نیلوفر کبود

خاک اینجا آرام است و متین، اما این خاکها و این زمین به ریگها و سنگهای دشت کربلا نمی رسند، سرخی شقایق زیباست اما نه به زیبایی غروب خورشید

خاک اینجا آرام است و متین، اما این خاکها و این زمین به ریگها و سنگهای دشت کربلا نمی رسند، سرخی شقایق زیباست اما نه به زیبایی غروب خورشید . آسمان آبی است و کبود، اما نه به کبودی رخسار رقیه . گریه کن! گریه کن! شاید در دریای چشمانت بتوانی پرستوی پرسوخته ای را در امواج متلاطم و خروشانی که همچون شلاقی بر بدن او فرود می آید ببینی . قصه ی تو، قصه ی امروز و فردا نبود . قصه ی تو، غصه ی بزرگی بود . قصه ی تو قصه ی مرگ بود . قصه ی تو، قصه ی جدایی از دریای عشق بود .

نیلوفر کبودم! تو را پرپر کردند به جرم عشق با خورشید . تو را از ساقه جدا کردند به جرم بودن در گلستان عشق، به یاد دارم اشکهای بی صبرانه ات را که چون شبنمی از گوشه ی چشمانت سرازیر می شدند وروی گلبرگهایت می غلتیدند . طوفانهای وحشی با هر شلاقشان نقشی خونین بر ساقه ات می کشیدند . اما تو با آن همه ظرافتت دم بر نیاوردی و همه ی آن زخمها را به امید دیدار نوری از خورشید به جان می خریدی .

تو، ای نیلوفر کبودم! تو که باید در آن ریگهای گداخته با زنجیرهای آهنین به هر سو کشیده می شدی . با من سخن بگو، ای ناز دردانه ی خورشید . ای گل سرسبد گلستان عشق . . . بگو که برگهایت را جدا کردند و نقشی کبود بر گلبرگهایت به یادگار گذاشتند .

× × ×

رقیه . . . دختر سه ساله . . . فرزند حسین . . . (ع) وای، عزیز دل زینب چرا اینگونه در ریگهای دشت کربلا می دوی . فدایت شوم! از چه می ترسی؟ مگر عمویت عباس تور ا تنها گذاشته، که اینقدر غریبانه گریه می کنی و دامن به هر سو می کشی . رقیه پدرت کجاست . . . راستی صدای قرآن را می شنوی؟ چه صوت دلنشینی، بگو کیست این زیبای خاموش که اینگونه قرآن می خواند . عزیز پدر، چرا اینگونه در ریگهای دشت کربلا می دوی . . . چرا دامنت سوخته . . . به من بگو این خون گرم روی گونه ات از گوش پاره شده ی توست؟ . . . رقیه جان به عمه ات بگو چرا صورتت نیلی شده . چه کسی جرات کرده به دختر حسین سیلی بزند . . . رقیه نگاه کن صورت عمه ات هم کبود است . شما این میراث را از زهرای اطهر به ارث برده اید . . . وای . . . حادثه ی کوچه . . . دستهای عمویت عباس را دیده ای؟ چه شباهتی به دستهای مادرش دارد .

نیلوفر کبود حسین! از علی اصغر برایم بگو . تشنه بود، نه؟ . . . سیرابش کردند؟ بگو آیا حسین راضی به سوی رباب رفت . . . رباب، عزیز دلم، این طفل شیرین را برایت سیراب کردم . . . بگو با چه؟ . . . رقیه جان برایم بگو، آیا صدای زهرای مرضیه را در قتلگاه شنیدی؟ . . . مویه می کرد، به مصیبت فرزندش ، حسینش . رقیه برایم بگو از غم زینب . زینب چه زیبا کربلا را درک کرد و به گوش مردم «ناشنوا» رساند .

رقیه جان! خیزران می دانی چیست؟ . . . لبهای حسین و گلوی اصغر . . . عزیز دل رقیه . رقیه جان . از بابا بگو از او بپرس چرا محاسنش خونی شده . . . این خاکستر چیست که بر پیشانیت نشسته؟ . . . و آن انگشتر زیبا . . . .

و هذا یوم فرحت به آل زیاد و آل مروان بقتلهم الحسین «علیه السلام »

رقیه جان برایم بگو از شیرینی کربلا . . . . چرا گریه می کنی در این خرابه ی غریب؟ . . . حتما دلت برای پدرت تنگ شده . . . چه میکند این دختر زیبای کبود با اهل حرم . نه خرابه را، بلکه کل شهر را به آتش کشیده با گریه اش . . . حسین حتی در سر نیزه طاقت دیدن گریه های دردانه اش را ندارد . . . چه امام مهربانی داریم، خواهرم، زینب: «دخترم را آرام کن » . رقیه جان، بگو مویت سجاد با تو چه گفت قبل از آمدن زینب برای تسلی تو . . . چه کلام مهربانانه ای دارد . . . رقیه جان . . . عمویت چه لحن نزدیکی با کلام پدرت دارد، کمی درنگ کن و گوش کن: «دختر شیرینم، رقیه ی عزیزیم، عزیز برادرم، آرام جانم، نیلوفر کبودم، آرام باش، دلتنگی نکن به همین زودی پدرت را می بینی . . . وای . . . کاش این را نمی گفتی، رقیه منتظر است . زینب بر سر بالین تو آرام می کرید، مویه می کند . رقیه! گریه کن . . . آری . . . اما . . . آرامتر عزیز دلم، تو را به خدا آرامتر صدایت را می شنود آن خبیث . . . اما . . . چقدر پستند و لئیم، آنانی که سر بریده ی پدرت را برایت به ارمغان آورده اند . . . عزیز دلم تو با دیدن پدرت چه کردی؟ رقیه! چه گذشت بین تو و آن سر بریده در تشت طلا . . . بابا، چه کسی محاسن تو را خونین کرده است؟ بابا، چه کسی رگهای تو را بریده است؟ بابا، چه کسی مرا در کودکی یتیم کرده است؟ بابا، چه کسی یتیم را پرستاری کند تا بزرگ شود؟ بابا، این زنان بی پناه را چه کسی پناه دهد؟ بابا، این چشمهای گریان، این موهای پریشان، این غریبان و این بی پناهان را چه کسی دستگیری کند؟ بابا، یعنی دیگر وقت خواب برایم قرآن نمی خوانی؟ دیگر با دستهایت موهایم را شانه نمی کنی؟ دیگر با لبهایت اشکهایم را نمی گیری؟ دیگر با بوسه هایت غم هایم را نمی زدایی؟ دیگر سرم را بر زانویت نمی گذاری؟ دیگر دلم را آرام نمی کنی؟

کاش نبودم بابا، کاش نمی توانستم تو را در این حال و روز ببینم . بابایم، به من گفتند به سفر می روی: این چه سفری بود که میان سر و بدنت فاصله انداخت . این چه سفری بود که تو را از من گرفت . عزیز شجاع من، شمر چگونه جرات کرد بر سینه ی ستبر تو بنشیند و سرت را ببرد؟ بابایم وقتی تو رفتی ما را بر شتر بی جهاز نشاندند، به صورت ما سیلی زدند و عمه ام را کتک زدند . جان من فدای تو باد که مظلومترین بابای عالمی . پدر همسری عالمی، امام دنیا و آخرتی، نوه ی پیامبری، فرزند علی و فاطمه ای، پدر سجادی و پدر امامان بعد از خودی . تو . . . برادر زینبی . . . من می فهمم . . . اما من الآن بیش از همه به تو محتاجم و بیش از همه فرزند توام، دردانه ی توام، دختر توام، . . . هیچ کس به مانند من نیاز و غربت را به دستهای تو احساس نمی کند . شاید همه بتوانند بدون تو زندگی کنند ولی من بدون تو، می میرم . بی آب هم اگر بتوانم زندگی کنم بی تو نمی توانم . تو نفس منی، بابا! تو روح و جان منی، بی روح، بی نفس، بی جان چه کسی تا به حال زنده مانده است . پس بیا و مرا ببر . . . .

× × ×

خورشید غروب کرده بود و آسمان سر تا سر به عذا نشسته بود . منتظر ستارگان بودند و بس، آنان به امید طلوع خورشیدی دیگر می درخشیدند، اما تو دیگر ناله سر نمی دادی و بهانه ی خورشید را در آن شب تاریک نمی گرفتی . سکوت بود و خرابه های شام، سکوت بود و نغمه های جانسوز دل، نسیمی شروع به وزیدن کرد و گلبرگهایت را در آغوش کشید و آنها را به دیار عشق برد . همانجایی که خورشید را سر بریدند آن را بر سر نی کردند و همانجایی که تو را از خاک به درآوردند . و همانجایی که یوسف را از یعقوب گرفتند و عباس را از حسین . نیلوفر کبودم! تو غنچه ای بودی که هرگز نشکفتی نمی دانی با رفتنت چه آتشی بر دل گلهای دیگر و آن گل یاس گذاشتی . حال ای آسمان گریه کن و ای بلبل حق بخوان، بخوان قصه ی شهادت را بخوان حدیث عشق را، بخوان فراق یاران را از خرابه های شام و بخوان قرآن خواندن خورشید را بر سر نی .

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید

بر خشک چوب نیزه ها گل کرد خورشید

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم

خورشید را بر نیزه گویی خواب دیدم

خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است

خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است . . .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان