چون ابن زیاد (ملعون) را خبر رسید که اهلبیت (ع) به کوفه نزدیک شدهاند، امر کرد سرهای شهدا را که ابن سعد (لعین) از پیش فرستاده بود باز برند و پیش روی اهلبیت سر نیزهها نصب کنند و از جلو حمل دهند و به اتفاق اهلبیت به شهر درآورند و در کوچه و بازار بگردانند تا قهر و غلبه و سلطنت یزید (پلید) بر مردم معلوم گردد و بر هول و هیبت مردم افزوده شود، و مردم کوفه چون از ورود اهل بیت علیهم السلام آگهی یافتنتد از کوفه بیرون شتافتند.
در شهر کوفه ناله کنان نوحهگر شدند *** در پیش روی اهل حرم جلوهگر شدند
جمع از پی نظاره به هر رهگذر شدند *** بر عترت پیمبر پیمبر خود پرده در شدند
هر دم نمک فشان به جفای دگر شدند *** چون بیکسان آل نبی دربدر شدند
سرهای سروان همه بر نیزه و سنان *** از نالههای پردگیان ساکنان عرش
بیشرم امتی که نترسید از خدا *** دست از جفا نداشته بر زخم اهلبیت
از مسلم گچکاز روایت کردهاند که گفت عبیدالله بن زیاد مرا به تعمیر دارالاماره گماشته بود هنگامی که دست در کار بودم ناگاه صیحه و هیاهوئی عظیم از طرف محلات کوفه شنیدم، پس به آن خادمی که نزد من بود گفتم که این فتنه و آشوب در کوفه چیست؟ گفت همین ساعت سر مردی خارجی که بر یزید خروج کرده بود میآورند و این انقلاب و آشوب به جهت نظاره آنست. پرسیدم که این خارجی که بوده، گفت حسین بن علی (ع) چون این شنیدم صبر کردم تا آن خادم از نزد من بیرون رفت آن وقت لطمه سختی بر صورت خود زدم که بیم آن داشتم دو چشمم نابینا شود، آن وقت دست و صورت را که آلوده بگچ بود شستم و از پشت قصرالاماره بیرون شدم تا به کناسه رسیدم پس در آن هنگام که ایستاده بودم و مردم نیز ایستاده منتظر آمدن اسیران و سرهای بریده بودند که ناگاه دیدم قریب به چهل محمل و هودج پیدا شد که بر چهل شتر حمل داده بودند و در میان آنها زنان وحرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام و اولاد فاطمه بودند، و ناگاه دیدم که علی بن الحسین علیه السلام را بر شتر برهنه سوار است و از زحمت زنجیر خون از رگهای گردنش جاری است و از روی اندوه و حزن شعری چند قرائت میکند که حاصل مضمون اشعار چنین است:
ای امت بدکار خدا خیر ندهد شما را که رعایت جد ما در حق ما نکردید و در روز قیامت که ما و شما نزد او حاضر شویم چه جواب خواهید گفت؟ ما را بر شتران برهنه سوار کردهاید و مانند اسیر میبرید گویا که ما هرگز به کار دین شما نیامدهایم و ما ناسزا میگوئید و دست بر هم میزنید و به کشتن ما شادی میکنید، وای بر شما مگر نمیدانید که رسول خدا و سید انبیاء صلی الله علیه و آله جد من است.
این واقعه کربلا اندوهی بر دل ما گذاشتی که هرگز تسکین نمییابد.
مسلم گفت که مردم کوفه را دیدم که بر اطفال اهلبیت رقت و ترحم میکردند و نان و خرما و گردو برای ایشان میآوردند آن اطفال گرسنه میگرفتند ام کلثوم آن نان پارهها و گردو خرما را از دست و دهان کودکان میر بود و میافکند، پس بانگ بر اهل کوفه زد و فرمود: یا اَهْلَ الْکُوفَهِ اِنَّ الصَّدَقَهَ عَلَیْنا حَرامٌ.
دست از بذل این اشیاء بازگیرید که صدقه بر ما اهلبیت روا نیست.
زنان کوفیان از مشاهده این احوال زار زار میگریستند ام کلثوم سر از محمل بیرون کرد، فرمود ای اهل کوفه مردان شما ما را میکشند و زنان شما بر ما میگریند. خدا در روز قیامت مابین ما و شما حکم فرماید.
هنوز این سخن در دهان داشت که صدای ضجه و غوغا برخاست و سرهای شهداء را بر نیزه کرده بودند آوردند، و از پیش روی سرها سر حسین علیه السلام را حمل میدادند و آن سری بود تابنده و درخشنده، شبیهترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله و محاسن شریفش مانند شبه مشگی بود و بن موها سفید بود زیرا که خضاب از عارض آن حضرت جدا شده بود و طلعتش چون ماه میدرخشید و باد محاسن شریفش را از راست به چپ جنبش میداد، زینب را چون نگاه بسر مبارک افتاد جبین خود را بر چوب مقدم محمل زد چنانچه خون از زیر مقنعهاش فرو ریخت و از روی سوز دل با سر خطاب کرد و اشعاری فرمود که صدر آن این بیت است:
غالَهُ خَسْفُهُ فَاَبْدی غروباً (الخ) *** یا هِلالاً لَمَّا اِسْتَتَمَّ کَمالاً
مؤلف گوید: که ذکر محامل و هودج در غیر خبر مسلم حصاص نیست،و این خبر را گرچه علامه مجلسی نقل فرموده لکن مأخذ نقل آن منتخب طریحی و کتاب نورالعین است که حال هر دو کتاب بر اهل فن حدیث مخفی نیست، و نسبت شکستن سر به جناب زینب سلام الله علیها و اشعار معروفه نیز بعید است از آن مخده که عقیله هاشمیین و عالمه غیرمعلمه و رضیعه ثدی نبوت و صاحب مقام رضا و تسلیم است.
و آنچه از مقاتل معتبره معلوم می شود حمل ایشان بر شتران بود که جهاز ایشان پلاس و روپوش نداشته بلکه در ورود ایشان به کوفه موافق روایت حذام بن ستیر که شیخان نقل کردهاند به حالتی بود که محصور میان لشکریان بودهاند چون خوف فتنه و شورش مردم کوفه بوده چه در کوفه شیعه بسیار بوده و زنهائی که خارج شهر آمده بودند گریبان چاک زده و موها پریشان کرده بودند و گریه و زاری می نمودند و روایت حذام بعد از این بیاید.
و بالجمله فرزندان احمد مختار و جگرگوشه حیدر را چون اسرای کفار با سرهای شهداء وارد کوفه کردند، زنهای کوفیان بر بالای بامها رفته بودند که ایشان را نظاره کنند. همین که ایشان را عبور میدادند زنی از بالای بام آواز برداشت:
مِنْ اَیّ الاساری اَنْتُنّ شما اسیران از اسیران کدام مملکت و کدام قبیلهاید؟ گفتند ما اسیران آل مُحَمَّدیم، آن زن چون این بشنید از بام به زیر آمد و هر چه چادر و مقنعه داشت جمع کرد و بر ایشان بخش نمود، ایشان گرفتند و خود را به آنها پوشانیدند.
مؤلف گوید: که شیخ عالم جلیل القدر مرحوم حاج ملا احمد نراقی عطرالله مرقده در کتاب سیف الاُمّه از کتاب ارمیای پیغمبر نقل کرده که در اخبار از سیدالشهداء علیه السلام در فصل چهارم آن فرمود آنچه خلاصهاش اینست که چه شد و چه حادثهای روی داد که رنگ بهترین طلاها تار شد، و سنگهای بنای عرش الهی پراکنده شدند و فرزندان بیت المعمور که به اولین طلا زینت داده شده بودند و از جمیع مخلوقات نجیبتر بودند چون سفال کوزهگران پنداشته شدند در وقتی که حیوانات پستانهای خود را برهنه کرده بچههای خود را شیر میدادند. عزیزان من در میان امت بیرحم دل سخت چوب خشک شده در بیانان گرفتار ماندهاند، و از تشنگی زبان طفل شیرخواره به کامش چسبیده، در چاشتگاهی که همه کودکان نان میطلبیدند چون بزرگان آن کودکان را کشته بودند کسی نبود که نان به ایشان دهد.
آنانی که در سفره عزت تنعم میکردند در سر راهها هلاک شدند. پس وای بر غریبی ایشان، برطرف شدند عزیزان من به نحوی که برطرف شدن ایشان از برطرف شدن قوم سدوم عظیمتر شد، زیرا که آنها هر چند برطرف شدن اما کسی دست به ایشان نگذاشت، اما اینها با وجود آنکه از راه پاکی و عصمت مقدس بودند و از برف سفیدتر و از شیر بیغشتر و از یاقوت درخشانتر. رویهای ایشان از شدت مصیبتهای دوران متغیر گشته بود که در کوچهها شناخته نشدند زیرا که پوست ایشان به استخوانها چسبیده بود.
فقیر گوید: که از این فقره از کتاب آسمانی که ظاهراً اشاره به همین واقعه در کوفه باشد معلوم شد سر سوال آن زن مِن اَیّ الاُساری اَنْتُنّ والله العالم.
شیخ مفید و شیخ طوسی از حذلم بن ستیر روایت کردهاند که گفت من در ماه محرم سال شصت و یکم وارد کوفه گشتم و آن هنگامی بود که حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام را با زنان اهلبیت به کوفه وارد میکردند و لشکر ابن زیاد برایشان احاطه کرده بودند و مردم کوفه از منازل خود به جهت تماشا بیرون آمده بودند چون اهلبیت را بر آن شتران بیروپوش و برهنه وارد کردند، زنان کوفه به حال ایشان رقت کرده گریه و ندبه آغاز نمودند. در آن حال علی بن الحسین علیه السلام را دیدم که از کثرت علت و مرض رنجور و ضعیف گشته و غل جامعه بر گردنش نهادهاند و دستهایش را به گردن مغلول کردهاند و آن حضرت به صدای ضعیفی میفرمود که این زنها بر ما گریه میکنند پس ما را که کشته است. و در آن وقت حضرت زینب سلام الله علیها آغاز خطبه کرد و به خدا قسم که من زنی با حیا و شرم افصح و انطق از جناب زینب دختر علی علیه السلام ندیدم که گویا از زبان پدر سخن میگوید و کلمات امیرالمومنین علیه السلام از زبان او فرو میریزد، در میان آن ازدحام و اجتماع که از هر سو صدائی بلند بود به جانب مردم اشارتی کرد که خاموش باشید، در زمان نفسها به سینه برگشت و صدای جرسها ساکت شد آنگاه شروع در خطبه کرد و بعد از سپاس یزدان پاک و درود بر خواجه لولاک فرمود:
ای اهل کوفه ای اهل خدیعه و خذلان آیا بر ما میگرئید و ناله سر میدهید هرگز بازنایستد اشگ چشم شما، و ساکن نگردد ناله شما، جز این نیست که مثل شما مثل آن زنی است که رشته خود را محکم میتابد و باز میگشود چه شما نیز رشته ایمان را ببستید و بازگسستید و به کفر برگشتید، نیست در میان شما خصلتی و شیمتی جز لاف زدن و خودپسندی کردن و دشمن داری و دروغ گفتن و به سبک کنیزان تملق کردن و مانند اعدا غمازی کردن، مثل شما مثل گیاه و علفی است که در مزبله روئیده باشد یا گچی است که آلایش قبری به آن کرده باشد پس بد توشهای بود که نفسهای شما از برای شما در آخرت ذخیره نهاد و خشم خدا را بر شما لازم کرد و شما را جاودانه در دوزخ جای داد از پس آنکه ما را کشتید بر ما میگریید. سوگند به خدا که شما بگریستن سزاوارید، پس بسیار بگرئید و کم بخندید چه آنکه ساحت خود را به عیب و عار ابدی آلایش دادید که لوث آن به هیچ آبی هرگز شسته نگردد و چگونه توانید شست و با چه تلافی خواهید کدر کشتن جگرگوشه خاتم پیغمبران و سید جوانان اهل بهشت و پناه نیکوان شما و مفرغ بلیات شما و علامت مناهج شما و روشن کننده محجه شما و زعیم و متکلم حجج شما که در هر حادثه به او پناه میبردید و دین و شریعت را از او میآموختید. آگاه باشید که بزرگ وزری برای حشر خود ذخیره نهادید، پس هلاکت از برای شما باد و در عذاب به روی درافتید و از سعی و کوشش خود نومید شوید و دستهای شما بریده باد و پیمان شما مورث خسران و زیان باد، همانا به غضب خدا بازگشت نمودید و ذلت و مسکنت بر شما احاطه کرد، وای بر شما آیا میدانید که چه جگری از رسول خدا (ص) شکافتید و چه خونی از او ریختند و چه پردگیان عصمت او را از پرده بیرون افکندید، امری وقیع و داهیه عجیب بجا آوردید که نزدیکست آسمانها از آن بشکافد و زمین پاره شود و کوهها پاره گردد و اینکار قبیح و ناستوده شما زمین را گرفت، آیا تعجب کردید که از آثار این کارها از آسمان خون بارید؟ آنچه در آخرت بر شما ظاهر خواهد گردید از آثار آن عظیمتر و رسواتر خواهد بود پس بدین مهلت که یافتید خوشدل و مغرور نباشید چه خداوند به مکافات عجلت نکند، و بیم ندارد که هنگام انتقام بگذرد و خداوند در کمینگاه گناهکاران است.
راوی گفت پس آن مخدره ساکت گردید و من نگریستم که مردم کوفه از استماع این کلمات در حیرت شده بودند و گریستند و دستها به دندان میگزیدند.
و پیرمردی را همی دیدم که اشگ چشمش بر روی و مو میدوید و میگفت:
اِذا عُدَّ نَسْلٌ لایَخیبُ وَلایَخْزی *** کُهُولُهُم خَیْرُالْکُهُولِ وَ نَسْلُهُمْ
و به روایت صاحب احتجاج در این وقت حضرت علی بن الحسین علیه السلام فرمود ای عمه خاموشی اختیار فرما و باقی را از ماضی اعتبار گیر و حمد خدای را که تو عالمی میباشی که معلم ندیدی، و دانائی باشی که رنج دبستان نکشیدی، و میدانی که بعد از مصیبت جزع کردن سودی نمیکند، و به گریه و ناله آنکه از دنیا رفته باز نخواهد گشت. و از برای فاطمه دختر امام حسین علیه السلام و ام کلثوم نیز دو خطبه نقل شده لکن مقام را گنجایش نقل نیست.
سید بن طاوس بعد از نقل آن خطبه فرموده که مردم صداها به صیحه و نوحه بلند کردند و زنان گیسوها پریشان نمودند و خاک بر سر ریختند و چهرهها بخراشیدند و طپانچهها بر صورت زدند و ندبه بویل و ثبور آغاز کردند و مردان ریشهای خود را همی کندند و چندان بگریستند که هیچگاه دیده نشد که زنان و مردان چنین گریه کرده باشند.
پس حضرت سید سجاد علیه السلام اشارت فرمود مردم را که خاموش شوید و شروع فرمود به خطبه خواندن پس ستایش کرد خداوند یکتا را و درود فرستاد محمد مصطفی صلی الله علیه و آله را پس از آن فرمود که:
ایهاالناس هر که مرا شناسد شناسد و هرکس نشناسد بداند که منم علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (علیه السلام)، منم پسر آنکس که او را در کنار فرات ذبح کردند بی آنکه از او خونی طلب داشته باشند، منم پسر آنکه هتک حرمت او نمودند و مالش را به غارت بردند و عیالش را اسیر کردند، منم فرزند آنکه او را به قتل صبر کشتند و همین فخر مرا کافی است. ای مردم سوگند میدهم شما را به خدا آیا فراموش کردید شما که نامهها به پدر من نوشتید چون مسئلت شما را اجابت کرد از در خدیعت بیرون شدید، آیا یاد نمیآورید که با پدرم عهد و پیمان بستید و دست بیعت فرا دادید آنگاه او را کشتید و مخذول داشتید پس هلاکت باد شما را برای آنچه برای خود به آخرت فرستادید، چه زشت است رأیی که برای خود پسندیدید، با کدام چشم به سوی رسول خدا (ص) نظر خواهید کرد گاهی که بفرماید شماها را که کشتید عترت مرا و هتک کردید حرمت مرا و نیستید شما از امت من.
چون سید سجاد علیه السلام سخن بدینجا آورد صدای گریه از هر ناحیه و جانبی بلند شد، بعضی را میگفتند هلاک شدید و ندانستید، دیگر باره حضرت آغاز سخن کرد و فرمود:
خدا رحمت کند مردی را که قبول کند نصیحت مرا و حفظ کند وصیت مرا در راه خدا و رسول خدا و اهلبیت او چه ما را با رسول خدا (ص) متابعتی شایسته و اقتدائی نیکو است.
مردمان همگی عرض کردند که یابن رسول الله ما همگی پذیرای فرمان توئیم و نگاهبان عهد و پیمان و مطیع امر توئیم و هرگز از تو روی نتابیم و بهرچه امر فرمائی تقدیم خدمت نمائیم و حرب کنیم با هر که ساخته حرب تست و از در صلح بیرون شویم با هر که با تو در طریق صلح و سازش است تا گاهی که یزید را مأخوذ داریم و خونخواهی کنیم از آنانکه با تو ظلم کردند و بر ما ستم نمودند. حضرت فرمود:
هیهات هیهات ای غداران حیلت اندوز که جز خدعه و مکر خصلتی بدست نکردید دیگر من فریب شماها را نمیخورم مگر باز اراده کردهاید که با من روا دارید آنچه با پدران من بجا آورید، حاشا و کلا بخدا قسم هنوز جراحاتی که از شهادت پدرم در جگر و دل ما ظاهر گشته بهبودی پیدا نکرده چه آنکه دیروز بود که پدرم با اهلبیت شهید گشت، و هنوز مصائب رسول خدا (ص) و پدرم و برادرانم مرا فراموش نگشته و حزن و اندوه بر ایشان در حلق من کاوش میکند و تلخی آن در دهانم و سینهام فرسایش مینماید، و غصه آن در راه سینه من جریان میکند، من از شما همی خواهم که نه با ما باشید و نه بر ما، و فرمود:
قَدْ کانَ خَیْراً مِنْ حُسَیْنِ وَ اَکْرَما *** اَصیبَ حُسَیْنٌ کانَ ذلشکَ اَعْظَما
جَزاءُ الَّذی اَرْادهُ نارُجَهَنَّما *** لا غَرْر اَنْ قُتِلَ الحُسَیْنُ فَشَیْخُهُ
فَلا تَفْرحُوا یا اَهْلَ کُوفان بالّذی *** قَتیلٌ بِشَط النَّهْرِ رُوحی فَداؤهُ
ثُمَّ قالَ رَضینا مِنْکُمْ رَأساً بِرَأسٍ فَلایّوْمٌ لَنا وَلایَوْمٌ عَلَیْا
منبع : مجله پاسدار اسلام، شماره 198، حجت الاسلام والمسلمین محمد محمدى اشتهاردى.