ماهان شبکه ایرانیان

بازتاب اندیشه

شخصیت علمی علامه سید جعفر مرتضی عاملی؛ دانشور بلند آوازة لبنانی، مشهورتر از آن است که در این مقال مختصر توصیف شود

پیامبر- صلی الله علیه و آله -، آغازگر تغییر در فرهنگ جهانی

اشاره:

شخصیت علمی علامه سید جعفر مرتضی عاملی؛ دانشور بلند آوازة لبنانی، مشهورتر از آن است که در این مقال مختصر توصیف شود. وی که سال های طولانی از عمر خویش را در حوزه علمیه قم به تحصیل و تدریس و تحقیق پرداخته، هم اکنون در جبل عامل ساکن و به پژوهش در علوم اسلامی اشتغال دارد. یکی از معروف ترین تألیفات ایشان، اثر ارزشمند «الصحیح من سیره النبی» است که در سال 1372، به عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی برگزیده شد. نام گذاری امسال، به نام مبارک رسول اعظم - صلی الله علیه و آله – بهانه ای شد تا گفت وگویی که با ایشان، پیرامون شخصیت فرهنگ ساز پیامبر صورت گرفته، در این جا درج کنیم.

اگر اجازه بدهید، گفت وگو را با بررسی وضعیت فرهنگی جهان در عصر پیامبراعظم- صلی الله علیه و آله - آغاز کنیم.

قبل از پاسخ گفتن به این سؤال، که آیا فرهنگ تنها ارزش های معنوی است یا فراتر از آن است و شامل همه سنت ها، عادات، رفتارها و ... می شود؟ به عنوان مقدمه به تعریف فرهنگ می پردازیم. فرهنگ، مجموعه ای از ارزش ها، عادات، رفتار و سنت های هر قوم است و به همین نسبت، در عصر بعثت پیامبر - صلی الله علیه و آله – نیز، فرهنگ هایی که به تر است از آن ها به عنوان خرده فرهنگ یاد کنیم، وجود داشتند.

اگرچه بعضی از این فرهنگ ها، باقی ماندة فرهنگ ادیان الاهی و ابراهیمی بودند، اما با ضد ارزش های موجود در جامعه و فرهنگ اقوام و ملل مختلف آغشته شده بودند در واقع مقاصد، تمایل ها و ایده های برخاسته از ارزش های آن جوامع، زیر بنای فرهنگ های آن ملل را تشکیل می داد.

حال آن که این تمایل ها، گاه مربوط به مسائل ماورایی و گاه به مسائل نفسانی بر می گردد.

بالاخره آن فرهنگ ها، ناشی از تفکر و خواست های مادی بشر بود؛ البته، شاید بقایا و شمه ای از ارزش های ادیان الاهی و ابراهیمی در آن یافت می شد. این گونه بود که تشخیص حق از باطل در این فرهنگ ها، برای مردم بسیار سخت و در بعضی مواقع ناممکن شده بود؛ به طور اطمینان، این نوع فرهنگ ها، به نفع بشر نخواهد بود، بلکه به نفع مستکبران و حکام جور می باشد، چرا که آنان در لوای این فرهنگ ها، منافع خودشان را تأمین می کنند.

از این رو، با وجود این فرهنگ ها، جنگ ها و ستم هایی فراوان، در حق توده مردم انجام می شد، بنابراین، وقتی فرهنگی، ابزار حکام جور و مستکبران واقع شود، به ضرر مردم جامعه تمام می شود؛ اما، فرهنگ های الاهی، دارای ویژگی هایی است به نفع مردم و همه طبقات جامعه. فرهنگ های الاهی و به ویژه فرهنگ اسلامی، قصد تحمیل اهداف نظام ارزش ها و نظام دینی خود را ندارد، چرا که اگر مفاهیم ارزشمند این نظام های فرهنگی، به نحو شایسته به مردم انتقال داده شود، ارزش ها از ضد ارزش ها، شناسایی می شود و نظام های برتر فرهنگی، جای خود را به خرده فرهنگ های التقاطی خواهند داد.

آیا، وجود همین نقص ها در خرده فرهنگ های ساختة ذهن و تفکر بشر، زمینة رویکرد و گرایش جامعه آن روز را به فرهنگ اسلام فراهم ساخت؟

فرهنگ اسلام، در قالب یک نظام هماهنگ با فطرت، وارد میدان شد، آن هم در زمانی که آن فرهنگ های باطل، بر زندگی مردم سایه افکنده بود.

این فرهنگ الاهی برخاسته از وحی، دارای دو مؤلفة بسیار مهم بود؛ یکی همان هماهنگی با فطرت و دیگر، هم سویی با عقل. مسلم است که این نوع فرهنگ ها آثاری بسیار مطلوب، بر رفتار، کردار و زندگی فردی و اجتماعی انسان دارد.

فرهنگ اسلامی، چون دارای این دو مؤلفة مهم - فطرت و عقل – بود، توانست جامعة بشری را راهنمایی و هدایت کند. البته، برخی مسائل وجود دارد که درک آن برای عقل، ممکن نیست و فطرت نیز به آن دسترسی ندارد، از این رو، به وحی نیاز پیدا می کند که رفتار انسان در زندگی، مطابق واقعیت ها، حقایق و قوانین حاکم بر جهان باشد که توسط پروردگار به ودیعه گذاشته شده است.

بنابراین، برخی مسائل وجود دارد که از سنخ فطرت یا عقل نیست، بلکه فراتر از آن است، از این رو، به هدایت های ویژه نیازمند است. بنابراین، پیامبران با هدف این که، انسان جایگاه واقعی خودش را بشناسد و به آن دست یابد و هویت خود را باز یابد، براساس متن وحی پروردگار، به فرهنگ سازی جوامع پرداختند.

همان گونه آورده شد، که هدایت بشر یا از طریق فطرت، ممکن است یا احکام عقلی و یا وحی. این سه مرحله، در رسیدن انسان به واقعیت های انسانی خودش، به او بسیار کمک می کند. بنابراین، فرهنگ به معنای جعل ارزش ها براساس هواهای نفس، احساس بشر و تمایل های انسانی نیست؛ بلکه، فرهنگ اسلام، براساس واقعیت ها و حقایق موجود شکل گرفت و ادامه یافت.

براساس همان اصل، پیامبر اسلام - صلی الله علیه و آله – نیز، به هدایت بشر همت گماشتند و زمینة ظهور فرهنگی برخاسته از متن حقایق و خواسته های الاهی بشر را، ایجاد نمودند تا انسان ها با یکدیگر در رسیدن به سعادت همراه شوند.

از این رو، ما نمی توانیم اصل و ارکان فرهنگ اسلامی را با فرهنگ هایی که برخاسته از خواسته های نفسانی انسان است، با یکدیگر مقایسه کنیم.

حضرت عالی، از عدم وجود هماهنگی فرهنگ های موجود در عصر پیامبر- صلی الله علیه و آله - سخن گفتید؛ آیا فرهنگ اسلام، توانست پاسخگوی نیازهای انسان در آن زمان و حتی پس از آن باشد و آیا گسترش اسلام در کم تر از یک سده پس از ظهور آن، دلیل بر این مسأله است؟

این بحث، بسیار گسترده است. اسلام بر مبنای فطرت، عقل، خواسته ها و نیازهای بشر ظهور کرد، حکم صادر نمود و به همین دلیل نیز، گسترش یافت؛ چون در کلیه احکام زندگی اسلام، ریشه های فطری، عقلی و الاهی نهفته بود و به این نیازهای روحی، روانی، مادی و معنوی او پاسخ گفت.

بشر، چه در عصر بعثت و چه پس از آن، تشنة حقایقی بود که از زبان وحی بیان می شد و چون این دستورها و راهنمایی های هدایتگرانه، براساس همان سه محور اصلی زندگی بشر بود، توانست چه در عصر بعثت و چه پس از آن و حتی اکنون که چهارده قرن از بیان آن ها گذشته است، پاسخ دهد.

هر انسانی دوست دارد در محیطی که زندگی می کند، عینیت پیدا کند و لازمة عینیت، هویت بخشی به انسان است و این مسأله نیز، به شناخت انسان از ابعاد وجودی خودش، بر می گردد.

شناخت ابعاد وجودی و یافتن هویت، به ارادة خود انسان بر می گردد. انتخاب مسیر صحیح در زندگی، شناخت ویژگی های شخصیتی، گسترش فضایل و ممانعت از رشد رذایل اخلاقی، از جمله این موارد است.

از این رو، این موضوع، بسیار حساس و دقیق است. وقتی انسان ها شاهد بودند که اسلام، فرصت ایفای نقش، به فطرت و عقل داده، به سمت آن گرایش پیدا کردند.

اسلام و فرهنگ اسلامی، به بشر فرصت ساختن زندگی متعالی، براساس نیازهای واقعی اش را داد؛ به همین دلیل، رویکرد مردم چه در عصر بعثت و چه پس از آن، قابل توجه است. البته، کسانی که منافع مادی خود را در خطر می دیدند، با این حرکت انقلابی پیامبر - صلی الله علیه و آله - که تحول روحی بزرگی را در بسیاری از افراد به وجود آورد، و آنان راه مخالفت را پیش گرفتند و ممانعت های بسیار را مرتکب شدند و حتی به فرهنگ سازی انفعالی، در برابر فرهنگ ناب اسلام پرداختند، چون انسان هایی که به کینة وجودی خودشان پی برده بودند، دیگر در مقابل آن تحقیرها که با شخصیت انسانی شان منافات بود، ایستادگی می کردند. بنابراین، بیش ترین کسانی که به اسلام پناه آورده و در سایة اسلام، شخصیت یافته بودند، رنج کشیدگان و مظلومان سابق جامعه بودند، چرا که ساخت زندگی براساس نیازها، آرزوها و با اختیار و انتخاب خود، آرزوی هر انسانی است. پس ما می بینیم که بیش ترین کسانی که بر ضد پیامبران واکنش داشتند و قیام کردند، بزرگان اقوام بودند و بیش ترین پاسخ دهندگان به دعوت انبیا، بردگان و ضعیفان جامعه بوده اند. بنابراین، اگر دعوت انبیا مورد قبول این طیف از جامعه قرار می گرفت، امری منطقی و طبیعی بود.

بی شک، در راستای رفع همین نیازهای بشر، پیامبر - صلی الله علیه و آله - پروژه تغییر فرهنگی را در دستور کار خود قرار می دهند، ایشان از چه ابزاری برای ایجاد این تغییر بهره گرفتند؟

ارجاع بشر به فطرت خود، توجه و اهتمام به احکام و هدایت عقلی، تکوینی، تشریعی و فطری از ابزار هدایت بشر توسط پیامبر - صلی الله علیه و آله - و ایجاد تغییر فرهنگی بوده است.

البته، ذکر این نکته نیز ضروری است که پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله - چون سایر انبیای الاهی بشر را به سمت خودشناسی و سپس خودسازی تشویق می کردند و روح هر انسانی، خواستار استقلال در انتخاب و اختیار در گزینش نوع زندگی است، اما این استقلال و اختیار، به معنای کنارگیری از هدایت های پیامبر - صلی الله علیه و آله - نبوده و نیست.

ابزار مهم دیگر که پیامبران و به ویژه پیامبر اسلام - صلی الله علیه و آله - در ایجاد این تغییر از آن بهره جستند، استفاده از وزیران، مدیران و کارگزاران لایق است.

در قرآن آمده است که حضرت موسی - علیه السلام - می فرمایند: «واجعل لی وزیرا من اهلی»؛ دقت در این آیه، نکاتی ارزشمند، برای ما روشن می سازد؛ چرا حضرت موسی فرمودند: «... من اهلی، هارون اخی...»!

در ابتدا می فرمایند: من اهلی و این یعنی وزیر من، در تمام ویژگی هایی را که لازمة اداره جامعه و هدایت مردم است. مفهوم این واژه (اهلی) را می توان برابری در ویژگی ها دانست.

در حالی که پادشاهان و سلاطین که منافع مادی و هواهای نفسانی خود را بر مصالح جامعه مقدم می دارند، همواره از وزرایی استفاده می کنند که در ویژگی، شباهتی به خودشان نداشته باشد تا بدین وسیله، از نمودار شدن ضعف ها و نواقص خود جلوگیری کنند و این را امتیازی برای حفظ حکومت خود می دانند.

معنایی دیگر که برای اهلی می توان عنوان کرد، این است که این وزیر، بر همة امور من مطلع و شناخت داشته باشد، برخلاف سلاطین و حکام که از این مهم، جلوگیری می کنند.

آنچه عنوان شد - انتخاب وزیر مطلع بر امور - از ویژگی های مؤمنان است؛ چون مؤمنان، صلاح و منفعت جامعه و دیگران و خود را در نظر دارند و این همان معنای ایمان واقعی است.

انتخاب این ویژگی، برای وزیران یک پیامبر، احتمال هر گونه سوء ظن و خطا، در ولایتمداری و مصلحت خواهی، برای پیروان آن پیامبر را کاهش و حتی به صفر می رساند و شبهات احتمالی را از بین می برد. از این رو، به ترین ابزار برای تحقق اهداف پیامبران انتخاب وصی، وزیر و جانشین شایسته، اعتماد به وزیر و داشتن ایمان به عملکرد کسی که بر مبنای آنچه گفته شد، انتخاب شده است. هر چند نقش نظارت بر عملکرد وزرا نیز، باید پررنگ تر از آنچه بیان شد مدنظر قرار گیرد.

یکی دیگر از ابزارهای قابل استفاده در این راستا، محبت و رأفت پیامبر - صلی الله علیه و آله - نسبت به سایران است. این ویژگی هر انسانی است که نسبت به محبت خالصانه و رأفت پدرانه یک سرپرست کرنش نشان می دهد. پیامبر - صلی الله علیه و آله - با استفاده از خصلت و خلق نیکوی خویش، آنچه را در لوای دستورهای الاهی مد نظر داشتند، به دیگران منتقل نمودند و آن مسائل و مطالب، در ذهن مخاطبان، ثبت و تثبیت شد، مگر آنانی که دل هایی بیمار داشتند.

شما، از مواضع منفی برخی از بزرگان اقوام، در مقابل پیامبر- صلی الله علیه و آله - سخن گفتید، آیا این شیوة برخورد، پیامبراکرم- صلی الله علیه و آله - را در موضع انفعال قرار داد یا به ایشان در ادامه روند تغییر فرهنگی یاری رساند؟

برای پاسخ به این سؤال، یک نکتة مهم، لازم به یادآوری است؛ یک این که، ستیز افراد مغبون از بعثت حضرت رسول- صلی الله علیه و آله -، ستیز فرهنگی نبود؛ به این دلیل که آنان، دارای فرهنگ به معنای واقعی نبودند، بلکه خرده فرهنگ هایی برخاسته از ایده های باطلشان، تعیین کنندة مسیر زندگیشان بود، از این رو، آنان، توان مقابله فرهنگی نداشتند و به گواه و روایت تاریخ، در آن موضع شکست خوردند، چه آنکه تبلیغات، منفی شان، نه تنها به آنان کمک نکرد؛ بلکه، در پیشبرد اهداف پیامبر - صلی الله علیه و آله - و گرایش مردم به اسلام هم، تأثیر مثبت گذاشت؛ زیرا، مردم حقایق و واقعیت های منطبق با فطرت و عقل خویش را، در دستورهای اسلام می یافتند و از این رو، تبلیغات آنان بر ضد اسلام و شخص پیامبر- صلی الله علیه و آله -، بر روند گسترش اسلام، تأثیری نداشت، بلکه پوچ بودن آن فرهنگ ها و به عبارتی خرده فرهنگ ها را نیز اثبات می کرد. چون صاحبان قدرت عصر پیامبر- صلی الله علیه و آله -، دارای یک ایدئولوژی معین و مشخص نبودند و برخورد آنان، بیش تر برخورد عاجزانه و نشان از ناتوانی آنان داشت، به همین دلیل، به برخورد مسلحانه روی آوردند. در واقع، برخورد آنان غیرفرهنگی بود.

اما برخلاف آنچه در عصر پیامبر- صلی الله علیه و آله - در برخورد با ایشان اتفاق افتاد، آن حضرت، ابلاغ رسالت خویش را با گفتمان و گفت وگو آغاز کردند... .

پیامبر- صلی الله علیه و آله - تبلیغ رسالت خود را با دعوت از راه گفت وگو و براساس استدلال آغاز کردند. در آیات قرآن که تعیین کننده مسیر حرکت زندگی همه مسلمانان بوده و هست، از چه واژه هایی بیش تر استفاده می شود؟ «یتدبرون»، «یتفکرون»، «یعقلون» و...، واژه هایی هستند که در بیش تر آیات قرآن، مردم را به تفکر، تدبر و تعقل در آیات الاهی و مخلوقات پروردگار دعوت و آنان را به نوعی، با استدلال و با دلالت سخن گفتن، آشنا و دعوت می کند. شیوة پیامبر- صلی الله علیه و آله - در ابلاغ رسالتشان نیز همین شیوه است، اما در مقابل، دشمنان پیامبر- صلی الله علیه و آله -، وقتی در مقابل این فرهنگ بزرگ، توان ایستادگی ندارند، به مقابلة منفی می پردازند و اتهام ساحر بودن و... را به شخص پیامبر- صلی الله علیه و آله - وارد می کنند.

قرآن به عنوان سند افتخار اسلام، در انجام این تغییرات چه نقشی داشته است؟

قرآن، مسیر تغییرهای فرهنگی در جهان و لزوم آن را در آیاتش، مشخص کرده است. قرآن، بیش ترین تأکید را بر تدبر، تعقل و تفکر دارد. قرآن، به عنوان یک کتاب آسمانی ارزشمند و مقدس، اثر خودش را می گذارد. اما اصل موضوع، مفسران و حاملان قرآن، برای بشریت هستند.

سیاست ها، اخلاق و رفتار پیامبر- صلی الله علیه و آله – بیش ترین تأثیر را بر بشریت گذاشت. چه در عصر پیامبر- صلی الله علیه و آله - و چه پس از آن، قرآن آن گونه که شایسته وحق آن بوده و هست، شناخته نشد. به عقیدة من، آنان که به مخالفت جدی و گسترده با مفاهیم قرآنی پرداخته اند، بیش تر از کسانی که از قرآن بد دفاع می کنند، به کنه و عمق مطالب و مفاهیم قرآن پی برده اند. اما این که آیا خود قرآن توانسته، به تبلیغ رسالت پیامبر- صلی الله علیه و آله - کمک کرده باشد یا خیر، به یک نگاه دقیق و عمیق تر نیاز دارد. در این جا، مسأله مفسران و حاملان قرآن مطرح می شود، آن چیزی که فرهنگ نبوی را در جهان گسترش داد، قرآن ناطق بود. از این رو، تبلیغ دین و مفاهیم آن، برعهده قرآن مکتوب نبوده، بلکه برعهده قرآن ناطق بود و قرآن ناطق، پیامبر- صلی الله علیه و آله - و ائمه اطهار- علیه السلام - بوده اند. بنابراین، حقایقی که از ائمه معصومین- علیهم السلام - دربارة فهم قرآن منتشر شده، اثری بیش تر از خود قرآن داشته است.

همة مسلمانان، به معجزه بودن قرآن در همه ادوار تاریخ، معتقد بوده و هستند؛ اما آنان، به دستور عملی برای زندگی نیاز داشته و دارند. در این مسیر، سنت و سیره پیامبر- صلی الله علیه و آله - و رفتار و کردار ائمه معصومین- علیهم السلام – به ترین مفسر قرآن بوده است. این مسأله، مسلمانان را متقاعد می کند تا سیاست ها و برنامه های امامان- علیهم السلام - را بررسی کنند و آن را در دستور کار خود قرار دهند.

بنابراین، قرآن ناطق، به عنوان مفسر قرآن مکتوب در بیان دیدگاه های اسلام، در همه مسائل که فرهنگ زیربنای همه آن ها است، نقشی بسیار مهم گرفت، اما تا مفسران آن نمی بودند، بهره برداری از مفاهیم قرآنی برای دیگران، کاری بس دشوار و گهگاه غیرممکن بود.

یکی از زمینه های ایجاد این تغییر، روابط صلح جویانه پیامبر- صلی الله علیه و آله - با مردم سرزمین حجاز بود. ضرورت و اهداف این اقدام ها را تبیین بفرمایید.

پیمان های صلح پیامبر- صلی الله علیه و آله - با یهود مدینه، حاکی از همان شیوه گفتمان با پیروان سایر ادیان است. یکی از مفاد این پیمان ها، دخالت نکردن در امور یکدیگر است. این نکته، عامل جلوگیری از اغتشاش و جنجال های نظامی، سیاسی و... در جامعه می شد و وقتی، در فضای یک جامعه، امنیت روانی برقرار گردید، زمینة رشد اعتقادی، فرهنگی و اقتصادی آن جامعه، فراهم خواهد شد. علت عمدة این پیمان ها هم، همین امر بود؛ یعنی ایجاد جامعه ای امن، برای رشد فکری و دینی مردم. علاوه بر آنچه ذکر شد، انعقاد این پیمان ها، قدرت مخالفان اسلام را کاهش می داد، چون در غیر این صورت، مخالفان و دشمنان، در مقابل اسلام نوپا، جبهه گیری می کردند. از طرف دیگر، حیطة نفوذ قریش را محدود می کرد. یکی از علل اهمیت این پیمان ها، این است که سرانجام یهودیان یثرب نیز به عنوان شهروند جامعه اسلامی مطرح بودند و بین شهروندان باید این نوع مراودات و روابط دوستانه، برقرار می شد. اگر این نوع رابطه برقرار نمی شد، لطمه هایی بسیار بر پیکرة اسلام وارد می شد که عهدشکنی برخی از یهود، نمونه ای از آن است که در جریان آن درگیری ها، لطمه هایی مالی و انسانی بسیار، بر مسلمانان وارد شد.

مسأله ای دیگر که باید به آن توجه شود، این است که شخص پیامبر- صلی الله علیه و آله - و درصد بسیار بالایی از مسلمانان، مهاجر بودند و نسبت به محیط شهر مدینه، فرهنگ حاکم، نحوة جبهه گیری ساکنان آن در مقابل مسلمانان و فرهنگ اسلام، اطلاعی نداشتند. علاوه بر این، مسلمانان به لحاظ مالی نیز، در تنگنا بودند که همین مسأله، به لحاظ روانی اثرهایی نامطلوب بر روح و روان مسلمانان، گذاشته بود. در این صورت، پیامبر- صلی الله علیه و آله - باید محیطی امن ایجاد می کردند تا از تنش و درگیری به دور و امنیت روانی، بر جامعه حاکم باشد، زیرا مهم ترین نیاز هر جامعه برای رشد و توسعه، همین مسأله است. امنیت روانی و اطمینان خاطر، زمینة برنامه ریزی برای آینده و ساختن فردایی به تر را برا ی جامعه فراهم می آورد.

نکتة دیگر که در پس این پیمان ها نهفته است، این که ایجاد صلح در درون جامعه، زمینة اقامه دلیل و حجت بر نبوت و رسالت پیامبر- صلی الله علیه و آله - را از درون فراهم می ساخت، زیرا اگر جامعه ای از درون، زمینه پذیرش دلایل و حقایق را نداشته باشد، رهبران آن نمی توانند دلیلی بر ارائة فرهنگ آن جامعه و به عبارتی، صدور فرهنگ به سایر ملل داشته باشند. به خاطر همین مسأله، پیامبر- صلی الله علیه و آله – هم، نمی توانستند در قالب جنگ، به تبلیغ دین و اقامة دلیل بر نبوت خود داشته باشند و روابطی عاقلانه ، با پیروان ادیان دیگر برقرار کنند. بنابراین، در برنامه های تبلیغی پیامبر- صلی الله علیه و آله – گفت وگو بین ادیان، به ترین روش برای انتقال مفاهیم، دین و فرهنگ اسلامی بود.از طرف دیگر، جنگ همواره، حالتی به وجود می آورد که جامعه از بسیاری از نیازهایش، دور می افتد.

جنگ، به اقتصاد جامعه لطمه می زند، به روابط خانوادگی صدمه وارد می کند، جامعه را از سازندگی و توسعه باز می دارد و... .

بنابراین، شنود حرف و سخن یکدیگر و یافتن راهی برای به تر زیستن، یکی از روش های پیامبر- صلی الله علیه و آله - در ادارة جامعه اسلامی آن زمان بود. علاوه بر این، زمانی که پیامبر- صلی الله علیه و آله - از درون جامعه ای که خود مولود آن سرزمین است، حمایت نشود و همواره مورد تعرض قرار گیرد، سلاطین و حکام سایر ممالک و دول بزرگ آن زمان چون قیصر روم و...، به خود اجازه تعرض به حکومت نوپای اسلامی را می دادند. نمونه این مسأله جنگ «موته» است که بین رومیان و ارتش اسلام رخ داد. جنگ موته، با اقدام سپاه روم شکل گرفت و ارتش اسلام، تنها به دفاع از حریم جغرافیایی خود پرداخت. از این رو، زندگی صلح آمیز، نیاز جامعة مسلمانان در آن روز بود، چون آثار جنگ، نه تنها دامان مسلمانان، بلکه همه شهروندان جامعه مدینه را می گرفت. از این رو، وقتی جنگ موته پیش آمد، همة مردم حتی یهود و مشرکان در آن شرکت کردند. مثال دیگر، فتح مکه است. در فتح مکه، حتی مشرکان اطراف مدینه و یهود هم شرکت کردند. پس از گذشت مدتی از تأسیس حکومت در مدینه توسط پیامبر- صلی الله علیه و آله - غیرمسلمانان نیز، به اهمیت این وحدت و پیمان ها، پی بردند که این محیط امن، به نفع همه جامعه است. این صلح ها، در فهم اسلام به غیرمسلمانان، کمکی بسیار کرد، تا جایی که بسیاری از آنان، به اسلام گرویدند. خلاصه این که، ایجاد امنیت روانی در جامعه، وحدت در سیاست های حاکم بین مردم و همبستگی درونی بر ضد نیروی بیرونی، از جمله دستاوردهای این پیمان ها بود.

این شیوه پیامبر- صلی الله علیه و آله - یعنی اقدام های صلح جویانه ایشان، در جوامع امروزی چه اندازه کاربرد دارد؟

در اسلام صلح، اصل است و جنگ ها در حکومت پیامبر- صلی الله علیه و آله - جنگ دفاعی بود و ایشان خودشان اصالتاً جنگ به راه نینداختند و اگر هم جنگی را آغاز کردند، برای جلوگیری از به راه افتادن جنگی بزرگ تر بوده است. از این رو، جنگ های پیامبر- صلی الله علیه و آله – بیش تر جنبة دفاع داشت. مبنای اسلام، بر صلح استوار است نه جنگ؛ پس، نباید بپرسیم چرا صلح، بلکه باید پرسید، چرا جنگ؟

امروزه، مسألة گفت وگوی ادیان مطرح است، شیوه ای که در سیره پیامبر- صلی الله علیه و آله - و ائمه- علیهم السلام - وجود داشته است، بهره گیری از شیوه ائمه معصومین- علیهم السلام - و پیامبر- صلی الله علیه و آله - تا چه اندازه راه گشای ما در این راه خواهد بود؟

فرهنگ اسلام، این ظرفیت را که با همه ادیان به مناظره بپردازد، دارد، چنانکه، روایاتی فراوان، از مناظره ها و گفت وگوی ائمه- علیهم السلام - با سران ادیان در عصرشان داشته ایم. اسلام، داعیه دار گفت وگو است و همواره زمینه بحث و گفت وگو با فرهنگ ها و ادیان دیگر را فراهم آورده است و این نشان، از غلبة همه جانبه فرهنگ اسلام بر سایر فرهنگ ها و ادیان است. امروزه، شاهد پیشرفت روزافزون فرهنگ اسلام در جهان هستیم و این نتیجه همان دعوت جهانی پیامبر- صلی الله علیه و آله - است.

www.rasanews.com

مناظرات دو کشیش اروپایی پیرامون شخصیت رسول اعظم(صلی الله علیه و آله)

رسول جعفریان

دیباچه

بدون تردید، مباحثاتی که میان میر سید احمد علوی و کشیشان مسیحی در قرن هفدهم روی داده ، از جمله دقیق ترین مباحثاتی است که میان مسلمانان و مسیحیان رخ داده و متونی از آن برجای مانده است .

داستان این مباحثات، تا میانه قرن هفدهم و نیمه دوم آن ادامه یافت؛ زیرا، کتاب فلیپ نامی که نقدی براساس و دیدگاه های سید احمد نوشته و در رم چاپ کرده بود ، مورد انتقاد یک کشیش مسلمان شدة پرتغالی قرار گرفت که شاید چهل سال یا اندکی بیش تر در اصفهان اقامت داشت. آمدن وی به اصفهان، برای به دست گرفتن ریاست یک دیر بود، اما وی به زودی مسلمان شد و هم زمان در دربار صفوی، به کار مترجمی پرداخت. ماجرای این نقدها سه شخصیت دارد:

نخست، میر سید احمد علوی که کتابش مورد نقد فلیپ قرار گرفته است و شرحی دربارة وی خواهیم داد.

دوم، فلیپ پادری که ردیه ای بر کتاب «مصقل صفا»ی سید احمد نوشته و در سال 1631میلادی، در رم به چاپ رسانده و ترجمه آن به ایران رسیده است .

سوم، علی قلی جدید الاسلام یا آنتونیو دوژزو، یک کشیش پرتغالی که به اصفهان آمده بود تا یک مرکز تبشیری را اداره کند و خود به اسلام گروید و نقدی بر فلیپ نوشت . این نقد در کتاب «سیف المؤمنین فی قتال المشرکین» که در اصل ترجمه و نقد سفر پیدایش تورات است ، درج شده است . وی، تا چند سال پس ازسقوط صفویه هم، در اصفهان زندگی می کرده است .

شگفتی این نقد، نه فقط از آن رو است که ما با یکی از نخستین آثار انتقادی غرب نسبت به قرآن و پیامبر - صلی الله علیه و آله - آشنا می شویم ؛ بلکه مهم تر از آن، پاسخ ها است که آن ها نیز، از طرف یک کشیش مسلمان داده شده که فرهنگ شیعه را در اصفهان به روشنی دریافته و بر آن اساس، به پاسخ گویی به انتقادهای فلیپ پرداخته است .

میر سید احمد علوی (م حوالی 1060 ق ) عالم ، فیلسوف و داماد میر داماد، سه کتاب و رساله در نقد یهودیت و مسیحیت داشته است که عبارتند از: «صواعق رحمان »، «لوامع ربانی» و «مصقل صفا». مهم ترین این آثار، «مصقل صفا» است که به کوشش استاد حامد ناجی ، همراه با مقدمه ای دربارة این اثر، در سال 1373 ش، به چاپ رسیده است .

کتاب مصقل صفا، در رد بر کتاب منتخب آینه حق نما است که اصل آن ، یعنی خود آینه حق نما از فرانسیس گزاویه (1617م ) و منتخب آن از «شیرو نیمو سوایر» است . منتخب آن کتاب ، در سال 1032، توسط دو نفر از مبلغان مسیحی به نام های «پادری جُوان» و «بریو» که از هند به ایران آمدند، در اختیار میر سید احمد قرار گرفت . وی با دیدن آن کتاب ، به نقد آن پرداخت که آن نقد، همین کتاب مصقل صفا در تجلیه آینه حق نما در ردّ تثلیث نصارا است .

مسیحیان، چندین رد بر کتاب مصقل صفا نوشتند که از آن جمله «آلایش های مصقل صفا» بود. همان زمان، شخصی به نام «مالوالیو» هم، کتابی بر ضد مصقل صفا نوشت که نسخه ای از آن درکتابخانه سن پترزبورگ موجود است .

اما نقدی دیگر توسط فلیپ گواد گنولی با نام «A pologia pro Christiana Religione» نوشته شد. نقد یاد شده، در سال 1041/1631 در رم به چاپ رسید. از این که میر سید احمد این کتاب را دیده است یا نه ، آگاهی دقیق نداریم و تنها می دانیم که رساله شرح دیباچه مصقل صفا، در نقد یکی از آن پاسخ ها است .[1]

آنچه که علی قلی جدید الاسلام ملاحظه و نقد کرده ، همین کتاب فلیپ پادری بوده است . علی قلی ، صرف نظر از هدفی که برای نقد و ترجمه تورات داشته است ، از همان ابتدا، بنا را بر آن گذاشته است، به نقد مطالب فلیپ هم که درباره «پیامبر و قرآن » بوده، بپردازد.

علی قلی، دربارة خود فلیپ می نویسد که «این فلیپ ... بعد از آن که به اعتقاد خود علم عربیت را تحصیل کرد، به روم رفته «ریم پاپا»ی زندیق او را استاد و معلم زبان عربی و ردّیه دین اسلام نویس لقب داد». به نظر علی قلی ، هدف پاپ از تقویت فلیپ و چاپ کتاب وی آن بوده است که توسط مکر و افتراهای پادری فلیپ مردود، تمام ایران و روم و هند، بلکه دیار بر مغرب و اوزبکیه و... تسلط یابد.

علی قلی، در کتاب «هدایه الضالین» درباره فلیپ پادری می نویسد: «چنانچه، فلیپ پادری ملعون در فصل چهلم کتابی (که به ردّ مذهب اسلام در جواب ردّی که سیادت و فضیلت پناه مرحمت و غفران دستگاه میر سید احمد بن زین العابدین علوی بر دین نصارا نوشته بود) به فرمان ریم پاپا نوشته است، به لغت لاتین و بعد از آن به عربی ترجمه کرده، به ایران فرستاده است و این کمینه، جواب آن را به لغت لاتین نوشته ام و بعد از اتمام، آن را به توفیق الاهی ترجمه خواهم کرد.[2]

جواب های علی قلی ، در ردّ نوشته های فلیپ پادری ، در بیش تر موارد، جالب و قابل توجه اند. وی از روش هایی که در مدرسه اصفهان آموخته، به خوبی استفاده کرده و نهایت تلاش خود را برای روشنگری به کار برده است . برخی از پاسخ های وی، نقضی و برخی حَلّی اند و از این جهت ، استادانه رفتار می کند. وی پاره ای از اشکالات مؤلف را بدانسان جواب می دهد که این ها بر اساس روایات اهل سنت است، نه روایات اهل بیت و به همین دلیل ، قابل قبول نیستند.

برای نمونه ، دربارة روایت غرانیق که فلیپ پادری آورده می نویسد: «و ما ابتدا می گوییم که تفاسیرِ این آیات را که پادری فلیپ می گوید که به این نحو در کتب اهل اسلام دیده ایم ، اگر راست می گوید، آن تفسیر سنیان خواهد بود».

البته، ادبیات نقدی علی قلی ، تند است و معمولاً با کلماتی چون معلون به استقبال ازفلیپ پادری می رود. در این جا، بر روال کتاب «سیف المؤمنین» مواردی را که در نقد فلیپ بوده، گزارش خواهیم کرد. طبعاً شمارة صفحات کتاب را نقل نکرده ایم؛ اما آنچه در گیومه قرار دارد، همه برگرفته از همان کتاب است که در سال 1375 توسط انتشارات انصاریان و با تصحیح مؤلف همین سطور چاپ شده است.

حدیث معراج و جسم بودن خداوند

یکی از نخستین مطالبی که فلیپ پادری (به تصور خود) به عنوان اشکال مطرح کرده، این است که بر اساس برخی از نقل هایی که در معراج آمده اند، خداوند باید جسم ، تصور شده باشد، زیرا بر اساس آن نقل ها «محمد، خدا را جسم می دانست » «چرا که از برای آن سبحانه و تعالی مکان ثابت کرده است و زبان نیز قرار داده است ، زیرا که گفته است، این قرآن من کلام خدا است که برای هدایت جن و انس به من نازل شده است ».

علی قلی ادامه می دهد که آنچه مستند وی قرار گرفته است «حدیثی را که اهل سنت در کتب خود نوشته اند، شاهد می آورد» آن جا که رسول فرموده است «که در وقتی که به قدر قاب قوسین رسیدم ، رب ّ الارباب، دست خود را در بالای من گذاشت و در آن وقت، سردی در پشت خود احساس کردم ». فلیپ پادری پس از آن نوشته است «از این جا ثابت است که محمّد، خدا را جسم می دانسته است ».

علی قلی، به مواردی اشاره می کند که شبیه این در آثار مسیحیان هست و «حکمای نصارا» آن ها را تأویل می کنند. به همان قیاس، این احادیث هم «قابل تأویل هستند». اما نکته دیگر این است که «این حدیث در نزد اهل حق ، یعنی شیعیان علی بن ابی طالب علیه السلام صحّت ندارد».

حال فرض کنیم که در آثار شیعه هم می بود، نباید «نصارا طعنه بر دین اسلام بزنند»، زیرا آثار خود آنان، مملو از این قبیل کلماتند که حاوی تجسیم می باشند. بنابراین، به تر است «فلیپ پادری و نصارا» «نخست چشم باز کرده، عیب خود را ببینند، بعد از آن اگر آن عیب خود را علاج کردند، متوجه عیبجویی دیگران بشوند». آن گاه، «هر جوابی که برای این کفرها می گویند: همان را جواب اهل اسلام بدانند.

محمّد - صلی الله علیه و آله - ضد شرک یا مروّج آن !

علی قلی، از فصل نخست از باب دوم کتاب فلیپ پادری ، مطلبی را نقل کرده که به نظر می رسد، بسیار مضحک باشد. وی می گوید که فلیپ پادری در نخستین انتقادی که درفصل مربوط به پیامبر - صلی الله علیه و آله - بر آن حضرت وارد کرده، این است که «محمدِ، دینی اختراع کرده است که در آن، از بت پرستی منع می کند و امر می نماید که خدا را به یگانگی بپرستند، و اما در آن ضمن تعلیم بت پرستی فرموده است ، زیرا که فرمان داده است که روز جمعه را تعظیم نمایند و حکم کرده است که در آن روز به دستور بت پرستان قدیم همه مردم، چه زن و چه مرد، از هر لباسی خود را عریان کرده با هم رقاصی بکنند». اما این که فلیپ با چه استدلالی تمایل محمد - صلی الله علیه و آله - را به بت پرستی نشان داده ، آن است که وی ضمن تعلیم این مطلب به مردم که بگوید: «لا اله الا الله و محمد رسول الله »، «خود را شریک خدا قرار داده است ؛ زیرا، معنای این کلمه این است: نیست معبودی سزای پرستش به غیر از خدا و محمد که به او رسول الله گفته می شود».

نخستین انتقاد علی قلی، عدم ذکر منبع توسط فلیپ است. شگفتی علی قلی از آن است که فلیپ با این که مدت ها وقت، صرف یاد گرفتن لغت عربی نموده است تا متشابهات قرآن و احادیث را بفهمد و از طریق آن ها بر دین اسلام ردی بنویسد، گرفتار چنین اشتباه فاحشی شده و به تهمتی بزرگ تن داده است.

یک مورد واضح از نادانی وی نسبت به زبان عربی ، همین نکته ای است که درباره شعار «لا اله الا الله ، محمد رسول الله » نوشته و گفته است که محمد - صلی الله علیه و آله - با این که مردم را از شرک پرهیز می دهد، در این جمله ، خود را شریک خداوند قرار داده است . این برداشت، نشان می دهد، پادری عربی را خوب نمی دانست. پرسش علی قلی این است که از کجای این جمله مفهوم می شود که محمّد - صلی الله علیه و آله - خود را شریک خداوند قرار داده است ؟ هر کسی که فی الجمله عربی بداند، اذعان می کند که هرگاه جزء نخست از این دو کلمه ، دلالت بر این بکند که نیست معبودی سزای پرستش مگر یک خدا، مشخص است که محمد - صلی الله علیه و آله - خدا نمی تواند باشد؛ زیرا که اگر آن حضرت را کسی خدا بداند، پس به دو خدا قائل خواهد بود و این تعدّد خدا از آغاز آن کلمه که دلالت کرد بر این که نیست خدا مگر یک خدا، نفی شده است . علی قلی، احتمال می دهد که وی در حدی بوده است که معنای این جمله را بفهمد، اما به احتمال یک «حرف واو را اضافه کرده است از برای آن که استدلال او درست بیاید، زیرا که به انضمام آن اضافه ، این معنی فهمیده می شود که نیست خدا، مگر یک خدا و محمد. پرسش علی قلی این است که در کدام کتاب از منابع اسلامی ، در میان این دو جمله «واو» بوده است . روشن است که همه کس می داند که این کلمه طیبه آن واو را ندارد. به علاوه که وصف محمد به کلمه رسول الله خود نشان می دهد که سخن پادری «خیال محض افترا و حیله شیطانی است ».

علی قلی باورش این است که وی، در خواندن متون عربی دچار مشکل شده و از نشان های آن، عدم تلفظ دقیق اسلامی «پدر و مادر و اولاد و ازواج حضرت محمد- صلی الله علیه و آله -» است، به طوری که عبدالله را عبدالیا؛ آمنه را ایمیا؛ خدیجه را غدیضه؛ فاطمه را فاطمات؛ زینب را زاینب؛ ام کلثوم را اومیکلت و قاسم را کازیم نوشته است ». همان طور که خواهیم دید، وی پس از این هم ، مرتب از این قبیل ایرادها بر فلیپ وارد می کند.

تفسیر آیه « و مایعلم تأویله الا الله »

علی قلی اشاره می کند که فلیپ «در فصل ششم و هفتم همان کتاب ردّ مذکور، در بابی که او را به ردّ قرآن مجید موسوم کرده است » مطالبی در نقد قرآن دارد. از جملة این نقدها، آن است که می گوید: «حضرت محمد - صلی الله علیه و آله - در قرآن آورده است که تأویل این کتاب را به غیر از خدا هیچ کس نمی داند؛ بنابراین، فایده ای از این کتاب، برای امت او حاصل نمی شود».

اشکال مهم فلیپ در کتابش آن است که برای ثبوت مدّعای خود، آیه «وَ ما یعلم تأویله الاّ اللّه» را یاد کرده و در ترجمة آن می نویسد: «هیچ کس تأویل قرآن را به غیر از خدا نمی داند». او در این ترجمه، به «و الراسخون فی العلم» توجهی نکرده است تا بتواند مدّعای خود را اثبات کند. علی قلی به طنز می نویسد که «حکایت این پادری مثل آن قلندری است که می گفت : من از قرآن همین یک آیه را خوشم آمده است : «ولاتقربوا الصلوه»؛ شخصی به او گفت که تتمه این آیه را هم بخوان که می گوید: «و أنتم سکارا ». آن قلندر گفت: «من حافظ قرآن نیستم که همه قرآن را باید دانسته باشم ، همین یک آیه که برای من به کار می آید، مرا کافی است ». فلیپ پادری نیز چنین کرده است.

اما این اشکال که «و الراسخون فی العلم»، ربطی به ما قبل خود ندارد، بلکه ابتدای سخن است و شاهدش آن که در قرآن های شما در سر لفظ الاّ الله میم سرخی که علامت وقف ِ لازم است، نوشته شده است » هم، به نظر علی قلی وارد نیست . زیرا «این نحو قرائت شیوه سنیان است » و اینان «چون تأویل قرآن را از امامان ما که راسخون در علمند نپرسیده اند و یاد نگرفته اند، به ظاهر آیات قرآن عمل می کنند و محکم و متشابه قرآن را از هم جدا نمی سازند».

تفسیر آیه «فَوجدک ضالاّ فَهدی »

اشکال دیگر فلیپ پادری، بر اساس آیات «ألم یجدک یتیما فآوی و وجدک ضالاً فهدی، فوجدک عائلا فأغنی»، این است که محمد- صلی الله علیه و آله - پیامبر نبوده است «چون محمد پیش از هدایت گمراه بود» و چنین کسی «قابلیت پیامبری را ندارد؛ زیرا، پیامبر نباید گمراه باشد». در یک پاسخ نقضی اگر این استدلال، که به پیامبر نبودن محمد مصطفی - صلی الله علیه و آله - دلالت می کند درست باشد، لازم می آید که حضرت ابراهیم نیز پیامبر خدا نبوده، دین او باطل شده باشد، و در این صورت، نه تنها دین نصارا، بلکه دین حضرت موسی نیز، باطل خواهد بود. زیرا، در کتاب مقدس هم، آیاتی دربارة گمراهی ابراهیم پیش از نبوت وجود دارند. هر تأویل و توجیهی بر آن آیات کرده اند، بر این آیات قرآنی نیز شایسته و بایسته است.

اما پاسخ حلی آن، این است که آیات، بد تفسیر شده اند. مفسران قرآن مجید، آن را چنین تفسیر کرده اند که امّت پیامبر آخرالزمان، پیش از بعثت آن حضرت گمراه بودند و به فترتی بزرگ گرفتار، این بلا، به برکت آن حضرت برطرف شد.

نزاع درباره محل ّ فاران

آگاهیم که نقد فیلیپ پادری، در رد بر میر سید احمد علوی عاملی است . میر سید احمد، با توجه به عبارتی که در فصل سی و سه تورات بوده ، آن را در اثبات نبوت حضرت محمد - صلی الله علیه و آله - آورده است . آیه این است : «صاحب از سینا می آید و از ساعیر طلوع می کند. و از کوه فاران دیده می شود».

فیلیپ پادری، این ادعا را رد کرده و گفته است که «از این عبارت فهمیده نمی شود که فاران، آن کوهی است که حضرت محمد در حوالی آن متولد شده است؛ بلکه چون آن کوه، در بیابان تیه واقع است ، آن صاحب که از سینا می آید، باید، خدای تعالی باشد.

به نظر علی قلی ، به تر بود، فیلیپ پادری می گفت: «ما نمی دانیم که این کوه در کجا است » تا این که چنین تأویلی را بکند. اما همه کس می داند که فاران، بین مکّه معظّمه و مدینه مشرَّفه واقع است ». این نادانی ازسوی پادری، به رغم این است که ادّعا می کنند، تمام دنیا را مساحت نموده اند». به نظر ناقد، به صرف این که در «کتب بی فروغ سراسر دروغ » پیران ایشان آمده است که فاران در بیابان تیه است ، نباید آن را باور کنند. به نظر وی ، مشاهداتی بسیار همراه با اسنادی که در کتب خود و کتب اهل اسلام موجودند، دلالت می کنند که آن کوه در صحرای مکّه معظّمه است .

علی قلی، در این جا از عبارت مزبور، درباره فاران، شرحی مفصّل داده و برای اثبات انطباق آن بر حضرت محمد- صلی الله علیه و آله - تلاش کرده است.

در ادامه ، یک عبارت دیگر هم از کتاب «حَیقوق نبی» است که از میر سید احمد آن را دلیل نبوّت حضرت محمد - صلی الله علیه و آله - عنوان کرده و فلیپ آن را رد کرده باشد. این عبارت، در فصل سی و سوم کتاب پنجم تورات است؛ فلیپ تطبیق این عبارت را بر حضرت محمد - صلی الله علیه و آله - انکار کرده است!

علی قلی، می گوید: «فلیپ، هیچ شرح و استدلالی برای انطباق آن با حضرت موسی - علیه السلام - نداده است . علاوه بر این، تفاسیر نصارا با این برداشت فلیپ موافقت ندارند؛ زیرا، بنابر اتفاق همه صاحبان تفاسیر دین نصارا، عبارت حیقوق نه به حضرت موسی، بلکه به حضرت عیسی - علیه السلام - تعلق دارد. اما از نظر تاریخی ، شاهدی بر این که حضرت عیسی - علیه السلام - به فاران رفته باشد، در دست نیست؛ به علاوه هرگز با وصی خود، برای خلاصی امّت خود به جنگ نرفت و شواهد دیگر وجود دارند که نشان می دهند، با حضرت عیسی هم تطابق ندارد. علی قلی ، فلیپ را به پراکنده گویی متهم می کند.

فلیپ پادری و داستان ماریه و آیات سوره تحریم

یکی از سوژه های اصلی مورد نظر علی قلی ، بحث عصمت انبیا است. او تلاش می کند، نشان دهد، بر اساس تورات ، هیچ عصمتی برای انبیا باقی نمی ماند. در همین وقت ، فیلیپ پادری ، با توجه به برخی از داستان هایی که درباره پیامبر - صلی الله علیه و آله - نقل شده اند ، در نقد آن حضرت می کوشد و بر آن است، نبوت حضرت را زیر سؤال ببرد.

براساس نوشته علی قلی، فلیپ پادری ... در فصل بیست و دوم باب دهم کتاب خود (که به ردّ دین اسلام و بطلان پیامبری به ترین پیامبران رب ّ العالمین، یعنی محمد مصطفی - صلی الله علیه و آله - نوشته است ) تلاش کرده، تا بطلان نبوّت حضرت رسول و دین آن را ثابت کند.

داستانی که فیلیپ به آن استناد کرده است، این که محمد - صلی الله علیه و آله - نزد ماریه بود، عایشه و خدیجه از آن مطلع شده و ایشان سوگند خوردند که دیگر نزد او نخواهند رفت و چون مرتبة دیگر، او را در آن کار گرفتند، هر دو به خانه پدران خود رفته، حضرت را واگذاشتند؛ زیرا، در آن وقت، هنوز مردم چندان به او نگرویده بودند. به نظر فلیپ ، این عمل حضرت محمد - صلی الله علیه و آله - پس از سوگندی که خورده است ، عمل خلاف شرع بوده است.

نخستین اشکال علی قلی، به استناد و منبع آن است. از نصارای کافر می پرسیم که فلیپ پادری، در کدام کتاب از اهل اسلام خوانده است که خدیجه کبری، به سبب ماریه ، با رسول خدا نزاع کرده باشد. به نظر وی، چنین مطلبی، در هیچ کتابی نیامده و بسا او در یکی از کتاب های سنیان آن را دیده باشد که آن هم بعید است؛ چون، در هیچ کتابی از کتب اهل اسلام ، آنچه آن ملعون، نوشته مذکور نبوده و نیست ؛ زیرا، حضرت رسول خدا، تا زمانی که خدیجه کبری را داشت، زن دیگر اختیار نکرد». وی احتمال می دهد که اگر هم پادری مطلب مزبور را جایی خوانده، به جای حفصه ، آن را خدیجه خوانده است .

به علاوه این که اگر کسی با کنیز خود، مجامعت کرده باشد، عمل خلاف شرع نکرده است. بر اساس خود کتاب مقدس ، بسیاری از انبیا با کنیزکان خود مجامعت داشتند.

ممکن است گفته شود، نسبت دادن خلاف شرع ، به خاطر سوگندی بوده که محمد- صلی الله علیه و آله - خورده است، نه اصل عمل . پاسخ این مطلب روشن است ، نقض قسم به معنای آن نیست که عمل مزبور، مصداق زنا شده است؛ بلکه اگر معصیتی بر او لازم بیاید، به سبب همان شکستن قسم است .

اگر نصارا باز هم لجاجت کرده، بپذیرید، حضرت محمد - صلی الله علیه و آله - ترک اَولی کرده است ، آن وقت ، علی قلی آنان را به ناسزا، تهمت و گناه که در کتاب مقدس به انبیا نسبت داده شده، ارجاع می دهد؛ بنابراین «چه می شود، پیامبر ما رحمه للعالمین و با همه امّت خود در کمال رأفت و شفقت و صاحب خُلْق عظیم و بر امّت خود رئوف و رحیم بود، بر ترک اولائی قسم خورده باشد. با توجه به این که زنان او عایشه و حفصه، به سبب رشکی که به یکدیگر دارند، نمی خواستند که آن حضرت با ماریه نزدیکی کند، چه بسا در آن ایام، مصلحت هم در آن بود که بر ترک اولائی، قسم خورده باشد!

همه این ها در صورتی است که این قسم از طرف خود رسول باشد، اما هرگاه به موجب فرمان پروردگار، آن حضرت عقده قَسَم را گشوده باشد، دیگر جای بحثی برمسلمانان نخواهد ماند.

فلیپ پادری و نقد «رسول بودن » محمد - صلی الله علیه و آله -

علی قلی، با اشاره به مطالبی که فیلیپ پادری در فصل یکم باب دهم کتابش نوشته ، ضمن بی ربط خواندن نقدهای وی، اشاره می کند که نصارا گمان می کنند که فلیپ بسیار هنر کرده است . بنابراین وی، بر خود لازم دانسته است، تا بیهوده بودن مطالب وی را اثبات کند.

علی قلی، به تفصیل نوشته های پادری در معرفی خاندان، نحوه زندگی قبل از بعثت، کیفیت نزول نخستین وحی و برخورد با فرشته وحی و... را که بیش تر شبیه داستانسرایی و خیالبافی است و بخش واقعی آن با توهمات و دروغ ها آمیخته شده، بیان نموده است.

پاسخ های جدید الاسلام به پادری

یک اشکال مهم از نظر علی قلی، این است که فلیپ از کتابی با نام «آقر» نقل می کند، بدون آن که نام مؤلف یا مصنف آن کتاب را یاد کند.

اشکال دیگر وی، آن است که فلیپ پادری، که مدتی مدید در دیار روم توقف داشته، تمام اوقات خود را صرف یاد گرفتن زبان عربی و تتبّع نمودن تصانیف اهل سنت کرده بود؛ بنابراین، طبیعی است که از آثار آنان، برخی از این اخبار را درآورده باشد. در این جا، با اشاره به این که فلیپ، پس از یادگیری عربی به روم رفته ، ریم پاپای زندیق، او را استاد و معلم زبان عربی و ردّ به دین اسلام نویس لقب داد و مبلغ عمده ای این جهت از برای او وظیفه قرار داد، می نویسد: هدف دستگاه پاپ آن بود که با حمایت از وی، بتوانند، تمام ایران، روم و هند، بلکه دیار مغرب و اوزبکیه و... را اضلال نمایند».

به نظر علی قلی ، فلیپ، آدمی بی سواد بوده است ؛ زیرا، وی اسمی از اسامی مردم امّت آخر الزمان را هم نمی توانست بخواند تا اسم آنان را در این کتاب که به رد دین اسلام نوشته است درست بنویسد، چه رسد، به این که محتوا را نقد کند. در همان عبارت طولانی که گذشت، دیدیم، وی محمد را محمت و اسماعیل را ایزمایل، عبدالله را ابدلیا، آمنه را ایمیا، حلیمه را لیمه، خدیجه را قدیزا، فاطمه را فاطمات؛ زینب را زاینبا، ام کلثوم را امی کولت، کاظم را کاظین، زید را زیدوس، حمزه را حمزا، عباس را الابس، ابابکر را ابکار و لات و عزی را الات الوزا نوشته است . حاصل آن که، هیچ یک از اسامی را که مذکور شده ، نتوانسته است که درست بخواند.

اما آنچه را که به طور نادرست آورده است، فراوان است .

اشکال نخست: وی، می گوید که حضرت محمد مصطفی - صلی الله علیه و آله - از کودکی تا سن شانزده سالگی، در نزد حلیمه بود که او را تربیت می کرد و این دروغ است ، زیرا که آن حضرت تا چهار سالگی در نزد حلیمه مانده، بعد از آن او را به ابوطالب سپرد و آن عالی مقدار، آن گوهر صدف نبوّت را یک سال در پیش خود نگاه داشت .

اشکال دوم: وی نوشته است: آن حضرت، تا سال چهلم به دستور پدران خود، بت پرست بود. این یک تهمت آشکار است و اهل حق، یعنی شیعیان اثنی عشری، اتفاق نظر دارند که نه تنها آن حضرت و پدر بزرگوارش، بلکه آن جناب و اجداد عالی مقدارش تا آدم صفی الله، همیشه خدا را به یگانگی پرستیده اند، بلکه آبا و اجداد آن حضرت، یا پیغمبر یا وصی ّ پیغمبری بودند.

اشکال سوم: لات و عزی را که دو بت طایفه قریش بودند، یکی کرده است و با وصف آن که هر دو را نام برده است ، این قدر نفهمیده بود که لات، بتی جدا و عزی بتی دیگر بوده است ، این نشان از ناآگاهی وی از تاریخ اسلام دارد.

اشکال چهارم: به حضرت ایراد گرفته است که چرا به جای دعوت به «ثلاثه » یعنی سه خدا، مردم را به توحید دعوت کرده است . علی قلی، با اشاره به مطالبی که در کتاب «هدایه الضالین » درباره اقنوم ثلاثه نوشته ، و این که هیچ دلیلی بر درستی آن وجود ندارد، در این جا از ارائه شرح بیش تر خودداری کرده است .

اشکال پنجم: نوشته است که حضرت محمد - صلی الله علیه و آله - از شانزده سالگی تا بیست و پنج سالگی، در خدمت مردی که شوهر خدیجه بود، آسیابانی می کرد. نادرستی این مطلب، بسیار واضح است و کسی نقل نکرده است که رسول خدا به شوهر خدیجه خدمت کرده است .

به فرض که حضرت، آسیابانی هم کرده باشد، مگر از این بابت ننگی بر پیغمبر آخرالزمان یا ردّ دین آن جناب لازم می آید؟ مگر، خدمت کردن، شعار انبیای عظیم الشأن نبوده است؟ چنانچه یهود و نصارا در فصل بیست و نهم همین کتاب «تکوین الخلایق» نوشته: حضرت یعقوب، بیست سال، به لابان خدمت کرد، با وصف این که ... در فصل بعدی کتاب، ظاهر می شود که لابان که هم آقا و هم پدر زنان حضرت یعقوب بود، بت پرست بوده است .

اشکال ششم : فلیپ نوشته است که خدیجه، دختر خاله حضرت رسول خدا بود. این مطلبی است که هیچ کس، به جز او نقل نکرده است . پرسش علی قلی این است که کتاب سنت که فلیپ می گوید، از آن نقل کرده، چه کتابی بوده که چه چنین مطالب نادرستی در آن ها آمده است . اشکال آن است که فلیپ، نه نام آن کتاب را و نه اسم مصنف او را نمی برد.

اشکال هفتم: فلیپ پادری نوشته است که حضرت رسول از خدیجه کبری، پسری به نام کاظم و سه دختر که (فاطمه، زینب و ام کلثوم) داشت. این سخن هم ناروا است ؛ زیرا قول مشهور آن است که حضرت رسول سه دختر داشت، اما، دختر سوم او رقیه بود، نه ام کلثوم.

اشکال هشتم: فلیپ نوشته است که حضرت محمد - صلی الله علیه و آله - از سی و هشت سالگی، زندگانی خود را در خلوت گذراند و تمام روزها در خُفیه، به عبادت مشغول بود. به مرتبه ای در روزه گرفتن اصرار داشت که بعضی اوقات از حالت طبیعی خود، خارج می شد و به وی، جنون دست می داد. چون چیزهای غریب را که مشاهده می کرد، به خدیجه کبری که مونس او بود، نقل می نمود، او در جواب می گفت: «این ها از جانب شیطان رو می نمایند». روشن است که هدف فلیپ آن است که به پیامبر - صلی الله علیه و آله - نسبت جنون بدهد، در حالی که این گزارش ها به این وضع، در هیچ یک از کتب اهل اسلام نقل نشده است .

می دانیم، این اتهامات، همان زمان از طرف مشرکان مطرح شد و قرآن هم اشاراتی به آن ها دارد.

نخستین پرسش علی قلی، در برابر این اتهام، آن است که نسبت دادن چنین اتهامی باید دقیق باشد، به طوری که بداند که آن کسی که آن حضرت را تعلیم می کرد چه کسی بود و چه نام داشت . در این باره، نمی توان با تردید صحبت کرد؛ بلکه بر نصارا دو چیز لازم است : نخست آن که قائلان، این قول را نام ببرند، برای آن که اعتبار قولشان معلوم شود و دوم آن که بیان نمایند که در کجای کتاب «اقر» چنین مطلبی آمده است و این کتاب ، چه کتابی است و یا این که معلوم کنند، آن تفاسیری که می گویند، چه نام دارند و مفسران آن کیانند.

جای یک سخن باقی می ماند و آن این است که نصارا خواهند گفت: «ما حق داریم از کتب شما آنچه به نفع ما است، قبول کنیم و واجب نیست که همه را تصدیق کنیم، بلکه هرچه از برای ردّ شما به کار می آید، او را قبول کرده، در رد مذهب شما به کارمی بریم ».

پاسخ این مطلب ، یک پاسخ نقضی و روشن است و آن این که در انجیل، از قول یهودیان بر ضد عیسی، مطالبی بسیار نقل شده است . آیا می توان از آن ها بر ضد حضرت عیسی مسیح استفاده کرد؟ علی قلی، شرحی مفصّل در این باره به دست می دهد. اگر در آن جا پاسخ نصارا کافی باشد، در این جا هم می توان گفت که روا نیست که جماعت نصارا، به محض آن که کفّار قریش رسول خدا را تکذیب می کردند، ایشان تکذیب آنان را سند خود قرار داده، نبوّت آن جناب را رد نمایند.

علی قلی، می گوید: «نصارا می توانند، درباره آنچه در اناجیل از قول یهودیان درباره عیسی آمده ، چنین جواب دهند: جماعتی که این تهمت ها را به حضرت عیسی نسبت می دهند ، کافران عاصی بوده اند و روشن است که حرف کافر در ماده مؤمن، سند تلقی نمی شود».

انتقاد نصارا دربارة خط ناخوانانی محمد - صلی الله علیه و آله -

علی قلی، از این جا، به این انتقاد احتمالی نصارا می پردازد؛ آنان می گویند محمد - صلی الله علیه و آله - مردی بی سوادِ و بی خط بوده و چنین شخصی نمی تواند، پیامبر خدا باشد. زیرا هر مردی را که خدا برای هدایت مخلوقات خود فرستاده باشد، باید، در همه کمالات از سایر مردم کامل تر باشد. بنابراین، این مدعا ثابت می شود که حضرت محمد، پیامبر نیست.

پاسخ علی قلی این است که ما اهل اسلام که امّی بودن پیامبر خود را به تواتر ادعا می کنیم ، معنایش این نیست که آن حضرت را از علم کتابت و چیزی خواندن در حقیقت عاری بدانیم ؛ به عبارت دیگر، آن حضرت را از روز ازل استاد جمیع ملائکه، انبیا، جن ّ و انس می دانیم ؛ اما می گوییم که برای اتمام حجّت بر آنانی که مبادا از قبیل فلیپ پادری بگویند که آن حضرت، هرچه می گوید خود ساخته و نوشته است ، از آن روزی که آن جناب از عالم نور به عرصة ظهور آمد، بنابر مصلحت و اتمام حجّت بر مکذّبان از جانب پروردگار مأمور بود که آگاهی های خود را دربارة خواندن و نوشتن اظهار نکند. علی قلی، می گوید: «مواردی هم در انجیل وجود دارند که مطلبی را از عیسی می پرسند و وی می گوید که فقط پدر می داند و بس . بنابراین ، اظهار این نادانی ، به صورت تقیه باشد یا جدی ، شبیه همان سخنی است که ما دربارة سواددار بودن رسول - صلی الله علیه و آله - نقل می کنیم . مهم آن است که گاه مصحلت ایجاب می کند که چیزی ظاهر نشود و در این جا، هم مصلحت در آن دیده بود که دانستن خط و خواندن چیزی را اظهار نکند».

به نظر علی قلی ، مقایسه قرآن با کتاب مقدس ، به ویژه، سفر پیدایش، نشان می دهد که کتب ایشان، در چه مرتبة باطل و ناقص و قرآن مجید در چه مرتبة والایی قرار دارد.

ممکن است باز هم فلیپ و دیگران، بر این عقیده اصرار ورزند که قرآن، کتاب خدا نیست و آنچه در آن نوشته شده، توهماتی بیش نیستند که حضرت محمد - صلی الله علیه و آله – آن ها را ساخته است ؛ دلیلش هم آن، که آنچه در قرآن وجود دارد، در مقایسه با کتاب خود، اختلاف فاحشی دارد و از این رو، حق نیست ، زیرا که اگر حق بود، با کتاب ما موافقت داشت.

در پاسخ به چنین اشکالی گفته می شود: از قضا همین که شباهت به کتب شما ندارد، خود امتیاز است وهمین سبب شده تا ما به آن ایمان آوریم ، زیرا در کتب شما، کفرهای بسیار وتهمت های بی شمار به خدا، انبیا و اوصیا نوشته شده اند که اگر - نعوذبالله - قرآن مجید، در یکی از آن کفرها با کتب شما موافق بود، به هر بنده خدا واجب بود که از ایمان آوردن به آن اجتناب کند.

به علاوه ، اگر قرار بود که قرآن هم مثل تورات باشد، چه لزومی داشت که خداوند کتابی جدید بفرستد؟ دلیل نزول کتاب جدید، همین تحریفاتی بود که در تورات وجود داشته است .

اشکال بر سجده ملائکه بر آدم

اشکال دیگری که فلیپ پادری به قرآن گرفته است ، بحث سجده ملائکه بر آدم است .از نظر فلیپ، معنای این سخن آن است که اگر خدای تعالی به ملائکه فرموده است که بر حضرت آدم سجده کنند، خواسته است که ملائکه خود را به ظلم و بت پرستی گرفتار گرداند. پاسخ علی قلی، اشاراتی است که در تورات به سجدة انبیا در برابر برخی از مخلوقات آمده است. در این صورت باید بگویند، نصارا و یهود که بنابر کتاب ایشان ، حضرت ابراهیم، لوط و یعقوب در برابر مخلوق بر زمین می افتاده اند، به خلاف رضای خدای سبحان بود. اگر گویند که به خلاف رضای الاهی بود، پس لازم می آید که بنابر قول فلیپ پادری، به گناه بت پرستی گرفتار شده باشند و هر کس که بت پرست باشد، چنانچه نصارا نیز اقرار دارند، به طور یقین کافر است ، چه جای آن که پیغمبر عظیم الشأن باشد، بنابراین ، ایشان که به حضرت ابراهیم، لوط و یعقوب ایمان آورده اند و دین، کتاب و همه انبیایی که دارند به ایشان منتهی می سازند، کافر بی مثل و بی نظیر می باشند.

و اگر بگویند که آن سجده ها به رضای الاهی بودند و در آن ها مصلحت ها بود که علم ما به آن ها نمی رسد، می گوییم که چرا آن خدا راضی نباشد، به این که همه ملائکه بر حضرت آدم صفی سجده کنند.

خبر غرانیق ، اشکال فلیپ پادری و نقد مؤلف

فلیپ پادری، روی این نکته که محمد - صلی الله علیه و آله - زمانی بت پرست بوده است ، تأکید دارد. او در فصل دوم باب نهم، برای اسناد این مدعا، این آیات را می آورد که «ألم یجدک یتیما فآوی، و وجدک ضالا فهدی».

اما استدلال دیگر فلیپ ، به آیات سورة نجم است ، آن جا که نامی از بت ها به میان آمده است . فلیپ می گوید: از تفسیر این آیات که اهل اسلام نوشته اند. چنین معلوم می شود که آن بت ها شیطان بوده اند، چنانچه همه بت ها می باشند، و محمد - صلی الله علیه و آله - آن بت ها را برعکس خوانده است ، یعنی که بت ها، خدای بزرگند و مناسب است که کسی امید خود را در آن ها بگذارد. از این جهت، خود و بعضی از پیروان او، به سجده در افتاده آن بت را سجده کردند و چون بعضی از مردم عبرت گرفته بر او بت پرستی لازم آوردند، درجواب فرمود که شیطان مرا فریب داده بود، «و این عذر را در سوره حج نوشت که ، و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی الا اذا تمنی القی الشیطان فی امنیته فینسخ الله ما یلقی الشیطان ثم یحکم الله آیاته و الله علیم حکیم لجعل ما یلقی الشیطان فتنة للذین فی قلوبهم مرض و القاسیه قلوبهم»ْ (حج/ 52) یعنی: ما نفرستاده ایم، پیش از تو رسولی و پیامبری مگر آن که وقتی که چیزی را فکر نماید، شیطان خود را داخل دل او نکرده باشد، اما، خدا محو خواهد نمود، آنچه را که شیطان به عمل آورده است ، پس محکم خواهد ساخت، آیات قرآن را و الله تعالی عالم و حاکم می باشد، برای آن که قرار دهد، آنچه را که شیطان داخل نمود، برای هلاکت آنان که در دل های ایشان مرض است و از برای آنانی که دل های ایشان قساوت دارد. فلیپ می گوید که محمد با این کلمات خواست، خود را از آن سجده که در برابر بت کرده، پاک بسازد.

اما پاسخ علی قلی ، در درجه نخست آسان است . وی می گوید: «این ادعای فلیپ که این مطالب در کتب اهل اسلام آمده، باید بداند که آن تفسیر سنیان است نه تفاسیر شیعه . نهایت آن که، فرض کنیم سجده ای هم بوده است ، این می توانسته است یک سهو باشد نه بیش تر. در حالی که در همین تورات، بارها از سجده انبیایی چون ابراهیم، لوط و یعقوب در برابر مخلوق یاد شده است ، چنان که آمده است: «حضرت ابراهیم دو مرتبه در یک مجلس به امّت کفّار سجده کرد و در این فصل می گوید که حضرت یعقوب، هفت مرتبه در برابر برادر خود که نصارا و یهود او را کافر می دانند، سجده نمود.

اشکال دیگری که فلیپ پادری کرده، این است که چگونه می تواند، دین اسلام حق باشد و حال آن که عمدة پیروان و پیشوایان آن دین را برای حب ّ جاه و ریاست امّت او کشتند. وی از کتاب سنّت نقل کرده است که در آن جا گفته شده، علی ، عثمان را کشت و بعد از آن معاویه علی را به قتل رسانید و بعد از آن حسین به انتقام خون پدر، معاویه را کشت و بعد از آن یکی از خویشان معاویه ، حسین، پسر علی و دختر زاده محمد - صلی الله علیه و آله - را کشت. همچنین، عمده ترین شاگردان محمد را بعد از او کشتند تا پادشاه سیزدهم؛ به این نحو که نخست، عثمان که داماد حضرت محمد- صلی الله علیه و آله – بود، کشته شد و قاتل او علی بود که هم داماد محمد و هم پسرعموی او بود و هر دو، عمده پیروان او بودند و به اضافه عایشه که هم زوجه و هم پیرو محمد - صلی الله علیه و آله - بود، در کتاب سنت نوشته شده است که با وصف آن که عثمان پادشاه مسلمانان بود، عایشه، خود شمشیر به دست علی داد، برای آن که او را بکشد و بعد ازآن که او را کشتند، در مزبله اش انداختند؛ پس این است، رحم و مروت پیروان محمد که در میان خود داشتند.

علی قلی، اشکالاتی به تلفظ اسامی، توسط فلیپ گرفته است و می گوید: «چرا عثمان را لثمن و علی را اَلی و معاویه را موحیا و حسین را اَلُوزَلی و عایشه را اَعْزا نوشته است ». به نظر می رسد اگر متن لاتین بود، قاعدتاً این قبیل تلفظ ها جای توجیه داشت . وی اشاره کرده است که فلیپ کتابش را به لغت لاتین و بعد از آن به عربی ترجمه کرده، به ایران فرستاده است .

اما اشکال مهم تر، آن است که هرچه در این عبارات گفته است، همه دروغ و افترایند. البته، روشن است که آن نسبت ها، دروغند. این که عایشه شمشیر به علی داده باشد که او عثمان را بکشد، یا این که حسین ، معاویه را کشته باشد، همه مطالب بی ربط تاریخی است و به قول علی قلی: «هر کس که فی الجمله از کتب اهل اسلام خبر دارد، هویدا است که این ها همه دروغند».

نکته دیگر آن است که این کشته شدگان (عثمان و معاویه ) از کجا مصداق آن آیه دانسته شده اند؟ مصداق روشن برگزیدگان ، اهل مباهله هستند و همین طور شیعیان ایشان همان هایی اند که پروردگار در سورة فتح فرموده است که سختند بر کفّار و مهربانند در میانه خود، پیدا است که مصادیق آن آیه ، آنانی هستند که در مباهله بودند نه کسانی چون معاویه، عثمان، عایشه و سایر بنی امیه .

بسا نصارا بگویند که علی، حسن و حسین که از بزرگان دین محمد- صلی الله علیه و آله - بودند و کشته شدند؛ پس اگر دین شما بر حق بود، نمی بایست که چنین پیشوایان دین را امّت پیامبر شما بکشند.

پاسخ علی قلی آن است که از کشته شدن ایشان ، بطلان دین محمد - صلی الله علیه و آله – لازم نمی آید، زیرا مهم آن است که ببینیم به دست چه کسی کشته شدند. اینان به دست کافری که نفاق داشتند و از ایمان بهره نداشتند، شهید شده اند، چنانچه حضرت زکریا، یحیی و سایر انبیای بنی اسرائیل و به اعتقاد نصارا، حضرت عیسی نیز که خدای ایشان است، شهید شده اند.

این بود مهم ترین اشکالات فلیپ پادری که علی قلی به نقد آن ها پرداخته است . جالب است که هم متن اشکالات و هم پاسخ ها، از دو نفر اروپایی اند، با این تفاوت که نفر دومِ مسلمان شده است.

شمشیر محمد(صلی الله علیه و آله) (پاسخ به سه پرسش درباره گفته های پاپ)

نویسنده: یوری اَونری (نویسنده یهودی) ترجمه: هادی جعفریان

مقاله زیر که پس از سخنرانی پاپ نوشته شده، توسط یک یهودی ساکن اسرائیل، تحریر شده است. وی، یک اصلاح طلب اسرائیلی! و یکی از مخالفان سرسخت سیاست های رسمی دولت اسرائیل است. ملاقات وی با یاسر عرفات در جریان جنگ لبنان در سال 1983 - به عنوان نخستین ملاقات رهبر فلسطینی ها با یک اسرائیلی - از جمله اقدامات وی در حمایت از فلسطینیان بوده است، به گونه ای که عرفات، در دوره ای او را با عنوان «دوست من» خطاب کرده است. او هم اکنون، در اسرائیل زندگی می کند.

از آن دوران که پادشاهان رومی، مسیحیان را در قفس شیران می افکندند تا به امروز، روابط میان پادشاهان و مقامات عالی رتبه کلیسا، تغییراتی بسیار را به همراه داشته است.

کنستانتین بزرگ، که در سال 306 میلادی – یعنی دقیقاً 1700 سال قبل – به پادشاهی رسید، به گسترش مسیحیت در قلمرو خود، که شامل فلسطین نیز می شد، کمکی شایان نمود. قرن ها بعد، مسیحیت به دو شاخه شرقی (ارتدکس) و غربی (کاتولیک)، تقسیم شد. در غرب، اسقف اعظم رم که پاپ نام داشت، از امپراتور خواست که برتری او را بپذیرد.

جدال بین پادشاهان و پاپ ها، نقش کلیدی را در تاریخ اروپا ایفا نموده است. برخی از پادشاهان، پاپ را عزل نموده و یا وی را اخراج کرده اند و برخی از پاپ ها نیز، شاهی را تکفیر نموده اند.

اما، زمان هایی وجود داشته که شاهان و پاپ ها در صلح با یکدیگر بوده اند. امروز نیز ما شاهد چنین دوره ای هستیم. بین پاپ فعلی، بندیکت شانزدهم و شاه فعلی، جرج بوش دوم، همدلی فوق العاده ای وجود دارد. سخنرانی اخیر پاپ، که بحث و جدل هایی فراوان برانگیخت، دقیقاً در راستای جنگ های مقدس بوش با اسلام، افراطی و در حوزه برخورد تمدن ها بود.

پاپ، در سخنرانی خود در یکی از دانشگاه های آلمان، آنچه وی تفاوت های اساسی بین اسلام و مسسیحیت نامید را این گونه توصیف نمود: با آن که مسیحیت بر مبنای برهان می باشد، اسلام، برهان گریز است و با آن که مسیحیت، معتقد به وجود منطق در اعمال خداوندی است، اما مسلمانان، وجود چنین منطقی در رفتارهای خدا را انکار می کنند.

بنده به عنوان یک یهودی سکولار، تمایلی به ورود به این نزاع ندارم. با این حال، به عنوان یک اسرائیلی درگیر در نبرد تمدن ها، نمی توانم این مسأله را نادیده بگیرم.

در راستای اثبات عدم وجود برهان در اسلام، پاپ ادعا می کند که محمد- صلی الله علیه و آله - به پیروان خود، دستور داد که دین را با استفاده از شمشیرشان گسترش دهند. بر طبق گفته پاپ، این غیر منطقی است، چرا که ایمان زاده روح است و نه جسم و چگونه می توان با شمشیر به روح نفوذ کرد؟

پاپ، در اثبات فرمایش خود – در میان همه انسان های موجود – از قول یک پادشاه بیزانسی متعلق به کلیسای شرقی، نقل قول می کند. در پایان قرن چهارده میلادی، پادشاه مانوئل دوم، نزاعی را بین خود و یکی از عالمان مسلمان ایرانی (بدون ذکر نام)، نقل می نماید. مانوئل ادعا می کند که در بطن بحث، چنین منطقی را بر ضد دشمن خود استفاده کرده است: «به من نشان بده که محمد چه چیزی جدید آورده است، و در آنچه جدید آورده، می توان چیزهای صرفاً شیطانی و غیر انسانی یافت، مانند فرمان او برای گسترش ایمان با استفاده از شمشیر».

این سخنان، سه سؤال را در ذهن بر می انگیزند:

1. چرا پادشاه این سخنان را گفته است؟

2. آیا این سخنان منطقی هستند؟

3. چرا پاپ فعلی، آن ها را نقل می کند؟

1. نگامی که مانوئل دوم این سخنان را بیان کرد، امپراتوری وی، در حال فروپاشی بود. وی، قدرت را در سال 1391 در دست گرفت، یعنی در زمانی که، تنها چند استان از امپراتوری باقی مانده بود و تازه این مناطق نیز، تحت تهدید دائم ترک ها بود.

در این زمان، ترک ها به کناره های رود دانوب رسیده بودند. آنان بلغارستان و شمال یونان را فتح کرده و در دو نوبت نیز، لشکر ارسالی توسط پادشاهان شرقی را شکست داده بودند. در بیست و نهم می 1453، تنها چند سال بعد از مرگ مانوئل، مرکز امپراتوری وی یعنی استانبول، به دست ترک ها افتاد و این پایانی بر یک امپراتوری هزار ساله بود.

مانوئل، در طول پادشاهی خود، تلاش هایی بسیار در جهت جلب حمایت اروپاییان انجام داد. وی، بر اتحاد دوباره کلیسا تلاش می نمود. بدون شک، وی این مطالب را در جهت تحریک و تشویق کشورهای مسیحی، در جهت نبرد با ترک ها نوشت تا بتواند آنان را برای شروع دوره جدید جنگ های صلیبی، متقاعد سازد. این کار، جز به کار گیری دین در راه سیاست، معنایی دیگر نداشت.

2. آیا سخنان مانوئل، منطقی است؟ پاپ خود نیز در این باره، رویکردی محتاطانه در پیش گرفت، چرا که وی نمی تواند، آنچه آشکار نوشته شده، انکار کند. بنابراین، او اعتراف کرد که قرآن به صورت صریح، استفاده از اجبار برای گسترش ایمان را ممنوع کرده است. وی آیة دویست و پنجاه و شش سوره دوم قرآن را نقل می کند ( اشتباه پاپ در نوع خود شگفت انگیز است، چرا که آیه دویست و پنجاه و هفت سوره آل عمران است نه دویست و پنجاه و شش!!!) که می گوید: «در دین هیچ اجباری وجود ندارد» (لا اکراه فی الدین).

چگونه کسی می تواند، این گفته صریح را در نظر نگیرد؟ پاپ، ادعا می کند که این آیه متعلق به زمانی است که پیامبر در ابتدای رسالت خود قرار داشته و ضعیف و بدون پشتیبان بوده است، اما وی، بعدها دستور به استفاده از شمشیر در گسترش ایمان داده است. این فرمان در قرآن وجود ندارد. درست است که محمد- صلی الله علیه و آله - فرمان به استفاده از شمشیر بر ضد قبیله های دشمن داده است، اما به نظر می رسد که این امر، بیش تر یک فرمان سیاسی بوده تا مذهبی.

پاپ، ادعا می کند که می توان رفتار اسلام با دیگر ادیان را در رفتار حاکمان اسلامی با دیگر ادیان در حکومت هزار ساله شان جویا شد و دید که آیا، آنان هنگامی که قدرت را در دست داشته اند، از شمشیر برای گسترش ایمان استفاده نکرده اند؟

خوب، واقعاً استفاده نکرده اند!

قرن ها، مسلمانان بر یونان حکومت راندند. آیا یونانیان مسلمان شدند؟ آیا کسی برای مسلمان کردن آنان تلاش نمود؟ بالعکس، یونانیان مسیحی، بالاترین درجات را در نظام حکومتی عثمانی دارا بودند. بلغارها، صرب ها، رومانی ها، مجارستانی ها و دیگر ملل اروپایی، زیر سیطرة پادشاهان عثمانی زیسته اند و در عین حال، مسیحی باقی مانده اند. هیچ کس آنان را مجبور به مسلمان شدن نکرد و آنان مسیحی ماندند.

درست، آلبانیایی ها مسلمان شدند و همچنین بوسنیایی ها. اما هیچ کس عنوان نکرده که آنان با اجبار، چنین کاری را انجام دادند. آنان به دلیل رفتار شایسته حکومت اسلامی با دیگر ادیان، به آن علاقه مند شده و به اسلام گراییدند.

در سال 1099، جنگجویان مسیحی، بیت المقدس را به چنگ آورده و مسلمان و یهودی را با هم و با عنوان مسیح مهربان، قتل عام کردند. در آن زمان، پس از چهارصد سال سیطرة مسلمانان بر فلسطین، هنوز مسیحیان در این کشور، بیش ترین را در اختیار داشتند. در این مدت طولانی، هیچ تلاشی برای تحمیل اسلام به آنان انجام نشد. تنها، پس از رانده شدن جنگجویان صلیبی از فلسطین، بیش تر ساکنان این منطقه مسلمان شدند و زبان عربی را تکلم کردند. البته همین ها، پایه گذاران نخست فلسطین امروزی بودند.

تا امروز، هیچ مدرکی دال بر تلاش مسلمانان بر تحمیل اسلام به یهودیان، وجود نداشته است. تا آن جایی که ما می دانیم، در زمان حکومت مسلمانان بر اسپانیا، یهودیان از چنان آزادی برخوردار بودند که نمونه آن را کم تر در طول تاریخ دیده ایم. در اسپانیای اسلامی، یهودیان وزیر، شاعر و عالم بودند. در این زمان، عالمان مسلمان و مسیحی و یهودی با یکدیگر به ترجمه متون فلسفی و علمی یونانی می پرداختند. حال اگر محمد- صلی الله علیه و آله - به گسترش ایمان با استفاده از شمشیر دستور داده، چگونه چنین چیزی ممکن است؟

آنچه پس از این اتفاق افتاد، حتی از این نیز جالب تر است. پس از آن که کاتولیک ها مجدداً اسپانیا را از مسلمانان پس گرفتند، فضایی آمیخته با خفقان و وحشت مذهبی ایجاد کردند. مسلمانان و یهودیان انتخاب زیادی نداشتند: مسیحی شوند، کشته شوند و یا آن سرزمین را ترک کنند؛ و هزاران یهودی که حاضر به کنار گذاردن ایمانشان نشدند، به کجا گریختند؟ تقریباً همه آنان در سرزمین های اسلامی، با آغوشی باز پذیرفته شدند. یهودیان سفاردی (اسپانیایی) در طول جهان اسلام پراکنده شدند، از مراکش تا عراق و از بلغارستان تا سودان. و جالب آن که، آنان در هیچ نقطه ای از سرزمین های اسلامی مورد آزار و اذیت قرار نگرفتند. چرا؟ چون در اسلام جایگاهی ویژه برای اهل کتاب در نظر گرفته شده است. آنان مجبور به پرداخت مالیات هستند، اما در عوض، از خدمت نظامی معافند. این مسأله به مذاق بسیاری از یهودیان سازگار بوده است!

هر یهودی صادق که به تاریخ یهودیان آگاهی دارد، باید به دلیل حمایت و پشتیبانی مسلمانان از یهودیان در طی پنجاه نسل، از آنان متشکر باشد. این در حالی است که دنیای مسیحیت، سال های سال با استفاده از شمشیر، سعی در تغییر ایمان یهودیان داشته است.

داستان گسترش ایمان با استفاده از شمشیر، داستانی غیر واقعی است؛ یکی از صدها افسانه ای که در طول جنگ های متعدد بین مسلمانان و مسیحیان ساخته شده است. من فکر می کنم که پاپ آلمانی، سخت به این داستان ها اعتقاد دارد. این بدین معنی است که رهبر جهان کاتولیک، به خود زحمت مطالعه تاریخ دیگر ادیان را نیز نداده است.

.3پس دلیل نقل این سخنان چه بوده است؟ و چرا حالا؟ در نظر نگرفتن ارتباط بین سخنان پاپ و جنگ های بوش بر ضد مسلمانان، ممکن نیست. برای بوش این اقدامات، تلاشی در جهت توجیه تسلط آنان بر جهان نفتی است. در طول تاریخ، این نخستین بار نیست که یک ریسمان مذهبی در جهت منافع اقتصادی مورد استفاده قرار می گیرد، و نخستین بار نیست که جاه طلبی های یک دزد، جنگ مقدس نام می گیرد.

www.histoylib.com

صدها سال جسارت غرب به پیامبر(صلی الله علیه و آله)

رسول جعفریان

دشمنی غرب مسیحی با اسلام، جدای از آن که میراث قبل از مسیحی در برخورد شرق و غرب دارد، در نخستین قدم، محصول پیشرفت اسلام در محدودة قدرت امپراتوری روم شرقی، از یک طرف و نفوذ اسلام در جنوب اروپا از سوی دیگر، در قرون نخستین اسلامی بود.

آن زمان، هنوز کلیسای ارتدوکس از کلیسای کاتولیک جدا نشده بود و غرب یکپارچه در تاریکی و جهل، روزگارش را سپری می کرد. در تمام این دوره، آنچه غرب از اسلام می دانست، بسیار اندک و بر اساس دشمنی تمام عیار با آن بود. غرب تا قرن ها پس از آن، نه ترجمه ای از قرآن می شناخت و نه با شخصیت حضرت محمد - صلی الله علیه و آله - آشنایی داشت. مبنای داوری آنان از اسلام و محمد - صلی الله علیه و آله - افسانه ها و شایعات پوچی بود که مبلغان بی سواد وابسته به کلیسا، میان مردم منتشر می کردند.

غرب در تمام این مدت، محمد را به نام «محوند» می شناخت و این کلمه را – نعوذ بالله - مساوی با شیادی و دروغگویی می دانست. در این دوره که به گفتة یک محقق، «اسامی محوند یا در مواردی محون، محومت و در فرانسه ماحون و در آلمانی ماخمت که با مفاهیمی چون دیو و عفریت و بت مترادفند، از جمله نام هایی بودند که توسط نویسندگان دوره های نمایشی مسیحی و داستان های عاشقانه و حماسی (رومانس) اروپای سده دوازدهم ابداع شدند».

در تمام قرون وسطی، حضرت محمد - صلی الله علیه و آله - مظهر شیطان و دجال شناخته می شد و بدترین و رکیک ترین افسانه ها توسط کلیسا، دربارة پیامبر، میان مردم اروپا انتشار می یافت.

و بر این اساس جنگ های صلیبی را با هدف بازگرفتن سرزمین های مسیحی از دست مسلمانان، به راه انداخت و برای دو قرن و نیم به نام جهاد مقدس و با علامت صلیب، عامل کشتن صدها بلکه میلیون ها انسان شد.

این زمان بردن نام محمد - صلی الله علیه و آله - همراه با دشنام و هتاکی بود و کسی آن نام را بدون پسوندهای دشنام گونه نمی آورد. در اثر شاعر انگلیسی، ویلیام لنگلند با عنوان (Piers Plowman) که سال 1362 میلادی به چاپ رسیده، نوشته شده است که «محمد - صلی الله علیه و آله - را می بینم در حالی که در میان نیروهای دوزخی در اسفل دوزخ جای دارد». در این متن، محمد، یک کاردینال بدعت گذار است که در عربستان مرتد شده و آیینی درست کرده است. از نظر این شاعر، محمد - صلی الله علیه و آله – طلایه دار لشکر دجال ها است.

یکصد و پنجاه سال پس از آن شاعر انگلیسی، ویلیام دنبار، شاعر اسکاتلندی، محمد - صلی الله علیه و آله - را رئیس تشریفات جهنم وصف می کند.

در این دوره، داستان های حماسی که در آن ها به ستایش اروپا می پرداختند، فراوان ساخته شد و دشمن مشترک در همه آن ها، مسلمانان بودند. در برخی از این داستان ها، محون یعنی همان محمد- صلی الله علیه و آله - حکم بتی را دارد که ساراسن ها – یعنی مسلمانان - آن را پرستش می کنند و مانند مسیحیان که خدای پدر را و یهودیان که یهوه را به کمک می خوانند، آنان هم دست به دامن محون می شوند. بدین ترتیب محمد - صلی الله علیه و آله - در ترانه ها و متون نمایشی قرون وسطایی اروپا، به عنوان یک بت، تصویر می شد.

شگفت تر از این، آن که در زبان انگلیسی واژه «ممتری» از محومت گرفته شده و معنای آن پرستش مجسمه ها و تصاویر و یا همان بت پرستی است.

از رکیک ترین نوشته های غرب مسیحی، «کمدی الاهی» اثر دانته است. دانته در این کمدی که آن را تحت تأثیر شکست های صلیبی نوشته است، - نعوذ بالله - حضرت محمد - صلی الله علیه و آله - را چون گناهکاری که با دستان خود سینة چاک شده اش را از هم می درد به تصویر کشیده است. از نظر دانته، گناه محمد عبارت بود از: ترویج مذهب دروغین، دعوی نزول وحی که نوعی شیادی کفرآمیز بود و پاشیدن بذر اختلاف در جهان.

در آستانه قرون جدید، مهم ترین تهدید برای اروپا، ترکان عثمانی بودند. شکست های فاحش غرب مسیحی که به سقوط مرکز کلیسای ارتدوکس به دست سلطان محمد فاتح، در سال 1453 منجر شد، بار دیگر، شعله های خشم نویسندگان کلیسایی را بر ضد شخصیت حضرت محمد - صلی الله علیه و آله - بر افروخت. غربی ها، تقریباً تا قرن هیجدهم، بلکه نوزدهم، هیچ تلاشی برای شناخت شخصیت واقعی آن پیامبر - صلی الله علیه و آله - انجام ندادند.

«تاریخ جهان» اثر هیگدن – یک راهب بندیکتی – که فقط سه بار به انگلیسی در سال های 1387، 1495 و 1527 ترجمه شد، داستان کبوتری را می آورد که محمد - صلی الله علیه و آله - او را تربیت کرده بود تا برای دانه، بالای سرش پرواز کند و آن را روح القدس خوانده بود که به او وحی می فرستد. داستانی دیگر، داستان شتری است که محمد - صلی الله علیه و آله - تربیت کرده بود که فقط از دست او غذایش را بگیرد. محمد - صلی الله علیه و آله - قرآن را بر گردن این شتر آویخته بود و وقتی نزدیک او می شد، زانو می زد و محمد آن را می گرفت و به مردم می گفت که این پیامی آسمانی است. جذابیت های جنسی از دیدگاه هیگدن، یکی از راه هایی است که محمد - صلی الله علیه و آله - برای تضعیف مسیحیت و تقویت اسلام انتخاب کرده بود.

لوتر، به رغم آن که تلاش کرد تا پاپ را مظهر «دجال» بداند و بدین ترتیب، این صفت را از حضرت محمد - صلی الله علیه و آله - برداشت، در این باره اصرار بسیار داشت، ولی تلاشی برای شناخت درست از اسلام و حضرت محمد - صلی الله علیه و آله - نکرد و همچنان ایشان را آماج حملات تند خود قرار می داد.

در حالی که در قرن نوزدهم، کسانی مانند کارلایل یا واشنگتن اروینگ، تلاش می کردند تا نقش حضرت محمد - صلی الله علیه و آله - را در کاروان تمدن بشری نشان دهند، یا گوته که تصویری زیبا از محمد - صلی الله علیه و آله - در اشعارش نشان می داد؛ از نظر کلیسا مطرود و محکوم بود. آثاری فراوان که شماری از روشن اندیشان این دوره دربارة اسلام نوشتند، از نظر کلیسا آثار ممنوعه و در شمار کتب گمراه کردن به حساب می آمد.

بدین ترتیب، می توان دریافت که گرایش به دشمنی با اسلام و محمد - صلی الله علیه و آله - در بنیاد کلیسای کاتولیک ریشه دارد و پاپ ها و قیصرها در ادوار مختلف، دشنام به محمد - صلی الله علیه و آله - را به عنوان چهرة اصلی نوشته های خود، انتخاب می کردند.

در یک دورة کوتاه، و بیش تر در قرن نوزدهم و آغازین قرن بیستم، غرب توانست آثاری عرضه کند که واقع بینانه تر به اسلام نگاه کند. اما، حتی آن آثار هم به استثنای اندک، به هیچ روی تمایلی به دادن امتیازهای اساسی به اسلام نداشت. داستان شرق شناسی، خود افسانه ای دیگر است که به قول ادوارد سعید، کنه و بُنهش، تحقیر شرق برابر غرب است.

به نظر می رسد، امروز غرب به همان نقطه بازگشته است. این اتفاقی نیست که بوش پس از 11 سپتامبر، بحث جنگ صلیبی را مطرح می کند. چند سال بعد از آن، آن کاریکاتور وحشتناک دربارة حضرت محمد - صلی الله علیه و آله - کشیده می شود. امروز پاپ که خود و کلیسایش را مظهر آرامش و صلح می خواند، این چنین به آتش جنگی که غرب مسیحی و نظامی شعله ور کرده، دامن می زند.

البته و صد البته، تصور این که پاپ بدون برنامه، این مسائل را مطرح کرده، تصوری واهی است. به طور قطع، دانشمندان و سیاستمداران ما، باید اهداف اصلی این قبیل اظهارات را روشن کنند، اظهاراتی که باز هم می تواند رسالت سربازگیری برای القاعده را بر دوش بکشد، و زمینه برخوردهای بیش تر دنیای اسلام را با غرب تا بن دندان، مسلح فراهم کرده و همه انرژی دنیای اسلام را به میدان کشیده و آن را به هدر دهد.

یکی از جنایتکارانه ترین اقدام های غرب مسیحی، آن است که دشمنی میان یهودیان و مسلمانان را با ایجاد اسرائیل پدید آورد و امروز، آقایی خود را با جنگ های میان این دو گروه، بر همه تحمیل می کند. یهودیان که قرن ها در شرق با مسلمانان زندگی مسالمت آمیز داشتند، فریب غرب مسیحی را خورده و این چنین در جنگی که عاقبت آن بر هیچ کس روشن نیست، فرو غلتیدند. این را باید یکی از اساسی ترین جنایات غرب در حق مسلمانان و یهودیان دانست.

بدون تردید، مسؤولیت هر نوع خشونت، ناشی از این اقدامات غیر مسؤولانه متوجه دستگاه عریض و طویل کلیسای کاتولیک و در رأس آن پاپ بوده و مسلمانان باید با درک درست شرایط، اجازه ندهند باز هم دنیای اسلام دچار محدودیت های بیش تر شود.

www.baztab.com

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان