وحدت وجود در حکمت متعالیه صدرالمتألهین قسمت آخر

قسمت اول مقاله پیرامون تاریخچه و ریشه های پیدایش بحث وحدت وجود و هم چنین مبانی و مقدمات فلسفی این نظریه در حکمت متعالیه، مطالبی چند ارائه شد و اولین استدلال نیز ذکر گردید.

قسمت اول مقاله پیرامون تاریخچه و ریشه های پیدایش بحث وحدت وجود و هم چنین مبانی و مقدمات فلسفی این نظریه در حکمت متعالیه، مطالبی چند ارائه شد و اولین استدلال نیز ذکر گردید.

 

در این قسمت(پایانی)به ادامه استدلالهای اثبات وحدت وجود در حکمت متعالیه خواهیم پرداخت و در نهایت به خلاصه ای از گفته های اندیشمندان عصر جدید پیرامون این مسأله و اختلافات آنها اشاره خواهد شد و سرانجام نتیجه گیری از این اختلافات و رای نهایی صدراالمتالهین عرضه می شود.

 

*استدلال دوم از طریق مشاهده شدت و ضعف در عالم هستی.

این استدلال بر چند مقدمه مبتنی است، بدین صورت که ما به وسیله برخورد تجربی که باجهان خارج داریم، شدت و ضعف، تقدم و تأخر، فقر و غنا را در جهان خارج می یابیم؛مثال از حرکت، ما حرکت شدید و تند داریم، همچنین حرکت کند و ضعیف و این را نیز می دانیم که حرکت شدید در معنای حرکت تفاوتی با حرکت کند و ضعیف ندارد؛یا مثال از رنگها وقتی می گوییم سیاه و سیاهتر، در اینجا هر دو سیاهند این سیاهی خالص است و آن هم سیاهی خالص، اما در عین حال با یکدیگر تفاوتی نیز دارند، اما تفاوت بین حرکت تند و کند و سیاه و سیاهتر نه از ذات آنها سرچشمه می گیرد و نه از خارج از ذات آنها، بلکه اختلاف و تفاوت آنها مربوط به حقیقت آنهاست نه امری بیرون از حقیقت آنها، پس این نوع تفاوت ناشی از حقیقت خود آن امری است که عامل امتیاز به عامل اشتراک باز می گردد و این چنین تفاوتی در جهان خارج تحقق دارد.مقدمه دوّم اینکه چنین تفاوت و اختلافی در ماهیات امکانپذیر نیست زیرا مطابق دیدگاه اصالت وجود صدرالمتألهین، ماهیت حد و مرز خاصی دارد که چنین تفاوت و اختلاف تشکیکی را نمی تواند پذیرا باشد، ماهیات جوهری از آن جهت که دارای مرز مشخص هستند یعنی از طرف عموم به جنس ختم می شوند و از طرف خصوص به فصل، و در این محدوده اجناس و فصول قریبه و بعیده اخذ شده است که حد تام آن را ماهیت تشکیل می دهد.خلاصه کلام اینکه اختلاف تشکیکی در ماهیات جاری نیست.

 

مقدمه سوم اینکه موجودات خارجی نمی توانند متباین به تمام ذات باشند زیرا در این صورت دیگر نقص و کمال، شدت و ضعف بی معنی خواهد بود زیرات بکار بردن اصطلاحاتی نظیر شدت و ضعف، کمال و نقص باید یک حقیقت باشد که مراتب آن با هم سنجیده شوند و از مقایسه این مراتب با یکدیگر شدت و ضعف و نقص و کمال به دست می آید.

 

از خارج مجموع مقدماتی که بیان شد این نتیجه فراهم می شود که با توجه به اینکه ما در عالم خارج شدت و ضعف نقص و کمال داریم.در این نوع اختلاف و تفاوت، عامل امتیاز به عامل اشتراک بازگشت می کند و چنین تمایز و تفاوتی در ماهیات امکانپذیر نیست و هم چنین این نوع تمایز و اختلاف باید منتسب به مراتب موجود شود.نتیجه می گیریم که این وجود است که یک حقیقت واحدی است که دارای مراتبی از شدت و ضعف و نقص و کمال است و با مشاهده شدت و ضعف در عالم دو مطلبی که در اثبات وحدت تشکیکی وجود لازم است بهدست می آید.یکی اینکه شدت و ضعف مربوط به یک امر واحد می شوند(اثبات و وحدت وجود)دوّم اینکه شسدت و ضعف و نقص و کمال بیانگر نوعی تفاوت است(اثبات ذو مراتب بودن وجود).سوم اینکه آنچه که شدت و ضعف، نقص وکمال در آن محقق می شود از آن دو زوج ترکیبی که در ذهن داریم(وجود و ماهیت)این وجود است که شانیت و صلاحیت دارد بر اینکه متصف به نقص و کمال، شدت و ضعف، علت و معلول بشود زیرا ماهیت اولا جنبه به لحاظ عدمی و ذهنی و اعتباری است ثانیا اگر بلحاظ مفهومی آن را در نظر بگیریم از آنجا که محدود به حدود ماهوی است، صلاحیت متصف شدن به چنین تفاوت تشکیکی را ندارد.

 

استدلال از طریق تحلیل اصل علیت در فلسفه صدرالمتالهین

یکی دیگر از استدلالهایی که در مورد تشکیکی بودن وجود می توان از لابلای کلمات و گفتارهای صدرالمتالهین استخراج کرد، استدلال از طریق تحلیل اصل علیت است.از دیدگاه حکمت متعالیه صدرالمتالهین که بر اصالت وجود مبتنی است، علیت و معلولیت واقعی در نفس ذات و حقیقت وجود است به اعتبار اینکه برای ماهیت که در مقابل وجود است هیچگونه تحقق و اصالت استقلالا قایل نیست، بنابر این علت، که جعل وجود می کند، به نفس ذات خویش جعل وجود می کند نه به امری زاید بر ذات معلول و مجعول حقیقی نیز فقط وجود معلول است نه صفتی از صفات او، که اگر غیر از این بود به جاعل و علت نیازی نداشت؛بنابر این جعل عبارت است از ابداع هویت و ذات شی ء که مرتبه ای از وجود است، و امر مجعول به نفس ذات مرتبط و متعلق به جاعل است، در نتیجه وجود مجعول عین ربط و وابستگی به جاعل است و اگر غیر از این باشد؛یعنی ذات و حقیقت آن غیر از تعلق و وابستگی باشد و تعلق به فاعل صفتی زاید بر ذات باشد، از آنجا که هر صفتی وجودش بعد از موصوف است و متاخر از وجود ذات خواهد بود و در این صورت ذات شی ء مستقل خواهد بود و مرتبط نخواهد بود و این خلاف فرض است، پس وقتی ثابت شود که هر علتی از آن جهت که علت است، علت به نفس ذات است نه به امر زاید و هر معلولی به نفس ذات معلول است در این صورت معلول و مجهول هویتی جدا و مباین با هویت علتی که آن را پدید آورده است، نیست، بنابر این اگر رابطه علیت و معلولیت حقیقی اینگونه است به این نتیجه می رسیم که سلسله وجودات و موجودات از علل و معلولات همگی به حقیقت واحدی به نام وجود منتهی می گردند و بجز حقیقت وجود و وجود حقیقی مبدأیی برای این سلسله نیست و برای تمام موجودات اصل و حقیقتی است واحد که ذات او به ذات خویش فیاض و مفیض کلیه موجودات است.

 

علاوه بر مطلبی که ذکر شد مبنی بر اینکه جاعل به نفس ذات جاعل است و مجعول هم به نفس ذات مجعول است، نکته دیگر اینکه نسبت بین جاعل بالذات و مجعول بالذات مانند نسبت ناقص به کامل، وضعیف به قوی است؛یعنی بین علت و معلول تباین صریح وجود ندارد بلکه تباین آنها تباین وصفی است چون علت اصل است و معلول فرع و ظل وجود علت است، اگر موجودی مثل عقل اول به صریح ذات از علتی مثل حق اول صادر گردد باید بین این دو کمال مناسبت ثابت باشد به گونه ای که در مناسبتی تمامتر از آن قابل تصور نباشد، و از آنجا که وجود معلول از وجود علت صادر شده است و معلول در جمیع شئون وجودی تابع علت است و کمالات وجودی آن منبعث از حاق وجود علت است، بنابر این اصل حقیقت وجود واحد و دارای مراتبی است که فرق بین مراتب به شدت، ضعف و کمال و نقص و سایر انحاء تشکیک است و به بیانی که ذکر شد جاعل از مجعول خود کاملتر و قوی تر است.خلاصه اینکه وجود همه معلولات، نسبت به علل ایجادکننده و سرانجام نسبت به ذات مقدس الهی که افاضه کننده وجود به ماسوای خویش است، عین وابستگی و ربط است و همه مخلوقات در واقع جلوه های از وجود الهی می باشند که بر حسب مراتب خودشان دارای شدت و ضعف و تقدم و مأخرهایی هستند و بعضی نسبت به بعضی دیگر استقلال نسبی دارند ولی استقلال مطلق مخصوص به ذات مقدس الهی است، به این ترتیب، سراسر هستی را سلسله ای از وجودهای عینی تشکیل می دهد که قوام هر حلقه ای به حلقه بالاتر است و از نظر مرتبه وجودی نسبت به آن محدودتر و ضعیفتر است و همین ضعف و محدودیت، ملاک معلولیت آن است تا برسد به مبدأ هستی که از نظر شدت وجودی نامتناهی، و محیط بر همه مراتب امکانی و مقوم وجودی آنها است و هیچ موجودی از هیچ جهت و حیثیتی مستقل و بی نیاز از او نخواهد بود، این ارتباط وجودی که استقلال را از هر موجودی غیر از وجود مقدس الهی، نفی می کند به معنای وحدتی خاص است که در وجود عینی و طبعا بر اساس اصالت وجود مفهوم پیدا می کند و هنگامی که هستی استقلالی مورد نظر باشد مصداقی جز ذات نامتناهی الهی نخواهد داشت و از این رو به نام وحدت حقه نامیده می شود و هنگامی که مراتب وجود و جلوه های بی شمار وی مورد توجه قرار گیرند متصف به کثرت می شوند ولی در عین حال باید میان آنها نوعی اتحاد باشد.

 

این استدلال صدرالمتالهین در مبحث علیت و جعل پیرامون وجود بیش از آنکه اثبات وحدت تشکیکی در وجود کند، وحدت شخصی وجود را اثبات می کمد، که این موضوع در قسمت نتیجه گیری توضیح داده می شود.

 

آرای اندیشمندان معاصر در مورد نظریه وحدت وجود صدرالمتالهین

با توجه به آنچه تاکنون بیان شد، به این نتیجه می رسیم که صدرالمتالهین به وحدت تشکیکی وجود قائل است، در مقابل عارفان که به وحدت شخصی وجود قائلند.اگر قائل به وحدت شخصی وجود باشیم، بدین معنی خواهد بود که وجود حقیقی، یکی است و مصداقش هم ذات باری تعالی است و بقیه اظلال و تجلیات این حقیقت اصیل می باشند.اما اگر قائل به وحدت تشکرکی وجود باشیم این معنا را خواهد داشت که حقیقت وجود عرض عریضی دارد که در عالیترین مرتبه آن ذات باری تعالی قرار دارد و مراتب بعد، عبارتند از مراتبی از شدت و ضعف و تقدم و تأخر، منتها این مراتب در طول یکدیگر قرار گرفته اند، مطابق آنچه در خصوص رأی صدرالمتالهین گفته شد، حقیقت وجود، یک حقیقت ذو مراتبی است که این حقیقت هم متصف به وحدت می شود و هم متصف به کثرت، هم وحدت حقیقی است و هم کثرت، بر خلاف قول عرفا که قائلند وحدت حقیقی است و کثرت توهمی، کل عالم هستی یک وحدت اتصالیه دارد و از آنجا که وحدت اتصالیه مساوق با وحدت شخصیه است پس می توان گفت که حقیقت وجود، متصف به وحدت شخصیه است و این سخن غیر از مطلب عارفان است.البته عرفا و بویژه ابن عربی نیز قائل به تشکیک است، اما بر خلاف صدرالمتالهین که این تشکیک را در حقیقت وجودی جاری می داند، آنها تشکیک را در مجالی و مظاهر وجود جاری می دانند و در مورد اصل حقیقت وجود قائلند که یک فرد، که همان ذات حق تعالی باشد، بیشتر ندارد.امّا در خصوص رأی صدرالمتالهین نیز اختلاف نظر است که آیا واقعا وی قائل به وحدت تشکیکی حقیقت وجود است و یا اینکه قائل به وحدت شخصی وجود به معنی عرفانی آن است.

 

ما در اینجا نظرات دانشمندان و صاحبنظران اسلامی را در این زمینه بیان می کنیم سپس نظر تحقیقی خود را نیز مطرح خواهیم کرد.

 

آیت اله سید محمد حسین حسینی تهرانی معتقدند که صدرالمتالهین به تشکیک در اصل وجود قائل است و به آن مرتبه کامل وحدت وجود که وحدت شخصی وجود باشد نرسیده است، ایشان در این مورد چنین می فرمایند:[1] «کلمات امیرالمؤمنین(ع)صریح در تشخص وجود، و وحدت حقه حقیقه، و معیت کونیه حضرت حق با جمیع موجودات و ممکنات است که ابدا با تشکیک در وجود و عینیت صفات سازش ندارد و آنچه را که صدرالمتالهین پس از هزار سال از کلام امیرالمؤمنین درباره صرافت در وجود و توحید بالصرافه بودن حضرت احدیت استفاده نموده است.گر چه همه حق است و بجا و درست، ولیکن گویا صدرالمتالهین از لوازم صرافت که وحدت و تشخّص در وجود است؛اغماض فرموده است و بر اساس صرافت روی مسأله تشکیک در وجود مسائل خود را سوار نموده است و این را می توان خبط و اشتباهی از او گرفت، زیرا بالاخره مسأله تشکیک سر از وحدت عددی بودن حق در می آورد و قائل شدن به تشکیک که از وحدت عددیه جدا نیست با قائل شدن به صرافت بحقیقتها ابدا سازش ندارد و کسی که به مغزی و معنای واقعی صرافت در وجود پی ببرد نمی تواند قائل به تشکیک باشد که بالمال سر از وحدت عددیه بیرون می زند.

 

اگر صدرالمتالهین به حقیقت صرافت و لوازم آن پی می برد، بدون شک اعلان تشخّص در وجود را می داد و ابا و امتناعی از این مطلب نداشت.امّا تبعا لسایرالفلاسفه از تشکیک در وجود تجاوز ننموده و قائل به تشخّص(وحدت شخصی)نگردیده است.پس در ادراک صرافت در وجود پیشقدم است و در عدم ادراک تشخص آن از قافله موحدین عقب مانده است.

 

مرحوم علامه طباطبایی در چند جا از نظریه وحدت تشکیکی وجود صدرالمتالهین دفاع نموده است و به نظر می رسد که معتقدند که نظر صحیح همین قائل شدن به وحدت تشکیکی، است که ملا صدرا، آن را اعلان نموده است.ایشان در کتاب مهر تابان در مصاحبه ای که با تلمیذ خود[2] دارند ظاهرا تلمیذ ایشان اشکال کرده است که با قول به وحدت تشکیکی وجود، صرافت وجود خدشه دار می شود، زیرا بالاخره مراتب مادون ذات باری تعالی حد آن مرتبه خواهند بود، علامه طباطبایی می فرمایند:در قضیه تشکیک در وجود، درجه اعلای از وجود که قوه شدة و بانحاء جهات از جمیع مراتب بر تریت دارد و در ناحیه علت قرار گرفته است و بقیه موجودات معالیل او هستند و منافات با صرافت در وجود ندارد بلکه همان معنای صرافت را دارد.

 

تلمیذ مجددا می گوید:از آنجا که می گوییم کبیر و صغیر، عنی و ضعیف اینها همان حدودی است که وجود واجب را با این عناوین که مفاهیمی هستند و داری مصادیق خارجیه هستند از تمام سلسله ممکنات جدا می کند و چون این جدایی به جهت وجود صورت می گیرد لذا وجود واجب دارای تعین و حدّ می گردد.

 

علامه در پاسخ می فرمایند:به جهت آنکه این سلسله مشککه از وجود بنا به فرض از ضعف رو به کمال می روند و هر درجه مادون معلول مافوق خود، و هر درجه مافوق علت درجه مادون خود است.و چون به اثبات رسیده است که معلول با تمام وجود بدون جهات نقصانی خود از حدود عدمیه و ماهویه در علت حاضر است و علت علم حضوری به معلول خود دارد، بنابر این واجب الوجود که غایةالغایات و مبدأالمبادی است، علت فاعلی و علت غایی تمام مراتب از سلسله وجود است، در این صورت واجد جمیع کمالات و انیات و تحقیقات مراتب مادون خود است.بنابر این چیزی از کمال در هیچ یک از مراتب یافت نمی شود مگر آنکه در ذات واجب الوجود بالفعل موجود است و این است معنای صرافت در وجود [3].

 

مرحوم علامه ظاهرا سخنشان در این است که قول به تشکیک در وجود با صرافت دروجود منافاتی ندارد و همانطور که صدرالمتالهین معتقد است حقیقت وجود یک حقیقت مشککه است که مراتبی از شدت و ضعف، کمال و نقص را دارد.

 

آیت اله جوادی آملی معتقدند که صدرالمتالهین در باب حقیقت وجود به وحدت شخصی وجود قائل است و یک نوع ارتقایی از وحدت تشکیکی وجود به وحدت شخصی وجود یافته اند، عین عبارت ایشان این چنین است:«وحدت شخصیه وجود به این معنا که کثرت در ظهور باشد و وحدت در وجود نه اینکه خود وجود دارای کثرت حقیقی ولو به نحو تشکیک باشد.مرحله تکامل یافته فلسفه الهی است که صدرالمتالهین(قده)بعد از تحول فکری اصالت ماهیت به اصالت وجود یک تحول عقلی و شهودی عمیق دیگری را پیمود و از وحدت تشکیکی وجود به وحدت شخصیه رسید البته نه آن معنایی که وحدت شخصی محی الدین وحدت خام باشد و با عقل فلسفی ناسازگاری بلکه عقل ناب بعد از عبور از سر پل تشکیک و ارجاع آن به مظاهر و تنزیه حقیقت هستی از هر گونه تعدد ولو تعدد مراتب، به آن نائل می گردد.

 

بنابر این سه نظریه عمده پیرامون دیدگاه صدرالمتالهین در مورد حقیقت وجود مطرح شد.امّا این اختلاف نظرها در واقع بازگشت به سبک مطالب فلسفی او دارد و در واقع می توان دو دلیل عمده بر اختلاف نظرهایی که در مورد صدرالمتالهین ابراز شده است بیان کرد.یکی اینکه روش فلسفی ملا صدرا بویژه در اسفار که بزرگترین اثر اوست یک روش نقادانه ای است.یعنی اقوال دیگران را طرح می کند و احیانا رد می کند و در بیشتر موارد آنها را تأویل می کند و با نظریه خودش وفق می دهد، لذا در یکجا با فلاسفه مشایی همکلام، و در یکجا هم با عارفان همزبان می شود و همین مسأله سبب ابهام در اصل قضییه می شود که آیا صدرالمتالهین قائل به وحدت تشکیکی است یا وحدت شخصی وجود دلیل دوّم.اینکه تأثیر فلاسفه قبل از وی تأثیر عرفان در تفکر او و اینکه ایشان خواسته است جمع بین این دو قول و روش را داشته باشند، سبب پیچیدگی و ابهام موضوع شده است.

 

اما به نظر می رسد که اگر بخواهیم کلام صدرالمتالهین را درباره این مسأله تحقیقا بررسی کنیم به این نتیجه می رسیم که مطالبی که صدرالمتالهین در این مورد گفته دو دسته است:یک دسته که نسبتا بخش اعظمی از مطالبش را به این سبک گفته است، به وحدت به وحدت تشکیکی قائل است و این با گرایش فلسفی است زیرا وی برای اینکه بتواند در مقام تعلیم، پایه ها و اصولی را عرضه کند که سایر مسائل فلسفی را بر آنها سوار کند و پاسخ دهد ناچار از این بوده است که وحدت تشکیکی وجود را بیان کند.اما در دسته دوّم، که این دسته را بیشتر می توان در مباحث علت و معلول و جعل پیدا کرد و بزرگان فلسفه نیز این بخش از کتابهای وی را با عنوان فصول عرفانی یاد می کنند، به وحدت شخصی وجود قائل است، منتها این دو دسته از مطالب را اگر به عنوان دو مرتبه از معرفت و شناخت بدانیم که در طول یکدیگر واقع شده اند هیچ منافاتی بین آنها نیست، بدین صورت که در مرحله اول تعلیم می باید از وحدت تشکیکی شروع کرد تا مرحله به مرحله به وحدت شخصس برسیم بنابر این می توان گفت در آن مواردی که گرایشهای عرفانی دارد، قول و نظر صحیحتر را بیان می کند نه اینکه نظر قبلی نظر غلط باشد بلکه در قیاس با این نظر دوّم ناقص است.بنابر این ما در کتابهای صدرالمتالهین از یک طرف با نظریه وحدت تشکیکی روبرو هستیم که وی در مقام تعلیم و اثبات سایر مسأئل فلسفی و کلامی و دینی این نظریه را قبول دارند.از طرف دیگر د رمباحثه خاصی مثل مبحث علت و معلول دیدگاه او را، که کاملا دیدگاه وحدت انگاری به سبک وحدت شخصی است، مشاهده می کنیم.البته عبارتهایی از کتاب خود صدرالمتالهین می توان پیدا کرد که بر همین مسأله دلالت دارد که قول به وحدت تشکیکی در مقام تعلیم بوده است و قول به وحدت شخصی نظریه نهایی او بوده است.برای مثال در کتاب اسفار چنین می فرماید:

 

مما یجب ان یعلم ان اثباتنا لمراتب الموجودات المتکثره و مواضعتنا فی مراتب البحث و التعلیم علی تعددها و تکثرها لا ینافی ما نحن بصدده من ذی قبل انشاا... من اثبات وحدة الوجود و الموجود ذاتا و حقیقتا کما هو مذهب الاولیاء و العرفاء من عظماء اهل الکشف و الیقین و سنقیم البرهان القطعی و ان تکثرت و تمایزت الا انها من مراتب تعینات الحق الاول و ظهورات نوره و شئونات ذاته لا انها امور مستقله و ذوات منفصله.

 

این عبارت در واقع بیان قول عارفان است که به وحدت وجود و موجود قائل می باشند و صدرالمتالهین تصریح کرده است که تکثر و تمایز در واقع در ظهورات و شئونات است نه در اصل وجود که واحد شخصی می باشد.

 

خلاصه کلام اینکه صدرالمتالهین واقعا به وحدت شخصی وجود معتقد است، اگر چه وحدت تشکیکی را در کتابهای خود مطرح کرده اند ولی گرایش عرفانی او هم چنین تأثیری که عرفا بویژه محی الدین بن عربی بر وی دارند، سبب وجود چنین گرایش قوی در خصوص وحدت شخصی وجود است.

 

والسلام

 

پایان مقاله



[1] توحید علمی و عینی صفحه 213 و 214

[2] علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی

[3] مهر تابان ص 67 و 66

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر