ماهان شبکه ایرانیان

کتابهای ادبی

کتابهای زیر در ادبیات و تاریخ و منطق و داستان و افسانه و موسیقی از هندی بعربی ترجمه شده است.

کتابهای زیر در ادبیات و تاریخ و منطق و داستان و افسانه و موسیقی از هندی بعربی ترجمه شده است.

1-کلیله و دمنه ابتداء از هندی بفارسی (نظم و نثر) و سپس بعربی نظم و نثر ترجمه شد (شرحش گذشت) ابان بن عبدالحمید بن لاحق عفیر رقاشی و علی بن داود آنرا بشعر عربی ترجمه کردند.

2-کتاب سندباد کبیر.3-کتاب سندباد صغیر.4-کتاب البد.5-کتاب یوذاسف 6-یوذاسف مفرد.7-کتاب هند و چین.8-کتاب هایل در حکمت.9-کتاب هند درباره هبوط آدم.10-کتاب طرق.11-کتاب دبک هندی درباره مرد و زن.12-کتاب حدود منطق هند. 13-کتاب سادیرم.14-کتاب پادشاه آدم کش و شناگر هند.

15-کتاب بید پای در حکمت.16-کتاب بیافر یا میوه های خرد در موسیقی راجع بآهنگها و نغمه ها.

4-کتابهائی که از زبان نبطی ترجمه شده است

در فصل گذشته بسیاری از کتابهای پزشکی و فلسفی را ذکر نمودیم که یا مستقیما از یونانی بعربی ترجمه شده و یا از سریانی (خواهر زبان نبطی ها یا همان زبان نبطی) بعربی در آمده است و اکنون آنرا تکرار نمیکنیم و آنچه در این فصل مورد بحث است کتابهائی است که مستقیما از کلدانی و یا نبطی بزبان عربی ترجمه شده و اگر ترجمه نمیشده البته از بین میرفته است و مهمترین آن کتاب فلاحت نبطی است که در نوع خود بی نظیر میباشد و احمد بن علی بن مختار نبطی معروف بابن وحشیه در سال 291 هجری آنرا بعربی ترجمه کرده است و تا چندی پیش مورد استناد و توجه علمای علم کشاورزی بوده و از آنرو بزبانهای غربی نیز ترجمه شده است و اگر مسلمانان آنرا ترجمه نمیکردند آن گنجینه گرانبها از دست میرفت.اتفاقا ابن وحشیه مترجم عربی کتاب مزبور در مقدمه کتاب باین مطلب اشاره کرده است و همینکه در سال 318 هجری آنرا برای علی بن محمد زیات دیکته (املاء) میکرده چنین گفته است:

«پسر جان این را بدان،من این کتاب را در ضمن کتابهای کسوانیان (کلدانیان یا نبطی ها) یافتم و ترجمه آن بعربی کتاب کشاورزی زمین و اصلاح درخت و میوه و دفع آفات از آن میباشد.کسوانیان این کتاب سودمند را پنهان میداشتند و کمتر بکسی نشان میدادند ولی خداوند مرا با آن زبان آشنا ساخت و این کتاب را توانستم بدست بیاورم و بخوانم،این کتاب نزد مرد دانشمندی بود و او آنرا از من پنهان میداشت و همینکه من از بودن آن آگاه شدم او را سرزنش کردم و باو گفتم که پنهان داشتن این کتاب سبب میشود که آن کتاب فراموش گردد و نام و نیک نیاکان تو از میان برود.چه کتابی که پنهان بماند و کسی آنرا نخواند و نداند،مانند سنگ و کلوخ بی فایده میشود.آن مرد گفته مرا پسندید و گذشته از این کتاب کتابهای دیگری که داشت نزد من آورد و از آنجمله دوانای بابلت راجع باسرار فلک و احکام حوادث نجوم که از کتابهای مهم میباشد و دیگر همین کتاب کشاورزی که همه آنرا ترجمه کردم...»

و اما سایر کتابهائیکه از زبان نبطی بعربی ترجمه شده از اینقرار است:

1-کتاب طرد الشیاطین معروف باسرار.2-کتاب سحر الکبیر.3-کتاب سحر الضعیر.4-کتاب دوار بعقیده نبطی ها.5-کتاب بت پرستی کلدانیان.6-کتاب اشاره در سحر.7-کتاب اسرار کواکب.8-کتاب فلاحت صغیر.9-کتاب طلسم ها.10-کتاب زندگی و مرگ در معالجه امراض.11-کتاب قوانین.13-کتاب طبیعت.14-کتاب اسماء.

علاوه بر آن کتابهای دیگری راجع بمذهب و اخبار کلدانیان قدیم نیز از زبان نبطی بعربی ترجمه شده است و غالب کتابهای نبطی را ابن وحشیه ترجمه نموده است.

5-کتابهائی که از عبری و لاتینی و نبطی ترجمه شده است

چنانکه قبلا اشاره شد بسیاری از تعالیم یهود و آداب و رسوم آنان که در تلمود و سایر کتابهای یهود بوده بعربی نقل شده است و اگر ترجمه مدون آن امروز در دست نیست برای آنست که یهودیان آنرا شفاهی برای صحابه میگفتند و شاید هم ترجمه مدون آن بوده و اکنون از بین رفته است و اما ترجمه هائیکه اکنون در دست است همان ترجمه اسفار توراة است که برای اولین مرتبه توسط سعید فیومی متوفی بسال 330 هجری از عبری بعربی ترجمه شده است.فیومی علاوه بر ترجمه توراة،شرح و تفسیری نیز بر آن نگاشته است.

در قسمت لاتینی نیز تصور میرود ترجمه هائی انجام یافته است،چه بزبان لاتینی کتب علمی-فلسفی-تاریخی-قانون و غیره یافت میشده و شاید نام مترجمین یا ترجمه آنان از بین رفته باشد ولی نام یحیی بن بطریق جزء مترجمین دوره عباسی دیده میشود که غیر از لاتینی زبان خارجی دیگری نمیدانسته و ظاهرا کتابهائی از لاتین بعربی ترجمه کرده است.

اما در قسمت زبان قبطی میتوان گفت که اگر هم چیزی مستقیما از قبطی بعربی ترجمه نشده حتما از کتب قبطی بوسیله زبان یونانی استفاده شده است.چه که مصریان در بسیاری از علوم بخصوص شیمی (کیمیا) تالیفاتی داشته اند و چنانکه ابن ندیم مؤلف فهرست میگوید:علم کیمیا بامر خالد بن یزید از قبطی و یونانی برای اولین بار بعربی ترجمه شد.

خلاصه

خلاصه مطلب آنکه مسلمانان قسمت عمده علوم فلسفی و ریاضی و هیئت و طب و ادبیات ملل متمدن را بزبان عربی ترجمه و نقل کردند و از تمام زبانهای مشهور آنروز و بیشتر از یونانی و هندی و فارسی کتابهائی ترجمه کردند و در واقع بهترین معلومات هر ملتی را از آن ملت گرفتند.مثلا در قسمت فلسفه و طب و هندسه و موسیقی و منطق و هیئت از یونانیان استفاده نمودند و از ایرانیان تاریخ و موسیقی ستاره شناسی و ادبیات و پند و اندرز و شرح حال بزرگان را اقتباس کردند و از هندیان طب (هندی) حساب و نجوم و موسیقی و داستان و گیاه شناسی آموختند و از کلدانیان و نبطی ها کشاورزی و باغبانی و سحر و ستاره شناسی و طلسم فرا گرفتند و شیمی و تشریح از مصریان بآنان رسید و در واقع عربها علوم آشوریان و بابلیان و مصریان و ایرانیان و هندیان و یونانیان را گرفته و از خود چیزهائی بر آن افزودند و از مجموع آن علوم و صنایع و آداب تمدن اسلام را پدید آوردند.

از ملاحظه ترجمه ها و علوم و ادبیات منقوله مسلمانان چنین میفهمیم که آنان چیزی از کتابهای تاریخی و ادبی و اشعار یونان ترجمه نکرده اند ولی بر عکس شاهنامه فارسی و تاریخ سلاطین ایران را ترجمه نموده اند از ترجمه تاریخ هرودت و ایلیاد و اودیسی هومر و جغرافی سترابون خودداری نموده اند.

اما سبب علاقه مندی خلفای اسلام به فلسفه و طب و هیئت در فصل های پیش گفته شد و در قسمت ترجمه ادبیات و تاریخ از فارسی و هندی و غیره چنین تصور میرود که ایرانیان و کلدانیان و مصریان و هندیان مقیم ممالک اسلامی برای احیای نام نیاکان خویش از پیش خود بترجمه آن موضوع ها مبادرت کرده اند و شاید اگر یونانیها هم میان مسلمانان میزیستند اشعار و تاریخ نیاکان خود را بعربی ترجمه میکردند.ممکن است علت دیگر ترجمه نکردن ایلیاد بعربی آن بوده که در اشعار مزبور نام خدایان و بت های یونان برده شده است.اما این هم دلیل نمیشود چه در شاهنامه فردوسی نیز مطالب بسیاری راجع به بت و غیره هست.معذلک مسلمانان شاهنامه را بعربی ترجمه کردند.

نکته قابل توجه آنکه عربها در مدت یک قرن و اندی مطالب و علومی بزبان خود ترجمه کردند که رومیان در مدت چندین قرن از انجام آن عاجز بودند.

آری مسلمانان در ایجاد تمدن شگفت آور خود در غالب موارد بهمین سرعت پیش رفته اند.

نیکوکاری خلفا با دانشمندان نامسلمان

یکی از عوامل مؤثر در سرعت پیشرفت تمدن اسلام و ترقی و تعالی علوم و ادبیات در نهضت عباسیان این بود که خلفاء در راه ترجمه و نقل علوم از بذل هر چیز گران و ارزان دریغ نداشتند و بدون توجه بملیت و مذهب و نژاد دانشمندان و مترجمین را احترام میگزاردند و همه نوع با آنان مساعدت میکردند و از آنرو دانشمندان مسیحی یهودی زرتشتی-صابئی-سامری در بارگاه خلفاء گرد میآمدند و خلفا طوری با آنان به مهربانی رفتار میکردند که باید طرز رفتار آنان برای فرمانروایان هر ملت و مذهبی سرمشق آزادی خواهی و عدالت گستری باشد.

مثلا منصور عباسی تا آن اندازه پزشک مسیحی خود جورجیس بن بختیشوع را محبت میکرد که دستور فرمود نوشابه برای وی آماده سازند در صورتیکه نوشابه در آئین اسلام حرام است،باینقسم که منصور متوجه شد روز بروز رنگ و روی جرجیس پس از آمدن به بغداد زرد و زار میگردد از آن جهت بحاجب خود ربیع گفت:چرا رنگ این مرد زرد شده مبادا او را از نوشیدن شراب که بآن عادت داشته منع میکنی؟

ربیع پاسخ داد که باو اجازه ندادیم در اینجا شراب بیاورد.

منصور حاجب را پرخاش کرده گفت:

«همین الآن خودت برو و هر شرابی را که جرجیس میخواهد آماده ساز.»

«ربیع از بغداد به قطربل رفت و مقدار زیادی از بهترین شرابها را با خود آورد.»

منصور نه فقط با جورجیس این قسم مهربان بود بلکه با همه پزشکان خویش محبت و خصوصیت داشت و موقعیکه در صدد بیعت گرفتن برای پسرش مهدی برآمد با پزشک یهودی خود-فرات بن شحاتا-در آن خصوص مشورت کرد،فرات آنچه بنظرش میرسید آزادانه برای منصور بیان کرد.

مامون بقدری با جبرئیل بن بختیشوع محبت داشت که موقع ادای فریضه حج در مکه جبرئیل را بسیار دعا کرد و بنی هاشم که آنجا بودند وی را ملامت کرده گفتند:ای مولای ما چگونه در حق این کافر ذمی چنین دعا میکنی؟مامون گفت:آری جبرئیل ذمی است ولی تندرستی من بدست اوست و تندرستی من بخیر و صلاح مسلمانان میباشد.بنی هاشم که این را شنیدند گفته او را تصدیق کردند،محبت و خوشرفتاری مامون نسبت بدانشمندان مشهورتر از آنست که بازگو شود.

پاره ای از خلفاء اطباء را در کارهای مهم مملکتی و امور خانوادگی خود مداخله میدادند و از آنان مشورت میکردند و چه بسا که اطباء بجای آنان نامه ها را توقیع (امضاء) مینمودند،از آنجمله معتصم سلمویه بن بنان نصرانی را بطبابت شخصی خود برگزید و هر گاه که او در حضور خلیفه بود و نامه برای توقیع میرسید خلیفه نامه را پیش سلمویه می انداخت تا بجای او توقیع کند،ابراهیم بن بنان برادر سلمویه خزانه دار کل ممالک اسلامی بود و مهر او با مهر خود معتصم از حیث ارزش برابر می نمود و کسی مانند سلمویه و برادرش در دستگاه خلیفه (معتصم) مقرب و مورد اعتماد نبودند و هر گاه که عید پاک (فصح) نزدیک میشد سلمویه را اجازه میداد بموطن خود قادسیه برود و در کلیسای قادسیه مراسم عید را اجراء کند و موقع حرکت مشک و عود و جامه باو میداد و چون سلمویه بیمار شد معتصم بعیادت او رفت و بر بالینش گریه کرده گفت:

