ماهان شبکه ایرانیان

بررسی ابعاد فرهنگی و سیاسی جهانی شدن و پیامدهای آن

هر روز شاهد رواج مفاهیم، واژگان و اصطلاحات جدید غربی با بار معنایی خاص خود در جامعه اسلامی هستیم. این مفاهیم متأسفانه بدون پالایش و بدون گزینش معادل سازی مناسب، وارد ادبیات و زبان فارسی ما می شود و عده ای نیز عالما و عامدا اقدام به ترویج مفاهیم مبهم و چند پهلو می کنند

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

در گفت وگو با پرفسور سیدحمید مولانا و دکتر عاملی

هر روز شاهد رواج مفاهیم، واژگان و اصطلاحات جدید غربی با بار معنایی خاص خود در جامعه اسلامی هستیم. این مفاهیم متأسفانه بدون پالایش و بدون گزینش معادل سازی مناسب، وارد ادبیات و زبان فارسی ما می شود و عده ای نیز عالما و عامدا اقدام به ترویج مفاهیم مبهم و چند پهلو می کنند. از جمله این مفاهیم، مفهوم جهانی شدن و جهانی سازی در عرصه ها و حوزه های گوناگون است.

نشریه معرفت با توجه به رسالت خویش، هر از چند گاهی برخی از این واژگان و مفاهیم را مورد بررسی عالمانه و کارشناسانه قرار می دهد. در این شماره، ابعاد فرهنگی و سیاسی مفهوم جهانی شدن و پیامدهای آن رابا حضور پرفسور مولانا و دکتر عاملی پی می گیریم.معرفت

معرفت: جناب آقای دکتر عاملی! به نظر شما معنا و مفهوم جهانی شدن چیست و چه تفاوتی با نظم نوین جهانی یا بین المللی تمدن دارد؟ و آیا می توان برای این فرایند دوره های مختلفی در نظر گرفت؟

دکتر عاملی: به نظر می رسد در مقوله جهانی شدن خلط مبحث های بسیار و بدفهمی های زیادی صورت گرفته است. بخشی از این مسأله برمی گردد به این که مقوله جهانی شدن مقوله جدیدی است. شاید از سال 1985 به این طرف بحث جهانی شدن به عنوان یک بحث جدّی مطرح شده و در جامعه ما نیز در این دهه اخیر به این موضوع کم و بیش پرداخته می شود. از این رو، نو بودن موضوع، دلیل عمده ای برای خلط مبحث هایی است که پیرامون مفهوم جهانی شدن وجود دارد. دلیل دیگر این است که بحث جهانی شدن تقریبا همزمان با طرح نظریه نظم نوین جهانی مطرح شد که در واقع، بوشِ پدر این بحث را وارد گفتمان های سیاسی کرد. بسیاری از دوستانی که به نقد مقوله جهانی شدن می پردازند این دو مقوله را یکی می پندارند و فکر می کنند که جهانی شدن همان نظریه نظم نوین جهانی و یا نظریه ای موازی با آن است.

چون پیرامون جهانی شدن خلط مبحث زیاد است نخست باید بگوییم جهانی شدن چه چیزهایی را در برنمی گیرد و سپس به این موضوع بپردازیم که جهانی شدن شامل چه چیزهایی است؟

به نظر می رسد جهانی شدن به معنای یکی شدن فرهنگ های جهان و مسلط شدن یک فرهنگ واحد در همه جهان نیست. حتی کسانی که هِلپ از آن ها تعبیر به طرفداران افراطی جهانی شدن می کند نیز چنین ادعایی را ندارند که یک فرهنگ واحد همه دنیا را در برخواهد گرفت. اساسا جهانی شدن تنوع فرهنگی تولید می کند تا یکی شدن فرهنگ ها؛ یعنی منشأ به وجود آمدن فرهنگ های گوناگون در یک بستر بومی فرهنگی می شود نه منشأ تسلط یک فرهنگ واحد بر یک جغرافیا. علاوه بر آن، هر جامعه ای پشتوانه تاریخی، زمینه های ملّی و گرایشات و تمایلات ارزشی خود را دارد؛ بر فرض این که یک فرهنگ مرکزی بخواهد به فرهنگ یک جامعه وارد شود، برایندی که از تعامل فرهنگ بومی و فرهنگ وارداتی به وجود می آید لزوما یک فرهنگ نخواهد بود، بلکه فرهنگ های متفاوت خواهد بود. از این رو، اگر به این مقوله از دیدگاه جامعه شناختی نیز نگاه کنیم، امکان عملی تک فرهنگی شدن جامعه وجود ندارد. برای مثال، اگر فرهنگ امریکایی وارد کشورهایی نظیر اندونزی، ایران و پاکستان شود، برایند و محصول این تلاقی فرهنگ ها، لزوما یک فرهنگ امریکایی نخواهد بود، بلکه فرهنگ های متفاوتی شکل خواهند گرفت.

جهانی شدن به معنای تک قدرتی شدن دنیا هم نیست؛ چون اساسا لازمه تک قدرتی شدن دنیا به وجود آمدن یک دولت واحد است، حکومت جهانی واحد تنها در زمان ظهور حضرت مهدی (عج) شکل خواهد گرفت. در حال حاضر با وجود دولت ملت های مختلفی که در دنیا وجود دارد، امکان عملی تسلط یک حاکمیت سیاسی واحد در دنیا نیست.

در حوزه اقتصاد هم جهانی شدن به معنای اقتصاد واحد جهانی نیست. همان طور که بلوک اقتصاد اروپا، بلوک اقتصاد امریکای شمالی و کانادا، بلوک اقتصاد ژاپن و کشورهای اقماری، که در کنار ژاپن هستند، بلوک های منطقه ای اقتصادی جدّی هستند که امروز در دنیا وجود دارند و عملیات حوزه بومی خود را انجام می دهند. همچنین جهانی شدن به معنای بین المللی کردن امور هم نیست. بین المللی شدن، روابطی تعریف شده بین دولت ها، سازمان ها و مؤسسات است که بر اساس یک پروتکل انجام می شود، اما در جهانی شدن سخن از یک ارتباط گسترده ای است که همه آحاد جامعه را دربرمی گیرد. تفاوت دیگری که جهانی شدن با مقوله بین المللی کردن دارد این است که جهانی شدن عامل زمان و مکان را درمی نوردد؛ یعنی یک ارتباطات همزمان است که مثلاً به محض ارتباط تلفنی تحقق پیدا می کند. این غیر از مقوله بین المللی کردن است.

امّا جهانی شدن چیست؟ پیش از ورود به بحث اصلی مناسب است اشاره ای به دوره بندی جهانی شدن داشته باشم.

متفکران بسیاری جهانی شدن را دوره بندی کرده اند؛ برای مثال، رولند آورسُن پنج دوره و کهن و کندی سه دوره برای جهانی شدن قایل شده اند. افراد با نگاه های مختلف جهانی شدن را دوره بندی کرده اند. شاید یکی از دوره بندی های خوب برای جهانی شدن این باشد که ما سه دوره برای جهانی شدن قایل شویم: دوره اول را دوره ظهور امپراتوری های بزرگ مثل امپراتوری روم و امپراتوری ایران و ظهور ادیان بزرگ همچون اسلام و مسیحیت می دانند؛ چرا که در دوره ظهور امپراتوری های بزرگ، برای اولین بار یک اراده سیاسی، منطقه وسیعی از دنیا را دربرگرفت و این جنبه شمولیتی که در مفهوم جهانی شدن وجود دارد در واقع در یک دوره ای اتفاق افتاد. ادیان بزرگ را هم منشأ جهانی شدن می دانند؛ چرا که آن ها به لحاظ طبیعت و روح پیامشان شباهت بسیاری با طبیعت جهانی شدن دارند. ادیان بزرگ مرز جغرافیایی، خطاب نژادی و خطاب قومی ندارند، بلکه خطاب ادیان بزرگ همه مردم عالَم است؛ یعنی در واقع، کلّ کره زمین را در نظر می گیرند و مورد خطاب خود قرار می دهند. «یا أیّها الناس» در واقع یک خطاب جهانی است. حتی «یا أیّها الّذین امنوا» نیز اگر چه خطاب خاص تر است؛ یعنی خدای متعال مؤمنان را مورد خطاب قرار می دهد، امّا باز یک خطاب جهانی است؛ زیرا یک گروه خاصی را در سراسر جهان مورد خطاب قرار می دهد. بنابراین، آن جنبه فرامرزی، فراملّی، فرافرهنگ و فراشهروندی بودن در خطابات ادیان بزرگ وجود دارد.

دوره دوم جهانی شدن به ظهور صنعت در دوره انقلاب صنعتی برمی گردد که در واقع، دوره تولید توده وار است. همان گونه که صنعت توانایی این را پیدا کرد که یک لباس و یا یک کفش را در تعداد و اندازه بالا تولید کند، به همان میزان امکان تولید فرهنگ های توده وار برایش فراهم شد. اگر با نگاه مکتب فرانکفورت به مقوله جهانی شدن بنگریم، جهانی شدن مقوله ای است که بستر تولید جهانی را فراهم می کند؛ یعنی صنعت جهانی، صنعتی است که می تواند محصولات تولیدی خود را در همه دنیا توزیع و به فروش برساند. ما در دوره مدرنیته با عمومیت پیدا کردن استانداردهای واحد مواجه هستیم. مثلاً، این که نظام مدرسه ای امروز در همه جای دنیا یکسان است، خود نوعی گسترش یک مقوله در همه جهان است. این نظام سکولار در واقع در همه جای دنیا توزیع شده است، عقلانیت نظام مدرنیته در همه جای دنیا توزیع شده است و این توزیع استانداردهای نظام مدرنیته است که در همه جای جهان فراگیر شده است، اما این مفهوم با جهانی شدنی به مفهوم امروزی فرق دارد؛ جهانی شدنی که امروز از آن سخن به میان می آید، به قول آلبرو سخن از یک دوره و عصر جدید است. اگر ما تاریخ را به سه دوره سنتی، مدرنیته و جهانی شدن، تقسیم کنیم، عده ای معتقدند که امروز ما وارد دوره سوم شده ایم. مشخصه این دوره چیست؟ این دوره عمدتا محصول صنعت ارتباطات است. آغاز این دوره را معمولاً به ظهور مورس نسبت می دهند. وقتی مورس انگلیسی دستگاه تلکس را اختراع کرد، برای اولین بار بشر توانست بدون این که قاصدی پیام را منتقل کند یا خودش حامل پیام باشد، با اشاره به دکمه هایی پیامش را به مخاطب برساند.

بنابراین، آغاز جهانی شدن به معنای امروزی به اختراع مورس برمی گردد. به دنبال آن، تلفن و تلفن های بی سیم اختراع شد و سپس رادیو، تلویزیون، فاکس و اینترنت. اینترنت صنعتی است که قادر است اطلاعات، اعم از تصویر، متن و صدا را به صورت همزمان منتقل کند. این صنعت در واقع، فضای دنیا را یکپارچه کرده است. اگر رونالد رابرسون جهانی شدن را به (single space) تعبیر می کند، از همین منظر است؛ چرا که فضای دنیا یک فضای واحد و مشترکی شده است. این یک دوره بندی از جهانی شدن بود که به اختصار بیان گردید. اما برای این که بدانیم جهانی شدن چیست، به نظر من باید دو نوع تقسیم بندی برای آن قایل شد؛ یکی، تقسیم بندی جهانی شدن به سخت افزار و نرم افزار. جهانی شدن به مانند رایانه یک سخت افزار دارد و یک نرم افزار.

صنعت ارتباطاتِ همزمان نظیر تلکس، تلفن، فاکس، اینترنت و تلویزیون ها و خبرگزاری های جهانی و نیز صنعت توریسم مانند آن ها، به منزله سخت افزار جهانی شدن هستند و این سخت افزار قابل انکار نیست. برخی چنین می پندارند که جهانی شدن یک نظریه است و از این رو، به انکار آن می پردازند؛ می گویند: جهانی شدن نظریه غلطی است. حال آن که این سخت افزاری است که قبلاً نبوده، ولی امروزه نزدیک به دو دهه است که عمومیت پیدا کرده است. برای مثال، تا سال 1965 سه دقیقه مکالمه تلفنی بین المللی نود دلار هزینه داشت، اما امروز با چند سِنت این تماس حاصل می شود؛ یعنی ارتباطات به صورت بسیار وسیعی توسعه پیدا کرده است و یا صنعت اینترنت از سال 1990 به این طرف بسیار عمومیت پیدا کرده است و به یک ابزار عمومی دست کم در حوزه علما، دانشجویان، اندیشمندان و جامعه روشنفکری تبدیل شده است. این سخت افزارِ جهانی شدن است. اما نرم افزار جهانی شدن استفاده ای است که از این سخت افزار می شود. یکی از موارد استفاده آن این است که (CNN) به عنوان یک شبکه خبری روی این سخت افزار قرار می گیرد و با همه دنیا حرف می زند، و یا خبرگزاری های بین المللی روی این سخت افزار قرار می گیرند و با همه دنیا ارتباط برقرار می کنند، ارتباطات مردمی از طریق تلفن، اینترنت و مانند آن در سطح دنیا انجام می شود. هِلپ در کتاب "انتقال فرهنگی، اقتصادی و سیاسی" در این زمینه آماری را ارائه داده است که بسیار جالب توجه می باشد. البته آن قدر آمار بالاست که احساس می کنم یک اشتباهی در درج آن صورت گرفته است. وی می گوید: روزانه 67 میلیارد تماس در سطح دنیا صورت می گیرد؛ یعنی حدودا ده برابر جمعیت جهان تماس برقرار می شود. این حجم ارتباط حجم بسیار سنگینی است. من قبلاً مقاله ای را در این زمینه نوشته ام که حدود سه سال پیش چاپ شده. بعضی از دوستان از همین تقسیم بندی استفاده کرده اند و جهانی شدن را به یک اعتبار دیگری به جهانی شدن پروسه ای و پروژه ای تقسیم می کنند. جهانی شدن پروسه ای تابع همین سخت افزار جهانی شدن است؛ چون جهانی شدن پروسه ای در واقع به یک فرایند و روند نگاه می کند، می گوید: یک سخت افزاری آمده، یک فرایند و یک رفتار جدیدی را در جامعه به وجود آورده است. در گذشته برای ما از لحاظ ابزاری این امکان وجود نداشت که وارد کتابخانه کمبریج شویم و همزمان آخرین کتاب هایی را که وارد کتابخانه شده است ببینیم، اما امروز این امکان وجود دارد. برای ما در گذشته این امکان نبود که از آخرین مقالاتی که وارد بازار علمی می شود خبر داشته باشیم، اما امروز می توانیم به هر یک از این پایگاه های اطلاعاتی که روی اینترنت است وارد شویم و از مطالب آن ها استفاده کنیم. در گذشته امکان اطلاع پیدا کردن از فرهنگ های دیگر به صورت همزمان وجود نداشت، اما این روند و این سخت افزار این امکان را برای ما فراهم کرده است که از فرهنگ ها و روندهای دیگر مطلع شویم. وقتی ما نگاه پروسه ای به جهانی شدن داشته باشیم، می توانیم نگاه پروژه ای را حذف کنیم؛ چون اگر ما جهانی شدن را فقط به عنوان یک پروژه تحلیل نماییم از مضرّات و منافعی که حول و حوش حوزه فرایند جهانی شدن وجود دارد غافل می شویم. بنابراین، بسیار مهم است که به صورت مستقل به آن نگاه کنیم و به صورت مستقل آن را درک نماییم.

اما جهانی شدن یک پروژه هم است؛ یعنی جریان هایی در دنیا تلاش کردند که این پروژه را اجرا کنند. سال 1992 در کمپ انتخاباتی آقای کلینتون، الگور که رئیس ستاد انتخاباتی کلینتون بود، نطق هایی ایراد کرد که بعدها در کتابی به نام «توازن زمین» چاپ گردید. الگور در آن سخنرانی ها این مطلب را بیان کرد که تخریب محیط زیست در هر نقطه دنیا، تخریب محیط زیست امریکا محسوب می شود، از این رو، ما به عنوان دولت امریکا نمی توانیم نسبت به تخریب محیط زیست در دنیا بی تفاوت بمانیم. این یک شعار کاملاً حقوق بشری است که یک عقلانیتی هم پشت آن خوابیده است. امریکایی ها دقیقا از همین منطق و عقلانیت استفاده کرده اند و این نظریه را مطرح نموده اند که ما برای حفظ محیط زیست ناگزیریم دنیا را اداره کنیم! معنای این سخن الگور، که بعدها کلینتون هم روی آن بسیاری از آموزه های سیاسی خود را بنیان نهاد، توسعه حاکمیت سیاسی امریکا نیست، بلکه معنایش توسعه سیاسی جغرافیای امریکاست. این در واقع، همان تفکر سیاسی امریکاست که امروز در قالب پیام «شما با ما هستید یا بر علیه ما» در نگاه سیاسی بوش تجلی یافته است.

