، و بت پرستى ، و جاهلیت اندک اندک قیافه منحوس ، و مهیب خود را نشان میداد.
زور سـر نـیـزه بنى امیه نقشه هاى وسیع آنها را در سست کردن مبانى دینى جامعه و الغاء نظامات اسلامى ، و تحقیر شعائر دینى اجراء مى کرد.
عـالم اسـلام مـخـصـوصـاً مـراکـز حـسـاس ، و مـوطـن رجـال بـزرگ ، و بـاشـخـصـیـت مثل مکه ، و مدینه ، و کوفه ، و بصره در سکوت مرگبار و خفقان شدید فرو رفته بود.
شـدت سـتـمـگـرى فـرمـانـدارانـى مـانـنـد زیـاد، و سـمـره ، و مـغیره ، و بى باکى آنها از قـتل نفوس محترمه ، و جرح ، ضرب و مثله ، و پرونده سازى و هتک اعراض مسلمانان جامعه را مرعوب ، و ماءیوس ساخته بود.
بنى امیه دست بکار بر گرداندن مردم از راه اسلام ، و مخالفت با نصوص کتاب و سنت ، و سـیـره رسـول اعـظـم (ص ) شدند و اساس حمله هاى آنها بر ضد اسلام ، و صحابه ، و انصار، و اهل بیت افکار معاویه ، و نقشه هاى او بود:
بـنـى امیه تصمیم داشتند که روحانیت اسلام ، و طبقات دین دار، و ملتزم بآداب شعائر دین را که مورد احترام مردم بودند بگویند. و از میان بردارند.
عـلاوه بـر کـشـتـن پسر پیغمبر(ص )، و قتل عام مدینه ، و ویران ساختن ، و سوزاندن کعبه معظمه قبله مسلمانان ، و تجاهر به گناه ، و تعطیل حدود دو مرکز بزرگ اسلام مکه معظمه ، و مـدیـنـه طـیـبه را مجمع خنیاگران ، و نوازندگان و مخنثان ؛ و امارد، و شعراء عشقباز، و اراذل و اوبـاش قـرار دادنـد تـا عـظـمـت و اعتبار این دو شهر مقدس کم شود، و وضع این دو شهر مردم شهرهاى دیگر را بمعاصى ، و فحشاء گستاخ سازد.
بـنـى امـیـه بـودنـد کـه عـلاوه بـر آنـکـه شـمـشـیـر در اهـل بـیـت گـذاردنـد، و خـواستند کارى کنند که کسى فکر زمامدارى آنها و مراجعه بآنها را نـکـنـد، و زمـیـن را از آل مـحـمد(ص ) خالى سازند کمر دشمنى انصار پیغمبر را نیز براى ایـنـکـه آنـحـضـرت را یـارى نـمـودنـد بـمیان بستند، و آنان را از حقوق اسلامى محروم ، و ذلیل و خوار ساختند.(12)
تـعـطـیـل حـدود، و دفـع شهود از عصر عثمان شروع شد، و اگر على (ع ) یگانه کسى که بـشـدت مـطـالبـه اجـراء حـدود را مـى نـمـود نـبـود در هـمـان زمـان عـثـمـان حـدود تعطیل ، و فاتحه احکام خوانده شده بود(13)
چرا امام حسین با علم به این که کشته مى شود، قیام کرد؟
1 ـ چـون در آن مـوقـعـیـت زمـانـى ، کـار بـجـایـى کـشـیـده بـود کـه اگـر امام حسین به این عـمـل اقـدام نـمـى کـرد، هـمـه آثار اسلام و زحمات 23 ساله پیغمبر اکرم از بین مى رفت و اثرى از قرآن و اسلام باقى نمى ماند.
لذا حـسـیـن بـن عـلى اوضـاع و شـرائط را بـراى انجام دادن چنین معامله پر سودى مناسب مى دانـسـت ؛ زیـرا امـام بـهـتـریـن سـود ایـن مـعـامـله را نـجـات اسـلام و قـرآن و سـنـت جـدش رسول خدا از سیطره یزیدیان و امویان مى پنداشت .
2 ـ عـلاوه بـر آن ، جـهاد یکى از مهمترین ابواب اسلام است و شهادت یکى از افتخارات هر مسلمان .
در قـرآن مـجید دهها آیه در رابطه ؛ با جهاد و شهادت آمده است و در هیچیک از این آیات ، این مـسـاءله مـشـروط و مـقـیـد بـه عـلم و پـیـروزى نـگـردیـده اسـت ، بـلکـه نبرد و جانبازى در مـقابل دشمنان اسلام و شهادت در راه به پیروزى رساندن حق ، یکى از علائم مؤ منان ذکر شده است .
خداوند در سوره توبه مى فرماید:
إِنَّ اللّهَ اشـْتـَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اءَنْفُسَهُمْ وَاءَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فـَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالْقُرْاَّنِ وَمَنْ اءَوْفَى بـِعـَهـْدِهِ مـِنَ اللّهِ فـَاسـْتـَبـْشـِرُوا بـِبـَیـْعـِکـُمُ الَّذِی بـَایـَعـْتـُم بـِهِ وَذلِکَ هـُوَ الْفـَوْزُ الْعَظِیمُ(14)
خـداونـد در مـقـابل بهشت ، جان و مال مؤ منان را خریدارى نموده است ، آنهایى که در راه خدا نـبـرد مـى کـنـنـد، و در این راه مى کشند و کشته مى شوند، این وعده حقى است بر او، که در تورات و انجیل و قرآن ذکر فرموده ؛ و چه کسى از خدا به عهدش وفادارتر است ؟ اکنون بشارت باد بر شما به داد و ستدى که با خدا کرده اید، و این است آن پیروزى بزرگ .
3 ـ سیره و تاریخ زندگى رسول خـدا نـیـز شـاهـد و گـواه اسـت کـه جـهـاد فـى سـبـیـل اللّه یـک وظـیـفـه مـهـم در مـقـابـل کـافـران و مـشرکان و ظالمان است که اگر چنین وظیفه اى را امام انجام ندهد پس چه کسى باید انجام دهد.
پـیـامـبر اسلام در جنگهایى صد در صد نابرابر و با دشمنى بس قوى تر به نبرد مى پرداخت و گاهى عزیزترین افراد خاندان خویش را از دست مى داد.(15)
خداوند در سوره احزاب کسانى را که بخاطر ترس از مرگ از جنگ فرار مى کنند مورد مذمت قرار داده و مى فرماید:
لَقـَد کـانـوا عـاهـَدُوا اللهَ مـِن قـَبـلُ لا یـُوَلُّونَ الاَدْبـارَ و کـان عـَهـدُ الله مـَسـْئُولاً قـُل لَّن یـَنـفـَعـَکـُمُ الْفـِرَارُ إِن فـَرَرْتـُم مـِنَ الْمـَوْتِ اوِ الْقـَتـْلِ وَإِذاً لاَ تـُمـَتَّعـُونَ إِلا قَلِیلاً(16)
آنـان قـبـل از ایـن بـا خـدا عـهـد کرده بودند که پشت به دشمن نکنند؛ و عهد الهى مورد سؤ ال قـرار مـى گـیـرد (و در بـرابـر آن مـسئولند.) بگو: اگر از مرگ یا کشته شدن فرار کنید، سودى به حال شما نخواهد داشت ؛ و در آن هنگام جز بهره کمى از زندگانى نخواهید گرفت . بنابراین ؛ جنگ با دشمنان اسلام همیشه تواءم با پیروزى نبوده است بلکه گاهى شکست و کـشـتـه شـدن و اسـارت را نـیـز بـه هـمـراه دارد. کـه بـهـتـریـن شـاهـد مثال در زمان رسول خدا جنگ احد است .
بـعـضـى مـى گویند علت این که امام حسین (ع ) در زمان معاویه دست به قیام نزد این بود که در آن وقت موضوع صلح امام حسن (ع ) مطرح بود، و امام (ع ) نمى خواست برخلاف عهد بـرادرش رفـتـار کـنـد. چـنـین توجیهى ملاک صحیح و درستى ندارد؛ چون معاویه خودش آن پـیـمـان و صلحنامه را نقض کرده بود. و قرآن کریم آن عهد و پیمانى را محترم مى شمارد کـه طـرف مـقـابل محترم بشمارد مثل صلح پیامبر با قریش در حدیبیه ، چون آنها این عهد و پیمان را نقض کردند پیامبر اکرم هم آنرا ورق پاره اى بیش نشمرد.
در حقیقت امام حسین (ع ) به چند علت قیام خود را در زمان معاویه شروع نکرد:
1 ـ امـام حـسـیـن (ع ) انتظار فرصت بهتر و بیشترى را مى کشید، که چنین تاکتیکى از نظر اسـلام جـایـز شـمـرده شـده است . و مسلماً فرصت بعد از مرگ معاویه از زمان معاویه بهتر بـود. چون جامعه در زمان معاویه براى قیام آماده نبود. و همین علت بود که امام حسن (ع ) را وادار بـه صلح کرد. که این صلح صلح زمینه ساز قیام بود که لازم بود امام حسن (ع ) و امام حسین (ع )، قبل از هر چیز جامعه را براى انقلاب آماده سازند.
2 ـ امام حسین (ع ) در زمان خود معاویه هم ساکت نبود؛ بلکه دائماً اعتراض به حکومت وى مى کرد. از جمله نامه اى است که براى معاویه نوشته بود و در آن نامه از سران و بزرگان شـهرهاى دور و نزدیک درخواست کرده بود که در منى جمع شوند. و در آنجا حضرت وضع نابسامان آنروز را به مردم گوشزد کرد.
3 ـ سـیـاستى که یزید پیش گرفته بود با سیاست پدرش معاویه بسیار متفاوت بود و امـام حـسین (ع ) احساس خطرى را که در زمان یزید مى کرد، در زمان معاویه آن احساس خطر را براى اسلام نمى کرد.
امام حسین (ع ) در پاسخ محمد بن حنفیه مى فرماید: یا اَخى لَوْ لَم یکُن فى الدّنیا مَلجَاءً و لا مَاءوى لَما بایعتُ یزید بن معاویه
اى بـرادرم ! اگـر در تـمـام ایـن دنـیـاى وسیع هیچ پناهگاه و ماءوایى نباشد، بازهم من با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد.
و در پاسخ مروان بن حکم فرمود: عَلَى الاِسلامِ اِذا بُلیتِ الاُمةُ بِزاعٍ مثلَ یزید.
اگر شخصى مانند یزید فرمانرواى مسلمانان باشد، باید فاتحه اسلام را خواند.
و سخنانى از این قبیل که حاکى ضرورت قیام در زمان یزید است .
کـه امـام حـسین (ع ) آن ضرورت را دریافته بود و چنین ضرورتى را در زمان معاویه لازم نمى دید.
4 ـ نفوذى را که معاویه در جامعه آن روز پیدا کرده بود، فرزندش یزید نداشت . معاویه از نظر سیاسى ـ اجتماعى موقعیت خاصى در جامعه شام داشت ، و مدتى به عنوان استاندار شـام از سـوى خـلفـاى پـیشین بود. و علاوه بر اینها القابى را که براى معاویه ساخته بـودند در فکر و اندیشه مسلمانان رسوخ کرده بود که آن القاب را براى معاویه واقعیت مـى پـنـداشـتـنـد، و بـه خاطر آن القاب به او احترام مى گذاشتند. مثلاً معاویه برادر (ام حبیبه ) همسر پیامبر اکرم به عنوان (خال المؤ منین ) معروف شده بود، و همچنین او را به عنوان (کاتب وحى ) مى شناختند.(17)
لذا امـام حـسـیـن (ع ) زمـیـنـه قـیام را در زمان معاویه مناسب نمى دید، و منتظر مرگ معاویه و حضور یزید در صحنه سیاست جامعه بود.
5 ـ امـام حـسـیـن (ع ) در نـامـه خـود بـه مـردم بصره علت و فلسفه عدم قیام خود را در زمان معاویه بیان مى کند و مى فرماید:
کـُنـّا اَهـْلَهُ و اَولیـائَهُ و اَوْصـیـائَهُ وَ وَرَثَتَهُ وَ اَحَقَّ النّاسِ بِمَقامِهِ فِى النّاسِ فَاستاءثَرَ عـَلَیـنـا قـَوْمـَنـا بـِذالِکَ فـَرَضـینا و کَرِهْنَا الفرقَةَ واَحبَبنَا العافیةَ و نحنُ نَعْلَمُ اَنَا اَحَقُّ بذالکَ الحقِّ المستحقِّ عَلَینا مَمن تَوَلاّهُ(18)
پی نوشتها:
1- [بـه کـتـاب گـرانقدر الغدیر، ج 10 / ص 179 مراجعه شود. در آنجا مطلب از نظر تاریخى مسلم است .]
2- مقتل مقرم ، ص 146.
3- مقتل الحسین ، مقرم ، ص 140.
4- ارشاد، ص 235.
5- در کشور اسلامى آن روز دو مرکز نیرو وجود داشت : کوفه و شام .
6- مقتل خوارزمى ج 1ص 188.
7- اللهوف ، ص 59، مطبعة مهر.
8- معالم المدرستین ، ج 1، ص 190، مؤ سسة النعمان .
9- پـوشـیـده نـمـانـد کـه دانـسـتـن عـلل و اسـرار اعمال نبى و امام ، و معرفت حکمتها و مصالح آن واجب نیست ، و اگر اسرار و موجبات آن معلوم نـشـود در نـبـوت نـبـى و امـامـت امام شکى حاصل نخواهد شد زیرا بعد از آنکه عقلاً و شرعاً ثـابـت اسـت و مـیـدانـیـم بـطور کلى کردار نبى و امام متضمن حکم و مصالح و برطبق تکلیف شـعـرى اسـت بـنـحـو تـفصیل دانستن آن لازم نیست . چنانچه در عالم تکوین مصالح آفرینش بـسـیـارى از مـخـلوقـات بـر بـشـر مـجـهـول اسـت ولى انـکـار آن صـحـیـح نـیـسـت و دلیـل عـدم حـکـمـت آفـریـدگـار جـهـان نـمـیـشـود در تشریع و روش انبیاء و اولیا نیز چنین چـیـزهـائى هـسـت بلکه گاهى کارهائى از آنان دیده میشود با اینکه عین صواب و حکمت است ولى اگـر خـود آنـها وجه حکمت و مصلحت آنرا بیان نفرمایند دیگران آنرا درک نخواهند کرد نـمـونـه آن هـمـان حـکـایـت خـضـر و مـوسـى اسـت ـ پـس مـا را نـرسـد کـه عـلل حرکات و اعمال امام را مورد بررسى قرار دهیم و آنچه را در این موضوع بگوئیم نه بـه منظور تصویب و توجیه قیام حسین (ع ) است زیرا قیام آن حضرت عین صواب ، و حقیقت اسـت ، و نه بمنظور احاطه بحکم و مصالح این قیام مقدس است چون گنجایش بحر در سبو مـمـکـن نـیـسـت بـلکـه بـمـنـظـور روشـن شـدن بـعـض افکار، و تقویت مبانى ایمان و اخلاق نسل جوان مسلمان بمقدار درک ناقص خود توضیحاتى مى دهیم .
10- مـعـاویـه سـیـاسـت خـطـرنـاک و خـائنـانـه تـفـرقـه بـیـن مـسـلمـیـن را یـکـى از اصـول سـیـاسـت خـود قرار داد و مسلمانانرا بتفرقه و کینه و اختلاف تحریک مى کرد حتى نمى توانست میان دو نفر از رجال مسلمانان صلح و صفا به بیند و بهر قسم بود آن ها را از هـم جـدا مـیـسـاخـت مـیـان مـهـاجـر و انـصـار مـیـان عـرب و عجم میان یمانیه و مصریه ، میان قبایل میان افراد حتى در بین بنى امیه (جز خاندان ابى سفیان ) دشمنى و عداوت مى انداخت و بـقـول عـقـاد بـحـسـاب صـحـیـح تـاریـخـى بـایـد مـعاویه را (مفرق الجماعات ) نامیده و سـال اسـتـقـلال او را بـه زمـامـدارى کـه بـغـلط عـام الجـمـاعـه گـفـتـه انـد سال تفرقه و جدائى شمرد (بکتاب معاویة بن ابى سفیان فى المیزان ) رجوع شود.
11- الاسلام و الاستبداد السیاسى ص 187 و 188.
12- سمو المعنى ، ص 27 و 28.
13- مروج الذهب ، ص 224 و 225.
14- توبه ، آیه 111.
15- سخنان حسین بن على از مدینه تا کربلا، ص 67 ـ 66.
16- احزاب ، آیه 16.
17- رجوع شود به حماسه حسینى ، ج 3.
18- تاریخ طبرى ، ج 7، ص 240.