شدت دردهایی که بزرگان دین ما با آنها روبه رو بوده اند و فراوانی رنج هایی که در زندگی شان با آنها دست به گریبان شده اند، به هیچ وجه قابل تردید هم نیست تا چه رسد به انکار؛ اما سخن بر سر این است که آیا وجود سختی و مرارت در زندگی و همراه بودن حیات آدمیان به درد و رنج، امری ذاتی است؟ آیا وجود این همه مصیبت در زندگی معصومان علیهم السلام، به معنای مخالفت آنان با سرور و شادی و نشاط است؟ آیا نمی توان در زندگی این بزرگواران، ردپایی از اهمیت دادن به این موضوعات را باز جست؟
این نوشتار، مدعی است که در اندیشه و عمل بزرگان دین، بنیان های یک زندگی آمیخته به نشاط و سرور یافت می شود که در آن، قدر و منزلت همه ارزش های والای الهی حفظ می گردد؛ یعنی می توان نشان داد که با وجود همه مصائبی که در زندگی پیامبر صلی الله علیه وآله و خاندان گرامی اش وجود داشته، قاعده اصالت رنج، بر حیات آنان حاکم نبوده است.
با توجه به این که شاید زندگی هیچ کدام از اولیای دین، به اندازه زندگی حضرت زهرا سلام الله علیها به درد و رنج آمیخته نبوده، موفقیت در روشن ساختن این مدعا در زندگی آن حضرت، راه را برای پذیرش این نظر، در زندگی سایر معصومان هموار می سازد.
ایمان، معنای زندگی
بیشتر روان شناسان وجود معنا در زندگی را عاملی اساسی برای واداشتن آدمیان به ادامه زندگی به طور عام و فراهم کردن زندگی ای شاد و همراه با خرسندی به طور خاص می دانند. تقریباً همه انسان ها در زندگی خود چیزی دارند که حاضرند به خاطر آن زندگی کنند و یا حتی بمیرند. یک آمارگیری در فرانسه، نشان داد که 89 درصد افراد مطمئن بوده اند که انسان چیزی لازم دارد که به خاطر آن زندگی کند و 61 درصد افراد اظهار کرده بودند در زندگی آنها کسی یا چیزی وجود دارد که معنای زندگی آنهاست و در واقع به خاطر اوست که زندگی می کنند. نتیجه این آمارگیری در وین، تنها دو درصد با نتیجه آمارگیری انجام شده در فرانسه تفاوت داشت.1 دکتر ویکتور فرانکل در کتاب «انسان در جست وجوی معنا» زندگی خود را در یک اردوگاه کار اجباری آلمان ها در جنگ دوم جهانی شرح می دهد. او پس از ذکر همه مرارت های طاقت فرسایی که جسم و روح زندانیان را در تنگنا قرار داده بود و آنها را تا سر حد مرگ کشانده بود، نتیجه می گیرد که در نهایت، کسانی که از این دوزخ جان سالم به در می بردند، نه کسانی بودند که وضع جسمانی مناسبی داشتند و نه کسانی بودند که از هوش سرشاری برخوردار بودند؛ نه آنهایی بودند که خوب تغذیه می شدند و نه آنهایی که از وضع مزاجی خاصی بهره می بردند؛ بلکه تنها کسانی بودند که در زندگی خود «معنایی» را یافته بودند.2
شاید بتوان معناداری را اساسی ترین عاملی دانست که موجب انبساط روحی انسان و با نشاط بودن زندگی او می شود. با حضور چنین معنایی است که می توان رنگی از نشاط به تمامی حوادث و اتفاق های زندگی زد. در واقع این ما هستیم که به زندگی خود معنا و ارزش می دهیم و تعیین می کنیم که سرشار از امید باشیم یا کوهی از نومیدی. روان شناسان معمولاً این جمله مشهور را ذکر می کنند: «اغلب مردم، تقریباً به همان اندازه ای شاد هستند که انتظارش را دارند».3
سخن گفتن از ایمان حضرت فاطمه سلام الله علیها و اثبات آن از طریق روایات و استدلال ها، کاری است که از نظر روشنی موضوع، بیهوده به نظر می رسد. بررسی این موضوع به طور کلی از دو طریق امکان پذیر است؛ سیر زندگانی حضرت در طول تمامی سال هایی که هم رنج های دوران نزول شریعت و هم مشقت های دوران استقرار آن را در بر می گیرد و روایات متعددی در این باره وجود دارد که می توان از آنها بهره جست. از پیامبر صلی الله علیه وآله چنین نقل شده است: «به راستی خدای بزرگ قلب و جوارح دخترم فاطمه را از ایمان سرشار کرده است4 و به درستی که او سرور زنان جهان از اولین و آخرین است». نقل شده است که روزی سلمان به خانه فاطمه سلام الله علیها رفت تا او را از واقعه ای باخبر کند. وقتی به خانه حضرت رفت، دید فاطمه سلام الله علیها عبایی پشمین با دوازده وصله بر تن دارد و با دست، گندم آسیا می کند و زیر لب می گوید: «آن چه نزد خداست، بهتر و پایدارتر است».
وقتی سلمان فاطمه سلام الله علیها را تا خانه پیامبر همراهی کرد، در بین راه به وی گفت: «دریغا! دختران کسری و قیصر، ابریشم و حریر می پوشند و دختر محمد صلی الله علیه وآله عبایی پشمین بر تن دارد که دوازده جای آن با لیف خرما وصله خورده است». وقتی به منزل پیامبر صلی الله علیه وآله رسیدند، فاطمه سلام الله علیها به پدر می گوید: «پدر جان! سلمان از لباس من تعجب کرده است، در حالی که سوگند به خدایی که تو را به حق مبعوث فرموده، پنج سال است که من و علی از اثاث زندگی چیزی نداریم؛ جز پوست گوسفندی که روزها روی آن به شترمان علف می دهیم و شب ها از آن، بستر خوابمان را می سازیم و بالش زیر سر ما از پوستی است که درون آن از لیف خرما پر شده است». پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «[ای سلمان] دختر من، از سبقت گیرندگان [به سوی پروردگار [است».5
رضایت از سرنوشت
نقل شده است که روزی فاطمه سلام الله علیها از شدت فشار کار، به همراه علی علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه وآله آمد و از وی درخواست خدمتکاری کرد تا در کار خانه، یاری اش کند. پیامبر صلی الله علیه وآله پرسید: «آیا چیزی بهتر از خادم نمی خواهید» و پس از شنیدن پاسخ مثبت، تسبیحاتی را به وی تعلیم داد که بعدها به تسبیحات حضرت فاطمه سلام الله علیها مشهور شد.6
اثر روحی ای که این آموزه در دل فاطمه می نهد، چنان است که وی را از خدمتکار بی نیاز می کند.در واقع، این بی نیازی، ارمغانی است که اتکا و اتکال فاطمه سلام الله علیها به خداوند و رضایتش از مشیت خداوندی، به او ارزانی داشته است. نقش «رضا» به معنای عرفانی کلمه، تأمین کننده همان عنصر مطلوبی است که در روان شناسی نشاط، ذیل عنوان «رضایت از داشته ها» و «حسرت نخوردن به نداشته ها»، مطرح می شود.
در احادیث آمده است که فاطمه سلام الله علیها در آخرین روز زندگی خود، آبی خواست و بدن خود را با آن شست و شو داد؛ لباس های نو پوشید و به اتاق خود رفت و بعد از خدمتگزارش خواست تا بستر او را در وسط اتاق بگستراند؛ سپس رو به قبله دراز کشید و دست هایش را بر گونه هایش نهاد و گفت: من همین ساعت خواهم مرد.7
در کنار مفهوم «رضا»، امر دیگری نیز وجود دارد که تقریباً نقشی همسان با آن دارد؛ اما می توان گفت که به نحوی از بطن مفهوم رضا بیرون می آید و آن «معقول بودن سطح توقع» است. کسی که از امکانات، شایستگی ها و موقعیت های خود انتظارات معقولی داشته باشد، مسلماً کمتر دچار سرخوردگی ناشی از ناکامی ها و شکست های پیاپی خواهد شد.
«من از خدایم شرم می کنم که از تو چیزی بخواهم که انجام آن برایت مقدور نیست»؛ این، پاسخی است که فاطمه سلام الله علیها به علی علیه السلام می دهد، هنگامی که علی علیه السلام - پس از مشاهده این که زهرا غذای خود را به کودکان داده و خود گرسنه مانده و دم برنیاورده است - از او می پرسد: چرا به من نگفتی تا غذایی بجویم؟
باید در نظر داشت که تفاوتی اساسی بین کم توقعی از سر فقر و کم توقعی از سر غنا وجود دارد. پیامبر در همان مراسم ازدواج فاطمه سلام الله علیها به او فرمود: مبادا نگران فقر شوهرت باشی. پدرت اگر می خواست، می توانست گنج های زمین را مالک شود؛ اما او خشنودی خدا را برگزید.9 کم توقعی فاطمه، ریشه در کمبود امکانات و فراهم نبودن شرایط نداشت؛ بلکه به دلیل ایمان وی به خداوند و اتکایش به او بوده است.
مهر و عطوفت
زندگی فاطمه سلام الله علیها چنان سرشار از مهربانی و عطوفت بود که ذکر تمامی مصادیق آن، مجالی دیگر می طلبد؛ اما می توان به برخی موارد آن تا حدی اشاره کرد.
دوران کودکی فاطمه سلام الله علیها سرشار از سختی ها و رنج ها بود و این موضوع، اقتضای طبیعی بنای عظیمی بود که پدر وی قصد بنا نهادن آن را داشت؛ اما با این حال، عطوفتی که در فضای روابط بین افراد این خاندان موج می زد، به حدی فضای خشونت بار عصر جاهلی را از مهر آکنده می ساخت که ظرفیت اندک آدمیان تندخو، قدرت تحمل آن را نداشت؛ به طوری که پیامبر صلی الله علیه وآله به خاطر محبت و علاقه ای که به فرزندان و نزدیکان خود ابراز می کرده، بارها مورد اعتراض قرار گرفته بود.10
طبری در «دلایل الامامه» چنین آورده است: عایشه در حالی که پیامبر صلی الله علیه وآله فاطمه سلام الله علیها را می بوسید، سر رسید و پرسید: ای رسول خدا! آیا او را دوست داری؟ پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: « به خدا قسم! اگر شدت علاقه مرا به او می دانستی، او را بیشتر دوست می داشتی».11
پیامبر عادت کرده بود همیشه فاطمه آخرین نفری باشد که قبل از هر سفر با او وداع می کند و اولین نفری باشد که پس از بازگشت او را می بیند.12 این، فضایی بود که فاطمه سلام الله علیها در آن رشد کرده بود. در یکی از روزها این آیه نازل شد: «لاتجعلوا دعاءالرسول بینکم دعاء بعضکم بعضاً؛13 صدا کردن پیامبر را در میان خودتان همانند صدا کردن همدیگر مشمارید». به موجب این آیه، مسلمانان امر شدند که پیامبر را با عباراتی چون «یا رسول الله» و «یا ایهاالنبی» مورد خطاب قرار دهند. فاطمه سلام الله علیها می فرماید: من دیگر جرأت نکردم پیامبر را پدر جان خطاب کنم. وقتی به خدمت وی رسیدم، خطاب کردم: «یا رسول الله» و این عبارت را تکرار کردم. پدرم از من رو برگرداند و در مرتبه سوم به من فرمود: «ای فاطمه! این آیه، درباره تو و خاندان و نسل تو نازل نشده است؛ زیرا تو از من هستی و من از تو. این آیه، درباره جفاپیشگان و تندخویان قریش، که فخرفروش و متکبرند، نازل شده است. تو مانند قبل مرا پدر جان خطاب کن؛ زیرا این خطاب، دلم را زنده می کند و خدا را خشنود می سازد».
محدوده این محبت و علاقه، تنها منحصر به فاطمه سلام الله علیها و پدر بزرگوارش نبود. نگاهی کوتاه به خطبه های علی علیه السلام پس از فراق فاطمه سلام الله علیها و شعرهایی که از وی در همین مورد روایت شده است و درک عمیق فشار روحی ای که بر اثر این ضایعه به علی علیه السلام وارد شد، جلوه هایی از علاقه متقابل این دو همسر و همدل را آشکار می سازد.14
در مورد علاقه فاطمه سلام الله علیها به فرزندانش و محبّتی که به آنها ابراز می کرده، روایات بسیاری نقل شده است که توجه فاطمه سلام الله علیها را به این عنصر، در تربیت کودکان نشان می دهد.
فاطمه از دست پروردگان و به تعبیری از پدیدآورندگان مکتبی است که شاد کردن فرزند را معادل آزاد کردن بنده می داند. او توصیه می کند که هنگام رفتار با کودکان، باید مانند آنها کودک شد15 و بهترین عمل نزد خداوند را شادی ای می داند که انسان در قلب موءمنی به وجود می آورد. فاطمه تا سحر در پیشگاه خداوند به نیایش می ایستاد و در پاسخ فرزندش که از او می پرسد: مادر! چرا برای ما دعا نکردی و فقط برای همسایه ها دعا کردی، می فرماید: «فرزندم! اول همسایه؛ بعد خانه».16
بخشودن و بخشوده شده
همان طور که احساس بخشوده شدن، نقش مهمی را در نشاط و سرور در زندگی آدمی ایفا می کند، بخشودن دیگران نیز از اهمیت فراوانی برخوردار است. «وقتی راه بخشایش را برمی گزینیم، وقتی تغییر می کنیم، دیگران هم تغییر می کنند. وقتی نگرش خود را نسبت به دیگران عوض می کنیم، آنها هم شروع به تغییر رفتار خود می کنند؛ گویی در همان لحظه ای که تصمیم به تغییر زاویه دید خود می گیریم، دیگران هم به انتظارات تغییر یافته، پاسخ می دهند».17
صرف نظر از موارد بسیاری که در تاریخ اسلام از عفو پیامبر صلی الله علیه وآله نسبت به دشمنان و مخالفان و از گذشت و بخشایش او نسبت به دوستان و نزدیکان سراغ داریم، در زندگی حضرت فاطمه سلام الله علیها نیز می توانیم مواردی از این قبیل را بیابیم.
وسعت بخشایش گری خاندان نبوت و شمول دایره عفو آنان نسبت به دیگران، حتی زبانزد مخالفان نیز بوده است و حتی پیش از آن که ندای «انتم الطلقا»ی پیامبر در شهر مکه طنین افکند، همگان از وسعت دریای عفو و رحمت او و خاندانش آگاه بودند. وقتی قریش با یاری رساندن به قبیله بنی بکر در حمله بر قبیله خزاعه، پیمان صلح حدیبیه را نقض کردند، ابوسفیان برای تجدید این پیمان خود را به مدینه رسانید و پس از این که از همکاری دخترش ام حبیبه و همچنین ابوبکر و عمر ناامید شد، ناچار برای شفاعت به خانه علی علیه السلام آمد و از فاطمه سلام الله علیها درخواست کرد که فرزندش حسن را بین او و پیامبر واسطه شفاعت قرار دهد.18 گرچه هوشیاری حضرت، مانع از عملی شدن منظور ابوسفیان شد؛ اما روح داستان نقل شده در سیره ابن هشام، نشان می دهد که ابوسفیان، اولین و شاید سرسخت ترین دشمن اسلام، به خوبی می داند که پیامبر و خاندانش، پاسخ بدی را با بدی نمی دهند و خون را با خون نمی شویند.