اشاره
احیای شعائر دینی، از جمله اقدامات شایسته در راستای اشاعه و ترویج
معارف دینی است. از جمله این شعائر و سنت های حسنه، توجه مضاعف به قله ها و رهبران
دیانت و شعله های فروغ و روشن آسمان هدایت است. احیا و نکوداشت نام و یاد سیره
حضرات معصومین علیهم السلام و توجه به توصیه های آنان از جمله راهبردهای قطعی و
درمان حتمی دردهای بی علاج جامعه اسلامی و مصون سازی آن از آفات و انحرافات اجتماعی
است.
به نظر این قلم، در حیات و سیره حسین بن علی علیه السلام، آن چه بیش تر
بر آن تاکید شده، مظلومیت ایشان و مصائبی است که بر خاندان اهل بیت علیهم السلام به
ویژه شهادت سالار شهیدان گذشته است، اما از دوران پرشور و حماسه حیات امام علیه
السلام کم تر سخنی به میان آمده است;به گونه ای که حیات آن حضرت تحت الشعاع
شهادتشان واقع شده است. از این رو به مناسبت ایام محرم و صفر، بر آن شدیم تا شمه ای
بسیار کوتاه از دوران پرافتخار زندگی حضرت سیدالشهداء علیه السلام را به یاران آشنا
تقدیم کنیم.
نام این نوزاد حسین علیه السلام است
خانه کوچکی در مدینه نزدیک خانه پیامبر صلی الله علیه و آله قرار داشت;
تنها خانه ای که پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه داده بود در آن به صحن مسجد باز
بماند. این خانه بیش از دو اطاق نداشت و اثاثیه آن، یک زیلوی سیاه دستباف و یک چراغ
پیه سوز و چند دست رخت خواب ساده بود. در گوشه یکی از اتاق ها بانوی جوانی در بستر
افتاده و از شدت درد به خود می پیچید، بانوی دیگری نیز به او یاری می کرد. اولی،
فاطمه علیها السلام دختر پیامبر صلی الله علیه و آله که درد زایمان او سخت شده بود
و دومی، صفیه دختر عبدالمطلب مامای وی بود. در اتاق دیگر، پیامبر بزرگوار اسلام صلی
الله علیه و آله و علی علیه السلام و نیز امام حسن علیه السلام ، که یک سال بیش
نداشت، به انتظار نشسته بودند. پیامبر صلی الله علیه و آله به نماز ایستاد و علی
علیه السلام نیز پشت سر او سرگرم راز و نیاز شد.
هنوز بیش از شش ماه از بارداری حضرت زهرا علیها السلام نگذشته بود که
درد زایمان وی را گرفته بود. چنین پیش آمدی - یعنی زایش در شش ماهگی - امری شگفت
می نمود; چه، در تاریخ بشریت تنها دو نوزاد شش ماهه متولد شده بودند: عیسی مسیح و
یحیی زکریا.
تاریکی شب هنوز بر اتاق حکمفرما بود و روشنی بامداد بر فضای برون تازه
دمیده بود. در این هنگام، فجر نوینی در زندگی خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله
دمید و کودکی نورانی قدم به عرصه حیات گذارد. تنها چند دقیقه از فجر گذشته بود که
صدای صفیه بدین کلمات بلند شد:
- پسر است. پسر نورانی خوشگلی است.
صدای مهربان پیامبر صلی الله علیه و آله از اتاق دیگر شنیده شد که
می فرمود: فرزند مرا پیش من آر...
صفیه باشتابزدگی به خودگفت:رسول الله صلی الله علیه و آله خواسته است...
چه کنم هنوز کودک را پاکیزه نکرده ام... همان صدا دوباره شنیده شد که می فرمود:تواو
را پاکیزه کنی؟... این چه سخنی است؟خدا اورا پاک و پاکیزه به دنیا آورده است.
صفیه کودک را روی دو دست خود بلند کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله او
را با دو دست خود گرفت و بالا برد و به پیشانی او بوسه زد، در یک گوش او اذان و در
گوش دیگرش اقامه و تسبیح خدا را خواند و فرمود: نفرین بر مردمی که تو را بکشند. سپس
کودک را دوباره به صفیه داد. بی درنگ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«خدا مرا از صفای نور خود آفرید و به سوی خود خواند. من پذیرفتم و
فرمانش بردم. آنگاه از فروغ من، علی علیه السلام را بیافرید، او را هم خواند او نیز
پذیرفت و فرمان برد. پس از آن از فروغ من و علی، فاطمه را بیافرید و او را خواند.
فاطمه نیز فرمان برد و از فروغ من و علی و فاطمه، حسن و حسین را بیافرید و آن دو
نیز البته فرمان جهان آفرین را بردند. (1)
پس از اندکی مکث، فرمود: نام این نوزاد حسین علیه السلام باشد.
بدین روی،این نوزاد در سال چهارم هجری در روز سوم شعبان چشم به جهان
گشود.
علی رغم این که سال چهارم هجری از جمله پرکارترین سال های پیامبر صلی
الله علیه و آله بود، هر روز به سراغ حسین علیه السلام، به سرای علی علیه السلام
می آمدوحسین علیه السلام را در آغوش می گرفت و از تغذیه و مراقبت معنوی وی سؤال
می کرد و بدین سان،این نوزاددردامان وحی پرورش یافت.
پیشامد در سن هفت سالگی حسین علیه السلام
در هفت سالگی، پیشامدی رخ داد که مدتی فکر پدر و مادر را به خود مشغول
داشت. داستان از این قرار بود که روزی حسین علیه السلام شتابان به منزل آمد و با
دیدگان گریان به سوی مادر دویدوخودرادرآغوش وی افکند و گفت:
مادر!
حضرت فاطمه فرمودند:
روح من، چه شده؟...چرا گریه می کنی؟
حسین علیه السلام با گریه گفت:
جد من، مثل همیشه که من و حسن علیه السلام را در آغوش می گرفت و
می بوسید امروز او را از لبانش بوسید ولی مرا... . بغض گلویش را فشرد و گریه اش
بلند شد.
فاطمه علیها السلام درحالی که دست نوازش به سر و صورت و به موهایش
می کشید و اشک هایش را با بوسه ها و لبان خودش پاک می کرد، گفت: و ترا چه کرد؟ آیا
نبوسید؟... بگو...
حسین علیه السلام با گریه گفت:
چرا بوسید... ولی گلویم را بوسید... نه لبانم و صورتم را.
حضرت فاطمه علیها السلام دست حسین علیه السلام را گرفت و فرمود: برویم
پیش جدت... برویم و از خودش بپرسیم. وقتی آن دو بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد
شدند و حضرت داستان را به پیامبر علیها السلام عرضه داشت، سکوتی لبریز از غم اندوه
بر سیمای پیامبر صلی الله علیه و آله نقش بست. آنگاه پیامبر اسلام صلی الله علیه و
آله فرمود:
«و تو ای فاطمه آن روز را نمی توانی ببینی که خنجر زهرآلود مردی شریر
سرتاسر گلوگاه طفل محبوبت را می برد و رگ و پوست آن را چنان پاره می کند که سر از
بدنش، با آن نگاه بی گناه و بی آلایشش جدا می شود،... برای همین بود که بوسه های
گرم عشق خود را بر گلوگاه او نهادم.»
شاید این کلمات به ذهن و فکر پیامبر علیها السلام آمد، اما بر زبانش
جاری نشد، فقط خم شد و حسین علیه السلام را گرم در آغوش گرفت، او را بلند کرد و
صورتش را پی در پی بوسید.
آن کس که امید به تو بسته نومید نشود
روز دیگر، امام حسین علیه السلام در منزل مشغول نماز بود که در خانه او
را کوبیدند و درمانده ای این جمله را می گفت: آن کس که امید خود را به تو بسته
نومید نشود، و آن کس که حلقه در خانه تو را تکان داد ناکام نرود. ای راز دان دل ها
و امید مستمندان... ای حسین...!
امام حسین علیه السلام نماز خود را کوتاه کرد و به سوی در خانه شتافت.
قنبر غلام او نیز به دنبالش دوید، در را گشود، مرد فقیری را دید که بقیه اشعار فوق
را می خواند. امام حسین علیه السلام به غلامش گفت:
از مخارج خانه با خود چه داری؟
: دویست درهم دارم که آن هم برای مخارج ضروری خودمان است.
امام علیه السلام فرمود: آن چه هست بیاور; زیرا کسی به نزد من آمده که
از من به این پول نیازمندتر و مستحق تر است.
بدترین خوی آدمیان
روزی دیگر مردم، پیشامد دیگری از او دیدند و این داستان را از او بازگو
کردند:
روزی حسین علیه السلام به خانه اسامه رفت که بیمار بود. اسامه از غم و
اندوه خود بسیار شکوه کرد.
حسین علیه السلام گفت: غم و اندوه تو برای چیست؟
اسامه گفت:
برای شش هزار درهم وامی که دارم.
حسین علیه السلام گفت:
برای همین؟... این غم بزرگ را برای این پول ناچیز و کم به خصوص در این
دنیای ناچیزتر...! فکر آن را مکن!... این وام تو را می دهم، تو غم مخور!
اسامه گفت:
ولی حال من در بستر بیماری وخیم است. ترسم که بمیرم و این دین من ادا
نشده باشد.
امام حسین علیه السلام گفت:
تو نخواهی مرد تا من آن را ادا کنم.
همان دم که حسین علیه السلام از خانه او بیرون آمد از پول غنایمی که
خلیفه برای او فرستاده بود، آن مبلغ را برای اسامه فرستاد و در نامه خود به وی چنین
نوشت:
«بخل در عطاء و ستمگری در حق ناتوان و
بیم ازدشمنان،خوی بدترین طبقات مردم است ».
پاداش معلم
گویند فرزند امام حسین علیه السلام خواندن و نوشتن و سوره حمد را نزد
آموزگار خویش آموخته بود. روزی سوره حمد را نزد پدر و بی غلط و درست و با لهجه صحیح
خواند و حضرت بسیار شادمان شد. حضرت دستور داد مبلغ یک هزار دینار به عنوان پاداش
به آموزگارش بدهند کسی که حاضر بود، در شگفت و شک افتاد و بی اختیار گفت:
این همه نیکی و بخشش برای همین؟
امام حسین علیه السلام بی درنگ گفت:
آری، برای همین، برای یک آموزگار این مبلغ نیز اندک و ناچیز است. و
تاملی کرد و این اشعار را سرود:
اگر دنیا به تو جود و کرم کرد، تو نیز نسبت به همه جود و کرم کن. به همه
مردم پیش از آن که از دست بروند. آنگاه که بخت رو کند بذل و بخشش تو از آن نکاهد. و
اگر بخت پشت کند، بخل و امساک تو آن را نگاه ندارد.
پی نوشت ها:
1- تاریخ التواریخ، اموال حضرت امام حسین علیه السلام
2- ر. ک. به: زندگی امام حسین علیه السلام، زین العابدین رهنما، ج 2 -
1، نشر طلوع، چ 13، 1360، ص 189 به بعد