«بحثی تفسیری و فقهی در انتساب سادات به پیامبر(ص)
هنگامی که ابراهیم فرزند خردسال رسول خدا از دنیا رفت، مشرکان زبان به طعن حضرت گشودند که: نسل تو از بین رفته، با مرگت، راه و رسمَت و نام و نشانت فراموش خواهد شد. بدین وسیله غم و اندوه پیامبر دوچندان شد. فرشته ای از جانب خدا فرود آمد و نعمت بزرگ «کوثر» را که خداوند به پیامبر عطا کرده بود، یادآور شد: «إِنَّآ أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الأبْتَرُ».
فاطمه زهرا(س) که ضامن بقای نسل پیامبر بود، در کلام وحی «کوثر» خوانده شد. نعمتی که پیامبر باید به شکرانه آن نماز بگزارد و شتر قربانی کند. از زخم زبان دشمن هم اندوهگین نشود، چرا که به جای پیامبر، نسل دشمنان او نابود خواهد شد.
خداوند بقای نسل فرستاده اش را با دختری که به او بخشید، تضمین کرد. شاید در عصر جاهلیت که دختران مایه ننگ و عار بودند و برای رهایی از آن با قساوت تمام زنده به گور می شدند، این پدیده پیامی به همراه خود داشت که دختر نه تنها موجب ننگ و عار نیست، بلکه نعمتی است که می تواند نسل پیغمبر خدا را تداوم بخشد. پیامبر از اینکه نسل او با وجود فاطمه باقی مانده، رو به فزونی خواهد گذاشت، خشنود شد و بر این نعمت الهی پیشانی به درگاه خدا سایید.
خداوند مانند پیامبر، اهل بیت را نیز برگزید و اجر و مزد رسالت را محبت آنان قرار داد تا بدین وسیله زحمات طاقت فرسای پیامبر در هدایت و ارشاد بشر ارج نهاده شود و با گرامیداشت خاندان او، نام و یاد و راه و رسمش زنده بماند: «انّی تارک فیکم الثقلین، کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی».
فرزندان زهرا، فرزندان پیامبر
چرا فرزندان علی(ع) و فاطمه زهرا(س)، فرزندان پیامبر خوانده می شوند؟ معمولاً فرزند به پدر منسوب است نه مادر، پس چرا امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و فرزندان امام حسین خود را فرزندان رسول خدا می شمارند؟
برای پاسخ به دلایل فراوانی از قرآن و کلام پیامبر استناد شده، همچنین به روایاتی از امامان معصوم که به قرآن تمسک جسته اند که به بعضی اشاره می شود.
أ) آیات:
1. آیه مباهله: «فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَ أَبْنَآءَکُمْ وَ نِسَآءَنَا وَ نِسَآءَکُمْ وَ أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللّه ِ عَلَی الْکاذِبِینَ؛
هر گاه پس از دانشی که (در باره مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.»
مفسران معتقدند که پیامبر به هنگام مباهله با مسیحیان نجران، علی(ع)، دخترش فاطمه(س) و حسن و حسین علیهماالسلام را به همراه برد. علی(ع) نفس رسول خدا، فاطمه مصداق «نساءنا» و حسنین مصداق «ابناءنا».
شاهد سخن، آن است که امام حسن و امام حسین در آیه مباهله فرزندان رسول خدا خوانده شده اند، با آنکه نوادگان دختری رسول خدایند. ضمن آنکه در آیه از واژه ابناء (جمع ابن) استفاده شده که در زبان عرب بر فرزندِ بدون واسطه و بر فرزندِ باواسطه ـ نوادگان پسری و نوادگان دختری ـ اطلاق می شود. بر خلاف کلمه «ولد» که تنها بر فرزندِ بدون واسطه که بتوان تولد او را به پدر و مادر نسبت داد، اطلاق می گردد.
2. «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسحقَ وَ یَعقوبَ کُلاً هَدَیْنا و نُوحا هَدَینا ِمْن قَبْلُ وَ مِن ذُرِّیَّتِهَ داوُدَ و سُلَیمانَ وَ أَیُّوبَ و ... و زَکَرِیّا و یَحْیی و عیسی و إِلیاسَ کُلٌّ مِنَ الصّالِحین؛
و اسحاق و یعقوب را به او (ابراهیم) بخشیدیم و هر دو را هدایت کردیم؛ و نوح را (نیز) پیش از آن هدایت کردیم و از فرزندان او داود و سلیمان و ایوب و ... و (همچنین) زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را؛ همه از صالحان بودند.»
خداوند در این آیه حضرت عیسی(ع) را از نسل نوح یا ابراهیم خوانده، در حالی که عیسی از جانب مادر به نوح یا ابراهیم منسوب است. معلوم می شود که در منطق قرآن می توان نوادگان دختری را در شمار نسل انسان دانست. پس امام حسن و امام حسین نیز فرزندان رسول خدا و از نسل اویند.
سعید بن جبیر که حسنین را فرزندان رسول خدا خوانده بود، از سوی حجاج احضار شد و از او دلیل قرآنی بر ادعایش درخواست کرد. سعید این آیه را تلاوت کرد و افزود: «چگونه شایسته است که عیسی از نسل ابراهیم باشد، با آنکه پدر نداشت و نواده دختری ابراهیم بود؟ حسن و حسین به طریق اولی منسوب به رسول خدایند. چون فرزندان دختر پیامبرند، در حالی که عیسی فرزند دختر بی واسطه ابراهیم نبود و چند نسل با او فاصله داشت.»
3. «إِنّا أَعْطَیناکَ الْکَوثَر فَصَلِّ لِرَّبِّکَ و انْحَر إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الأَبْتَر».
در این سوره ـ بنا بر یک تفسیر ـ خداوند از اعطای کوثر و نسل فراوان به پیامبر خبر می دهد و دشمنان حضرت را ابتر (بریده نسل) معرفی می کند. اگر فرزندان حضرت زهرا فرزندان پیامبر و نسل ایشان نباشند (و آن گونه که دشمنان اهل بیت معترض بودند که شما فرزندان علی و فاطمه هستید، نه فرزندان پیغمبر) لازمه اش تکذیب قرآن است. چون نسل پیامبر منحصر به فرزندان و نوادگان فاطمه زهراست.
امیر مؤمنان علی(ع) در پاسخ نامه عمرو عاص به فرستاده او فرمود:
«قل للشانی ء بن الشانی ء: لو لم یکونا ولدیه لکان أبتر کما زعم أبوک؛
به دشمن (عمرو) پسر دشمن (عاص) بگو: اگر حسن و حسین فرزندان رسول خدا نباشند، باید آن حضرت بریده نسل باشد، آن گونه که پدر تو گمان می کرد!»
گفتنی است که عاص از جمله کسانی بود که با مرگ ابراهیم پسر پیغمبر، حضرت را «ابتر» خطاب کرد و سوره کوثر در همین موضوع نازل شد.
4. افزون بر آیات سه گانه فوق، آیات متعددی به چشم می خورد که «ابن» یا «بنت» یا «اب» در آن به کار رفته، همگی اعم از پسر و نوه، دختر، نوه، پدر و جد است که نشان می دهد در فرهنگ قرآن «ابن» اعم از پسر بی واسطه است، چنان که «بنت» اعم از دختر بی واسطه و «اب» اعم از پدر و جدّ انسان است؛ به عنوان نمونه:
ـ از آیه تحریم «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ ...» استفاده می شود که برای مردان ازدواج با دختران شان حرام است. «بنات» در آیه هم شامل دختر انسان است و هم نوه های مؤنث.
ـ از آیه «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ ... و حَلائِلُ أَبْناءِکُمُ الَّذینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ» استفاده می شود که ازدواج با همسرِ پسر (عروس) پس از طلاق گرفتن از شوهرش، بر انسان حرام است. «ابناء» در آیه هم بر پسرِ بلاواسطه انسان اطلاق می شود و هم بر نوه های مذکر که پسرِ باواسطه است. چنان که امام باقر(ع) برای اثبات آنکه امام حسن و امام حسین فرزندان رسول خدا و از نسل آن حضرت اند، به این آیه استناد کرد. مفسران توضیح داده اند که مقصود از «الذین من اصلابکم» که وصف «ابناء» است، آن است که بر رسم نادرست جاهلی خط بطلان کشیده شود که فرزندخوانده را فرزند دانسته و همه احکام فرزندِ حقیقی را بر فرزندخوانده مترتب می کردند. قرآن محرمیت فرزندخوانده را که از صلب انسان نیست، با این قید نفی می کند.
امام هشتم(ع) در پاسخ مأمون عباسی که خواهان ارائه دلیلی از قرآن بود که ثابت کند حضرت فرزند رسول خداست، به این آیه استناد جست که اگر امروز پیامبر در قید حیات بود، نمی توانست با دختر من ازدواج کند چون حرمت نوه دختری و پسری بر پدربزرگ مورد اتفاق است، چنان که نمی توانست با همسر من ـ پس از طلاق دادن ـ ازدواج کند.
نتیجه آنکه، از آیات فوق استفاده می شود که در فرهنگ قرآن نوادگان دختری و پسری همگی فرزند و نسل انسانند. این امر اختصاص به عیسی و حسنین ندارد، چنان که برخی تصور کرده اند بلکه آیات مربوط به ارث ـ که پس از این بحث خواهد شد ـ و نکاح شاهد روشنی بر این معناست که به طور کلی تفاوتی بین نوادگان پسری و دختری نیست. همان طور که نوادگان پسریِ میت در صورت فقدان پدرشان، سهم پدرشان را به ارث می برند، نوادگان دختری نیز در صورت فقدان مادرشان، سهم او را به ارث می برند.
همچنان که در باب محرمات دخترِ پسر، محرم پدربزرگ است، دخترِ دختر نیز محرم اوست و ازدواج با او حرام است. و پسرِ پسر محرم مادربزرگ و پسرِ دختر نیز محرم اوست. از نظر محرم و نامحرم بودن تفاوتی بین نوادگان پسری و نوادگان دختری نیست. پس در منطق قرآن همان طور که از ناحیه پدر انتساب محقق می شود، از سوی مادر نیز محقق می شود.
ب) احادیث
افزون بر آیات، روایات متنوعی وجود دارد که نشان می دهد فرزندان حضرت زهرا، فرزندان رسول خدایند.
* روایات متعددی وجود دارد که پیامبر امام حسین و امام حسن را فرزندان خود می خواند. گویا می دانست پس از رحلتش دشمنان به دنبال فاصله انداختن بین حضرت و خاندانش خواهند بود و برای غصب حق آنان و منزوی ساختن شان، رابطه آنان را با پیامبر انکار خواهند کرد. بسیاری از این روایات در منابع حدیثی ثبت شده که به بعضی از آنها اشاره می شود.
1. سلمان نقل می کند که از رسول خدا شنیدم:
«الحسن و الحسین ابنای مَن أحبّهما أحبّنی و مَن أحبّنی أحبّه اللّه و مَن أحَبّه اللّه أدخله الجنّةَ و مَن أبغضهما ابغضنی و مَن أبغضنی أبغضه اللّه و مَن أبغضه اللّه أدخله النار؛
حسن و حسین فرزندان من هستند. کسی که آنها را دوست بدارد، مرا دوست داشته؛ کسی که مرا دوست بدارد، خداوند او را دوست دارد و کسی را که خدا دوست بدارد، وارد بهشت می کند اما کسی که آنها را دشمن بدارد، با من دشمنی ورزیده؛ کسی که با من دشمنی ورزد، خداوند با او دشمنی می ورزد، و هر کس خدا با او دشمنی کند، او را داخل جهنم خواهد کرد.»
2. از رسول خدا نقل شده: «إنّ اللّه تعالی جعل ذریة کل نبیّ مِن صلبه و جعل ذرّیتی فی صلب علی بن ابی طالب؛
خداوند تعالی نسل هر پیامبری را از صلب او قرار داد، ولی نسل مرا در صلب علی بن ابی طالب قرار داد.»
از آنجا که براساس قرآن، علی(ع) نفس رسول خدا بود، خداوند نسل پیامبر را از طریق فاطمه و علی تضمین کرد و بدین وسیله فرزندان علی و فاطمه را فرزندان رسول خدا دانست.
* دسته دیگر روایاتی است که رسول خدا به ذریه و نسل خود تصریح کرده، در حالی که می دانیم پیامبر تنها از طریق حضرت زهرا دارای نسل بوده است:
1. پیامبر فرمود: «أربعة أنا لهم شفیع یوم القیامة و إنْ أتوا بذنوب أهل الارض: المکرم لذریتی، و القاضی لهم حوائجهم و الساعی لهم فی اُمورهم عند ما اضْطروا الیه و الْمحبّ لهم بقلبه و لسانه؛
چهار گروهند که شفیع آنان در روز قیامتم، هر چند بار گران گناه اهل زمین را بر دوش داشته باشند: کسی که نسل مرا گرامی بدارد؛ نیازهای آنان را برآوَرَد؛ هنگام احتیاج برای رفع آن تلاش کند؛ با دل و زبان آنان را دوست بدارد.»
2. از پیامبر نقل شده: «إنّ لکلّ نبیّ ذریة ینسبون إلی أبیهم إلا أولاد فاطمة فإنّی أنا أبوهم؛
هر پیامبری نسلی دارد که به پدرشان انتساب دارند جز فرزندان فاطمه که من پدر آنان هستم.»
از این روایات استفاده می شود معمولاً آنان که از طریق پدر به شخصی منسوب باشند، نسل او شمرده می شوند و نوادگان دختری نسل او به شمار نمی روند، بلکه نسل پدرِ خویش اند، اما خداوند این ویژگی را به رسول خدا اختصاص داد که نسل او از طریق دخترش تداوم یابد.
حکمت این مسئله می تواند ارج نهادن به مقام دختر باشد که در عصر جاهلیت نه تنها مقام و جایگاهی نداشت، بلکه مایه ننگ و عار بود. از جمله راههایی که قرآن این سنت جاهلی را محکوم نماید، این بود که دختری سرمنشأ نسل پیامبر باشد.
دومین حکمت، آن که فضیلتی بر فضایل علی بن ابی طالب که همسر فاطمه است، افزوده شود که نسل پیامبر از طریق او تداوم یابد.
مقتضای این گونه روایات آن است که این مورد تنها در باره فاطمه صدق کند و پس از ایشان، نسل دیگر افراد از طریق فرزندان ذکور تداوم یابد. فرزندان حسن و حسین، فرزندان رسول خدایند. اما فرزندان زینب و ام کلثوم فرزندان رسول خدا نیستند، هر چند خودشان ـ چون فرزندان فاطمه اند ـ فرزندان رسول خدا هستند. مفاد روایت آن است که نسل پیامبران دیگر به پدران شان منسوبند، ولی اولاد فاطمه با آنکه پدرشان علی است، اما فرزندان پیامبر به شمار می روند و به ایشان منسوبند. از این رو، در تاریخ فرزندان زینب کبرا، عون و جعفر، «ابناء الرسول» خوانده نشده اند. آنان در میدان کربلا خود را فرزندان جعفر طیار ـ که جد بزرگوارشان بود ـ معرفی کردند، نه فرزندان رسول خدا.
عون به هنگام حمله به دشمن این رجز را می خواند:
«ان تنکرونی فأنا بْن جعفر
شهیدُ صدقٍ فی الجنان أطهر
یطیر فیها بجناح أخضر
کفی بهذا شرفا فی المحشر.»
چنان که از نسل نوح یا ابراهیم تنها عیسی به دلیل آنکه پدر نداشت، و دارای مادری جلیل القدر بود، از جانب مادر به آن بزرگوار منسوب شد.
* ائمه در برابر حاکمان اموی به ویژه عباسی (که خود را خویشاوند پیامبر می خواندند و به ایشان اعتراض می کردند که شما فرزندان علی هستید، نه رسول خدا) اصرار داشتند که خود را به عنوان فرزند پیامبر معرفی کنند تا معلوم شود سفارش های پیامبر از سوی بنی امیه و بنی عباس مبنی بر پیروی از عترت و گرامیداشت آنان، نادیده گرفته شده، حق مسلّم آنان غصب گردیده است:
1. امام حسین(ع) در کربلا به درگاه خداوند شکوه کرد:
«اللهم إنّا أهل بیت نبیّک و ذریته و قرابته فاقصمْ مَن ظلمنا و غصب حقَّنا إنک سمیعٌ قریبٌ؛
خداوندا، ما خاندان پیغمبر توایم و نسل و خویشاوندان او هستیم. کسانی را که به ما ستم کردند، و حق ما را غصب نمودند در هم بکوب، همانا تو شنوای نزدیکی.»
روایاتی که ائمه(ع) خود را فرزند پیامبر(ص) خوانده اند، به قدری زیاد است که تردیدی در صحت صدور آنها باقی نمی گذارد. چرا که در فضایی به سر می بردند که دشمنان در صدد مخفی نگاه داشتن فضایل خاندان پیامبر بودند.
2. در جنگ صفین علی(ع) با دیدن شجاعت محمد بن حنیفه در میدان نبرد فرمود:
«بشارت می دهم که تو فرزند خلف من هستی.» عرض کرد: ای امیر مؤمنان! حسن و حسین هم فرزندان تواند، فرمود: «آن دو فرزندان رسول خدا هستند.»
3. روزی امام حسن(ع) بر منبر رفت و سخن گفت تا آنکه صدای مؤذن برخاست. وقتی به جمله «اشهد أنّ محمدا رسول اللّه » رسید، حضرت رو به معاویه کرد و فرمود:
«معاویه! محمد پدر من است یا تو؟ اگر بگویی پدر من نیست، فاسقی و اگر بگویی آری، اقرار کرده ای که فرزند رسول خدایم!»
4. زینب کبرا(س) در ماجرای کربلا و مجلس یزید او را سرزنش کرد که چرا دختران رسول خدا را اسیر کردی؟ در کوفه نیز ضمن سخنرانی خود فرمود: «الحمد للّه و الصلاة علی ابی محمد و آله الطیبین الاخیار».
5. امام سجاد(ع) در سخنرانی خود در جمع مردم فرمود:
«ایها الناس انا ابْن مکة و منی، انا ابْن مَن اسری به مِن المسجد الحرام إلی المسجد الاقصی ...؛
ای مردم! من فرزند مکه و منی هستم. من فرزند کسی هستم که از مسجدالحرام تا مسجد الاقصی به معراج بُرده شد».
6. روزی هارون الرشید خلیفه عباسی وارد مدینه شد و همراه مردم روانه مرقد پیامبر شد. کنار قبر رسول خدا رفت و عرض کرد: «سلام بر تو ای رسول خدا، سلام بر تو ای پسرعمو» و بدین وسیله به دیگران فخر و مباهات نمود.
امام موسی بن جعفر که شاهد ماجرا بود، مقابل قبر رسول خدا آمد و گفت: سلام بر تو ای رسول خدا، سلام بر تو ای پدر». هارون با شنیدن این جمله خشمگین شد و غضبش آشکار گردید.
7. مردی از انصار به نام «نُفیع» به همراه عبدالعزیز بن عمر بن عبدالعزیز به در دارالحکومه هارون آمد و در انتظارِ ورود ایستاد. پس از لحظاتی امام موسی بن جعفر(ع) سوار بر مرکَب از راه رسید. نگهبان با عزت و احترام و بزرگداشت مقام امام، با حضرت برخورد کرد و بدون معطلی، اجازه ورود به حضرت داد.
نفیع به عبدالعزیز گفت: این شیخ کیست؟ گفت: او را نمی شناسی؟ او شیخ آل ابی طالب، موسی بن جعفر است.
نفیع افزود: قومی را ناتوان تر از این قوم ندیدم که این گونه به این مرد احترام کنند، ولی هنگام خروج، با او برخورد خواهم کرد. عبدالعزیز به او نصیحت کرد که چنین نکن. آنان از خاندانی هستند که احدی متعرض آنان نشده جز اینکه پاسخ دندان شکنی دریافت کرده، ننگ و عار آن تا ابد بر پیشانی اش باقی مانده است.
هنگام خروج امام، مرد انصاری جلو رفت و لجام مرکب حضرت را گرفت و گفت: تو کیستی؟ حضرت فرمود: «ای شخص! اگر می خواهی نَسَب مرا بدانی، من فرزند محمد حبیب اللّه ، فرزند اسماعیل ذبیح اللّه ، فرزند ابراهیم خلیل اللّه ام. اگر می خواهی بدانی از کدام سرزمینم، سرزمینی که خداوند بر مسلمانان و تو ـ اگر مسلمان باشی ـ واجب گردانیده که قصد آن کنند و حج به جا آورند. اگر می خواهی فضایلم را بدانی، به خدا سوگند مشرکان قوم من (شیبه، عتبه و عمرو بن عبدود) از مسلمانان قوم تو انتظار داشتند همانندشان به نبرد با آنان بشتابد (و افراد قوم تو را هماورد و همانند خود نمی دانستند) و گفتند: ای محمد! کسانی همانند ما را از قریش به نبرد با ما بفرست [که پیامبر(ص) علی(ع) را فرستاد]. اگر می خواهی آواز و شهرتم را بدانی، ما کسانی هستیم که خداوند تعالی در نماز امر کرد که بر ما درود بفرستند، آنجا که فرمود: «اللهم صل علی محمد و آل محمد»، ما خاندان محمدیم. سپس فرمود: مرکب را رها کن. نفیع مرکب را رها کرد، در حالی که دستش می لرزید و با خجلت و سرافکندگی کنار رفت. عبدالعزیز بدو گفت: آیا من به تو نگفتم؟
فرزندان زهرا(س) نوادگان پسری یا اعم از پسری و دختری؟
حال که روشن شد از دیدگاه قرآن و روایات، نوادگان حضرت زهرا(س) فرزندان پیامبرند، آیا کسانی که از جانب پدر، فرزندان حضرت زهرایند، فرزندان رسول خدا شمرده می شوند یا آنان که از جانب مادر به حضرت منتسب اند، نیز از فرزندان رسول خدا و نسل ایشان به شمار می روند؟
بعضی از آیات و روایات تفاوتی بین این دو گروه قایل نیستند و به صورت مطلق نوادگان حضرت زهرا را فرزندان رسول خدا می دانند، چه آنان که از جانب پدر منسوب به حضرت زهرا هستند و چه آنان که فقط از جانب مادر منسوب به آن حضرتند، هر چند آنان که از جانب مادر، نسل حضرت زهرا به شمار می روند، از جانب پدر نسل پدران خویش به شمار می روند.
ولی چرا سیره جاری بین مسلمانان و نیز مشهور بین علما و دانشمندان اسلامی آن است که فقط آنان که از جانب پدر به حضرت زهرا منسوبند، فرزندان رسول خدا شمرده می شوند؟
تنها دو تن از علما ـ سیدمرتضی علم الهدی و شیخ یوسف بحرانی ـ کسانی را که فقط از سوی مادر منسوب به دختر رسول خدا هستند، فرزندان پیغمبر می دانند.
به این پرسش پاسخ های متعددی داده شده، عالمان و دانشمندان اسلامی به تجزیه و تحلیل آیات و روایات پرداخته اند تا گِره از این مشکل گشوده شود. به ویژه که این بحث در مسائل مختلف فقهی دارای آثار و ثمراتی است. مبانی مختلف در این بحث، آثار متفاوتی از خود به جا نهاده است. اینک دیدگاههای مختلف در این زمینه و نقد و بررسی آنها:
دیدگاههای مختلف در تفسیر آیات و احادیث
دیدگاه نخست
آیات و روایاتی که در آنها فرزندان دختر انسان ـ از آن جمله امام حسن و امام حسین ـ «ابن» و «بنت» خوانده شده اند، استعمال مجازی رخ داده و نوه انسان ـ حتی نوه پسری ـ حقیقتا فرزند انسان نیست، چه رسد به نوه دختری.
در زمان نزول این آیات، نوادگان دختری فرزند انسان شمرده نمی شدند که در شعر شاعری عرب نمودار است.
بنونا بنو ابناءنا و بناتنا
بنوهنّ ابناء الرجال الأباعد
فرزندان پسرانِ ما فرزندان ما هستند ولی فرزندان دخترانِ ما، فرزندان مردانِ بیگانه اند.
نقد و بررسی
اوّلاً: این شعر نمی تواند در برابر اطلاقات آیات و روایات ارزشی داشته باشد. اگر از قرآن و حدیث استفاده شود که در فرهنگ اسلامی، نوادگان دختری مثل نوادگان پسری، فرزندان انسانند، نمی توان با استناد به استعمالاتی در زبان عرب از آن صرف نظر کرد و همه آنها را استعمالات مجازی شمرد.
دوم: شاعر در صدد نفی انتساب نوادگان دختری به انسان است، نه نفی اطلاق «ابن» و «بنت» بر آنان. شاید تجلی غرور و نخوت عرب جاهلی باشد که دختر را مایه ننگ و عار می دانست، از این رو فرزندان او را نیز از خود نفی می کرد.
سوم: به نظر محدث بحرانی و برخی دیگر از علما، با توجه به موارد فراوانی که ائمه(ع) در برابر دشمنان و مخالفان اصرار داشتند خود را فرزند رسول خدا بخوانند و با استناد به آیات قرآن بدان فخر و مباهات کنند و در برابر تلاش دشمن این فضیلت را در شمار فضایل خود ثبت نمایند، نمی توان این استعمالات را مجازی شمرد، چرا که استعمال مجازی نمی تواند سبب فخر و مباهات باشد.
اما این سخن می تواند قابل تأمل باشد چون استعمال مجازی «ابن» در نواده دختری صرفا به خاطر ارتباط اعتباری بین این معنا و معنای حقیقی نیست، بلکه پیوندی حقیقی و تکوینی برقرار است. از استعمال «ابن» در معنای عامی که نوه دختری را هم شامل شود، معلوم می گردد که ارتباط تکوینی بین نوه دختری و جدّ برقرار است و همین ارتباط می تواند منشأ فخر و مباهات باشد.
آیا تعبیر آیه مباهله از علی(ع) به نفس پیغمبر ـ که حتما مجازی است ـ مایه فخر و مباهات حضرت نیست؟ برخورداری علی(ع) از بسیاری از ویژگی های پیامبر موجب می شود که چنین تعبیری در باره ایشان به کار رود.
دیدگاه دوم
استناد ائمه اطهار(ع) به آیات و کلمات پیامبر برای اثبات آنکه فرزندان رسول خدایند، به معنای نفی این مطلب نیست که «ابن» بر نوه مذکر پسری اطلاق می شود، نه بر نوه مذکر دختری؛ حتی منافاتی ندارد که «ابن» فقط بر پسر اطلاق شود نه بر نوه، چون هدف آنان این بود که بگویند استثنائا تنها نوادگان دختری رسول خدا فرزندان رسول خدا هستند. بنا بر این دیدگاه، اطلاق لفظ «ابن» بر نوادگان دختریِ رسول خدا حقیقی است و آنان نسل پیامبرند. آنچه که مشهور علما بدان معتقدند نیز به گونه ای توجیه می شود تا با آیات و روایات هماهنگ باشد.
نقد و بررسی
اوّلاً: هر چند بعضی از احادیث این احتمال و توجیه را تأیید می کند، اما بسیاری از آیات و روایات کلی بوده و در مقام بیان یک مسئله استثنایی نیستند. اینکه در همه موارد نسل انسان از طریق فرزندان ذکور تداوم می یابد جز در مورد رسول خدا، با بسیاری از آیات و روایات سازگاری ندارد. آیات مربوط به ارث و نکاح که احکام یکسانی را در مورد نوادگان پسری و دختری ثابت می کند، شاهدی بر این مطلب است.
دوم: نمی توان مفاد سیره مستمر مسلمانان و نظر مشهور علما را مخالف آیات و روایات شمرد. آنان مقید به شرع بوده و آنچه اظهار داشته اند، با استناد به دلایل شرعی بوده، مهم فهم صحیح آیات و احادیث است.
دیدگاه سوم
گرچه استعمال «ابن» در نوه دختری در آیات و روایات، استعمال حقیقی است، اما لازمه اش آن نیست هر کسی بر او «ابن» صدق کند، منسوب به انسان بوده و نسل او به شمار روند. نسل انسان تنها از جانب فرزندان ذکور تداوم می یابد. در بحث نکاح احکام محرمیت منوط به صدق «ابن» و «بنت» است که هم بر فرزندان بی واسطه صدق می کند و هم بر فرزندان باواسطه؛ از این رو تفاوتی از نظر احکام ندارند. اما در بحث خمس، استحقاق دائرمدار عناوین دیگری همچون «بنی هاشم»، «هاشمی»، «آل هاشم» و مانند آن است که اسم قبیله اند.
برخی از فقیهان در بحث خمس در پاسخ به این پرسش «آنان که از سوی مادر به هاشم منسوبند، استحقاق خمس را دارند؟» اظهار کرده اند: ممکن است پسری که از سوی مادر به هاشم منسوب است، «ابن هاشم» بر او صدق کند، اما صدق این عنوان برای استحقاق خمس کافی نیست و با آن انتساب تحقق پیدا نمی کند. انتساب تنها از جانب پدر می تواند به هاشم صورت گیرد. شیخ مرتضی انصاری در همین بحث می گوید:
إنّ المستفاد مِن الاْءخبار أنّ المناط الانتساب إلی هاشم و الظاهر منه الْوصول الیه بالأب؛
از روایات استفاده می شود که معیار در استحقاق خمس انتساب به هاشم است و ظاهر از این عنوان، رسیدن نَسَب به هاشم از سوی پدر است.
برخی از فقها بر این باورند که شعر شاعر عرب «بنونا ...» ناظر به انتساب است که نوادگان دختری به مادرشان انتساب ندارند، بلکه به پدرشان منسوبند.
در این دیدگاه آنچه ملاک استحقاق خمس است، «انتساب به هاشم» است و انتساب از جانب پدر محقق می شود و شخص را مصداق عناوینی چون هاشمی، بنی هاشم، آل هاشم و امثال آن می کند. آنکه از جانب مادر به هاشم منسوب است، هر چند حقیقتا فرزند هاشم است و ابن یا بنت بر او صدق می کند، اما جزء قبیله بنی هاشم نیست و نباید بین عناوین که هر کدام موضوع حکمی از احکام شرعی است، خلط کرد.
پس آنچه در آیات و روایات به چشم می خورد و دیدگاه اسلام در این موضوع تلقی می شود، یکسانیِ نوادگان پسری و دختری است که بر هر دو ابن و بنت صدق کرده و فرزند انسان محسوب می گردند، اما آنچه در سیره مسلمانان و آثار مشهور علما دیده می شود، ناظر به مسئله انتساب است که فرزندان دختر را منسوب به جدّ مادری نمی دانند و نوادگان دختری را نسل انسان نمی شمارند.
دیدگاه چهارم
اینکه نوادگان دختری فرزند انسان به شمار می روند یا نه؟ اصلاً بحث لغوی و لفظی نیست که اگر در لغت و قرآن و حدیث «ابن» و «بنت» بر نوه اطلاق شده باشد، گفته شود: آری، و اگر اطلاق نشده یا مجازا اطلاق شده باشد، گفته شود: نه، بلکه مسئله، حقوقی و اجتماعی است و از شاخه های «قرابت و خویشاوندی» است که امت ها و اقوام مختلف در تعیین حدود و ضوابط آن اختلاف نظر دارند. بحث این است که آیا زن از اقربا و خویشان است؟ آیا فرزندان دختر فرزندان انسان هستند؟ آیا قوم و خویش بودن صرفا با ولادت حاصل می شود یا با فرزندخواندگی هم تحقق پیدا می کند؟
در عرب جاهلی زن تنها قرابت و خویشاوندی طبیعی داشت که اثرش تنها در ازدواج و انفاق و مانند آن ظاهر می شد. برای زن هیچ گونه قرابت قانونی که آثارش در ارث و امثال آن پدیدار می شود، قایل نبود. اما فرزندخوانده را فرزندِ واقعی و قانونی دانسته، آثار حقوقی و قانونی بر آن مترتب می کرد.
اما اسلام در روابط اجتماعی و مسائل خویشاوندی دگرگونی به وجود آورد.
اوّلاً: برای زن افزون بر قرابت طبیعی، قرابت قانونی را به رسمیت شناخت. زن مانند مرد توانست از خویشان خود ارث ببرد. زن از شوهر، برادر، خواهر و پدر خود ارث می برد. در حالی که پیش از آن از ارث محروم بود. حتی قرآن کریم در ارث، سهم زن را اصل قرار داده و بدین وسیله بر سنت جاهلی خط بطلان کشید.
«لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنْثَیَیْن» سهم زنان اصل قرار گرفته، سهم او هر قدر باشد، مرد دو برابر ارث می برد.
چنان که نوادگان پسری را فرزندان شخص شمرد، نوادگان دختری را نیز فرزندان او شمرد. همچنین سنت فرزندخواندگی را که فرزند حقیقی به شمار می رفت و آثار ارث و محرمیت و امثال آن مترتب می شد، باطل اعلام کرد: «و ما جَعَلَ أَدْعیاءَکُمْ أَبْناءَکُم».
دوم: اصولاً ملحق کردن پسر به پدر ـ نه به مادر ـ از فروع مسئله نسَب نیست که در نتیجه اگر پسر و دختر را به پدرشان نسبت داده و ملحق کردیم، نسب شان از جانب مادر قطع شود، بلکه از فروع مسئله سرپرستی پدر بر خانواده است که مخارج خانواده را تأمین می کند، فرزندان را تربیت نموده و مدیریت خانه را بر عهده دارد و ... .
کوتاه سخن آنکه همان طور که پدر رابطه نسبی اش را به فرزندانش اعم از دختر و پسر منتقل می کند، مادر هم رابطه نسبی اش را به فرزندانش منتقل می کند و آثار آشکار آن در اسلام، ارث بردن دختر و پسر از مادر مثل ارث بردن آنها از پدر و ارث بردن نوادگان دختری و پسری همانند یکدیگر است. همچنین محرمیت و آثار آن در ازدواج است.
توضیح و تبیین دیدگاه چهارم
تبیین این نظریه نیازمند ارائه توضیحاتی است تا زوایای آن به خوبی روشن شده و ابهامات احتمالی برطرف گردد. در فقه با مسائلی روبه رو هستیم که ممکن است از آثار و ثمرات این بحث به شمار آیند مثل وصیت، وقف، نکاح و ... اما دقت در دلایل هر یک از مسائل ذیل نشان می دهد که هر یک از احکام شرعی در این مسائل ضابطه و ملاک مشخصی دارد.
وقف و وصیّت
ـ اگر چیزی را بر «اولاد و اولادِ اولادِ شخص» یا «ابناء و ابناءِ ابناءِ شخص» یا بر «ذریّه و نسلِ شخص» وقف یا وصیت کند، آیا نوادگانِ دختری جزو موقوف علیهم یا موصیلهم هستند؟
نکاح
ـ همان گونه که عروس شخص و نیز عروس پسر شخص بر او مَحرمند و ازدواج با آنان حرام است، عروس دختر شخص هم همین حکم را دارد.
ـ همان گونه که دختر بر پدر محرم است و ازدواج با او حرام می باشد، دخترِ دختر هم همین حکم را دارد.
ـ همان گونه که زن پدر بر پسر محرم است و ازدواج با او حرام می باشد، بر پسرِ پسر و پسرِ دختر نیز محرم است.
ـ همان گونه که زن شخص می تواند زینتش را برای پسر و نوه پسری شوهرش آشکار کند، چون محرم است، بر نوه دختری نیز می تواند.
ارث
ـ چنانچه وجود پسر و فرزندان او مانع می شوند که پدر بیش از دو سوم و مادر بیش از یک سوم ارث ببرند، آیا وجود نوادگان دختری هم همین طورند؟
ـ وجود پسر و پسرِ پسر باعث می شود که زوج یک چهارم و زوجه یک هشتم از اموال میّت ارث ببرند. آیا وجود پسرِ دختر هم چنین حکمی دارد؟
خمس و زکات
ـ آیا همان طور که فرزندان هاشم که از جانب پدر به او منسوبند، استحقاق خمس داشته و زکات بر آنان حرام است؛ آنان که از ناحیه مادر هم به او منسوبند، همین طورند؟
براساس دیدگاه اخیر هر یک از مسائل فوق در ابواب گوناگون فقهی درک و ضابطه مخصوص به خود را دارند. بدین معنا که بسته به بحث لغوی و اطلاق یا عدم اطلاق ابن و بنت بر نوادگان پسری و دختری شخص نیست. چنانکه دائرمدار صحت و عدم صحت انتساب نوادگان دختری به شخص هم نیست، بلکه هر کدام ملاک و ضابطه جداگانه ای دارند.
اینکه از نظر اسلام نوادگان دختری مثل نوادگان پسری اند، تردیدی وجود ندارد. نوه انسان فرزند اوست، چه دختری و چه پسری و اثر بارز آن در بحث ارث و نکاح آشکار است که پیش تر بدان اشاره شد. اما چون مسائل فوق از فروع بحث نِسَب نمی باشد، شاهد احکام متفاوتی هستیم. برخی احکام ویژه نوادگان پسری است مثل استحقاق خمس و برخی اعم است مثل احکام نکاح و ارث.
مستحقان خمس، نوادگان پسری هاشم یا اعم از دختری و پسری؟
بیشترین بحث و جدل در کتب فقهی در بحث خمس مطرح شده که مقصود از آنان که منسوب به هاشم اند و استحقاق خمس را دارند، چه کسانی هستند؟ آیا صرفا آنهایی که پدرشان به هاشم منسوبند یا آنان که فقط مادرشان به او منسوبند، مستحق دریافت خمس اند؟
در میان فقیهان به «سیدمرتضی» و «شیخ یوسف بحرانی» و «مقدس اردبیلی» نسبت داده شده که با استناد به یک بحث لغوی و اطلاقات قرآن و احادیث، آنان را که از جانب مادر به هاشم منسوبند، مثل کسانی که از جانب پدر به او انتساب دارند، دانسته و مصرف خمس را برای آنان تجویز کرده اند. اما طبق تحقیق این نسبت به سیدمرتضی صحیح نبوده، او تنها در مسئله ارث، آیه شریفه را مختص فرزند بلاواسطه نمی داند و معتقد است که ملاک در ارث، پسر یا دختر بودن و ارث است.
مشهور فقیهان با استناد به دلایلی پاسخ منفی داده اند که بحثی مختصر در این زمینه بی مناسبت نیست. البته چون بحث تفصیلی و استدلالی از حوصله این نوشته خارج است، تنها به بیان دلایل نظر مشهور اشاره می کنیم.
یکم: با آنکه بسیاری از فقیهان نواده دختری را هم فرزند شخص شمرده اند و اطلاق «ابن» و «بنت» را بر «ابن البنت» و «بنت البنت» حقیقی دانسته، حتی بعضی آن را اجماعی شمرده اند، در عین حال در بحث خمس قایل به عدم استحقاق کسانی شده اند که تنها از طریق مادر به هاشم منسوبند. این مسئله نشان می دهد که تلازمی بین این دو بحث وجود ندارد. ملاک در استحقاق و عدم استحقاق اینان در بحث خمس دائرمدار اطلاق یا عدم اطلاق «ابن» بر «ابن البنت» نیست. اگر در باب وقف و وصیت، مسئله دائرمدار آن است که «ابن» علاوه بر فرزند بی واسطه بر نوه هم اطلاق شود و افزون بر نوادگان پسری بر نوادگان دختری نیز اطلاق می گردد، در بحث خمس ضابطه دیگری حاکم است.
دوم: در روایات باب خمس ملاک استحقاق خمس صدق عناوینی همچون «هاشمی»، «بنی هاشم»، «ذریّه هاشم» و «آل هاشم» و امثال آن است. با توجه به آنکه فرزندان رسول خدا گروهی از بنی هاشم اند و در این خاندان طوایف دیگری نیز هستند، مناسب است توضیحی در باره بنی هاشم داده شود، سپس بحث را پیگیری کنیم.
فرزندان هاشم چه کسانی هستند؟
بنا به روایت ابن الکلبی شاگرد و معاصر امام صادق(ع) از شش پسر هاشم جدّ اعلای پیامبر، تنها عبدالمطلب دارای پسر بود و از بقیه پسران هاشم به «لاعقب» تعبیر شده، یعنی فرزند ذکوری ندارند. «اسد» یکی از پسران هاشم دختری به نام فاطمه داشت که مادر علی(ع) بود. «نزله» پسر دیگر هاشم است که فرزندی به نام «ارقم» داشت که فرزند ذکوری از او به جا نماند. عبدالمطلب پسران زیادی داشت، اما نسل های موجود از پسران او منحصر به ابوطالب، عباس، ابولهب و حارث اند. نسل هاشم را تا حدودی در دو نمودار ذیل می بینید.
نمودار شماره 1
هاشمی
مطلّبی1
حارثی لهبی عباسی
عقیلیعلویجعفری2
حسنیحسینی3عمری4محمدی5عباسی6
زیدیحسن مثنّی7
عبداللّه محضابراهیم غمر8حسن مثلث9 جعفر10داود11
1ـ فرزندان عبدالمطلب که بنی هاشم همه از نسل اویند.
2ـ اولاد جعفر طیار.
3ـ در مقایسه حسنی ها و حسینی ها، حسینی ها اشرفند، چون همه از اولاد امام سجادند. تیره های حسینی را در نمودار شماره 2 ملاحظه کنید.
4ـ اولاد عمر اطرف (در مقابل عمر اشرف فرزند امام سجاد(ع)).
5ـ اولاد محمد حنفیه.
6ـ اولاد حضرت ابوالفضل العباس.
7ـ داماد امام حسین(ع) می باشد و عبداللّه محض و ابراهیم غمر و حسن مثنی از نوادگان دختری امام حسین(ع)اند، در نتیجه از میان سایر اولاد حسن مثنی اشرف هستند. به گفته فردوسی: نژاد از دو سو دارد این نیک پی.
8ـ سادات طباطبایی همه از اولاد ابراهیم طباطبا فرزند اسماعیل دیباج فرزند ابراهیم غمر می باشند.
9ـ حسین بن علی شهید فخ نوه حسن مثلث است.
10ـ سیدفضل اللّه راوندی از نوادگان جعفر بن حسن مثنی است.
11ـ دستور عمل امّ داود برای نجات داود از زندان صادر شده است.
نمودار شماره 2
حسینی
امام سجاد(ع)
محمدباقرعبداللّه باهرزیدعمر اشرفحسین اصغرعلی اصغر
جعفری1
اسماعیلیموسوی2دیباجی3اسحاقی
علی العریضی
رضویابراهیم محمد عابدجعفر
تقوی
نقوی برقعی4
امام حسن عسکری(ع)جعفری5
حضرت مهدی(ع)
1ـ اگر از امام باقر(ع) تیره دیگری هم باشد، اشرف آنها جعفری ها هستند که نوادگان امام جعفر صادق(ع)اند.
2ـ از سیزده فرزند آن حضرت، نسل باقی مانده ولی مشهورترین آنها چهار نسلی است که نام برده شد.
3ـ اولاد محمدالمأمون ملقب به دیباج.
4ـ برقعی ها از اولاد احمد پسر موسی بن امام جواد(ع) می باشند. موسی مبرقِع (برقع پوش) نبوده، بلکه فرزند وی محمد مبرقع بوده که اولاد هم نداشته است.
5ـ اولاد جعفر کذابند که بنا به روایت کافی توبه کرده و فرزندان صالح بسیاری داشته است.
اصولاً فرزندان حضرت زهرا(س) و به عبارتی فرزندان رسول خدا(ص) گروهی از بنی هاشم اند. براساس روایات، خمس تنها از آنِ فرزندان رسول خدا نیست، بلکه همه فرزندان هاشم استحقاق دریافت خمس را دارند، هر چند در بعضی از احادیث «آل محمد» یا «اهل بیت» موضوع حکم قرار گرفته است.
تعابیر روایات نشان می دهد که قبیله بنی هاشم استحقاق خمس دارند و تعابیر متفاوتی که به کار رفته، نشانی برای این خاندان و قبیله است. معمولاً در قبیله و خاندان آنکه از جانب پدر منسوب به این قبیله باشد، جزء قبیله و خاندان محسوب می شود. از این رو، نوادگان دختری جزو این قبیله و خاندان نبوده و به قبیله و خاندان پدرشان تعلق دارند. هر چند به آنان نیز «ابن» اطلاق شود و حقیقتا «بنی هاشم» بر آنان صادق باشد، ولی عناوینی مثل «بنی هاشم» و «هاشمی» به قبیله برمی گردد، مثل قبیله بنی تمیم.
سوم: سیره مستمر مسلمانان نیز که نسب اشخاص را از جانب پدر حفظ کرده، از جانب مادر تقیّدی به حفظ نسب نداشتند، گواه بر این معناست. بخصوص که ضبط نسب افراد پیش روی ائمه(ع) انجام می گرفت و آنان هیچ تذکری مبنی بر اینکه نسب از جانب مادر هم باید ضبط شود، نداده اند. معلوم می شود که این سیره مورد تأیید آنان هم بوده است.
البته اینکه ملاکش صحت انتساب نوادگان پسری و عدم انتساب نوادگان دختری است (بنا بر نظریه سوم) یا آنکه موقعیت پدر به عنوان مدیر خانواده و تأمین کننده مخارج زندگی فرزندان و تربیت آنان اقتضا می کرده که فرزند را به پدر منتسب کنند اما معنایش نفی نسب و خویشاوندی او از جانب مادر نیست و به تعبیر دیگر ملاک خویشاوندی نیست، بلکه ارتباطی خاص معیار استحقاق خمس است (بنا بر نظریه چهارم)، تفاوتی در این مسئله نمی کند که به هر حال آنکه از جانب پدر به هاشم منسوب است، مستحق دریافت خمس می باشد.
چهارم: صراحت مرسله حمّاد بن عیسی است که علی رغم مرسل بودن سند چون راوی حدیث از اصحاب اجماع و در کتب اربعه حدیثی نقل شده است و فقیهان به آن عمل کرده اند، مشکل ارسالش حل می شود.
«... فامّا مَن کانت امّه مِنْ بنی هاشم و ابوه مِن سائر قریش فإنّ الصدقة تحلّ له و لیس له مِن الخمس شیء، إنّ اللّه تعالی یقول: ادعوهم لآبائهم؛
اما کسی که مادرش از بنی هاشم است و پدرش از سایر قبایل قریش، صدقه بر او حلال است و استحقاق چیزی از خمس را ندارد. خداوند تعالی می فرماید: «آنها (پسرخوانده ها) را به نام پدران شان بخوانید.»
این روایت با صراحت «صدقه» (= زکات) را بر آنان که مادرشان از بنی هاشم است، حلال شمرده و از روایات استفاده می شود چون صدقه بر بنی هاشم تحریم شده، به منظور گرامیداشت آنان خمس جایگزین آن قرار گرفته است.
خویشاوندی، ملاک ارث بری
در بحث ارث مسلّم است که اسلام در ارث بردن فرقی بین زن و مرد قائل نیست و برخلاف عصر جاهلیت، زنان را مانند مردان به عنوان وارث معرفی می کند. همان طور که پسر از پدر ارث می برد، دختر هم می برد. همان طور که در فقدان پسر، نوادگان پسری ارث می برند، در فقدان دختر نیز نوادگان دختری ارث می برند. همان طور که بود و نبودِ پسر و فرزندان او در میزان سهم بریِ پدر و مادر و زن و شوهر تأثیر می گذارند، بود و نبود دختر و فرزندان او نیز تأثیرگذارند.
آنچه در ارث ملاک و ضابطه ارث بری است، «خویشاوندی» و دور و نزدیک بودن آن به میّت است. تفاوتی نمی کند که خویشاوند میّت زن باشد یا مرد، هر چند مقدار آن به حکمت های دیگری است.
در آیه «یُوصیکُم اللّه ُ فی اولادِکُم للذّکَرِ مِثْلُ حظِّ الاُنْثَیَیْنِ» انسان را نسبت به فرزندانش توصیه و سفارش می کند. به نظر بعضی از مفسران اینکه تعبیر به «اولاد» شده، نه «ابناء» بدین خاطر است که «ولد» به فرزند بلاواسطه انسان گفته می شود، ولی «ابن» اعم از فرزند بی واسطه و باواسطه است. نکته به کارگیری این واژه آن است که ولد ـ چه دختر و چه پسر ـ از پدر ارث می برند و میزان ارث آنها مشخص شده که پسر دو برابر دختر ارث می برد. اگر پسر در زمان مرگ پدر در قید حیات نباشد ـ به شرط نبودن فرزندان بلاواسطه دیگر ـ فرزندان او سهم پدرشان را به ارث می برند، هر چند دختر باشند ـ و اگر دختر میت در زمان مرگ پدر در قید حیات نباشد، به شرط در حیات نبودن فرزندان دیگر میت، فرزندان او سهم مادرشان را به ارث می برند، هر چند پسر باشند.
برخی که به این نکته توجه نداشته اند، بر این باورند که پسر دو برابر دختر ارث می برد، چه پسر و دختر بی واسطه چه باواسطه، بنابراین در مفروض مسئله که میت یک پسر و یک دختر دارد، و هر دو پیش از پدر از دنیا رفته و از پسر یک دختر و از دختر یک پسر به جا مانده، در اینجا نیز پسرِ دختر دو برابر دخترِ پسر ارث می برد، در حالی که به قول مشهور این گونه نیست. دختر پسر سهم پدرش را می برد و پسرِ دختر سهم مادرش را؛ از این رو سهم این دختر در این فرض دو برابر سهم پسر است.
جمع بندی و نتیجه گیری
از آیات و احادیث فراوان استفاده می شود که نوادگان دختر نیز مانند نوادگان پسریِ فرزندان شخص به شمار می روند. از این رو، فرزندان حضرت زهرا(س) فرزندان رسول خدایند.
همان طور که شخص از جانب پدر می تواند فرزند پیامبر باشد و به آن حضرت منتسب شود، از جانب مادر نیز می تواند فرزند آن حضرت بوده و به ایشان نسبت داده شود و به این نسبت افتخار کند. گرچه احکامی که در فقه وجود دارد دائرمدار ملاک و ضابطه مشخصی است. ممکن است در باب ارث و مَحرمیت که ملاک ارث بری و حرمت ازدواج رابطه خویشاوندی است، آنان که از جانب مادر به رسول خدا منسوبند، در این دو مسئله مانند آنهایی باشند که از جانب پدر به آن حضرت منسوبند، اما در مسئله زکات و خمس، ضابطه دیگری حاکم باشد، چنان که از ظاهر روایات استفاده می شود.
آنان که از جانب پدر به هاشم منسوبند استحقاق خمس داشته و زکات بر آنان حرام است، ولی آنان که از جانب مادر به هاشم منسوبند، مستحق خمس نبوده و صدقه نیز بر آنان حرام نمی باشد، یا در مسائلی چون وقف و وصیت، ملاک عزم و نیت واقف و موصی باشد، نه صدق لفظی یا لغوی ابن و ولد و بنت و امثال آن.