ماهان شبکه ایرانیان

حکمت متعالی ادیان در گفت و گو با دکتر محمود بینا

استاد دکتر محمود بینا مطلق، به سال ۱۳۰۷ در تهران متولد شد. در سال ۱۳۴۸ دکتری فلسفه را از دانشگاه گوتینگن آلمان گرفت، سپس در دانشگاه لوزان سوئیس به تحصیل و تدریس ریاضیات مشغول شد و از زمان تاسیس دانشگاه صنعتی اصفهان در مهر ۱۳۵۶ تا کنون در آن دانشگاه ریاضیات و فلسفه علم تدریس می کند

استاد دکتر محمود بینا مطلق، به سال 1307 در تهران متولد شد. در سال 1348 دکتری فلسفه را از دانشگاه گوتینگن آلمان گرفت، سپس در دانشگاه لوزان سوئیس به تحصیل و تدریس ریاضیات مشغول شد و از زمان تاسیس دانشگاه صنعتی اصفهان در مهر 1356 تا کنون در آن دانشگاه ریاضیات و فلسفه علم تدریس می کند. استادبینا به زبانهای عربی، انگلیسی، فرانسه، آلمانی، سانسکریت، یونانی و لاتین آشنایی دارد. از استاد که وقت گرانبهای خویش را در اختیار ما گذاشتند، صمیمانه تشکر می کنیم.

هفت آسمان: آیا پیام همه ادیان، علی الخصوص ادیان شرقی و ابراهیمی واحد است یا نه؟ اگرواحد است این پیام چیست؟ و اگر شی ء واحدی نیست چگونه می توان از پلورالیزم دینی دفاع کرد؟

استاد بینا: به نظر می رسد پلورالیزم معنایی عمیقتر از آنچه مطرح می کنند دارد; یعنی برای هر قومی وجهه ای از راه تقرب به خداوند نهاده شده است و هر کس باید از همان راهی که در پیش روی اوست، در نیکوکاری بر دیگری سبقت بگیرد; واین دستور خدا هم هست;می فرماید: و لکل وجهة هو مولیها فاستبقوا الخیرات (1) .این آیه و آیه مکمل آن در سوره مائده که می فرماید: ولو شاء الله لجعلکم امة واحدة ولکن لیبلوکم فی ما اتیکم فاستبقوا الخیرات (2) بر این حقیقت دلالت دارند که اولا کثرت سفرا خواست الهی است چرا که کان الناس امة واحدة ولیکن دور زمان اقتضا داشته است که کثرت محقق شود. دیگر این که در این میان سخن ازمسابقه است: فاستبقوا الخیرات. و در مسابقه هم، برای آن که عادلانه باشد، همه باید از شرایطیکسانی برخوردار باشند، چنان که در مسابقه دو همه در یک خط می ایستند و هیچ کس نباید یک قدم جلوتر یا عقبتر از دیگری باشد. پس، از آیه فاستبقوا الخیرات استنباط می شودکه هر یک از ادیان الهی راه رسیدن به خداست; زیرا خداوند فرموده: در آنچه به شما دادیم بکوشید و بر هم در نیکوکاری سبقت بگیرید، و این است پلورالیزم (در معنای عمیق آن). پلورالیزم باید یک دلیل معنوی و درون ذاتی داشته باشد. حقیقت اصلی، یعنی خداوند، یگانه است، ولی دریافت کنندگان این حقیقت در شرایط مختلف زمانی، زبانی، وقومی قرار دارند.اصل دین همان حقیقت واحد است. ما که می گوییم اصول دین سه تاست: توحید، نبوت،ومعاد، اینها نه اصول دین اسلام، بلکه اصول «الدین » است. یعنی همه ادیان الهی دارای این سه مؤلفه اند. همه ادیان الهی توحید، یعنی حقیقت الهی، را دارند; و بین انسان وخداوند هم رابط لازم است، چنان که هر دینی بنیانگذاری دارد، و این بنیانگذاران به اندازه کافی با هم شباهت دارند که بتوان آنها را به عنوان یک مقوله گرفت. و (در هیچ دین الهی) نیز زندگی فی نفسه هدف نیست; بلکه در پی آن مرگ و معاد است. پس توحید، نبوت و معاد اصول همه ادیان است، نه فقط اصول دین ما. این حقیقت در زبانها و زمانها و اقوام مختلف، صور بیان مختلف به خود می گیرد که متناسب با شرایط هر قوم و ملتی است و همه نیز از طرف خداوند است; همچون نقاطی که در پیرامون مرکز دایره و در فواصل مختلف قرار دارند ولی همگی با شعاعهایی به طرف مرکز دایره برمی گردند. این است که می بینیم درمیان عرفای بزرگ ادیان مختلف، با وجود فواصل زمانی و مکانی متفاوت، وحدت کلام وجود دارد.

هفت آسمان: پس به این ترتیب این که می گویند بودیسم به خداوند اعتقاد ندارد، مورد قبول شما نیست.

استاد بینا: این یک نگرش ظاهری به بودیسم است که می گوید بودیسم فلسفه است و دین نیست. مبحث «نیروانا» در واقع اصل یگانه و تعالی الهی را مطرح می کند. و چون بودا خود راتجلی خلا و برگرداننده به آن حالت معرفی می کند، می توان بر آن عنوان نبوت را منطبق دانست. توحید آن، به اصطلاح، متافیزیک محض را داراست، و نبوت آن در یک اسم مستتراست(بودا خود را Shunyamurti یعنی تجلی خلا می خواند). معاد نیز، که زندگی پس از مرگ است، لازمه اصل رهایی از چرخه زایش و میرش است، وگرنه انسان بعد از رهایی از چرخه زایش و میرش به کجا می رود! چیزی که هست اسمی برای آن نگذاشته است، چرا که مرحله مطلقه حقیقت الهی را با کلام نمی شود وصف کرد، بلکه فقط باید هر صفتی را از آن نفی نمود، زیرا توصیف تعریف است و تعریف تحدید; همانگونه که حضرت علی(ع) می فرمایند: «و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه ». قرآن می فرماید: سبحان ربک رب العزة عما یصفون (3) .مفاد این آیه چیزی به جز آن است که در سبحان الله عما یشرکون (4) فرمود. در این آیه می فرماید مشرکان چون نمی فهمند چیزهایی در توصیف خداوند می گویند که از آن منزه است، ولی آیه اول می گوید حتی اگر انبیا و مرسلین هم توصیف کننده باشند، در مرحله ذات هر نوع توصیفی ساقط می شود.

هفت آسمان: البته در جای دیگر استثنازده است.

استاد بینا: البته ما اصطلاح «تنزیه » و «تشبیه » را داریم ، که معادل فرنگی آنها، دوواژه" "transcendence و" "Immanence است . اصطلاح اول به «تعالی الهی » و این که او در هیچ حد و حصری گنجانده نمی شود اشاره دارد. اصطلاح دوم به حضور او در همه چیز، حتی کوچکترین ذره، اشاره می کند. دین تعادل بین این دو جنبه است. اگر شما فقطبر " "transcendence تکیه کنید، رابطه انسان با پروردگار قطع می شود. به قول پروتاگوراس (5) خدایان، اگر هم باشند، در عالم خودشان هستند و با ما هیچ ارتباطی ندارند. و اما اگر فقط جهت وجنبه " "immanence مدنظر گرفته شود، خدا در آفرینش محدود می شود و مشبهه و مجسمه و آفرینش پرستی (فرشتگان را جای خداگرفتن ویا خدا را در مرتبه فرشتگان نازل کردن) پدید می آید. حقیقت تعادل بین این دوتاست. اسلام نیز یکی از بهترین فرمولها را داراست که همواره تعادل بین این دوجنبه را حفظ می کند; در بعد متافیزیکی که سخن می گوید می فرماید: لیس کمثله شی ء و این چون تنزیه است، بلافاصله پشت سرش یک تشبیه می آورد و می گوید: وهو السمیع البصیر. اصلا ما با دو شهادت مسلمان هستیم: اول می گوییم «لااله الا الله » که ماسوی الله را، به هر شکلش ، نفی می کند، و بعد می گوییم: «محمد رسول الله »، این کلام می آید تا ارتباط آفرینش با خداوند حفظ شود. چون محمد(ص) رسول الله است با «لا»ی لااله الا الله نفی نمی شود; یعنی دو جنبه «تنزیه »و «تشبیه » به طور هماهنگ حفظ می شود. در آیه سبحان ربک رب العزة عما یصفون " "transcendence به شدیدترین وجه آمده، به طوری که بالاتر از این نمی شود گفت، مطلقا فرموده: عما یصفون. اما بلافاصله " "immanence هم به جامعترین وصفی بیان شده است; پشت سرش می گوید: وسلام علی المرسلین که تعمیم محمد رسول الله است. به عبارتی «لااله الا الله و محمد رسول الله » خاص است و عام آن: سبحان ربک رب العزة عما یصفون وسلام علی المرسلین است.

قرآن قبل از این که دیگران به فکر پلورالیزم و مساله کثرت ادیان الهی و راه حل آن باشند آن را مطرح کرده است. البته با ادیان ساختگی کاری نداریم، چون هر اصلی بدلی هم دارد. مدعیان مهدویت که در میان یهودیان چون «فرانکیم » و در میان مسلمانان چون «بهائیت » سر برآورده اند و... مورد نظر ما نیستند. قرآن از ادیان سخن می گوید; پس پلورالیزم، به معنای صحیح آن، نه با هم کنار آمدن است، که گاهی عنوان می کنند، ونه این که بگوییم هر یک ازصاحبان ادیان جنبه ای از حقیقت را دیده اند، وحقیقت تام و تمام را هیچ کس ندارد، پس به هم فخر نفروشید. این در حقیقت توهین به جمیع مرسلین است. چنین نگرشی مرتبت دین را خیلی پایین می آورد. بلکه این کثرتی که ما اکنون با آن مواجهیم در حقیقت راه های مختلفی است تعبیه شده از سوی خداوند و به سوی او، که خود فرمود: ولو شاء الله لجعلکم امة واحدة، یعنی که شما اکنون امت واحده نیستید و صور مختلف دارید ولی فاستبقوا الخیرات. و چون این راه ها از سوی خداوند آمده است، همگی تام و تمام است و می تواند پیرو را به بالاترین حدی که برای انسان ممکن است، یا به قول عرفا، به «فناء فی الله و بقاء بالله » برساند. هر یک از این راه ها چون از طرف خداوند آمده است، به خداوندهم منتهی می شود. و این است معنای صحیح پلورالیزم.

لغت ها فی نفسه خوب یا بد نیستند; مهم برداشتی است که از لغات می شود. مثل کلمه «وحدت وجود». اگر بگوییم وحدت وجود یعنی این که هر پدیده ای تکه ای از وجود خداست، این یا کفر است یا شرک است یا انحراف; ولی اگر وحدت وجود به این معنا باشد که خداوند در قرآن می فرماید: الله نور السماوات والارض (6) که منظور از نور وجود الهی است که در همه جا ساری است به این ترتیب هر وجودی پرتوی است از وجود الهی و این حق است. مساله این است که چه برداشتی ازلغات بشود.

هفت آسمان: بیانی هست که می گوید آینه ای بوده که تمام رخ یار را نشان می داده، بعدشکسته شده است و هر قطعه بخشی را نشان می دهد. حال باید همه را به هم وصل کرد تاحقیقت بتمامه آشکار شود، آیا این دیدگاه قابل قبول نیست؟

استاد بینا: این سخن نادرستی است. این توهین به جمیع مرسلین می شود. جور دیگری می توان گفت:

در سه آیینه شاهد ازلی پرده از روی ماه خود بفکند سه نگردد بریشم ار او را پرنیان خوانی و حریر و پرند (7)

ما آینه هایی داریم که در هر آینه رخ یگانه یار، به اکمل وجه متجلی می شود. البته آینه تمثیلی است برای آنچه ما را به اصل دین برمی گرداند. پس در واقع ادیان تجلیات معادل هستند، نه اسلام چیزی کم دارد و نه مسیحیت. این طور نیست که دین مسیحیت چیزی داشته باشد و ما نداشته باشیم، یا ما چیزی را داشته باشیم و مسیحیت نداشته باشد و بگوییم خودمان باید این دو را با هم جمع کنیم تا حقیقت کامل را کشف کنیم. اگر خودمان بر چنین کاری قادر بودیم که خداوند پیامبر نمی فرستاد. برخی مثال فیل را برای پلورالیسم زده اند که مناسبتی ندارد. اگر قرار باشد از مثنوی مثال بزنیم، مثال انگور و عنب و اوزوم مناسبتر است.

هفت آسمان: با توجه به این مطلب، تعدد ادیان و گفت و گوی بین ادیان چطور تصویرمی شود؟ به عبارتی گفت و گوی بین ادیان نمی تواند مصلحت جویانه باشد که چون می خواهیم با هم زندگی کنیم پس با هم به گفت و گو بنشینیم، بلکه حقیقت جویانه است.

استاد بینا: گفت و گوی بین ادیان در حالت ایده آلش همان است که تاکنون بین عرفا اتفاق افتاده است. مثلا هاتف در ترجیع بندش یک نوع گفت و گوی بین ادیان دارد. می گوید از نظرظاهری ادیان اعتقادات مختلفی را بیان کرده اند; مثلا در کتابی گفته می شود: تکاد السماوات یتفطرن ... ان دعوا للرحمن ولدا (8) و در یک کتاب دیگر هم می گویند: حضرت عیسی پسرخداست. در صورت ظاهری معتقداتشان با هم متفاوت است. ولی باید اصل را دید. اینهانحوه بیانهایی است از یک اصل واحد که هاتف در آن ترجیع بندش خیلی خوب مطرح کرده است:

در کلیسا به دل بر ترسا گفتم ای دل به روی تو دربند نام رب یگانه چون شاید که اب و ابن و روح قدس نهند

او هم جواب می دهد که:

تو که از سر وحدت آگاهی تهمت کافری به ما مپسند در سه آیینه شاهد ازلی پرده از روی ماه خود بفکند سه نگردد بریشم ار او را پرنیان خوانی و حریر و پرند ما دراین گفت و گو که از یک سو شد ز ناقوس این ترانه بلند که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الا هو

بعد می گوید نزد یهودیان رفتم و در آخر بحث همین را شنیدم. نزد زردشتیان رفتم، پیر:

گفت جامی دهیدش از می ناب گرچه ناخوانده باشد این میهمان و خلاصه در آنجا هم می شنود:

که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الا هو

پس تصویر صحیح گفت و گوی بین ادیان این است. البته از جمیع پیروان ادیان نمی توان این انتظار را داشت که با هم به گفت و گو بنشینند، چون زمینه فکری می خواهد. از پیروان در سطح معمولی می توان توقع داشت که به همدیگر احترام بگذارند. ولی دین ورزان ومتفکران آنها می توانند همدیگر را درک کنند واین نکته را متوجه باشند که آن خیراتی که دردین ماست در دین شما هم هست و به این ترتیب، چون راهها از طرف خدا می آید ومانمی توانیم راه را بسازیم و چون در راهی هستیم که سرنوشت ما را در آن قرار داده است،پس باید به هم کمک کنیم تا در آن راهی که هستیم فاستبقوا الخیرات را محقق کنیم.گفت و گوی ادیان الان یک ضرورت اجتماعی شده است و امکان پذیر نیز می باشد، چنان که می بینیم عرفای بزرگ چگونه هماهنگ با هم صحبت می کنند. حتی ما برای فهم بهتر دین خود نیاز به این مقوله داریم، زیرا مثلا هر ملتی زبانی دارد، مثل زبان مادری که با آن صحبت می کنیم، ولی وقتی زبان دیگری را هم یاد می گیریم ، تازه به خصوصیات زبان خودمان بهتر آگاه می شویم. به این ترتیب که مثلامی گوییم برای بیان فلان مفهوم، سبک آن در زبان فارسی این است که اینطوری می گوید و در زبان عربی یا انگلیسی به سبک دیگری بیان می کند، و به این ترتیب تعمق بیشتری در زبان خودمان نیز صورت می گیرد.گفت و گوی بین ادیان می تواند به فهم بهتر پیروان هر دین از دین خودش و دینهای دیگرکمک کند.

حضرت علی(ع) که فرمود: «العلم علمان، علم الابدان و علم الادیان »، نفرمود علم دین خود، بلکه فرموده اند «علم الادیان » یعنی شناخت دین های دیگر; چون دین تجلی حقیقت الهی است برای بازگرداندن به سوی خداوند، و انسان اگر با صور دیگر این تجلی آشنا شود،تعمق بیشتری حاصل می کند. البته از طرفی نمی توان از هر مؤمنی یک عارف ساخت ولی می توان به امت گفت که به همسایه خود احترام بگذارید، و این را نیز می توان توجه داد که ماالان دشمن واحد داریم; شرک و کفر با تمام قوا تجهیز شده اند ، دست به دست هم داده اند وبه اسم علم، تکنولوژی و ... با تمام قوا وارد صحنه شده اند و دارند با تمام ادیان مبارزه می کنند. البته الان ظاهر آراسته ای دارند و به طور مستقیم برخورد نمی کنند.

در گفت و گوی بین ادیان باید صمیمیت باشد، نه مصلحت اندیشی. الان رسم است که دعوت می کنند و محافلی تشکیل می دهند که من هم در سه تا ازاین جلسات که در تهران برگزار شد شرکت داشته ام. ارتودکس ها و کاتولیک ها آمده بودند. در ظاهر مسلمان و مسیحی با هم گفت و گو کردند، ولی در باطن نظر هر کس این بود که بگوید من حق هستم. این نه گفت و گوی بین ادیان است و نه فایده ای دارد. ولی اگر، آنطور که شما فرمودید، واقعا تحقیق باشد، باید اینگونه باشد که بگوییم او بنده خداست من هم بنده خدا هستم و چون خداوندبه زبانهای مختلف سخن می گوید، می خواهم به هر زبانی که سخن گفته سخنش را بشنوم تااو را بهتر بشناسم. این کار عملا یک انشراح صدر و باز بودن نظر وعمق فکری زیادی نیازدارد، لذا تحقق کامل گفت و گوی ادیان را از همه افراد نمی توان خواست. ولی علما می تواننداین کار را بکنند. به مقلدین می توان گفت که با احترام متقابل زندگی کنند و هر کسی کارخود را بکند. به آنها حداقل می توان فهماند که مطابق آیه فاستبقوا الخیرات سعی کنند دردین خود نمونه باشند. ولی از هر کس نمی توان توقع داشت که بفهمد که مثلا آن مسیحی یاسرخ پوست که عمل و منسک دین خود را انجام می دهد معادل است با تو که در دین خودعمل می کنی.

هفت آسمان: معمولا گفت و گویی که بین دین شناسان مطرح است به این صورت است که به دیگری بفهمانند که شما این دین را داشته اید و فلان کجروی را پیدا کرده اید، یعنی مثلا اول بارمسیحیت را مسیح(ع) تبلیغ کرد، ولی بعد فلان شخص آمد و این انحراف را ایجاد کرد.

استاد بینا: مساله را متکلمان خراب می کنند. اگر می گذاشتند عرفا با هم صحبت کنند،بحثی پیش نمی آمد.

هفت آسمان: خوب در اینجا این سؤال پیش می آید که معمولا قائلین به وحدت متعالیه ادیان،هرکدام به دین خاصی متشرعند. چرا به این دین متشرع هستند نه به دین دیگر؟

استاد بینا: اگر قائل به وحدت متعالیه باشیم این دین یا آن دین فرق نمی کند; مثلا من مسلمانم ولی هندوئیسم را هم بسیار دوست دارم وکتابهایش را هم می خوانم; ولی وقتی که نگاه می کنم لزومی نمی بینم که اگر دین من شریعتی داشت که بتوان درون آن شریعت به سیر و سلوک پرداخت به دین دیگری بگروم; مثلا من مسلمانم و اسلام هم چیزی کم ندارد، پس لزومی ندارد هندو شوم. اگر دوست من هم «هندو» است، او هم شریعت خود را دارد و لزومی نمی بینم که او را به اسلام بخوانم. ما با هم سر مسایل معنوی، خوب کنار می آییم و در عمل هم باید راهی را پیش گرفت و باید مناسکی را برای تقرب به خداوند به جای آورد. من نماز می خوانم و او هم به شیوه خود عبادت می کند و ما با هم فرقی نداریم; پس به طور کلی اینها کشمکش تبلیغاتی نخواهند داشت. مثل شیخ علی همدانی که با للا یوگشوری (9) در کنار هم زندگی می کردند و به همدیگر هم خیلی علاقه داشتند و ملاقات هم می کردند; یکی عارف بزرگ مسلمان و دیگری عارف بزرگ هندو. نه این به او گفت که بیا مسلمان شو و نه او به این گفت هندو شو. البته بعضی وقتها می بینیم شخصی که قائل به وحدت متعالیه ادیان است دین و شریعت خود را عوض کرده است. این بر می گردد به آن امکاناتی که در هر زمان خاص در هر دینی قرار داده شده است. مثلا در مسیحیت فعلی تقریبا می شود گفت که راه عرفان بسته است. حال کسی که با وجود اعتقاد به وحدت متعالیه ادیان از مسیحیت برگشته و مسلمان شده است، نه به خاطر این است که مسیحیت به عنوان شریعت چیزی از اسلام کم دارد، بلکه از آن رو است که سیر و سلوک معنوی الان امکانش در مسیحیت Opportunist (10) است. گنون از این مساله بحث کرده و می گوید فرض کنید کسی پیرو شریعتی است ولی برای سیر و سلوک راهنما ندارد. او شریعت خود را عوض می کند و به شریعتی رو می آورد که در آنجا مرشد ایده آل او هست. بعضی از اروپاییها به هند رفته اند و آنجا مانده اند. البته برای اروپا راه اسلام نسبت به هندوئیسم راه آسان تری است; ولی نه به خاطر این که اسلام بهتر از هندوئیسم است; بلکه مساله این است که اروپاییها میراث ابراهیمی دارند و چه بخواهند چه نخواهند، اکثریت اروپا مسیحی و اقلیت آن یهودی اند و این هر دو همچون اسلام میراث ابراهیمی هستند; از این نظر برای اروپاییها مسلمان شدن آسان تر است تا این که بیایند اسطوره های بودایی را با آن سبکی که برای آن قسمت از جهان است، درک کنند. این تنوع صور که از طرف خداوند صورت گرفته از روی حکمت است و نه به عبث و گزاف. سر آن تطابق بهتر این قوم یا آن ملت و یا این دوره و آن عصر با ادیان مختلف است.

هفت آسمان: معروف این است که گرایش غربی ها به عرفان و معنویت شرقی بیشتر است،نظر شما در این باره چیست؟

استاد بینا: باید سؤال کرد آیا گرایش احساساتی منظور است یا واقعی و عملی. اگر کسی بخواهد واقعا هندو باشد، هندوئیسم ساختارش طوری است که باید به هند رفت و در هند بود; زیرا هندوئیسم وابسته به سیستم «کاست » است (البته راههایی هم دارند که از کاستها بیرون می آیند و لباس زرد می پوشند و هر کس می تواند از هر کاستی وارد آن شود). و کمتر کسی است که به این الزامات تن در دهد. این گرایشها بیشتر جنبه های احساسی دارد و تعهد عملی کم است. البته در خصوص فرقه «هری کریشنا» که یک مقدار گسترش بیشتری دارد، تا اندازه ای هم می شود پذیرفت که امکان انطباق بیشتر است; زیرا آن فرقه بیشتر بر اساس راه محبت مشی می کند و عارف بدان معنا نیستند. هری کریشنایی ها واقعا فکر می کنند حضرت کریشنا بالاتر از حضرت عیسی است. بدین ترتیب، هری کریشنایی می شوند، نه از آن باب که گنون می گفت، یعنی به نوعی مایل به شریعتند. بنیانگذار هری کریشنا که دو سه سال است فوت کرده است، نگرش ابن عربی و امثال اورا ندارد. او تا حدودی مبلغ دینی است. و اما عده ای نیز که از بودیسم خوششان می آید در واقع ازآن برداشتهایی دارند که تصور می کنند بودیسم یک مکتب فکری است و کاری به خدا ندارد، و برای گریز از خدا می روند و بودیست می شوند، که اشتباه می کنند. ولی اگر بخواهند واقعا و در عمل وارد شوند، آن کاری که «گنون »کرده درست است. البته چنان نیست که همه کسانی که از غرب به ادیان شرقی تمایل پیدامی کنند، تا بدین حد سطحی باشند; استثناء پیدا می شود; ولی آن ازا ین باب است که مثلایک اصفهانی روحیاتش بیشتر به شیرازی ها بخورد که این یک استثناء است. حالا در اروپاهم ممکن است یک اقلیتی باشند که از زبان بودیسم بیشتر خوششان بیاید; این استثنائات همیشه هست.

آن کسی که کتاب ذن در هنر کمان کشی را نوشته، واقعا کسی است که به ژاپن رفت ویک پیرو کامل مکتب «ذن » شد. ولی در اکثر آنها جنبه احساسات و سرگرمی غلبه دارد وعمق ندارد.

هفت آسمان: تحلیل شما در مورد گرایشهایی که به اینگونه حلقات در ایران هست چیست؟

استاد بینا: در ایران هم خیلی چیزها رایج شده است. البته من زیاد اطلاع ندارم. وقتی به ایران آمدم همین اندازه متوجه شدم که گویی هر فرقه ای در اروپا هست در ایران نیز حداقل یکی دو سه نفر پیرو دارد و اطلاع پیدا کرده ام که انواع و اقسام فرق انحرافی خصوصا از سنخ احضار ارواح در ایران رایج شده است. حتی از یکی از دانشجوها شنیدم که در خوابگاه ها هم ازاین کارها می کرده اند. البته حق و باطل همه جا هست. گرایش به باطل هم همیشه بیشتراز حق بوده است. یک نکته مهم این است " "tolerance یا «تسامح » و این که همدیگر را قبول داشته باشیم و با هم کنار بیاییم بدون ملاک هم نیست تا شامل هر کیش و آیینی بشود. یک وقت می گوییم «تسامح » و مراد ما این است که هیچ کس حقیقت تام و تمام ندارد، پس با هم کنار بیاییم، این تسامح در حقیقت از روی بی اعتقادی است; اما یک وقت مراد ما از تسامح این است که همسایه من هم حقیقت را که من دارم داراست ولی به زبان و طریقی دیگر; پس او هم همین ارزش را دارد و ما با هم کنار می آییم، بر پایه این معنا از تسامح، ما قبول می کنیم صور معادل حقیقت وجود دارد که از طرف خدا آمده است، و این را هم می دانیم که در کنار هر صورت حقیقی ده ها صورت باطل هم هست; ملای رومی می گوید:

چون بسی ابلیس آدم روی هست پس به هر دستی نشاید داد دست

حالا که 600 - 700 سال از آن زمان گذشته و شلوغ تر هم شده است، پس قبول داشتن تام و تمام ادیان دیگر، فقط شاخه های ارتودکس آنها را شامل می شود، نه این که بگوییم انحرافاتی که در این دین یا آن دین پدید می آید و یا فرقه هایی که انحرافی اند نیز صورمختلف حقیقت اند و شامل اصل تسامح می شوند. وقتی ما ادله الهی را قبول می کنیم می بینیم نمی توانیم بهائیت را بپذیریم، و یا فرض کنید درون هر دینی مذاهب مشروع وجوددارد، چون هیچ دینی یافت نمی شود که چند مذهب نداشته باشد. پس مذاهب مشروعه ای هستند و آن هم باز فلسفه ای دارد. در اسلام چهار مکتب وجود دارد. مکتب اهل تسنن ومکتب شیعه مکاتب مشروعه هستند، در مسیحیت کاتولیک ها و ارتودکس ها مشروع اند و ازاول هم بودند; پروتستانها چون متاخرند خیلی روی مشروعیت شان نمی شود تکیه کرد، ولی به هر حال در کادری هستند که می شود هسته اصلی آن را پذیرفت. ولی این دلیل نمی شودکه «مورمونها» و این همه فرقه های عجیب و غریبی را که در مسیحیت هستند مشروع بدانیم و یا بگوییم همانقدر مشروعیت دارند که کاتولیکها و ارتودکس ها. گنون با پروتستانها کاملامخالف است، ولی آقای «شوآن » از یک جنبه ای به آنها بها می دهد. می توان برای پروتستانهااز حیث تاکیدی که بر روی بازگشت به کتاب دارند مشروعیتی قائل شد. در توضیح این مطلب (وجود مذاهب مشروعه) از یک تمثیل می توان کمک گرفت; مذاهب، صور متبلورشده نورند. اصل نور، که حقیقت مطلق است، خیره کننده است و اصلا نمی شود آن را به طورمستقیم دید; پس خدا از اول باید فیلتر یا حجابی را به صورت دین بر روی آن می زد که یک مقدار از خیره کنندگی آن کم شود تا بشر بتواند به آن نگاه بکند.و لیکن این هم هنوز برای بشر زیاد است. روی آن حجاب مذهب هم می گذارند تا کمی بیشتر در دسترس قرار گیرد.تازه در درون حجاب مذهب هم یک کمی باریکتر می شوند و در جوی مکتبش می آورند تااین که برای بشر قابل تحمل شود. حالا از اینجا بشر باید به اصل برگردد. این صور مختلفه که در بیرون هستند که بیرونی ترین قسمت آن همین صورت مذهب، مثلا کاتولیسیسم یاپروتستانتیسم است، در عالم صور قرار دارند و عالم صورت هم عالم تزاحم است. پس شماوقتی بخواهید چیزی را بیان کنید باید در قبال آن چیز دیگری را نفی کنید. از این روست که می بینیم کاتولیسیسم جنبه پاپ مرکزی را غلبه می دهد و در مقابل، پروتستانتیسم بازگشت به خود کتاب را. و با این دید هر دو مشروعیت دارند اما شیوع مکاتب متعددپروتستانتیسم ناشی از تفسیر به رای است، دیگر مشروعیت ندارد.

هفت آسمان: البته گنون خلاف این را معتقد است و می گوید پروتستانها رابطه آسمان و زمین را تضعیف کردند. در مقابل کربن جمله ای دارد که می گوید رابطه آسمان و زمین را همه تفکرهای غیر شیعی قطع کرده اند; آن وقت آن تفکری که به شیعه نسبت می هدبا اندیشه عرفای خودمان، مثل مولانا، کاملا سازگار است «پس به هر دوری ولیی قائم است ».

استاد بینا: کربن می آید جنبه ای را اثبات کند، اما یک جنبه دیگر را از ریشه نفی می کند.قوام هر دینی بر دوش بنیانگذار آن است و پیروان دین هر مدارجی که طی می کنند وفضایلی که کسب می کنند از برکت بنیانگذار است. این که حضرت عیسی در انجیل گفته اند،تا روز قیامت با شما هستم، منحصر به ایشان نیست; پیغمبر ما هم همین گونه اند. کربن می خواهد حضرت قائم(عج) را اثبات کند، اما این را به گونه ای طرح می کند که حیات مستدام پیامبر(ص) را نفی می کند. در نزد کربن حضرت پیامبر(ص) مرده است. وای به حال کربن با این حرفش. حضرت پیامبر(ص) نمرده است; از برکت حضرت پیامبر است که مازنده ایم، چه شیعه چه سنی. جای تعجب نیست که کربن مقداری گرایشهای اسماعیلیه هم دارد، به هر حال خیلی علاقمند به جنبه اسماعیلیه است. اما آیا می توان گفت آقاخان محلاتی نایب خداوند روی زمین است که اگر او نباشد برکت اسلام پخش نمی شود؟ برکت اسلام به پیامبر(ص) بوده و هست، از آن روز اول تا آن روز آخر، و اصولا هر بنیانگذار دینی چنین است. کربن به طور کلی از نظر متافیزیکی ضعیف است. در توضیح باید بگویم که ماحضرات خمسه الهی را که در نظر بگیریم، عالم صور کثیف و عالم صور لطیف که صور ثانیه آنجا هستند همه عالم صور است و بعد از آن عالم فوق صوری است که عالم روح است و بعداز آن هم که دیگر از عالم آفرینش خارج می شویم. حقیقت هر چه به طرف بی صورتی تر برودمتعالی تر است و اغلب این که کربن خیلی به مکاتب خاص داخل ایران علاقه دارد این است که از عالم مثال زیاد صحبت می کند. از ایماژیناسیون (11) خیلی زیاد صحبت می کند. این عالم صور است. کربن، متافیزیسین نیست.

هفت آسمان: ما اگر معتقد شویم که همه ادیان صور مختلف حقیقت هستند و تجلیات آنند ویا، اگر از پایین در نظر بگیریم، ادیان سبل یا راههای رسیدن به خدا هستند، آیا در این صورت مجالی برای ارزش داوری بین ادیان از دیدگاه برون دینی باقی می ماند؟

استاد بینا: داوری از نظر این که کدام بهتر است ، نه، ولی از نظر این که کدام برای من مناسبتر است ممکن است. از یک نظر دیگر هم می شود و آن این است که کدام یک از ادیان هنوز به اصالت خود مانده اند. به عنوان مثال شریعت من اسلام است و وحدت متعالیه ادیان را قبول دارم و این که ادیان همه در یک عرض هستند را می پذیرم; ولی الان ازاین ناراضی ام که کلیسای کاتولیک خیلی وارد تجدد شده است و اصالت خود را از دست داده است; اینها ازواتیکان دوم به بعد زبان عبادی را یک زبان معمولی کردند و یک سری از قوانین آن را حذف نمود و یک نوآوری در آن ایجاد کردند، و متاع دین را می خواهند به نرخ روز عرضه کنند ومطابق پسند مردم سازند، و به جای این که عوام را پرورش دهند تا دین را بفهمد دین راتغییر می دهند. از این جنبه ها من به عنوان یک نفر که هر دینی برایش دین خداست و به آن علاقمند است، همانقدر ناراحت می شوم که از یک مسلمان اگر مطالبی را بنویسد که بااسلام نمی خواند.

هفت آسمان: متشرع بودن و یا به عبارت دیگر پایبند بودن به شریعت و فقه چقدر دراستکمال معنوی انسان تاثیر دارد؟

استاد بینا: به هر حال شریعت لازم است. شریعت حداقل شرایطی است که انسان بایدداشته باشد تا خداوند انسان را قبول کند و سیر در عمق دین پس از این مرحله است.طریقت که می گوییم راه باطنی است برای بیشتر کردن تدین است، نه برای کمتر کردن آن.پس باید اصول شریعت را حفظ کرد. به عنوان مثال نمی توان منکر رابطه بین ندادن زکات وخشکسالی بود و یا گفت علم امروزی این رابطه را نمی بیند. ما باید به قرآن رجوع کنیم. اگرعلم امروز یک چیز را نمی فهمد، مشکل از علم امروز است. ما نباید علم امروز را ملاک قراردهیم. ما قرآن را داریم که می گوید بر اثر عمل انحرافی قوم لوط، شهر زیر و رو شد، حجارة من سجیل بر سرش آمد، به خاطر عملی که نه با باد سروکار دارد، نه با ابر و نه با سنگ،منتهی خلاف طبیعت است و همچنین است ماجرای قوم صالح. قرآن می فرماید اگراهل کتاب، تورات و انجیل را برپا می داشتند لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم (12) . در«بهگودگیتا» حضرت کریشنا می فرمایند: سبب بالندگی و پرورش انسان خوراک است; خوراک از غله است; غله از بارش باران است; و بارش باران از انجام مراسم قربانی است. ادیان در این عقیده متفق القول هستند. اگر فیزیک و شیمی این را نمی فهمد، نباید از آن صرف نظر کرد.اگر علم نمی فهمد که دعا خواندن و نماز خواندن چه اثری روی باد و باران دارد، امکان درک آن را ندارد; ولی کتابهای آسمانی برای همین مطلب آمده اند. سرخ پوست امروز هنوز اگردعای باران بخواند حتما باران می آید، دعای باران را همه ادیان دارند. مهم نیست که این رافیزیک و شیمی درک نکند. این حرفها مهمتر از فیزیک و شیمی است. ما باید بدانیم که این یک واقعیت است.

سؤال این است که چرا ادیان مناسک دارند و نقش این مناسک چیست؟ وقتی بشرمناسک دینی را انجام می دهد، تعادل بین زمین و آسمان برقرار می کند. وقتی این تعادل به هم بخورد نتایجی دارد. مناسک طوری اند که تاثیر آنها منحصر به فرد عامل آیین نیست،مثلا تاثیر نماز خواندن مصلی فقط به او محدود نمی شود. این عمل طوری است که انعکاس آن عوالم مختلف را تحت تاثیر قرار می دهد و این تعادل را تنظیم می کند. مناسک در همه ادیان همینطور است. اوقات نماز با چرخش ماه و خورشید تنظیم شده است. یک وعده صبح است و یک وعده مغرب و ظهر و عشا و عصر. کل امت هماهنگ با چرخش ماه وخورشید مناسک خود را انجام می دهند. اگر ما در بدو امر نمی بینیم که این عمل انعکاسش در سایر عوالم چیست، دین این را توضیح می دهد. حتما روابطی بین ندادن زکات و عدم بارش باران، و یا دروغ گویی و بدکاری با خشکسالی هست و باید در آن منابعی که این مطالب را مطرح می کنند تعمق کرد و فهمید.

«گنون » می گوید: معتقدین دینی امروزی تحت تاثیر پیشرفت علم مادی و تکنولوژی قرارگرفته اند و این پیشرفتهای علوم از آنها زهرچشم گرفته واینها جا خورده اند و خودشان راباخته اند. حالا می خواهند دین خود را جلوی دادگاه علم ببرند تا این که علم بر آن مهر بزند.«گنون » می گوید نه، برعکس، باید علم را به دادگاه دین برد و دید که به بعضی از کارهای علم اجازه می دهد یا نمی دهد. دین دستکاریهای ژنتیک را اجازه نمی دهد.

مناسک دینی راه و وسیله هستند برای حفظ تعادل آفرینش و همینطور نیز برای پرورش و تقرب فرد به سوی خداوند. در حدیثی آمده است که: «لا تقوم الساعة و علی وجه الارض احد یقول الله الله » حدیث دیگری را ملای رومی به شعر برگردانده است:

گفت پیغمبر رکوع است و سجود بر در حق کوفتن حلقه وجود حلقه آن در هر آن کو می زند عاقبت دولت سری بیرون کند

هفت آسمان: آیا نمی توان فرض کرد که گر چه همه راهها به خدا می رسد، ولی بعضی از راههانزدیکتر از بعضی دیگر باشد؟ گر چه همه راهها از خدا گرفته اند، ولی تلک الرسل فضلنابعضهم علی بعض (13) نیز در قرآن آمده است و همچنین خدا خطاب به پیامبر فرموده است: ولاتکن کصاحب الحوت (14) .این آیات به هر حال نوعی برتری یا نزدیکی راه را می رساند.

استاد بینا: آیه ای که بعد از معراج بین زمین و آسمان نازل شده، این آیه است: لا نفرق بین احد من رسله (15) ولی این آیه را هم داریم که تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض، ولی صاحب الحوت اولو العزم نبود و دین نیاورد. ما 124 هزار پیامبر داریم، (البته نمی خواهم بگویم این عدد دقیق است، ولی به هر حال آمده است و معنای سمبلیک آن مهم است). 124 هزارپیامبر آمده که از بین اینها 313 نفر بنیان گذار دین هستند. حضرت یونس(ع) بنیان گذاردین نبود. حضرت موسی(ع) بنیان گذار دین بود. حضرت داود(ع)، حضرت سلیمان(ع)، اینهاهمه در درون چهارچوب اصلی دین یهودند. قرآن در مورد حضرت ابراهیم(ع) دارد: و ان من شیعته لابراهیم (16) ;منظور این است که حضرت ابراهیم هم در همان پایه است، نه این که پایین تر باشد. حضرت پیامبر(ص) در رابطه با اسلام می فرمایند: ملة ابیکم ابراهیم (17) .

هفت آسمان: بر این مبنا آیا این که یکی از این راه ها نزدیکتر از دیگری باشد فرض دارد یاخیر؟

استاد بینا: مساله سر این است که خود دین صور مختلف دارد. به عبارتی در هر دینی دوبعد هست، یعنی در هر دینی راههای نزدیکتر و دورتر هست، و «گنون » هم همین حرف رامی زند. البته این از قدیم بوده است و حرف جدیدی نیست. به عبارتی دو راه در هر دین مطرح است. یکی «اگزوتریسم » (18) ،یعنی راه شریعت، و دیگری «ازوتریسم » (19) ،یعنی راه درون، که استثنائا در چین این دو طریق توسط دو فرد آورده شده; یعنی «لائوتسه » فقط پیام ازوتریسم را آورده است و «کنفوسیوس » شریعت را. این دو بعد معمولا با هم هستند و خداوند می تواندصور مختلف ممکن را بوجود آورد. وقتی این دو بعد ادعا می شود، لااقل باید برای آن مدارکی آورد. در قرآن باید در جایی اشاره شده باشد. من معمولا دو آیه سوره آل عمران را در نظرمی گیرم، چون رسما دعوت به تبعیت می کند و یک حکم به اطاعت هم دارد. امر به اطاعت عام است و کوچکترین تبصره ای برنمی دارد، و واجب الاطاعه را اگر کسی اطاعت نکند کافراست. خداوند در قرآن می فرماید: قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله ویغفر لکم ذنوبکم (20) ودر آیه بعدی می فرماید: قل اطیعوا الله والرسول فان تولوا فان الله لا یحب الکافرین (21) .فرمایش حضرت علی(ع) که عبادت برده وار و عبادت تاجروار و عبادت حق به خاطر خود او را مقایسه می فرمایند نیز ناظر به همین معناست.

اما در پاسخ به این سؤال که آیا یک دین می تواند راهش به خدا نزدیکتر باشد یا نه، به آیه شریفه فاستبقوا الخیرات برمی گردم. اگر من حیث المجموع در یک دینی چنان امکانی بیشتر باشد، دعوت خداوند به مسابقه غیر عادلانه خواهد بود. خداوند می فرماید، اگرمی خواستیم شما را امت واحد قرار می دادیم ولی این کار را نکردیم حالا که امتهای گوناگونیدفاستبقوا الخیرات.

هفت آسمان: ما می بینیم بودا آیین هندو را ترک می کند و بنیان گذار آیین دیگری می شود.دراینجا بحث تفاوت ماهوی آیین بودا و آیین دائو و نیز فرق آیین دائو با آیین کنفوسیوس پیش می آید. لطف کنید نمایی کلی از این ادیان را ارائه بفرمایید.

استاد بینا: رابطه بودیزم و هندوئیزم بسیار شبیه به رابطه مسیحیت با یهودیت است.حضرت بودا از جنبه های زیادی شبیه حضرت مسیح(ع) است. حضرت مسیح از درون یهودیت دین جدیدی آورد. ایشان پیام اصلی ابراهیمی را که در یهودیت به صورت قومی بودمستقل کردند. حضرت یحیی(ع) هم قبلا وقتی که یهودی ها را تعمید می دادند به یهودیهاگفتند افتخار نکنید که فرزند ابراهیم هستید; خداوند می تواند از دل سنگ نیز فرزند ابراهیم را بیرون آورد. فرزند ابراهیم کسی است که کار حضرت ابراهیم را انجام دهد.

در یونان که مهد مسیحیت شد، مکاتب فیثاغوری و افلاطونی نیز بودند که تا قرن پنجم افراد مقدسی را نیز پرورش دادند و حتی برخی از آنها به دست مسیحی ها شهید شدند!دلیل نداریم که دین جدید دین قبلی را نسخ کرده باشد. یک نگرش هست که می گوید وقتی این پیغمبر آمد تنها باید از او پیروی کنیم. این نگرش خطی است، ولی از لحاظ تاریخی چنین نبوده است. حضرت موسی(ع)، برای تمام بشریت نیامد; حضرت عیسی(ع) هم برای همه واجب الاطاعه نبود. دیدگاه نسخ را این آیه شریفه رد می کند: وقالت الیهود لیست النصاری علی شی ء وقالت النصاری لیست الیهود علی شی ء وهم یتلون الکتاب... (22) خداوند متعال قبول داردکه یهود و نصاری اگر کتابشان را به درستی بخوانند علی شی ء هستند، یعنی خداوند قبول دارد که پس از حضرت عیسی(ع) همه مجبور نبوده اند که مسیحی شوند. حتی در زمان پیامبر اسلام(ص) یهودیها، مسیحی ها و زرتشتی ها مجبور نبودند مسلمان شوند، بلکه تنهامی باید جزیه می دادند.

خداوند متعال اقوام وروحیات را مختلف آفریده است و برای هر کدام عالمی را در نظرگرفته است. از این رو مسیحیت راه جدیدی است به سوی خداوند، بدون آنکه بخواهد کاملایهودیت را نسخ کند. البته مسیحی ها معتقدند که یهودیت نسخ شده است. یهودیت هم بر این عقیده است، که، معاذ الله، حضرت عیسی یک یهودی بوده است که از دین خارج شده است. قرآن در اینجا بی طرفانه قضاوت می کند. البته مسلمانان به گونه ای دیگر قضاوت می کنند و نمی توان گفت هر مسلمانی همان روحانیت قرآن را دارد.

مثال دیگر بودیسم است که می توان گفت همان برهمنیسم می باشد که ازنظام کاستی جدا می شود تا برای تبت و چین نیز قابل اجرا باشد. ولی این جدایی نیز از طرف خداونداست. تطابقی است جدید و راهی است نو برای پرستش خداوند از جانب خداوند، بدون آن که راه قبلی را نسخ کند. عملا هم نتوانست آن را نسخ کند. بودیسم از بطن هند درآمد وسرانجام از هند رانده شد. وهندیها کمتر بودایی هستند. سیر و سلوک هندی به ویژه با شاخ و برگهای آن تنها برای هند قابل اجراست. باید شاخ و برگها را کنار گذاشت و باطن آن راگرفت و فراگیرتر کرد.در هر حال همه از طرف خداست و به اذن و مشیت اوست; تطابقی است جدید برای بروز امکانی دیگر.

در حال حاضر برخی از هندوها هم پذیرفته اند که نهمین «اوتار» حضرت بوداست. اینان معتقدند از طرف خداوند ده اوتار می آید. هشتمی کریشنا بوده است نهمی بودا و دهمی نیزدر آخرالزمان خواهد آمد. دقیقا مانند عرفای یهودی که حضرت عیسی را به عنوان پیامبرخدا پذیرفته اند.

در قرآن در زمینه شناخت دیگر ادیان و قبول داشتن همدیگر مباحث جالبی وجود دارد.آنچه امروز مد شده است و به درستی هم فهم و اجرا نمی شود، به خوبی در قرآن بیان شده است. وقتی که قرآن بر پیامبر اکرم نازل می شود، قسیسانی هستند که قرآن را می خوانند واشک می ریزند ومی گویند خدایا ما را از شاهدان قرار ده (23) ;خداوند هم می فرماید اجر این کارآنها را خواهیم داد. یعنی از طرف خدا پذیرفته شده اند. در اینجا مسلمان شدن مطرح نیست.

این برای ما یک الگوست. الگوی چگونگی برخورد با ادیان در قرآن آمده است. اگر یک مسلمان نیز بهگودگیتا را بخواند و در آن حال بگوید خدایا این هم از طرف توست و اکتبا مع الشاهدین، لزومی ندارد که اسلام خود را کنار بگذارد. البته در سطح معمول چنین تصورمی شود. اگر ما هم گیتا را بخواهیم و اشک بریزیم و بگوییم فاکتبنا مع الشاهدین و مسلمان هم بمانیم، خدا به ما هم اجر می دهد. خدا دوست دارد که هر چه را از جانب او آمده است بپذیریم ابن عربی شعر زیبایی دارد:

لقد صار قلبی قابلا کل صورة فمرعی لغزلان و دیر لرهبان و بیت لاوثان و کعبة طائف و الواح تورات و مصحف قرآن ادین بدین الحب انی توجهت رکائبها فالحب دینی و ایمانی

خلاصه آنکه قلبم کعبه طواف کنندگان و دیر رهبان و چراگاه غزالان است (شاید اشاره به آیین سرخپوستی باشد). اگر خدا را دوست داریم باید سعی کنیم زبانهای مختلف او رابفهمیم. این گفت و گوی زنده ادیان است.

هفت آسمان: بر اساس آنچه تا این جا گفته شد، آنچه از طرف خداست ما را به حقیقت می رساند و آنچه از غیر خداست قابل پیروی نیست. اما راه تشخیص این از آن چیست؟ اگرگفتیم آنچه باقی مانده است از طرف خداست، ما در مورد قرآن می توانیم به لحاظ تاریخی چنین ادعایی بکنیم، اما از نظر مورخین حتی وجود حضرت ابراهیم محل تردید است.

استاد بینا: گنون درباره تاریخ می گوید ما از 2500 سال اخیر که فراتر رویم بسیاری ازمدارک آن از دست رفته است و حضرت ابراهیم نیز متعلق به همان تاریخ کهن می باشد. پس ما نمی توانیم توقع داشته باشیم همان سنخ مدارکی که برای حوادث تاریخی اخیر داریم برای حوادث چهار یا پنج هزار سال پیش هم داشته باشیم; و این امری طبیعی است. نگرش تاریخی بر یک سلسله فرضیات استوار گردیده و امکانات آن خیلی محدود است. پس مانمی توانیم بر آن زیاد تکیه کنیم، و الا با این دید در خود قرآن هم داستانهای گذشتگان آمده که شاهد تاریخی بر آن وجود ندارد. تاریخ با این امکاناتش نمی تواند چیزی را نفی یا اثبات نماید. اصولا می گویند هیچ یک از دانشکده هایی که اکنون به اسم دانشکده علوم می خوانیم،ازعهده مسایلی که در قرآن هست برنمی آید; از علمناه ،ولنعلمه من تاویل الاحادیث (26) هیچ کدام از دانشکده های علوم امروزین سر درنمی آورند. پس ماباید اولویت را به مدارک دینی بدهیم. یعنی این سخن اروپایی ها که می گویند ما از نظرتاریخی نمی توانیم وجود عیسی مسیح(ع) را اثبات کنیم، به این رد می شود که ما این را درقرآن داریم و قرآن که از طرف خدا آمده، از تولد حضرت عیسی(ع) سخن گفته است. وپیامبر اکرم(ع) درباره حضرت یونس با تعابیری همچون «برادرم یونس » و این که «مرا بریونس فضل ندهید چون معراج یونس در شکم ماهی بوده است » سخن گفته اند. پس اول موضع گیری ما این است که مدارک الهی را مرجع قرار دهیم. این که تاریخ شناسان بگویندحضرت موسی یا حضرت عیسی بوده اند یا نبوده اند، نمی توانیم مدرک قرار دهیم. ما قدرت وضعف آن علم را با این که چقدر می تواند هماهنگ با کتابمان باشد می سنجیم. اما این که چطور تشخیص دهیم پیرایه ها کدام است، تعمق و مطالعه و مقایسه لازم دارد; مقام فرقان می خواهد. اگر بگوییم انسان در درون خود نوعی ملاک دارد، این چه بسا به تفسیر به رای منجر گردد. پس معیارهای بیرونی هم باید باشد تا انسان بتواند با استفاده از آنها تشخیص دهد. از باب مثال برای ما خود قرآن می تواند ملاک باشد. ما قرآن را داریم و از نظر تاریخی هم در آن بحثی نیست. ما می توانیم آن را مطالعه کنیم و ببینیم که چه فرقه هایی مثلا اضافه شده است و چه فرقه هایی اضافه نشده است. آن چیزهایی هم که اضافه می شود گاهی جزءشاخ و برگهای مستحب و مجاز و گاهی اضافات زاید است. گاهی برخی می خواهند با تحکم تفسیرهای خاصی ارائه دهند . وقتی در قرآن گفته می شود که مسلمان می تواند با اهل کتاب ازدواج کند: والمحصنات من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم اذا اتیتموهن اجورهن (27) ،یعنی آن زن می تواند در دین خودش باقی بماند و مسلمان با او ازدواج کند، و گرنه روشن است که یک مسلمان می تواند هر شخصی را مسلمان کند و با او ازدواج کند. قرآن هست و ما می توانیم ازآن استفاده کنیم.

هفت آسمان: در مورد کتابهای مقدس ادیان مختلف بحثهای بسیاری هست. در مورد«اوپانیشادها» برخی بخشی از آنها را قابل اعتماد می دانند. در مورد عهدین هم می بینیم که زمانی حجم آنها بیشتر بوده است; قسمتی را «آپوکریفا» نامیدند و کنار گذاشتند.

استاد بینا: آپوکریفا حساب خاصی داشته است. اندازه عهد عتیق فرقی نکرده است. پنج کتاب حضرت موسی را اصل می دانند ، در کنار آنها کتب انبیاء هم هست. در عهد جدیدآپوکریفا زیاد است. حضرت عیسی(ع) خودشان مستقیما تجلی کلمه الهی هستند. قرآن هم از ایشان به «کلمة الله » تعبیر کرده است. ایشان کتاب وحی نداشتند. انجیل یعنی بشارت.حواریون آمدند و سخنان و سیره او را نوشتند و گفتند اینها خبر خوش آمدن کسی است که منتظرش بودیم. از یک نظر انجیل عدل قرآن نیست. نقش آن هم در مسیحیت مانند نقش قرآن نیست; تقریبا شبیه «سیرة النبی »های سنتی است. گفته های مستقیم حضرت عیسی که در این انجیلها آمده است نقش احادیث را بازی می کند. در شورایی که در قرن سوم یاچهارم داشتند برای این که به نوعی وحدت رویه دست پیدا کنند، مراسم دعایی برگزار کردندو پس از مدد گرفتن از خدا کتابهای موجود عهد جدید را به سمیت شناختند و آنهایی را که کنار گذاشتند، به «آپوکریفای » کتاب مقدس معروف شد. البته دلیلی نداریم که آپوکریفا بدباشد. آنچه که هست این است که آپوکریفا به اصطلاح Canonic نیست. اتفاقا سی چهل سال پیش کتابی از توماس پیدا شد که خیلی عرفانی و عمیق بود. در این کتاب سخنان حضرت عیسی در قالب 114 فصل جمع آوری شده بود; یعنی از نگاه سمبلیک به عدد سوره های قرآن بود. تعارضهایی در کتاب مقدس به چشم می خورد که مشکل آفرین نیست. در میان چهار انجیل معروف، انجیل یوحنا عمیقتر است چون یوحنا نسبت به حضرت عیسی تقریبامثل حضرت علی(ع) نسبت به حضرت پیامبر(ص) بوده است; یعنی جوانترین، عزیزترین ونزدیکترین حواریون به حضرت عیسی بوده است.

اما هندوئیزم سبک و سیاق دیگری دارد. وداها دستورات دینی و سرودهای هندوئیزم است. اوپانیشادها بیانگر مکتب عرفانی هندوئیزم است. این سیستم ها با یکدیگر متناقض نیستند. آنچه ممکن است متفاوت باشد، زبان هر سیستم و سمبولیزم هر کدام است. ممکن است سمبولیزم این قوم با سمبولیزم دیگری متفاوت باشد. به عنوان مثال هندوئیزم تنهادین چند خدایی (28) است که باقی مانده است. ولی دینی که خدای خدایان دارد موحد است.زبان اسطوره ای هندوئیزم با اسلام متفاوت است، به زبان اسطوره ای می توان به هر یک ازاسماء الهی شخصیتی بخشید; یکی را «شیوا» نامیده اند، یکی را «ویشنو» و... و هرکدام هم همسری دارند; ولی وقتی به خدای خدایان معتقدند یعنی موحدند.

هفت آسمان: مایلیم در مورد تائوئیزم و ربط و نسبت آن با بودیزم و آیین کنفوسیوس ازتوضیحات جنابعالی استفاده کنیم.

استاد بینا: تاتوئیزم وکنفوسیونیزم با هم آمدند. معمولا در هر دینی دو جنبه ازوتریسم واگزوتریسم یعنی شریعت و طریقت وجود دارد; ولی در مورد آیینهای تائو و کنفوسیوس شریعت و طریقت جدای از هم آمدند. تائوئیزم هم و غم شریعت را ندارد و مستقیما ازحقیقت بحث می کند. آیین کنفوسیوس شریعت و همگانی است. تائوئیزم چون دلمشغول شریعت نیست، صریحترین بیانهارا برگزیدهاست و همه گفتنی ها را گفته است. مضمون آغازآن این چنین است: «راهی که بشود آن را نشان داد، راه جاویدان نیست و نامی که بشود آن را نامید، نام جاویدان نیست; منشا آسمان و زمین بی نام و نشان است...». آن حقیقت، مطلق و به اصطلاح زبان فارسی «بی چون » است. وقتی که این ذات بی چون به ناچار متجلی می شودصورتی به خود می گیرد. صورت دیگر فاقد آن مطلقیت است. صورت ذاتا دید خاص یا بیان خاصی را می رساند، پس محدودیت پیدا می کند. وقتی که این صورت مطلقیت ندارد، پس نمی تواند جاودانگی داشته باشد. حقیقت ورای این تعینات است. هر صورتی که می آیدصورت دیگر را نفی می کند تا شرک ایجاد نشود. لااله الا الله یعنی جز ذات مطلق خدا چیزدیگری نیست. تمام تعلیمات تائوئیزم بر این اساس است، از این رو نمی توان آن را با بودیزم مقایسه کرد. البته از یک نگاه هم می توان آن را با آیین بودا مقایسه کرد. بودیزم، هم طریقت دارد هم شریعت. شبیه ترین مکتب به تائوئیزم در درون بودیزم مکتب «ذن » است. «ذن »عرفانی ترین مکتب بودیسم است، مانند «ودانتیسم » که الان مدل و الگوی آن «شنکره » است که استاد اعظم آن است. شبیه او در اروپای قدیم افلاطون است. افلاطون بیشتر عارف است تا فیلسوف، برخلاف ارسطو که بیشتر فیلسوف است تا عارف. جالب اینجاست که در سه دین ابراهیمی یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام که با یونان تماس داشته اند، افراد متشرع ومتکلم آنها بیشتر هم سنخ ارسطو هستند و عرفایشان بیشتر هم سنخ افلاطون; البته نه این که این از آن گرفته شده باشد، بلکه نوعی هم سنخی ذاتی وجود دارد.

هفت آسمان: چگونه می توان از درون یک سنت به سنتهای دیگر نگاهی بی طرفانه داشت؟

استاد بینا: چنین نگاهی ممکن است. مثالش در قرآن مشهود است. شاید شخصی مسیحی باشد، ولی اسلام را می بیند و مطمئن می شود که از طرف خداست. می خواند و گریه می کند:تری اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق (29) .چرا ما نتوانیم این کار را انجام بدهیم؟ البته معمولا چنین کاری انجام نمی شود، ولی ممکن است و امتناع منطقی ندارد.

هفت آسمان: آیا هنوز هم قدیسان یا اوتارها پدیدار می شوند؟

استاد بینا: قدیس با اوتار تفاوت دارد. اوتارها یعنی پیامبران اولوالعزم. می گویند دهمین اوتار خواهد آمد ما هم منتظر او هستیم; یعنی حضرت قائم(عج). اما قدیس یعنی مقدسان ادیان مختلف که بوده اند و هستند و خواهند بود و البته در اینجا قرآن می فرماید: ثلة من الاولین وقلیل من الاخرین (30) .

هفت آسمان: خاستگاه عرفان اسلامی کجاست؟

استاد بینا: خاستگاه عرفان درون دین است. اصل عرفان اسلامی از درون اسلام است، ولی همان طور که فلسفه اسلام از منطق و فلسفه ارسطو بهره گرفت، عرفان اسلامی هم ازعرفانهای دیگر بهره گرفته است; فلسفه اسلام از یونان نیست، بلکه از آن مدد گرفته است.البته نوعی هم سنخی ذاتی میان عرفان اسلامی و دیگر عرفانها وجود دارد، هم سنخی منشاهم شکلی می شود. به همین جهت وقتی عارف مسلمان عارف هندو را می بیند، همدیگر رامی فهمند و از اصطلاحات و امکانات یکدیگر استفاده می کنند.

برای تحقیق بیشتر و نتیجه گیری صحیح تر در این موصوع، مقالات ذیل را نیز مطالعه کنید:

چرا یک دین؟

چرا اسلام؟(قسمت اول)

چرا اسلام؟ (قسمت دوم)


پی نوشتها:

1) سوره بقره، آیه 148.

2) سوره مائده، آیه 48.

3) سوره صافات، آیه 180.

4) سوره حشر، آیه 23.

5) Perotagoras

6) سوره نور، آیه 35.

7) از ترجیع بند معروف هاتف اصفهانی.

8) سوره مریم، آیه 90 و 91.

9) Lalla Yogeshvari

10) فرصت طلب.

11) Imagination

12) ولو انهم اقاموا التوراة و الانجیل و ما انزل الیهم من ربهم لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة و کثیر منهم ساء ما یعملون » (سوره مائده، آیه 66).

13) سوره بقره، آیه 253.

14) سوره قلم، آیه 48.

15) سوره بقره، آیه 285.

16) سوره حج، آیه 78.

17) سوره صافات، آیه 83.

18) exoterism

19) esoterism

20) سوره آل عمران، آیه 31.

21) سوره آل عمران، آیه 32.

22) سوره بقره، آیه 113.

23) سوره مائده، آیه 82 و 83.

24) سوره یوسف، آیه 68.

25) سوره رعد، آیه 43.

26) سوره یوسف، آیه 21.

27) سوره مائده، آیه 5.

28) Polytheist

29) سوره مائده، آیه 83.

30) سوره واقعه، آیه 13.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان