زایایی و بی بری در نمیر و زندگانی

آشنایی با رشد در میانه بزرگسالی: زایایی و بی بری در نیمروز زندگانی   «کارل گوستاو یونگ» دوره میانه بزرگسالی (۴۰ تا ۶۵ سالگی) را «نیمروز(ظهر) زندگانی» می نامید

زایایی و بی بری در نمیر و زندگانی

آشنایی با رشد در میانه بزرگسالی: زایایی و بی بری در نیمروز زندگانی
 

«کارل گوستاو یونگ» دوره میانه بزرگسالی (40 تا 65 سالگی) را «نیمروز(ظهر) زندگانی» می نامید. تکلیف پایان دادن به آغاز بزرگسالی، با مرور سال های سپری شده و ارزیابی شیوه زندگی در سال های پیش و تصمیم گیری درباره آینده انجام می شود. در رابطه با پیشه، بسیاری از آدمیان در این دوره خود را فرسنگ ها از آنچه آرزو داشتند، دورتر احساس می کنند. آن ها ممکن است از خود بپرسند «آیا سبک زندگی و تعهداتی که در آغاز بزرگسالی برگیزیده اند، ارزش ادامه دادن را دارد یا نه؟» آن ها ممکن است احساس کنند دلشان می خواهد باقی مانده عمرشان را به گونه ای دیگرگون و خوشایندتر بگذرانند، اما نمی دانند چگونه، در میانه بزرگسالی، تغییرات جنسیتی مهمی رخ می دهد. شمار فراوانی از زنان دیگر لازم نمی بینند به پرورش کودکان خود بپردازند و بر آن می شوند تا نیرویشان را در گستره هایی که نیازمند جسارت و پیشی جویی است، به کار گیرند. ویژگی هایی که به گونه سنتی مردانه برشمرده می شوند. در همین حال، به گونه ای واژگون مردها در میانه میانسالی ممکن است حالاتی پیدا کنند که به آن ها توانایی شناختن نیازهای وابستگی و بیان هیجان ها (که به گونه ای دیرینه ویژگی هایی زنانه پنداشته شده است) می بخشد. این تعادل و توازن نوین میان مردانگی و زنانگی ممکن است این توان ویژه را برای میانسال به ارمغان آورد تا در روابطش با جنس دگرسو (مقابل) و توازن نوین میان مردانگی و زنانگی ممکن است این توان ویژه را برای میانسال به ارمغان آورد تا در روابطش با جنس دگرسو (مقابل) مؤثرتر از گذشته باشد. «رابرت باتالر» چندین موضوع بنیادین مربوط به میانه بزرگسالی را بیان کرده است:
یک: پیرشدن به دلیل اندیشیدن درباره دگرگونی های ساختاری و نیز کرداری پیکر میانسال
دو: انبارگردانی دستاوردهای گذشته و برگزیدن آماج آینده
سه: ارزیابی دوباره تکلیف ها و تعهدها در برابر خانواده، پیشه و پیمان زناشویی
چهار: کنار آمدن و سازگار شدن با بیماری و مرگ پدر و مادر
پنج: انجام این همه تکلیف بدون از دست دادن احساس کامیابی و شادمانی.
«اریک اریکسون» سال های میانه بزرگسالی را مرحله ای بر می شمرد که در آن «زایایی و بردهی» (مولد بودن) در برابر «بی بری» (بی محصولی) می ایستد. «اریکسون» «زایایی و بردهی» را فرآیندی معرفی کرد که آدمی با آن نسل آینده را هدایت می کند یا جامعه را بهبود می بخشد. هر چند این مرحله، فرایند بزرگ کردن فرزندان را در برمی گیرد، اما خواستن و داشتن فرزند لزوماً به معنای زایایی و بردهی نیست. آدم بی فرزند می تواند با یاری رساندن به دیگران، با آفرینندگی (خلاقیت) و با سهیم شدن در جامعه، زایا و برده (مولد) باشد. پدر و مادر برای تربیت کامیاب و پیروز مندانه کودکان باید درباره هویت خودشان احساس امنیت داشته باشند. آن ها نمی توانند دلمشغول خود باشند و به گونه ای رفتار کنند که انگار کودکی در خانواده هستند یا آرزو دارند چنین باشند. «نافرجامی و بی بری» (بی محصولی) به معنای ایستایی (توقف) رشد است و «اریکسون» آن را نفرت برانگیز می دانست. «اریکسون» آدم بزرگسالی که انگیزه ای برای راهنمایی نسل نوین پیش روی جامعه ندارد یا فرزندانی به بار می نشاند، بدون آنکه به مراقبت از آن ها بیندیشد، «آدمی در پیله خودخواهی و تنهایی» (انزوا) می نامید. چنین آدمیایی رویاروی آفت و گزند و خطرند چون توان سازش با تکلیف های مربوط به رشد میانسالی را ندارند. این آدم ها برای رویارویی با مرحله بعدی چرخه زندگی یعنی سنین پیری (که فشار آن بر توانایی های روانشناختی و پیکری فرد بیشتر از مرحله های پیشین است) آمادگی ندارند.
«جرج وایلانت» در پژوهشی به این برآمد (نتیجه) رسید که در سال های میانسالی رابطه ای نیرومند بین سلامت پیکری و سلامت روانی وجود دارد. افزون بر این کسانی که در دوران دانشجویی در دانشگاه بدترین سازگاری روانشناختی را دارا بوده اند، در میانسالی اندازه بالاتری از بروز بیماری پیکری را نشان می دهند. در این پژوهش هیچ عامل و ویژگی یگانه ای از دوران کودکی، مسوول سلامت روانی بزرگسالی شناخته نشد، اما احساس کلی ثبات در خانواده پدری پیش بینی کننده سازگاری بهتری در بزرگسالی بود. روابط نزدیک با خواهر و برادرها در دوران دانشجویی، با رفاه پیکری و روانی در میانسالی همبستگی نشان می داد. «وایلانت» در پژوهشی دیگر، به این نتیجه رسید که عادت های کار در دوران کودکی با عادت های کار در بزرگسالی رابطه دارد و سلامت روانی بزرگسالی و روابط بین فردی خوب و خوشایند، با توانایی کار در دوران کودکی ارتباط دارد. دوره میانه بزرگسالی هنگام یائسگی زن و مرد است که با کاهش کردار زیست شناختی و فیزیولوژیک شناخته می شود. برای زنان دوره منوپوز دوره یائسگی شمرده می شود و ممکن است در سال های دهه پنجم و ششم آغاز شود. بیشتر از 50 درصد زن ها یائسگی را تجربه ای ناخوشایند می دانند، اما شمار فراوانی نیز آن را دگرگونی سترگی در زندگی بر نمی شمارند و حتی برخی دچار عوارض جانبی آن نمی شوند. شماری از زنان از آنجا که دیگر نگرانی و هراسی از باردارشدن ندارند، اکنون احساس آسودگی و کامجویی افزون تری پیدا می کنند. یائسگی تجربه روانی- فیزیولوژیک بنیادین ناگهانی نیست و بیشتر تجربه ای آهسته و پیوسته (تدریجی) در پی آفت این گونه درون ریزش هورمون های زنانه و به ویژه استروژن است که در فرصتی دیگر مفصل به آن خواهم پرداخت. برای مردان یائسگی مرز هویدا و نمایانی ندارد.
هورمون های مردانه در سال های دهه پنجم و ششم عمر به نسبت ثابت باقی می ماند. هرچند مردها هم با افت کارکرد زیست شناختی پیکری و روانی رویارو هستند، اماهمین ناهمخوانی ایستار هورمونی زن و مرد میانسال، زندگی جنسی، زناشویی و خانوادگی آن ها را در برابر چالش های جدی همچون بحران میانسالی، پیمان شکنی زوج و بازپیمانی (تجدید فراش) آن ها (به ویژه مرد) آسیب پذیر می کند.
منبع: نشریه راه کمال، شماره 34.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر