اشاره
تلاش ذهن بر این است که با یاری خداوند از این شماره به بعد بخشی از حجم نشریه به معرفی برخی از اصطلاحات معرفت شناسی، اختصاص یابد بی آنکه درباره آنها داوری و قضاوت شود. در این میان ممکن است به تناسب بحث، در مواردی آثار و چکیده آرای بعضی از معرفت شناسان نیز معرفی شود.*
بیرونی گرایی/ درونی گراییexternalism/ internalism
استعمال این یک جفت اصطلاح برای مواضع فلسفی متفاوت و در زمینه های مختلف فلسفی تقریبا جدید است. امروزه استعمال این دو اصطلاح در زمینه های فلسفه اخلاق و فلسفه ذهن و معرفت شناسی و دیدگاه های موجود درباره واقع گرایی رایج است. استفاده از این دو اصطلاح در حوزه معرفت شناسی از دهه 1980 به بعد، آن هم بیشتر درباب تحلیل معرفت و مسئله توجیه معرفتی رواج یافته است. هرچند کاربرد این اصطلاحات حتی در حوزه اخیر کاملاً بدون ابهام نبوده است، مقبول ترین صورت تمایز درون گرایی از بیرون گرایی این است که براساس درونی گرایی آنچه باور فرد را توجیه می کند کاملاً به حالات درونی او، از قبیل ادراک یا فرآیند تفکری که باور را تثبیت می کند، وابسته است؛ اما بیرونی گرایی دیدگاهی است که براساس آن توجیه باور فرد محتاج عوامل دیگری غیر از حالات درونی اوست. به تعبیر دیگر، نظریه توجیه درونی گرایانه مستلزم این است که برای اینکه یک باور معین برای شخص معین از حیث معرفت شناسی موجه باشد لازم است که همه عوامل لازم برای توجیه معرفتی آن باور در درون بینش معرفتی شخص باشد و او نیز به آنها دسترسی معرفتی داشته باشد. در مقابل، نظریه توجیه بیرونی گرایانه عدم دسترسی معرفتی شخص دست کم به بعضی از عوامل توجیه باور را مجاز می دارد، به گونه ای که آن عوامل می توانند در بیرون از بینش معرفتی صاحب باور قرار داشته باشند.
دسترسیِ معرفتی درونی گرایانه به عواملِ توجیهِ باور را دست کم به دو طریق می شود تعبیر کرد. روایت قوی درونی گرایی بر آن است که شخص صاحب باور برای اینکه در باورش موجه باشد باید از همه عوامل توجیه آن باور آگاه باشد؛ درحالی که روایت ضعیف تر این دیدگاه فقط مستلزم این است که شخص بتواند بدون نیاز به تغییر موضع یا اطلاعات جدید، از طریق تمرکز کافی بر روی آن عوامل از آنها آگاهی یابد. هرچند به نظر می رسد که عبارت «دسترسی معرفتی» روایت ضعیف درونی گرایی را تأیید می کند، انگیزه شهودی اصلی برای درونی گرایی مستلزم روایت قوی است زیرا خواسته اصلی درونی گرایی این است که شخصی که باوری را صادق می داند باید واقعا دلیلی برای این عقیده اش داشته باشد.
شاید بتوان مبناگرایی (foundationalism) را نمونه بارز درونی گرایی تلقی کرد زیرا براساس مبناگرایی باورهای مبنا به حالات بی واسطه تجربه شده ذهن و باورهای دیگری مربوط می شوند که با این باورها نسبت منطقی یا استنتاجی دارند. مبناگرایی را می توان بسته به اینکه مستلزم آگاهی کامل از عوامل توجیه یا صرفا مستلزم توانایی برای کسب آگاهی از آن عوامل باشد، به مثابه درونی گرایی قوی یا ضعیف در حساب آورد. به طریق مشابه حتی انسجام گرایی (coherentism) را نیز می توان درونی گرایی تلقی کرد به شرطی که هم باورهایی را که باور موجه باید با آنها سازگار و منسجم باشد و هم خود روابط انسجام را در فکر و اندیشهْ قابل دسترسی بدانیم.
باید توجه داشت که براساس تفسیر فوق از درونی گرایی، درونی بودن عوامل توجیه به معنای واقعی کلمه نه ضروری است نه کافی؛ زیرا دست کم براساس برخی دیدگاه ها مانند دیدگاه واقع گرایی مستقیم درباره ادراک حسی، چیزهایی غیر از حالات ذهنی صاحب باور ممکن است به نحو معرفتی در دسترس باشند، بنابراین درونی بودنِ همه عوامل توجیهْ ضروری نیست. علاوه بر این، دیدگاه هایی وجود دارد که بر طبق آنها دست کم بعضی حالات ذهنی نمی توانند متعلق واقعی (روایت قوی) یا حتی ممکن (روایت ضعیف) آگاهی معرفتی باشند، بنابراین صرف درونی بودنِ عوامل توجیه برای داشتن دیدگاه درونی گرایانه کفایت نمی کند. همچنین برپایه تفسیر مذکور، دیدگاه دورگه ای که بر طبق آن بعضی از عوامل لازم برای توجیه باید از حیث معرفتی در دسترس باشند درحالی که بعضی دیگر لازم نیست چنین باشند و بطور کلی در دسترس نخواهند بود باید دیدگاهی بیرونی گرایانه محسوب شود. واضح است دیدگاهی که نسبت به روایت قوی درونی گرایی بیرونی گرایانه است و آگاهی کامل و واقعی صاحب باور از همه عوامل توجیه را لازم نمی داند نسبت به روایت ضعیف درونی گرایی، درونی گرایانه ای محسوب می شود که دست کم مستلزم توانایی شخص برای آگاهی از عوامل توجیه است.
برجسته ترین دیدگاه های بیرونی گرایانه جدیدْ روایت های مختلف اعتبارگرایی [= وثاقت گرایی (reliabilism) [بوده است.
شرط اصلی اعتبارگرایی درباب توجیه تقریبا این است که باور باید به شیوه ای یا از طریق فرآیندی تولید شود که بطور عینی محتمل می سازد که باور صادق است. آنچه این دیدگاه را بیرونی گرا می گرداند این است که براساس آن هیچ ضرورتی ندارد شخصی که یک باور معین برای او توجیه می شود به اعتبار مورد نظر آن باور دسترسی معرفتی داشته باشد؛ بنابراین، شخص به دلیل فقدان دسترسی معرفتی به اعتبار باور، نمی تواند برای صدق باورش یا حتی برای صدق احتمالی آن دلیلی داشته باشد، اما با این حال دست کم در پذیرفتن آن باور می تواند از حیث معرفتی موجه باشد. روشن است که چنین دیدگاهی از سنت معرفت شناختی جدید، که توجیه معرفتی را با اقامه دلیل یکی می داند، کاملاً جدا می شود. طبیعی است معرفت شناسی که در چهارچوب این سنت کار می کند وقتی با دیدگاه اعتبارگرایی مواجه شود احساس کند که بیرونی گرایی به جای ارائه نظریه ای رقیب درباب توجیه معرفتی، که مسئله اصلی معرفت شناسی است، صرفا صورت مسئله را پاک می کند.
دو استدلال اصلی در دفاع از توجیه بیرونی گرایانه در پیش نهاده اند. استدلال نخست بر فهم عامه و اعتقاد عرفی (commonsense) مبتنی است. براساس این استدلال، ما داشتن معرفت را به افراد تحصیل ناکرده بالغ و به کودکان و حتی به حیوانات عالی نسبت می دهیم و اگر معیارهای درونی گرایانه توجیه معرفتی را بپذیریم، نسبت دادنِ معرفت به آنها غیرقابل دفاع خواهد بود زیرا درونی گراییْ توجیه معرفتی را شرط ضروری معرفت می داند و توجیه معرفتی چنان سازوکار پیچیده ای دارد که نمی توان آن را به آن موجودات نسبت داد. بنابراین، تنها دیدگاه بیرونی گرایانه است که می تواند از فهم عرفی درخصوص معرفت دفاع کند. طرفدار دیدگاه درونی گرایی ممکن است در رد دیدگاه مذکور بگوید که نسبت دادن معرفت به آن موجوداتْ امری گزاف است، و درعین حال وضع معرفتی دست کم بعضی از آن موجودات بسیار محدودتر از آن است که استدلال فوق مطرح می کند. در پاسخی کاملاً متفاوت به آن استدلال، ممکن است کسی با اتخاذ موضع بیرونی گرایانه دربابِ تبیین معرفت به جای توجیه آن این فرض را ردّ کند که توجیه معرفتیْ شرط ضروری معرفت است؛ یعنی به جای اتخاذ موضع بیرونی گرایانه درباب توجیه معرفت، آن موضع را درباب تبیین معرفت اتخاذ کند و بنابراین معیار درونی گرایانه توجیه را، که توجیه معرفتی را شرط ضروری معرفت می داند، کنار بگذارد. روشن است کسی که چنین موضعی اتخاذ کند، دیگر نمی تواند معرفت را باور صادق موجه بداند، بلکه باید با کنار گذاشتن مسئله توجیهْ معرفت را صرفا باور صادقی بداند که شرط گزینش شده بیرونی گرائی را ارضا می کند، بطور مثال باید معرفت را باور صادقی بداند که نتیجه یک فرآیند معتبر (و شاید شرایط دیگر) است. کسی که طرفدار تبیین بیرونی گرایانه معرفت است دیگر نمی تواند هسته اصلی دیدگاه درونی گرایانه توجیه معرفتی را حفظ کند. اما ازدست دادنِ آن هسته اصلی، یعنی توجیه معرفتی، دقیقا به معنای پذیرفتن استدلال توجیه بیرونی گرایانه مبتنی بر فهم عرفی است، استدلالی که موضع بیرونی گرایانه تبیین معرفت درواقع ابتدا در نقد به آن و در مخالفت با آن اتخاذ شده است.
استدلال دوم در دفاع از توجیه بیرونی گرایانه بطور کلی بر آن است که دیدگاه های درونی گرا در ارائه راه حل های غیرشک آورانه و قابل دفاع برای مسائل معرفت شناسی آشکارا با شکست مواجه شده اند، اما دیدگاه بیرونی گرا اینگونه مسائل را به راحتی می تواند حل کند. مدافعان بیرونی گرایی می گویند که بطور مثال گلدمن مسئله استقرا را در زیرنویسی به حجم یک صفحه حل کرده است. بنابراین اگر بپذیریم که انواع شک آوری و شکاکیت نادرست است و همچنین بپذیریم که شکست هایی که دیدگاه درونی گرا تا به حال داشته است بعید است در آینده جبران شود، دلیلی برای درستی دیدگاه بیرونی گرایانه در دست خواهیم داشت. روشن است که قوت این استدلال بر دو فرض مذکور مبتنی است، و طرفدار درونی گرایی می تواند در پاسخ به آن اولاً بگوید که معلوم نیست معرفت شناسی درونی گرا محکوم به شکست باشد و عدم موفقیت فعلی آن درباب بعضی مسائل را می توان ناشی از نهایت دشواری آن مسائل دانست. ثانیا، طرفدار درونی گرایی ممکن است استدلال کند که این سخن بیرونی گرایان که شکاکیت نادرست است اکثرا یا حتی در همه موارد بر این اعتقاد شهودی مبتنی است که باورهایی که شکاکان زیر سؤال می برند باورهایی هستند که می توان با ادله نشان داد که صادق هستند. بنابراین، طرفدار درونی گرایی ناچار باید آن اعتقاد شهودی را رد کند و کنار بگذارد.
مهم ترین اعتراضی که بر بیرونی گرایی شده است بر این شهود مبتنی است که لازمه اصلی توجیه معرفتی این است که پذیرش یک باور باید در ارتباط با هدفِ شناختیِ صدق و حقیقت معقول و پاسخگو باشد، و به نظر می رسد که این امر خود مستلزم این است که صاحب باور از دلیل صدق باور آگاه باشد (یا دست کم چنین دلیلی در دسترس او باشد). از آنجا که بیرونی گرایی دسترسی شناختی به چنین دلیلی را ضروری نمی داند و حتی برای این کار کافی نمی داند، مخالفان استدلال کرده اند که بیرونی گرایی تبیین نادرست توجیه معرفتی است. مخالفان برای نشان دادن نادرستی آن دیدگاه دوگونه مثال نقض شهودی مطرح کرده اند. آنها گفته اند مواردی وجود دارد که در آنها باور معینی بطور شهودی به نظر می رسد که موجه است اما شرایط بیرونی گرایی در مورد آن صدق نمی کند. مثال های شاخص این گونه باورها مواردی است که در آنها باورها به شیوه ای غیرمتفاوت مثلاً توسط اهریمن دکارتی تولید می شوند اما به گونه ای هستند که تجربه ذهنی صاحبان این باورها از تجربه ذهنی کسی از راه متعارف به باوری رسیده است غیرقابل تمیز می باشد: هردو از حیث معرفتی خود را در داشتن باورهای شان به یک اندازه موجه می یابند، و از این رو تبیین بیرونی گرایانه توجیه باید اشتباه باشد.
شاید مهم ترین سخن بیرونی گرایان در پاسخ به این اعتراض این باشد که فرآیند تولید باور باید فرآیندی باشد که در جهان های ممکن «عادی» رخ دهد، یعنی در جهان های ممکنی که واقعا فهم عرفی وجود آنها را بپذیرد و معتبر بداند و در آنها راه های معینی برای تولید معرفت وجود داشته باشد. بنابراین حتی اگر مورد اهریمن دکارتی را در نظر داشته باشیم، از آنجاکه شخص اعتبارگرا ممکن است وجود جهانی را که در آن اهریمن دکارتی در کار است معتبر بداند، پس می تواند معرفت تولیدشده توسط او را نیز موجه تلقی کند.
هرچند جفت اصطلاح بیرونی گرایی/ درونی گرایی همیشه با نوعی ابهام به کار رفته است، دست کم در این یک نکته اتفاق نظر وجود دارد که براساس درونی گراییْ باورِ موجهْ باوری است که شخص برای آن دلایل خوبی داشته باشد، یعنی، به تعبیر دیگر، باور موجه از حیث دارنده آن جانشین پذیر است زیرا وقتی الف دارای باوری است که برای داشتن آن دلایل خوبی می تواند ارائه کند، ارائه آن دلایل می تواند فرد ب را به جای الف بنشاند و او را صاحب آن باور گرداند. اما براساس بیرونی گرایی شرایط لازم برای موجه بودن یک باور معین حتی درصورتی که صاحب باور از آنها بی خبر باشد ممکن است برآورده شود، و شخص دارای باور موجهی باشد که از وجه توجیه آن ناآگاه است.
پی نوشت
*. منبع اصلی مورد استفاده در این بخش کتاب راهنمای معرفت شناسی است که دو تن از اساتید معرفت شناسی، یعنی جاناثان دنسی و ارنست سوسا آن را ویرایش کرده اند و 137 تن از اساتید دانشگاه های مختلف جهان در نوشتن آن همکاری داشته اند. کتاب نخستین بار در سال 1992 منتشر و پس از آن بارها تجدید چاپ شده است.
A Companion to Epistemology, edited by Jonathan Dancy and Ernest Sosa, Blackwell, 1992.
البته در نوشتن مقاله های این بخش علاوه بر کتاب گفته شده از سه منبع زیر نیز استفاده می شود:
I. A Dictionary of Philosophy, edited by Thomas Mautner, Blackwell, 1996.
II. The Cambridge Dictionary of Philosophy, General editor, Robert Audi, Cambridge University Press, U.S.A, 1995
III. The Oxford Companion to Philosophy. edited by Ted Hondrich. Oxford University Press, 1995.