ازدواج حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله با حضرت خدیجه کبری علیهاالسلام

انگار که خداوند، چراغ ستاره ها را یکی یکی به سقف شب می بست، تا ستاره های چشمک زن، لبخندهای معطر دو انسان خجسته و گرامی را روشن کنند.

دو لبخند معطر

عباس محمدی

انگار که خداوند، چراغ ستاره ها را یکی یکی به سقف شب می بست، تا ستاره های چشمک زن، لبخندهای معطر دو انسان خجسته و گرامی را روشن کنند.

عطر فروردین، دهان خاک را پر از شکوفه کرده است. هر لبخندی که می بینی، عطر پیوند دو درخت همیشه بهار را می دهد. آسمان، روشن تر از روزهای آفتابی به شبِ زمین می تابد. درخت های مجاور عشق، سرک می کشند تا عطر باغ های ازل را حس کنند. ستاره ها یکی یکی می شکفند؛ روشن تر از خورشید.

غنچه های سرخ، لب به سلام باز می کنند. ـ شانه به شانه هم ـ دو فرشته زمینی پیامبرانه پرواز می کنند. روح دریا و اقیانوس با هم پیوند خورده است. هفت آسمان عشق، بال در بال، کوچه های کعبه را سیر می کنند. کعبه چراغان شده است. روح، در جان خاک دمیده است. رویش زمین آغاز شده. زمین، همه زمستان هایش را فراموش کرده است. اقیانوس ها، دریا دریا به زیارت کعبه می آیند.

دو بال یک پروانه

محمد صلی الله علیه و آله و خدیجه علیهاالسلام ، دو بال یک پروانه اند؛ پروانه ای که همه گل ها را به سمت خود می چرخاند. پروانه ای که روشن تر از خورشید است. پروانه ای که همه آفتابگردان ها، هم پای آفتاب، سر به تماشایش می چرخانند. همه زیبایی های جهان، در لبخند محمد صلی الله علیه و آله است. مشتاق، دست در دست خدیجه گره زده است؛ قدم های بلندش را به سوی زندگی برمی دارد تا همه روزهای آینده را امیدوار کند.

زندگی، به زندگی امیدوار می شود. آفتاب، شادمان است از اینکه فردا را با لبخند این زوج گرامی آغاز می کند.

پیوند سبز

سودابه مهیجی

دلِ جوان و پاک دامنی، با تمام بضاعتِ تهی دستی خویش، قلب بانوی ثروتمند قریش را در چنگ مهر خویش گرفت؛ دلی که با تمام بیست و پنج سالگی اش، تکیه گاه زنی چهل ساله شد و در پیوندی مبارک، از این پس، تمام روزگارِ خویش را با او قسمت کرد؛ پیوندی سبز، که آسمان و زمین را چراغانی کرد و نغمه ای آبی که اقیانوس ها و دریاها را به رقص و تلاطم برانگیخت. و خشنودی خداوند را رقم زد.

تقدیر خداخواسته

شب ها و روزهای طولانی تجارت و سفر، از خدیجه کوهی ساخته بود که تنها به غرور خویش دلگرم بود و دل به هیچ تکیه گاه و سرپناهی نمی داد. مردان بی شماری آرزو داشتند که سایه سرِ نازپروردِ قریش باشند و در کنار او، سری بالا بگیرند؛ ولی خدیجه علیهاالسلام همای بلندپروازی بود که بر شانه هیچ کس نمی نشست؛ تا آنکه جوانی در تقدیر او پیدا شد؛ مردی که رخساره عصمتش، مصداق «وَ اَلْقَیْتُ علیک محبّةً منّی»، و پاک دامنیِ زبانزدش، دل از همه ربوده بود.

تقدیرِ خدا خواسته، در هیئت پیوندی به نام عشق، از دل های این دو سر زد و دستان یکدیگر را در دست گرفتند تا از این ازدواج ملکوتی، سرنوشت سبز دین رقم خورَد.

والدین بهشت

بر شما مبارک باد این نخستین گام های شانه به شانه هم که به سوی منزلِ یکی شدن می نهید.

این خانه، سقف رفیعی دارد و دیوارهایی بس خجسته.

این خانه، منزلگاه رسالت است و مهبط وحی... .

ای محمد، تو آینده پیامبریِ خاتمی و تو ای خدیجه، آتیه ایمانِ نخست و اسلامِ اولین که به پیشگاه محمدِ مبعوث، تسلیم خواهد شد.

شما همسرانِ برازنده، والدین بهشتید؛ والدین کوثر؛ والدین تمام عصمت روی زمین.

شما مربیان نخستِ وحی اید و آغوش های پذیرای اسلامِ نوظهور.

پیوند شما دلیل اتصال آسمان و زمین است.

سلام بر محمد صلی الله علیه و آله و خدیجه علیهاالسلام !

سلام بر دستانِ به هم پیوسته محمد و خدیجه!

سلام بر نسلِ در راهِ این پیوند!

سلام بر این شب مشعوف!

یتیمِ دیروزِ قریش و «امینِ» امروزِ مکه، دست در دست بانویی بی مثال و فداکار، به آینده سرفراز خواهد رفت و از دامانِ این پیوند خدایی، دین خدا پشت و پناه خواهد یافت.

«عشق مقدس»

فاطمه سادات احمدی میانکوهی

از آن روزی که آن مجموعه کمال و جمال را دیده بود، لحظه ای از یاد او غافل نبود. کم کم دانست که بر سر او چه آمده بود؛ ولی یقین داشت که عشق او با هیچ رشته ای به زمین متصل نبود. به هر حال، آنچه آن لحظه دست از گریبانش برنمی داشت، عشق به او بود. شکیب نمی توانست کرد. آتش مقدسی که در دلش روشن شده و به جانش افتاده بود، اکنون چنان زبانه می کشید که در اندرون وی، هرچه از شکیب و صبر و آرامش یافت می شد، یکسره سوزانده بود. تنها یک راه داشت؛ عزیزترین گوهر در صندوق بلورین و تو در توی دل هر زن، یعنی غرورش را زیر پای این عشق مقدس، قربانی کند و خود، پای پیش گذارد؛ آن هم زنی به حشمت او؛ به زیبایی و شرافت و حسب و نسب او.

«عقل گوید شش جهت راه است و دیگر نیست راه عشق گوید راه هست و رفته ام من بارها»

 

«پیوند مؤیَّد»

مجلس عقد است؛ عقد محبت و دلدادگی. جشن پیوندی آسمانی است؛ معطر و روحانی به تأیید الهی.

داماد، محمد صلی الله علیه و آله امین مکه، معجزه حجاز؛ مجموعه کمال و جمال و فراتر از توصیف و مجاز است. عروس، دختر کمال است و شیدای کمال و جمال مطلق؛ طاهره زمان، ملبس به لباس حیا و پاک منشی، مبارک و پربرکت، مزین به زیور درایت و خردمندی، ادیب، هنرمند؛ انگشتری سخاوت به دستش، تاج عزت و آزادگی بر سرش، بر تخت راستی و درستی تکیه زده، زیبا و مقتدر و نواندیش؛ سالار زنان گیتی و سرور زنان زمان قریش؛ خدیجه دختر خویلد که تمام ثروت و مکنت و خدم و حشم خویش که نه، تمام وجود و هستی خویش را در طبقی از اخلاص و عشق، تقدیم به بهترین خلق خدا کرده است. اکنون، پیشاپیش مرادش نشسته است «هنیئاً مریئاً یا خدیجه».

«راز پیوندها»

محمد صلی الله علیه و آله و خدیجه علیهاالسلام ، دو ستاره درخشان شب های تاریک حجاز بودند.

محمد صلی الله علیه و آله در عمق لحظه های تنهایی غار، خدا را یافته بود و خدیجه، خدا را در عمق تنهایی محمد صلی الله علیه و آله می یافت. چشمان محمد صلی الله علیه و آله ، جهانی را انتظار می کشید؛ دور از ننگ های جاهلیت؛ سپید، نورانی، مزین به رنگین کمان معنویت. خدیجه علیهاالسلام هم رؤیای طلایی آینده اش را در چشمان انتظار محمد صلی الله علیه و آله می دید.

قلب محمد صلی الله علیه و آله ، در افق های وارستگی می تپید، قلب خدیجه علیهاالسلام هم با صدای تپش قلب پیامبر خدا. تنگدستی محمد صلی الله علیه و آله او را نزد خدیجه علیهاالسلام چون نگینی بی رکاب و مرواریدی در تنگنای صدف، گرانقدر و دریایی ساخته بود، گذشت چندین بهار بیشتر در باغ عمر خدیجه علیهاالسلام نیز او را به کمال تشنه تر و وجودش را برای قدوم سبز سروی چون محمد صلی الله علیه و آله شکوفاتر ساخته بود.

و خداوند برای خدیجه علیهاالسلام تاج عزتی چون محمد صلی الله علیه و آله را خواست؛ و بر محمد صلی الله علیه و آله ، فرشته خویی چون خدیجه علیهاالسلام را مونس و یاریگر قرار داد.

آری! راز پیوندها را باید در پس پرده حریر پنجره چشم ها، در صدای تپش قلب ها و در عمق تنهایی لحظه ها جست وجو کرد.

بانو، چیزی کم داشت

رقیه ندیری

بانو، خانه اش بزرگ بود؛ ولی نه به بزرگی تنهایی اش. ثروتش، اجاقی کوچک بود که گرمش نمی کرد. هیچ کس به همزبانی اش نمی رسید. بین نفس هایی که در رکود شهر می رفتند و می آمدند، گیر کرده بود.

اگر چه بام خانه اش سفره ای همیشه باز داشت و تنور مهربانی اش همیشه گرم بود و اهل شهر، پیر یا جوان و غالباً فقیر می آمدند و در متن کرامتش، نان و عشق می خوردند و سبکبال، به سمت خویش باز می گشتند؛ ولی او کسی را کم داشت؛ کسی که در هیچ کس نبود؛ در پیشانی و چشم های هیچ یک از مردهایی که به خواستگاری خنده ها و ثروتش می آمدند.

هم نفس مردی که از ابراهیم نبی علیه السلام سرشار بود

نمی دانم قصه تند تپیدن قلبش و به در گره خوردن نگاهش، از کجای شهر شروع شد.

نمی دانم او نیمه وجودش را از کدام بشارت یافت که عاشقانه ها به روحش پیچید و او را به منتهای خواستن رساند.

او می خواست هم ردیف زندگی و هم نفس فرداهایش، مردی باشد که از ابراهیم نبی سرشار بود. او امین دست های خود را می خواست؛ پس باید این راز را با کسی در میان می گذاشت.

فرقی نمی کرد آن رازدار، هاله خواهرش باشد، یا صفیّه عبدالمطلب؛ این دو زن، خوب می توانستند یاری اش کنند و آرزویش را به رادمرد شهر، به محمدِ روزهای قبل و بعد برسانند.

بی گمان تقدیر چنین بود که بانو خود به خواستن برخیزد و عشق را به یتیم نورسیده قریش پیش کش کند و این سان خدیجه سال های سختی پیامبر صلی الله علیه و آله شود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر