ماهان شبکه ایرانیان

تحلیل مفهومی از ضرورت ایدئولوژی

مهندسی گام به گام که پوپر می خواهد با روش های دموکراتیک و روش عملی آزمون و خطا در «جامعه باز» به کار گیرد، تا جامعه رفاه و بهشت زمینی تحقق یابد، علی رغم ادعای پوپر، یک طرح اتوپیایی و ناکجاآبادگرایی است که لزوما در یک جامعه ایدئولوژیک، امکان پذیر است; زیرا مهندسی اجتماعی مورد نظر با روش های خاص خود، جهت رسیدن به جامعه رفاه که غایت و مقصود چنین مهند ...

«قسمت پایانی »

نقد با ایدئولوژی پوپر و ناکجاآبادگرایی

1 . نقد اول:

مهندسی گام به گام که پوپر می خواهد با روش های دموکراتیک و روش عملی آزمون و خطا در «جامعه باز» به کار گیرد، تا جامعه رفاه و بهشت زمینی تحقق یابد، علی رغم ادعای پوپر، یک طرح اتوپیایی و ناکجاآبادگرایی است که لزوما در یک جامعه ایدئولوژیک، امکان پذیر است; زیرا مهندسی اجتماعی مورد نظر با روش های خاص خود، جهت رسیدن به جامعه رفاه که غایت و مقصود چنین مهندسی اجتماعی می باشد، در صورتی که عناصر و اجزای آن به صورت هماهنگ عمل کنند، می تواند نویدگر جامعه بازی باشد که پوپر آن را در خیال و رؤیای خود می پروراند . از این روی، برای حصول به جامعه باز - به عنوان یک طرح اتوپیایی و ایدئولوژیکی - می بایست اجزای آن جامعه، هماهنگ و منسجم عمل کنند . در این صورت مهندسی خردگرا و جز به جز، برای حصول اهداف کلان و کل گرایانه، در طول آن قرار می گیرد . از این رو مهندسی کل گرا و ناکجاآبادی در یک نظام ایدئولوژیکی، در عرض مهندسی جزءگرا قرار نمی گیرد; بلکه مهندسی تدریجی و جزء به جزء در طول مهندسی کل گرا قرار دارد; به همین خاطر قابل جمع اند . لذا (1) گرفتار می آید .

بدین ترتیب تحقق یک «جامعه باز» که ایده آل و آرزوی لیبرال هایی چون پوپر می باشد، منوط به تحقق هماهنگ و منظم دیگر اجزا و عناصر دیگر آرمان مورد نظر می باشد که مجموعا یک کل را تشکیل می دهند و جهت گیری معینی دارند . در واقع همان ها استراتژی کلان جامعه سرمایه داری را شکل می دهند . این تناقض در دیدگاه پوپر در بیان یکی از منتقدان وی چنین آمده است:

پوپر مدعی مخالفت با «اتوپیسم » است و معتقد است که کل گرایی فلسفی به «اتوپیسم » می انجامد; در حالی که خود مبدع و مبلغ صورتی از «اتوپیسم » گردیده است . اساسا تاریخ فلسفه غرب به اعتباری تاریخ اسارات در سراب اتوپیسم است . (2)

در این طرح آرمانی، تحقق جامعه ای که اعتقاد به مقدسات و ماورای طبیعت در آن جایگاهی ندارد، منظور می باشد . زیرا چنین اموری را مصداق «جامعه بسته » تلقی می کند . در حقیقت جامعه باز، صریح ترین بیان تئوریک ایدئولوژی نئولیبرالیسم معاصر است که پوپر در نقش یک «شخصیت ایدئولوگ » ، نقش پیامبرانه خود را در حفظ سلطه و نظم موجود تمدن غرب، بازی کرد .

از سوی دیگر با وجود دستگاه ها و سیستم های عظیم تولید فرهنگ، اخلاق و اندیشه و تولید ایدئولوژی جدید - که در حکم دستگاه های ایدئولوژیک می باشند و در حال اشاعه و بسط یک طرز تفکر لیبرال به کل دنیا هستند - آیا مهندسی اجتماعی تدریجی ضد ناکجاآبادگرایی، اگر به این معنا می باشد که لیبرالیسم غرب از یک برنامه ریزی کلان و از یک سیاست استراتژیک که محاسبه منافع دراز و آینده نگری می کند، به دور است، انکار واقعیت های مشهود و آشکار سلطه و قدرت جهانی فعلی نیست؟

در جهان فعلی، تمدن غرب با ابزار و تکنولوژی بسیار تاثیرگذار و مخرب خود احساسات و امیال و حتی ذائقه توده ها را در هت حفظ منافع سیستم سرمایه داری ساماندهی می کند که این هدایت و سرپرستی افکار و امیال و احساسات نیز بر طبق آخرین نظریه های روان شناسانه و جامعه شناسانه، بهینه و تعدیل می شود و این امر، نشان از یک تفکر اتوپیایی غلیظ و شدیدی می دهد که به نظر می رسد تاکنون به این وسعت و عمق نبوده است . از این رو برای روشن شدن این استراتژی کلان و سیاست کلان لیبرالیسم و «راکفلر» (5) را در دفاع از استراتژی کلان سرمایه داری لیبرالیسم ذکر کرد که چگونه این بنیادهای مالی برای تکوین نظریه سرمایه داری لیبرالیسم و بسط آن به تمام نقاط، از تمام توان و مقدورات خود کمک می گیرند تا اهداف استعماری و استثماری سرمایه داری غرب تحقق یابد . آنها برای حمایت از نظام سرمایه داری و حفظ آن، چارچوب فکری و نظام اندیشه و عقیده خاصی که همان ایدئولوژی لیبرالیسم باشد، دنبال می کنند . ادوارد برمن در رابطه با نقش بنیادهای مالی در فرهنگ سازی می نویسد:

بنیادهای بزرگ در مراحل اوج انباشت سرمایه در ایالات متحده، برای تحقق بخشیدن به اهدافی معین، ایجاد شدند . این اهداف عبارت بودند از تثبیت موقعیت شرکت های رو به رشد، حفظ نظم و مشروعیت بخشیدن به آن در چشم اکثریت مردم ایالات متحده، نهادی ساختن اصلاحات مشخص به منظور جلوگیری از مطرح شدن خواست تغییرات ریشه ای در ساختار جامعه، و پایه ریزی شبکه ای جهانی از نخبگان با استفاد نهادهای آموزشی; نخبگانی که دیدگاه آنان در مورد نحوه حکومت و دگرگونی جامعه، کارا، تخصص معتدل، تدریجی و برای منافع طبقاتی افرادی مانند آقایان کارنگی، فورد و راکفلر، که مؤسسین بنیادها بودند، کاملا بی خطر باشد . حمایت بعدی بنیادها از آموزش داخلی و خارجی را نمی توان از کوشش آنها برای تنظیم یک سیاست با ثبات داخلی و حفظ نظم جهانی سازگار با منافع آنها و تحکیم سرمایه داری بین المللی جدا ساخت . (6)

برمن در رابطه با نقش بنیادها در برجسته کردن بعضی از واقعیت ها و تبلیغ قرائت خاصی از واقعیت ها برای تضمین حاکمیت خود، می نویسد:

بنیادها نقش اساسی در مشروع جلوه دادن پدیده های خاص اجتماعی ایفا کرده و به این ترتیب به تضمین حاکمیت برداشت خاصی از واقعیت که با منافع آنان سازگار باشد، کمک کرده اند . در همان حال، بنیادها در ایجاد و تداوم سلطه فرهنگی و عقیدتی - به نحوی که برداشت های دیگر از واقعیت اجازه ظهور نیابد - نقش اساسی ایفا کرده اند . (7)

بنیادها برای آفرینش و پدیداری واقعیت دلخواه خود که به تحکیم حاکمیت سرمایه داری منجر شود و همچنین برای تغییر و اصلاح افکار عمومی در جهت سلطه حاکم، ابزار و رسانه های جمعی فراگیر را به کار می گیرند تا با متقاعد کردن آنان بتوانند واقعیت را آن گونه که می خواهند انعکاس دهند، نه آن گونه که هست .

بنیادهای عمده در آفرینش برداشتی از واقعیت که توسط بسیاری از مردم پذیرفته شده است، نقش مهمی ایفا کرده اند . آنها به عنوان مثال از طریق دخالت تلویزیون آموزشی، و یا تامین نیازهای مالی برنامه های معینی در دانشگاه های منتخب، در تحقق این هدف کوشیده اند . (8)

برمن در ادامه همین مطلب می نویسد:

اگر یک طبقه، ابزار متقاعد کردن را در اختیار داشته باشد، گاه می توانند مردم را قانع کنند که جهان بینی آنان - ولو غیر منطبق با واقعیات باشد - صحیح است . بنیادهای بزرگ از طریق کنترل فرهنگ و اشاعه ایدئولوژی خود در چنان موقعیتی قرار گرفته اند که جهان بینی خاصی را طرح و تحکیم می کنند . (9)

نقش بنیادها در بسترسازی جهانی برای تحقق هژمونی سرمایه داری غربی با ایدئولوژی لیبرالیستی حاکم بر آن در کشورهای جهان سوم بسیار قابل توجه است که حاکی از اتوپیایی می کند که از سال 1945 شروع شده و هنوز ادامه دارد . لذا ادعای پوپر بر این که مهندسی اجتماعی و جامعه باز وی، مبتنی بر یک ناکجاآبادگرایی و ایدئولوژیکی نیست، ساده انگارانه است و در عین حال در ادعای وی، تعمدی برای ایجاد ضدیت با ایدئولوژی به کار رفته است که نه علمی است و نه تجربی .

2 . نقد دوم

نقد و اشکال دیگری که بر مهندسی غیر ایدئولوژیک پوپر وارد است، این است که همان گونه که ایشان مهندسی ناکجا آبادگرایی و روش کل گرایی را در جوامع ایدئولوژیک، به خاطر این که دارای اهداف بلند و آرمانی می باشد، متهم به ایده آلیستی و رؤیایی می کند، جامعه باز وی نیز شواهد عینی موجود حاکی از آن است که آرمان مورد نظر جامعه باز، با شیوه و روش تدریحی به بن بست رسیده است .

در واقع این اتوپیای جامعه باز با ایدئولوژی لیبرالیستی آن، به نفع طبقه سرمایه سالار و انباشت ثروت های خصوص انجامید که در کنار آن، اشکال پایداری از محرومیت در پشت به ظاهر فراوانی همگانی و تیره بختی عمومی، رشد کرد . (10)

ادوارد برمن در نقد اصلاحات تدریجی (مهندسی تدریجی) که دیدگاه «انقلابی » و «تاریخی » را برنمی تابد، می نویسد:

اصلاحات تدریجی و حفظ نظم نهادی موجود از درک این واقعیت ناتوان است که هزینه اتخاذ چنین مسیری برای توسعه، از نظر رنج و فلاکت انسان ها ممکن است از هزینه ای که باید برای توسعه از طریق انقلاب یا ترتیبات اجتماعی و اقتصادی دیگر پرداخته شود، به مراتب بیشتر باشد . (11)

نقد کلی بر تمام صورت های نقد ایدئولوژی

یک . به هر حال نقد ایدئولوژی از زاویه نقد ناکجاآبادگرایی از منظر پوپر، در ادامه همان پروژه لیبرال های جنگ سردی که در مبارزه علیه هیولای کمونیسم، مدعی پایان ایدئولوژی بودند، قرار دارد . (12) که بیش از هر چیز جنبه سیاسی داشت تا علمی و تحلیلی . در حقیقت تضعیف ایدئولوژی و ضدیت با آن، در راستای اهداف توسعه طلبانه جامعه لیبرال آمریکایی بود . در این رابطه ادوارد برمن می نویسد:

تضعیف نقش ایدئولوژی هم، از آن جا ضرورت می یابد که دلبستگی های ایدئولوژیک ضرورتا به قطب بندی سیاسی منجر می شود . چنین تقسیم بندی سیاسی ای نیز به نوبه خود می تواند به ناسازگاری اجتماعی بینجامد که آن نیز، نظم، ثبات و امکان حفظ رشد مستمر اقتصادی آمریکایی را به مخاطره می اندازد . (13)

الوین گولدنر جامعه شناس آمریکایی با بررسی تفصیلی مکتب «اصالت ساخت و کارکرد» در جامعه شناسی، با بررسی بنیادهای ایدئولوژیکی این تحلیل جامعه شناختی، تصریح می کند که استقبال روز افزون از مارکسیسم در آمریکا موجب شد، تا تلاش ها و کوشش های زیادی در تحکیم و رشد یک «آلترناتیو» نظری در برابر مارکسیسم به وجود آید تا دیدگاه مارکسیستی در حوزه جامعه شناختی طرد شود . (14)

روشن است که بیان فوق در ضدیت با مارکسیسم و لزوما با ایدئولوژی منحصر در حوزه جامعه شناسی نمی باشد; بلکه می تواند نشانگر این باشد که ضدیت با ایدئولوژی و طبعا ضدیت با اتوپیاگرایی در جوامع ایدئولوژیک، ناشی از شرایط اجتماعی و سیاسی آن دوره می باشد که منشا چنین خصومت هایی می باشد; چنان که آنتونی آربلاستر تصریح می کند که این دوره نیز یک دوره ایدئولوژیک بوده و ستیز با یک حرکت و جدل سیاسی تلقی می شود . وی می نویسد:

رکود جهانی دهه های 1970 و 1980، بازگشت تورم و بیکاری توده ای به دنیای سرمایه داری پیشرفته و تحلیل رفتن دولت رفاه، تاییدی بر این مطلب بود که در مقطع پاپان ایدئولوژی، چیزی بیش از انعکاس سیاسی و روشنفکری شکوفایی سرمایه داری پس از 1945 نبوده است; واقعیتی که اکنون دیگر به پایان رسیده است . این مقطع نیز خود یک دوره ایدئولوژیک است . (15)

دو . نقد کلی دیگری که بر شیوه برخورد همه لیبرال های مدعی پایان ایدئولوژی در جوامع ایدئولوژیکی وارد است، این است که لیبرال ها این جوامع، خصوصا جامعه کمونیستی را به توتالیتاریانیسم و خشونت متهم می کنند; حال آنکه خود در عمل به تناقض و پارادوکس گرفتار شدند; زیرا در رفتار و مقابله با ایدئولوژی رقیب، غیرلیبرال ترین رفتارها را از خود نشان دادند که هیچ تناسب و سنخیتی با لیبرال بودن آنها نداشت که این پرده از چهره نفاق لیبرال ها در واکنش علیه ایدئولوژی برمی دارد و می رساند که آنها در حقیقت و در جوهره خود، به هیچ وجه لیبرال نبودند و نیستند; بلکه بر عکس، لیبرال های آن دوره چنان فضای هیستریک و ناامن را در همه جا گستراندند که هر شخصی که به شیوه لیبرال ها در تفتیش عقاید معترض بود، به آلودگی به کمونیسم متهم می شد . (16)

آنتونی آربلاستر می نویسد:

لیبرالیسم آن چنان که مبلغان آن می خواهند به ما بقبولانند، هیچ گاه مرامی کاملا ملایم و لطیف نبوده و نیست . لیبرالیسم چه در ساحت نظریه و چه در عمل، دارای جنبه های تاریک است . اما شاید نتوان هیچ دوره دیگری را سراغ گرفت که در آن، به اندازه دوره وسواس و ضدیت با کمونیستم، یعنی بین سال های 1945 تا 1960، لیبرال های مؤمن با چنین خفتی به اصول خود خیانت کرده باشند . دوره ای که در آن دست کم گروهی از آنها به منادیان و مدافعان تفتیش عقاید و تعقیب و آزاد سیاسی تبدیل شدند . (17)

در هر حال موضع سلبی و منفی پایان ایدئولوژی، با تمام جلوه های آن می تواند یک موضع بسیار کوتاه بینانه و مغرضانه در اندیشه غرب تلقی کرد . زیرا نمی توان از ایدئولوژی به هر معنا که باشد، در هر نظامی که باشد، گریخت . صرف ادعای خصومت با ایدئولوژی و اتوپیایی بودن آن و ضدیت غیرعقلانی با آن، کسی را خالی از بار و موضع ایدئولوژی نمی کند . آریلاستر می نویسد:

از آن جا که پایان ایدئولوژی، مدت کوتاهی پس از اعلام آن توسط بل، شیلز، لیپست، ریمون آرون و دیگران، خود به پایان رسید، انسان دچار این وسوسه می باشد که کل این دوره را به عنوان یکی از مقاطع کوته بینی فکری غرب، کنار بگذارد . (18)

به همین علت ما نیز بر این باوریم که غرب تا زمانی که به یک ایدئولوژی و مکتب الهی و وحیانی روی نیاورد، همواره بستر سیاسی و اجتماعی اش خاستگاه زایش ایدئولوژی هایی بی پایه و اساس، خواهد بود; چنان که دیوید مک للان در نقد نظریه بل درباره «پایان ایدئولوژی » می نویسد:

ما در یک جامعه سقوطکرده زندگی می کنیم . تا زمانی که آن جامعه را اصلاح نکرده ایم، همچنان درگیر ایدئولوژی خواهیم بود . بنابراین نتیجه می گیریم که اگر چه اصولا نقطه پایانی می تواند برای ایدئولوژی وجود داشته باشد ولی بی شک این نقطه پایان در هیچ جا مشاهده نمی شود حتی در افق . (19)

دیدگاه و نظر نهایی در پایان ایدئولوژی

اگرچه نتیجه مک للان در این رابطه، نسبت به بستر تاریخی رویکرد پایان ایدئولوژی می تواند صحیح باشد، اما با در نظر گرفتن سیر تکاملی جوامع و آغاز و انجام تاریخ تمدن های بشری که در فرایند تاریخی همواره افول و صعود تمدن ها و مکتب های مادی روی داده، می توان به انتظار گشایش افق های روشنی در پایان عمر ایدئولوژی های خودبنیاد بشری نشست که پایان ایدئولوژی در این صورت، به معنای پایان نظام های فکری و عقیدتی مبتنی بر عقل خودبنیاد بریده از وحی است; زیرا اصولا ما بر این باوریم که تجربه شکست های متوالی ایدئولوژی های غربی، در برآوردن مطالبات و نیازهای بنیادی بشر، نظام ایدئولوژیکی غربی را در حال حاضر به بحران مشروعیت و هویت به تبع بحران مقبولیت گرفتار کرده است که رهایی از آن به این سادگی ها ممکن نیست . هرچند نظام های ایدئولوژیکی غربی در چالش برای بازیابی هویت و مشروعیت از کف رفته، با بهره گیری از آخرین رهاوردهای فنی و علمی با سیاست اغوا و گسترش غفلت عمومی در مقام پوشاندن یاسیطره بر چنین بحران هایی هستند و هرچند نظام های ایدئولوژیک بتوانند بحران های اقتصادی و سیاسی را حل کنند، ولی نمی توانند بر بحران های معنوی و اخلاقی که گریبان غرب را گرفته، فائق آیند .

لذا با رویکرد جدیدی که به معنویت و دین در بطن غرب صورت گرفته که همراه با بدبینی و ناکارآمدی نظام های ایدئولوژیکی غربی در بین توده های عظیم می باشد، می توان افق های روشنی را در پایان پذیری و به سرآمدن عمر ایدئولوژی های بشرانگارانه و عقل بنیاد بشری به نظاره نشست . لذا آینده تاریخ و جهان، از آن نظام ایدئولوژیکی و منسجمی خواهد بود که از جوهره دین حقیقی و دین اصیلی که منشا وحیانی دارد، الهام گرفته باشد که هویت این نظام ایدئولوژیکی دینی، در فرض نسبت با دین آسمانی شکل می گیرد .

پی نوشت ها در دفتر مجله موجود می باشد .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان