دو خصوصیت نهایی خویشتن سازی عبارتند از آزادی و آگاهی.
آزادی
شناخت انسان امری پیچیده ای است و در طی اعصار و قرون نویسندگان در شناساندن انسان به ما نقش مؤثری داشته اند. در میان نوشته های یکی از شایسته ترین نویسندگان، این جملات قصار به چشم می خورد:
یکی از متداول ترین خرافات این است که هر یک از افراد بشر دارای خصوصیات ویژه و مخصوص به خود است، و انسان موجودی مهربان، ظالم، عاقل، نیرومند، خونسرد و مانند آن است. همه ی انسان ها این طور نیستند... انسان هم چون رودخانه است: آب همه ی رودخانه ها یکی است، و با دیگر آب ها تفاوتی ندارد، ولی هر یک از رودخانه ها در یک نقطه تنگ، در جای دیگر تند، در یک جا آرام، در نقطه ای فراخ، گاهی دارای آب روشن، گاهی کدر، زمانی سرد، و گاهی گرم هستند. انسان هم همین طور است. هر یک از افراد بشر در وجود خود ویژگی های سایر افراد بشر را دارد که گاهی این خصوصیت و زمانی آن ویژگی، خودنمایی می کند. انسان اغلب از خود، بیگانه می شود در حالی که همیشه همان انسان واحد است.
انسان خویشتن ساز به این جهت آزاد است که هرچند ممکن است در زندگی مثل یک بازیگر بازی کند، ولی از بازی آگاهی دارد، آن را «از روی عمد و ریا انجام می دهد.» و می داند که گاهی سلطه جویی می کند و گاهی نیز در معرض سلطه جویی دیگران قرار می گیرد، ولی از این سلطه جویی آگاهی دارد. وی هنگامی سعی می کند سلطه جویی را تغییر دهد که خودش در معرض سلطه جویی دیگران قرار گرفته باشد. به این ترتیب قبول مسئولیت برای تغییردادن یک نفر مستلزم قرار گرفتن در معرض سلطه جویی آن شخص است. انسان می تواند چنین کسی را سلطه جو توصیف کند یا با او مواجه شود ولی لازم نیست مسئولیت تغییر او را بپذیرد. انسان خویشتن ساز می داند که هر کسی سرانجام باید مسئولیت تغییر خویشتن را قبول کند.
تسلیم یا تنبلی
برخی دیدگاه ها تسلیم و فعل پذیری را از وظایف طبیعی زنان می دانند که بسیاری از زنان مردنمای امروز، فاقد آن هستند. آن ها حتی پا را از این هم فراتر می گذارند و زنان امروزی را به منزله ی کسانی می داند که سعی می کنند مسئولیت همه چیز را به گردن بگیرند و با مردها رقابت کنند. خانم رابینسون می گوید که در مراودات جنسی و زندگی، مردها عموماً فاعل و اکثریت زنان فعل پذیر هستند. به نظر این نویسنده هم مرد و هم زن بالقوه دارای خصوصیات فعل پذیری هستند، ولی زن ها این خصوصیات را بیش از مردان از دست داده اند. به دیگری اعتقاد داشتن یعنی این که آدم بتواند به آن شخص تسلیم شود، و همخوابی جدی در واقع جریان آمیزشی است که در آن دادن و دریافت کردن، تسلط و تسلیم در هم می آمیزد و دو ارگانیزم در آن واحد جنبه ی فعال بودن و فعل پذیری بالقوه را یک جا دارند.
هرچه در یک زمینه ی خاص بیشتر جدیت کنیم، بیشتر شکست می خوریم و هدف هایی وجود دارند که هرگز نمی توان با تلاش فعالانه به آن ها دست یافت. این گفته در روان درمانی هم صادق است. در روان درمانی فرد هر چه بیشتر سعی می کند به راه معینی برود، بیشتر با شکست مواجه می شود.
در خویشتن سازی درک این نکته حایز کمال اهمیت است، زیرا این بدان معنی است که برای نیل به کیفیت های ژرف خویشتن سازی، نظیر عقل، عظمت، فروتنی، جرأت، احترام و عشق لازم نیست تلاش کنیم. این خصایل یاد گرفتنی نیستند و اغلب هنگامی به آن ها گردن نهیم؛ مثلاً در روان درمانی می شنویم که بیمار سعی می کند «واقعی» باشد اما هرچه بیشتر برای رسیدن به این منظور تلاش می کند بیشتر دغل باز جلوه می کند. پس از چندین ساعت بالأخره می گوید: «من حماقت می کنم باید ول کنم. فکر می کنم نمی شه برای شما بگم.» برخلاف ظاهر امر، وی در همین لحظه، «واقعی» است. بیمار مذهبی متظاهر از نوع دیگر است. هرچه بیشتر سعی می کند کوچک و حقیر باشد، بیشتر مغرور می شود. در واقع دوست داشتنی ترین افراد کسی است که امیدی به دوست داشتنی بودن، ندارد. به همین دلیل است که درمان های مربوط به خویشتن سازی و واقعی بودن به چیزی بیش از تلاش های برانگیخته شده و شرطی شدنِ ساده، احتیاج دارد. برای این منظور می بایست عظمت رشد شخصی را که از گردن نهادن و تسلیم در برابر رشد، به جای مقاومت در برابر آن، منشأ می گیرد، کشف کرد.
انسان سلطه جو هرگز رمز تعادل بین تسلیم خالی از ریا و تلاش صادقانه را یاد نگرفته است. وی در عوض یک خدای کوچک است که سعی می کند زندگی خود و دیگران را از راه کنترل و سلطه جویی اداره کند. وی عمیقاً نسبت به خود و دیگران بی اعتماد است. حتی سلطه جویی های غیرفعال او نیز نوعی تلاش برای کسب قدرت مطلق است که با آن وسیله همواره در زندگی اش افراد فعال را کنترل و هدایت می کند. تقاضاها و «باید» های فعال وی هم نوعی قدرت مطلق است که موجب بی اطمینانی او نسبت به قابلیت های بالقوه و مستقل دیگران می شود. انسان سلطه جو سعی می کند جنبه ی زشت یا سلطه جویانه ی وجود خود را که با طبیعت او متناقض است، پنهان نگاه دارد.
آگاهی
انسان لازم نیست حتماً سلطه جو یا قربانی درمانده ی سلطه جویان باشد. یکی از روشهای اساسی درمان گشتالتی، که در این زمینه به ما کمک می کند، مفهوم «تداوم آگاهی» است که انسان می تواند بیشتر توجه خود را به لحظه های دائماً در حال تغییر معطوف دارد و آن چه را که لحظه به لحظه در آگاهی خود تجربه می کند، اظهار نماید. آن چه را ما در یک لحظه مورد توجه کامل قرار می دهیم، می توان در سه بعد خلاصه کرد:
(1) این جا در برابر آن جا (یا جای دیگر)
(2) حال در برابر گذشته یا آینده
(3) احساسات در برابر اندیشیدن یا ادراک کردن
درمانگر، در کمک به بیمار برای نیل به آگاهی، مرتباً او را به کامل کردن این جمله راهنمایی می کند: «در این جا و همین حالا آگاهی دارم که...» بیمار دنباله ی جمله را می گیرد و آن چه را همین حالا احساس می کند یا می اندیشد، بیان می کند. اندیشیدن وی یا به یادآوری گذشته یا به برنامه ریزی برای آینده مربوط می شود. احساس وی عبارت از عواطفی است که در این لحظه تجربه می کند، به عنوان مثال به مکالمه ی زیر توجه نمایید:
درمانگر:
این جمله را تکمیل کن: «در این جا و همین حالا آگاهی دارم که...»
بیمار:
در این جا و همین حالا آگاهی دارم که می ترسم.
درمانگر:
می توانی تشریح کنی که ترس تو کجاست؟
بیمار:
صدایم ضعیف و دست هایم مرطوب و چسبناک است.
درمانگر:
دیگر به چه چیزی آگاهی داری؟
بیمار:
به صدای دستگاه تهویه ی اتاق آگاهی دارم.
درمانگر:
دیگر به چه چیزی آگاهی داری؟
بیمار:
به پارچه ی خشن این صندلی راحتی آگاهی دارم.
درمانگر:
خشونت صندلی را از کجا احساس می کنی؟
بیمار:
خشونت صندلی را از تماس کف دستم با آن احساس می کنم.
درمانگر:
آیا اطلاع داری که با پایت لگد می زنی؟
بیمار:
بلی، اطلاع دارم.
درمانگر:
دلت می خواهد به چه کسی لگد بزنی؟
بیمار:
به تو، زیرا مرا وادار به این تمرین احمقانه کرده ای.
این مثال اهمیت آموختن آگاهی نسبت به «امور بدیهی» را مشخص می کند. انسان سلطه جو بر طبق عادت چیزهای کوچکی نظیر حرکت دست ها و پاها، دگرگونی های چهره، ژست ها و لحن صدای خود یا دیگران را نمی بیند و نمی شنود. هرچه سعی کند آگاهی خود را از طریق تجاربی نظیر آن چه در بالا گفتیم افزایش دهد، از مرده بودن به زنده بودن نزدیک تر می شود. وی به جای آن که بر محاسبات سنجیده اش به عنوان یک سلطه جو تکیه کند، می کوشد به واکنش های همزمان خودش نسبت به دنیای خویش اعتماد کند.
اغلب گفته اند که آگاهی هدف روان درمانی است. چون تغییرات از آگاهی ناشی می شود. آگاهی شکلی از عدم تلاش است و از آن چه که فرد در هر لحظه هست ناشی می شود حتی اگر به مفهوم نقش سلطه جویانه توأم با ریاکاری باشد که همه ی ما گاه و بی گاه برای پشتیبانی خارجی انجام می دهیم.
مثال زیر که از یک مورد روان درمانی اقتباس شده است، این مطلب را روشن می کند:
درمانگر:
هم اکنون به چه چیزی آگاهی داری؟
بیمار:
به این نکته آگاهی دارم که دلم می خواهد شما را کتک بزنم.
درمانگر:
همان کسی باش که دلش می خواهد کتک بزند.
بیمار:
به این دلیل می خواهم شما را بزنم که برای من تصمیم نمی گیرید.
درمانگر:
حالا به جای من باش و پاسخ بده.
بیمار:
مریم، اگر قرار باشد همیشه به جای تو تصمیم بگیرم، تو هیچ وقت بزرگ نخواهی شد.
درمانگر:
و چه جواب می دهی؟
بیمار:
حق با تو است لعنتی.
درمانگر از بیمار خواهش می کند تا سلطه جویی خود را بیازماید و سپس از طریق ایفای نقش، از او می خواهد که «یک درمانگر عاقل باشد.» به بیمار کمک می کند تا توانایی های بالقوه ی خویشتن سازی اش را که طبعاً در اعماق وجود وی نهفته است، کشف کند و به آن ها احترام بگذارد.
کنترل شخصی
یک اصل که در موقعیت های مختلف زندگی مانند یک زمینه ی قوی همه جا حاضر است و به کنترل طبیعی رفتار ما می پردازد، این است که، وجود انسان دارای قطب های متعددی است. انسان فعال و فعل پذیر، قوی و ضعیف، مستقل و در عین حال متکی، مهربان و در عین حال پرخاشگر است. انسان هم برنده می شود و هم بازنده. محافظه کاری و آزادیخواهی دو نمونه ی دیگر از خصوصیات انسان هستند.
منبع مقاله : قاضی، قاسم؛ (1387) سلطه جویی: از سلطه جویی تا خویشتن سازی، تهران: نشر قطره