این حدیث شریف به ساحت مقدّس ابوالعقول، سرّالأنبیاء والمرسلین و سیّد الاوصیاء و الصدّیقین، یعسوب الدّین حضرت امیرالمؤمنین - علیه صلواة الملک الحقّ المبین - منسوب می باشد.
پیش از آن که به شرح این حدیث که به مطالب بلند عرفانی، آمیخته است بپردازیم؛ لازم می دانم مقدّمه ای را که حاوی نحوه انتساب این حدیث و شرح اجمالی پاره ای از مصطلحات عرفاست، تقدیم نمایم، لذا این مقدمه دارای دو بخش است:
بخش اول : نحوه انتساب حدیث
1- این حدیث را عرفا و اهل اللّه ، بسیار نقل کرده اند و از طریق صحابی جلیل القدر وثقة کمیل بن زیاد نخعی - علیه الرّحمة - به حضرت امیر علیه السلام در ردیف ارسال مسلّمات چنانچه رسم آنهاست مرسلاً منسوب نموده اند، گر چه در هیچ یک از جوامع حدیثی معتبر، مسندا و مرسلاً نقل نشده ولی از طرفی مرحوم حکیم متأله سبزواری - قدس سرّه الشریف - در کتاب شرح دعای صباح (سبزواری، بی تا، ص 319) آن را از مشهورات بین عرفا شمرده و فقیه و عارف و اصل حضرت شیخ، سیّد حیدر آملی در کتاب نص النصوص فی شرح خصوص الحکم این حدیث را از اخبار صحیحه دانسته است. (آملی، 1352، ص 440).
لذا فکر می کنم که مثل شهادت حکیم متأله سبزواری بر شهرت حدیث و تصریح حضرت شیخ سیّد حیدر آملی - قدس سرّه - به صحّت آن کافی باشد که برای انسانی که از جاده انصاف منحرف نباشد، اطمینان به صدور این حدیث شریف از ساحت مقدس ولایت عظمی حاصل گردد.
بین ناقلان حدیث در تعداد فقرات این حدیث اختلاف است، بعضی مثل حاجی سبزواری آن را در طی پنج فقره بدون جمله «جذب الاحدیة لصفة التوحید» نقل کرده اند (سبزواری، بی تا، ص 319). و بعضی همچون شیخ سیّد حیدر آملی، آن را در طی شش فقره یعنی با نقل جمله «جذب الاحدیة لصفة التوحید» ثبت نموده اند (آملی، 1352 ص 440). و این جانب در این مقاله، نقل صاحب نص النصوص یعنی شیخ سیّد حیدر آملی را مورد توجه قرار می دهم.
بخش دوم: توضیح بعضی از مصطلاحات عرفا که در فهم حدیث ضرورت دارد
1- عرفا و حکمای الهی، ذات حضرت حق و واجب الوجود را هستی مطلق مبرّاء از هر قید، حتی قید اطلاق بدون هیچ گونه اعتبار و ملاحظه قیدی و صفتی حتی قید و تعیّن وحدت می دانند و از آن، تعبیر به مرتبه «غیب الغیوب» و «کنزُمخفی» می کنند و آن را حضرت احدیّت مطلق لاشرط می دانند که صفت و اسم در آن راه ندارد، زیرا ذات وجود حقیقی محض است و وحدت، عین ذات او است زیرا غیر حقیقت وجود، نیستی مطلق است و حقیقت هستی، با لذّات از عدم ممتاز است و در امتیازش به تعّین و جهت خاص امتیاز و وحدت عددیّه، نیاز ندارد. پس وحدت عین ذات است و این وحدت مطلق - لا بشرط - منشاء اعتبار احدیّت و واحدیّت است؛ زیرا شامل «وحدت بشرط لا شی ء معه» که از آن تعبیر به حضرت احدیّت می شود و همچنین شامل وحدت به اعتبار ظهور موجودات و اعیان حقایق وجودیه است که از آن تعبیر به مرتبه واحدیّت می نمایند (آملی، 1352، ص 444).
از حضرت احدیّت یعنی وحدت بشرط لا تعبیر به مرتبه «عماء» می شود، زیرا اعماء ابر رقیقی است که بین آسمان و زمین حائل است و حضرت احدیّت بین ذات وجود «بحت» و «کنزُ مخفی» و بین مرتبه ظهور اسما و صفات در نظایر کون و شهود و تجلّی افعالی حایل و واسط است و این اصطلاح از حدیث شریف حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم گرفته شده است: «انه سئل عن مکان و به قبل ان یخلق الخلق، فقال صلی الله علیه و آله وسلم کان فی عماء» (آملی، 1352، ص 439؛ فناری، بی تا، ص 47). و حضرت احدیّت را به لحاظ اعتبار اسماء و صفات که به نحو وحدت در آن جمع اند، مرتبه احدیّت گویند.
2- تجلّیات ذات حضرت حق را به سه گونه نامگذاری کرده اند :
الف: تجلی ذاتی و حضور ذات که همان مرتبه «کنزا مخفیا» است، بدون اعتبار هیچ گونه لحاظی و اعتبار تعیّن و قیدی.
ب: تجلّی اسمائی و مرتبه واحدیّت است که از آن تعبیر به «فیض اللّه أَقدس» می شود و در این مرتبه اسما و صفات و لوازم آنها که اعیانِ ثابته ممکنات هستند، در علم حضوری ذات لذّات ظاهر می شوند، البته به نحو وحدت و بساطت یا علم اجمالی در عین کشف تفصیلی و این تجلّی و احدیّت، لازمه مرتبه احدیّت است و مرتبه احدیّت منشأ و جاذب آن به نحو منشئیت علت و جاذبیّت برای معلول می باشد.
ج: تجلّی وجودی و شهودی و مرتبه ظهور فعل اللّه ؛ یعنی وجود منبسط و به عبارت دیگر، تجلّی افعالی است و آن ظهور حضرت حق تعالی از مرتبه واحدیت اسمائی است به و احدیّت فعلی به صور اسما در مراتب کون و هستی که لوازم اسما و صفات می باشند؛ ظهوری به گونه ای بسیط و کثرت در عین وحدت و از این ظهور فعلی بسیط، عرفا تعبیر به «فیض اللّه مقدّس»، «نفس الرّحمان»، «وجود منبسط»، «رحمه واسعه»، «نور مطلق» و «هتک السّتر» می کنند زیرا ظهور از مرتبه ذات به وجود جمعی اعیان موجودات در مرحله فعل تنزّل یافته در این ظهور فعلی همان طوری که معلوم شد، اعیان موجودات، بدون تفرقه تعیّنات بلکه به نحو وحدت و بساطت و کثرت در عین وحدت، تحقّقِ عینی دارند و چون غبار کثرت آثار و وجودات خاصه در این مرحله ظاهر نشده و یکسره هستی و وجود محض است از آن تعبیر به «صحو الموهومات» که تعیّنات ماهوی و تعیّنات شخصی است می نمایند و این ظهور فعلیِ بسیط، علم فعلی حضرت حق است.
عارف قیومّی، مولوی دومی، در اشاره به همین مرتبه می گوید. (مولوی، بی تا، ص 20):
منبسط بودیم و یک گوهر همهبی سر و بی پا بدُیم، آن سر همه |
یک گهر بودیم، همچون آفتاببی گره بودیم و صافی همچو آب |
چون به صورت آمد آن نور سرهشد عدد چون سایه های کنگره |
کنگره ویران کنید از منجنیقتا رود فرق از میان این فریق |
3- عرفا و حکمای متأله با توجه به اصل و قاعده «الواحد لا یصدر عنه الا الواحد» و اصل «لزوم سنخیّت بین فعل و فاعل فعل» حضرت واجب الوجود را حقیقت وجود منبسط می دانند که «واحد حقّه حقیقّیه ظلّیه» است نسبت «به واحد حقّه حقیقّیه قیّومیّه»1 و از آن چون عین ربط به حقیقت هستی مطلق قیّومی است و استقلالی ندارد به «اضافه اشراقیه» تعبیر می نمایند و وجودات خاصّه را که به واسطه این اضافه اشراقیه تحقق یافته اند، آثار فعل می دانند و این تسمیه را از آیه شریفه «فانظروا الی آثار رحمة اللّه » (الرّوم، 50) استفاده کرده اند، زیرا همان طوری که دانسته شد این وجود منبسط را نیز رحمه واسعه می نامند. در نتیجه وجود مطلق، معرّایِ از هر قید و حتی قید اطلاق هو اللّه و مطلق وجود لا بشرط هو فعل اللّه و وجودات خاصه، آثار فعل اللّه هستند.
4- وجود لا بشرط اطلاقی یعنی مقید به قید اطلاق و سریان در ماهیات، اولین تعیّن آن مفارق محض اول است که از آن تعبیر به عقل و نور محمّدیه و علوّیه می شود و به ترتیب، نور هستی اذا أعلَی المجردّات إلی أنزل الموجودات یعنی هیولی و ماده اولی تنزّل می یابد و هر کدام به قابلیّت وجودی از این وجود منبسط، مستنیر می گردند در اصطلاح عرفا، ماهیّات مستنیر به نور وجود «هیا کل توحید» نامیده می شوند (سبزواری، بی تا، ص 319).
در اینجا مقدمه ای که مورد نظر بود، خاتمه یافت. اکنون به شرح این حدیث شریف می پردازم، گر چه عجالتا بعضی از شروح، مثل شرح حکیم بارع ملا عبداللّه زنوزی نزد این جانب نیست و مرحوم حکیم سبزواری نیز در شرح اسما و شرح دعای صباح فقط جمله «نور یشرق من صبح الأَذن فیلوح علیهیا کل التوحید» را شرحی مختصر و فشرده کرده و شیخ سیّد حیدر آملی در کتاب نص النصوص فقط حدیث را نقل کرده و به مناسبتی جمله «الحقیقة کشف سبحات الجلال» و جمله «اطف السراج فقد طلع الصبح» را نیز به طور اشاره و گذرا شرح کرده است. لذا این فقیر با استمداد از باطن مقام ولایت عظمی و توجه به اصطلاحات عرفا و قواعد حکما آن چه به نظر فاتر این حقیر آمد به طور فشرده در حدّ یک مقاله در شرح این حدیث شریف، مرقوم می دارم و از ساحت قدسی «نبأ عظیم» و «آیت کبری» أَعنی حضرت امیرالمؤمنین - علیه صلواة اللّه - از این جسارت معذرت و پوزش می طلبم و عرض می کنم «حاشای ثمّ حاشای» که قابل باشم این کلام ژرف را - کما هو حقّه - بفهمم، چه برسد که شرح کنم اگر که چیزی هم هست، پرتوی ضعیفی است که از شمس سماء ولایت بر این ذرّه بی مقدار تابیده است:
فهاانا الخالص فی المقصودبعون ربّی واجب الوجود |
بسم اللّه الرحمن الرحیم
انَّ کمیل بن زیاد کان فی صحبته و خدمته علیه السّلام ثلاثَ و عشرین سَنَة فسألَهُ بالکوفة حین کان خالیا فقال یا مولای و سیّدی مَاالْحَقیقة؟ فَقالَ (علیه السلام): مالَکَ و الحقیقة؟ قالَ: اولست صاحب سِرَّکء؟ قال: بلی! و لکن یرشح علیک ما یطفح مِنّی فَقالَ اومثلک یُخیّب سائلاً، قال الإِمام (علیه السّلام):
«الحقیقة کشف سَبَحات الجلال من غیر اشارة»، قال زدنی فیه بیانا، قال: «محو الموهوم مع صحو المعلوم»، قال زدنی فیه بیانا، فقال: «هتک الستر لغبلة السّر»، قال زدنی فیه بیانا، قال: جذب الاحدیة لصفة التوحید»، قال زدنی فیه بیانا، قال: «نور یشرق من صبح الازل فتلوح علی هیا کل التوحید آثاره»، قال: زدنی فیه بیانا، قال: «اطف السراج فقد طلع الصبح».
شرح: کمیل بن زیاد، مدّت بیست و سه سال مصاحبت امیرالمؤمنین علیه السلام و از خدمتش کسب فیض می نمود. در کوفه زمانی که مجلس از بیگانگان خالی بود، از حضرت سؤال کرد و گفت: مولا و آقایم حقیقت چیست؟ پس حضرت فرمود: «تو را با حقیقت چه کار؟» گفت: من مگر صاحب سرّ شما نیستم، پس فرمود: چرا و لکن، بر تو ریزش و سیلان می کند آن چه از زیادی دانش از من سرریز می کند.2 پس، کمیل گفت: آیا مانند تو، سائل را محروم می کند؟ امام (علیه السلام) فرمود: الحقیقه - لغة: آن چه از اقوال لغویان استفاده می شود حق بر وزن فعل به معنای ثابت و واجب و مقابل باطل است و حقیقت به معنای چیزی است که واقعیت داشته و در اعیان خارجیه تحقق دارد و حقیقت فعیل به معنای فاعل یا به معنای مفعول است و تای آخر به جهت افاده نقل از وضعیت به اسمیت است، لذا حقیقت اسم است برای امر واقعی (الطریحی، 1408، ج 1، ماده حق)، ولی معلوم است که اشیاء ثابت دو نوع هستند: دائم و حادث؛ قسم اول: بطلان و عدم در آن راه ندارد و قسم دوم که مسبوق و ملحوق به عدم و نیستی است.
اگر فلاسفه و حکما گفته اند که حق گاهی به معنای مطلق موجود و ثابت است و گاهی بر موجود دائم و گاهی به معنای مقابل باطل است که بطلان به هیچ وجه در آن راه ندارد و یا اگر حق را بر قضیه و حکم آن که مطابق با واقع است از حیثیتی که واقع مطابق آن است و یا اگر حق را بر ذات واجب الوجود اطلاق می کنند، جعل اصطلاح جدید نکرده اند بلکه با توجه به معنای لغوی، مصادیق را مشخص نموده اند و از شواهد قرآنی که صراحت دارد که حق مقابل باطل است، آیه کریمه است: «بل یقذف بالحَقّ عَلیَ الباطل» (الأنبیاء، 18) «جاء الحق و زهق الباطل» (الاسراء، 81). در این دو آیه، باطل مقابل حق قرار گرفته، زیرا حق، قذف باطل و زهوق آن است که - به معنای دفع است؛ و نقیض کل شی ءٍ رفعه.
شیخ الرّئیس (ره) در کتاب شفاء در تفسیر حق چنین می گوید: «اما الحق فیُفهم منه الوجود فی الاعیان مطلقا و یفهم منه الوجود الدائم و و یفهم منه حال القول او الذی یدّل علی حال الشی ء فی الخارج اذا کان مطابقا له فنقول هذا قول حق و هذا اعتقاد حق فیکون واجب الوجود هو الحق بذاته دائما والممکن الوجود حق بغیرة باطل فی نفسه» (ابن سینا، بی تا، ص 306).
با توجه به اینکه حقیقت بر وزن فعیل است، اگر بر ذات واجب اطلاق شود به معنای فاعل، یعنی ثابت و دائم خواهد بود و اگر بر ممکن اعم از مجردات و مادیات اطلاق شود، به معنای مفعول یعنی ثابت شده و ایجاب شده است.
در سؤال کمیل از حضرت امیر علیه السلام که مالحقیقة؟ آیا مرادش ذات واجب بوده یعنی از کنه ذات واجب الوجود سؤال کرده که حضرت فرموده اند: «ما انت و الحقیقه؟». اگر مرادش این بوده، دو مرتبه سؤال خود را تکرار نمی کرد. کمیل از کبار صحابه است و از اصحاب سرّ امیرالمؤمنین به خوبی می داند سؤال از حقیقت ذات واجب سؤالی باطل است. پس تعیین می کنیم سؤال او از حقیقت، مطلقِ وجود و هستی مطلق است که فعل واجب است که به واسطه آن هر حقیقتی و ذاتی متحقق گردیده آن حقیقت مطلق است، همان چیزی که عرفا از آن به وجود منبسط تعبیر می کنند و حضرت می فرمایند:
«الحقیقة کشف سبحات الجلال من غیر اشارة»
شرح، باز شدن و ظاهر شدن انوار جلال از غیر اشاره (ابن منظور، 1408 لغت ج 6، ماده سبح؛ الطریحی، 1408 ق، ج 1، ماده سبح) لغت: سبحات به معنای انوار حق و جلال و عظمت او است، جلال به معنای عظمت خدا است و از این جهت، جلال بر عظمت اطلاق می شود؛ چون حضرت حقّ اعلی و برتر بر همه موجودات است و کمال او جامع همه کمالات و به مقتضای «بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء» وجودش جامع و حاوی تمام وجودات است که «بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء» این معنای حقیقی عظمت خداست و چون تجلیل به معنای علّو و تصمیم و شمول آمده،3 به این مناسبت بر خدا از حیث علّو و جامعیّت و شمول و فراگیرش نسبت به همه موجودات، جلال بر عظمت خدا اطلاق شده است. مقصود از «سبحات جلال» یعنی انوار عظمت اسما و صفات در تجلّی اسمائی است و مراد از کشف، یعنی ظهور و اظهار این انوار در تجلّی افعالی و شهودی است. این مرتبه همان طور که در مقدّمه گفته شد، وجود منبسط و نفس الرّحمان می باشد که اضافه اشراقیه و عین ربط به حضرت احدیّت است.
من غیر اشاره: ممکن است به منزله صفت برای کشف باشد و ممکن است برای منکشف (یعنی سبحات) که اگر متعلّق به کشف باشد، به این معنا خواهد بود که چون کشف که همان وجود منبسط بدون تعیّن است نظر به این که عین ربط و بدون تعیّن است، قابل اشاره نیست و اگر من غیر اشاره متعلق به سبحات یعنی اسما و صفات در تجلی اسمائی باشد، نیز صحیح است؛ زیرا اسما و صفات و لوازم آنها یعنی اعیان ثابته ممکنات در این تجلّی به تعیّن خاص، ظاهر نیستند، بلکه به نحو وحدت و جمعیّت ظاهرند و نه به گونه کثرت و تفرقه لذا قابل اشاره نیستند. ممکن است من غیر اشاره، متعلق به جلال باشد که در این فرض نیز چون جلال. مرتبه تجلی ذاتی است، ابدا قابل اشاره نیست. قال زدنی فیه بیانا، قال (علیه السلام): «محو الموهوم مع صحو المعلوم». لغت - الصحو: ذهاب الغیم یوم صحو و سماء صحو و الیوم صاح و الصحو ذهاب السکر و ترک الصباء و الباطل - (ابن منظور، 1409، ج 7 ماده صحو) شرح: فرمود محوشدن موهوم، آشکارشان معلوم. در این جا اشاره به همان مرتبه تجلّی افعالی و وجود منبسط است که در حقیقت این وجود لا بشرط تمام هویات که جز موهومات چیز دیگر نیستند به وجود جمعی در ظهور مطلق وجود محو گردیده و معلوم حقیقی که وجود حقایق به نحو وحدت و اجمال در عین کشف تفصیلی که بالاترین مقام علم است، روشن و صاف بدون هیچ گونه ساتر و غیمی آشکار می گردد. و هو وجه اللّه ؛ «کل شی ء هالک الا وجهه». (القصص ، 21)
قال: زدنی فیه بیانا، قال علیه السلام : «هتک الستر لغبة السّر».
لغت - هتک الستر: تمزیقه و خرقه، یعنی دریدن و پاره کردن پوشش - السّر: جوف کل شی ءٍ و لبّه، یعنی درون و ذات هر چیز (المنجد، ماده سر) و حقیقتش.
شرح: مقصود از ستر، حضرت احدیت بشرط لا است که دو حدیث نبوی از آن تعبیر به «عماء» یعنی ابر رقیق شده است. این مرتبه مثل حجاب و پرده ای واسطه بین مرتبه کنز مخفی و غیب الغیوب و وحدت مطلق است.
از مرتبه ذات و غیب الغیوب تعبیر به «سرّ» شده و مراد از غلبه سرّ، استیلای مرتبه ذات و تجلّی ذات بر ذات و محبّت ذات به ذات بر تجلّی اسمائی و تجلّی افعالی است که این استیلا به مفاد کنت کنزا مخفیّا فأجبت أن أُعرف» سبب گردید که مرتبه عماء و احدیّت بشرط لا، منشق گردد و تجلّی اسمائی و افعالی به صور حقایق موجودات متجلّی گردد - لذا به این اعتبار از تجلّی افعالی که لازمه تجلّی اسمائی است تعبیر به «هتک السّر» فرموده: قال زدنی فیه بیانا، قال علیه السلام : «جذب الاَحدیّة لصفة التوحید».
لغت - الجذب و هو الجرّ و الحدّ (الطریحی، 1408، ج 1 ، ماده جذب).
مراد از احدیّت مطلق، مرتبه تجلّی ذاتی و کنز مخفی است که به سبب بساطت و وحدت جمعی مستلزم و مستتبع تجلّی اسمائی و افعالی است. از این استلزام و استتباع تعبیر به جذب فرموده، زیرا مرتبه غیب الغیوبی در حضور ذات للذات به مقتضای أجبتُ أن اعرف تجلّی افعالی یعنی ظهور به صور اسما در مظاهر کَوْن و تعنّیات موجودات را به دنبال دارد؛ البته این استلزام و تراخی رتبی است نه خارجی.
قال زدنی فیه بیانا، قال علیه السلام : «نور یشرق من صبح الأَزل فیلوح علی هیا کل التوحید آثارة».
لغت - الهیکل یعنی البِناء المرتفع الضخم من کل حیوان، الصورة و الشخص و التمثال. (المنجد، ماده هیکل)
شرح: مقصود از هیاکل توحید همان طور که در مقدمه روشن شد، ماهیات مستنیر به نور وجود هستند و شاید از این جهت کلمه هیکل را برای ماهیّت استعاره آورده اند که همان طور که بناها، زمین را که در آن برافراشته شده اند از نظر مستور می دارند و خودنمایی می کنند، ماهیات نیز که از نور وجود مستنیر شده اند، حقیقت وجود را از نظر پنهان می کنند که حتی «جم کثیر» قائل به اصالت آنها و اعتباریّت وجود شده اند، در صورتی که آنها جز حکایات و مرایای حقیقت، وجود واحد و سایر واقعیت دیگر ندارند.
مراد از صبح ازل، تجلّی اسمائی و فیض اللّه اقدس است که اولین طلوع فیض حضرت حق است به مانند صبح که اولین مرتبه طلوع شمس است و مراد از نوری که می درخشد و اشراق و تابش دارد و همان طوری که در مقدمه گفته شد، وجود منبسط و اضافه اشراقیه است که فعل اللّه است و وجودات خاصه ماهیات یعنی هیاکل توحید، آثار این حقیقت هستی ساری و جاری است که بر این هیاکل آشکار می شود.
قال زدنی فیه بیانا، قال علیه السلام : «اطف السراج فقد طلع الصبح».
چون حضرت امیر - سلام اللّه علیه - عطش فوق العاده و تضرّع و نیاز کمیل را در درک حقیقت مشاهده فرمودند، بر او رقّت آورد و با عنایتی علوی و ولوی این تشنه را به بحر خروشان مطلق هستی واصل کرد و به شهود حضوری نائل گردانید، لذا فرمود. «چراغ عقل را خاموش کن» یعنی دیگر از راه عقل و به شهپر جبرئیل خرد، بیشتر نتوانی بالا بروی. من تو را به عروجی ملکوتی بلکه لاهوتی به حقیقت مطلق هستی و به شهودی حضوری رسانیدم. تو از تاریکی و ظلمت رهایی یافتی و دیگر به چراغ عقل نیازی نیست پس آن را خاموش کن؛ یعنی دیگر از این حقیقت پرسش منما. زیرا صبح ازل در مظاهر، طلوع و ظهور نمود و عوالم علویّه و سفلّیه را به انوار ظهورش مستنیر نمود؛ رزقنا اللّه و ایّاکم انشاءاللّه هذا المقام بعنایة العلویة.
خلاصه و فذلکه این حدیث شریف با توجه به اصطلاحات عرفا چنین است.
حضرت امیر علیه السلام ، حقیقت را که وجود منبسط است از طریق آثار و از طریق علل آن معرّفی نمود.
آثار مطلق هستی و وجود منبسط و چنین است:
کشف سبحات الجلال؛ آشکار شدن انوار جلال که تجلّی اسمائی است.
محو الموهوم مع صحو المعلوم؛ نابودی ماهیات با آشکاری معلوم که وجود منبسط است.
نور یشرق من صبح الازل، نوری که از صبح ازل تعین تجلّی اسمائی، پرتو افکنده است. علل وجود منبسط در این حدیث شریف چنین است: هتک الستر لغبلة السر؛ پاره شدن حجاب یکتایی به جهت استیلای تجلّی ذاتی و ظهور تجلّی اسمائی.
جذب الاحدیه لصفة التوحید؛ تجلّی ذاّتی مستلزم تجلی افعالی یعنی وجود منبسط است.
یادداشت:
1. واحد حقیقی چیزی را گویند که اتصاف به آن به وحدت بدون واسطه در عروض باشد. و واحد حقّه حقیقی آن حقیقی را گویند که وصف وحدت از ذاتش انتزاع گردد، به عبارت دیگر، در حمل واحد بر آن در این صفت مشتق ذات مأخوذ نباشد و آن دو قسم است؛ واحد حقّه قیومیّه که ذات واجب الوجود است و واحد حقّه ظلیه که وجود منبسط است.
2. الطریحی، 1408 ق، ماده طفح: طفح الاناء طفحا و طفوحا: امتلأ و ارتفع؛ معلوف المنجد، 1973، ماده طفح: طفح طفحا و طفوحا الاناء: امتلأ و فاض.
3. الطریحی، 1408 ق، ج 1، ماده جلّ: و فی حدیث وقت الفجر حین ینشق الی ان یتجلّل الصبح السماء ای یعلوها بضوئه یضمها من قولهم تجلّله ای علاه و قولهم جلل الشی ء تجلیلاً ای عمّه و المجلل السحاب الذی یُجلّل الارض بماء المطر ای یعمّه.
کتابنامه:
قرآن کریم
آملی، سید حیدر،نص النصوص فی شرح الفصوص، تهران، انستیتوی پژوهشهای علمی ایران و فرانسه، 1352 ش/ 1975 م.
ابن سینا، ابوعلی حسین بن عبداللّه ، الالهیات فی الشفاء، قم، بیداد، بی تا.
ابن منظور، جمال الدین ابوالفضل محمدبن مکرم، لسان العرب، ج 6 و 7، بیروت، دار احیاءالترات العربی، 1408 ق.
سبزواری، ملا هادی، شرح دعای صباح، چاپ سنگی (زمان قاجار)، بی جا، بی نا، بی تا.
الطریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ج 1، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1408 ق.
فناری، محمد، مصباح الانس فی شرح مفتاح غیب الجمع و الوجود لصدر الدین القونوی، چاپ سنگی قدیم، بی جا، بی نا، بی تا.
معلوف، لوئیس المنجد فی اللغة و الاعلام، بیروت، دارالمشرق، 1973 م.
مولوی، جلال الدین، مثنوی، تهران، اسلامیه بی تا.
1- دارای درجه اجتهاد، صاحبنظر در فلسفه، فقه و اصول فقه اسلامی، عضو هیأت علمی و رییس دانشکده الهیات و معارف اسلامی و ارشاد دانشگاه امام صادق(ع).
فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق(ع)، سال اول، شماره 2، زمستان 1374، صص 20-11