اندیشه سیاسی علوی در نامه های نهج البلاغه (۱۲)

سخن را با شعری از حکیم سنایی آغاز می کنیم:

نامه (6)

معاویه را بهتر بشناسیم

سخن را با شعری از حکیم سنایی آغاز می کنیم:

داستان پسر هند مگر نشنیدی که از او و سه کس او به پیمبر چه رسید؟
پدر او دُر دندان پیمبر بشکست مادر او جگر عمّ پیمبر بدرید
او به ناحق، حقِ داماد پیمبر بستاد پسر او سر فرزند پیمبر ببرید
بر چنین قوم، تو لعنت نکنی شرمت باد لعن اللّه یزید و علی آل یزید

افشاگری قیس بن سعد انصاری در مورد معاویه

بعد از شهادت مظلومانه امام مجتبی علیه السلام ، معاویه که به زعم خود بر خر مراد سوار شده بود و هیچ مانع و رادعی بر سر راه خود نمی دید، به مدینه آمد و مردمی که گویا عقلشان در چشمشان بود و همه چیز را از یاد برده بودند، استقبال گرم و باشکوهی از وی به عمل آوردند. معاویه که کنجکاوانه استقبال کنندگان را زیر نظر داشت، متوجه شد که اکثریت آنها از قریش و مهاجران اند و از انصار افراد کمی به استقبال آمده اند. او علت را پرسید. در جوابش گفته شد که بیچاره و فقیر شده اند و مرکبی ندارند که برای حضور در مراسم استقبال از آن استفاده کنند. هنگامی که چشمش به قیس بن سعد بن عباده افتاد -که خود بزرگ انصار بود و پدرش نیز شخصیتی بود که خلفا از شکوه و هیبت و عظمت او چشم می زدند و از بیم اعتراضات و انتقاداتش به نام جنّیان او را در شام ترور کردند(1)- به او گفت: چرا شما جماعت انصار به همراه برادران قرشی و مهاجران به استقبال من نیامدید؟ قیس گفت: به خاطر نداشتن مرکب، خانه نشین شده و از حضور در مراسم استقبال بازمانده ایم. معاویه زبان به طعنه ای گزنده گشود و گفت: پس شتران آب کش کجایند؟ قیس گفت: در جنگ های بدر و اُحُد که در رکاب پیامبر می جنگیدیم و به خاطر اسلام بر سر تو و پدرت می کوبیدیم، شترها را از دست دادیم. در آن جنگ ها با اینکه شما نفرت و کراهت داشتید، امر خدا ظاهر شد و شما شکست خوردید.

معاویه که در خونسردی و مکّاری کم نظیر بود، برای اینکه جلوی رسوایی بیشتر خود را بگیرد، گفت: خدایا! ببخشای و بیامرز! ولی قیس که فرصت مناسبی به دست آورده بود، دریغش آمد که گریبان معاویه را رها کند و حتّی برای لحظاتی هم که باشد، آرامش را از او سلب نکند. ظالم غدّار را نباید آرام گذاشت. مردم مظلوم باید در هر فرصتی بر سر ظالم فریاد بکشند. به خصوص اگر فریاد آنها از روی منطق و به روش پسندیده جدال احسن باشد. قرآن مجید می گوید:

«لا یُحِبُّ اللّه الجَهْرَ بِالسَّوْءِ مِنَ القَوْلِ إلاّ مَنْ ظُلِمَ و کان اللّه سمیعا بصیرا(2)».

«خداوند متعال دوست نمی دارد که کسی با سخنان خود بدی های دیگران را آشکار کند، مگر اینکه در حق او ظلم شده باشد و خداوند شنوا و بیناست».

قیس اکنون نه به عنوان اینکه تنها خودش مظلوم است، بلکه به نمایندگی همه مظلومان امّت -اعم از مهاجران و انصار و دیگر مسلمانان- به ویژه مظلوم ترینِ همه مظلومان تاریخ؛ یعنی خاندان پیامبر و چهل هزار تن از مهاجران و انصار که خونشان به دست عمّال معاویه ریخته شده است(3)، باید افشاگری کند و حقایقی را آشکار سازد. باشد که در میان جمعیت، افرادی از خواب غفلت بیدار شوند و با حضور در مراسم استقبال معاویه، کارچاق کن ستمکاران نشوند.

قیس با شجاعت و صراحت، معاویه را -که انصار را به شتران آب کش، مورد نکوهش قرار داده بود- مخاطب قرار داد و گفت: تو ما را به شتران آب کش ملامت می کنی. ما بودیم که در جنگ بدر با شما که در راه خاموش کردن نور حق و برتری کلمه شیطان تلاش می کردید، روبه رو شدیم. شما بودید که با کراهت و نفرت تن به اسلامی دادید که ما در راه آن بر سر شما می کوبیدیم. آری! اسلام تو و پدرت، از روی طوع و رغبت نبود.

معاویه گفت: گویی تو بر ما منّت می گذاری که ما را یاری کرده اید. خداوند و قریش بر سر شما منت دارند. مگر نه شما انصار آرزو داشتید که پیامبر خدا را یاری کنید؟ مگر او از قریش نبود؟ مگر او عموزاده ما و از ما نبود؟ ما باید بر سر شما منت گذاریم و بر شما افتخار کنیم که خداوند شما را از یاران و از پیروان ما قرار داده و هدایتتان کرده است.

معاویه با این سخنان بی سر و ته خود و با این گستاخی ها و فخرفروشی ها می خواست بر سوابق ننگین خود پرده افکند و اذهان توده مردم را از توجه به حقایق امور، منحرف سازد. غافل از اینکه قیس هم کوتاه نمی آید و گفتنی ها را برای قضاوت مردم منصف و بصیر بر زبان می راند و زبانِ تاریخ را برای آیندگان گویاتر می سازد.

این حقیقت باید معلوم شود که پیامبر از آنِ همه بشریّت است و جهانیان باید به وجودش افتخار کنند و آنهایی که خداوند به آنها توفیق مسلمانی و خدمت به اسلام داده، همواره رهین منّت اویند و آنهایی که خیانت کرده اند، روسیاه اند؛ هر چند از منسوبین و نزدیکان آن بزرگوار باشند.

«یَمُنّونَ علیکَ أنْ أسْلَموا قل لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إسلامَکُم بَلِ اللّه ُ یَمُنُّ علیکم أنْ هَداکُم لِلإیمانِ إن کنتم صادقین(4)».

«بر تو منت می گذارند که مسلمان شده اند. بگو: مسلمان شدن خود را بر من منت نگذارید، بلکه خداوند بر شما منت می گذارد که شما را به راه ایمان -اگر در ایمانتان صادق باشید- هدایت کرده است».

قیس که زبان آوری بی همتا بود، رشته سخن را به دست گرفت و بعثت پیامبر را به عنوان رحمتی برای همه جهانیان معرفی کرد و آن رهبر بزرگ را مبعوث به سوی جن و انس و سرخ و سیاه و سفید و برگزیده خدا برای نبوّت و رسالت دانست و ادامه داد:

نخستین کسی که به او ایمان آورد و تصدیقش کرد، علی بود. ابوطالب همواره از او دفاع می کرد و میان او و کفار قریش حائل می شد که مبادا او را اذیّت کنند و جان شریفش را به خطر اندازند. او مأمور بود که رسالت پروردگارش را ابلاغ کند. تا ابوطالب زنده بود کسی جرأت نداشت او را اذیت و مزاحمت کند. با مرگ ابوطالب، فرزندش علی وظایف پدر را بر عهده گرفت. او ایثارگرانه به دفاع از پیامبر پرداخت و در تمام سختی ها و تنگناها و حوادث ترسناک، جان خود را به خطر انداخت و اجازه نداد کوچک ترین آسیبی به حضرتش برسد. خداوند در میان قریش این افتخار را به علی داد و از میان عرب و عجم او را مورد اکرام قرار داد و تاج کرامت بر سرش نهاد. زمانی که هنوز ابوطالب در قید حیات بود، چهل تن از سران قریش و فرزندان عبدالمطّلب -از جمله ابوطالب و ابولهب- را به خانه ابوطالب دعوت کرد و به آن ها فرمود: کدام یک از شما دوست دارد که برادر و وزیر و وصی و خلیفه من در میان امّت و ولیّ هر مؤمنی بعد از من باشد؟ هیچ کس جواب نداد و پیامبر این دعوت خود را سه بار تکرار کرد. بار سوم علی بود که گفت: یا رسول اللّه ! من. اینجا بود که پیامبر سر علی را به دامن گرفت و با آب دهان خود او را متبرّک و متیمّن ساخت و به درگاه خدا عرض کرد: «اللهمّ امْلأ جَوْفِهِ علما و فهما و حکما». «خداوندا! باطنش را به علم و فهم و حکمت، پر ساز».

سپس رو به ابوطالب کرد و فرمود: اکنون سخن فرزندت را بشنو و او را اطاعت کن. خداوند مقام و منزلت او را نسبت به پیامبرش همچون مقام و منزلت هارون نسبت به موسی قرار داده است. آن گاه میان خود و علی، پیمان اخوّت و برادری بست.

قیس تا آنجا که توانست از فضایل و مناقب علی علیه السلام سخن گفت و چیزی فروگذار نکرد. آن گاه به معرفی شخصیت های برجسته بنی هاشم پرداخت و عده ای از چهره های برجسته و نمونه و ماندگار همیشه تاریخ را یاد کرد.

یکی از کسانی که قیس یاد کرد، جعفر طیّار بود که خداوند، اختصاصا در بهشت به او دو بال عطا کرد؛ چراکه هر دو دستش در جنگ مؤته قطع شد و به شهادت رسید. دیگری حمزه -عموی پیامبر- بود که در اُحُد به شهادت رسید و سیدالشهدا نامیده شد. شخصیت دیگر فاطمه زهرا علیهاالسلام بود که سرور زنان عالم است.

سپس به معاویه گفت: اگر این گونه شخصیت های برجسته را از قریش جدا کنیم -یعنی پیامبر خدا و اهل بیتش را از آن ها کنار بگذاریم- به خدا ما انصار از همه قریشیان برتر و پیش خدا و پیامبر و اهل بیتش محبوب تریم.

با رحلت رسول خدا، انصار اجتماع کردند که پدرم را به امارت برگزینند. قریش آمدند و به بهانه حقِّ قرابت، ما را کنار زدند. قریش همواره به انصار و اهل بیت پیامبر ظلم کرده اند. به جان خودم سوگند! با بودن علی علیه السلام و اولادش نه انصار را در خلافت حقی است و نه قریش را و نه احدی از عرب و عجم را.

معاویه که در خونسردی و بردباری زبان زد خاص و عام بود و سیاست حرفه ای را با اخلاق حرفه ای توأم ساخته بود، به خشم آمد و به قیس بن سعد گفت: اینها را از که آموخته ای؟ از که روایت می کنی؟ از چه کسی شنیده ای؟ آیا از پدرت آموخته ای؟

قیس گفت: از کسی شنیده و آموخته ام که از پدرم بهتر و حقش بر من از حق پدرم بزرگ تر است. معاویه با دست پاچگی پرسید: او کیست؟ قیس گفت: علی بن ابی طالب علیه السلام ، عالم و صدّیق این امّت. همان که خداوند درباره اش می گوید: «کفی بِاللّه شهیدا بَیْنی و بینَکُم و مَن عنده عِلْمُ الکِتاب(5)».

همان که وقتی کفار، رسالت پیامبر را مورد انکار قرار دادند، خداوند به او فرمود: «بگو مرا شهادت خدا و کسی که علم کتاب نزد اوست، بس است»؛ و بدین ترتیب معلوم داشت که علم الکتاب، ویژه علی علیه السلام است.

آن گاه قیس آیات دیگری را که در فضیلت علی علیه السلام نازل شده بود، قرائت کرد.

معاویه گفت: صدّیق، ابوبکر و فاروق، عمر و صاحب علم الکتاب، عبداللّه بن سلام است.

قیس گفت: سزاوارترین کس به این اسماء، همان است که خداوند درباره اش فرمود:

«أفَمَنْ کانَ علی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ و یَتْلوهُ شاهدٌ مِنْهُ(6)».

«آیا آن کس که دلیل آشکاری از پروردگار خویش دارد و به دنبال آن شاهدی از سوی او می باشد... (همچون کسی است که چنین نباشد...».

همان که پیامبر خدا در غدیر خم او را به خلافت نصب کرد و فرمود: «هر کس من به او از خودش سزاوارتر و برترم، علی نیز از خودش به او سزاوارتر و برتر است».

همان که پیامبر خدا در جنگ تبوک درباره اش فرمود: «منزلت تو پیش من همچون منزلت هارون پیش موسی است؛ جز اینکه بعد از من پیامبری نیست».

معاویه این سخنان خداپسندانه را که در کام جانش بسیار تلخ و برایش همچون شَرَنگ(7) مهلک بود، از قیس شنید و برای خنثی کردن آنها دست به اقدامی وحشیانه زد. نخست جارچی او در میان مردم جار کشید که هر کس حدیثی در مناقب علی و اهل بیتش نقل کند، ذمّه من از او بری است. آن گاه دستور داد که نسخه هایی از آن تهیّه کنند و برای عمّال جیره خوارش به اطراف و اکناف بفرستند، تا مبادا کسی راجع به فضایل علی علیه السلام سخنی بگوید(8).

معاویه نه از ملامت می هراسید و نه به نصایح و اندرزهای این و آن اهمیّت می داد، بلکه دیکتاتورمآبانه، به راه خود می رفت و اگر احیانا نرمشی نشان می داد، فقط در سخن بود؛ اما در عمل، هرگز از راهی که انتخاب کرده بود، بازنمی گشت.

در گفتار قیس و مناظره شجاعانه او همه چیز بود. هم ملامت بود، هم نصیحت. هم استدلال بود هم انتقاد. ولی واکنش او این بود که نسبت به بیان مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام حسّاسیّت بیشتری نشان دهد و با فراهم کردن محیط اختناق و خفقان، زبان ها را بند آورد و نفس ها را در گلو خفه کند.

او در نامه هایی که از امیرالمؤمنین علیه السلام دریافت می کرد، کوبنده ترین ملامت ها و محکم ترین استدلال ها را مطالعه می کرد؛ ولی نتیجه ای جز عناد و یکدندگی نمی داد.

امام علیه السلام در ادامه نامه مورد بحث(9) و پس از بیان اینکه حکومت حضرتش بر مبنای یک شورای واقعی بوده و هیچ گونه فلته ای رخ نداده، به ماجرای قتل عثمان می پردازد. معاویه پیراهن خونین عثمان را سوژه کرده و امام را متهم به قتل عثمان می نمود؛ حال آنکه خود بهتر می دانست که تهمت می زند و بی گناه، معصوم و دامن پاکی را مورد افترا قرار می دهد. از این رو نوشت:

«و لَعَمْری یا معاویةُ، لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دونَ هواکَ، لَتَجِدَنّی أبْرَأَ النّاسِ مِنْ دَمِ عثمانَ و لَتَعْلَمَنَّ أنّی کنتُ فی عُزْلَةٍ عنهُ إلاّ أن تَتَجَنّی ما بَدا لَکَ(10) و السّلام».

«معاویه، به جانم سوگند! اگر به دیده خرد و نه به دیده هوای نفس بنگری، می دانی که من بری ترین مردم از خون عثمان بودم و می دانی که از آن، برکناری داشتم، مگر اینکه آنچه برایت آشکار است، بپوشانی. والسلام».

مشکل معاویه و همه سیاست بازان حرفه ای همین است. آنها هرگز حاضر نمی شوند حقیقت را به زبان آورند و به آنچه -ظاهرا- به ضرر ایشان است، اعتراف کنند. سیاست حرفه ای و اخلاق حرفه ای یعنی همین.

در این نامه به شیوه «جدال احسن» با معاویه گفتگو شده است، تا اگر زمینه ای برای هدایت داشته باشد، بازگردد و از عناد و لجاج، دست بردارد. ولی در نامه ای که در بعضی از منابع آمده، لحن سخن، غیر از این است. امام علیه السلام در آغاز، بیعت خود را بیعتی فراگیر معرفی می کند و شورا را حق بدری هایی که از پیشگامان نیکی و احسان بوده و در آن جنگ نابرابر تمام هستی خود را در طبق اخلاص، تقدیم راه حق و حقیقت کرده اند، می داند. آن گاه معاویه را القابی از قبیل: «طلیقُ بنُ طلیق(11)» و «لعین بن لعین(12)» و «وَثَنُ بن وَثَن(13)» یاد می کند که نه اهل هجرت بوده و نه سابقه درخشانی داشت و نه دارای منقبت و فضیلتی بود. پدرش از احزابی بوده است که با خدا و رسول او جنگیدند؛ ولی خداوند بنده خود را یاری کرد و وعده خود را تحقق بخشید و احزاب شرک را متلاشی کرد. در پایان نوشت: «نمی بینی که همراهان من گوش به فرمان رهبرند و دعوتش را اجابت می کنند و اگر خشم گیرد، آنها هم خشم می گیرند(14)».

اعتراف تلخ معاویه به عظمت امیرالمؤمنین علیه السلام

نوشته اند که مجفن ابن ابی مجفن ضبّی به مجلس معاویه وارد شد و به او گفت: از نزد پست ترین و عاجرترین و ترسوترین و بخیل ترینِ عرب نزد تو آمده ام. معاویه پرسید: او کیست؟ پاسخ داد: علی بن ابی طالب (زهی بی شرمی!). معاویه که وسیله ای برای پیشبرد سیاست شوم خود یافته بود، رو به حاضران کرد و گفت: سخن برادر عراقی خود را بشنوید. سپس او را اکرام کرد؛ اما هنگامی که حاضران پراکنده شدند، به او گفت: ای نادان! چرا گفتی: او پست ترین عرب است، حال آن که پدرش ابوطالب و جدّش عبدالمطّلب و همسرش فاطمه زهرا علیهاالسلام است؟ چرا او را بخیل ترین عرب نامیدی؟ حال آن که اگر او خانه ای پر از کاه و خانه ای پر از زر داشته باشد، نخست طلا را انفاق می کند، سپس کاه را. چرا او را ترسوترین عرب نامیدی؟ حال آن که هرگز دو لشگر با هم روبه رو نشدند، مگر این که او یکه سوار و یکه تاز میدان نبرد بود و کسی از عهده او برنمی آمد. چرا او را در نطق و بیان عاجزترین مردم نامیدی؟ حال آن که راه فصاحت و بلاغت را او برای قریش هموار کرد و کسی استادتر و برازنده تر از او نبود! این مادرت بود که از تو پست تر و بخیل تر و ترسوتر و عاجزتر در نطق و بیان نیافت. به خدا سوگند! اگر نبود آنچه خود بهتر می دانی سرت را از تن جدا می کردم. مبادا! بعد از این چنین سخنانی را بر زبان آوری(15)!

حقیقتا معاویه منافق بود و با مردم دورویی می کرد. آنچه باور داشت، بر زبان نمی آورد، بلکه خلاف آن عمل می کرد. هرگاه به دیده عقل می نگریست، درست می فهمید و هرگاه به دیده هوای نفس می نگریست، غلط می فهمید و صد البته که در عمل، تابع هوای نفس بود و مکّارانه عمل می کرد.

مجفن که به گفتار و داوری ظالمانه خود اعتراف داشت، گستاخی کرد و گفت: ای معاویه! به خدا تو از من ظالم تری! تو که بر مقام و منزلت او آگاهی داری، چرا با او جنگیدی و به حقش اعتراف نکردی؟ معاویه به انگشتریش اشاره کرد که گویا آرم سلطنتش بر آن نقش شده بود و گفت: به خاطر این انگشتری جنگیدم تا امر حکومت و سلطنت بر من استوار گردد. مجفن گفت: در عوض خشم و کیفر خدا و عذاب دردناکش جز حکومت و سلطنت چندروزه چه داری؟ معاویه پاسخ داد: مشکلی نیست. من از خداوند چیزی می دانم که تو نمی دانی. او می فرماید: «و رحمتی وَسِعَتْ کُلَّ شی ء(16)»: «و رحمتم همه چیز را فراگرفته است»(17).

غافل از این که ذیل فرمایش فوق آمده است:

«فَسَأکْتُبُها لِلّذین یَتَّقونَ و یُؤتونَ الزَّکوة و الّذین هُم بِآیاتِنا یُؤمنونَ(18)».

«رحمتم را برای کسانی مقرر می دارم که تقوا پیشه کنند و زکات بدهند و به آیات مان ایمان بیاورند».

این که انسان آیه ای را تقطیع کند و بخشی از آن را که به نفعش باشد، مستند قرار دهد و بخشی را که به ضرر و زیانش باشد رها کند، سفسطه ای بیش نیست و می توان آن را تفسیر به رأی نامید که کیفری جز عذاب ندارد.

درست مثل این است که کسی به آیه «کلوا و اشربوا(19)» برای بی پروایی در خوردن و آشامیدن استدلال کند و جمله «و لا تسرفوا» را که به دنبال آن آمده، فراموش کند.

«کلوا و اشربوا» را دُرِ گوش کن «و لا تسرفوا» را فراموش کن

و درست مثل این که کسی جمله «فیهما منافِعُ لِلنّاسِ(20)» را که درباره قمار و شراب است، مورد استناد قرار دهد و جمله «و إثمُهُما أکبر من نفعِهِما» را که در پی آن آمده کنار بگذارد؛ حال آن که نظر قرآن این است که ممکن است بر شراب و قمار منافعی مترتّب باشد؛ ولی هرگز منافع آنها جبران گناهان سنگینی را که پی آمد آنهاست، نمی کند.

افتخارات کاذب

معاویه که در خلوت، افتخارات علوی را تصدیق می کرد و مورد اعتراف قرار می داد و در جلوت به شدّت انکار می کرد، می کوشید تا افتخاراتی برای خود جعل و کمبودهای خود را به حسب ظاهر جبران کند و اذهان مردم را با مناقب جعلی و افتخارات کاذب، مشوب سازد؛ چنانکه هنوز هم در میان اهل سنت کسانی هستند که ذهن آنان مشوب است و نمی توانند بپذیرند که معاویه هیچ فضیلتی نداشته و -به نوشته امیرالمؤمنین علیه السلام - هیچ سابقه درخشانی در کارنامه او به ثبت نرسیده است. دیدیم که او در گفتگویی که با قیس داشت، سعی کرد خود را متولّی اسلام و قرآن معرفی کند و بر انصار و سایر مسلمین منت بگذارد که آنها در خدمت قریش بوده اند و باید افتخارات قریش را بپذیرند. یک بار هم در نامه ای به محضر امیرالمؤمنین علیه السلام ، بی شرمانه از فضایل و مناقب خود و همه امویان، مطالبی به قلم آورد که با پاسخ تند و دندان شکن حضرتش مواجه شد(21).

پاسخ دندان شکن یک شخصیت انصاری به ادعاهای دروغین معاویه

در اینجا می خواهیم به محتوای یکی از سخنرانی های معاویه در محفلی از محافل حکومتی و استدلال هایی که او برای اثبات برتری خود و بنی امیّه مطرح کرده و پاسخ های دندان شکنی که از یکی از حاضران آن محفل شنیده، اشاره کنیم تا معلوم شود که او -حقیقتا- عقده حقارت داشت و سعی می کرد که به هر وسیله ای ممکن، حقارت و پستی خود را بپوشاند. او برای رسیدن به مقصود خود به آیات قرآن تمسّک کرد تا مردم را قانع کند که فضایل و مناقب او و طایفه اش ریشه قرآنی دارد و کسی را نرسد که به عنوان فرد مسلمان زبان به تکذیب قرآن بگشاید و فضایل امویان را انکار کند.

روزی معاویه بر فراز منبر، حضار را مورد خطاب قرار داد و گفت: باید بدانید که خداوند متعال، قریش را سه فضیلت بخشیده که دیگران از آن محروم اند و چاره ای جز اطاعت و تعظیم و کرنش در برابر آنها ندارند:

1. خداوند به پیامبرش فرمود: «و أنْذِرْ عَشیرَتَکَ الأقْرَبینَ(22)»: «نزدیک ترین خویشاوندان خود را انذار کن».

نزدیک ترین خویشاوندان او ماییم.

2. خداوند به پیامبرش فرمود: «و إنّهُ لَذِکْرٌ لَکَ و لِقَوْمِکَ(23)»: «قرآن برای تو و قومت وسیله تذکّر است».

قوم پیامبر ماییم.

3. خداوند متعال فرمود: «لإیلاف قریشٍ(24)».

یعنی ما اگر «ابرهه» را از ویران کردن کعبه بازداشتیم و اصحاب فیل را به وسیله پرنده ابابیل هلاک ساختیم، به خاطر این بود که قریش با کعبه و شهر مکّه، انس بگیرند و کاروان های تجارتی خود را در فصل تابستان و زمستان به راه بیندازند و آواره و پراکنده نشوند. سپس گفت: قریشی که خداوند به خاطر آنها خانه کعبه را از ویرانی و نابودی حفظ کرد، ماییم.

او که این افتخارات را برای خود بیان می کرد، حتما مطمئن بود که مستمعانِ خاموش با نظر او موافق اند و اگر کسی مخالف باشد، جرأت دم زدن و اعتراض ندارد؛ غافل از این که هنوز افراد آزاده ای در میان امّت پیدا می شوند که علی رغم تهدیدها و تطمیع ها و بذل و بخشش های بی حساب و کتاب و کشتارهای بی رحمانه، به موقع همچون آتشفشان می خروشند و سخنانی که برای او همچون شرنگ، تلخ و مهلک است بر جان پست و پلیدش می بارند. به ناگاه مردی از انصار به خروش آمد و او را مورد پرخاش و تندی قرار داد و گفت: معاویه، خاموش. خداوند متعال در قرآن فرموده است:

1. و کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ و هُوَ الحَقّ(25)».

«ای پیامبر! قوم تو قرآن را -که حق است- مورد تکذیب قرار دادند».شمایید قوم او.

2. خداوند متعال فرموده است:

«و لَمّا ضُرِبَ ابنُ مریَمَ مَثَلاً إذا قَوْمُکَ مِنهُ یَصدّوُنَ(26)».

«هنگامی که خداوند عیسی بن مریم را به عنوان مَثَل و نمونه ای ذکر کرد، قوم تو از آن روی گردان شدند».و شمایید قوم او.

3. و قال الرّسولُ یا ربِّ إنَّ قومی اتَّخَذوا هذا القرآنَ مهجورا(27)».

«پیامبر گفت: پروردگارا! قوم من قرآن را مهجور و متروک و غریب ساختند».و شمایید قوم اوانصاری افزود: معاویه، این سه آیه که در مذمّت شماست و بدنهادی و انحراف و انحطاط شما را آشکار می کند، در برابر آن سه آیه که تو آنها را وسیله فخر و مباهات خود قرار داده ای. اگر باز هم از آیات قرآن نمونه یا نمونه هایی بیاوری و بدان وسیله مغلطه کنی و توده مردم را به اشتباه بیندازی و آنها گمان کنند که شما هم چیزی هستید و پیش خدا و پیامبر، وقع و منزلتی دارید، برای ابطال ادلّه تو باز هم با آیات قرآنی در مقابل تو استدلال می کنم و تو را ساکت و خاموش می سازم(28).



1. سفینة البحار، ج 1، ص 620: سعد.

می گویند: توطئه گران بر تیری که به بدن وی اصابت کرد، نوشته بودند:

«و قَتَلْنَا السیّد الخَزْرَجَ سعد بن عباده فَرَمَیْناهُ بِسَهْمَیْنِ فَلَمْ یَخْطُ فؤاده»

ما (جنّیان) سعد بن عباده را با دو تیر که به قلبش اصابت کرد کشتیم. (طبقات ابن سعد، ج 3، ص 145). معلوم می شود جن ها هم عربند و با شعر و شاعری آشنایند.

2. النساء: 148.

3. سفینة البحار، ج 2، ص 291: عوی.

4. حجرات: 17.

5. رعد: 43.

6. هود: 17.

7. زهر یا هر چیز تلخ.

8. نگ: سفینة البحار، ج 2، ص 291-290: عوی.

9. این نامه را امام علی علیه السلام به وسیله جریر بن عبداللّه بَجَلی برای معاویه ارسال داشته است. معاویه چهار ماه او را نگاه داشت و سرانجام پاسخ نامه را داد؛ بدون اینکه اعتنایی به تذکرات و موعظه ها و استدلالات حضرت کرده باشد. جریر می گوید: معاویه به همراه من، مردی از بنی عبس فرستاد که نمی دانستم مأموریت او چیست؟ پس از آنکه نامه معاویه را تقدیم امیرالمؤمنین علیه السلام کردم، او برخاست و سخنان تهدیدآمیز بر زبان راند و آمادگی هزاران نفر را برای انتقام خون عثمان به سرکردگی معاویه اعلام کرد. جریر می گوید: هنگامی که بر معاویه وارد شدم و نامه حضرت را به او دادم، او بر منبر مشغول سخنرانی بود و مردم اطراف پیراهن خونین عثمان و انگشت های بریده همسرش به گریه و زاری مشغول بودند. (نگ: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 14، ص 40-35).

10. در نهج البلاغه، چاپ نمایندگی جمهوری اسلامی ایران در دمشق، از بعضی نسخه ها به همین صورتی که در بالا نوشته ایم، نقل شده است. در سایر نسخه ها آمده است: «إلاّ أن تتجنّی فَتَجَنَّ مابدا لک». به نظر می رسد که صحیح، همان است.

11. اشاره به روز فتح مکه است که پیامبر خدا شکست خوردگان مشرک را طلقاء؛ یعنی آزادشدگان نامید. معاویه و پدرش از طلقاء بودند.

12. بنی امیّه در آیه «والشّجرة الملعونة فی القرآن» (اسراء: 60) لعن شده اند و معاویه و پدرش از آنهاست.

13. معاویه و پدرش به عنوان بت معرفی شده اند؛ چراکه هر دو، بت پرست بودند و بنی امیه آنها را مثل بت می پرستیدند.

14. نگ: سفینة البحار، ج 2، ص 290: عوی.

15. نگ: همان، ص 292.

16. اعراف: 156.

17. نگ: سفینة البحار، ج 2، ص 293: عوی.

18. اعراف: 156.

19. اعراف: 31.

20. بقره: 219.

21. نگ: نهج البلاغه، نامه 28 (به خواست خدا در جای خود درباره آن بحث می کنیم).

22. شعرا: 214.

23. زخرف: 44.

24. قریش: 1.

25. انعام: 66.

26. زخرف: 57.

27. فرقان: 30.

28.نگ: اسرار البلاغه از شیخ بهایی، ص 47 و 48 (از انتشارات نمایندگی جمهوری اسلامی در دمشق).

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان