مکتوبی با عنوان «مهدویت و احیای دین » به قلم آقای عبدالکریم سروش، در شماره دوازدهم آفتاب، بهمن ماه 1380 به چاپ رسیده است . پس از مطالعه و بررسی، نکاتی به نظر راقم این سطور رسید که تقدیم می گردد .
1 . مقوله مهدویت، بسی عمیق تر و ریشه دارتر از مساله حکومت دینی و نظام ولایت فقیه در جامعه امروز ما است . سیره متشرعه، از دیرباز، گواه صادقی بر عمق مساله مهدویت بوده و هست . حکومت دینی و برپایی نظام ولایت فقیه، یکی از برکات و ثمرات عقیده مهدویت و باور به ولایت محسوب می شود . فقها و مراجع و حاکمان حکومت اسلامی، خود را مکلف و مسؤول می بینند که برابر آیه «واعلموا انما غنمتم من شی ء فان لله خمسه و للرسول » (انفال: 41) وجوه شرعی مردم مؤمن را دریافت کنند و در جهت مصالح امت اسلامی به کار اندازند . مشروعیت ولایت و حکومت فقیهان عادل، پیش و بیش از آن که مستند و متکی بر ادله نقلی باشد، مبتنی بر ادله عقلی است و اگر مؤمنان و دینداران به سخن فقها و عالمان عادل توجه می کنند و نسبت به آنان در زمان غیبت، اقبال دارند، به حکم عقل آنان است . نیز اگر فقها، برای اثبات ولایت فقیه، ادله ای نقلی ذکر می کنند، برای تایید عقل از سوی نقل است و الا محتوای روایاتی مانند مقبوله عمربن حنظله و مشهوره ابی خدیجه و مانند این دو، در حقیقت، ارشاد و اشاره به حکم ضروری عقل است . از دیدگاه عالمان و فقیهان شیعه، نظریه امامت، هرگز ابهامی نداشته و ندارد و چنین نیست که امام غایب از نظر آنان، مقوله ای ناشناخته و تعریف ناشده باشد . همچنین هرگز پذیرفتنی نیست که نظریه امامت امام غایب در دوره حیرت پس از وفات امام یازدهم علیه السلام در جامعه شیعه روییده باشد، بلکه احادیث و اخبار متواتری، از زبان خود پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام و سایر امامان علیهم السلام درباره امام زمان علیه السلام و غیبت ایشان، به دست ما رسیده است .
ایده امام غایب و ایده مهدویت، در دیدگاه شیعه، یکی است و اگر ایده امام غایب در زمان امام حسن عسگری علیه السلام متولد شده، چه گونه نویسنده مقاله، در جای دیگر می نویسد: «مساله مهدویت، اختصاصی به تشیع و اسلام ندارد، بلکه از مفاهیم و اندیشه های اسرارآمیز ادیان به طور کلی است » ؟! و اگر مفهوم امامت را به عنوان تجلی ولایت الهی ملحوظ کنیم - همان طور که خود نویسنده هم بر این باور است - به خوبی روشن است که اندیشه ولایت ولی غایب، متولد عصر امام حسن عسکری علیه السلام نمی تواند باشد!
2 . بحث مهدویت را از دو منظر درون دینی و برون دینی می توان مطالعه کرد و این هر دو نگاه، لازم و ضروری است . عالمان ما به هر دو بحث پرداخته اند . برخی از روشنفکران دینی، متاثر از اندیشه هایی همچون مارکسیسم و با رویکردی احساسی و هیجانی، تنها به بعد یا ابعاد خاصی از مساله مهدویت توجه کرده اند . روش جامع در نقد و بررسی مهدویت این است که همه ابعاد آن را ببینیم و تنها از یک منظر به آن ننگریم . کسی که از یک زاویه گزینشی خاص، وارد بحث مهدویت می شود، ممکن است برخی مطالب را از قبیل داستان و اسطوره های واقعی و غیرواقعی بپندارد، در حالی که از منظری دیگر، آن مطالب داستان و اسطوره تلقی نمی شوند .
3 . نویسنده، در بند سوم از مقاله خود، در حقیقت، همان سخن قدیمی را تکرار و القا می کند که «دین، مغزی دارد و پوسته ای، و شریعت و آداب آن، جنبه قشری دین است و آنچه مهم است، مغز دین است که نزد انبیا بوده است . پاره ای از صوفیان، بر این عقیده اند که طریقت و شریعت، در مرحله و مرتبه حقیقت، رها می شوند و دیگر اهمیتی ندارند .» طبق این عقیده امام حسین علیه السلام که در گرماگرم پیکار پیروز عاشورا در اوج عشق و عرفان نسبت به خداوند، به نماز می ایستد، یا اشتباه کرده است و یا به مقام حقیقت نائل نشده است! ! نکته دیگری که در بند سوم آمده، این است که «رسالت و نبوت، حقیقتا، یک امر طبیعی و معمولی به نام تجربه دینی و درونی شخص است; یعنی پیامبر، مثل سایر عرفا و نوابغ، ابتدائا یک حالت درونی در خود احساس می کند و این، همان احساس پیامبری است و آن گاه، آن را به پیروان خود منتقل می کند .»
ما بر این باوریم که اگر پیامبری و نبوت، حقیقتی جز این نداشته باشد، باز هم - به گفته نویسنده مقاله - حرکت از معلول به علت است و نه از علت به معلول . حقیقت وحی، امری از بالا به پایین است و ادله اثبات نبوت عامه، بر وجود اراده الهی برای برگزیدن «نبی » ، دلالت می کند . این نکته لطیف را از واژه هایی مانند «اصطفی » و «مصطفی » باید فهمید .
4 . تقسیم دینداری به مصلحت اندیش و معرفت اندیش و تجربت اندیش، یکی از تقسیم هایی است که در باب دینداری و مقوله دین، می توان مطرح کرد، اما سخن در تعیین مصداق این اقسام است . در این که هر کسی، دینداری خود را معرفت اندیش می داند، شکی نیست . نکته ای که هست، این است که اصولا این اقسام سه گانه، قسیم هم نیستند; یعنی ممکن است کسی، دینداری خود را مصلحت اندیش و غایت اندیش بداند و در عین حال، آن را معرفت اندیش نیز بشمارد! نویسنده مقاله، از دیدگاه خود، دینداری شیعیان در طول تاریخ را مصلحت اندیش - و نه معرفت اندیش - می خواند، بی آن که ملاکی برای داوری و قضاوت خود ارائه دهد . ما معتقدیم که اعتقادات شیعه نسبت به جریان عاشورای امام حسین علیه السلام اولا و بالذات، معرفت اندیش است و البته از منظر تجربت اندیشی و مصلحت اندیشی نیز بهره ها و آثار و برکات فراوان بر آن مترتب می شود .
5 . در باب مهدویت، آنان که چندان اعتقاد و باوری به ماوراءالطبیعه و عالم غیب ندارند، می گویند: این مساله، در هاله ای از راز آلودی و ابهام است و عناصر آن، عناصری اسطوره ای است! در دیدگاه اینان، آنچه امروز به نام مهدویت در ذهن و ضمیر شیعیان است، از مقوله مهدویت مصلحت اندیشانه و راز آلود است . سؤال این است که مگر ما می توانیم هرچه را که خود بدان نرسیده ایم و یا بدان باور نداریم و یا به عمق ادله و براهین آن نرسیده ایم و ... راز آلود و اسرارآمیز و اسطوره ای بخوانیم؟ کسی که با عقل خود نمی تواند برخی از اصول و مطالب دین را دریابد، آیا می تواند آن ها را اسطوره بخواند؟ نکته ظریف و مهم در این مقوله، آن است که برخی برای فرار از پاره ای پیامدها، آرای خود را در باب دین و مقولات دینی، با عنوان «معرفت های درجه دوم » مطرح می کنند و خیال می کنند بدین وسیله می توانند آرا و اعتقادات قلبی خود را مخفی نگاه دارند، در حالی که صاحب نظران و ظریف اندیشان، در همین معرفت های به ظاهر درجه دوم، قضاوت هایی از سنخ معرفت های درجه اول می بینند و به خوبی درمی یابند که نویسنده - مثلا - به جای این که صریحا مقوله عاشورا یا مهدویت یا ... را خرافه و افسانه و امر یاوه معرفی کند، آن ها را راز آلود و اسطوره می شمارد و این داوری را نوعی معرفت درجه دوم می خواند .
6 . کسی می تواند در بازخوانی مساله مهدویت از دیدگاه تشیع وارد شود که اساس و پایه سازمان فکری و اندیشه اش بر اصول تفکر شیعی استوار باشد . مگر هر کسی که ادعا کرد، تحلیل و تفسیرش از دین و مقولات دینی، همانند عاشورا و مهدویت، به مقتضای خرد حاکم بر عصر جدید و هماهنگ با جامعه ایرانی - مثلا - در دوران مدرن است، سخنش مقبول است؟
پیام نهفته در مساله مهدویت - آن طور که دکتر شریعتی پنداشته است - تنها اعتراض دائم به وضع موجود نیست، آن سان که کمونیست ها و مارکسیست ها در تحلیل های دیالکتیکی خود می گفتند . مهدویت، هم پیام اثباتی دارد و هم پیام سلبی . پیام حقیقی مهدویت را کسی مانند حضرت امام خمینی قدس سره به عنوان فقیهی جامع، درک کرد و گرفت و امروزه شاهدیم که چگونه ایشان دین را احیا کرد و حکومت غاصبانه سلاطین ایران را برانداخت و خود اقدام به تشکیل حکومت کرد . امروزه، دوست و دشمن، خودی و غیرخودی، معترفند که قرائت امام خمینی از دین و مهدویت، بر سایر قرائت ها غلبه کرد و در عمل و عینیت، کارامدی و رجحان خود را به خوبی نشان داد . قرائت امام، جز قرائت فقیهانه نبود . امام خمینی قدس سره پیش و بیش از همه روشنفکران و انقلابیان معاصر خود پیام مهدویت را دریافت; پیامی که بخشی از آن به صورت شعله فروزان انقلاب اسلامی، تجلی کرد .
7 . درست است که مهدویت، نوعی «فلسفه تاریخ » دینی است، اما چنین نیست که نگاه دینی به تاریخ، در حقیقت تاریخ را چنان تفسیر می کند که گویا همه چیز از غیب برمی آید و به سوی غیب باز می گردد! هیچ کس از عالمان دینی، فلسفه تاریخ را بدین صورت تعریف نمی کند . البته، بر اساس برهان و استدلال کلامی، ما معتقدیم که طراحی و برنامه ریزی و نظارت بر همه حوادث از سوی خداوند صورت پذیرفته و رخدادها، به هیچ وجه، بی نقشه و بی غایت رخ نمی دهند، بلکه تمام تاریخ، مانند طومار نوشته شده ای در علم واجب تعالی است که رفته رفته باز می شود .
مقوله مهدویت - البته - نوعی نگاه دینی به تاریخ است، اما این، بدان معنا نیست که هرگونه کوششی برای تبیین مساله هدویت به کمک مقولات تاریخی غیردینی، محکوم به شکست باشد . اگر از منظر عدل الهی و فلسفه خلقت و هستی و از پنجره حق و باطل به سرانجام بشر نظر کنیم، به مهدویت و فلسفه آن راه خواهیم یافت; همان مهدویتی که در آثار و مکتوبات بسیاری از اقوام و ملل جهان - هرچند غیردینی - از آن یاد شده است .
8 . نویسنده مقاله معتقد است که در زندگی پیامبران، آنچه از جنس حکومت، سیاست، اقتصاد و ... می بینید بالعرض بوده است! به دیگر سخن، از دیدگاه ایشان، انتظار ما از دین، حکومت و سیاست و اقتصاد و مقولاتی از این دست نیست; اما به نظر ما، تمامی این مقولات اجتماعی و علوم انسانی، در قلمرو دین جای دارند و انبیا نیز به دنبال انجام دادن رسالت و وظیفه خویش برای تحول در این امور بوده اند . نویسنده، گویا خود پیامبر است که می گوید: «پیامبران، ذاتا، نه چنین می خواستند و نه چنین می کردند» ! مگر می شود پیامبری از سوی خداوند برای هدایت مردم بیابد و با حکومت و سیاست و اقتصاد و ... مردم کاری نداشته باشد؟ شگفت آورتر آن که نویسنده می گوید: پیامبران، با عقلانیت و نظریات علمی و فلسفه زمانه خودشان هم کاری نداشتند، بلکه فقط در پی معنا بخشیدن به زندگی مردم بودند! آخر، مگر معنا بخشیدن به زندگی مردم، بدون فلسفه و معرفت، امکان پذیر است؟! چگونه می توان به فلسفه بت پرستی کاری نداشت و آن را به خود مردم بت پرست واگذاشت و آن گاه درصدد تعریف و تصحیح رابطه انسان با خداوند - به عنوان کار و وظیفه ای پیامبرانه - بود؟!
برخلاف نظر نویسنده، ما معتقدیم کسی که در پایان تاریخ ظهور می کند، کاری پیامبرانه خواهد کرد و این عمل او، هم از جنس عمل سیاستمداران است و هم از جنس عمل فقیهان و عالمان و عارفان; چرا که همه این امور، در حوزه مسؤولیت و ماموریت پیامبران الهی بوده و هست .
9 . اگر - همان طور که نویسنده، مدعی است - «پیامبران نه از احکام فقهی شروع کردند و نه حتی از احکام اخلاقی » ، پس چرا پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله که تاریخ زندگانی اش، به قول ایشان، از هر پیامبر دیگری روشن تر و مستندتر است، نخست از نماز و روزه آغاز کرد و نخستین اقدامش در مکه و مدینه، بنای مسجد و اقامه نماز بود؟ چه منافاتی وجود دارد که بگوییم: از سویی، هدف پیامبران، ایجاد تحول در جهان بینی و نحوه نگرش انسان ها نسبت به عالم و آدم بوده، و از سوی دیگر، عنایت فراوانی به ایدئولوژی و نحوه سلوک و رفتار فردی و اجتماعی آنان د اشته اند؟ مهدی موعود علیه السلام نیز که به راه انبیا می رود و کاری پیامبرانه خواهد کرد، هم به جهان بینی و فلسفه و عرفان کار دارد و هم به سیاست و فقه و اخلاق می پردازد . او، برای اصلاح، هم از راه اصلاح شریعت و فقه می رود و هم از راه اصلاح طریقت و اخلاق .
10 . نویسنده، در جایی از مقاله اش می گوید: «کار پیامبرانه، از جنس کار سیاست مداران و فقیهان و شاعران و عالمان نیست » و در جایی دیگر، در ترسیم نظریه مهدویت، می گوید: «در جامعه مهدوی، اخلاق و فقه و مقررات دینی، تالیف خواهد شد» !
سؤال این است که اگر مهدی موعود علیه السلام کاری پیامبرانه دارد و کار پیامبران پرداختن به فقه و سیاست و اخلاق و ... نیست، پس در جامعه مهدوی، چه کسی اخلاق و فقه و مقررات دینی را تالیف می کند؟ آیا آن رجل دینی طراز اول که از تبار پیامبران و هم شان آنان است و واجد تجربه دینی است، برای ساختن جهانی تازه، در خلا اقدام می کند؟ احیای دین در جامعه مهدوی، هم احیای باطنی و معنوی است و هم احیای فکری، کلامی، فقهی، اخلاقی، علمی، و انقلابی . آنچه در عصر ظهور، عرضه می شود - البته - اسلام حقیقت است و اسلام حقیقت، ملازم با اسلام هویت است . کسی که در جناح حق است، قطعا، هویتی حق مدار دارد که هرگز با باطل نمی تواند سازگار و هماهنگ و همسو باشد . اسلام حقیقت که در جامعه مهدوی ارائه می گردد، خطکشی است که صف حق از باطل و نور از ظلمت و سفیدی از سیاهی را جدا می کند و مرز میان خودی و غیرخودی را آشکار می کند و دوست و دشمن را از هم ممتاز می سازد . نگاه دینی مهدویت گرایانه، برآن است که در اسلام حقیقت، مرزبندی آشکاری میان ظالم و عادل وجود دارد و چنین نیست که در مدینه فاضله مهدوی، باب تسامح و تساهل، کاملا مفتوح باشد و پلورالیزم و تکثرگرایی در عرصه حقیقت، جلوه گری کند . پیام مهدویت و اسلام حقیقت، این است که هویت حقیقی آدمیان در عصر ظهور، هویتی یکتا و توحیدی است و در این هویت، مرز شرک و توحید، اسلام و کفر، کاملا آشکار و پیداست . حقیقت، تکثر برنمی دارد! این باطل است که کثرت پذیر است! در جامعه آرمانی مهدی موعود، حقیقت، یکی بیش نیست و از این رو، هویت و صف موحدان، ازهویت ها و صفوف مشرکان و ملحدان و کافران کاملا ممتاز است .