بعد از تو کی طبیب من بشود؟سلمویه در پاسخ خلیفه یوحنا بن ماسویه را معرفی کرد سلمویه از آن بیماری جان در نبرد،معتصم در روز مرگ وی از شدت اندوه غذا نخورد و خود بخانه سلمویه رفته در تشییع جنازه او حضور یافت و مسیحیان با شمع و بخور و سایر مراسم مسیحیت جنازه را حرکت دادند،خلیفه در تمام این جریان ناظر بود و باین جریان (مهربانی و همراهی با مسیحیان) مباهات میکرد. متوکل و مهتدی و دیگران نیز در مهربانی و گرامی داشتن پزشکان (غیر مسلمان) و نیکوئی بآنان مانند هرون و مامون و منصور بودند و آنان را روی تخت کنار خود می نشاندند و چه بسا که پزشکان نشسته و امیران و وزیران ایستاده بودند. ابت بن قره طبیب معتضد بالله از همان اطبائی بود که در حضور خلیفه می نشست و سایر بزرگان حق جلوس نداشتند.پزشکان موقع حرکت مانند وزیران و امیران با تشخص و تجمل رفتار میکردند و غلامان و سواران دنبال خود می انداختند،خلفاء با آنان شوخی و خوش احوالی میکردند و آنانرا قبل از هر کس می پذیرفتند و راجع بخوراک و بهداشت خود با آنها مشورت مینمودند. خلیفه بدون اجازه طبیب مخصوص خود هیچ دوائی نمیخورد و اگر میخورد طبیب بر وی خشمناک میشد و خلیفه خواه ناخواه در صدد رضایت طبیب بر می آمد.

موقعی متوکل بدون اجازه پزشک خود اسرائیل طیفوری حجامت کرد اسرائیل که این را دانست غضبناک شد،متوکل سه هزار دینار و یک مزرعه ای که سالی پنجاه هزار درهم درآمد داشت باسرائیل داد تا دوباره با خلیفه سر مهر بیاید.جبرائیل کهال هر روز صبح بعد از آنکه مامون نماز میخواند پیش از دیگران نزد وی میآمد،چشمانش را می شست و سرمه میکرد.

این خود طبیعی است که هر کسی بپزشک خود مهربان میشود و با او انس می گیرد بخصوص در آنزمان که خلفاء مدعیان و دشمنان بسیار داشتند و هیچکس بهتر از طبیب (خائن) نمی توانست خلیفه را زهر بدهد و از میان ببرد.خلفاء بیش از همه از پادشاهان روم بیم داشتند که مبادا با اطبای غیر مسلمان سازش کنند و آنانرا زهر بدهند،از آنرو هر خلیفه ای سعی داشت که طبیب خود را از هر جهت بی نیاز سازد و چشم و دل او را پر کند،غالبا خلفاء پیش از آنکه طبیبی را انتخاب کنند او را از هر جهت آزمایش میکردند تا راستی و درستی آنانرا بدانند و جان خود را بدست آنها بسپارند.مثلا موقعی که متوکل در صدد استخدام حنین بن اسحق (از اطبای مشهور آن زمان) برآمد ابتداء املاکی باو واگذارد و مبلغی پول نقد بوی داد و او را خلعت پوشاند،سپس پنهانی او را خواسته گفت از تو میخواهم زهری برای من بیاوری که دشمن خود را بکشم،حنین گفت من درس آدمکشی نخوانده ام! اگر خلیفه طبیب آدمکش میخواهد اجازه بدهد بروم آن درس را بخوانم و برگردم؟خلیفه گفت:آنکار بطول میانجامد باید همین اکنون زهر را آماده سازی.حنین بسختی پاسخ داد که این کار از من ساخته نیست.خلیفه حنین را بیکی از قلعه های دور دست فرستاده یکسال حبس کرد،آنگاه او را احضار نموده جلاد و سفره چرمی خواست تا همانجا سرش را ببرد،با تمام این سختگیری ها حنین گفته پیشین خود را تکرار میکرد که درس آدمکشی نمیدانم.خلیفه بعد از آن جریانات حنین را پزشک مخصوص خود ساخته بوی گفت:که برای آزمایش وی این سختگیریها را مینموده است.

بهمین جهات خلفاء اصرار داشتند که پزشکان نامسلمان در اجرای مراسم دینی خود آزاد باشند و کسی متعرض آنان نگردد،حتی هم مذهبان آنها را نیز بخاطر آنان محبت میکردند تا آنان نسبت بخلیفه وفادار بمانند.مثلا موقعی که ثابت بن قره صابئی (صبئی) طبیب معتضد شد صابئیان در پایتخت اسلام دارای همه نوع نفوذ و قدرت شدند و کمتر اتفاق می افتاد که خلیفه طبیب نامسلمان خود را وادار بمسلمان شدن کند،فقط القاهر خلیفه عباسی سنان بن ثابت بن قره را مجبور کرد مسلمان بشود سنان ابتداء از پایتخت گریخت ولی بعد ببغداد آمده مسلمان شد.

صابئیان گاه هم برای دلجوئی مسلمانان ماه رمضان روزه می گرفتند ولی همچنان بر دین خود باقی بودند.ابو اسحق کاتب،منشی عز الدوله دیلمی از صابئی هائی بود که برای مماشاة با مسلمانان رمضان را روزه میگرفت،ولی همینکه عز الدوله از وی خواست مسلمان شود ابو اسحق با شدت هر چه تمامتر آن پیشنهاد را رد کرد و تا آخر عمر بدین خود باقی ماند،معذلک همینکه ابو اسحق مرد سید رضی (از بزرگان علمای شیعه و نقیب الاشراف بغداد) قصیده ای بنام قصیده دالیه در مرثیه ابو اسحق گفت که مطلعش چنین است:

ترجمه شعر:

«دیدی چگونه او را روی چوب بردند و شمع انجمن علم و ادب خاموش شد.»

آزادی فکر و عقیده و مماشاة با دانشمندان چنان بود که آن مرد بزرگ روحانی با کمال آزادگی آن دانشمند صابئی را مرثیه گفت.

این میرساند که مردم در تعصب و یا عدم تعصب از بزرگان خویش پیروی میکنند و اگر بزرگان و فرمانروایان آزادمنش باشند سایرین نیز از آنان تبعیت دارند و عکسش هم عکس است و بهمین جهت در دوره نهضت عباسی بزرگان و اشراف مانند خود خلفاء از آزار نامسلمانان احتراز داشتند و با آنان به نیکوئی رفتار میکردند،تا آنجا که علمای اسلام با کمال فروتنی برای تحصیل علم نزد علمای مسیحی و غیر مسیحی میشتافتند.چنانکه ابو نصر فارابی نزد یکی از مسیحیان حران پاره ای علوم می آموخت و مسیحیان هم نزد فقهای اسلام توراة و انجیل می آموختند.

موضوع بذل و بخشش خلفاء باطباء (غیر مسلمان) محتاج بشرح و تفصیل نیست و همینقدر کفایت می کند که برای پی بردن بآن موضوع بجلد دوم این کتاب مراجعه کنند و ثروت هنگفت جبرائیل بن بختیشوع را در نظر بگیرند خلفاء نه تنها خودشان مقرری و انعام و تیول و خالصه و خلعت باطباء میدادند بلکه سایر بزرگان را نیز وادار می کردند باطباء پول بدهند.مثلا مامون دستور داده بود هر کس بمقام مهمی میرسد و یا شغل بزرگی می گیرد،باید نزد جبرائیل طبیب برود و باو احسانی بکند.

مامون اشعار مزاح آمیزی با جبرائیل داشته که برای نمونه یکی از آن ذیلا نقل میشود.

ترجمه شعر:

«ای جبریل عزیز آیا در علم طب تو داروئی برای عاشق یافت میشود؟»«آیا میتوانی درد عشق را معالجه کنی؟یک آهوی خوش خال »«و خط بدون گناه مرا اسیر کرده و عقلم را ربوده است.»

آری در پرتو چنین عدالت خواهی و آزادی طلبی علم و ادب ترقی میکند و اگر غیر از این باشد البته دانش و فرهنگ از میان مردم رخت بر می بندد.

تنها خلفای عباسی (در دوره نهضت) دارای این روش پسندیده نبودند بلکه هر دولت اسلامی که هواخواه علم و ادب بود طبعا آزادی فکر و عقیده را ترویج میکرد.پزشکان درباری خلفای فاطمی مصر نیز غالبا یهودی و مسیحی و سامری بودند و از تمام مزایای بزرگان قوم بهره مند میشدند،منصب های عالی میگرفتند،حقوقهای گزاف دریافت میداشتند،در امور مهم مملکتی مورد مشورت بودند،خلفاء بآنان القاب عالی (سلطان الحکماء،امین الدوله،معتمد الملک) میدادند و عنوان آن را با عنوان وزیران و امیران برابر میداشتند.

موقعی منصور بن مقشر طبیب مسیحی العزیز خلیفه فاطمی بیمار شد،خلیفه از بیماری وی نگران گشت و پس از چندی که بهبود یافت خلیفه بخط خود این نامه را بوی نگاشت.

ترجمه نامه:

«بنام خدای مهربان،درود فراوان بر پزشک گرامی ما خداوند او را نگاهدارد و نعمت »«را بر او تمام کند.مژده سلامتی شما بما رسید. بخدای بزرگ سوگند از بیماری شما،»«تندرستی ما از دست رفته بود،از خدا میخواهم خداوند تندرستی بیشتری بشما بدهد و»«لغزش ها را جبران نماید و زندگانی خوش و آسوده بشما ارزانی دارد.بحول و قوه الهی.»

خلفای اموی اندلس نیز مانند عباسیان و فاطمیان همین نوع رفتار میکردند.بخصوص در ایام الحکم که مثل مامون دوستدار علم و ادب بود و شرح آنرا خواهیم گفت ولی باید دانست که این وضع بمقتضیات زمان و مقتضیات روحیه و اخلاق خلفاء و دانشمندان تغییر و تبدیل میکرده است.

انتشار علوم بیگانه در ممالک اسلامی

بمحض اینکه علوم بیگانه (دخیل) بعربی ترجمه شد کلیه مسلمانان به تحصیل و مطالعه آن علوم مشغول شدند،در ابتداء مطالعات آنان بر اساس شرح و تعلیق و تلخیص (خلاصه کردن) بود و همینکه تمدن آنان نضج گرفت و علوم و آداب توسعه و انتشار یافت،مسلمانان مشغول تالیف کتب علمی شدند و پس از دو قرن که فقط به نقل و ترجمه اشتغال داشتند کم کم در صدد تحقیق بر آمدند و بجای اینکه معلومات دیگران را در حافظه خود بسپارند از روی تتبع و قیاس معلوماتی بر معلومات سابقین افزودند و به تحلیل و ترکیب قضایا پرداختند.

بغداد در دوره نهضت عباسی بخصوص در زمان عباسیان قبله اهل علم و مرکز دانشمندان و منبع علم و فضل شد تا آنکه معتصم ترکان را بخدمت خود برگزید و بدرفتاری ترکان مردم را رنجانید و موجب تنفر عموم گشت ولی چون مامون مانند برادرش از مذهب معتزله پیروی داشت و با شیعیان خوشرفتاری میکرد آزادی فکر و عقیده هم چنان باقی ماند.واثق نیز مانند مامون علماء را گرامی میداشت و انجمن هائی از فقهاء و فلسفه ترتیب میداد و خود در آن انجمن ها شرکت میکرد و سخنان آنانرا گوش میداد.

پس از مرگ واثق (233 هجری) برادرش جعفر متوکل خلیفه شد وی از شیعیان و معتزله متنفر بود تا آنجا که دستور داد مرقد (حضرت سید الشهداء علیه السلام) حسین بن علی و خانه های اطراف آنرا خراب کنند و مردم را از زیارت کربلا منع کرد دشمنان علی (ع) را نزد خود مقرب ساخت و آن (بزرگوار) را استهزاء مینمود و بر خلاف افکار مامون و معتصم و واثق از مناظره و مجادله جلوگیری مینمود و انتشار عقیده معتزله (در باب مخلوق بودن قرآن و غیره) را بسختی ممانعت کرد و مردم را از آزادی فکر و عقیده باز داشته به پیروی از فقهاء مجبور ساخت و هر کس تخلف میورزید بشدت مجازات میدید و حدیث گویان را بذکر اخبار و احادیث تشویق و ترغیب نمود از آنرو فلسفه و علم کلام که در زمان مامون به منتهای ترقی رسیده بود در دوره متوکل رو به تنزل گزارد.چه متوکل با کلیه علوم بیگانه بخصوص فلسفه مخالفت میورزید و از روزی که بخلافت رسید تا آخرین نفس در آزار و شکنجه فیلسوفان و طرفداران رای و قیاس و منطق کوشش داشت. چه بسیاری از دانشمندان که بدست او هلاک شدند و آنان که زنده ماندند خوار و بیچاره شدند،همینقسم یهود و نصاری و اهل ذمه از متوکل،یکی اینکه وی بر بختیشوع ط بیب خشمناک شده اموالش را مصادره کرد و خودش را به بحرین تبعید نمود و ابو یوسف یعقوب معروف بابن سکیت را کشت و بر عمر بن مصرح راجحی (از دانشمندان و نویسندگان نامی) غضب کرده دارائی او را ضبط کرد و دستور داد روزی چند بار او را پس گردنی بزنند تا آنجا که شماره این پس گردنی ها بشش هزار رسید.

سرانجام پسر متوکل با بزرگان همدست گشته ویرا در سال 247 کشت و کم کم دستگاه خلافت رو به پریشانی گزارد ترکان بیش از پیش بر کارها مسلط شدند و از آن پس یعنی قرن چهارم هجری بآنطرف دانشمند مشهوری از بغداد بر نخاست بر عکس فیلسوفان و پزشکان و ستاره شناسان و مهندسان و فقیهان و علمای منطق و لغت و غیره از سایر نقاط اسلامی (غیر از بغداد) پدید آمدند.

موقع ظهور اسلام شهر اسکندریه مرکز طب و فلسفه و علوم طبیعی بود و در زمان عمر بن عبدالعزیز در آخر قرن اول هجرت بانطاکیه منتقل شد و اما علوم اسلامی ابتداء در شهر مدینه مرکزیت داشت سپس به بصره و از آنجا بکوفه انتقال یافت و پس از بنای بغداد علوم اسلامی از کوفه به بغداد آمد و علوم بیگانه نیز در آنشهر بعلوم اسلامی ضمیمه شد و پای تخت عباسی سرآمد شهرهای عالم اسلام و مرکز مهم علوم اسلامی و علوم بیگانه گردید.یعنی علم و ادب و فلسفه و طب و منقول و معقول در آنجا جمع شد و چون در ایام متوکل دستگاه خلافت رو بانحطاط گذارد در سایر ممالک اسلامی دولت های تازه ای ایجاد شد و مطابق قانون طبیعی ارتقاء شاخه های چندی از حکومت های اسلامی بوجود آمد و دانشمندان بنقاط مختلف آن ممالک پراکنده گشتند و علم و ادب مراکز بسیاری پیدا کرد که گاه بگاه یکی از آن مرکزها بر دیگری برتری مییافت و در واقع انتقال علوم و آداب از بغداد،ابتداء بعراق عجم سپس خراسان و ماوراء النهر (آنطرف رود جیحون) از طرف مشرق بقاهره و اندلس از طرف مغرب انجام پذیرفت.

ولی اندلس از حیث شعر و ادبیات پیشتر و بیشتر از سایر ممالک مرکزیت یافت زیرا تمام میراث ادبی شرق بآنجا رفت و در زمان حکومت مروانیان شهر قرطبه قبة الاسلام و محفل علماء گشت و شاعران و سخنگویان برای مناظره و مشاعره بآن شهر رو میآوردند و البته در این قسمت و همینطور در قسمت علوم بیگانه شهر قرطبه مدیون بغداد میباشد.

مثلا موسیقی توسط دو هنر پیشه بنام زرقون و علون در زمان حکم بن هشام از بغداد بقرطبه انتقال یافت و فلسفه در زمان خلافت مامون معاصر عبدالرحمن اوسط فرمانروای اموی اسپانی باندلس آمد و در روزگار حکم بن ناصر پیشرفت کامل نمود و طبیبی بغدادی بنام اسحق بن عمران در اوایل قرن سوم هجری از بغداد باندلس رفت و علم طب در آنجا ترویج کرد.اطباء و سایر دانشمندان اندلس برای تکمیل تحصیلات خویش از اندلس ببغداد می آمدند،حتی فقهای یهود (اندلس) برای فرا گرفتن فقه اسرائیل از اندلس ببغداد میآمدند و سایر ممالک اسلامی نیز مانند اندلس از حیث تکمیل علوم ببغداد توجه داشتند. خلاصه کلام اینکه خلفای عباسی در دوره نهضت تخم علم و ادب را در بغداد افشاندند و میوه و محصول آن بتدریج در خراسان و آذربایجان و ماوراء النهر و مصر و شام و اندلس و غیره بدست آمد و در عین حال بغداد که مرکز خلافت و ثروت اسلامی بود بقوه استمرار تا مدتی مثل سابق مرکز دانشمندان ماند و گذشته از پزشکان مسیحی که در خدمت خلفاء بترجمه و طبابت مشغول بودند عده ای از دانشمندان مسلمان نیز از بغداد برخاستند ولی بطور کلی دانشمندان عالیقدر مقیم بغداد بیشتر مسیحیان بودند که از عراق و سایر نقاط برای استخدام در دستگاه خلفاء ببغداد می آمدند و دانشمندان مسلمان غالبا در خارج بغداد ظهور کردند،بخصوص موقعیکه مملکت های کوچک اسلامی پدید آمد و فرمانروایان آن ممالک بتقلید خلفاء در ترویج علم و ادب کوشش نمودند و دانشمندان را بمراکز فرمانروائی خود (قاهره-غزنین-دمشق-نیشابور-استخر و غیره) دعوت کردند.نتیجه این شد که رازی از ری، ابن سینا از بخارا (ترکستان) ،بیرونی از بیرون (سند) ،ابن جلجل (گیاه شناس) ،ابن باجه فیلسوف،ابن زهر پزشک و خاندان وی و ابن رشد فیلسوف و ابن رومیه گیاه شناس از اندلس برخاستند.

در مصر بیشتر پزشکان یهودی و نصرانی و سامری بودند و در عین حال این دانشمندان بزرگ نیز از مصر برخاستند:

ابن هیثم فیلسوف و طبیعی دان،علی بن رضوان طبیب مشهور،شیخ السدید رئیس الاطباء،رشید الدین ابو حلیقه طبیب و فیلسوف،ضیاء الدین بیطار گیاه شناس نامی از شام،فارابی فیلسوف،ابو مجد بن ابوالحکم،شهاب الدین سهروردی و موفق الدین بغدادی (جهانگرد بزرگ) و بسیاری از دانشمندان (فیلسوف و طبیب و غیره) که در خدمت خلفای بغداد میزیستند اصلا اهل شام بودند.

در قسمت علوم اسلامی نیز همین جریان موجود بود.یعنی در عین حال که دانشمندان بزرگی (در قسمت علوم اسلامی) در بغداد بودند فقیهان و شاعران و محدثین مهمی از سایر شهرهای اسلامی ظهور کردند که عنوان آنان از موطنشان خبر میدهد مانند:

بخاری-شیرازی-نیشابوری-سیستانی-فرغانی-بلخی-خوارزمی-فیروزآبادی-حموی-دمشقی-فیومی-سیوطی-قرطبی-اشبیلی و غیره.

پی نوشت ها:

1- مؤسس فرقه معتزله و اصل بن عطاء غزالی (فارسی) از شاگردان حسن بصری مشهور و از رجال متکلم اواخر قرن اول و اوایل قرن دوم هجری میباشد.میگویند و اصل با استادش حسن بصری راجع بگناه و گناهکار اختلاف نظر پیدا کرد و از حلقه درس حسن خارج شده بکناری رفت و از همان گوشه مردم را به پیروی از افکار و عقاید خویش دعوت کرد،حسن که این را دید بیاران خود گفت:اعتزل عنا-و اصل از ما کناره گرفت و از آنرو پیروان و اصل بمعتزله یعنی گوشه گیران مشهور شدند.مترجم

2- آن موقع صرافی و پول خرد کردن شغل پستی بوده است و بیشتر صرافان پول را لای انگشتان خود پنهان میکردند و بمشتریان کم میدادند و زیاد میگرفتند و منظور یوحنا آن بوده که چون حنین از خاندان بازاری است،لذا نباید دنبال علم طب برود و البته این در موقعی بوده که دموکراسی اسلام بدست خلفای اشرافی پایمال شده بود.مترجم

در زمان هرون کتاب اقلیدس برای مرتبه اول توسط حجاج بن مطر بعربی ترجمه شد و این ترجمه را هرونیه میگویند و بار دیگر در زمان مامون آن کتاب بعربی ترجمه شد و این دومی را مامونیه میخوانند.یحیی بن خالد برمکی در زمان هرون کتاب مجسطی را بعربی ترجمه کرد و عده ای آن کتاب را تفسیر کردند و چون بخوبی از عهده برنیامدند هرون اباحسان و سلما مدیر بیت الحکمه را بآن کار گماشت و آنان مجسطی را با دقت تصحیح و تفسیر نمودند.

3-نام عربی آن کتاب ها بقرار ذیل است:

ما یعتقده رایا-تعریف المرء عیوب نفسه-المحرک الاول لما یتحرک-انتقاع الاخیار باعدائهم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان