نسخة دکتر محمدرضا خدایی و بدریسادات بهرامی برای والدینی که فرزندانشان را از فرط علاقه و مراقبتشان از خانه فراری میدهند
گاهی ممکن است تصورات و برنامهریزیهای والدین نتیجه مورد نظر آنها را به بار نیاورد و حتی پیامدهای آن برخلاف انتظارشان باشد. والدین گاهی با سیاست کنترل بیش از حد و یا در نقطه مقابل، با خودداری از دخالت در کار بچهها و آزاد گذاشتن بیش از حد آنها سعی میکنند ارزشهایی را که به آنها پایبندند به بچهها منتقل کنند اما توفیق مورد انتظارشان به دست نمیآید و نتیجه، فاصلهای است که بین آنها و فرزندشان ایجاد میشود؛ فاصلهای که میتواند پایانی تلخ برای خانواده داشته باشد؛ پایان تلخی مانند داستان این هفتهمان که قصه سختگیریهای نابهجا و فشار بیش از حد یک مادر به دخترش مساوی شده است با فرار دختر از خانه. بخشی از ایمیل این مادر را بخوانید: «با وجود غم فراوانی که دارم، مینویسم تا عبرت والدینی شوم که مثل من فکر میکنند. دختر 17 سالهام را طوری تربیت کرده بودم که نه حق داشت از من بخواهد به خانه دوستاناش برود، نه اجازه اینکه پای کامپیوتر و اینترنت باشد. دلام نمیخواست آنچه نباید بداند و ببیند را قبل از اینکه به خانه بخت برود، متوجه شود. مادرم مرا اینگونه بار آورده بود و همیشه میگفت باید با بچهات فاصله داشته باشی تا حساب ببرد و سرکش نشود. هر لحظه او را چک میکردم و خودم دنبالاش میرفتم تا از مدرسه به کلاس زبان و سپس خانه همراهیاش کنم. میترسیدم مبادا پسری مزاحماش شود یا دختر نابابی از راه به درش کند. اگر از خانه برای کاری بیرون میرفتم صد بار زنگ میزدم و او مرتب میگفت: مامان! من خونهام، دارم درس میخوانم. البته دلخور میشد اما من اهمیتی نمیدادم چون حس میکردم دلخوریاش بهتر از آن است که فردا بدبخت شود. یک روز که به دنبالاش رفتم تا از کلاس زبان بیاورماش متوجه شدم رفته است. با گوشیاش تماس گرفتم. جواب نداد و شب زنگ زد که دیگر به آن زندان برنمیگردم. همسرم همیشه تحسینام میکرد که چه دختری بار آوردهام اما حالا میگوید تو مقصری! دخترم تا این سن حتی تنهایی به خرید نرفته بود؛ چه برای یک سطل ماست، چه برای خرید لباس. همیشه همراهاش میرفتم. او هیچ چیزی بلد نیست و هر بلایی ممکن است سرش بیاید. من مقصرم اما به من هم هیچکسی یاد نداده بود که رفتار درست چیست...»
پای صحبتهای دکتر محمدرضا خدایی، روانپزشک و دکتر بدریسادات بهرامی، مشاور خانواده نشستهایم تا آنها به ما بیاموزند چهطور با بچههایمان رفتار کنیم که هرگز به این نقطه نرسند که از امنترین و آرامشبخشترین جای ممکن، یعنی آغوش پرمهر خانه و خانوادهشان بگریزند.
نسخه اول
دکتر محمدرضا خدایی روانپزشک
اول از همه خواهش میکنم از واژه مقصر استفاده نکنید. قرار نیست دادگاهی تشکیل شود تا من در آن، متهم ردیف اول و دوم را مشخص کنم. در اتفاق ناگواری که پیش آمده است، والدین در اثر ناآگاهی مشکلهای کوچک را نادیده گرفته و کار را به اینجا رساندهاند چون راه را بلد نبودهاند. همه ما باید مراحل رشد روانی و جسمی و جنسی را طی کنیم و به تکامل برسیم. بحث در مورد گذراندن این مراحل رشد خارج از حوصله این مقاله است و فقط قصد دارم در مورد شیوه رفتاری صحیح در هنگام رشد روانی کودک در گذر از کودکی به نوجوانی چند نکته را بگویم.
بچهها در این مرحله دنبال این هستند که بگویند: «من هم هستم و هویت مستقلی دارم» و برای رسیدن به این خواسته و نیاز روانی امکان دارد گاهی به والدین و اطرافیانشان «نه» بگویند. بچهای که تا حالا مطیع پدر و مادر بوده است در این سن جملات خاصی را به زبان میآورد مانند: «من اینجوری که شما میخواهید، نمیخواهم!» ضمنا الگوی او از افرادی چون والدین یا معلمها به الگوبرداری از همسالان خود تغییر میکند. هر چه از نوجوانی به جوانی میرسد، این حس استقلالطلبی و ابراز وجود بارزتر خواهد شد. شما به عنوان والدین او باید این نکات را بدانید و بدون حساس شدن روی این رفتارهای طبیعیاش، به آرامی و با همدلی از کنار آنها بگذرید تا این دوران تمام شود. شما باید خصوصیات این دوران را بشناسید و بدانید همه ما این دوران را داشتهایم و اشتباهاتی در این دوره مرتکب شدهایم که از روی قصد و غرض یا عناد با والدینمان نبوده است، بلکه به دلیل نیازمان به استقلالطلبی چنین رفتارهایی میکردیم.
اگر ما به عنوان والد بتوانیم این دوران را درک کنیم، میتوانیم به بچههایمان کمک کنیم اما متاسفانه بعضی از والدین هستند که از این دوره با نام سرکشی یاد میکنند و میگویند: «فرزندمان از حرفهای ما سرپیچی میکند و محیط بیرون و دوستان خود را بر محیط خانه و خانوادهاش ارجح میداند، پس باید با او مقابله کنیم تا سرکشی نکند.» این نگرش غلط والدین و در نتیجه آن، رفتارهای غلط آنها باعث میشود فاصلهای بین آنها و بچههایشان ایجاد شود و به جای فضای صمیمیت فضای نبرد و جنگ حاکم شود. جنگی که فرسایشی است و باعث تخلیه انرژی روانی هر دو طرف میشود. والدین با پافشاری قصد دارند تجربه چهل، پنجاه ساله خود را که شاید با آزمون و خطای فراوان به دست آمده باشد به بچهها تفهیم کنند. مثلا میگویند جامعه چنین خطرهایی را دارد، عاقبت فلان راه، چنین و چنان است و مدام با سخنرانی کردن صرف و نصیحت کردن قصد دارند در ذهن بچهها به زور نکات پندآموز را تزریق کنند. در نقطه مقابل، بچههایی هستند که هنوز آمادگی پذیرش این نکات را ندارند و در سن آنها باید برای مستقل بودن تلاش کرد و به اعمال زورها «نه» گفت. این تلاقی دیدگاهها جنگ فرسایشی و فاصله ناخوشایندی را ایجاد میکند که آخر و عاقبت خوشی ندارد و چون والدین به بچهها راهحل یاد نمیدهند و آمادگی لازم برای رویارویی با مشکلات آموزش داده نمیشود، آنها هم به خیال خود و به توصیه افراد ناآگاه دست به راهحلهای غلط میزنند و از بنبستهایی مثل اعتیاد، ترک تحصیل، فرار از خانه و... سردرمیآورند. والدین باید بتوانند فضای امن روانی برای رشد روانی طبیعی بچههایشان ایجاد کنند تا آنها قادر باشند با قدرت بیشتر به حل مشکلات پیشبینی نشده زندگی خود بپردازند.6 توصیه کلیدی
اول:
از پند و نصیحت کردن بچهها بپرهیزید. برای آنها سخنرانی نکنید، بلکه با آنها گفتگو کنید؛ گفتگویی سودمند که دو سخنگو داشته باشد و هر دو طرف حرفهایشان را بزنند و پاسخ پرسشهایشان را بگیرند. متاسفانه اغلب اوقات، وقتی تصمیم میگیریم با فرزندمان حرف بزنیم، برای آنها سخنرانی میکنیم. برای تشویق بچهها به گفتگو باید صحبت را با جملاتی همدلانه شروع کنیم تا رغبت کنند که حرفشان را بزنند و حرف شما را بشنوند. نمونهای میآورم: وقتی یک مشکل جسمی برای فرزندتان پیش میآید، مثلا زانوهایش به زمین میخورد و خراشیده میشود، شاید بگویید: «آه، پسرم! خیلی میسوزه؛ نه؟! میخواهی چسب بزنم روی زخمات؟» در مورد دیگر حالات او هم میتوانید اینطوری باب گفتگو را باز کنید. خودتان باید با توجه به شناختی که از فرزندتان دارید گاهی با مهربانی، گاهی با شوخی و یا هر حالت دیگری که صمیمیت شما را برساند، سر حرف را باز کنید: «میدونم از اینکه به من دروغ گفتی، احساس خوبی نداری!»؛ «میدونم که ناراحتکننده است بعد از این همه درس خواندن، ریاضیات را 12 شدهای!» این همدلی باید بلافاصله با یک راهحل مناسب گفته شود.
دوم:
مراقب باشید در حین گفتگو از الفاظ توهینآمیز استفاده نکنید: «آخه بچهجون تو که هنوز دست راست و چپات را بلد نیستی...»؛ «بیعرضگیات را موقع نان خریدن هم نشان دادی...» سعی کنید هرگز خطاهای آنها را به رخشان نکشید. باید پس از مطرح کردن ابراز همدلی خود و شروع گفتگو، حرفهایی بزنید که اعتماد نوجوان جلب شود و تمایل پیدا کند گفتگو را ادامه بدهد و راهحل خوبی در پایان به دست آورد. بد نیست تواناییهای او و نقاط مثبت اخلاقی و رفتاریاش را یادآور شوید و از او حمایت کنید تا وقتی در خاتمه راهحلی را پیشنهاد میکنید، او با آغوش باز پذیرا باشد و به آن فکر کند. هرگز در جمع با او چنین گفتگویی نداشته باشید چون احساس حقارت میکند.
سوم:
صبر و شکیبایی خود را از دست ندهید تا او احساس امنیت کند. اگر با تندخویی او مواجه شدید و یا حس کردید گستاخی میکند، سریع از کوره در نروید. یادتان باشد او به کمک شما نیاز دارد و باید آموزش ببیند که چهطور بر این حس خشم خود و عجز از حل مشکلاتاش پیروز شود. شاید به خاطر بیاورید که شما هم با چنین رفتار گستاخانهای باعث رنجش و آزار والدین خود شده بودید. شاید سیلی و یا رفتار تند والدین خود را در پاسخ به این کار به یاد داشته باشید. آیا دلتان میخواهد فرزندتان همان حس را که شما نسبت به پدر و مادر خود دارید، نسبت به شما داشته باشد؟ گاهی میتوانید داستانهایی نقل کنید تا همدلیتان ثابت شود: «اینقدر خودتو ناراحت نکن! منم توی ریاضی مشکل داشتم. بقیه درسهات خوبه، برای ریاضیات هم معلم میگیریم. خوبه؟!»
رفتار او را حمل بر خامی و ناپختگیاش کنید تا اینکه آن را به پای بیاحترامی بگذارید. شما در پایان براساس تجربه راهحلی را پیشنهاد دهید و تصمیم را به عهده او بگذارید.
چهارم:
در مورد موضوعات جدی، قاطع عمل کنید. اگر میبینید او با راهی که پیش گرفته است ناخواسته قصد صدمه زدن خود را دارد و به مواد مخدر و یا سیگار یا رفتارهای پرخطر دیگر روی آورده است، قاطع باشید و قوانین منع شده را متذکر شوید. نکته مهم اینکه توهین نکنید و او را با دیگر بچهها مقایسه نکنید: «کاش پسر فلانی بچه من بود. تو لیاقت نداری!»
پنجم:
به بچهها القا کنید که به آنها اعتماد دارید. اگر بتوانید احساسات مثبت را به بچهها منتقل کنید، جواب خوبی میگیرید. تقویت حس اعتماد به نفس آنها و برشمردن تواناییشان البته بدون غلو، روابط شما را صمیمانه میکند.
ششم:
هر چیزی حدی دارد؛ پس حد و مرزها را مشخص کنید. مراقب باشید از آن طرف پشتبام نیفتید. در حین گفتگو، باید از فرزند خود انتظار داشته باشید محدوده اختیارات و انتظارات تعریف شده را رعایت کند و احترام و ادب را در این گپ دوستانه حفظ کند. او باید در قبال این انتظار همدلی که از شما دارد، مسوولیتهایی را نیز بپذیرد و متناسب با سن خود در سیستم خانواده وظایفی داشته باشد. اینکه بچهها فقط از والدین خود سرویس بگیرند و آنها مدام بخورند و بخوابند و والدین خوب را والدینی بدانند که هیچ انتظاری از آنها نداشته باشند، صحیح نیست. مسوولیتپذیر بار آمدن و تحمل ناکافی باید در بطن خانواده به بچهها آموزش داده شود. او باید درک کند والدین در قبال خدمتی که به او ارایه میدهند انتظاراتی هم دارند که کاملا به جاست و باید محترم شمرده شود. مثلا: «اینکه شما دوست داری به مهمانی دوستات بروی مانعی ندارد اما میخواهم تلفن، آدرس و ساعت دقیق مهمانی را بدانم. لطفا برایم بنویس و بگذار روی میزم!» شما به فرزندتان استقلال میدهید و همانطور که گفتم؛ تزریق احساسات مثبت میکنید. او مطمئن میشود که کارآگاهبازی و پلیسبازی در کار نیست و این اعتماد به شما باعث میشود فاصله میانتان به صفر برسد. اگر در اعتمادی که به بچهها دارید دودل شوید و به قول خودتان کنترل نامحسوس کنید، کار را خراب میکنید چون او متوجه میشود و مخفیانه و دور از چشم شما کار خودش را میکند و این یعنی فاصله.
نسخه دوم
دکتر بدریسادات بهرامی مشاور خانواده
وقوع چنین پیامدهایی یک زنگ خطر و هشدار برای والدین است. والدین چنین بچههایی با مخفی کردن واقعیتها و آموزش ندادن مهارتهای مهم زندگی و در مرحله قبلتر با نادیده گرفتن حرکات، احساسات و رفتارهای فرزندشان او را به این سمت سوق دادهاند. بیاطلاعی آسیبزننده است. این جمله را خوب به ذهن بسپارید. اگر به گمان شما با پنهانکاری، فرزندتان از آسیبهای روانی یک حادثه یا دگرگونی در امان میماند، سخت در اشتباهاید. برای ریشهیابی و حل مشکل حتی در صورت لزوم باید با یک متخصص مشورت کنید و مشاوره بگیرید.
والدین گاهی با وابسته کردن بچهها به خود یا آموزش ندادن مهارتهای زندگی مستقل، از ترس اینکه مبادا آنها با رها شدن در جامعه آسیب ببینند، آسیب جدی به بچههایشان میزنند. تصور کنید شما از ترس رد شدن کودکتان از خیابان و احتمال تصادف، هرگز آموزش لازم را به او ندهید و بگویید: «نگران نباش عزیزم، خودم همیشه از خیابان ردت میکنم!» آیا چنین چیزی منطقی و ممکن است؟!
بچههای شما یک روزی به هر حال از شما جدا میشوند. دانشگاه قبول میشوند و شاید مجبور به ترک شهر خود شوند، پس نمیتوان آنها را در محیط خانه ایزوله کرد، بلکه باید خطرهایی که در کمینشان است را به آنها شناساند و مهارت مقابله را گفت. گمان نکنید همیشه میتوانید آنها را کنترل کنید و بپرسید کجا رفت، کی آمد و رأس ساعت پایان مدرسه او را تا خانه اسکورت کنید که مبادا با غریبهها حرف بزند. گمان نکنید اگر به پسر نوجوانتان که یک ساعت با دوستاش میرود ده بار زنگ بزنید و بپرسید الان کجایی؟ مادر و پدر خوبی هستید. باید به جای اینکه مدام با کنترل ثانیهای و تحقیر کردن او در جمع دوستاناش (خواهند گفت، بازم مامانت زنگ زد دوباره، کوچولو و...) که همه در سن حساسی هستند بر ترس درونی خود سرپوش بگذارید، میتوانید او را مجهز کنید به یک سری اطلاعات تا بداند چهطور از خودش محافظت کند. اگر کسی سیگار تعارفاش کرد چه بگوید، اگر کسی به یک محفل ناامن دعوتاش کرد چگونه نه بگوید.
همانطور که حتما بارها از زبان روانپزشکان و روانشناسان شنیدهاید، در سالهای طلایی تربیت، یعنی 5 سال اول زندگی پایههای تربیتی، بایدها و نبایدها و محدوده انتظارات والدین و بچهها باید برای کودک تعریف شود. از همان دوره کودکی و پیشدبستانی به او وظایفی محول شود و در ازای آنکه آنها را درست انجام دهد، پاداشهایی بگیرد. اگر این پایهها درست بنا شده باشد، وقتی به نوجوانی فرزندتان برسید آنقدر مهارتهای خاص را به او یاد دادهاید که کمکم باید بتواند در بعضی مسایل از شما مستقل شود. اگر در کودکی او را تا مدرسه همراهی میکردید، به مرور به او یاد دادهاید کدام ایستگاه سوار شود و با چه ماشینی رفت و آمد کند و تنها به مدرسه برود این حرکت تدریجی به جایی میرسد که او در سن 16 سالگی به ازای هر قدمی که به سوی استقلال حرکت کرده است و از وابستگی به شما رها شده یک نکته و آگاهی لازم را یاد گرفته است. حالا قادر است مشکلات خود را تجزیهتحلیل کند و راهحل ارایه دهد و درنهایت اگر حس کرد به کمک نیاز دارد، قطعا به دلیل رفتار صحیح شما اولین مشاورش مادر و پدر خواهند بود.
مادران و پدرانی که به دلیل ضعفهای درونی خود، اضطرابها و بدگمانیها نتوانند این وابستگی را کم و کمتر کنند و کودکشان را برای ورود به عرصه اجتماع مجهز سازند، به خودشان و بچههایشان لطمه میزنند و متاسفانه این والدین ناآگاه هم کم نیستند. چند وقت پیش مراجعی داشتم که با پسر 19 ساله دانشجویش طوری رفتار میکرد که گویا او یک دختر 11 یا 12 ساله است. جالب اینکه ناراحت بود چرا افسرده است و رفتارهای پرخاشگرانه دارد.
آموزش دادن، ایجاد نگرش صحیح و مستقل بار آوردن آنها جزو وظایف ما والدین است. اگر ما توانایی یاد دادن این مهارتها را در حوزههای اجتماعی و فکری نداریم و تا حالا که او به سن 15، 16 سالگی رسیده است فاقد این مهارتهاست، لااقل اجازه دهیم خودش به دنبال فراگیری این موارد برود و یا در کلاس ثبتناماش کنیم. اجازه دهیم اگر قرار است زمین بخورد، امروز که در بافت حمایتی خانواده است و زمین خوردنهایش سطحی و در حوزههای ساده است این اتفاق بیفتد، تا اینکه او در بیست و چند سالگی که دانشجوی شهرستان شد و به خوابگاه رفت که مسایل مختلف را دارد، آن را تجربه نکند.
قدم به قدم باید از بچهها فاصله بگیرید و ضمن یاد دادن مهارتهای لازم کمکشان کنید تا ورودی موفق به جامعه داشته باشند. بچه 12 ساله شما باید تا سوپرمحله برود و خرید کند. در 13 سالگی باید بتواند به تنهایی از اتوبوس و مترو استفاده کند. او باید در مورد خطرات احتمالی که در کمیناش هستند بداند اما نباید وی را بترسانید. اینکه بگویید «آی میان و میبرنت و کلیههاتو میفروشند!» اشتباه محض است؛ اما میتوان گفت: «عزیزم! سوار ماشین غریبهها نشو، حتی اگر گفت هممسیر توست و تقاضا کرد تا فلان خیابان که نمیشناسد راهنماییاش کنی، به هیچ عنوان قبول نکن.» به بچهها مهارت «نه» گفتن قاطعانه و حل مشکل را باید یاد بدهیم تا همیشه مصون بمانند. بچه 15 ساله ما باید بتواند در جشن تولد دوستاش شرکت کند و مهارت های ارتباطی را بلد باشد. به بچه 16، 17 سالهمان حتی میتوانیم اجازه بدهیم با دوستاناش به کوه یا سینما برود.
قطعا در خانوادهای که اصول تربیتی رعایت شده و والدین گام به گام از بچه فاصله گرفتهاند، به طور عادی این روند پیش میرود. باور کنید آقای تحصیلکردهای پسر 16 سالهاش را میآورد که با او مانند کودک رفتار کرده و میگوید: «آخه، وقتی من هستم، چرا او باید کاری مثل خرید نان را انجام دهد؟ برایش سخت است!» این والد گرامی مفهوم و اهمیت آموزش گام به گام را نمیداند. این پسربچه باید از 11، 12 سالگی میتوانست خودش با همکلاسیهایش که به حقوق او تجاوز کردند، برخورد کند. او از یک گام قبلتر باید فرا میگرفت اگر در مدرسه کسی مدادپاککناش را برداشت، چه رفتاری بکند. والدینی که قشونکشی میکنند به دلیل زد و خورد بچهها و با مربیان یا والدین بچههای دیگر در مدرسه مواجه میشوند، دستیدستی فرزندان خود را در معرض آسیب قرار میدهند. تنها کافی است به او بگویند: «او هم یک پسربچه/دختر بچه است مثل تو؛ بیا در مورد رفتار او و راهحلهایی که تو میتوانی انجام دهی صحبت کنیم. یکی از این راهها را انتخاب کن و فردا با او صحبت کن تا متوجه اشتباهاش بشود.»
مهارت خودابرازی و حل مساله را باید به بچهها در خلال این آموزش گام به گام یاد دهید. شما باید به بچهها یاد بدهید اگر قرار است با هم بیرون بروند، کجا را انتخاب کنند. وقتی از شما اجازه میگیرند ناهار روز جمعه را با هم بخورند بگویید: «رفتن به یک سفرهخانه یا قهوهخانهای که پر از دود قلیان و سیگار است، مناسب شما نیست. میتوانید به یک رستوران بروید.»
داستان سن و جنس بچهها در فرهنگ ما وجود دارد. به همین دلیل است که یک دختر 15 ساله با یک پسر همسن او از نظر موقعیتهایی که مجاز هستند در آن قرار بگیرند یکسان نیستند. به دختر 16، 17 سالهتان بفهمانید اگر با پنج، شش نفر از دوستاناش به یک رستوران برود و بگو و بخند داشته باشد، در فرهنگ ما منظره خوشی ندارد اما همین حالت در مورد اکیپ پسران همسن او مجاز است و کسی توجهی نمیکند. پس به او اجازه دهید ارتباطات دوستیاش را با یک جشن در کنار همکلاسیهایش در خانه حفظ کند.
حقایق را گام به گام با بچهها در میان بگذارید، از مسایل جنسی، ایدز، اعتیاد گرفته تا ... و با هر آموزش آنها را رها کنید تا زندگی مستقل را تجربه کنند.
منبع:www.salamat.com