ماهان شبکه ایرانیان

یورگن هابرماس و دموکراسی مشورتی (۱)

تاریخ دریافت: 9/8/79
تاریخ تایید: 30/9/79
چکیده
هابرماس ضمن آسیب شناسی جوامع مدرن، سرمایه داری متاخر را تحقق ناقص عقل در تاریخ و بهره گیری متناقض و ناهماهنگ از آن می داند. او با کاربست مفاهیم جهان زیست، کنش ارتباطی و شناسایی متقابل، بر آن است تا با زبانی کردن قداستها و داعیه های اعتبار، زمینه های شکل گیری همکاری و تشریک مساعی، قطعیات و یقینیات مشترک و توافق ارزشهای فراگیر را هر چه بیشتر فراهم آورد.
به نظر او، گفتگو و استدلال تلاشی برای ترمیم توافقهای از هم فروپاشیده در جوامع سنتی و ماقبل مدرن است. اما نباید انتظار داشت که استدلال بطور روزمره منتج به توافق باشد. بلکه سخن بر سر آن است که نمی توان بر هیچ چیزی جز هنجارهایی که در خود فرایند استدلال وجود دارد، اتکا نمود. در این رابطه، دموکراسی مشورتی پروژه نهادینه کردن حقوق و وظایفی است که برای تداوم عمل استدلال ضروری است. این نوع از دموکراسی کانون توجه را از نتایج نهایی به ویژگی فرایندهایی که این نتایج به وسیله آنها قابل دستیابی هستند، تغییر می دهد.
بدین سان، در میان تکثر، تعارض و تنوع زندگی مدرن انگیزشی ارتباطی به سوی حل و فصل وجود دارد. بدون این انگیزش، جایگزینی عقلانی برای خشونت و اعمال فشار به عنوان روشهای تشکیل اراده های جمعی و حل منازعه وجود نخواهد داشت.
واژگان کلیدی: دموکراسی، مشورت مقدمه مترجم:
هابرماس از مهمترین چهره های حیات روشنفکری امروز و شاید مهمترین جامعه شناس از زمان ماکس وبر بدین سو است. سهم او در حوزه علوم انسانی بسیار گسترده بوده و حوزه های پراکنده و وسیعی چون زبان شناسی، فلسفه سیاسی، نظریه دانش و ارتباطات و جامعه شناسی سیاسی را در برمی گیرد. اگر چه با گذشت زمان تفکر او جهات گوناگونی یافته و تا اندازه ای واکنش به تفکر بسیاری از پیشینیان و معاصرانی تلقی می شود که اندیشه های آنها در شکل گیری دیدگاههای خود او نقش اساسی داشته است، اما موضوع مشترک در همه آثار او علاقه پایدارش به وضع نظریه ای انتقادی است که به کمک آن بتوان جامعه ای عقلانی ساخت.
هابرماس در 1929 در خانواده ای متوسط زاده شد، سالهای کودکی خود را در دوره حکومت نازیها گذراند و در آستانه فروپاشی این رژیم به بلوغ سیاسی رسید. دادگاه نورنبرگ چشمان او را به روی وحشت این دوره باز کرد و از پی بردن به این که بسیاری از آلمانی ها از اذعان به وحشیگریهای نازیها سر باز می زنند، وحشت کرد. او در دوره بازسازی دموکراتیک، شکست آلمان در دیگر کشورهای صنعتی سرمایه داری را در تحقق آرمانهای برابری، آزادی و دموکراسی دوره روشنگری به نقد می کشد. در حالی که در همان حال، امکانات مثبت متعددی در این جوامع مشاهده می کند. (3)
به نظر او، بوژروازی سده نوزدهم در پیگیری منافع خویش، بحث عمومی باز و نامحدود را به منزله شرط لازم مشروعیت بخشیدن به کنش سیاسی و حکومتی نهادینه ساخت. در این دوران، بحث عقلانی در یک «حوزه عمومی » تا حدی مستقل نهادینه می شود و وضعیت جدیدی پدید می آید که در آن، دیگر اعتبار قانون به اراده شهریار، اقتدار آسمانی یا اقتدار مبتنی بر همخونی و زور بستگی ندارد، بلکه مبنای آن بهره گیری از عقل و استدلال است. کنش در این حوزه، در اصل با توجه به منافع قابل تعمیمی مشروعیت می یابد که از منافع خاص گروه ها و افراد رقیب فراتر می رود. (4) این مباحث که در نخستین کتاب مهم هابرماس «تحول ساختاری حوزه عمومی (1962) مطرح شده، با بحثهای او در «بحران مشروعیت » (1973) پیوند می خورد.
در این کتاب، او با نگاهی آسیب شناختی به سرمایه داری متاخر، سه بحران شایع را در آن مشخص می کند. این بحرانها عبارتند از: بحران اقتصادی، بحران سیاسی و بحران اجتماعی - فرهنگی. (5) جامعه شناسی سیاسی هابرماس در این جا در پس زمینه نظریه عمومی سیستمها تحول یافته و در تلاش است تا مفاهیم ساختار و عاملیت را در یک نظریه کل گرد با هم جمع کند. (6) پیشتر، هابرماس در «شناخت و علایق انسانی » (1968) نقش فاعل شناسایی را در بر ساختن معرفت تصدیق کرده بود. ولی او برخلاف کانت، این فاعل را سوژه ای غیر تاریخی و استعلایی محسوب نمی کند. هابرماس، با تکیه بر دیدگاهی که تاریخ و واقعیت اجتماعی، و حتی طبیعت (انسانی شده) را محصول کار و کنش نوع بشر می داند، می کوشد تا مساله تولید معرفت را در پرتو تلاش انسان برای «تولید هستی و بازتولید وجود نوعی خویش » مورد بررسی قرار دهد. از دید او، شرایط عام بر ساختن و رشد معرفت، همان شرایط تاریخی و ملموسی هستند که تحول و رشد نوع بشر در متن آنها رخ داده است. (7) هابرماس در این کتاب، در هیات میراث دار مکتب فرانکفورت ظاهر می شود. دو مجموعه از مقالات او یعنی «به سوی جامعه عقلانی » و «نظریه و کنش » در همین راستا است.
اما هابرماس در «نظریه کنش ارتباطی » (1981) که به اعتقاد بسیاری از منتقدان، شاهکار هابرماس به شمار می آید، تکلیفش را با نظریه ها و گزارشهای نویسندگان پیشین مکتب فرانکفورت، به ویژه هورکرمایمر و آرورنو، روشن و یکسره می کند. چند کتاب دیگر هابرماس نیز که مجموعه مقالات هستند، حاوی بحثهایی با همین مضامین هستند. مهمترین آنها «ارتباط و تکامل جامعه »، «آگاهی اخلاقی و کنش ارتباطی »، و «توجیه و کاربرد» هستند. و سرانجام، هابرماس «نظریه کنش ارتباطی » را آشکارا در کتاب «مابین واقعیتها و هنجارها» (1992) در مورد قانون و حکومت به کار می گیرد. (8) مقدمه
یورگن هابرماس همواره به دموکراسی رادیکال متعهد بوده است. هدف این فصل تفسیر کار تئوریک وی به مثابه بیان معنای دموکراسی رادیکال، جایگاه آن در نظریه انتقادی جامعه و نقش آن در خود جامعه می باشد. در واقع، هابرماس در اوضاع و احوال فکری دوره پس از جنگ، به عنوان اولین نظریه پرداز آلمانی دموکراسی، توصیف شده است. (9) در این صورت، این امر که بسیاری از آثار هابرماس بطور سیستماتیک به مساله دموکراسی نمی پردازد، چه بسا متناقض نما، (Paradoxical) به نظر رسد. دموکراسی مقوله ای حاشیه ای، (Background) است; زیرا تمرکز هابرماس بر پرسش مهم قابلیت دوام، ( Sustainability) جامعه و فرهنگ مدرن به مثابه یک کل است. با وجود این، دموکراسی نوع مشورتی، مؤلفه محوری پاسخ هابرماس به این مساله است.
هابرماس به سنت روشنگری و آرمانهای وابسته به آن در مورد ترقی و آزادی تعلق دارد. او معتقد است که انسانها با بهره گیری از عقل توان آن را دارند که از منفعت شخصی، پیش داوری و جزم اندیشی، (Dogma) فراتر بروند. اعتماد هابرماس به عقل، به رغم این واقعیت که در جامعه غربی حوادث بسیاری در جهت تضعیف خوش بینی روشنگری اتفاق افتاده، پایدار مانده است. انسانها قطعا از عقل بهره می جویند، اما دقیقا همین کاربرد [عقل] است که اکنون، چونان علت مشکلات معاصر بشر، اغلب مورد انتقاد قرار گرفته است. پرسشهایی در این باره پدید آمده است که آیا اصلا هیچ بنیانی برای عقل وجود دارد تا چنان مورد استفاده قرار گیرد که منافع همگان را تحقق بخشد.
کار هابرماس پاسخی مثبت به این پرسشها تدارک می کند. او در پی اثبات این نکته است که عقل انسانی ذاتا یک نیروی اخلاقی و ارزشی است. به هر روی، در چارچوب انتزاعی تحلیل هابرماس، اغلب به نظر می رسد که مشکلات موجود در جوامع مدرن در حال محو شدن هستند. گاهی اوقات استدلال می شود که نظریه هابرماس با تجارب عملی فاصله بسیار دارد. (10) با وجود این، اگر اصرار بر پیوند نظریه و عمل را بتوان علاقه ای کاملا مارکسیستی دانست، در این صورت، هابرماس خود را قاطعانه در درون این سنت جا می دهد. در واقع، دو پاسخ به انتقاد اخیر از این نقطه نظر است که هابرماس خود را «آخرین مارکسیست » نامیده است. (11)
در حالی که از زاویه های گوناگونی می توان به روند کار هابرماس پرداخت، اما در این جا تلاش کرده ایم تا آن را به عنوان کوششی مداوم در پیوند ابعاد فلسفی و عملی نظریه درک کنیم. کوششهای هابرماس برای ایجاد این پیوند، تا اندازه ای در اطراف مفهوم دموکراسی به هم می رسند. به این دلیل، اهمیت دارد که نخست زمینه انگیزشی تعهد او به دموکراسی بررسی شود. بخشهای دوم و سوم این فصل به دو سطح اساسی انتزاع در برداشت هابرماس از دموکراسی مربوط می شود. بخش دوم توجیه آشکار فلسفی دموکراسی را در اصطلاحات نظریه عقلانیت و تاریخ نشان می دهد. بخش سوم نشان می دهد که چگونه هابرماس این رهیافت فلسفی را با تصوری از استلزامات نهادی تکمیل می کند. بخش چهارم سهم او را در نظریه دموکراسی رادیکال تحلیل می نماید. نهایتا، بحثی درباره مشکلات دائمی رابطه نظریه با عمل مطرح می شود. به دلیل اختصار، در هر بخش تنها مفاهیم و موضوعات اساسی بررسی می شود. پیشینه: زمینه سیاسی و نظری
هابرماس اظهار می دارد که «آنچه واقعا دیدگاه های سیاسی مرا تعیین کرد، سال 1945 بود.» (12) او در آن سال، در سن شانزده سالگی عضو جوانان هیتلر بود و به خطوط دفاع غربی آلمان اعزام شد. هابرماس پایان جنگ را تجربه «آزاد سازی » (13) می خواند. هر چند در آلمان، فرهنگ سیاسی برای مدتی در خود فرو رفته، (Inhibited) باقی مانده و از رویارویی باز و آشکار با گذشته خودداری می کرد، فرهنگ عام خوش بینی در میان جوانان وجود داشت. (14) او با توجه به این حوادث نوشته است: «ما بر این باور بودیم که نوسازی معنوی و اخلاقی ضروری و اجتناب ناپذیر بود.» (15) هر چند هابرماس به اندازه زیاد به برآورد احتمالات می پردازد، اما او مفهومی آشکار و مشخص از معنای دموکراسی بدست آورد. برای نمونه، پس از 1945، ما در «این تجربه روزمره و عمیق زندگی می کنیم که با ارائه معرفی مجدد از دموکراسی اشیا بهتر شده اند»; (16) هابرماس به لحاظ هستی شناختی معنای دموکراسی و اهمیت آن را دستاوردی تاریخی می دانست. او در سطح فلسفی، دموکراسی را متعهد به دفاع از مزایای دموکراسی علیه آنان می داند که منحصرا بر ضرر و زیانها یا بر ویژگی غالب کنونی آن متمرکز هستند. هابرماس می نویسد: «این واقعیت که شخص تنها زمانی از وجود این یافته ها و داشته ها، (Acquisitions) آگاه می شود که آنها مورد تهدید قرار گیرند، شایسته توجه فلسفی است »; (17)
تعهد هابرماس به دموکراسی را همچنین می توان در این «آموزش مجدد» آلمانی پس از جنگ دنبال کرد. این امر شور و شوقی را برای نیل به جمهوری فدرال که در صدد دست یافتن به فرهنگهای سیاسی دموکراتیک و متوازن انگلستان، فرانسه و ایالات متحده است، موجب می شود. (18) به هر روی، از آن جا که بزودی آشکار شد که دگرگونی دموکراتیک به آن سرعتی که او امید داشت، در حال وقوع نبود، احساس شدید و عمیق به تردید و تحیر نیز گسترش یافت. نخست، پیوستگی و تداومی ضروری در دانشگاهها و نظام سیاسی وجود داشت که این هراس را به وجود می آورد که گسستی واقعی با گذشته انجام نشده بود; (19) هابرماس اظهار می دارد که این جنبش دانشجویی اواخر دهه 1960 بود که سرانجام از درون تمایلات اقتدارگرایانه سخت و بی امان راه را گشود. (20) این امر کافی بود تا داستان زندگی را در دوره آدناور، (Adenauer) که «ما همگی اکنون دموکرات هستیم »، (21) آشکار نماید.
باری، در اوائل 1977 هابرماس دوباره بخاطر آسیب پذیری فرهنگ سیاسی آلمان دچار آشفتگی شد. با بازگشت بحران اقتصادی، ظهور تروریسم و سوء استفاده از این وضعیت توسط نخبگان محافظه کار جهت حفظ احساس دلهره و اضطراب و تقلیل احساس «واقع گرایی »، (22) بهانه و دستاویزی برای رها نمودن ارزشهای دموکراتیک به وجود آمد. در دوره متاخرتر، او از «داستان دوم زندگی » (23) سخن گفته است. این عقیده ای به لحاظ سیاسی مؤثر و تعیین کننده است که فرایند متحدسازی دوباره آلمان، ملتی در سابق از هم جدا را از مسؤولیتهای دموکراسی آسوده کرده است. بنا بر اعتقاد هابرماس، این باور شایع حاکم است که جمهوری فدرال قدیم در پرتو یهودکشی، (Holocaust) به وسیله دموکراسی لیبرالی از کار افتاده بود. داستان دوم زندگی ناشی از این است. بر اساس آن، آلمان نوسازی شده هم اکنون می تواند جستجوی پیشین خود را برای هویت ملی جدا از اروپای غربی ادامه دهد.
هابرماس تاکید می ورزد که دورنمای تئوریک کارآمد باید مشتمل بر این تمایلات دوگانه و ضد و نقیض باشد. در این رابطه، ارتباط او با نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت بسیار مهم است. درک و بینش محوریی که هابرماس از این سنت، بویژه از هربرت مارکوزه، کسب نموده، این است که ما همواره نیازمند بازنمایی در محدوده ای هستیم که همگی تا آنجا بطور آگاهانه در رضایت و تسلیم متداول و متعارف سهیم هستیم. این رضایت و تسلیم شرایط موجود را در اندیشه های ما بدون آزمایش «مفهومی » که در پس این شرایط وجود دارد; یعنی این احتمال عینی و ملموس که آنها می توانند دستخوش توسعه تاریخی شوند، استحکام می بخشد. (24)
رهیافت نظری یک بعدی و غیرمنصفانه احتمالا نمی تواند در هر دو مورد شرایط موجود و «مفهومی » که در پس آنها قرار دارد، عدالت را رعایت نماید. هابرماس با این تصور، علاقمند است تا از فلسفه امید و یاس (25) پرهیز نماید. به رغم تاثیرپذیری عمیق او از تئودور آدورنو، (Theodor Adorno) یعنی کسی که مثالی از این فلسفه بود، هابرماس خواهان اخذ و پذیرش این جنبه از تفکر او نیست. هابرماس مطمئن است که این فلسفه نتیجه زیادی ندارد و شخص تنها از طریق دیگر می تواند در چرخه امید و یاس وارد شود. فلسفه صرفا می تواند دلیل - هر چند تحریف و سرکوب شده - پنهان در این جهان را شناسایی نماید و نمی تواند از اطمینان و قطعیت درباره احتمالات تحقق آن در آینده برخوردار باشد.
اهمیت دارد تا مفهوم این رهیافت بازساز، (Reconstructive) فلسفه را برای تلاش هابرماس به منظور پیوند نظریه و عمل تاکید نماییم. این رهیافت محدودیتهای سختی را بر آنچه هابرماس به عنوان یک فیلسوف می تواند درباره مشکلات اساسی جوامع مدرن بگوید، اعمال می نماید. بازسازی تنها (به شیوه ای خطاپذیر) به درد شناسایی شرایط و پیش فرضهای (مفهوم) ضروریی می خورد که در پس اعمال و رفتارهای روزانه ما نهفته است. (26) این شرایط تعیین کننده آنچه است که ما بطور آرمانی تلاش می کنیم تا حتی به رغم ناآگاهی از آن، در اظهار و ابراز عقاید و احساسات خود بدست آوریم. بازسازی غالبا می تواند ما را از چرایی عمل آگاه تر نماید، اما نمی تواند چگونگی عمل را به ما بگوید. بدین ترتیب در ظهور نظریه دموکراسی هابرماس تنها بازسازی شرایطی وجود دارد که نظارت دموکراتیک را توسط شهروندان بر زندگی مشترک خود ممکن می سازد به پرسشهای اساسی جز از طریق خود دموکراسی نمی توان پرداخت.
در حالی که رهیافت بازساز محدودیتهایی را بر آنچه هابرماس می تواند به عنوان یک فیلسوف بگوید، اعمال می کند، با وجود این، او در نقشها و وظایف شهروند و روشنفکر فعالیت دارد. او در انجام این امر، مثالی از عمل و رفتاری که نظریه او بر آن دلالت دارد، ارائه کرده است. از دهه 1950 یعنی زمان انتشار مقالاتی در باب مسائل فلسفی و جامعه شناختی در روزنامه ها و مجلات که توده مردم را مورد خطاب قرار می داد (27) ،تا مداخلات اخیرتر او در مسائلی چون جنگ خلیج [فارس] و اتحاد آلمان، هابرماس غالبا در مناقشات سیاسی وارد شده است. در واقع، او سهم چشمگیری در تثبیت نقش عمومی ویژه ای برای روشنفکر در آلمان ایفا کرده است. (28) هابرماس خواهان آن است تا بین روشنفکر نخبه گرا و غیر اهل عمل، (Impractical) که مدعی در اختیار داشتن حقیقت عینی است، از یک سو و روشنفکری با ادعاها و تظاهرهایی به قدرت که امیدوار است تا در سیاست نهادی نقشی ایفا نماید، از دگر سو، جایگاهی میانه پیدا کند. هابرماس در بین این دو نقش، مکانی برای روشنفکر به عنوان کاتالیزور و عامل شتاب دهنده، ( Catalyst) بحث انتقادی در حوزه عمومی سیاسی می یابد. در این جا، روشنفکر درباره اراده - شکل، (Will- Formation) دموکراتیک، خود ادراکی، (Self-Understanding) تجویزی، (29) را اختیار می کند. به این معنا که او نگرشی مساوات گرا، ( Egalitarian) و خطاپذیر اتخاذ کرده و عقیده و ایمان را در مقام حوزه عمومی می نشاند تا خود عقیده و ایمان و نگرشهای آن را به روی توان ادعاها، منبع آن ادعاها هر چه که باشد، بگشاید.
انتخاب چند عامل از مفهوم تفسیریی که کار هابرماس را آشکار می سازد، به قصد تقلیل تلاشهای تئوریک او به مجموعه ای از تجربیات اجتماعی - روانشناختی صورت نگرفته است; بلکه تنها به منظور ارائه پس زمینه ای عام برای سر و کار داشتن او با نظریه دموکراتیک در نظر گرفته شده است. بخش مهمی از آن نقش و مشارکت، تلاش برای نشان دادن این بوده است که جانبداری، ( Partisanship) از دموکراسی صرفا مساله ای فردی و روانشناختی نیست. هابرماس بر اساس رهیافت بازساز خود، می خواهد نشان دهد که نوع ویژه ای از دموکراسی شالوده اعمال و رفتارهای اجتماعی و سیاسی جوامع لیبرالی غربی را تشکیل می دهد. این بدان معناست که دموکراسی صرفا اولویت و ترجیحی، (Preference) فردی و یا حتی جمعی نیست، بلکه چیزی است که ما هم اکنون در تلاشهای خود به منظور زندگی دسته جمعی صلح آمیز تلویحا مورد حمایت قرار می دهیم. توجیه فلسفی دموکراسی
برداشت هابرماس از دموکراسی جایگاه خود را در نظریه جامع و مبسوط مدرنیته پیدا کرد. هابرماس اظهار می دارد که از مرحله آغازین کارش، مساله اساسی برای او «نظریه مدرنیته » بوده است; نظریه ای در باب آسیب شناسی مدرنیته، از دیدگاه تحقق بخشیدن - تحقق بخشیدن معیوب و منحرف، - (Deformed) به عقل در تاریخ ». (30) هابرماس در پاسخ به این مساله، مدعی است که ما باید نخست خود بنیان زندگی انسان را مورد بررسی قرار دهیم تا مشاهده کنیم که چه توانایی و ظرفیتی برای عقل وجود دارد. پس از آن، ممکن خواهد بود تا مشاهده کنیم که چگونه مدرنیته بهره گیری و کاربرد متناقض و ناهماهنگ توان آزادسازی عقل را نشان می دهد. تحلیل هابرماس از بنیادهای زندگی انسان آغاز می شود و تدریجا راه خود را به فهم جایگاه دموکراسی در جهان مدرن گسترش می دهد. عقلانیت و کنش ارتباطی، (Communicative Action)
شهود، گفتار و کنش انسان همواره مستلزم تلاش برای تحقق بخشیدن به چیزی است تعقیب اهداف گوناگون در زندگی همچنین متضمن بهره گیری و کاربرد شناخت است. هابرماس مدعی است که مفهوم «خرد» یا «عقلانیت » با کیفیت شناخت ما، یعنی توانایی آن در قادر سازی به تحقق بخشیدن به اهداف مربوط است. با وجود این، خرد را نباید با محتوای شناخت یکی دانست. به نظر هابرماس، مهم این است که ما ضرورتا ادعا می کنیم که فراگیری و بهره گیری از شناخت توسط ما مناسب و کافی است. ما در کنشها و اظهارات، آنچه را که هابرماس «ادعاهای اعتبار»، (Validity Claims) می نامد، مطرح می کنیم. این ادعاها معیارهایی هستند برای آنچه که ما در ارزیابی تلاشهای خود به منظور تحقق بخشیدن به اهداف بدانها اشاره می نماییم. اظهارات و کنشها زمانی که قابل نقد و دفاع باشند، پیش شرط عقلانیت را برآورده می کنند. خود خرد زمانی که ممکن باشد تا در فرایند استدلالی، ( Discursive) آزمون، اصلاح و تایید ادعاهای اعتبار دخالت نماید، قابل بهره برداری می شود. (31)
فعالیت هابرماس به پیامدهای دامنه دار ماهیت زبانی خرد انسانی معطوف است. از دید هابرماس، گونه های انسانی از دیگر اشکال زندگی متمایز می شود. در آن اشکال، رفتار حیوانی در مرحله فرهنگ اجتماعی رشد تحت لوازم و ضروریات ادعاهای اعتبار از نو سازماندهی می شود. (32) این به معنای آن است که شکل باز تولید اجتماعی، در هر زمان و مکان ویژه ای، اصولا با نوعی از فرایند عقلانی نقد و اصلاحی که در بالا ذکر شد، پیوند خورده است. شناختی که شامل روشهای بازتولید زندگی می شود، دارای امکان رقابت، (Open to contestation) است. این ویژگی فرضی گشودگی، (Openness) است که یادگیری را ممکن می سازد. هابرماس می نویسد: گفته ها و اظهارات عقلانی به دلیل انتقاد پذیریشان همچنین پذیرای پیشرفت هستند; اگر ما بتوانیم با موفقیت اشتباهات خود را شناسایی کنیم، خواهیم توانست تلاشهای شکست خورده را تصحیح نماییم. (33) او نشان می دهد که این توان یادگیری تا حدی در جوامع ما قبل مدرن محدود شده بود. روشهای ارضای نیازهای زندگی انسان در توافقی غیر مساله دار، (Unproblematic) تقدیس می شد. جهان بینی های دینی و متافیزیکی ثابت و قطعیت یافته اعمال و رفتارهای روزانه را طبیعی و ابدی تلقی می نمود. تابوهای این «اقتدار مذهبی » از نقد شناخت جلوگیری به عمل می آورد. هابرماس اظهار می دارد که به رسمیت شناختن این اقتدار مذهبی احساس الزام اخلاقی، (Moral Obligation) را در فرد به وجود می آورد; زیرا آن الزام با هاله ای که بطور همزمان، هراسناک، جذاب، وحشتناک و افسون گر می باشد، احاطه شده است. (34)
این اقتدار شناخت مذهبی تدریجا با آغاز جوامع مدرن کنار گذاشته شد. بدین ترتیب، این پیشامد از رشد روشهای جدید ایجاد و حفظ نظم اجتماعی سرچشمه می گرفت. این تحولات که به نظر هابرماس هنوز هم خود را آشکار می سازند، عرصه را برای اشکال عقلانی تر باز تولید اجتماعی باز می کنند. آنها بر اساس شناخت قابل نقد همکاری و تشریک مساعی را ممکن می سازند. نظریه مدرنیته هابرماس برای توضیح روشهای عامی که فرصت بر اساس آن، خود را نمایان می سازد، در نظر گرفته شده است. آن نظریه همچنین راههای کمتر عقلانی دیگر را که می توان اتخاذ نمود، نشان می دهد.
«کنش ارتباطی » و «جهان زیست »، (Lifeworld) مفاهیمی مکمل و محوری هستند که برای درک توان اشکال عقلانی تر نظم اجتماعی به کار رفته اند. در حالی که تحلیل هابرماس از این مفاهیم پیچیده است، برای اهداف این مقاله کافی خواهد بود تا نقش اساسیی که این مفاهیم در چارچوب نظری هابرماس ایفا می نمایند، توضیح دهیم.
ایده جهان زیست این نگرش را بیان می کند که نوعی از قداست هرگز بطور کامل از زندگی اجتماعی مدرن ناپدید نمی شود. این قداست به ارزشها، اعتقادات و رفتارهایی دلالت دارد که «از میان عبارات زبانی عبور کرده »، استحکام یافته و تثبیت می شوند.
آنها «از بیرون » رو در روی افراد قرار می گیرند. آزادسازی عقلانیت معادل سعه صدر نسبت به پرسش از انواع اعتقادات و هنجارهاست. با وجود این، بررسی استدلالی هیچگاه بطور کامل از هنجارهای بی چون و چرا آزاد نیست. مجموعه دیگری از پیش فرضها وجود دارد که «در پس » گفتگوهای صریح و بی پرده ما قرار دارند. هابرماس اظهار می دارد که بدون «تخته سنگی عظیم، حتی ساده انگارانه ترین سخنان ما نیز بی معنا خواهند بود. (36) همچنین ما فاقد انگیزه عمل خواهیم بود و هیچ جهت گیری «طبیعی » به اشیاء، دیگران و یا خودمان نخواهیم داشت. مفهوم جهان زیست، هرچند به دشواری، اما کاملا نشان می دهد که انسانها نمی توانند در خلا فرهنگی، اجتماعی یا شخصیتی زندگی نمایند. نابود سازی این نوع از «قداست »، پیش فرضها و آگاهی دقیقا به معنای سست کردن بنیانهای ارتباط زبانی و نیز شیوه انسانی زندگی خواهد بود. مفهوم کنش ارتباطی مکمل مفهوم جهان زیست است. هابرماس کنش ارتباطی را به کنشی تعریف می کند که «متمایل به دستیابی، حفظ و تجدید توافق است.» (37) توافق اهمیت دارد; زیرا هابرماس هم سو با دورکیم، اصرار می ورزد که اگر قرار نیست جامعه از درون متلاشی شود، نیاز داریم تا نسبت معینی از اعتقادات و هنجارهای فردی را بطور مشترک حفظ نماییم. کنش ارتباطی با هدایت نمودن برنامه های کنش شرکت کنندگان به روش و شیوه توافقی، از این گنجینه اخلاق اجتماعی محافظت به عمل می آورد. کنش ارتباطی گویندگان و شنوندگان را متعهد می سازد تابه ادعاهای یکدیگر در بیان اهداف و مقاصد فردی خود جدا توجه نمایند. کنش ارتباطی در پی آن است تا اهداف و آرمانهای مشخص فردی را با فهمی مشترک از اهداف و اعتقادات جمعی هماهنگ سازد. کنش ارتباطی تنها در بستر جهان زیست می تواند این کار را انجام دهد. «جهان زیست زمانی که به نوبه خود، خود را تنها از طریق کنشهای جمعی جاری باز تولید می کند، هم افق شرایط کلامی و هم منبع تفاسیر را شکل می دهد. (38) دموکراسی و خرد
عرصه کنش ارتباطی با آغاز جوامع تکثرگرای مدرن بطور فوق العاده رشد می کند. این عرصه در جوامع سنتی تر، از یک سو با قداست نهادها و از دگر سو، با مجموعه نسبتا متجانسی از مفروضات و مهارتهای موجود در پس صحنه محدود می شد. اختلافات تا هر جا و اندازه ای که روی می داد، می توانست با ارجاع به توافقی محکم و فراگیر بر لزوم تداوم زندگی بسادگی رفع شود. این تغییر، نخست با آنچه که هابرماس آن را زبانی کردن، (Linguistification) قداست، (39) می نامد، صورت گیرد. جوامع از طریق قدرت افسون ساز، (Spellbinding Power) قداست، کمتر و کمتر و با اتکا بر فرایند کنش ارتباطی جهت حصول توافقات آشکار و صریح بیشتر و بیشتر گرد هم می آیند. ثانیا، همچنان که شیوه های زندگی به دلائل مختلفی متنوع می شود، جهان زیست واحدی که شامل کل جامعه شود، دیگر وجود ندارد. مدرنیته بر زمان و مکانی دلالت دارد، که در آن، افراد، گروهها و ملتها در زمینه های تجربه زیستی و اجتماعی - فرهنگی خود بسیار از هم دور شده اند. (40)
این روندها بدان معناست که اختلاف نظرها و فقدان جهت گیری در عمل و رفتار روزمره بیشتر عادی می شود. مسؤولیتی رفیع به عهده افراد گذاشته شده تا همکاری و تشریک مساعی نموده و بطور آشکار قطعیات و یقینیات مشترکی خلق نمایند. توان عقلانیت (41) که در کنش ارتباطی ریشه دوانده، پاسخی سودمند را به این مقوله ممکن می سازد. با وجود این، آزادی ورود در تعقل به معنای رشد متناسب و برابر در مسؤولیتهای سنگینی است که افراد باید پذیرا باشند. در واقع، جهانهای زیست در مرحله ای معین به همپوشیهای یکدیگر بطور مؤثر پایان می دهند تا آن که کنش ارتباطی با موففیت قرین شود. شیوه های زندگی افراد و گروهها چه بسا آن قدر تفاوت یابد که حداقل فهم مشترک مورد نیاز نیز قابل دسترسی نباشد. هابرماس به توصیف معضلی می پردازد که در آن ما هنوز درباره داوریهای اخلاقی و اعتقادات اقامه دلیل می کنیم، در حالی که توافق - ارزش فراگیر در مورد هنجارهای اخلاقی فرو پاشیده است. (42)
در این شرایط، عقلانیت کنش ارتباطی هنوز هم می تواند با توجه به عمل استدلال، (Argumentation) به مثابه دادگاه استیناف، (43) خود را نشان دهد. استدلال به عنوان شکل انعکاسی کنش ارتباطی تعریف می شود. به محض این که شرکت کنندگان درباره هنجارهای اخلاقی بنیادی توافق کنند، تنها چیزی که آنهادر آن سهیم می شوند، وابستگی به شکل ارتباطی خاصی از زندگی است. این بدان معناست که آنها همچون انسانها، زندگی خود را از طریق زبان بازتولید می کنند. از آن جا که این اشکال زندگی، بطور مشترک دارای برخی جنبه های ساختاری هستند، شرکت کنندگان می توانند تنها به مضامین هنجاری این جنبه های مشترک به عنوان بنیان، جهت گیریهای مشترک، (44) تکیه نمایند.
این مضامین هنجاری ساختارهای شناسایی متقابل، (Reciprocal Recognition) هستند که بخش ضروری ارتباط زبانی عادی و معمولی شده اند. تنها چیزی که می تواند بطور عقلانی هر شرکت کننده ای را به تلاش مستمر ترغیب نماید تا نزاعهای خود را بطور توافقی حل و فصل نمایند، این است که آیا آنها می توانند مطمئن باشند که نیازها و منافعشان به رسمیت شناخته خواهد شد. هابرماس این ایده را قاعده گفتگو یا استدلال می خواند: تنها آن هنجارهای کنش و رفتار معتبر هستند که همه اشخاصی که ممکن است تحت تاثیر آن قرار گیرند، به عنوان شرکت کنندگان در گفتگوهای عقلانی بر آن توافق نمایند. (45)
گفتگو یا استدلال تلاشی است برای ترمیم فقدان توافق پیشین. هابرماس گفتگو یا استدلال را آن نوع سخن تعریف می کند که در آن، شرکت کنندگان ادعاهای اعتبار مورد اعتراض را بررسی کرده و تلاش می کنند تا آنها را از طریق استدلال توجیه کرده و یا مورد انتقاد قرار دهند. (46) به نظر هابرماس، سه ادعای معتبر عام، (Universal) وجود دارد: حقیقت، (Truth) ،درستی، ( ،و صداقت، .(Truthfulness or Sincerity) یک سخنگو در هنگام برقراری ارتباط با اشخاص دیگر، مدعی است که آنچه آنها می گویند، حقیقت دارد، اگر آنها به جهان واقعی اشاره کنند. اگر آنها به جهان اجتماعی مشترک با شنونده اشاره کنند، آنها مدعی اند که گفته شان درست است. اگر آنها به جهان تجربه واقعی درونی خاص خود اشاره کنند، در این صورت آنها مدعی اند که صادق هستند. در حالی که هر سه ادعای اعتبار در تلاش برای حل و فصل مساله ای خاص، ایفای نقش می کنند، این امر بویژه در منازعات بر سر درستی هنجاری این ادعا خواهد بود که تنظیم واکنشهای شخصی مخاطره آمیز است.
به هر روی، این پرسش به وجود می آید که آیا بی طرفی، (Impartiality) می تواند اختلاف نظرهای اخلاقی همیشگی را واقعا حل نماید. آیا ما می توانیم انتظار داشته باشیم همه آنهایی که ممکن است تحت تاثیر قرار گیرند، هر گاه به خاطر عدم توافق بر همه موضوعات دیگر، تنها به استدلال پناه برده باشند، درباره موضوعی توافق نمایند. این همان موضوع بسیار دشواری است که هابرماس در تعیین خصوصیات فلسفی دموکراسی از آن بهره می جوید. هر چند نمی توان انتظار داشت که استدلال بطور روزمره نتایجی به شکل توافق داشته باشد، اما شرکت کنندگان نمی توانند بر هیچ چیزی جز هنجارهایی که در خود فرایند استدلال وجود دارد، اتکا نمایند. این بدان معناست که اگر آنها هنوز بر تنظیم زندگی خود به شیوه ای توافقی اصرار می ورزند، آنها باید حقوق و وظایفی را که برای تداوم عمل استدلال ضروری است، با یکدیگر سازگار نمایند. استدلال هابرماس در تعیین دموکراسی به عنوان پروژه نهادینه کردن این حقوق و وظائف اساسی به اوج می رسد. (47)
با این مفهوم پویا از دموکراسی است که هابرماس امیدوار است تا اندیشه اساسی روشنگری را حفظ نماید. این به معنای آن است که در حالی که باز تولید واقعی زندگی اجتماعی با بی نظمی تحت محدودیتها و الزامات روی می دهد، با وجود این، این بازتولید در برگیرنده آرمان رفتار آگاهانه زندگی به عنوان نیروی اصلاح گر است. شناخت متقابل ادعاهای اعتبار به معنای آن است که ما می توانیم تحت اشراف دیدگاههای عام با موضوعات و نزاعهای اساسی سر و کار داشته باشیم. ما به رغم بار محافظه کارانه شرایط موجود، به جستجوی حقیقت، درستی و صداقت اصرار می ورزیم. نظریه و عمل به همان اندازه که یکدیگر را نفی می کنند، اکنون بطور همزمان با هم پیوند می خورند. بدین ترتیب، در میان تکثر، تعارض و تنوع زندگی مدرن انگیزشی ارتباطی به سوی حل و فصل وجود دارد. هابرماس اظهار می دارد که بدون این انگیزش، ما جایگزین عقلانی برای خشونت و اعمال فشار به عنوان روشهای تشکیل اراده جمعی و حل منازعه نخواهیم داشت. (48) البته، با این انگیزش، مساله لزوم توضیح چگونگی بازتولید اجتماعی چه بسا از زمینه سستی چون زمینه ادعاهای اعتبار فراسوی متن، (Context-Transcending) ناشی شود. (49) هابرماس در تحلیل نهادی زیر به این مساله می پردازد. ویژگیهای نهادی دموکراسی
تلاش هابرماس برای پیوند نظریه و عمل در لایه های نظری متفاوت صورت گرفت. شرح بالا خطوط کلی انتزاعی ترین سطح را ارائه می کرد. این بخش پس از توصیف شماری از مشکلاتی که در جامعه مدرن رو در روی دموکراسی قرار دارد، جلوه های نهادی عینی تر آن را بررسی می کند. همچنین باید به خاطر داشت که هابرماس حتی در سطح نهادی نیز تنها بطور بازسازنده اقدام می کند. او خود را به توضیح شرایط شیوه دموکراتیک محدود می سازد.
مجموعه ای از موانع وجود دارد که در مقابل پاسخ دموکراتیک به فروپاشی، (Disintegration) شیوه های سنتی زندگی قرار می گیرد. منازعات شدید طبقاتی، نژادی و مذهبی که در جوامع مدرن مجددا رخ داده اند، نمونه هایی از رهیافتی متفاوت هستند. آنها نمونه هایی هستند از آنچه هابرماس «کنش استراتژیک » می نامد. کنش استراتژیک در شرایط عدم توافق، جایگزینی برای کنش ارتباطی است. کنش استراتژیک مستلزم بازیگری است که به دیگران تنها به حسب میزان سودمندی آنها برای دستیابی به هدفی پیش پنداشته، (Rreconcieved) می نگرد. (50) یک دلیل برای این پرسش که چرا انسانها ممکن است کنش استراتژیک را بر کنش ارتباطی ترجیح دهند، از نارساییهای درونی در ساختارهای جهان زیست نشات می گیرد. آنها چه بسا فاقد منابع و انگیزشهای مناسب (فرهنگی، اجتماعی و شخصیتی) باشند که به آنها اجازه می دهد تا از دیدگاه خاص خود فراتر رفته و دیدگاهی دیگر را به رسمیت بشناسند. (51) هابرماس اظهار می دارد که مهمتر از این، آن عواملی هستند که در خارج از قابلیتهای جهانهای زیست مدرن در عرضه توان ارتباطی خود جلوگیری به عمل می آورد. در اینجا او می گوید که سیستمهای جوامع مدرن شیوه های کنش استراتژیک را بر افراد تحمیل می کنند.
مفهوم سیستم به حوزه های کاملی از زندگی اجتماعی اشاره دارد که کنش استراتژیک در آنها بطور قانونی نهادینه شده است. (52) به این معنا که بازیگران بطور قانونی از مقتضیات هماهنگ سازی کنشهای خود به شکل ارتباطی آزاد و رها هستند. این به معنای هرج و مرج، (Anarchy) نیست، زیرا سیستمها برای هماهنگ سازی، مکانیسم بدیل و جایگزینی ارائه می کنند. هابرماس نشان می دهد که دو سیستم مرکزی در جامعه مدرن، اقتصاد و دولت بوده و مکانیسمهای هماهنگ سازی در آنها، به ترتیب پول و قدرت است. پول و قدرت، از آنجا که «رسانه های گروهی را هدایت می کنند»، با ارائه یک اصل مرجع برای همه شرکت کنندگان درگیر، کنش را نیز تنظیم می نمایند. آنها جریان رایج و مشترک هستند که در گفتگو بر سر ادعاها و نزاعها در موقعیتهای سیستماتیک مورد استفاده قرار می گیرند. (53)
به نظر هابرماس، مشکلات زمانی پدید می آید که این رسانه های گروهی از قلمروهای قانونی خود بگریزند و دقیقا جهان زیست را مورد حمله قرار دهند. (54) افراد و گروهها به علت اشغال سیستماتیک جهان زیست از اداره مستقل زندگی جمعی خود بازداشته شده اند. از این رو، پول و قدرت به حسب شرایط خاص خود بیانگر مسائل و مشکلاتی بوده و راه را بر تفاسیری که بطور ارتباطی به وجود آمده، می بندند. از حوزه زندگی صنعتی تا حوزه محیط زیست، تصمیمات براساس معیارهای از پیش تعیین شده اتخاذ می شود تا به وسیله استانداردهای غیر جانبدارانه گفتگوی دموکراتیک، با اهمیت است که این پدیده نه تنها از ایجاد دموکراتیک توافقات جلوگیری به عمل می آورد، بلکه همچنین به ساختارهای شناخت متقابل جهان زیست که اساس دموکراسی هستند، آسیب می رساند.
یک گرایش مهمتر در مدرنیته دشواریهای دموکراسی را تشدید می کند. کار توافقی جدا از تفاسیر در رابطه با نهادمندسازی مجزای ادعاهای اعتبار با دشواری بیشتری همراه است. کار علمی، نظام حقوقی و نهادهای نقد هنری پرسشهایی را درباره حقیقت، درستی و صداقت برای متخصصان به وجود می آورد. ادعاهای اعتبار نه تنها از یکدیگر بلکه از جهت گیریهای روزانه نیز جدا می شوند. شهروندان باید رودرروی پیچیدگی شگفت انگیز مهارت و تخصصی که فهم آنها را از واقعیت به چالش می کشد، قرار گیرند. متخصصان و کارشناسان نه تنها ممکن است درباره اینکه چه چیزی حقیقت، درست و صادق است، در میان خود اختلاف نظر داشته باشند، بلکه همچنین با صرف زندگی خود در این پرسشها، تفاسیر خود را ارائه می کنند.
ممکن است درباره همه این مطالب بپرسیم که آیا هابرماس مفهومی عملی از دموکراسی ارائه کرده است. احزاب سیاسی، اتحادیه های تجاری و سازمانهای رسمی دیگر پایه سنتی جنبشهای مترقی بوده اند. با وجود این، به نظر هابرماس، این مجموعه پایگاههای بالقوه دموکراتیک در درون سیستمها برای شهروندان از بین رفته است. او این پایگاهها را مشمول منطق سیستماتیک کنشی می داند که از دموکراتیزه سازی رادیکال ناتوان است. از این رو منتقدین او اظهار داشته اند که تحلیل برخورد و نزاع بین سیستم و جهان زیست که در نظریه کنش ارتباطی عرضه شده، از ارائه نظریه ای عملا روشنگر ناتوان بوده است. (55) هابرماس اعتراف می کند که او برخلاف گفته های پیشین خود، مفهومی سوسیالیستی از دموکراسی ارائه نکرده است. (56) او هدایت اقتصاد و دولت را براساس دموکراسی رادیکال غیر قابل تردید می داند. در مقابل، وظیفه کنونی دموکراسی رادیکال و ایجاد سدی دموکراتیک علیه تعدی استعماری دستورات الزامی سیستم در بخشهایی از جهان زیست است. (57) این وظیفه، وظیفه ای دفاعی است: پاسداری از ساختارهای شناخت متقابل و مسؤولیت آن با حوزه های عمومی غیررسمی و انجمنهای مدنی در درون جهان زیست است.
جدا از پرسشهای حقوقی درباره پذیرش اصول اساسی نظریه سیستمهای هابرماس، چه بسا صرفا بپرسیم که آیا از این انجمنهای غیر رسمی شهروندان می توان انتظار داشت تا حتی از این پروژه دموکراسی رادیکال محدودتر نیز استقبال نمایند. در واقع، تحلیل هابرماس در نظریه کنش ارتباطی پاسخ روشنی به اثر بخشی، (Efficacy) احتمالی «ادعاهای ضعیف اعتبار» نداده است. هابرماس در آخرین کار بزرگ خود، بین واقعیتها و هنجارها چند راه حل عملی ارائه کرده است. در آن جا، چرخش قدرت در جامعه مدرن و نقشی که دموکراسی در آن ایفا می کند، بطور روشن تر شرح داده شده است.
در استدلال هابرماس دو نکته اساسی مربوط به هم وجود دارد. نکته اول به تجدید نظر در برداشت او از قانون مدرن مربوط می شود، در حالی که نکته دوم به شرح و توضیح مفهوم "قدرت" می پردازد. نکته آغازین این واقعیت را بر جا می گذارد که سیستمها نیازمند توجیه قانونی هستند. این نیاز قانونی بین سیستم و جهان زیست مجرا و کانالی ایجاد می کند که هر یک از طریق آن می توانند دیگری را تحت تاثیر قرار دهند. (58)
در حالی که دغدغه پیشتر هابرماس تاثیرگذاری سیستم بر جهان زیست بود، او در آخرین اثرش، کانون توجه خود را تغییر داد. به دلیل اختصار، من تنها به استدلالات مربوط به قانون خواهم پرداخت.
مرحله نخست در رویکرد هابرماس به قانون شامل این فرضیه می شود که قانون مدرن مظهر پویایی اساسی دموکراسی است. هابرماس نشان می دهد که «از منظر نظریه حقوقی، نظم حقوقی مدرن می تواند مشروعیت خود را تنها از ایده خودمختاری و اراده آزاد، (Self- Determination) کسب نماید: شهروندان همواره باید قادر باشند تا خود را به مثابه نویسندگان قانون بدانند. افزون بر آن، آنها به عنوان مخاطبان قانون تحت سلطه آن نیز خواهند بود. (59) هابرماس تاکید می کند که تنها مفهوم استدلالی دموکراسی می تواند بطور قابل قبولی این ایده را بیان نماید. (60) ما در بالا مشاهده کردیم که این مفهوم در بردارنده افرادی است که حقوق و تکالیف مورد لزوم برای گفتگوی عقلانی را بطور متقابل به یکدیگر اعطا می کنند.
هابرماس نشان می دهد که هر گاه این فرایند در بین قانون به تمام معنا مدرن رخ دهد، نتیجه آن، سیستم اساسی حقوق است. این سیستم سرآغاز حقوق نهادیی است که ایده خودمختاری و اراده آزاد را ممکن می سازد. سیستم حقوق مدنی اساسی به قرار زیر است:
1- حقوق اساسیی که منشا آن شرح و بسط به لحاظ سیاسی مستقل حق آزادیهای فردی برابر تا بیشترین حد ممکن است.
2- حقوق اساسیی که منشا آن شرح و بسط به لحاظ سیاسی مستقل شان و منزلت فرد در انجمنی ارادی از متحدان تحت قانون است.
3- حقوق اساسیی که منشا آن مستقیما تعقیب پذیری، (Actionability) حقوق و شرح و بسط به لحاظ سیاسی مستقل حمایت حقوقی از فرد است.
4- حقوق اساسی برای فرصتهای برابر به منظور مشارکت در فرایندهای شکل گیری عقیده و اراده که شهروندان به وسیله آن خودمختاری سیاسی خود را اعمال کرده و قانون مشروع را به وجود می آورند. (61)
سه حق نخست اشاره به مخاطبان قانون داشته و آنچه را که ما اکنون خودمختاری خصوصی، (Private) موضوعهای حقوقی می نامیم، ضمانت می کنند. (62) آنها را تنها می توان بطور رسمی توصیف نمود; زیرا مضمون واقعی آنها باید نتیجه عمل و رفتار دموکراتیک شکل گیری اراده توسط شهروندان به عنوان نویسندگان باشد. (63) حق اساسی چهارم از این نیاز و درخواست نشات می گیرد. دموکراسی به عنوان قلب این نظام حقوق اساسی و نیز پروژه تحقق این حقوق در شرایط خاص جوامع مدرن تعریف می شود. (64) بطور خلاصه، سیستم حقوق پویایی اساسی دموکراسی را قانونی می سازد. هابرماس اظهار می دارد که هم اکنون «اولین اقدام برای عمل نهادسازی گوه، (Wedge) ایده فراگیر و جامع را به درون پیچیدگی اجتماعی سوق می دهد. (65)
در این جا باید خاطر نشان ساخت که مفهوم استدلالی دموکراسی در حالی که متضمن مفهوم تبادل نظر متقابل درباره حقوق است، وظایف سخت گفتگو را تحمیل نمی کند. شهروندان این حق را دارا هستند که به این الزامات متعهد نباشند. آنها مجاز هستند تا در قلمروهای استراتژیک افرادی آزاد باقی بمانند. (66) هابرماس به این دلیل اظهار می دارد که دموکراسی نهادی در نهایت به انگیزشهای درونی شهروندانش وابسته است. در همین زمان، این انگیزشها که سابقا فعال شده اند، می توانند اثرات وسیع و دامنه داری داشته باشند. برای اثبات این ادعا، باید به دومین مرحله از رویکرد هابرماس به قانون نگاهی بیافکنیم.
هابرماس اظهار می دارد که چون قانون نقشی حیاتی و سرنوشت ساز در ایفای وظیفه انسجام اجتماعی دارد، پویایی دموکراسی همانند تار عنکبوت می تواند به کل جامعه گسترش یابد. (67) هابرماس به گزارشهای ارائه شده توسط دورکیم و بویژه تالکوت پارسوتر درباره شیوه جایگزینی قانون به جای امر مقدس و مذهبی، (Sacred) به مثابه نیروی مرکز گرا، (Centripetal) در جوامع مدرن نزدیک شده است. (68) همچنان که اکنون مشاهده می شود، زوال و فروپاشی، (Dissolution) امر مقدس و مذهبی به کنش ارتباطی مسؤولیت ایجاد جهت گیریهای مشترک را اعطا می کند. این قدرت کنش ارتباطی به نوبه خود، در اوضاع و احوال جوامع پیچیده محدود می شود. هابرماس بیان می کند که قانون با عمل کردن به عنوان «تبدیل کننده » (69) ( Transformer) جامعه شناسانه توافقات بدست آمده در جهان زیست، این محدودیت را جبران می کند. ویژگی محوری جامعه شناسانه قانون این است که قانون توقعات رفتاری را متوازن می سازد. قانون اجازه می دهد به اعضای جمع و گروه اجتماعی تا به این امر پی ببرند که آنها ممکن است چه رفتاری، در چه زمانی و در چه شرایطی از یکدیگر توقع داشته باشند. (70) از آنجا که قانون تاثیر نظارتی گسترده داشته و به بررسی استدلالی پیوند خورده است، ویژگیهای مجرد و انتزاعی کنش ارتباطی را در زمان و مکان نیز گسترش داده است. بطور خلاصه، ادعاهای اعتبار بر ویژگی سست و شکننده آنها چیره می شود.
هابرماس با این برداشت از قانون، مجبور بوده است تا تمایزی را که پیشتر بین قانون به عنوان نهاد و قانون به عنوان رسانه (71) قائل شده بود، اصلاح نماید. آن تمایز بطور گسترده توان و استعداد دموکراتیک را از موقعیتها و شرایط سیستماتیک که در آن، قانون بدون نیاز به بازپرسی اساسی عمل می کرد، محروم می ساخت. اولا، قانون به عنوان رسانه به تنظیم درونی شرایط سیستماتیک کنش یاری می رساند. ثانیا، قانون به عنوان رسانه اشغال جهان زیست را به وسیله قانونی ساختن گسترش رسانه های سیستماتیک مشروع می نمود. ثالثا، قانون به عنوان نهاد بطور رسمی از ساختارهای جهان های زیست مدرن پاسداری به عمل می آورد. هابرماس این رویکرد را در متاخرترین نوشته اش کنار گذاشته و تاکید می ورزد که قانون همواره نهاد است. قانون صرف نظر از این که به چه چیزی نظم و سامان می بخشد، همواره با فرایندهای ارتباطی پیوند خورده است. (72) این بدان معناست که او بطور مفهومی هدایت دموکراتیک تر سیستمهای دولت و اقتصاد را مجاز می شمرد.
مرتبط ساختن مفاهیم اصلاح شده و گسترش یافته قانون و قدرت به هابرماس این امکان را می دهد تا چند پیشنهاد سیاسی مطرح نماید. برای نمونه، او بیان می دارد که برای دموکراتیزه سازی دستگاه اداری به وسیله فیلتر مشروعیت، باید به قانون آیین نامه ای، (Procedural) توجه داشت. (73) او پیشنهاد می کند که دولت می تواند به وسیله پاسداری از منافع عمومی در مقابل معاملات پنهانی در میان سازمانهای بزرگ، در ترتیبات نو کورپوراتیستی، (Neo-Corporatist) نقش دموکراتیک تری ایفا نماید. (74) همین امر در مورد رهبران حزبی دموکراتیک در رابطه با قدرتمندان دستگاه اداری نیز صادق است. (75) مهارت قضات بر مسائل صحت و درستی نیازمند ارتباط دائمی با تبادل نظرهای انتقادی گسترده است. (76) دموکراسی استدلالی همچنین دارای توان تاثیر گذاری بر نظارت موجود بر محل کار است. (77) این فرصتها به این دلیل پدید می آید که نهاد قانون آیین نامه های قانون گذاری مشروع را به وجود می آورد. این آیین نامه ها عمدتا بدون توجه به شرایط یا شایستگیهای بازیگران بیانگر تاثیر دموکراتیزه سازی است. افراد و گروهها در سطح اجتماعی فرایندهای نهادمند شدن از طریق فیلترهای دموکراتیک اجبار می شوند. (78) هابرماس این فرایند را بین الاذهانی، (Intersubjectivity) سطح بالاتر، توصیف می کند که داده های ذهنی را به نمایش می گذارد. (79)
این تجدید نظرها در مفاهیم قانون و قدرت به این معناست که سیستم سیاسی رسمی بطور دموکراتیک مشروع نیست مگر آن که به طرز چشمگیری عملکردهای داخلی آن به روی فرایندهای وسیع تر شکل گیری عقیده و اراده گشوده شود. به نظر هابرماس، حوزه های نیرومند سیستم سیاسی که بطور رسمی سازمان یافته اند، تصمیمات را اتخاذ کرده و به عنوان «مقام داوری »، ( Context of Justification) انجام وظیفه می کنند. حال آن که «حوزه های ضعیف » جهان زیست به عنوان «مقام کشف »، ( ContextofDiscovery) منشا اثر هستند. (80) و در نهایت، نقطه آغاز و پایان برای دموکراسی، کنشهای ارتباطی خیلی وسیع تر و پراکنده تر جهان زیست است.
هابرماس اظهار می دارد که کنشهای ارتباطی در «جامعه مدنی » که «هسته نهادی آن، شامل پیوندهای غیردولتی و غیراقتصادی و انجمنهای ارادی است »، (81) قرار دارد. حوزه عمومی به واسطه این دموکراسی غیررسمی بطور نهادی ضمانت می شود. از این رو، نمی تواند سازمان یافته و یا نهادینه شود. حوزه عمومی ساختاری «آشفته » و «گسترده » است که «با سازمان به عنوان یک کل مخالفت می ورزد.» (82) انجمنهای جامعه مدنی، در مقایسه با سیستم سیاسی، در مورد مسائل اجتماعی حساس تر بوده و برای ظهور تفاسیر مناسب و راه حلهای مشکلات شایسته ترین [تشکیلات] هستند. بدین ترتیب، هابرماس تاکید می ورزد که گردش منظم و نهادی قدرت، تنها به شرطی محفوظ می ماند که سیستم سیاسی «مرکزی » به «حاشیه » حوزه عمومی دائما پاسخگو باشد. (83)
به رغم تجدیدنظرها و استنباطات بالا در - یااز - کار پیشتر هابرماس، ممکن است هنوز بپرسیم که آیا برداشت او از دموکراسی واقع گرایانه است. خود هابرماس می پذیرد که «کار عادی و طبیعی سیاست » نمی تواند شرایط سخت الگوی دو سویه «دموکراسی مشورتی » را برآورده سازد.» (84) بنابراین او بیان می دارد که حوزه عمومی باید قادر باشد تا مشکلات اجتماعی را کشف کرده، آنها را به صورت «آگاهی از بحران » تبدیل کرده و از این رو، آن مشکلات را در مفهوم پارلمانی ارائه نماید; بطوری که برنامه های عادی و روزمره بعدی را مختل سازد. (85) رویکرد بازسار به نظریه، بیش از اشاره به این امکان نمی تواند کاری انجام دهد. در پایان، امید به دموکراسی بستگی به این دارد که شهروندان اعمال تواناییهای ارتباطی خود را گزینش نمایند و در نهایت، پویایی دموکراسی باید توسط خود شهروندان تولید و باز تولید شود. کمک به نظریه دموکراسی
در مقدمه متذکر شدیم که پیوند بین نظریه و عمل تنها یک چشم انداز برای نزدیک شدن به کار هابرماس است. تنش، و نه تضاد، بین این دو فراهم کننده پویایی و تحرک برای یادگیری فرایندها بوده و در مفهوم دموکراسی گنجانده می شود. در واقع، هابرماس در سراسر کار خود، از مفاهیم کنش ارتباطی و اخلاق گفتگویی بهره جسته است تا در نظریه بر کثرت «دوگانگیها»، ( Dualisms) چیره شود. رهیافت «دیالکتیک » او درصدد است تا بر یک جانبه گی، (One - Sidedness) چارچوبهای تئوریک رقیب غلبه کرده و حقایق مربوط به آن را در نگرش فراگیرتر او جا دهند. این امر در مشارکت هابرماس در نظریه حقوقی و دموکراسی بسیار آشکار است. در این جا، احتمالا پیشنهاد و کمک اصلی او، تلاش برای خاتمه دادن به رقابت دیرین بین لیبرالیسم و جامعه گرایی، (Communitarianism) است. به دلیل اختصار، تنها می توان با متمرکز شدن بر مشارکت هابرماس در مفهوم دموکراسی رادیکال، بطور غیرمستقیم بدان دست یازید. زیرا این همان پروژه ای بوده که از آغاز انگیزه کار او بوده است.
تاکنون مشاهده نموده ایم که پذیرش فرضیه های اساسی هابرماس در نظریه سیستمها، پروژه دموکراسی رادیکال را تحدید می کند. این پروژه همچنین به وسیله ویژگی کثرت گرایانه جهان زیست که قابل تقلیل به خیر عمومی، (Common Good) نیست، تحدید می شود. این امر هابرماس را به بازسازی دموکراسی رادیکال به حسب مفهوم روند - گرایانه ای، ( Proceduralist) از «سیاست مشورتی » سوق می دهد. جوهره سیاست مشورتی این است که اولویتها و عقاید شهروندان که به مباحثه گذاشته می شوند، باید بطور همگانی قابل توجیه باشند. تنظیم و تدوین سیاست و اراده تنها در صورتی دموکراتیک است که شهروندان صرفا به انباشت اولویتهای شخصی نپردازند، بلکه همچنین در گفتگوهایی که راه بررسی مستدل را بر این اولویتها می گشاید، وارد شوند. دموکراسی مشورتی کانون توجه را از نتایج نهایی به ویژگی فرایندهایی که این نتایج به وسیله آنها قابل دستیابی هستند، تغییر می دهد. (86) این امر آشکار است که دموکراسی مشورتی فراتر از الگوی لیبرالی قرار می گیرد; الگویی که تنها به ارائه مقرراتی برای تضمین سازش عادلانه منافع معین می پردازد. با وجود این، دموکراسی مشورتی همچنین در الگوی جمهوری تجدید نظر به عمل می آورد. هابرماس خواهان آن است تا همچنان به دموکراسی رادیکال حمله نماید، بی آن که آن را به عنوان یک نظام شهروندی در نظر بگیرد. نظامی که بیانگر راه مشترک زندگی است. هابرماس هر مفهومی از «سوژه اجتماعی کلان »، (Macrosocial) را به ایده «ارتباطات بی سوژه » تبدیل می کند. (87)
هابرماس با این رویکرد، کانون توجه دموکراسی رادیکال را از تحقق واقعی هدف به چارچوب روش کار تغییر داد تا به مشکلات اجتماعی موجد این پرسش که «ما باید چه کار کنیم » پاسخ دهد. در این صورت، نیاز به ابزار خیر عمومی، تنها به عنوان یک عامل در رویکرد جامع و فراگیر در حل مشکل به حساب می آید. در این رویکرد، جنبه های تحلیلی متفاوت در مشکلات باید بطور جداگانه مورد رسیدگی قرار گیرند. (88) نخست، آن جنبه هایی از مساله مطرح است که پذیرای توافق بوده و باید از طریق گفتگو حل شوند. گفتگوی عملگرایانه، (Pragmatic) به یافتن مناسب ترین ابزارها برای دستیابی به اهداف مشخص کنونی می پردازد. گفتگو درباره اخلاق جمعی، (Ethical) به وظایف کلاسیک دموکراسی رادیکال یعنی توضیح و شکل دهی عقلانی راه مشترک زندگی اشاره دارد. گفتگو درباره اخلاق فردی، (Moral) تعیین می کند که منافع یکسان همه انسانها چیست. این گفتگو ارزشهایی را معین می کند که به مثابه شاخصها و شرایط تحدید کننده دو نوع گفتگوی دیگر عمل می کنند. دموکراسی استدلالی برای جنبه هایی از مشکلات که با توافق امکان حل ندارند، تسهیلات لازم را فراهم می نماید. این امر به فرایندهای چانه زنی که در پی سازش عادلانه منافع است، نیاز دارد. با وجود این، گفتگو هنوز پیوندی غیرمستقیم با چانه زنی دارد; زیرا باید شرایطی را تعیین نماید که بر اساس آن می توان به سازشی عادلانه دست یافت.
هابرماس اظهار می دارد که نتایج مباحثات درباره مشکلات و سیاستهای به وجود آمده برای حل آنها، زمانی قانونی است که این روند در درون چارچوب نهادی سابقا توصیف شده، تعقیب شود. او بیان می دارد که همچنین اهمیت دارد سیاستها را در معرض تجدید نظر منصفانه قرار دهیم تا از تناسب آنها با سیستم حقوقی موجود اطمینان یابیم. (89) هابرماس اظهار می دارد که این تنها راهی است که ما می توانیم امروزه دموکراسی رادیکال را درک نماییم. او مدعی ارائه مفهومی متوازن و متناسب تر از دموکراسی است که در آن، عناصر سنتهای لیبرالی و جمهوری خواهی جایگاه های مربوط به خود را پیدا می کنند. اما، آیا این تنها دموکراسی رادیکال اسمی است؟ انتقادات
تلاش هابرماس برای زنده نگهداشتن پروژه دموکراسی رادیکال را می توان به شنا بر خلاف موج تشبیه کرد. مفهوم استدلالی دموکراسی در حالی که همه گرایشهای مدرنیته را که مفروضات بنیادی تفکر سوسیالیستی را سست کرده، شامل می شود، آرمانهای هنجاری رادیکال را در اختیار دارد. (90) ممکن است بپرسیم که آیا این امر مفهوم نامتوازن و نامتناسبی از دموکراسی رادیکال را نتیجه می دهد. در اینجا می خواهم تنها آن نوع از انتقاد را ذکر نمایم که علیه هابرماس در این رابطه مطرح شده است.
این مساله متضمن توجیه هابرماس از دموکراسی در تعابیر هنجاری شدید نظریه کنش ارتباطی می باشد. ما قبلا متذکر شده ایم که به نظر هابرماس، دموکراسی از نیاز جدی شهروندان به تعقیب اهداف جمعی و اداره منازعات آنها بطور توافقی نشات می گیرد. اگر دموکراسی ریشه در ادعاهای اعتبار نمی داشت، امکان تشخیص و تمایز آن از روشهای خشونت آمیز یا استراتژیک وجود نمی داشت. بنابراین، در حالی که سیستم سیاسی رسمی باید بطور مداوم تصمیم سازی نماید، تصمیماتی که ممکن است مورد پذیرش همه متاثران از آن نباشد، نکته مهم و جدی برای هابرماس این است که تنها انگیزه توافق اعمال کننده تاثیر دموکراتیزه سازی سخت و بی امان است. به هر روی، برخی منتقدان اظهار می دارند که هابرماس شرایط بسیار سخت و دشواری برای دموکراسی معین می کند بطوری که توانایی آن را جهت ارائه بدیل و جایگزینی برای خشونت به خطر می اندازد. (91)
نخست، مفهوم استدلالی دموکراسی چه بسا برای شهروندان شاق و سخت به نظر نرسد، زیرا این مفهوم بر هیچ توافق اساسی پیشینی، (Prior) متکی نیست. این امر تنها به بازشناسی اعتبار اصل بی طرفی بستگی دارد. با وجود این، بیان شده است که حتی این اصل صوری و ظاهری تا حد زیادی وابسته است. در اوضاع و احوال کثرت گرایی مدرن، شهروندان همواره نمی توانند بر آنچه که بی طرفی مستلزم آن است، توافق نمایند. یک گروه می تواند تعریف گروه دیگر را از بی طرفی، بر ضد منافع خود ببیند و برعکس. این ادعای هابرماس که بی طرفی یک اصل عام و مشترک است، به این منظور در نظر گرفته شده تا از این دیدگاههای فرقه گرایانه، (Sectarian) جلوگیری به عمل آورد. هر چند توماس مک کارتی، (Thomas Mccarthy) این نکته را مطرح می کند که جداسازی روند و روش صوری از محتوای اصلی هرگز مطلق و قطعی نیست: ما نمی توانیم بدون دستیابی به حدی از توافق بر آنچه خوب است، بر آنچه عادلانه است، توافق نماییم; (92) اگر این چنین است، پس محتمل نیست که هیچ اصلی، صرفنظر از چگونگی صوری و ظاهری بودن، بتواند عام و شامل باشد.
مفاهیم توافق و بی طرفی در شرح و گزارش هابرماس مهم و حیاتی هستند. شهروندان نیازمند تمایز گذاری بی طرفانه بین جنبه های اخلاق فردی، اخلاق جمعی و عمل گرایانه مسائل سیاسی هستند تا بر انواع ضروری و بایسته گفتگو و چانه زنی ست یابند. اگر آنها نتوانند در این مرحله مقدماتی بر توافقات مستدل توفیق یابند، در این صورت، دموکراسی استدلالی می باید در شرایط عملی شکست بخورد. اشتیاق و انگیزش به توافق به جای برانگیختن و تحریک به (93) فرایندهای دموکراتیک چه بسا کاملا موجد نومیدی و نارضایی، (Disaffection) باشد.
ماهیت به وضوح طولانی و بی پایان گفتگوها و مباحثات کنونی در مورد اخلاق فردی و جمعی گواه بر گرفتاری و مخمصه، ( بالا است. (94) از این دیدگاه، چه بسا گفته شود که خود مشروعیت دموکراسی از توانایی بی نظیر آن در حل مشکلاتی که جایی برای توافق نمی گذارد، ناشی می شود. بدین ترتیب، شناسایی میل و رغبت شهروندان به حل غیر خشونت آمیز درگیریها به وسیله ترغیب و انگیزش به توافق ظاهرا نادرست باشد. منتقدان تاکید می کنند که اگر قرار است دموکراسی غیرعملی و ناممکن نباشد، گفتگو حتی در مورد پرسشهای صراحتا اخلاقی - فردی و جمعی - باید غالبا راهی به سوی چانه زنی و سازش عادلانه ارائه نماید. اگر این امر ضرورت عملی دموکراسیهای مدرن است، پس شرح هنجاری از مشروعیت باید گسترش یابد تا شکلهای سازشی را که صرفا بر محاسبه استراتژیک متکی است، (95) شناسایی نماید. در غیر این صورت، مفهوم (از اساس) هنجاری دموکراسی ممکن است مشروعیت مفهوم عام دموکراسی را نیز تضعیف نماید. نتیجه گیری
سهم هابرماس در تئوری به مثابه یک کل، بازسازی پروژه ناتمام مدرنیته است. سهم او در نظریه دموکراسی باید در این مفهوم درک شود. مفهوم روندگرایانه دموکراسی مشارکتی به این منظور مورد توجه قرار گرفته تا تصور موجود در مرکز و کانون فرهنگهای سیاسی دارای خاستگاه لیبرالی و نیز موانع همیشگی و نه خیلی همیشگی رو در روی تحقق آن را آشکار سازد. این تصور تصوری از سازمان اجتماعی است، به تنهایی از درون عقیده استدلالی و شکل گیری اراده پدید آمده است.
هابرماس در برابر آنهایی که از نظریه انتقادی جامعه توصیه های سیاسی عینی و مشخصی را جویا می شوند، مقاوم و نفوذناپذیر باقی مانده است. هابرماس در حالی که توصیه نمی کند که ما باید چه کار بکنیم، پرسشهایی مطرح کرده و در صدد یاری ما جهت رشد خود آگاهی درباره تنش بین نظریه و عمل که ما هم اکنون در آن گرفتار آمده ایم، است. هابرماس با این رهیافت خود تحدیدگر، (Self- limiting) این احتمال را همچنان باز می گذارد که ما به عنوان شهروندان جوامع دموکراتیک ممکن است در واقع عقلانی و مسؤولیت پذیر شویم.
پی نوشتها:
1)
2) دانشجوی دکترای علوم سیاسی دانشگاه تهران.
3) پیتر کیویستو، اندیشه های بنیادی در جامعه شناسی، ترجمه منوچهر صبوری، تهران: نشر نی، 1378، صص 8-107.
4) مایکل پیوزی، یورگن هابرماس، ترجمه احمد تدین، تهران: هرمس، 1378، ص 119.
5) یان کرایپ، نظریه اجتماعی مدرن، از پارسونز تا هابرماس، ترجمه عباس مخبر، تهران: آگاه، 1378، ص 306.
6) همان، ص 296.
7) یوسف اباذری، خرد جامعه شناسی، تهران: طرح نو، 1377، ص 27.
8) مایکل ایچ، لسناف، فیلسوفان سیاسی قرن بیستم، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران: نشرکوچک، 1378، صص 1-430.
9)
10) برای گزارش متاخر و رایج تر از این استدلال بنگرید به:
John Ralston Saul, Voltaire؛s Bastards (New York, Vintage, 1993)
11)
12)
13) Dews, Autonomy and solidarity, p. 77
14) Ibid., pp. 77,188
15) Ibid., p. 43
16) Ibid., p. 189
17) Ibid., pp. 138-9
18) Ibid., p. 79
19) Ibid., pp. 43-4, 47, 78-80
20) Ibid., pp. 229-36
21)
22) Dews, Autonomy and solidarity, p. 48
23) Habermas, The second life fiction
24)
25)
26)
27) Wiggerhaus, The Frankfurt School, p. 539
28)
29) Habermas, Heinrich Heine, p. 93
30) Dews, Autonomy and solidarity, p. 98
31)
32)
33) Habermas, Theory of Communicative Action one, p.18
34)
35)
36) Habermas, Theory of Communicative Action one, p. 336
37) Ibid., p.17
38) Habermas, Between Facts and Norms, pp. 22
39) Habermas, Theory of Communicative Action two, p. 77-111
40)
41) Habermas, Theory of Communicative Action Two, P.77
42)
43) Habermas, Thory of Communicative Action One, P.17
44) See Habermas, "On the cognitive content", pp. 352-3
45) Habermas, Between Facts and Norms, p. 107
46) Habermas, Theory of Communicative Action One, p.18
47) Habermas, Between Facts and Norms, pp.110-11
قسمت سوم فصل به چیستی حقوق و وظایف می پردازد.
48)
49) Habermas, Between Facts and Norms, p.8
50) Habermas, Theory of Communicative Action One, pp. 285-6
51)
52) هابرماس اظهار می دارد که سیستم ها نیازمند نهادینه سازی قانونی در جهان زیست هستند. ر.ک:
Habermas, Theory of Communicative Action Two, pp. 172-9
53) به هر روی، تفاوتهای مهمی بین این دو رسانه وجود دارد. مفهوم «قدرت » را نمی توان کاملا به «رسانه هدایت گر» در مفهوم پارسونز فروکاست. ر.ک:
Habermas, Theory of Communicative Action Two, pp.267-72
هابرماس در تاکید به این نکته که قدرت دستگاه اداری باید به وسیله «قدرت ارتباطی » حوزه عمومی بطور مداوم مشروعیت یابد، بویژه بر هانا آرنت متکی است. ر.ک:
Between Facts and Norms, pp. 146-50.
54) - Habermas, Theory of Communicative Action Two, pp.301-73
55)
56)
57)
58) Habermas, Theory of Communicative Action Two, p. 185
59)
60) نقد هابرماس از بیانهای بدیل و جایگزین در قسمت بعدی مورد توجه قرار گرفته است.
61) Habermas, Between Facts and Norms, pp. 122-3
62) Ibid., p. 123
63) Ibid., p. 121
64) Ibid., pp. 125-9
65) Habermas, Postscript, p. 462
66) Habermas, Between Facts and Norms, pp. 119-20
67) Ibid., p. 437
68)
69) Habermas, Between Facts and Norms, p. 81
Ibid., p. 177 (70
71) Habermas, Theory of Communicative Action Two, pp. 362-5
72) Jurgen Habermas, Remarks on the discussion, p. 130
هابرماس هنوز تصدیق می کند که قانون می تواند برای اهداف غیر دموکراتیک ابزار قرار گیرد. به هر روی، این امر مساله ای تجربی است و نه موضوع مفهوم سازی برای دو نوع متفاوت از قانون.
73) Habermas, Between Facts and Norms, pp. 440-1
74) Ibid., pp. 350-1,441
75) Ibid., p. 443
76) Ibid., pp. 439-40
77) Ibid., pp. 413-14
78) Ibid., pp. 340-1
79) Ibid., p. 299
80) Ibid., P. 307
81) Habermas, Between Facts and Norms, p. 366
82) Ibid., P. 307
83) Ibid., pp.354-6
84) The Meaning of "deliberative democracy" is considered further below
85) Habermas, Between Facts and Norms, pp.356-9
86) در مورد مفهوم سیاست مشورتی کتاب شناسی مختصری در یادداشت نخست مقدمه مترجم بر هابرماس ارائه شده است. Between Facts and Norms, p. 517.
87) Habermas, Between Facts and Norms, p. 299
88) Ibid., pp. 151-68
89) Ibid., p. 167
90)
91)
92) McCarthy, "Practical discourse", p.62
93) Habermas, "Postscript", p.462
94)
95) Rehg and Bohman, "Discourse anddemocracy", p.94
این نویسندگان مجموعه ضعیف تری از شرایط معرفتی برای تفکر و غور و بررسی دموکراتیک بازسازی کرده اند. pp.94-9 برای پیشنهادات دیگر در این رابطه، ر.ک:
McCarthy, "Practical discourse", pp. 66-8,
و نیز قسمت ویژه در کارلو در .Philosophy and Social Criticism, 22 (1996)
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان