جستاره
یکی از مباحث مهم در عرصه تفکر فلسفی،همانا مبحث فلسفه اخلاق است. این مبحث از مدتها پیش در غرب مطرح بوده و در باب مسائل آن تحقیقاتی صورت گرفته است.برخی از مسائل فلسفه اخلاق را می توان درتاریخ تفکر مسلمانان نیز جویا شد. در ایران،نخستین جرقه های شروع چنین بحثهایی رامی توان در آرای مرحوم علامه طباطبایی جست. به دنبال این گامهای نخستین و در سایه عنایت و توجه استاد مطهری، مواد اولیه این سنخ از مباحث، تا حدی فراهم گردید. بتدریج متفکران و محققان دیگری نیز در این دیاربه طور جدی به تحقیق و بررسی در مسائل فلسفه اخلاق دست زدند.
مرحوم استاد مطهری با تیزبینی خاص خود به اهمیت مباحث فلسفه اخلاق پی برده بودند ودر مناسبتهای مختلف به تامل و بحث درمسائل متعدد آن می پرداختند. ایشان تا حدی مواد لازم را برای تاسیس یک فلسفه اخلاق خاص و معین فراهم آورده بودند و درسخنرانیها و نوشته های خود این مواد رامطرح می ساختند. لیکن فرصت گردآوری،تنظیم و تنقیح و بسط و تحلیل مباحث راآنچنان که مورد نظر خودشان بود، نیافتند.برای بیان آرای استاد در مسائل مختلف فلسفه اخلاق ناچار باید به آثار متعدد ایشان رجوع شود. برای رسیدن به نظر ایشان در باب فلسفه اخلاق می توان دو راه را در پیش گرفت:
1- اخذ نظر یا نظراتی محوری و اساسی ازآرای استاد مطهری و آنگاه استنتاج لوازم ونتایج آن نظر یا نظرات اساسی و انضمام دیگرنظرات استاد به آنها بدان شرط که با این مجموعه سازگار باشند.
2- بیان مجموعی از آرای استاد همراه با تلاش در جهت تحلیل و بسط نظرات ایشان و نیزاستنتاج و برداشت برخی مسائل از اشارات ومواد موجود در آثار ایشان، به شرط سازگاری با آرا تا جایی که به مواضع صریح ایشان لطمه ای وارد نسازد.
ما بند دوم را مبنای تحقیق در این نوشتار قرارداده ایم و در نظر داریم تا بر این اساس،به صورت اجمالی و به عنوان گام نخستین، تفکرفلسفی و تحلیلی ایشان را در باب اخلاق، درقالب اشارات و نکته هایی، ارائه دهیم. با توجه به آرای استاد مطهری، در مجموع می توان پنج بخش کلی را برای تشکیل فلسفه اخلاق موردنظر ایشان، در نظر گرفت. این بخشهای پنجگانه بدین ترتیب است:
1- اخلاق (مقدمات)
2- اخلاق، فلسفه اخلاق و حوزه های معرفتی 3- مباحث معرفت شناسی در حوزه اخلاق 4- مباحث علم النفس فلسفی در باب اخلاق 5 - بحث در مکاتب فلسفه اخلاق و نقد وبررسی و مقایسه آنها
این نوشتار تنها شامل تامل و بیان نکات وتحلیلهایی در باب چهار بخش اولیه است وشامل بخش پنجم نمی شود.
1- اخلاق (مقدمات)
اخلاق عبارت است از یک سلسله خصلتها و سجایا و ملکات اکتسابی که بشر آنها را به عنوان اصول اخلاقی می پذیرد یا به عبارت دیگر قالبی روحی برای انسان که روح انسان در آن کادرو طبق آن طرح و نقشه ساخته می شود. در واقع اخلاق چگونگی روح انسان است. آنجایی که می گوید: (1) اخلاق مرتبط با ساختمان روحی انسان است و بر این اساس با آداب ورسوم مرسوم در جوامع تفاوت دارد; چرا که آداب و رسوم یک سلسله قراردادهای صرف می باشند که ربطی به ملکات وخلقیات و قالبهای روحی درونی ندارد. (2)
1-2 - اهمیت و ضرورت اخلاق
1- 2-1- اخلاق شرط کمال انسان
وجود انسان به گونه ای ضعیف و ناقص آفریده شده است;به گونه ای است که باید خود، ابعاد هستی خود را شکل دهد و به کمک قدرت اندیشه و اراده خویش استعدادهای مختلفش راشکوفا سازد و به کمال لایق خود برسد. بخشی از استعدادها وابعاد وجود انسان همانا خلقیاتی است که باید انسان کسب کند.اخلاق، استعدادی است که در وجود انسان نهفته است و برای آنکه انسان به کمال لایق خود برسد باید این جنبه از وجودش رانیز شکوفا سازد و این نوع کمال به واسطه یک سیستم اخلاقی میسور است. (3)
1-2-2- اخلاق یکی از غایات بعثت
یکی از غایات مهم بعثت که پیامبر اکرم «صلی الله علیه وآله » آن را بیان فرموده همانا تتمیم و تکمیل خلقهای فاضل و صفات اخلاقی است (انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق). (4)
1-2-3- اخلاق و سرنوشت اخروی انسان
ملکات، خلقیات و اعمال ما صورتی ملکی دارد که فانی وموقت است و آن همان ظاهر اعمال است که در این جهان تحقق می یابد. حقیقت و وجهه ای ملکوتی دارد که پس از صدور از ماهرگز فانی نمی شود و آن از توابع و لوازم و فرزندان جداناشدنی اعمال و رفتار ماست. ملکات و خلقیات و اعمال ما از وجهه ملکوتی و چهره غیبی باقی است و روزی خواهد رسید که ما به آنها واصل خواهیم شد و آنها را با همان وجهه و چهره مشاهده خواهیم کرد و زمینه و موجبات نعیم و لذت یا جحیم و عذاب ما همین امور خواهند بود. (5)
1-2-4- رمز تنزل پایبندی به اخلاق در دنیا
علت سست شدن و تنزل تقیدات اخلاقی در جهان امروز رامی توان در سه عامل عمده جویا شد: نخست، استفاده از تلقین وتقلید صرف در القای امور اخلاقی. دوم، عدم وجود توجیه منطقی و عقلانی برای اخلاق. سوم، عدم وجود پایه و اساس محکم و استوار برای اخلاق که همان دین می باشد. (6)
1-3- علم اخلاق
علم اخلاق علمی است که دستورالعملهای کلی برای زیستن مقدس، متعالی و ارزشمند را مورد بحث قرار می دهد. به عبارت دیگر علم اخلاق علم قالبهای کلی چگونه زیستن متعالی و باقداست می باشد. این چگونگی، هم شامل رفتار می شود و هم شامل ملکات نفسانی، یعنی انسان باید چگونه رفتار کند وچگونه ملکاتی باید داشته باشد تا زیستن او باارزش باشد.ملکاتی مانند عدالت، تقوا، شجاعت، عفت، حکمت، استقامت،وفا، صداقت و ... (7)
1-3-1- علم چگونه رفتار کردن و چگونه بودن و معنای صحیح آن
برخی معتقدند علم اخلاق دستور چگونه زیستن را در دوناحیه به ما می دهد; یکی در ناحیه چگونه رفتار کردن و دیگردر ناحیه چگونه بودن. در حقیقت چگونه زیستن دو شعبه دارد:شعبه چگونه رفتار کردن و شعبه چگونه بودن. چگونه رفتارکردن مربوط می شود به اعمال انسان (که البته شامل گفتار هم می شود) که چگونه باید باشد و چگونه بودن مربوط می شود به خویها و ملکات انسان که چگونه و به چه کیفیت باشد. در این بیان چنین فرض شده که به هر حال انسان یک «چیستی » وماهیتی ماورای رفتارها، خویها و ملکاتش دارد و اخلاق اساسابا ماهیت انسان سر و کار ندارد.
درحالی که بنابر نظریه اصالت وجود از یک طرف و بالقوه بودن و نامتعین بودن شخصیت انسانی انسان از طرف دیگر وتاثیر رفتار در ساختن نوع خلق و خویها و نقش خلق و خویهادر نحوه وجود انسان که به چه نحوی باشد. در حقیقت علم اخلاق در عین حال که به چگونه رفتار کردن و چگونه بودن مربوط می شود لیکن علمی خواهد بود که با تحول ماهیت انسان و نحوه وجود او سر و کار خواهد داشت. چگونه زیستن وچگونه بودن مربوط به حوزه حالات، اوصاف و عوارض انسان نیست بلکه به تمامیت وجود و هویت او مربوط است. (8)
1-3-2- فلسفه اخلاق
در فلسفه اخلاق درباره مسائلی از این قبیل بحث می شود:اساسا اخلاق چیست؟ کار اخلاقی چیست؟ معیار فعل اخلاقی چیست؟ ریشه ارزش اخلاقی چیست؟ مفاهیم اخلاقی چه نوع مفاهیمی است؟ مبادی فعل اخلاقی کدام است؟ آیا فعل اخلاقی غایتمند است؟ اخلاق مطلق است یا نسبی؟ رابطه اخلاق واعتقاد چیست؟ رابطه اخلاق و دین چگونه است؟ و... بر این اساس می توان گفت فلسفه اخلاق بررسی عقلانی و تحلیلی درباب مفاهیم و تعابیر و معیارها و افعال و ... اخلاقی است.
1-3-3- کاربرد فلسفه اخلاق
الف - فلسفه اخلاق سبب روشن شدن زوایای متعدد اخلاق ازقبیل چیستی فعل اخلاقی، معیار ارزش اخلاقی و ... می گردد. براین اساس متولیان تربیت اخلاقی در جامعه، مسیر، جهت،روشها و امکانات مورد نیاز برای تربیت اخلاقی را متناسب بایافته های فلسفه اخلاق در نظر گرفته و فراهم می کنند. برای مثال اگر کسی اخلاق را از مقوله محبت یا علم و یا . .. بداند قطعاحکم به تلاش برای برقراری محبت در دلها یا افزایش تعلیم،علم و یا... در جامعه خواهد داد. پس جهت، مسیر و ... استقراراخلاق در جامعه، مبتنی بر موضعگیری خاص ما در فلسفه اخلاق است.
ب - مباحث فلسفه اخلاق که در آن به بررسی نظریات ومکاتب مختلف پرداخته می شود سبب آشکار شدن و وضوح یافتن و شناسایی درست مکتب اخلاقی اسلام خواهد شد وزوایای آن را هرچه بیشتر معلوم خواهد ساخت. (9)
1- 3- 4- جایگاه فلسفه اخلاق در تقسیم بندی علوم
الف - تقسیم علوم از جهت غایت و هدف: علوم از جهت غایت و هدف، به علوم نظری و عملی تقسیم می شود. در علوم نظری، غایت کشف حقایق عینی و روابط عینی اشیاست واساسا در این علوم هدف، به دست آوردن رای و اندیشه است.در این علوم انسان به صورت نسخه ای علمی از جهان عینی می شود. توجه نفس به حقایق در این علوم اساسا و اولا وبالذات برای کمال عقلانی است و آثار و فواید عملی آنها تبعی و فرعی است. مانند فلسفه، فیزیک، شیمی و... در علوم عملی هدف از آگاهی عمدتا برای عمل است مانند سیاست و... (10)
ب - تقسیم علوم از جهت نوع ادراکات بشری: علوم از جهت ماهیت ادراکات بشری، به دو دسته تقسیم می شود: علوم حقیقی و علوم اعتباری. علوم حقیقی علومی هستند که متعلق آنهاادراکات خبری یا قضایای خبری است (است ها و هست ها ونیست ها) مانند اینکه جسم متناهی است، فلزات در اثر حرارت منبسط می شوند و...
علوم اعتباری علومی هستند که متعلق آنها ادراکات حاوی باید و نباید یا تعابیر انشایی است. مانند راستی لازم و واجب است. تفاوت این دو دسته از علوم در متعلق آن علوم می باشد که یکی مربوط به ادراکات اخباری است و دیگری انشایی.اشتراک این علوم در این است که قضایای این علوم اخباری است نه انشایی. چرا که در هر دو دسته از علوم حقیقی واعتباری، ما در صدد خبر از ادراکات اخباری و انشایی می باشیم. به بیان دیگر، در این علوم از اخبار نفس و انشایات واعتبارات نفس، خبر می دهیم. برای مثال، نفس با حکم اعتباری خویش حکم می کند به بایستی راستی و نبایستی دروغ. وقتی که این حکم نفس در سطح علوم عملی مطرح شود به این صورت درمی آید که: «راستی لازم و واجب است » و «دروغ ممنوع است ». این تعابیر در علوم عملی خبر از اعتبار نفس است، پس علوم اعتباری، علم به انشایات و اعتبارات نفس آدمی است. (11)
در تقسیم بندی اول از آنجا که هدف اولیه آن شناخت بنیادهای اخلاق و عناصر اساسی اخلاق، اعم از عناصر معرفتی یا روان شناختی و... می باشد، فلسفه اخلاق در دسته اول قرارمی گیرد و جزء علوم نظری است. در تقسیم بندی دوم نیز چون فلسفه اخلاق عهده دار بحث درباره بنیادهای اخلاق و مباحث اساسی مربوط به آن است و درباره بود و نبود و اوصاف عینی آنها بحث می کند، در زمره معلومات و ادراکات خبری است.مانند اینکه «ارزشها مطلق هستند»، «مفاهیم اخلاقی اعتباری است » و ... ازاین رو فلسفه اخلاق جزء علوم حقیقی خواهد بود.
2- اخلاق،فلسفه اخلاق و حوزه های معرفتی
2-1- اخلاق و دین
به پیوند اخلاق و دین می توان از جهات مختلفی توجه کرد ازجمله اینکه:
الف - دین می تواند بنیاد اخلاق باشد و از این طریق می تواندآن را ضمانت کند. اساسا اگر قرار است اخلاق به طور کامل تحقق یابد باید براساس دین و با تکیه بر دین (معرفة ا...) باشد.قدر مسلم این است که دین حداقل به عنوان پشتوانه برای اخلاق بشر ضروری است. چرا که اولا تاریخ و تجربه نشان داده آنجاکه دین از اخلاق جدا شده، اخلاق خیلی عقب مانده است. ثانیادین براحتی می تواند انضباطهای اخلاقی محکم و پولادین رابه وجود آورد. ثالثا به عنوان مؤید می توان گفت حتی بعضی ازمتفکران که در مبحث اخلاق به تامل پرداخته اند به این مسئله اذعان دارند که دین بهترین پشتوانه برای اخلاق است; برای مثال داستایوفسکی نویسنده روسی می گوید: «اگر خدا نباشدهمه چیز مباح یا مجاز است.» (12)
ب - وجود اخلاق و نیاز بشر به آن، دلیلی بر نیاز به دین است. بدین بیان که انسانها هرگز بدون اخلاق نمی توانند زندگی کنند، جامعه بشری لزوما نیازمند اخلاق است. از طرف دیگراخلاق مورد نیاز جوامع بشری باید اخلاقی همه جانبه و با مبنا وپایه و اساسی محکم باشد. این نوع اخلاق نیز تنها با وجود دین و معنویت دینی امکان پذیر است که بهترین تغذیه کننده چنین اخلاقی است و تنها راه آن است. پس بشر به دین نیز محتاج ونیازمند است. (13) حتی باید افزود که این نیاز و احتیاج همیشگی و دایمی است چرا که بشر همواره نیازمند اخلاق است.
ج - اوصاف اصول اخلاقی مانند جاودانگی و یا نسبیت و...عینا به دین هم منتقل می شود و باعث جاودانگی یا ... اصول اخلاقی دین نیز می گردد. توضیح اینکه دین اسلام از سه قسمت عقاید، احکام و اخلاق تشکیل شده است. حال اگر کسی اخلاق و یک سلسله تعلیمات اخلاقی و انسانی را جاودان نداند و به این نتیجه برسد که اخلاق اساسا نسبی و موقت است، نتیجه این عقیده این است که اصول اخلاقی و تربیتی و تعلیماتی اسلام ( یابه طورکلی دین) هم نمی تواند اعتبار جاودانه داشته باشد و بایدپذیرفت که اصول اخلاقی اگر هم اعتباری داشته است در زمان خودش معتبر بوده است و بعد از تغییر مقطع تاریخی آن و تغییراوضاع باید این اصول اخلاقی تغییر نموده و آنگاه اصول اسلام نیز تغییر بکند و بخشی از اسلام (اخلاقیات آن) منسوخ گردد. (14)
2-2- فلسفه اخلاق و کلام
تامل عقلانی و بنیادی در حوزه اخلاق و تفکر در اوصاف وارکان آن، خود، موجد برخی مباحث کلامی می گردد. به بیان دیگر، فلسفه اخلاق زمینه پرسشهای کلامی خاصی را فراهم می کند. برای مثال پرسشهایی از این قبیل: رابطه جاودانگی محتوای دین با جاودانگی اخلاق چیست؟ اگر رابطه مستقیمی بین این دو وجود دارد چگونه می توان جاودانگی اصول اخلاقی را اثبات کرد تا جاودانگی محتوای دین نیز اثبات گردد؟
از طرف دیگر تامل فلسفی در باب اخلاق مبدا و منشاءتشکیل ادله جدیدی برای پرسشهای کلامی می گردد. برای مثال می توان یکی از دلایل «علل نیاز به دین » و نیز «علت نیازهمیشگی بشر به دین » را با تکیه بر اوصاف خاص اخلاق فراهم آورد; مانند ضرورت همه جانبه بودن و نیازمندی آن به تکیه گاهی محکم و استوار (که ذکر آن قبلا در قسمت اخلاق ودین گذشت).
2-3- اخلاق و علم النفس فلسفی: اخلاق و ملکات، سازنده هویت انسان
منشا و مبداء برخی از مباحث علم النفس فلسفی وانسان شناسی فلسفی را می توان در اخلاق جست وجو کرد.اخلاق و مباحث اخلاقی می توانند موادی را برای برخی مباحث علم النفس فلسفی فراهم آورند. برای مثال یکی از پرسشهایی که با عنایت به اخلاق و مباحث آن در علم النفس فلسفی قابل طرح است این است که رابطه خلقیات و ملکات با انسان چیست؟ اخلاق چه نسبتی با هویت انسان دارد؟
در پاسخ به این پرسش، دو نظریه مطرح شده است: نظریه اول مبتنی بر اصالت ماهیت است و معتقد است که انسان از آغازتولد، از ماهیتی معین برخوردار است. انسان در آغاز تولد،فی نفسه، ذاتی ویژه دارد که هسته اصلی هویت اوست و سپس در طی ادوار زندگی خلقیاتی را نیز در حول و حوش این هسته ماهوی کسب می کند. این خلقیات عارض بر شخصیت انسان هستند و مانند شاخ و برگهای تنه او به حساب می آیند. در این دیدگاه، انسان هویتی جدا از نظر ملکات خود دارد و ملکات برهویت انسان عارض می شوند.
نظریه دوم که مبتنی بر اصالت وجود است معتقد است که اساسا ماهیت یک امر اعتباری است و هرگز نمی تواند از عینیت برخوردار باشد، ازاین رو انسان با «وجود»ش به این دنیا گام می نهد. پس فرض اصلی نظریه اول فرض باطلی است. البته این وجود آغازین انسانی به یک معنای خاص دارای ماهیت است،بدین معنا که وجود انسان دارای حد و مرز است. از طرف دیگر، وجود (و نه ماهیت) آغازین انسان، وجودی ضعیف ونامتعین است. این وجود نسبت به ملکات و خلقیات و ... بالقوه می باشد و در طریق شدن برای به فعلیت رساندن وجود نامتعین و ضعیف خویش است. پس انسان با تمام وجود و هویت خوددر مسیر تکامل و شکوفایی قرار می گیرد و با تمام وجود، درگیرشدن و صیرورت می شود. گامهای شدن انسان و تشکیل هویت او همانا اخلاق و ملکات است. ملکات پله های هستی و هویت انسان است که خود در آنها گام می زند و ارتقای جوهری (ونه عرضی) می یابد. بر این اساس خلقیات، سازنده هویت انسان وماهیت او و این امور، همانا فعلیتهای جوهری هستند. انسان باکسب خلقیات، بودن و هویت خود را تحقق می بخشد، نه آنکه عوارض و اوصافی سطحی برخود بیفزاید. رابطه اخلاق با انسان مانند رابطه عکسها با دیوار یک اتاق نیست بلکه مانند تحولات آتی است که در وجود یک بذر رخ می دهد. (15)
2-4- فلسفه اخلاق و علم النفس فلسفی: بایدهای مطلق وکلی، دلیلی بر تجرد روح
فلسفه اخلاق نیز می تواند با علم النفس فلسفی مرتبط باشد،برای مثال یکی از پرسشهایی که در علم النفس فلسفی مطرح می باشد این است که آیا انسان دارای جنبه غیرمادی هست یانیست؟ فلاسفه ادله متعددی را برای اثبات وجود جنبه ای مجرددر انسان مطرح ساخته اند. یکی از ادله هایی که می توان برای اثبات وجود جنبه ای مجرد در انسان اقامه کرد از طریق فلسفه اخلاق است; یعنی با تامل فلسفی در باب اخلاق می توانیم نتایجی را در علم النفس فلسفی نیز به دست آوریم. بدین ترتیب که:
یکی از پرسشهایی که در فلسفه اخلاق مطرح می باشد این است که آیا بایدهای کلی و مطلق وجود دارند یا تمام بایدها، جزئی و نسبی اند؟ نظریه مختار این است که انسان دارای بایدهای مطلق و کلی نیز می باشد. براساس این اصل موضوع می توان چنین استدلال کرد:
اگر انسان صرفا یک موجود مادی بوده و واقعیت او صرفاهمین بدن مادی باشد، به دلیل آنکه هر بدنی ویژگیها و اوصاف خاص خود را دارد و از مختصات فیزیولوژیکی منحصر به فردی برخوردار است، پس بایدهایی که برای رفع نیازهای خودو یا وصول به کمال و مطلوب خویش ایجاد می کند قطعابایدهایی نسبی، جزئی، متفاوت، متکثر و حتی متناقض خواهدبود. لیکن انسان صرفا دارای چنین بایدهایی نسبی، جزئی و...نیست و از یک سلسله بایدهای مطلق، کلی و مشترک بین انسانهابرخوردار است که نوعیت واحدی دارند.
پس باید پذیرفت که انسان صرفا دارای جنبه مادی نیست بلکه علاوه بر این جهت، دارای جنبه غیرمادی نیز می باشد که منشاء چنین بایدهای مطلق و کلی و مشترک در انسانهاست. (16)
2-5 - اخلاق و فقه
برای آنکه رابطه اخلاق و فقه روشن شود باید به این نکته توجه داشت که افعال اختیاری انسان بر دو نوع است:
1- افعال ظاهری یا جوارحی یا قالبی یا بدنی 2- افعال باطنی یا جوانحی یا قلبی یا روحی براساس این تقسیم بندی می توان ازرابطه اخلاق و فقه دو تصویر ارائه کرد:
الف - اخلاق در مقابل فقه: گاهی وقتی از اخلاق سخن گفته می شود، همان افعال باطنی مورد نظر است یعنی فعل ارادی اختیاری، به شرط آنکه باطنی باشد، اخلاقی است. مانندعدالت، تقوا، شجاعت، عفت، صداقت، استقامت و... در این حالت اخلاق و فقه در مقابل هم قرار می گیرند. در این مقام فقه همان باید و نبایدهایی است که با فعل ارادی و اختیاری انسان که به صورت ظاهری از او صادر می شود، مربوط می باشد. خلاصه در این حالت مراد از اخلاق فعل باطنی و مراد از فقه، فعل ظاهری است.
ب - اخلاق شامل فقه: گاهی اخلاق هم به معنای فعل باطنی وهم ظاهری در نظر گرفته می شود. در این حالت، اخلاق برمجموع افعال ارادی اختیاری انسانی که چه به صورت باطنی وچه به صورت ظاهری از او صادر می شود، اطلاق می گردد. دراین مقام، اخلاق، فقه را نیز در بر می گیرد و فقه در درون دایره اخلاق قرار می گیرد. (17) حال، آنچه در اینجا مورد نظر است،اخلاق به معنای اول است یعنی نفسانیات و افعال باطنی که شامل خلقیات و ملکاتی چون عدالت، تقوا، شجاعت و ... می گردد.پس بدین معنا، اخلاق در مقابل فقه قرار می گیرد. (18)
2-6- اخلاق و حقوق
برخی از نکاتی که در باب رابطه اخلاق و حقوق قابل طرح است بدین قرار می باشد:
الف - حقوق ریشه در خلقت و آفرینش خاص انسان دارد(هر استعداد طبیعی در انسان مبنای یک «حق طبیعی » است). اخلاق نیز ریشه در ساختمان خلقت انسان و ماهیت ویژه اودارد (اخلاق یک نوع گرایش خاص در انسان است و ریشه در«من » متعالی و علوی او دارد). (19)
ب - عدالت یکی از محوری ترین و اساسی ترین امور درحوزه حقوق است. از طرف دیگر عدالت یکی از مباحث مهم اخلاق نیز می باشد. بر این اساس می توان گفت اولا، اخلاق می تواند یکی از منابع حقوق به شمار آید. ثانیا، اخلاق می تواندپشتوانه و تکیه گاهی برای حقوق محسوب شود.
ج - هرگاه در جامعه، حقوق افراد محفوظ بوده و حقوق انسانها تامین شده باشد و عدالت تحقق یابد، زمینه برای اخلاق فاضله و اخلاق پاک فراهم خواهد بود. تامین حقوق انسانهابراساس عدالت، با رشد اخلاقی جامعه نسبت مستقیمی دارد. (20)
2- 7- اخلاق و فلسفه تاریخ
اخلاق می تواند در تفسیر فلسفی تاریخ و تاملات عقلانی که در باب تاریخ صورت می گیرد، مؤثر واقع شود و مبنا وتکیه گاهی برای مواضع فلسفی در مورد تاریخ باشد. برای مثال می توان دخالت عنصر اخلاق را در بینش انسانی یا فطری به تاریخ (که نظریه مختار است) ملاحظه کرد. توضیح اینکه نگاه حقیقی فلسفی به تاریخ، همانا «بینش انسانی یا فطری » به تاریخ است. این بینش، به انسان و ارزشهای انسانی چه در فرد و چه در جامعه، اصالت می دهد. این بینش از نظر روان شناسی، افرادانسان را مرکب از یک سلسله غرایز حیوانی که وجه مشترک انسان با حیوان است و یک سلسله غرایز عالی که غریزه دینی،غریزه اخلاقی و ... از آن جمله است، می داند. این بینش اصل نبرد و تنازع در اجتماع و تاریخ را می پذیرد لیکن ریشه این تنازع را در نزاع بین جنبه های زمینی و خاکی و غرایز حیوانی انسان و جنبه های آسمانی و ماورایی و شرافتهای اخلاقی ودینی و... می داند و نقش این تضادها و تنازعها را در تحول وتکامل تاریخ می پذیرد. در واقع، تاریخ محل نزاع انسان متعالی با ارزشهای رشدیافته و انسان حیوان صفت با ارزشهای انسانی مرده است. حرکت انسان در تاریخ بدین صورت است که انسان بتدریج از لحاظ ارزشهای انسانی به مراحل کمال خود نزدیکترمی شود تا آنجا که در نهایت امر، حکومت کامل ارزشهای انسانی مستقر خواهد شد. (21)
2-8 - فلسفه اخلاق و فلسفه تاریخ
1- تحلیلهای فلسفی در باب اخلاق می تواند در تحلیلهای فلسفی تاریخ مؤثر باشد. موضعگیری ما در مباحثی از فلسفه تاریخ متاثر از مواضع ما در فلسفه اخلاق است. برای مثال یکی از پرسشهای فلسفه تاریخ این است که آیا می توان در حال حاضر، در باب افعال و وقایعی که از طرف افراد در گذشته به وقوع پیوسته است، داوری اخلاق و ارزشی نمود؟
آنان که معیارها و ارزشهای اخلاقی را نسبی می دانند به این پرسش پاسخ منفی می دهند و معتقدند که معیارهای گذشته وحال تفاوت دارند و خوب و بد و باید و نباید گذشته با حال یکسان نیست. بد گذشته، برای گذشته، بد است و الزاما برای حال و آینده بد نیست و بالعکس. لیکن آنان که معیارها وارزشهای اخلاقی را مطلق می دانند به این پرسش پاسخ مثبت می دهند و معتقدند که این نوع داوری صحیح است.معاویه صفتی و قتل و غارت معاویه گونه در گذشته بد بوده وامروزه نیز بد است و می توان بر این اساس افعال آنها را امروزه نیز به داوری نشست و آنها را محاکمه نمود. (22)
2- فلسفه تاریخ می تواند مباحث و مسائلی را برای فلسفه اخلاق مطرح سازد. برای نمونه یکی از مباحثی که در فلسفه تاریخ مورد تامل قرار می گیرد نظریه تکامل در تاریخ است.عده ای معتقدند که تاریخ یک مسیر مطلقا تکاملی را طی می کندو هر مرحله از تاریخ گامی به سوی کمال و تکامل می باشد. هرمقطع از تاریخ را در نظر بگیریم عین کمال و تکامل است. براین اساس، آنچه لازمه چنین موضعی می باشد، این است که هرآنچه در تاریخ «هست » عینا همان «باید» می باشد. به بیان دیگر«واقعیتها» در تاریخ همانا «ارزشها» هستند. در این مقام، پرسشی که برای فیلسوف اخلاق پیش می آید این است که رابطه «هست ها» و «بایدها» در تاریخ چیست؟ (23)
2- 9- اقسام اخلاق
نظامهای اخلاقی را می توان به طورکلی بر سه قسم دانست: 1-اخلاق فلسفی 2- اخلاق عرفانی 3- اخلاق دینی یا مذهبی (24)
1- اخلاق فلسفی
نمونه ای از اخلاق فلسفی را می توان در نزد ارسطو یافت.ارسطو اخلاق را راه وصول به سعادت می داند و آن را دررعایت اعتدال و حد وسط می انگارد. از نظر ارسطو فضیلت یااخلاق حد وسط میان افراط و تفریط است. او معتقد است هرحالت روحی حد معینی دارد که کمتر و یا بیشتر از آن رذیلت است و خود آن حد معین فضیلت است. مثلا شجاعت حد وسطمیان خمود و شره، حکمت حد وسط جربزه و سفاهت،سخاوت حد وسط بخل و اسراف و تواضع حد وسط میان تکبرو تن به حقارت دادن است.
از اوصاف این نوع اخلاق این است که اولا درباره رابطه انسان با خدا سخنی به میان نمی آورد. دوم اینکه حالت ساکن دارد. سوم، این نوع اخلاق، روح انسان را مانند خانه ای فرض می کند که باید با یک سلسله زیورها و زینتها و نقاشیها مزین گردد، بدون آنکه ترتیبی در این کار باشد و معلوم گردد که ازکجا باید آغاز کرد و به کجا باید ختم کرد. چهارم، عناصر ومقولات روحی چنین اخلاقی محدود به همان معانی و مفاهیمی است که غالبا آنها را می شناسیم. پنجم اینکه فاقد عنصری مانندواردات قلبی و درونی است. اساسا این اخلاق، اخلاقی خشک و علمی بوده و از محیط علما و فلاسفه تجاوز نکرده و به میان عموم مردم نرفته است. (25)
2- اخلاق عرفانی
اخلاقی است که عرفا و متصوفه مروج آن بوده و مبتنی برسیر و سلوک و کشف و شهود است و البته به مقیاس وسیعی مبتنی بر کتاب و سنت است.
3- اخلاق دینی
اخلاقی است که مبتنی بر آیات و روایات و براساس متون مقدس می باشد. باید گفت این دو نوع اخلاق وجوه اشتراک زیادی دارند و در نهایت اخلاق دینی، خود، اخلاقی عرفانی است. (26) لیکن باید توجه داشت که اخلاق عرفانی دینی بااخلاق عرفانی و صوفیانه رایج تفاوتهایی نیز دارد که به آن اشاره خواهد شد. از اوصاف اخلاق عرفانی و نیز دینی این است که:
1- درباره روابط انسان با خود، جهان و خدا بحث می کند وعمده نظر آنها درباره روابط انسان و خداست. 2- اخلاقی پویاو متحرک می باشد یعنی از نقطه آغاز سخن می گوید و از مقصدو از منازل و مراحلی که به ترتیب سالک باید طی کند تا به سرمنزل نهایی برسد. 3- در این دیدگاه، واقعا و بدون هیچ شائبه مجاز برای انسان «صراط » وجود دارد. آن صراط را باید پیمودو مرحله به مرحله و منزل به منزل طی کرد و رسیدن به منزل بعدی بدون گذر از منزل قبلی ناممکن است. 4- در این نوع ازاخلاق، روح بشر مانند گیاه و یا کودک است و کمالش در نمو ورشدی است که طبق نظام مخصوص باید صورت گیرد. 5-عناصر روحی اخلاقی در این مقام بسی وسیع تر و گسترده تراست. 6- در این اخلاق از یک سلسله احوال و واردات قلبی سخن می رود که منحصرا به یک «سالک راه » در خلال مجاهدات و طی طریقها دست می دهد و مردم دیگر از این احوال و واردات بی بهره اند. (27)
2-10- تفاوت اخلاق دینی با اخلاق عرفانی صوفیه
در عین حال که وجوه اشتراک عمیقی بین اخلاق دینی واخلاق عرفانی وجود دارد لیکن بخشی از آنچه برخی از عرفادر تاریخ به عنوان اخلاق عرفانی از خود به یادگار گذاشته اند، ازنظر اخلاق دینی مخدوش و ناپذیرفتنی است. اخلاق دینی درسه چیز با اخلاق عرفانی مخالف است: 1- تحقیر عقل 2-درون گرایی مطلق و پرهیز از اجتماع 3- زایل ساختن کرامت وعزت نفس یا نفس کشی و خوار ساختن نفس به جای تهذیب نفس در عین کرامت و عزت نفس. (28)
2- 11- تقسیم بندی کلی نظامهای اخلاقی
به طورکلی نظامهای اخلاقی بر دو قسم قابل تقسیم است:
1- نظامهای اخلاقی که مبتنی بر خودخواهی و خودپرستی ومنافع شخصی است یا نظامهای خودمحور.
2- نظامهایی که فراتر از خود شخصی و منافع شخصی می روند و مبنایی فراتر از خود شخصی دارند یا نظامهای غیرخودمحور. (29)
3- مباحث معرفت شناسی در حوزه اخلاق
3-1- اقسام مفاهیم کلی و جایگاه مفاهیم اخلاقی در آن
در تعابیر اخلاقی، ما با اوصافی از قبیل خوب، بد، باید ونباید و نیز مفاهیمی چون عدل، ظلم، تقوا، شجاعت و ... مواجه هستیم. نخستین پرسش معرفت شناختی این است که این مفاهیم جزء کدام دسته از مفاهیم هستند و چه اوصافی دارند و وجوه اشتراک و اختلاف آنها با دیگر مفاهیم چیست؟ برای پاسخ به این پرسش، به بیان اقسام کلی مفاهیم - و از جمله مفاهیم اخلاقی- و ویژگیهای هریک از آنها می پردازیم تا بدین ترتیب هم نوع مفهومی مفاهیم اخلاقی و هم ویژگیهای آنها و نیز وجوه اختلاف و اشتراک مفاهیم اخلاقی با دیگر مفاهیم آشکار گردد.
3-2- اقسام مفاهیم کلی
الف - معقولات اولی یا ماهوی، مانند سفیدی، سیاهی، انسان،درخت و...
اوصاف
1- صورتهای مستقیم و بلاواسطه اشیا هستند که از عالم خارج گرفته شده اند.
2- از «اقسام » موجودند که در عرض موجودات دیگر مطرح می شوند و ناظر به هویاتی مستقل و در کنار موجودات دیگرمی باشند. هر مفهوم ماهوی به هویتی مستقل از آنچه مفهوم ماهوی دیگر بدان دلالت می کند، اشاره دارد.
3- مسبوق به احساس و تخیل هستند. در ازای مفاهیم ماهوی دارای صورتهای حسی و خیالی هستیم.
4- اختصاص به یک نوع خاص و یک جنس خاص وحداکثر یک مقوله خاص دارند.
5 - قضایایی که از ترکیب این مفاهیم تشکیل می شوند،حقیقیه هستند.
ب - معقولات ثانی فلسفی، مانند وحدت، وجود، علت، معلول،وجوب، امکان و...
اوصاف
1- به واسطه معقولات اولی یا مفاهیم ماهوی - از آن جهت که در خارج تحقق دارند - برای ذهن حاصل می شوند. به بیان دیگر مفاهیمی انتزاعی هستند که منشاء انتزاع آنها معقولات ماهوی ناظر به خارج است.
2- از «احکام » موجود به شمار می آیند و نمی توان گفت درعرض و کنار مفاهیم ماهوی دلالت بر موجودیت مستقلی دارند. این اوصاف ناظر به وجود خود موضوع و خود ماهیت موجوده هستند.
3- مسبوق به ادراک حسی یا خیالی نیستند.
4- اختصاصی به نوع یا جنس یا مقوله خاصی ندارند وعمومیت آنها بیشتر است.
5 - قضایایی که از معقولات ثانی فلسفی تشکیل می شود،قضایای حقیقیه است.
6- مفاهیمی هستند که از معانی حرفی انتزاع شده و به صورت معانی و مفاهیم اسمی و مستقل، برای ذهن حاصل می شوند.
ج - معقولات ثانی منطقی، مانند: کلی، جزئی، قضیه، قیاس،جنس، فصل و ...
اوصاف
1- با واسطه صور ذهنی و ماهیات ذهنی - از آن جهت که درذهنند - برای ذهن حاصل می شوند.
2- به عنوان وصف یا ماهیتی برای موجودات خاص که درخارج نیستند. بلکه اوصاف ادراکات ذهنی اند، از آن جهت که در ذهنند.
3- مصداقی در خارج ندارند; مصادیق این مفاهیم در ذهنند.
4- مسبوق به ادراک حسی و خیالی نیستند.
5 - قضایایی که از مفاهیم منطقی تشکیل می شود ذهنیه هستند. (30)
د مفاهیم اعتباری، مانند عدل، ظلم، شجاعت، خوب، بد، باید،نباید، ریاست، مالکیت و...
اوصاف
1- این مفاهیم حاصل فعالیت استعاری دستگاه ادراکی انسان است. بدین معنا که دستگاه ادراکی انسان این توانایی را دارد که حد چیزی را به چیز دیگری که مصداق آن نیست، تعمیم دهد.توضیح اینکه هریک از مفاهیم اعتباری را که در نظر بگیریم خواهیم دید که بر حقیقتی استوار است، یعنی مصداقی واقعی ونفس الامری دارد و نسبت به آن مصداق حقیقت است و عارض شدن آن مفهوم برای ذهن، از راه همان مصداق واقعی است.چیزی که هست این است که ما برای وصول به منظورها ومقاصد خاص عملی خود در ظرف توهم خود چیز دیگری رامصداق آن مفهوم فرض کرده ایم و آن مصداق جز در ظرف توهم ما مصداق آن مفهوم نیست. در حقیقت این عمل خاص ذهنی که ما نامش را «اعتبار» گذاشته ایم یک نوع بسط وگسترشی است که ذهن روی عوامل احساسی و دواعی حیاتی ودرونی، در مفهومهای حقیقی می دهد. این خود یک نوع فعالیت و تصرف است که ذهن بر روی عناصر ادراکی می نماید و فرق این فعالیت و تصرف ذهنی با تصرفاتی که در مفاهیم و معقولات ثانی فلسفی و منطقی انجام می گیرد در این است که این تصرف تحت تاثیر تمایلات و گرایشهای درونی و احتیاجات زندگانی(به طور ارادی یا غیر ارادی) واقع می شود و بعضا با تغییر آنهاتغییر می کند، برخلاف تصرفاتی که از نفوذ این عوامل آزاداست.
2- این مفاهیم انعکاس یک سلسله امور واقعی و نفس الامری نیست و از واقعیات نفس الامری حکایت نمی کند و مصداقی جزآنچه انسان در ظرف توهم خویش فرض کرده است، ندارند.یعنی دارای مصادیق فرضی هستند و نه حقیقی.
3- نه اقسام وجودند و نه احکام وجود و نه اوصاف مفاهیم وگزاره های ذهنی اند.
4- ابزارگونه اند و در حکم وسایل نفس انسان برای وصول به مقاصد عملی و تمایلات گرایشهای درونی او هستند.
5 - از ترکیب این مفاهیم، «قضیه »ای تشکیل نمی شود. (31)
3-3- نکاتی در مورد اوصاف اخلاقی
1- خوبی و بدی مفاهیمی هستند که از باید و نباید انتزاع می شوند و این باید و نباید است که به عنوان مفاهیم بنیادی اخلاقی به شمار می روند.
2- مفاد و معنای خوبی و بدی به حسب «من » علوی و متعالی تعیین می شود که مقصد نهایی محسوب می گردد.
3- خوبی و بدی دو صفت عینی و واقعی در اشیا نیستند که باید آنها را کشف کرد، بلکه به رابطه میان انسان و شی مربوطمی شوند. (32)
3-4- تعابیر اخلاقی، توصیفی یا غیرتوصیفی؟
احکام یا تعابیر، یا به گونه ای هستند که اوصافی (عینی) را به افعال یا اشخاص یا اشیا نسبت می دهند و یا اینکه چنین نیستند واوصافی را نسبت نمی دهند. (33) از آنجا که تعابیر اخلاقی مرکب از مفاهیم اعتباری اند و نیز با توجه به اوصاف مفاهیم اعتباری،باید گفت این تعابیر در صدد بیان اوصاف عینی برای اشیا وافعال ... نیستند، پس تعابیر اخلاقی را باید جزء تعابیرغیرتوصیفی دانست.
3- 5 - اخباری یا انشایی
تعابیر اخلاقی از نوع تعابیر انشایی هستند. در تعابیر اخلاقی خبری در باب واقع داده نمی شود و مسئله مطابقت یا عدم مطابقت با واقع در کار نیست و نیز چیزی را در باب واقع کشف نمی کنند. پس ازاین رو اخباری نبوده و انشایی اند. (34)
بر این اساس تعابیر اخلاقی را نمی توان «قضیه » نامید بلکه بهتر آن است که آنها را «تعبیر» نامید. چرا که در قضیه، مسئله صدق و کذب مطرح می شود درحالی که تعابیر اخلاقی صدق وکذب پذیر نیستند.
3-6- جایگاه تعابیر اخلاقی در تقسیم بندیهای معرفت شناختی
یکی از تقسیم بندیهایی که در فلسفه اخلاق در باب تعابیراخلاقی مطرح شده است تقسیم بندی آنها از حیث معرفت شناسی است. در این تقسیم بندی آرای متفکران در باب تعابیر اخلاقی به دو قسم شناخت گرایی، ( Cognitivism) وناشناخت گرایی، (Non Cognitivism) تقسیم شده است.
نظر شناخت گرایی بر این است که احکام اخلاقی از واقع خبرمی دهند و ناشناخت گراها معتقدند که تعابیر اخلاقی از واقع خبری نمی دهند. (35) نظر مختار بر این است که تعابیر اخلاقی از واقع خبر نمی دهند و از این نظر در گروه ناشناخت گراها قرارمی گیرند.
3- 6- ملاک ارزیابی تعابیر اخلاقی
اگرچه در تعابیر اخلاقی نمی توان از صدق و کذب آنها سخن گفت و ملاکهای رایج صدق و کذب قضایای نفس الامری(حقیقیه، خارجیه و ...) را در مورد آنها به کار گرفت لیکن می توان ملاکی را برای ارزیابی آنها در نظر گرفت. این ملاک عبارت از ملائمت یا عدم ملائمت با «من » علوی انسان است.هرگاه حکمی اخلاقی مناسب و مسانخ با من علوی و جنبه والای نفس باشد، باید آن را عمل کرد و خوب است و در غیراین صورت نباید عمل کرد و بد است. (36)
3-7- رابطه ادراکات حقیقی و اعتباری
از آنجا که بین مفاهیم حقیقی و اعتباری رابطه ای واقعی ونفس الامری وجود ندارد پس نمی توان قیاسی تشکیل داده -قیاسی که مرکب از مفاهیم حد اصغر، حد وسط و حد اکبر است- و به استنتاج منطقی و تولیدی دست یازید. ازاین رو باید گفت بین ادراکات حقیقی و اعتباری رابطه تولیدی وجودندارد. (37) به علاوه اگر جهان بینی را که در زمره ادراکات حقیقی است و ایدئولوژی را که در دسته ادراکات اعتباری است، درنظر بگیریم بین این دو نیز رابطه تولیدی منطقی حکمفرمانخواهد بود. باید افزود که قسم اول ادراکات نسبت به قسم دوم ادراکات شرط لازم نیز به شمار نمی آید. (38)
3-8- کلیت، دوام و اطلاق در تعابیر اخلاقی
در قضایای حقیقی رابطه بین موضوع و محمول رابطه ای نفس الامری و واقعی است. وصف کلیت و دوام و اطلاق در این نوع قضایا متکی بر روابط نفس الامری خاصی بین موضوعات ومحمولات است. به بیان دیگر در قضایای حقیقی چنانچه محمولی نسبت به موضوعی، در مورد تمام افراد آن و در تمام زمانها (کلیت) و نیز به طور دایمی و همیشگی (دوام) و در تمام موقعیتها و شرایط (اطلاق) صدق بکند، این اوصاف مبتنی بروجود رابطه ای واقعی و نفس الامری میان موضوع و محمول است مانند آنچه در قضیه «هر معلولی نیازمند علت است » رخ می دهد.
حال باید دید پشتوانه کلیت و دوام و اطلاق تعابیر اخلاقی چیست؟ از آنجا که بین اجزای تصوری تعابیر اخلاقی رابطه نفس الامری وجود ندارد و این رابطه، قراردادی است چگونه می توان این اوصاف را در آنها پذیرفت. نظریه مختار این است که این اوصاف نه با اتکا بر روابط نفس الامری اجزای تصوری بلکه با اتکا بر وجود «من » علوی و ملکوتی انسان حاصل می شوند. در واقع این تمایل و خواست و طلب «من » علوی انسانهاست که موجب می شود تمام افراد انسانی در تمام زمانها وبه طور دایمی و در تمام شرایط و موقعیتها اعتبارهای واحدی رالحاظ کنند و ایجاد نمایند.
احکامی اخلاقی از قبیل «عدل باید ورزید»، «راستگویی بایدکرد»، «امانتداری خوب است » ...، با تکیه بر «من » علوی انسان دارای کلیت، دوام و اطلاق است. در بحث کلیت و دوام واطلاق تعابیر اخلاقی نباید به سراغ روابط نفس الامری مفاهیم اعتباری مندرج در احکام اخلاقی رفت بلکه باید به سراغ رابطه نفس با این اعتبارات رفت که یک رابطه کلی، دایمی و مطلق است. (39)
3-9- اخلاق و قانون
آیا می توان در باب اصول اخلاقی اصطلاح «قانون » را به کاربرد؟ از آنجا که قانون ناظر به نظام علت و معلول و درجات ومراتب وجود است و از طرف دیگر، احکام اخلاقی ربطی به روابط علی و معلولی ...ندارند، پس نمی توان اصطلاح قانون رادر باب احکام اخلاقی به کار برده و آنها را قوانین اخلاقی تلقی کرد. (40)
3-10- ثبات و تغییر در اخلاق
اصول اخلاقی از قبیل عدل خوب است، ظلم بد است، عفت خوب است، خیانت و دزدی بد است ... یک سلسله اصول ثابت و نامتغیر محسوب می شوند و باید این دسته از اصول رابالذات خوب یا بد دانست لیکن برای وصول به این اصول وتحقق آنها، افراد انسانی راههای متعدد و گاه متعارضی رابرمی گزینند. باید در نظر داشت که اصول و بنیادهای اخلاقی ثابت است، لیکن مقدمات وصول و راهکارهای عملی رسیدن به این اصول متفاوت می باشد. (41) بیان دیگری که می توان درباب ثبات و تغییر در اخلاق داشت اینکه اخلاق به عنوان یک سلسله خصایل و خویها، امر ثابتی است لیکن فعل اخلاقی وکارهایی که برای تحقق این فضایل انجام می گیرند، ثابت نیستندو متغیرند. (42)
4- مباحث علم النفس فلسفی در باب اخلاق
4-1- تجرد نفس
ساحت اصلی و اساس انسان «نفس » اوست. نفس مبداء اصلی افعال و... انسان است. اخلاق، افعال اخلاقی و ارزشها از نفس او سرچشمه می گیرند و فاعلیت اصلی از آن نفس است. از طرف دیگر نفس امری مجرد و غیرمادی است. یک دلیل ساده وروشن برای تجرد نفس این است که مغز با همه محتویات خودتغییر می کند و دستخوش تحول و تبدل می شود و در طول عمرهفتادساله یک نفر، چندین بار ماده مغزی وی با همه محتویات خود عوض شده و ماده دیگری جایگزین آن می شود;درصورتی که خاطرات نفسانی وی چه تصورات - مانند چهره رفیق ایام کودکی اش که در ده سالگی او را دیده و قیافه آموزگارش که پس از دوره دبستان او را ندیده است - و چه تصدیقات - مثل اینکه در دبستان شنیده که ارسطو شاگردافلاطون بوده است و او به این مطلب اذعان (تصدیق به اصطلاح منطق) پیدا کرده است - تمام اینها همان طور محکم و پا بر جا درذهنش باقی است و علاوه بر این «من » او امر ثابت و نامتغیری بوده و هست. حال، براساس ثبات تصورات، تصدیقات و «من »شخص می توان چنین استدلال کرد که اگر این امور در ماده جایگزین می بودند قهرا دچار تغییر می شدند; درحالی که چنین نیست. پس انسان دارای جنبه ای مجرد است و «من » او همراه بااحوال و آثارش (نفس) غیرمادی است.
براهین متعددی برای اثبات جنبه مجرد در انسان و تجردنفس اقامه شده است خلاصه برخی از این ادله را می توان چنین بیان داشت: که از راه انتساب - اینکه انسان ادراکات را منسوب به خود می داند نه عین خود - و از راه وحدت - اینکه هرکسی تشخیص می دهد که در گذشته و حال یکی است و نه بیشتر - واز راه عینیت - اینکه تشخیص می دهد که خود عین همان است که بوده نه غیر آن - و از راه ثبات - تشخیص اینکه هیچ گونه تغییری در خود من حاصل نشده است - ثابت می شود که آنچه انسان آن را به عنوان حقیقت خود می شناسد یک حقیقت وحدانی ثابتی است که جمیع حالات نفسانی مظاهر وی هستند واز خواص عمومی ماده مجرد و مبرا می باشد. (43)
4-2- جنبه های دوگانه نفس
نفس انسان موجودی دوجنبه ای است: جنبه ای از او عالی،ملکوتی و علوی است و جنبه دیگر او دانی، ناسوتی و سفلی است. به بیان دیگر انسان دارای دو «من » یا دو «خود» است.«من » علوی او موطن گرایشها و ارزشهایی است که با محاسبات معمولی و طبیعی منطبق و سازگار نیست. در واقع تمام گرایشها وارزشهای معنوی انسان در حوزه «من » متعالی او قرار می گیرد.از طرف دیگر گرایشهای حیوانی و دانی انسان در حیطه «من »دانی و سفلی اوست. بهترین دلیل بر وجود دو «من » و دو جنبه در انسان همانا جدالی است که هر انسانی هنگام خلاف کاریها وخطاها در خود می یابد. گویی خود انسان با خودش در جدال ومبارزه و جنگ است. انسان خود را درگیر محاکمه ای می بیند که در آن، دادگاه و قاضی و متهم خود اوست. انسان خود را به پای میز محاکمه می کشاند و خودش، خودش را محاکمه می کند. (44)
4-3- خود و ناخود
در مورد اینکه کدام یک از این دو «من » انسان اصلی و اصیل و کدام یک فرعی و نااصیل است باید گفت که «من » ملکوتی وعلوی انسان همان «من » اصلی و اصیل و خود اوست و «من »سفلی و ناسوتی و حیوانی و دانی، همان «من » فرعی و نااصیل وناخود انسان می باشد. (45)
4-4- نحوه وجود دو «من » در انسان
مراد از تعبیر دو «من » در انسان شناسی فلسفی این نیست که واقعا انسان دارای دو «من » در عرض هم و مستقل از هم می باشد. انسان یک «من » واحد دارد و در ضمیر خودش دقیقااحساس می کند که همان کسی که کار خوب را انجام می دهد عیناهمان است که مرتکب کار بد می شود. لیکن «من » واحد انسان دارای مراتب عالی و دانی است و جنبه های مثبت و منفی. آنگاه که به مراتب و جنبه عالی خود روی می آورد و بدان عنایت دارد، آن را «من » علوی می نامیم و آنگاه که به مراتب دانی خودتوجه می کند و به امیال آن می پردازد، آن را «من » دانی می نامیم. (46)
4- 5 - «من »ها ریشه تعاون و تنازع در میان انسانها
انسان به حسب آن درجه عالی خود میان «من »ها تباینی نمی بیند همان طور که میان فرشتگان جنگ و تنازع من و مایی وجود ندارد. انسان هم در آن مرحله وجودی خویش میان خودبا افراد دیگر من و مایی نمی بیند. همه مثل پاره های نور هستندکه با یکدیگر تزاحمی ندارند. ولی وقتی که انسان به درجات دانی و طبیعی «خود» رجوع می کند به حکم ضیق و تزاحمی که در طبیعت هست، هر منی خودبه خود برای حفظ و بقای خویش کوشش می کند و طبعا دیگران را نفی می نماید و در این حالت مسئله تنازع بقا ... پیش می آید. «من » هرکس در مقابل «من »های دیگر قرار می گیرد و گویی «من » هرکس مستلزم نفی «من »های دیگر است یعنی حالت انحصارطلبی و فقط خود را دیدن و غیررا ندیدن که لازمه طبیعی «من » است، پیش می آید. (47)
4-6- وجود حس اخلاقی در انسان
ریشه اخلاق ورزی را در انسان باید در گرایش خاصی که دراعماق وجود او نهفته است، جویا شد. یکی از گرایشهای انسان که از مقوله خیر و فضیلت و از مقوله اخلاق است، گرایش به حس اخلاقی است. برخی از گرایشهای انسانی به خاطر منفعت وسود اوست و افعالی را که انجام می دهد به خاطر سودی است که در آن نهفته است مانند وسایلی که حوایج مادی او را رفع می کند.
گرایش انسان به منفعت همان «خودمحوری » اوست. این نوع افعال عامل حفظ و بقای حیات انسان است. اما اموری هست که انسان به آنها گرایش دارد ولی نه به دلیل اینکه منفعت دارندبلکه به دلیل اینکه فضیلت و خیر عقلانی است. نفعت خیرحسی است و فضیلت خیر عقلانی است، مانند گرایش انسان به راستی، تقوا و پاکی از آن جهت که راستی، تقوا و پاکی است وتنفر و دوری از مقابل آنها. این فضیلتها نیز دو نوع است بعضی فردی است مانند تقوا، شجاعت ... و برخی اجتماعی است مانندنیکوکاری، احسان، فداکاری ... (48)
4-7- نحوه وجود گرایش اخلاقی در انسان
گرایش اخلاقی انسان در آغاز تولد امر متعین و مشخصی درنفس انسان نمی باشد. انسان با یک نفس قالب بندی شده نسبت به گرایشهای اخلاقی به این دنیا نمی آید. بلکه انسان با استعداداخلاق ورزی به این دنیا گام می نهد. گرایشات ارزشی به صورت استعداد در نفس انسان وجود دارند. به بیان دیگر انسان در آغازتنها مستعد اخلاق ورزی است و بس. (49) گرایش اخلاقی انسان آنگاه به منصه ظهور می رسد و آنگاه از قوه به فعل می گراید که انسان شروع به رفتار کند. زندگی فردی و اجتماعی انسان بستری را برای شکوفایی فطرت اخلاقی او فراهم می آورند. انسان می تواند در زندگی خود با تقویت تدریجی شامه نفس خود وشکوفایی گام به گام آن، ارزشهای اخلاقی را درک و بدان گرایش یابد. (50)
4- 8 - رابطه حس اخلاقی و حس پرستش
به اجمال باید گفت حس اخلاقی، خود از لوازم و آثار حس پرستش است. در واقع، گرایش اخلاقی انسان گویی امتداد وپرتوی از گرایش پرستش اوست. بر این اساس می توان به دونکته اشاره داشت:
1- این پرسش قابل طرح است که اگر ما حس اخلاقی را به حس پرستش ارجاع دهیم و از لوازم و آثار آن بشناسیم دراین صورت رابطه افعالی که ناشی از حس پرستش هستند وافعالی که از حس اخلاقی سرچشمه می گیرند، چگونه است؟ آیااینها دو سلسله فعل متمایزند یا چنین نیست؟
در پاسخ باید گفت براساس نظر مختار، روح موجود در کالبداین دو سلسله افعال یک چیز است. این افعال نهایتا از یک منشاسرچشمه می گیرند، در هر دو دسته از افعال، در نهایت، در مقام تحقق گرایش خداشناسی و فعلیت بخشیدن به حس پرستش خویشتن هستیم. پس انسان دو سلسله فعل متمایز ندارد بلکه همه افعال او از یک سلسله هستند. در عین حال می توان گفت ازبرخی جهات دارای تفاوتند مثلا حداقل از جهت فعلیت بخشیدن به حس پرستش افعال دارای شدت و ضعفند، یا ازجهت آگاهانه یا ناآگاهانه بودن افعال در ارتباط با حس پرستش دارای تفاوتند و....
2- ارجاع حس اخلاقی و فعل ناشی از آن به حس پرستش وفعل ناشی از آن، این مسئله را مطرح می کند که می توان نوعی «تحویل پذیری » را در احساسات یا گرایشها و افعال پذیرفت.انسان صرفا دارای گرایشهای هم عرض و مستقل از هم نیست بلکه حداقل برخی از گرایشهای او پرتو و آثار گرایشهای بنیادی دیگر او هستند. شاید بتوان این گرایشها را به اولیه وثانویه تقسیم کرد. (51)
4-9- رابطه اخلاق و اعتقاد
اعتقاد بر اخلاق و عمل اثر می گذارد و اخلاق و عمل نیزبه نوبه خود بر اعتقاد اثر می گذارند. معنویت یا مادیت اخلاقی وعملی کاملا در اعتقاد مؤثر است و بالعکس، اعتقاد مادی یاغیرمادی نیز در اخلاق و عمل مؤثر واقع می شود. برای اعتقادمحکم و استوار داشتن باید فضای مساعد اخلاقی و عملی نیزفراهم آورد. برای مثال اعتقاد الهی در فضای مساعد اخلاقی وعملی معنوی، استحکام یافته و پایدار می ماند. در غیر این صورت مادیت اخلاقی بتدریج آن را مضمحل و فرسوده می سازد. نیز اعتقاد مادی و غیرالهی نمی تواند با اخلاق و عمل معنوی سازگار باشد و دیر یا زود، اخلاق و عمل معنوی،اعتقادی همسو با خود را تحقق می بخشد و یا بالعکس، اعتقادمادی، اخلاق و عمل مادی موافق و سازگار با خود را تحقق خواهد بخشید و سبب از بین رفتن خلق و فعل معنوی خواهدشد. (52)
4-10- بنیاد و ریشه ارزشها
بنیاد ارزشها را باید در وجود انسان جویا شد. موطن ارزشهاهمانا نفس و روح انسان است. تمام ارزشها، ریشه در خود نفس انسان دارند. این قابلیت و نحوه خاص وجود نیز مربوط به گوهرمجرد و ملکوتی و نفس غیرمادی انسان است که در او به ودیعت نهاده شده است. روح انسان نحوه ای از وجود است که ارزش آفرین و ارزش یاب و ملهم ارزشهاست. (53)
4-11- ارزشها در مقام ثبوت و اثبات
مقام ثبوت در بحث ارزشها مربوط به واقعیت و وجود آنهااست. از این حیث باید گفت، موطن و ظرف وجود و واقعیت ارزشها همانا روح انسان است. «من » متعالی و علوی انسان، هماناموطن ارزشها می باشد.
مقام اثبات در ارزشها مربوط به کشف و دریافت حسن وقبحها و باید و نبایدها یا ارزشها برای ما می باشد. در این مقام باید گفت کشف حسن و قبحها و باید و نبایدها همانا از طریق درک خود متعالی و توجه کافی به آن و تامل در آن مسیرمی باشد. بر همین اساس احساس تلائم یا عدم تلائم افعال با خودمتعالی برای انسان حاصل می شود و مبنای قضاوت در حسن وقبح افعال می گردد و ارزش یا عدم ارزش افعال برای ما مکشوف می گردد. (54)
4-12- معنا و مفاد حسن وقبح
در تاریخ تفکر مسلمانان در باب مفاد حسن و قبح نظرات مختلفی بیان شده است از قبیل «کمال و نقص »، «ملائمت ومنافرت با مصالح »، «مدح و ذم »، «زیبایی و زشتی عقلی » و... (55) با توجه به تحلیلهای سابق، نظریه مختار در این باب این است که:
اولا از آنجا که ریشه حسن و قبح امری درونی است پس بایدگفت ما با حسن و قبح قلبی سر و کار خواهیم داشت.
ثانیا حسن به معنای «احساس ملائمت افعال با "من" علوی »بوده و قبح «احساس منافرت و عدم مسانخت افعال با "من" علوی » می باشد. (56)
4-13- فعل اخلاقی
از جهتی انسان دارای دو دسته از افعال است: افعال عادی وافعال اخلاقی. افعال اخلاقی انسان افعالی هستند که از اوصاف زیر برخوردار باشند: (57)
1- از روی عقل باشند.
2- مبتنی بر اراده و اختیار باشند.
3- انسانها برای آن افعال ( با تکیه بر «من » علوی خود)ارزش قایل باشند.
4- ارزش آنها غیرمادی و مافوق مادی باشد.
5- به خاطر نیکی و ارزش ذاتی فعل انجام گیرد.
6- از حد فعل طبیعی و حیوانی و غریزی بالاتر باشد.
4-14- نکاتی در باب فعل اخلاقی
هرچه اختیار انسان در افعال اخلاقی بیشتر باشد و از روی اجبار نباشد، کار انسان اخلاقی تر است. خصایل انسان، خصایلی ثابت است، لیکن افعال او متغیر می باشد. انسان فعل اخلاق رابه خاطر کمال طلبی انجام می دهد و هر کمالی نیز خواه ناخواه نوعی لذت به دنبال خود می آورد. انسان می تواند در انجام افعال خود طالب خیر و فضیلت و ارزش باشد از آن جهت که صرفاخیر و فضیلت و ارزش، پایه و ریشه کمال بودن برای جوهرنفس است و انسان این کمالها را برای خود می خواهد; البته نوعی خواستن که می توان آن را خواستن و طلب عاشقانه دانست نه آنکه برای کسب لذت باشد، هرچند که عملا نیز لذت ببرد. (58)
پی نوشتها:
1- مطهری، استاد مرتضی. تعلیم و تربیت در اسلام، صدرا، سال 67، ص 158 - 159.
2- مطهری، استاد مرتضی. اسلام و مقتضیات زمان، ج 2،صدرا، سال 70، ص 248 - 249.
3- مطهری، استاد مرتضی. فلسفه اخلاق، صدرا، سال 70، ص 306 - 307.
4- همان.
5- همان، ص 307. و: مطهری، استاد مرتضی. عدل الهی، صدرا، ص 247.
6- فلسفه اخلاق، ص 277 - 278.
7- یادنامه استاد شهید مرتضی مطهری، زیرنظر دکترعبدالکریم سروش، ج 1، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی،سال 60، ص 406. و: مطهری، استاد مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، بخش حکمت عملی، صدرا، سال 61، ص 21 - 22. و: مطهری، استاد مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، بخش کلام،صدرا، ص 10.
8- آشنایی با علوم اسلامی، بخش حکمت عملی، ص 22.
9- فلسفه اخلاق، ص 93 - 96.
10- مطهری، استاد مرتضی، مقالات فلسفی، ج 2، صدرا، سال 66، ص 199 - 200.
11- همان، ص 202- 204.
12- تعلیم و تربیت در اسلام، ص 18، 34، 135 - 136. و: فلسفه اخلاق، ص 279 و 286.
13- فلسفه اخلاق، ص 291.
14- تعلیم و تربیت در اسلام، ص 139. و: یادنامه، ج 1، ص 383- 384.
15- یادنامه، ج 1، ص 406-407 و: آشنایی با علوم اسلامی، بخش حکمت عملی، ص 22.
16- همان، ص 393.
17- استاد ملکیان، دروس کلام جدید، دانشگاه تربیت مدرس.
18- یادنامه، ج 1، ص 406. و: آشنایی با علوم اسلامی، بخش حکمت عملی، ص 21 - 22. و: آشنایی با علوم اسلامی، بخش کلام، ص 10. و: تعلیم و تربیت در اسلام، ص 139.
19- مطهری، استاد مرتضی. نظام حقوق زن در اسلام، صدرا،سال 66، ص 179 - 181. و: فلسفه اخلاق، ص 126، 179، 183، 190.
20- مطهری، استاد مرتضی. بیست گفتار، دفتر انتشارات اسلامی،سال 59، ص 64 - 65.
21- مطهری، استاد مرتضی. قیام و انقلاب مهدی از دیدگاه فلسفه تاریخ، دفتر انتشارات اسلامی، ص 35 - 36، 38، 40، 44.
22- مطهری، استاد مرتضی. فلسفه تاریخ، ج 1، صدرا، سال 69،ص 204 - 206.
23- همان، ص 276 - 277.
24- تعلیم و تربیت در اسلام، ص 200 - 201.
25- آشنایی با علوم اسلامی، بخش حکمت عملی، ص 33. و: آشنایی با علوم اسلامی، بخش عرفان، درس اول، ص 73 -74.
26- تعلیم و تربیت در اسلام، ص 201. و: مطهری، استاد مرتضی. سیری در نهج البلاغه، بخش سوم:سلوک و عبادت، صدرا، سال 54.
27- آشنایی با علوم اسلامی، بخش عرفان، درس اول، ص 73 -74.
28- مطهری، استاد مرتضی. انسان کامل، صدرا، سال 72، ص 186 - 189. و: تعلیم و تربیت در اسلام، ص 205 - 207.
29- فلسفه اخلاق، ص 275 - 276.
30- مطهری، استاد مرتضی. شرح مختصر منظومه، ج 1، غررهشتم، حکمت، سال 60. و: مطهری، استاد مرتضی. شرح مبسوط منظومه، ج 2، حکمت،سال 1406 ص 60 - 121 و ج 3، ص 348 - 353.
31- علامه طباطبایی با پاورقی استاد مطهری، اصول فلسفه وروش رئالیسم، دفتر انتشارات اسلامی، ص 286 - 288. و: مطهری، استاد مرتضی. تکامل اجتماعی انسان، دفتر انتشارات اسلامی، ص 51.
32- یادنامه، ج 1، ص 390 - 391، 411، 417. و: آشنایی با علوم اسلامی، بخش حکمت عملی، ص 23.
33- ویلیام کی، فرانکنا، فلسفه اخلاق، ترجمه هادی صادقی،مؤسسه فرهنگی طه، سال 76، ص 220.
34- یادنامه، ج 1، ص 384. و: آشنایی با علوم اسلامی، بخش حکمت عملی، ص 13.
35- اتکینسون، آر. اف. درآمدی بر فلسفه اخلاق،ترجمه سهراب علوی نیا، بخش 5 و 6، مرکز ترجمه و نشر کتاب، سال 70.
36- یادنامه، ج 1، ص 417. و: فلسفه اخلاق، ص 184.
37- اصول فلسفه و روش رئالیسم، ص 292.
38- یادنامه استاد مطهری، زیر نظر دکتر عبدالکریم سروش، ج 2،سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، سال 63. ص 251 -252.
39- مقالات فلسفی، ج 2، ص 204.
40- عدل الهی، ص 130.
41- مطهری، استاد مرتضی. اسلام و مقتضیات زمان، ج 1،صدرا، سال 68، ص 402-403.
42- تعلیم و تربیت در اسلام، ص 150 - 156.
43- اصول فلسفه و روش رئالیسم، ص 85 - 96.
44- تعلیم و تربیت در اسلام، ص 112، 238، 245 - 246.
45- فلسفه اخلاق، ص 169.
46- تعلیم و تربیت در اسلام، ص 245. و: فطرت، ص 169.
47- تعلیم و تربیت در اسلام، ص 245 - 246.
48- فطرت، ص 78 - 79.
49- فلسفه اخلاق، ص 66. و: یادنامه، ج 1، ص 423.
50- فلسفه اخلاق، ص 127.
51- همان، ص 76، 127 - 128، 132. و: عدل الهی، ص 338 - 339.
52- مطهری، استاد مرتضی. علل گرایش به مادیگری، دفترانتشارات اسلامی، سال 57، ص 225 - 233.
53- فلسفه اخلاق، ص 126، 179، 183، 190. و: تعلیم و تربیت در اسلام، ص 237. و: یادنامه، ج 1، ص 417
54- تعلیم و تربیت در اسلام، ص 237.
55- اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 346. و: فلسفه اخلاق، ص 304. و: ایجی، قاضی عضدالدین. جرجانی، میرسید شریف. شرح المواقف، ج 8، انتشارات الشریف الرضی، سال 70، ص 182 -184.
56- فلسفه اخلاق، ص 131.
57- تعلیم و تربیت در اسلام، ص 106. و: فلسفه اخلاق، ص 12-13، 38، 43، 295. و: آشنایی با علوم اسلامی، بخش حکمت عملی، ص 11،54 -55.
58- فلسفه اخلاق، ص 81. و: یادنامه، ج 1، ص 426. و: تعلیم و تربیت در اسلام، ص 156، 158 - 159.