این نگاه پروژه ای به جهانی شدن است. امریکایی کردن و غربی کردن دنیا در همین نگاه پروژه ای جهانی شدن است که مورد مطالعه قرار می گیرد. البته این فقط صنعت و اقتصاد نیست که این پروژه را پیش می برد، به قول فیدرسدن امروز بیش از هر زمان دیگر، فرهنگ مورد توجه قرار گرفته است. اگر کالای اقتصادی بخواهد مصرف شود پیش از مصرف اقتصادی باید مصرف فرهنگی شود. تعبیر زیبایی که فیدرسون دارد این است: اگر صحبت از کوکاکولایی کردن دنیا شده است، منظور این نیست که فقط یک عده ای بروند کوکاکولا بنوشند، این نوشیدن کوکاکولا یک مصرف غذایی دارد و یک مصرف فرهنگی. این که می گویم این حوزه ها صرفا اقتصادی نیست دلیل دارد. شما ببینید تولیدات اقتصادی ژاپنی ها در کشور ما بیش تر از تولیدات امریکایی ها به چشم می خورد ممکن است صنایع مادر ما همچون صنعت هواپیمایی یا صنعت نظامی بیش تر امریکایی باشد تا ژاپنی، اما آن صنعتی که در فرهنگ توده وار ما وجود دارد بیش تر ژاپنی است تا امریکایی. امّا هیچ گاه ژاپنی کردن فرهنگ ایران اتفاق نیفتاده و در هیچ جای دنیا هم اتفاق نیفتاده است، ولی امریکایی کردن فرهنگ ها به عنوان یک مقوله جدی مطرح است؛ چرا که امریکایی فقط روی اقتصاد تأکید نکردند، آن ها پازلی را درست کردند که در آن مقوله های مختلف را دیده بودند. به قول پرفسور لُل روی یک فرهنگ برتری کار کردند که بر یک کار حرفه ای تکیه داشت و در آن کار حرفه ای به همه سلایق و ذائقه های فرهنگی جوامع توجه کرده بودند. دو نوع نفوذ در میان فرهنگ ها وجود دارد: یک، نفوذی که متکی بر مطالعه بومی است؛ دو، نفوذی که تولید فرهنگ برتر می کند. مطالعه بومی به دنبال این است که چه سلیقه های خاصی مثلاً در فرهنگ ایرانی است تا از آن منفذ وارد شود، امّا نگاه فرهنگ برتر این است که چیزی تولید شود که همه ذائقه ها بپسندد.

بین جهانی شدن به معنای امروزی آن و جهانی شدن به معنایی که در دوره مدرنیته وجود داشت، یک تفاوت اساسی وجود دارد. این تفاوت را منوئل کستلز این گونه بیان می دارد: دو قرن طول کشید تا هنجارهای دوره مدرنیته به دنیا تحمیل شود، امّا آموزه های دوره جهانی شدن ظرف دو دهه در دنیا فراگیر شده است. دموکراسی کردن دنیا مقوله ای بود که قبلاً هم اتفاق می افتاد، اما در این دو سه دهه اخیر این روند چندین برابر شده است؛ چون این ابزار به میدان آمده و در میان فرهنگ ها، همسایگی به وجود آورده است.

نکته ای که باید به آن توجه کرد این است که جهانی شدن به این معنا نیست که یک فرایندی می آید و همه کره زمین را پر می کند، بلکه ما اساسا جهانی شدن ها داریم نه جهانی شدن. یکی از جهانی شدن هایی که اتفاق می افتد، توسعه اسلام و اسلامی کردن دنیاست. یکی دیگر از جهانی شدن هایی در حال وقوع است، توسعه معنویت و جهانی شدن معنویت در دنیاست. بله، یکی از جهانی شدن هایی هم که اتفاق می افتد، غربی کردن و امریکایی کردن دنیاست. بدیهی است که برخی از این جهانی شدن ها توسعه و وسعت بیش تری دارند.

یکی از خطراتی که همواره برای فهم واژگان و مفاهیم وجود دارد این است که ما پیش از فهم مفاهیم، نسبت به یک مفهوم پیش داوری کنیم. در این دهه اخیر بیش تر کشورهای پیشرفته صنعتی بر اساس این فرایندی که به وجود آمده، نظام اقتصادی سیاسی شان را بازسازی می کنند. تعبیر برخی از جامعه شناسان این است که این یک زلزله فرهنگی اجتماعی است که در دنیا اتفاق افتاده. اگر تا دیروز فرهنگ جامعه ما متعلّق به تاریخ و شرایط بومی خودش بود، امروز هزاران فرهنگ همزمان در جامعه ما وجود دارد؛ اگر مهاجرت در گذشته مقوله ای فیزیکی بود مثلاً افراد از ایران می رفتند امریکا و در بازگشت ناقل فرهنگ امریکا می شدند، امروز مهاجرت به شکل دیگری اتفاق می افتد که من اسمش را می گذارم مهاجرت معنایی؛ یعنی در عین این که انسان ها در خانه خودشان هستند، ولی به فرانسه، امریکا، آلمان مهاجرت می کنند! در گذشته جامعه چند فرهنگی را به جامعه ای که چندین ملیّت در کنار هم زندگی کنند تحلیل می کردند؛ مثلاً، به منطقه برنت لندن، که 32 ملیت مسلمان در کنار هم زندگی می کنند، جامعه چند فرهنگی می گویند، امّا یک جامعه چند فرهنگی دیگر هم هست که متّکی به همین مهاجرت معنایی است. امروزه فرهنگ های فرقه های سیاسی، اجتماعی عمدتا غربی در جوامع غیر غربی حضور جدّی پیدا کرده است؛ برای مثال، اگر امروز فیلم هَلی پاتر در لندن ساخته می شود، با فاصله دو سه روز، سی دی آن با زیر نویس فارسی در تهران توزیع می شود. این پدیده که در گذشته نبوده است، چالش های جدّی را در حوزه فرهنگ ایجاد کرده است. کسانی که دغدغه هویت دینی و فرهنگی جامعه را دارند باید به فکر تأسیس مراکز مطالعاتی باشند تا به این مقوله بپردازند. جهانی شدن، نظریه پست مدرنیزم، پلورالیزم و اگزیستانسیالیزم نیست که در یک مقطعی به آن بپردازیم و سپس هم او ما را رها کند و هم ما او را. جهانی شدن فرایندی است که وارد زندگی بشر شده و با او خواهد بود. از این رو، ما باید به این مقوله در فرایندهای مختلف جامعه خود به آن بپردازیم؛ خانواده، اقتصاد، کنترل اجتماعی و حفظ ارزش های دینی را مجددا در کنار جهانی شدن ببینیم.

معرفت: ما به لحاظ فرهنگی چه چالش هایی را با جهانی شدن داریم؟

دکتر عاملی: یکی از عمده ترین چالش هایی که جوامع بومی با جهانی شدن دارند سلطه و توسعه فرهنگ غرب و نیز مرکزیت پیدا کردن آن است. غربی ها اساسا معتقدند که دنیا به دو قطب تقسیم شده است: تولیدکننده و مصرف کننده. آن جایگاهی که تولیدکننده فرهنگ فرض شده، غرب است و آن جایگاهی که مصرف کننده فرهنگ فرض شده، همه دنیای غیر غربی است. وقتی می گوییم فرهنگ، منظور تکیه فرهنگی غرب بر هنر نمادین است نه بر دیالوگ و گفتمان شفاهی؛ در دنیای امروز نقش دیالوگ و گفتمان شفاهی در فرهنگ سازی نقش بسیار محدودی است. این هنر نمادین چه می کند؟ به قول لرنر اگر ما تا دیروز گروه مرجع در جامعه داشتیم، امروز این فضای جدید دنبال ساختن جهان مرجع است. جهان مرجع غیر از گروه مرجع است؛ گروه مرجع این است که مثلاً، فردی رفتار و یا افکار یک شخصیت یا یک طیف شخصیتی را الگوی خود قرار دهد. امّا جهان مرجع به معنای شکل و جهت دادن به جهان بینی انسان هاست. برای مثال، یکی از فرایندهایی که امروز اتفاق افتاده این است که دنیا به سمت سکولار شدن بیش تر پیش می رود. از سکولار کردن تعابیر گوناگونی شده است. بسیاری آن را به معنای عرفی کردن مفاهیم گرفته اند که به نظر من معنای دقیقی نیست. به نظر من، سکولاریزم به معنای خارج کردن دین از حوزه های مختلف همچون حقوق، سیاست و سایر نهادهای اجتماعی می باشد. به قول برگر، سکولاریزم یا ساختاری است و یا ذهنی. سکولاریزم ساختاری این است که دین از نهادهای اجتماعی جدا شود، اما سکولاریزم ذهنی این است که ذهن نسبت به دین بی مسأله شود؛ یعنی افراد به لحاظ ذهنی تمایلات یا توجهات دینی نداشته باشند. امروز در غرب به نظر می رسد که در کنار سکولاریزم ساختاری، یک سکولاریزم ذهنی هم اتفاق افتاده؛ یعنی مدار توجه ذهن به سمت اموری غیر دینی تغییر جهت داده است.

در فرایند غربی کردن دنیا، این جهان مرجع است که روی آن کار می شود. یکی از تکیه گاه های این فرایند، تبدیل جهان واقعی به یک جهان خیالی و به قول کهن و کِندی جهان فانتزی است. امروز دنیای خیالی انسان در مقایسه با جهان واقعی وی گستره بیش تری دارد. برای مثال، چنان شخصیتی خیالی از بعضی افراد درست می کنند که بیننده می بیند و آن را باور می کند. امروزه تسخیر دنیای واقعی انسان توسط جهان فانتزی روز به روز ابعاد گسترده تری می یابد. لرنر تعبیر زیبایی در این باره دارد، می گوید: شخصی کودکی را پیش مادرش دید. گفت: کودک بسیار زیبایی دارید. مادر کودک گفت: حالا عکسش را ندیده ای؛ عکسش از خودش قشنگ تر است! دقیقا این گونه است، عکسِ بسیاری از مقوله هایی که در دنیا وجود دارد، فاصله بسیاری با واقعیت آن ها دارد. در واقع فرایند غربی کردن، فرایندی است که جهان واقعی را تصرف می کند. در جهان واقعی، جهانی شدن نداریم، جهانی شدن ها را داریم. البته، ممکن است که لایه های مختلف اجتماعی و یا گروه های مختلف اجتماعی از این قاعده کلی مستثنی باشند، ولی دو اتفاق می افتد: یک اتفاق همسان سازی و یک اتفاق ناهمگن سازی یا تجزیه فرهنگ اجتماعی. هر دو در کنار هم به عنوان یک واقعیت دارد اتفاق می افتد؛ یعنی یک جریانی تلاش می کند که بخشی از لایه های شخصیتی جامعه را تصرف کند و آن را بر همه دنیا عمومیت دهد. اگر کسی بتواند خانه فرهنگ یک جامعه را تصرف کند، خانه سیاست و اقتصاد آن جامعه را هم تصرف کرده است. بنابراین، تصرف کردن خانه فرهنگ با هدف سیاسی و هدف اقتصادی صورت می گیرد، این ها مقوله هایی است که در هم گره خورده است.

ناهمگن سازی یا تجزیه اجتماعی این است که مثلاً یک جامعه ای که در گذشته یکپارچه بوده، به مرور تجزیه فرهنگی گردد و هویت های مختلفی در جامعه به وجود آید. چرا این اتفاق می افتد؟ برای این که قدرت انتخاب بشر توسعه پیدا کرده است. مثلاً، اگر در گذشته شاهنامه خوانی می کردند؛ یعنی با نصب یک پرده شاهنامه روی دیوار، ذهن بیننده را به عالَم رستم و افراسیاب می بردند، امروز پرده های مختلفی جلوی ذهن بشر آمده است، به گونه ای که نقطه تمرکز انسان را از بین برده است؛ یعنی قوه هاضمه فرهنگی جامعه از هضم آن عاجز است. این روند، یک تأخّر فرهنگی است. به تعبیر من، تأخّر فرهنگی یعنی یک سر بزرگ در بدن لاغر و یا یک دست دراز در بدن چاق. اگر در گذشته یک روند طبیعی بود؛ یعنی انسان ها می توانستند ببینند، تأمّل کنند، فرایند تغییر به آن ها این اجازه را می داد که بتوانند فرهنگ سازی کنند، امروز فرهنگ های خلق السّاعة به وجود آمده است. این دو مشخصه اساسی دارد: مشخصه استمرار و مشخصه تمایز. برای مثال، من به عنوان یک ایرانی مسلمان علی القاعده باید از یک مسیحی امریکایی متمایز باشم؛ چون تاریخ، تمدن، ارزش ها، گرایش ها و تعلقاتم با وی تفاوت دارد. حالا اگر اتفاقی افتاد که ما دو نفر یکی شدیم، این نشان می دهد که یک روند دیگری دارد در دنیا به وجود می آید. اصلاً تاریخ مند شدن پدیده ها مورد سؤال قرار گرفته، پدیده ها نمی توانند تاریخ مند باشند!

اساسا روند تاریخ دچار مشکل شده است؛ چون این سرعت تغییرات و سرعت تصویرهایی که به طور مداوم به بشر نشان داده می شود، منشأ نوعی فرار از مرکز شده است. مسیر ناهمگن سازی منشأ این شده که هویت های متعددی در جامعه به وجود آید؛ هویت های دورگه و هویت های نامتعین. هویت های دو رگه هویت هایی است که نیمی از آن متعلق به نسل گذشته است و نیم دیگر آن متعلق به نسل امروز. فرد نمی داند چه کسی است و به کجا می خواهد برود؛ از یک طرف، تعلّقی دارد که همه تاریخش را تشکیل می دهد و از سوی دیگر، جامعه جدید جهان دیگری را برایش به وجود آورده است. این زمانی است که دو تا میل وجود داشته باشد، امّا گاهی دو تا بی میلی به وجود می آید. زمانی که دو بی میلی به وجود آید، هویت های نامتعین شکل می گیرد؛ یعنی نه میل به خانه دارد نه میل به مدرسه. گلنِر سخنی دارد که به نظر من هشدار بسیار مهمی است. می گوید: مسلمان ها توانستند خودشان را با آموزه های دوره مدرنیته تطبیق بدهند؛ یعنی توانستند خودشان را تعریف کنند، توانستند اصول و ضوابط فکری خودشان را توضیح بدهند، امّا در مقابل پست مدرنیسم و در مقابل فرایند جهانی شدن کار مشکل است. برای این که انسان ها با یک تصویر مشخصی مواجه نیستند که در مقابل آن تصویر بگویند این تاریخ و هویت ماست، بلکه در مقابل هزاران تصویری قرار گرفته اند که اصلاً تصویر مشخصی نمی سازد. از این روست که باید به جنبه فرایندی جهانی شدن توجه کرد و همه حواس را نباید به سمت پروژه ای بودن جهانی شدن متوجه کرد. چون خود این فرایند، خود این دستگاه و صنعت و سخت افزار جهانی شدن شرایطی را فراهم کرده که انسان دائما تصویر می بیند، شکل می بیند، رفتار می بیند، مسائل مختلف می بیند. این که در مقابل این چالش چه باید کرد، سؤال جدّی است که پاسخ به آن نیازمند به فکر و تدبیر است.

معرفت: جناب پرفسور مولانا، به نظر شما میان جهانی شدن و جهانی سازی تفاوتی وجود دارد؟ اگر تکمله ای بر بحث دارد بفرمایید.

پرفسور مولانا: بسم الله الرحمن الرحیم. یا ایّها الناس انّا خلقناکم من ذکرو انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عند اللّه اتقیکم (حجرات: 13). این آیه مبارکه تمام موضوع جهانی سازی، جهانی شدن و همه اسطوره های آن را برای مسلمانان روشن می کند. این منشور بزرگ ماست. به عقیده من غربی ها در ده بیست سال گذشته موضوع جهانی شدن را بسیار پیچیده مطرح کرده اند تا ما نتوانیم آن را بفهمیم.

جهانی سازی با جهانی شدن تا حدودی تفاوت دارد. جهانی سازی چیزی است که یک عده ای می خواهند جهان موردنظر خودشان را بسازند. اما جهانی شدن آن است که از ما تقاضا می کنند جهانی شویم. هم جهانی سازی و هم جهانی شدن با عالَمی شدن تفاوت بسیار زیادی دارد. ما باید عالَمی شدن باشیم؛ یعنی از جنبه روابط بین الملل و تاریخ دیپلماسی به تکامل انسانی و جامعی برسیم. اسطوره جهانی سازی چیز تازه ای نیست؛ مگر امپراتوری انگلستان نمی خواست چیزی مشابه جهانی سازی درست کند؟ ولی هیچ وقت این اسم را نبردند. در اواخر قرن نوزدهم در نتیجه مبارزات شدیدی که از آسیا و امریکای لاتین و افریقا شروع شد، این جهانی سازی امپراتوری های اروپا و حتی امریکا در یک نقطه دیگر به تزلزل درآمد. در اواسط قرن بیستم با مبارزات ضد استعماری، این جهانی سازی از بین رفت. نتیجه چه شد؟ ملّی سازی به وجود آمد؛ یعنی از این به بعد همان مستعمرات به واحدهای ملت دولت تبدیل شدند. من به خوبی به خاطر دارم که در خود امریکا و در دانشگاه هایی که ما تحصیل و تدریس می کردیم، از سال 1950 میلادی تا امروز همواره صحبت از ملی سازی و ملت سازی بود، نه جهانی سازی. سازمان ملل متحد برای ملّت سازی به وجود آمد نه برای جهانی سازی. سازمان ملل باید سازمانی می شد که ملت ها در آن نماینده می داشتند، اما در واقع، این سازمان، سازمانِ دولت ها شده نه ملت ها. پس از فروپاشی امپراتوری بزرگ شوروی، که نماینده یک ملت دولت بزرگ در نظام بین المللی بود، لطمه بسیار بزرگی به واژه و به مفهوم روابط بین الملل وارد آمد. یک دهه پیش از آن، انقلاب اسلامی ایران صورت گرفت که یکی از مشخصات بارز آن عالَمی بودن بود، نه فقط جهانی سازی و جهانی شدن؛ یعنی در اسلام ما باید فراسوی مرزهای سیاسی، جغرافیایی، زبانی و نژادی بیندیشیم. برای همین بود که غرب به زلزله آمد و ترسید، نه فقط برای پیروزی انقلاب یک ملت، بلکه برای این که این انقلاب ممکن است همانند انقلاب فرانسه توسعه پیدا کند، ولی در جهت کاملاً متفاوت با آن. انقلاب فرانسه ملی گرایی را توسعه داد، اما آن ها می ترسیدند که انقلاب ما در اسلام عالَمی شدن را توسعه دهد. پدیده دیگری که در همین سی چهل سال گذشته صورت گرفت، تبدیل شرکت های بزرگ به شرکت های فراملّیتی و سپس به شرکت های جهانی بود؛ یعنی بدون این که آن ها یک مرکز ملّی داشته باشند، خودشان را فراسوی امور بین المللی شناختند با کنار هم قرار دادن این سه موضوع، به ماهیت اسطوره جهانی شدن و جهانی سازی بهتر پی می بریم. بحران هویت ها و بحران سیاسی ها قبلاً هم بوده، و ارتباط چندانی با موضوع جهانی شدن ندارد. ما برای فهم و شناخت بحث های مربوط به جهانی شدن و جهانی سازی، باید به دو موضوع، که به چهارصد سال پیش برمی گردد، توجه کنیم. چهارصد سال پیش، عقیده ای بود که زمین مرکز عالَم و انسان اشرف مخلوقات است. بعدها یک فکر جدید شکل گرفت و آن این بود که انسان اشرف مخلوقات نیست و زمین هم مرکز عالَم نیست، ما با حیوانات و گیاهان هیچ فرقی نداریم. این درست مخالف تفکراتی بود که آقای داروین و دیگران داشتند. بنابراین، دو موضوع پیش آمد: یکی، اصالت حقیقت و دیگری اصالت سودگرایی و منفعت.

از این رو، در روابط ملّی و بین المللی و جهانی، دو مکتب کاملاً متفاوت با شاخه های مختلف به وجود آمد؛ یعنی یک درختی بود به نام تجددگرایی که دو شاخه بزرگش یکی شوروی بود و یکی هم امریکا. امروز شما به هر دانشگاهی در خارج بروید می بینید که آن ها بیش از سه چهار الگوی روابط بین الملل و جهانی نمی شناسند و اغلب این الگوها بر محور قدرت است؛ یعنی می گویند انگیزه ما فقط قدرت است و چیزی بالاتر از آن نمی خواهیم.

بنابراین، ما امروز در شرایطی قرار داریم که جهانی سازی یک مسأله تقریبا مادّی گرایی اقتصادی شده است، ولی تأثیرات فرهنگی و اجتماعی بیش تری دارد. در نتیجه توسعه فنّاوری، ثروت و تجارت در بیست سال گذشته، دو سه پدیده مهم در جهان به وجود آمده است: اول، ثروت از یک مملکت به یک مملکت دیگر انتقال پیدا می کند، بدون این که بانک های مرکزی این دولت های بزرگ حتی بتوانند نظارتی روی آن داشته باشند. دوّم، مسأله کار است؛ کار و سرمایه امروز از یک کشور به کشور دیگر حرکت می کند. در واقع، جهانی سازی اقتصادی، جهانی سازیِ سرمایه و کار شده است. مثلاً، اگر در امریکا یک شرکت بین المللی جهانی فکر کند که برای تولید پارچه می تواند کارگران را در مکزیک به کار مشغول نماید، تمام کارخانه اش را به آن جا می برد. فردا آن جا نشد، به اندونزی می رود، از اندونزی باز برمی گردد به امریکا و این گردش سرمایه و کار، اساسِ جهانی سازی بوده است. من به جهانی سازی به شکل دیگر نه اعتقاد دارم و نه می توانم حتی آن را ثابت کنم، بقیه را اسطوره می شناسم. چرا؟ برای این که نه تنها ما به سوی جهانی سازی و جهانی شدن نرفتیم، بلکه درست عکس آن حرکت کردیم. امروز ما به چیزی که احتیاج داریم خانواده سازی است نه جهانی سازی. وقتی من حتی نمی توانم تمام اعضای خانواده و فامیل خود را ببینم، این چه طور جهانی سازی است؟ این اتفاقی است که همین الان دارد می افتد. حالا چه طور فرهنگ در این جهانی شدن و جهانی سازی وارد می شود؟ چون جهانی سازی و جهانی شدن چیزی است که انسان ها درست کرده اند، نه این که طبیعتا درست شده باشد، هر کس تعبیری از آن دارد. اگر این جهانی شدن اقتصادی است، بنابراین، معادلات تأثیر آن بر فرهنگ هم بسیار روشن است. جهانی شدن چطور انجام می شود؟

پس از جنگ دوم جهانی خود غربی ها از بس از وحشی گری خودشان خجالت کشیدند، آمدند سازمانی به نام یونسکو درست کردند. این سازمان در واقع بازوی فرهنگی و علوم انسانی و اجتماعی سازمان ملل است. در تبصره اول اساسنامه یونسکو نوشتند: جنگ از مغز مردم شروع می شود، پس باید مغزها را امتحان کرد؛ باید دید که این مغزها چگونه تصرف می شوند، چگونه فراری می شوند و چگونه شکل می یابند. دو سال بعد آمدند واژه نامفهوم توسعه را ارائه دادند. آن زمان هیچ کس نمی دانست مسأله توسعه اصلاً چیست. شاید مردم این گونه فکر می کردند که توسعه ممکن است به معنای آسفالت شدن و بهبود سطح زندگی اقتصادی باشد، ولی غربی ها توسعه را، همانند جهانی سازی، به شکل عجیب و غریبی مطرح و معرفی کردند که همه در آن سر درگم شدند. گفتند: این دهه توسعه است، در حالی که هیچ کس نمی دانست توسعه چیست. من خودم آن زمان این توسعه را در کلاس ها درس می دادم، بعد از بیست سال گفتیم همه این ها باطل است، توسعه را کنار گذاشتیم، بعد از چهل سال دوباره توسعه را آوردند، یعنی چیزهایی که باطل شده بود، دوباره آمدند، بدون این که تعریف درستی از آن ارائه بدهند. حالا چرا امریکایی ها و غربی ها پس از جنگ دوم بین المللی توسعه را آوردند؟ برای این که آن ها می خواستند از انقلابات مردم جلوگیری کنند؛ یعنی گفتند: انقلاب نکنید علیه حکمفرمایان ظالم شورش نکنید، این کمک های فنّی خارجی است، این برنامه مارشال برای اروپاست؛ همه شما به بهشت و مقصود خودتان می رسید. نتیجه این شد که پس از دو سه دهه توسعه، مسائل بزرگی در سازمان ملل مطرح شود. با توسعه دهه 1970 توسعه تقریبا کنار گذاشته شد و سه موضوع دیگر مورد بحث سازمان ملل و محافل علمی و جهانی قرار گرفت: اول، یک عده ای، مخصوصا کشورهای غیرمتعهد، گفتند ما می خواهیم یک نظام جدید ارتباطی و اطلاعاتی داشته باشیم؛ چون ما تشخیص داده ایم که بدون اطلاعات و ارتباطات و زیرساخت های آن نمی توانیم اقتصاد و سیاست خودمان را ترویج دهیم. بیست سال صحبت کردند، بحث شد، کتاب ها نوشته شد و کمیسیون ها تشکیل شد تا فقط موضوع ارتباطات و اطلاعات در دستور روز قرار گیرد. دوم، بحث دیگری شروع شد و آن این بود که گفتند: چون ما منابع مان را به ارزانی به غرب می دهیم، این معادله خوبی نیست، ما باید قیمت منابع را بالا ببریم. از این دو بحث هیچ چیز حاصل نشد. تا این که انقلاب اسلامی پدید آمد. حضرت امام قدس سره یک موضوع بزرگی را پیش کشیدند که کسی تا امروز در روابط بین الملل پیش نیاورده است. آن این بود که ما بالاتر از همه، به یک نظام فرهنگی احتیاج داریم. برای این که فرهنگ باید نسبت به اطلاعات و ارتباطات اولویت داشته باشد. اطلاعات و ارتباطات می توانند خیلی مکانیکی و ماشینی باشند، ولی این فرهنگ است که ارزش ها و اخلاق آن اطلاعات و ارتباطات را تعیین می کند. اگر شما به عمق این گفتمان های بزرگی که با انقلاب اسلامی ایران شد توجه کنید، می بینید که صاحبان قدرت به لرزه درمی آیند؛ زیرا این ها افکار بنیادی است، افکار تقلیدی نیست که بعضی از کلاس ها بگیرند، از خارجی ها یاد بگیرند و آن را به انگلیسی یا فرانسوی ترجمه کنند. به عقیده من وضع کنونی جهانی را باید در این چهارچوب بررسی کرد.

معرفت: به نظر شما، تأثیر انفجارات اخیر در امریکا در این چارچوب جهان شمولی چه بوده است؟

پرفسور مولانا: من به عنوان کسی که سی و پنج سال در واشنگتن و چهل و چهار سال در امریکا زندگی کرده ام و تا حدود زیادی با جامعه امریکا آشنا هستم، تأثیرات حوادث اخیر را به طور خلاصه در محورهای مختلف بیان می دارم:

اول. حوادث اخیر، اقتصاد امریکا را که ضعیف شده بود، به هم زده است.

دوم. معنی امنیت را در امریکا عوض کرده است.

سوم. تعریف آزادی را در داخل امریکا تغییر داده است.

چهارم. هویت امریکایی بودن را دگرگون کرده است. آقای بوش خیال می کند که هویت امریکایی آن است که ایشان می گوید، ولی زیرساخت های اجتماعی امریکا هویت امریکایی را به گونه ای دیگر تعریف می کند، تا آن هویتی که پنجاه، صد سال صد و پنجاه سال پیش بود.

پنجم. این حوادث ماهیت جنگ را عوض کرده است.

ششم. مسلمانان را دوباره در دستور روز قرار داده است.

هفتم. مشروعیت رژیم های وابسته به امریکا را کاسته است. این پیشنهادات جدیدی که از سوی برخی از کشورهای عربی برای حلّ مسأله فلسطین شده است کارساز نیست. کافی است که فقط برای چهل و هشت ساعت شیرهای نفت را ببندند. این ها شیر نفت دستشان است، اگر دستشان نباشد، پس قدرت شیر نفت دست کسی دیگر است!

هشتم. حوادث اخیر امریکا، مدلولات مادّی گری را دگرگون کرده است. مردم امریکا را متوجه این کرده که مرگ نزدیک است. ماجرای ورشکست شدن هفتمین شرکت بزرگ امریکا موجب شد که بین بیست تا چهل هزار خانواده در آن کشور بی سامان شوند، تمام پس اندازها و دارایی هایشان از بین رفت. امریکا جایی بود که مردم می گفتند این شرکت ها دست کم پس اندازهایی ما را به ما بر می گرداند، اما این نیز تحقق نیافت.

موضوع مهمی که در سطح بین المللی اتفاق افتاده این است که علاوه بر روابط خارجی، روابط سیاسی، روابط اقتصادی، روابط نظامی و روابط فرهنگی، یک روابط اجتماعی نیز در حال شکل گیری است. این روابط اجتماعی افراد را وادار کرده که از خود بپرسند رابطه من با فرد دیگر در جامعه خودم چیست؟ رابطه من با فردی که در خارج کشور من است چیست؟ و چون امریکایی ها از این موضوع اطلاع کامل دارند، می خواهند در روابط اجتماعی ملل دیگر دخالت کنند. بنابراین، تنها روابط سیاسی و اقتصادی کافی نیست، ما باید این اسطوره جهانی شدن و جهانی سازی را در چهارچوب این موضوع بدانیم.

امریکا با تهدیدهای خود می خواهد اراده و وحدت امّت اسلامی ایران را آزمایش کند. فکر نکنید این تهدیدها برای این است که فردا به اینجا حمله کند، برای این است که اراده و وحدت اسلامی را آزمایش کند. ببینند آیا مسلمان ها ضعیف هستند یا قوی. امریکا با این کار می خواهد بین مسلمانان تفرقه و نفاق بیندازد؛ همان طور که بین صدام و ایران و کشورهای عربی انداخت. امریکا می خواهد ما را به این باور برساند که زور و جنگ و ساز و کار امریکا بر ایدئولوژی های دنیا و بر اسلام غلبه پیدا می کند. تهدید امریکا می خواهد مسلمان ها را مرعوب کند، تهدید امریکا می خواهد جنایات صهیونیست ها را پنهان نگه دارد، تهدید امریکا می خواهد حسّ ناسیونالیزم و ملّی گرایی را در عصر ادّعاشده جهانی خود شعله ور کند. امریکا با این تهدیدها می خواهد بحران های اقتصادی و سیاسی خود را ترمیم کند و... . این مسأله تهدیدها تنها مسأله توپ و تفنک و شروع به بمباران کردن ما یا افغانستان و جاهای دیگر نیست، همیشه فاصله بسیار زیادی است بین گفتمان آن ها و آنچه که ادعا می کنند و می توانند انجام بدهند.

آیا می شود گفت جامعه شناسی در ایران دچار یک بحران شده است؟ آنچه که الان در قالب ترجمه به ما می رسد، هرچند خیلی خوب و دقیق است، اما سطوح زیرینش به ما نمی رسد. به عنوان مثال، این نظریه هایی که مطرح می شود همگی بر مبنای یک فلسفه و زیربنای فلسفی است، اما استاد دانشگاه فقط ظاهر آن ها را مطرح می کند و چه بسا خودش هم بعضا متوجه نمی شود که زیربنا و ساختار معرفتی نظریه های مزبور چیست. اگر آن ها هم متوجه باشند، ممکن است فضای کلاس اقتضا نکند یا اصلاً با دو سه واحد نتوان به آن ها پرداخت. این یک بعد قضیه است. از دیگر سو، این جامعه شناس نه مانند جامعه شناسی امریکاست که به تعبیر خودشان خیلی عینی و عملیاتی و به عنوان یک ابزار در دست حاکمان باشد و نه مانند جامعه شناس آلمان است که یک زیربنای فلسفی داشته باشد؛ یک چیزی بینابین است. وظیفه ما در این میان چیست؟ خدای ناکرده ممکن است همین آسیب به مؤسساتی که صبغه دینی نیز دارند وارد آید. معرفت دینی و معرفت شناسی دینی اگر برای من طلبه خوب جا نیفتد ممکن است من هم در دام همین مطالب گرفتار آیم. ما باید به معرفت شناسی و زیربناهای فلسفی خودمان برگردیم. یک کمبودی که این جا، خصوصا در دانشگاه های ما، کاملاً احساس می شود این است که برخی از استادان فلسفه اندیشی نمی کنند، تفلسف ورزی می کنند.

معرفت: لطفا توضیح بیش تری درباره عالَمی شدن بفرمایید.

پرفسور مولانا: من فکر می کنم اصطلاح عالَمی شدن به واژه انگلیسی (universality) نزدیک است. در عالَمی شدن، در وهله اول ما فراتر از جهان فیزیکی، یعنی دنیا و کره زمین، می اندیشیم. ما می خواهیم بدانیم که آیا حقیقتی، فراسوی آنچه که ما می بینیم و لمس می کنیم، وجود دارد یا نه. بنابراین، عالَمی شدن یک لایه غیر ملموسی دارد که باید آن را تشخیص بدهیم. نکته دوم این که عالَمی شدن تمام بشریت و انسانیت را در برمی گیرد، تمام مردم دنیا باید از نعمت های موجود استفاده کنند نه این که یک گروه بر تمام جهان دسترسی پیدا کند، ولی گروه های دیگر نتوانند. برای مثال، طبق آمار اتحادیه مخابراتی دنیا، میلیون ها نفر از مردم افریقا حتی یکبار هم تجربه تلفن کردن در تمام زندگی شان هم نداشتند. اگر فن آوری تلفن می خواهد جهانی باشد، باید این امکان را برای همه فراهم کند که هرکس بتواند از آن استفاده کند.

معرفت: جناب آقای دکتر عاملی! شما فرمودید یک تشتّت فرهنگی و هویتی ایجاد شده است، چگونه می توان این هویت ها را متمرکز کرد؟

دکتر عاملی: البته کار آسانی نیست که ما بتوانیم جامعه ای را که در معرض این تنوع هاست در یک قالب یک پارچه ای حفظ کنیم. به نظر من در مواجهه با این روندی که به وجود آمده است مهم ترین کاری که نهادهای دینی، فرهنگی و ارزشی ما می توانند انجام دهند این است که آن ها در مقام معرفی دین، ارزش ها و سنت های دینی، گرفتار التقاط فرهنگی نشوند و همچنان به صورت نهادهایی ناب باقی بمانند. متأسفانه با اتفاقی که در دوره مدرنیته افتاد، در بسیاری از زمینه ها، جهان اسلام برای این که بتواند خود را در مواجهه با این فرایندها تعریف کند گرفتار التقاط هایی شد؛ یعنی اندیشه های اسلامی با اندیشه هایی که منشأ آن ها مغرب زمین بود ممزوج گردید. جامعه ناخواسته ممکن است در مسیر حرکت خود، ابتدا جذب یک سری تنوع ها و تلوّن های مختلف شود، اما اگر در این میان ارزش های دینی باقی بمانند، انسان ناخواسته در انتخاب خوبی و بدی به خوبی برمی گردد؛ یعنی هرچند در یک مقطعی گرفتار بدی ها و پلیدی ها می شود، اما فطرت انسان، پاکی را هضم می کند. از این رو، نکته مهم این است که ما آن پاکی را حفظ کنیم و در این مسیر گرفتار تلوّن و التقاط نشویم. بحث "اندیشه دینی" با "عرضه اندیشه دینی" دو مفهوم قابل تفکیک است. اندیشه دینی باید ناب و پاک بماند، امّا در عرضه دین متناسب با فن آوری که در اختیار ماست، می توان از صنعت امروز استفاده کرد. امروز صنعت رسانه ای امکان بسیار خوبی را برای ملموس کردن مفاهیم دینی برای ما فراهم کرده است. من معتقدم که غرب نزدیک سیصد سال است مسیری را فراروی مسلمانان جهان قرار داده است؛ عده ای وارد آن می شوند و عده ای مقاومت می کنند. مهم این است که ما یک مقداری به تاریخ و دین و ارزش های خودمان بیندیشیم.

معرفت: جناب آقای پرفسور! فرصت ها و تهدیدات ناشی از شرایط جدید را برای جمهوری اسلامی به طور عام و برای حوزه های علمیه به طور خاص بیان فرمایید.

پرفسور مولانا: در این زمینه ما با یک بحران هویت درونی و یک بحران هویت بیرونی مواجه هستیم. زیرساخت های ما هویت ما را مشخص می کند، هر چه این هویت ها ظاهر باشد بهتر است. مطلب دیگری که پیش می آید این است که آیا این تمدنی که ما به ارث برده ایم می توانست تمدن دیگری باشد؟ مثلاً، اگر امامان ما در قرون گذشته حکومت می کردند آیا تمدن ما همین بود؟ یک سؤال بزرگی که باید برای ما پیش بیاید این است که این تمدن را چه کسی ساخت؟ چقدر ما در آن دخالت داشتیم و آیا ما می توانیم تمدن دیگری داشته باشیم که کوچک تر و یا بزرگ تر از تمدن فعلی باشد؟

من به یاد دارم در دهه 1950 و سال های پس از جنگ جهانی دوم، که مسأله توسعه مطرح بود، همیشه به هم قطاران خود می گفتم: مردم افغانستان جدّا خوشبخت هستند؛ زیرا فرصت دارند برای خودشان تصمیم بگیرند که ما نمی خواهیم صنعتی شویم، می خواهیم همین طور کشاورزی باقی بمانیم. (آن زمان افغانستان کم تر در جبهه شوروی و امریکا بود.) بنابراین، اگر فکر کنیم این جریاناتی که به وجود آمده اجتناب ناپذیر است، من به هیچ وجه این را قبول ندارم، ما باید به آینده و گذشته خود نگاه کنیم و یک برنامه ای برای تمدن آینده خودمان داشته باشیم. در غیر این صورت، ما دنباله رو دیگران خواهیم شد.

معرفت: جناب آقای دکتر عاملی! تعریف شما از فرهنگ و فرهنگ غربی چیست و آیا فرهنگ و جهان بینی را یکسان می دانید؟

دکتر عاملی: نیچه جمله معروفی دارد و آن این که اموری که در روند تاریخی ساخته می شوند قابل تعریف نیستند؛ یعنی نمی توان در یک مقطعی خاص از زمان آن ها را تعریف کرد. فرهنگ نیز از همین مقوله است؛ در یکی دو دهه اخیر آن قدر تعریف و تفسیرهای متفاوتی از فرهنگ، به خصوص فرهنگ غرب شده که تعریف مشخص کردن از آن کار مشکلی است. تعریف به معنای تحدید کردن و مشخص کردن حوزه یک بحث است، وقتی یک مقوله ای حوزه های خودش را آن قدر متنوع می کند که نمی شود آن را محدود کرد، بنابراین، تعریف از آن هم مشکل است. شاید تعریف گیدنز از فرهنگ نسبتا جامع از سایر تعاریف باشد و آن عبارت از کلیّه اموری است که در مسیر زندگی ما هستند، اعم از صنعت و فن آوری که در واقع فرهنگ مادی جامعه را تشکیل می دهد و اموری که به لحاظ معنایی با ما در ارتباط هستند و مقوله های مختلفی در آن نمی گنجد.

استیفن کارتر، که حقوقدان است، در کتاب «فرهنگ بی ایمانی» که در چند سال گذشته پرفروش ترین کتاب امریکا شد، می نویسد: جامعه سکولار امریکا به نقطه ای رسیده است که دین در هیچ یک از مسائل جدّی جامعه جایگاهی ندارد و اگر کسی بخواهد حرف ارزشی بزند مورد تمسخر و توبیخ اجتماعی قرار می گیرد. از نظر ما دین امری است که همه عرصه های زندگی انسان را در بر می گیرد، روابط اجتماعی و فردی انسان و نیز نظام سیاسی و ارزش های اجتماعی را می سازد. اما روزبه روز این عواملی که در واقع مسیرساز زندگی هستند جای دین را گرفته اند.

تهدیدِ جدّی، توسعه فرهنگ سکولار غرب است که در آن فرهنگ ابتذال، فرهنگ خشونت، روابط ناسالم اجتماعی و از بین رفتن کانون خانواده نیز وجود دارد. وقتی نظام سیاسی خاصی، مثل نظام لیبرال دموکراسی، در جهان توسعه پیدا می کند، این در واقع، توسعه یک خاستگاه، یک فرهنگ و یک نظام خاصی است، همان گونه که اگر نظام جمهوری اسلامی در دنیا توسعه پیدا کند، در واقع نظام ارزشی و فرهنگی آن در دنیا توسعه پیدا کرده است.

معرفت: جناب آقای مولانا! آیا جهانی شدن یکی از ابعاد انقلاب اسلامی ایران بود؟

پرفسور مولانا: بله، البته که بود. اصلاً تمایز انقلاب اسلامی ایران با انقلابات دیگر این بود که یک انقلاب ملّی نبود، ما نخواستیم فقط داخل ایران را درست کنیم. این مطلب را حضرت امام قدس سره مکرر در فرمایشات خود می فرمودند که انقلاب ما انقلاب اسلامی بود نه انقلاب ملّی. البته، هیچ وقت بزرگان ما اصطلاح جهانی سازی و جهانی شدن را به کار نبردند، گفتند: اسلام دنیا را دربرخواهد گرفت. متأسفانه ما امروز بیش تر به خودمان می پردازیم تا فراسوی مرزهایمان. اصلاً به دلیل آن که یکی از اساسی ترین ابعاد انقلاب ما جهانی شدن بوده، مورد حمله قرار گرفته ایم؛ اگر یک انقلاب توازن جهانی را به هم بزند، مورد هجوم کشورهای استکباری قرار می گیرد.

معرفت: جناب آقای دکتر عاملی! با توجه به پیامدها و آثار جهانی شدن، ما چگونه می توانیم فرهنگ اسلامی خود را حفظ کنیم؟

دکتر عاملی: دنیای پیرامون ما دنیای شلوغی است، به نظر من انکار این موضوع، انکار یک واقعیت آشکار است، با انکار واقعیت نمی توان آن را از بین برد. کجا ما در دو دهه گذشته صدها تلویزیون جهانی و ماهواره ای داشتیم؟ کجا ما این امکان سریع انتقال مطلب را داشتیم؟ بنابراین، دنیای اطراف ما دنیای شلوغی است، منتها ما نباید دنیای ذهن خودمان را شلوغ کنیم، باید با یک آرامش بتوانیم برنامه های مشخصی را تدوین نماییم. من برخلاف آقای مولانا معتقدم که جهانی شدن ضمن این که یک پروژه است، یک فرایند هم است. بالاخره این صنعت ارتباطات شرایطی را به وجود آورده که دسترسی به فرهنگ ها آسان شده است. بله، امروز فرهنگ غالب در این صنعت رسانه ای و ارتباطی صنعت غربی است، خاستگاهش هم در غرب است، نرم افزارش هم به طور عمده توسط آن ها پر شده و این برای ما جای تأسف دارد، امّا ما نباید واقعیت را نادیده بگیریم. در چنین شرایطی ما باید همان خانه های امن و فرهنگ معنوی جامعه خودمان را حفظ کنیم؛ یعنی به این نسلی که دایم در این هیجانات و شلوغی های دنیا سیر می کند، عملاً نشان دهیم دنیای زیبا و فضای معنوی پاکی در اطرافش وجود دارد، صحبت از مفاهیم ارزشمند و الهی در جامعه باشد و... . اما اگر مثلاً تلویزیون ما برای همراهی با زمان، موسیقی پاپ پخش کند، این دقیقا همان تله ای است که ما در آن افتاده ایم. ما اگر بخواهیم مطابق با نیازهای تصنّعی نسل جوان، که یک فرهنگ دیگری برایش درست کرده است، پیش برویم، باید عینا فرهنگ غرب را در مملکتمان ترویج دهیم، هرچند این فوران هیجانات آن قدر زیاد است که با این چیزها اقناع نمی شود؛ ما باید کاری کنیم که نسل جوان ما بتواند از آن فضای پاک جامعه بهره مند شود.

معرفت: جناب آقای مولانا! آیا گفت وگوی تمدن ها ارتباطی با جهانی شدن دارد؟ و آیا نظریه برخورد تمدن ها که توسط هانتینگتن بیان شد معقول تر است یا گفت وگوی تمدن ها؟

پرفسور مولانا: بحث جهانی شدن چیز جدیدی نیست، این مطلب را کسانی که تاریخ خوانده اند و آن هایی که کتاب های روابط بین الملل را ملاحظه کرده اند می توانند با شواهد متعددی نشان دهند که این اصطلاح جهانی شدن تازگی ندارد. این فرایند از صدر اسلام شروع شده است، این فرایند از زمانی که تلگراف اختراع شد وجود داشته است؛ وقتی تلگراف اختراع شد مردم بیش از امروز به هیجان آمدند؛ زیرا سرعت انتقال مطالب از سه، چهار ماه به دو سه دقیقه رسید. وقتی هواپیما اختراع شد، رئیس جمهور وقت امریکا، آقای ویلیام مکنلِی، گفت: ما داریم جهانی می شویم. آقایان! این جهانی شدن صحبت این همایش نیست، دارند ما را فریب می دهند، تمام این فرایندها در گذشته هم بوده است.

به نظر من، نظریه برخورد تمدن ها به دو دلیل شکل گرفت: یکی انقلاب اسلامی ایران و یکی هم فروپاشی شوروی. نه آقای هانتینگتن و نه شاگردان او هیچ وقت از تمدن صحبت نکردند. آن ها چون دیدند که این نظام واحد ملّت دولت در حال تضعیف است، به واژه تمدن روی آوردند. جنگ سرد که تمام شد، باز دو قطب دیگر درست کردند: یکی قطب اسلامی و یکی هم قطب فرهنگ خودشان. ما هم این مسأله را جدی گرفتیم و گفتیم باید گفت وگوی تمدن ها شروع شود. هیچ کسی مخالف گفت وگوی تمدن ها نیست، ولی گفت وگوی تمدن ها دو سؤال دارد: اول این که آیا ما در شرایط مساوی قرار گرفته ایم که صحبت هایمان را بزنیم. دوم این که متولیان این تمدن چه کسانی هستند؟ چه کسی باید برای تمدن ها صحبت کند؟ دولتمردان خیال می کنند آن ها متولیان تمدن ها هستند. بهترین گفت وگوی تمدن ها با گفتمان حضرت امام قدس سره در انقلاب اسلامی ایران شروع شد، حتی در امریکا دانشجویان از آن اطلاع ندارند. حتی این مفهوم گفتمان را خود رسانه های آن ها نمی خواهند توسعه دهند. من بارها گفته ام که ما به تمدن گفت وگوها نیاز داریم، نه گفت وگوی تمدن ها. ما تمدن گفت و شنود را از دست داده ایم.

معرفت: جناب آقای دکتر عاملی! آیا می شود بین صنعت و فن آوری غرب از یک سو و فرهنگ آن از سوی دیگر، تفکیک قایل شد؟

دکتر عاملی: این نظریه مارکس است که فرهنگ از فن آوری جدا نیست؛ در واقع تحولاتی که در جامعه به وجود می آید تحت تأثیر تحولاتی است که در ابزار تولید جامعه اتفاق می افتد. ابزاری که امروز تحت عنوان صنعت ارتباطات مطرح است، بستر ظهور آن غرب بوده است، به دلیل این که در همان فضا متولد شده، ناخواسته یک بار فرهنگی هم داشته است. این بستگی به این دارد که افرادی که از ابزار تولید استفاده می کنند چقدر بتوانند از این ابزار به عنوان یک ابزار استفاده کنند. یک موقع به وسیله این صنایع می خواهد برتری غرب را نشان می دهد و یک موقع چون یک شخصیت فرهنگی و دینی در او شکل گرفته، تحت تأثیر فرهنگ غرب قرار نمی گیرد. هرقدر که شخصیت فکری و فرهنگی و هویتی یک فرد ضعیف تر باشد، تأثیر فن آوری مشروعیت یافته در وی بیش تر است. بنابراین، فن آوری ذاتا فرهنگ مند نیست، بلکه می تواند فرهنگ پیدا بکند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان