از مسائل عمومی تا مشکلات شخصی(۱)

زندگی بسیاری از افراد جامعه با مشکلات متعدّدی روبه رو است. گاه در این اندیشه فرو می رویم که آیا منشأ یک مشکل خاص در زندگی افراد جامعه ناشی از کنش های فردی و متوجه شخص است یا از ساختار اجتماعی کلان در ابعاد منطقه ای، ملّی یا جهانی سرچشمه می گیرد

چکیده

زندگی بسیاری از افراد جامعه با مشکلات متعدّدی روبه رو است. گاه در این اندیشه فرو می رویم که آیا منشأ یک مشکل خاص در زندگی افراد جامعه ناشی از کنش های فردی و متوجه شخص است یا از ساختار اجتماعی کلان در ابعاد منطقه ای، ملّی یا جهانی سرچشمه می گیرد. نویسنده در این مقاله، ابتدا به بازشناسی و تفکیک دو مسئله عمومی و مشکل شخصی می پردازد و توضیح می دهد که گاهی مشکلات فردی را به دلیل داشتن تجارب مشترک مسئله ای عمومی تلقّی می کنیم. سپس برای تبیین و توضیح بیشتر این مقوله، سه مثال ویژه را مطرح می کند که اولی (بی کاری) علی رغم تلقّی عامّه مردم، مشکل فردی محسوب می گردد و سومی (جنگ) مسئله ای کاملاً عمومی و دومی (محیط زیست) وضعیتی میانه دارد.

نویسنده مقاله پس از پایان بردن این بحث بر مسائل عمومی متمرکز می شود و با بهره گیری از نظریات جامعه شناختی خرد و کلان، به تبیین جامعه شناختی آن ها می پردازد.

مشکلات شخصی و جامعه

انسان موجودی اجتماعی است. ما زندگی مان را در درون کنش های متقابل و در روابط با دیگران سپری می کنیم. کنش های متقابل و روابط را ایجاد می کنیم و از این طریق، شخصیت خود را می سازیم. با وجود این، این گونه تلقّی می کنیم که زندگی ما به واسطه نیروهای اجتماعی بزرگ تری به وجود می آید و از نظر بسیاری از مردم، جامعه یک امر بیرونی است؛ یک عامل خارجی که زندگی شان را شکل می دهد. این دیدگاه به وسیله روش هایی که سیاست مداران و روزنامه نگاران در بحث از مسائل اجتماعی دارند، تقویت می شود. مشکلات فردی غالبا مشکلاتی هستند که گفته می شود جامعه باید در مورد آن ها کاری انجام دهد. گاهی این گونه ادعا می شود که بسیاری از مسائل ارتباطی با جامعه ندارند در تلقّی مارگارت تاچر، چیزی به عنوان جامعه وجود ندارد بلکه کاملاً به افراد مربوط می شود. در هر دو صورت، تلقّی چنین است که جامعه از افرادی که آن را تشکیل می دهند، جداست.

این شیوه تفکر به این دلیل کسب اعتبار کرده است که به نظر می رسد بسیاری از اموری که اتفاق می افتند از اختیار مردم خارجند. یک دلیل بنیادی برای این تلقّی پیچیدگی شدید جامعه است. اکنون بسیاری از روابط اجتماعی از ویژگی جهانی برخوردارند. ما بخشی از بازار، نظام تولید و تجارت و شبکه های ارتباطی جهانی هستیم. جامعه جهانی و اقتصاد جهانی به قدری عظیم و متنوع است که به نظر می رسد حتی بیشتر دولت ها و شرکت های قدرتمند به سختی می توانند آنچه را پیش می آید مهار کنند و این گونه به نظر می رسد که مطمئنا افراد عادی نمی توانند بر این امور تأثیرگذار باشند.

دلیل دیگر برای جدایی جامعه از فرد این واقعیت است که به هر حال، قدرت در دست گروه های نخبه متمرکز شده است. احساس افراد عادی از عدم قدرت به شدت به واسطه این احساس تشدیدمی شودکه توانایی تصمیم گیری های کلیدی به اقلّیت کوچکی تعلّق دارد که معمولاً از طریق ساختارهای دیوان سالارانه بسیار پیچیده عمل می کنند. این ساختارها به نظر بیشتر مردم به سختی قابل نفوذ هستند. آن ها ساختارها را به عنوان نیروهای بیرون ازخودشان تلقّی می کنند.

مسائل کلان جامعه از مسائل خرد جامعه که افراد احساس می کنند می توانند مستقیما در آن ها تأثیرگذار باشند مثل خانواده، محل کار و به دنبال آن، محلّه به این صورت متمایز می شوند که مسائل کلان به حوزه عمومی مربوط می شوند و از حوزه خصوصی جدا هستند. بیشتر مردم در اغلب اوقات به شدت دلواپس زندگی خصوصی خود هستند. قلمرو عمومی امری دور از دسترس است. بخشی از آن را مردم از طریق وسایل ارتباط جمعی آگاه می شوند، اما به طور جدی دلواپس آن نمی گردند. اقلّیتی از مردم که به مقدار کافی علاقه مندند کاری انجام دهند به عنوان افراد استثنایی تلقّی می شوند.

در بخش بعدی، توجه بیشتری به این مطلب خواهیم داشت که چگونه مردم مسائل عمومی را به عنوان اموری منفکّ از کنش های فردی تجربه می کنند و این که این مسائل چگونه می توانند باعث درک نادرست از ماهیت و علل ساختارها و حوادث اجتماعی کلان شوند. من این امر را با انواع متفاوتی از مسائل عمومی بیان خواهم کرد، اما به ویژه بر مسأله جنگ، که به تمام معنا مسئله ای عمومی است، متمرکز خواهم شد و در نهایت در بخش پایانی، به این سؤال برمی گردم که چگونه دیدگاه های جامعه شناختی ممکن است فهم ما را نسبت به مسائل عمومی تقویت کنند و ما را قادر سازند تا بتوانیم ریشه های این مسائل را در کنش انسانی مشاهده کنیم تا در نتیجه، اقبال ما را در مهار آن ها افزایش دهند.

کدام یک: مسئله عمومی است یا مشکل شخصی؟

در این بخش ما به سه مثال از موضوعات عمومی خواهیم پرداخت که به یک بیان، هرکدام از آن ها نشانگر نوع متفاوتی از مسئله می باشد. در ابتدا، «بی کاری» را مطرح خواهیم کرد که به عنوان یک مسأله عمومی از تجمّع مشکلات شخصی به وجود می آید. («فقر» مسأله عمومی دیگری است که با بی کاری ارتباط نزدیک دارد.) سپس به تخریب محیطی به عنوان مجموعه ای از مشکلات که گاهی به طور کاملاً غیرمستقیم معلول فعالیت اقتصاد عمومی است، خواهیم پرداخت. در پایان، «جنگ» را، که نوع بسیار متفاوتی از مسائل عمومی است، مورد بررسی قرار خواهیم داد. جنگ یک کنش ماهیتا جمعی است که به طور سنّتی به وسیله صاحبان قدرت مشروع، بلکه همچنین توسط دیگر گروه های سازمان دهی شده، که در پی پایه گذاری قدرت و مشروع ساختن آن هستند، ایجاد می شود.

بی کاری؛ تجمّع مشکلات شخصی

«بی کاری» به طور کلی، بر حسب بیانات انتزاعی، همچون ارقام و نرخ بی کاری (یعنی درصد نیروهای کارگر که به عنوان بی کار ثبت شده اند) مورد بررسی قرار می گیرد. اما این مفاهیم به وضوح بیانگر افراد بی کار هستند. شما بدون وجود افراد بی کار و صرفا به وسیله خانواده های متعدّد، و اجتماعات محلی آسیب دیده، نمی توانید بی کاری داشته باشید. این مسائل عمومی حقیقتا به واسطه مشکلات شخصی به وجود آمده اند.

بنابراین، آنچه عموما به عنوان یک ساختار غیرشخصی و کلان (با نام بی کاری) تلقّی می شود، در حقیقت به شیوه تجربیات شمار زیادی از مردم اشاره دارد که به هیچ وجه تصادفی نیستند، بلکه نظام مند و سازمان یافته اند و اگرچه تجربه هیچ فردی از بی کاری دقیقا با تجارب سایر افراد یکسان نیست، اما این فایده را خواهد داشت که افزایش و یا کاهش سطح بی کاری را تا حدّی تعمیم بدهیم، به گونه ای که منعکس کننده برخی عناصر مشترک تجارب مردم از کنش های متقابل انسانی باشد. این معنا همان است که جامعه شناسان از ساختار اجتماعی اراده می کنند. اما همان گونه که از مثال فهمیده می شود، مشکل فقط ساختار نظریه های اجتماعی نیست، بلکه افراد عادی هم تصوراتی از جامعه و نیز نظرات ساختارگونه از چگونگی کارکرد جامعه دارند.

آنچه در این موارد جالب توجه است آن است که بیان بی کاری به وسیله ارقام و نسبت ها، آن ها را به صورت انتزاعی به موضوعات عمومی برمی گرداند، در حالی که بدبختی اجتماعی واقعی مورد بحث غالبا پنهان است و مورد بررسی قرار نمی گیرد. جامعه شناسان به شیوه های دیگری نیز به بررسی این قبیل موضوعات می پردازند:

یکی از این شیوه ها، شیوه ای است که در آن بسیاری از مردم از طریق سازوکارهای عجیب تماشای افزایش و کاهش ارقام و درصدهای بی کاری در تلویزیون با گرفتاری های دیگران ارتباط برقرار می کنند؛ دیگرانی که غالبا همسایگانشان هستند.

دیگری، که بنیادی تر است، عبارت است از این که مشکلات این تعداد از مردم به عنوان مشکلات تقریبا طبیعی، که همانند آب و هوا نوسان می یابند، جلوه داده می شوند. اگرچه انتشار ارقام معمولاً با تأیید و تکذیب دولت همراه است، اما فرایندهای اجتماعی که منجر به بی کاری میلیون ها نفر می گردد سیاست های دولت مردان و کارفرمایان، عملکرد بازار و غیر آن به ندرت مورد بررسی قرار می گیرند.

تخریب محیط زیست؛ مجموعه ای از مسائل خرد و کلان

محیط نوع متفاوتی از مسائل عمومی است. محیط پیش از هر چیز، یک مسأله واحد محسوب نمی گردد، بلکه مشتمل بر مسائل متعددی است. مسائل کلان متعددی همچون گرم شدن آب و هوا و تحلیل رفتن لایه اوزن وجود دارند که به طور آشکار دارای ویژگی جهانی هستند. اصولاً این مسائل بر همه نوع بشر تأثیر می گذارند و این همان چیزی است که از جهانی نامیدن مسئله قصد می شود. بعضی مسائل خرد و محلی همانند آلودگی رودخانه ها یا طرح ساختن جاده ای که از منطقه ای زیبا می گذرد نیز وجود دارد. هرچند این مسائل خرد بخشی از راه های فعالیت صنعتی یا توسعه بزرگ راه هستند، اما آن ها به این دلیل که در محیطی خاص و با شیوه های معیّن بر مردم تأثیر می گذارند، شکل موضوعات محلی به خود می گیرند.

در حقیقت، مسائل جهانی نیز به طور متفاوتی، که صرفا دلیل جغرافیایی ندارند، بر مردم تأثیر می گذارند. افرادی که زندگی و سبک های زندگی شان به شکل های گوناگون به آب و هوا بستگی دارد، به طور ناپایدار تحت تأثیر تغییرات آب و هوایی قرار دارند. افرادی که در خانه ها کار می کنند و در انگلستان در خانه های آجری مستحکم زندگی می کنند احتمالاً به سختی تحت تأثیر تغییر آب و هوا قرار دارند و حتی ممکن است آب و هوا تأثیرات مثبت نیز بر آن ها داشته باشد؛ زیرا هر واقعه آب و هوایی نابهنجار شبیه طوفان 1987 در انگلستان جنوبی و احتمالاً تابستان های گرم و زمستان های ملایم طولانی وجود دارند که کیفیت کلی زندگی را بهبود می بخشند. تغییرات اقلیمی برای معیشت کشاورزان در حاشیه صحرای افریقا، که رو به پیش روی می باشد، ممکن است واقعا مسئله مرگ و زندگی باشد. یا دورنمای افزایش سطح دریا به دلیل گرمای جهانی را ملاحظه کنید: برای کسانی که در نواحی پست هلند به سر می برند، این امر (بالاآمدن آب دریا) نشانگر نیاز آن ها به دفاع دریایی است. برای مردم بنگلادش، سرزمینی که میلیون ها نفر از فقیرترین مردم دنیا در آن زندگی می کنند و اکنون به طور منظم مورد هجوم دریا قرار دارند، و سرزمین هایی که دولت احتمالاً منابعی برای برپا ساختن سدّهای عظیم نداشته باشد، بالا آمدن سطح دریا فاجعه به بار می آورد.

مسأله محیطی دقیقا به دلیل نحوه تأثیری که بر مردم دارد، «مسئله» خوانده می شود. مسائل محیطی یا مستقیما و یا به واسطه سایر اشکال حیات، که مورد علاقه مردم هستند، آن ها را تحت تأثیر قرار می دهد. اهمیت آلودگی به دلیل تغییر در خود طبیعت نیست، بلکه اهمیت آن به دلیل ایجاد تغییر در زندگی مردم و اموری است که مورد اهتمام مردم می باشد. جامعه شناسان شیوه هایی را بررسی می کنند که اجتماعات از طریق آن ها تحت تأثیر قرار می گیرد. همچنین مخالفت صریح مردم را در مقابل تغییراتی که دوست نمی دارند بررسی می کنند.

بخشی از مطالعات جامعه شناختی به بررسی نظرات و سازمان جنبش های اجتماعی، همچون مکتب محیط زیست می پردازد؛ مطالعه ای که بررسی تعارض بین آرمان های ذهنی همچون «حفظ سیاره» و واقعیت هایی از این نظر را دربر می گیرد که چگونه زندگی مردم به واسطه تغییر محیطی متأثر می شود. از جمله وظایف مهمّ جامعه شناسان، بررسی انواع شرایطی است که در آن شرایط مردم تغییرات را به عنوان یک ضرورت نمی پذیرند و شیوه هایی برای تأثیرگذاری بر نتایج آن جست وجو می کنند. ما تلاش می کنیم نقطه ای را بشناسیم که بر اساس آن مردم تجربه مسائل عمومی را به مثابه امری که جدای از زندگی خودشان یا به مثابه امری کاملاً فراتر از اختیارشان است نمی پذیرند. جامعه شناسان تأکید می ورزند که انسان ها موجوداتی اجتماعی هستند. ما زندگی مان را در روابط با دیگران سپری می کنیم. علاوه بر این، روابط اجتماعی عرصه هایی برای خلاقیت نامحدود انسان هستند. معنای این سخن آن است که اگرچه ساختارهای اجتماعی غالبا جهانی و غیرقابل تغییر به نظر می رسند، اما آن ها در حقیقت در معرض دخالت های انسان بوده، تغییر می پذیرند.

جنگ؛ مسئله ای کاملاً عمومی

بی کاری، فقر و مشکلات محیطی اجزای ثابت و همیشگی تجارب بسیاری از افراد و از این رو جامعه در بیشتر مناطق جهان هستند. از سوی دیگر، جنگ عموما نه به عنوان بخش عادی زندگی روزمره، بلکه به مثابه یک تجربه استثنایی تلقّی می شود (هرچند در مناطقی از جهان، جنگ برای ده ها سال بخشی از زندگی روزمره مردم قرار گرفته است.) جنگ بحرانی به حساب می آید که برای جامعه اتفاق می افتد؛ بحرانی که الگوهای هنجارین زندگی را متحوّل می کند و افراد و خانواده ها را به موقعیت های ناهنجار می کشاند. تا آن جا که به مردم غرب مربوط می شود، جنگ ها از درون جامعه ناشی نمی شوند. جنگ ها به مثابه نتیجه ای از تضادها در سیاست بین المللی بین دولت ها و جوامع می باشند تا در درون آن ها. ما معمولاً فراموش می کنیم که حتی انگلستان (در قرن هفدهم) و امریکا (در قرن نوزدهم) جنگ هایی را تجربه کردند که بر تضادهای عمیق در درون جوامع ملی متمرکز بودند.

غالبا جنگ ها غیرقابل تبیین به نظر می رسند. این معنا به واسطه این واقعیت تقویت می شود که عموما مردم حتی در روابط بین المللی، نسبت به دیگر عرصه های سیاست کمتر می دانند. سیاست های داخلی بر مسائلی متمرکزند که غالبا مردم از خلال تجربیات شخصی، همانند بی کاری و مشکلات محیطی، با آن ها آشنا می شوند، اما سیاست های بین المللی ناآشنا و غریبند. آن ها مردمی را که در سرزمین های دوردست قرار دارند و ما کمتر در مورد آن ها می دانیم، شامل می شوند (توصیف مشهور نخست وزیر نویل چامبرلاین (Neville Chamberlaine) از چکسلواکی در سال 1938 به درستی می تواند به همان صورت بوسنی، افغانستان یا آنگولای امروز را توصیف کند.) این سیاست ها افرادی را شامل می شوند که به زبان های گوناگون سخن می گویند و حتی ما نمی توانیم نام آن ها را تلفظ کنیم و از سیاست ها و فرهنگ آن ها به طور کامل بی اطلاع هستیم. حتی فرهنگ ها و سیاست هایی که ارتباط نزدیکی با یکدیگر دارند نیز عجیب و راه نایافتنی به نظر می رسند. (چنان که ایرلند شمالی در نظر بیشتر مردم انگلستان چنین است.)

در تاریخ بیشتر جوامع غربی، جنگ ها یا حوادث محدود و دور دستی بوده اند که سربازان ما در آن شرکت می کرده اند و یا آن چنان فجایع عمده ای بوده اند که کل سازمان جامعه و همه افرادی را که در آن زندگی می کرده اند، در کام خود فرو می برده اند. البته برخی تضادهای محدود تأثیرات عمیق داشته اند؛ چنان که جنگ ویتنام تأثیرات عمیقی بر جامعه امریکا داشت. به هر حال، جنگ های تمام عیار، هم خشونت و هم بسیج اجتماعی را به حداکثر خود می رساند. این جنگ ها سرچشمه های اصلی خاطرات و عقاید مربوط به جنگ را تشکیل داده اند. در قرن بیستم، جنگ های جهانی، دو بار مردم اروپا، امریکای شمالی و آسیا را به سمت تضاد همه جانبه ای سوق دادند؛ نواحی متعددی از جهان به وسیله ارتش های زمینی مورد تهاجم، تصرّف و جنگ قرار گرفتند؛ نواحی دیگری همچون بریتانیا مورد تهدید و بمباران هوایی قرار گرفتند؛ ده ها میلیون سرباز و غیرنظامی مردند؛ تعداد بیشتری آواره و پناهنده شدند؛ کل سازمان جنگ به طور بنیادین به واسطه بسیج جنگ تغییر یافت؛ تجارب زندگی بازماندگان، چه جنگجویان و چه غیرنظامیان، به گونه ای فراموش ناشدنی شکل گرفتند.

جنگ به مثابه تجربه ای ناخوشایند در زندگی مردم ظهور یافته است. شوک جنگ پس از 1914 بسیار ملموس بود؛ زیرا پیش از آن اروپا دوره ای طولانی بدون جنگ های عمده را پشت سرگذاشته و شیوه های زندگی، که پیش از آن آرام تر تغییر می یافتند، در برابر دگرگونی ناگهانی بی دفاع ماندند. نظم پیش از جنگ بعدا به عنوان یک عصر طلایی (عصر ادواردها «Edwardian» یا عصر خوشی «Labellepaque») یعنی آرامش قبل از طوفان، در فرهنگ غرب به مثابه یک آرمان مطرح می شود. این احساس چشمگیر به همان صورت برای افراد نیز مهم بود. برای بسیاری از افراد جوان، که از جنگ جهانی دوم جان سالم به در برده بودند به ویژه، در کشورهای پیروز و کشورهای برکنار مانده از تهاجم شبیه امریکا و بریتانیا و استرالیا، یعنی جاهایی که بسیاری از مردم وحشت های شدیدی را، که بر مردم اروپای قارّه ای و آسیا تأثیر گذارده بود، احساس نکرده بودند تجربه جنگ یک تجربه قهرمانانه، مخاطره آمیز و دوستانه بود که به حیات یا زندگی فردی آن ها ارتباطی نداشت. علی رغم خستگی ها و سختی های ناشی از جنگ، تجارب بازماندگان در خاطرات و تصورات شخصی صورت آرمانی به خود گرفته اند. همگام با افزایش سن، یک فرهنگ بزرگداشت، که متمرکز بر جشن های متعدّد سالانه در ارتباط با وقایع مهم است، به وجود آمد که موجب اشتیاق آن ها نسبت به این تجارب سازنده می باشد.

علی رغم این بیان نسبتا گرم از جنگ در برخی جوامع غربی، جنگ هنوز ظرفیت خود را در جهت ایجاد وحشت و تهدید حفظ کرده است. به هر حال، هنوز مردم از جنگ ترس های عمیقی دارند؛ زیرا هنوز جنگ ها از این حیث که خطر آن ها شامل ما می گردد، اساسا اسرارآمیز و ناشناخته به نظر می رسند. برای مثال، جنگ 1982 «جزایر فالکلند» به طور ناگهانی پدید آمد. تا آن جا که به مردم بریتانیا مربوط می شود، احتمالاً بیشتر مردم پیش از آن که آرژانتین مورد هجوم قرار بگیرد، نمی دانستند که جزایر فالکلند در کجا قرار دارند. نه بیشتر مردم امریکا و نه بیشتر مردم بریتانیا پیش از هجوم ارتش عراق به کویت، اطلاع هرچند مختصری از مناقشه عراق با کویت نداشتند. با وجود این، طی هفته ها و ماه ها پس از وقوع این حوادث، نیروهای غربی درگیر در جنگ در منطقه خلیج [فارس] حضور داشتند.

هرچند هر یک از این کشمکش ها (برای کسانی که می دانستند و خبر داشتند که چه اتفاق می افتد) ذاتا محدود بود، ولی بیشتر مردم به طور کامل از آنچه پیش می آمد، بی اطلاع بودند و یقینا نمی توانستند درک کنند. بسیاری از ترس ها و وحشت ها از همین طریق پدید آمد. تحقیقی که به وسیله مؤلّف انجام شد، نشان داد که برخی دانش آموزان نگران آن بودند که صدام حسین واقعا بریتانیا را مورد حمله موشکی قرار دهد. آن ها اساسا نمی دانستند که عراق موشک های دوربرد به گونه ای که به شهرهای بریتانیا اصابت کند، ندارد. بسیاری از دانش آموزان (و تا حدودی والدین آن ها) نگران بودند که اگر جنگ خلیج [فارس[ برای زمان طولانی ادامه یابد، سربازگیری مجددا مطرح خواهد شد؛ یعنی جوانان مجبور خواهند بود به جنگ بروند و احتمالاً کشته شوند. آن ها نمی دانستند که جنگ دقیقا به گونه ای طرّاحی شده است که سریعا خاتمه یابد. آن ها همچنین نمی دانستند که سربازان حرفه ای کافی وجود دارند و هم دولت بریتانیا و هم ارتش به زحمت سربازان آموزش ندیده را در خلال جنگ معرفی خواهند کرد. بسیاری از افراد مُسن، که رهبر کشور متخاصم را تجسّم آدولف هیتلر می دیدند (آن گونه که روزنامه ها صدام حسین را به تصویر کشیدند) از تکرار بمباران هوایی و دیگر هول و هراس های سال 1939 1945 وحشت داشتند. آن ها معمولاً نمی دانستند که رژیم دهشتناک صدام حسین توانایی نظامی و جاه طلبی های توسعه طلبانه اش بسیار کمتر از توانایی نظامی و جاه طلبی آدولف هیتلر در آلمان نازی است.

هرچند بسیاری از این بینش ها از نقطه نظر یک فرد زیرک غیرمنطقی جلوه می کنند، اما این بینش های غیرمنطقی به گونه ای بسیار روشن راهی را نشان می دهند که حوادث در بسیاری از رسانه های عمومی و فقدان آگاهی و فهم و تصوّرات به جامانده از جنگ جهانی تصویر شده اند. آن ها این واقعیت را برجسته کردند که حتی در موقعیت هایی که پوشش ارتباط جمعی تراکم عظیمی از اطلاعات را فراهم کرد، باز هم بسیاری از مردم توانایی فهم آن را ندارند. جنگ به عنوان یک مسأله عمومی، گیج کننده و بنابراین، عمیقا نگران کننده باقی مانده است. ولی بسیاری از این اضطراب ها در ابتدای شروع مناقشه، به ویژه وقتی که پیامدهای آن ناشناخته بودند فروکش کردند. این فروکش زمانی بود که گزارش های خبری به شنوندگان این قوّت قلب را می دادند که عملیات جنگی بدون آن که تعداد قابل توجهی از تلفات را برای جبهه خودی داشته باشند به طور موفقیت آمیز پیشرفت داشته اند.

تلفات جبهه دشمن به حداکثر خود رسید، به ویژه در جنگ خلیج [فارس[ که ده ها هزار نفر از سربازان و هزاران نفر از غیرنظامیان کشته شدند. به هر حال، در جنگ مسائلی رخ دادند که تصویر شفّاف عملیات جنگی جبهه خودی را خنثی کردند: غرق شدن رزم ناو آرژانتینی جزال بلگژانو و بمباران پناهگاه غیر نظامیان امیریه در حومه بغداد. از قرار معلوم، ارتش و سیاست مداران ناچار بودند به یاری وسایل ارتباط جمعی، کشتارهای جمعی کاملاً غیرضروری را، که در این حوادث اتفاق افتادند، توجیه کنند تا نزد شنوندگان کمتر مسئله دار جلوه کنند.

امروزه بیشتر جنگ ها سربازانی را از کشورهای غربی در برمی گیرد که به عنوان نیروهای حافظ صلح عمل می کنند، نه به عنوان جنگجو. این ها جنگ هایی هستند که در آن ها همه طرف های درگیر مرموز و ناشناخته هستند و وسایل ارتباط جمعی، فقدان فهم و ادراک مردم را از طریق مردود دانستن طرف قربانی و طرف مهاجم به عنوان گروه های متخاصم، و یا از طریق برچسب زدن به آنان با اصطلاحات نژادی تشدید می کنند؛ چنان که برای مثال، قتل عامی که در آن احتمالاً بیش از نیم میلیون نفر انسان در رواندا در سال 1994 کشته شدند، در تلویزیون های غربی تا حد زیادی به عنوان کشتار قبیله ای «توتسی» توسط قبیله «هاتوس» نشان داده شد. سیاست مناقشه و این واقعیت که برخی «هاتویی»های مخالف رژیم نیز قربانی بودند، تبیین نمی شد. حتی در جنگ بوسنی سال 1992 1995 که به خوبی تحت پوشش خبری قرار داشت، اغلب برای بیشتر استفاده کنندگان از وسایل ارتباط جمعی در کشورهای غربی ناشناخته بود. عواقب کشتار، هتک حرمت، غصب و سوء استفاده ها، گاهی نشان داده می شدند، اما آن ها اغلب در خبرنامه های عمده، که دیدارکنندگان معمولی مشاهده می کردند، به طور کامل تبیین و بررسی نمی شدند (و از همین نظر، کمتر در مطبوعات مصوّر) بجز برای لحظاتی کوتاه، به ویژه زمانی که اخبار ترسناک تیتر قرار می گرفت، تعداد زیادی از مخاطبان وسایل ارتباط جمعی نسبت به آنچه اتفاق می افتاد به طور وسیعی بی خبر می ماندند. حتی در این لحظه ها هم آن ها در استنباط معنای آنچه پیش می آید، مشکل داشته اند. این امر برای جنگ های دیگر، که از پوشش خبری کمتری برخوردار بودند، نسبت به جنگ بوسنی صادق تر است.

در بحث از جنگ های فالکلند و خلیج [فارس]، که در فوق مطرح شد، من بر عدم امنیت و ترس، که از کمبود آگاهی ناشی می شود، تأکید کردم. ویژگی کشتار جمعی مناقشات اخیر، که در آن قتل عام و اخراج غیر نظامیان اهداف اصلی خشونت بود، این امر را خاطر نشان می کند که به هر حال، شناخت و فهم ضرورتا اطمینان آور نیستند. کشتارهای رواندا و بوسنی، نظیر آدم سوزی نازی ها بر ضد یهودیان این واقعیت را تأکید می کنند که بدانیم حجم وسیعی از خسارات، که یک گروه از انسان ها می توانند بر گروه دیگر تحمیل کنند، فقط سؤالات بسیار مشکل را برای کسانی که درصدد دانستن هستند، مطرح می کنند. فهم این قبیل امور آسان نیست و قبول آن ها به لحاظ عاطفی، حتی زمانی که ما اعتقاد داریم می فهمیم، احتمالاً مشکل است. علی رغم این اشکالات با اهمیت، معرفت و فهم هنوز بسیار مورد اهتمام می باشند. این امور برای کنار آمدن مناسب و انجام امور وحشتناکی که در جنگ ها اتفاق می افتند، شرایط اساسی هستند. در ادامه این مقاله، تلاش می کنیم برخی شیوه هایی را ارائه دهیم که در آن جامعه شناسان به این وظیفه نزدیک می شوند. از این رو، مشکلات شخصی را توضیح خواهم داد که این مسائل عمومی مستلزم آن هستند.

تبیین جامعه شناختی مسائل عمومی

تبیین های جامعه شناختی از مسائل عمومی به طور کلی بر مفهوم ساختار متمرکز است؛ یعنی چگونه کنش فردی به وسیله روابط اجتماعی سازمان می یابد. این نظر که کنش اجتماعی نظام مند است، به این معناست که کنش اجتماعی سازمان یافته است، نه این که صرفا تصادفی باشد. به هر حال، مشکلی که این مفهوم مطرح می کند، تعارض بین آزادی و جبرگرایی است. اگر زندگی اجتماعی نظام مند است، چگونه افراد در ساختن زندگی خودشان آزادند؟ یا اگر افراد در روابطشان برخوردار از خلّاقیت هستند، چگونه می توانیم ادعا کنیم که کنش اجتماعی ساختار یافته است؟ تفکرات زیادی مصروف تلاش در جهت حل این مسائل شده اند. برخی نویسندگان ساختارهای اجتماعی را در حدّ زیادی تعیین کننده دانسته اند و دیگران بر آزادی (فرد) تأکید نموده اند. بسیاری تلاش کرده اند بر روابط پویا بین اجبار و خلّاقیت تأکید کنند. مارکس می نویسد: «انسان ها تاریخ را می سازند، اما تنها تحت شرایطی که از گذشته برای آن ها به یادگار مانده است.» اخیرا گیدنز (1984) نظریه «ساختاربندی» را بنا گذاشته که بر مبنای آن، ساختارها الگوهایی هستند که در کنش مردم شکل می گیرند. در این دیدگاه، یک کنش متقابل دوگانه وجود دارد: [از یک سو [کنش های مردم به طور همزمان به ساختارها شکل و شکل مجدّد می دهند و از سوی دیگر، ساختارها نیز به واسطه کنش ها شکل مجدّد می پذیرند.

به دلیل اهمیت نگاه به کنش اجتماعی از نقطه نظر کنشگران و تأکید بر خلاقیت آن ها، تعدادی از رویکردهای نظری در جامعه شناسی به زمینه های اجتماعی خرد بهای ویژه ای داده اند. این رویکردها اغلب از پرداختن به ساختارهای کلان جامعه نوین یا تبیین مسائل عمومی از نوع آنچه ما بحث کرده ایم ناتوان هستند. گاهی به نظر می رسد پرداختن به فرایندهای کلان به طور اجتناب ناپذیر، اهمیت کنشگران را کاهش می دهد. درست همان گونه که مسائل بزرگ برای افراد معمولی جامعه مبهم و پیچیده به نظر می رسند، برای برخی جامعه شناسان نیز چنین است. علاوه بر این، در میان جامعه شناسان که به موضوعات عمومی می پردازند، غالبا مسائلی وجود دارند که به طور قابل ملاحظه ای بحث برانگیزند. به طور خلاصه، تفاوت های سیاسی بارزتر غالبا عبارتند از: عدم توافق های فکری مهم. در بخش پایانی، نمی توانم گزارش قاطعی از رویکردهای اصلی ارائه دهم. اما می توانم برخی مثال ها را از شیوه های متفاوت که در آن ها جامعه شناسان موضوعات کلان را تبیین می کنند، فراهم نمایم.

رویکردی که از درگیر شدن با موضوعات کلان منعی ندارد، مارکسیسم است. این رویکرد در نظریه اجتماعی بین دهه های 1980 و 1960 بسیار دارای نفوذ بود. اگرچه جامعه شناسانی که خود را مارکسیست می نامند تعداد محدودی را تشکیل می دهند، با این وجود، هنوز مارکسیسم در بسیاری مناظرات مرجع مهمی به حساب می آید. هرچند همانند تفاوت بین مارکسیست ها و سایر جامعه شناسان، تفاوت های اساسی میان مارکسیست ها وجود دارد، ولی آن ها در درون گفتمان نظری مشترکی عمل می کنند که بر مفاهیم مربوط به شیوه تولید سرمایه داری متمرکز است. مارکسیست ها برای مثال علت های جنگ را توسعه داده اند؛ به این معنا که جنگ را ناشی از تضادهای به وجود آمده به وسیله امپریالیسم تلقّی می کنند «امپریالیسم» شامل دولت های سرمایه دار است که ریشه در پویایی گسترش تولید دارد، به گونه ای که مرزهای ملّی را در می نوردد. (یک بیان سنّتی به وسیله سویزی Sweezy، 1968).

از نظر مارکسیست ها، جنگ ها عمدتا به دلیل مناقشاتی به وجود می آید که یا بین امپریالیست های رقیب (همانند جنگ های جهانی) و یا بین امپریالیست ها و ملت های ستم دیده همانند جنگ های رهایی بخش ملیّ روی داده اند. تبیین مارکسیسم نه تنها بر ریشه های جنگ در اقتصاد سیاسی تأکید می کند، بلکه این تبیین مشتمل بر نظریه های مربوط به دولت و ایدئولوژی شبیه ملی گرایی و نژادپرستی است که از طریق آن، دولت ها، مردم را برای جنگ بسیج می کنند.

دیگر جامعه شناسان کلان نگر بیشتر به وبر گرایش دارند تا مارکس. آن ها بیان می کنند که مارکسیست ها علاقه مندند تا تأثیر دولت ها و ایدئولوژی ها را نسبت به نیروهای اقتصادی کاهش دهند. گیدنز (1985) جنگ آفرینی را به عنوان دسته نهادی مربوط به فعالیت های اجتماعی، جدای از سرمایه داری، نظام صنعتی و بخش نظارت درونی دولت می بیند. او از جمله نظریه پردازانی است که اظهار می دارد: ما باید جنگ آفرینی را به عنوان یک فعالیت اجتماعی درک کنیم. برای مثال، اسکاکپول (1979، Skocpol) سه انقلاب مهم دوران جدید (فرانسه، روسیه و چین) را مورد مطالعه قرار داده است، در حالی که دیگر نظریه پردازان و مورّخان اجتماعی، از جمله مارکسیست ها، انقلاب را بر حسب تضادهای طبقاتی در آن جوامع تبیین کرده اند. اسکاکپول بررسی می کند که جنگ یک عامل مهم در شتاب بخشیدن به تضادهای طبقاتی بوده است.

جنگ و هزینه های آن در مورد فرانسه بحران قدرت دولت را، که موجب امکان خیزش انقلابی گردید، به وجود آورد. مان (Maun) جامعه شناسی تاریخی مهمی در مورد دولت نوشته است. او در این جامعه شناسی بررسی کرده است که دولت به لحاظ تاریخی، به واسطه جنگ به وجود آمد؛ یعنی همان چیزی که هزینه های دولتی در طول هزار سال گذشته مربوط به آن بوده است. کالدور (Kaldor)، که دیدگاه گیدنز را به زبان مارکسیستی بیان می کند، اظهار داشته است که شیوه جنگ با شیوه تولید قابل مقایسه است، هرچند تفاوت زیادی با آن دارد. از نظر همه این نویسندگان، دولت به عنوان یک سازمان، که مدعی انحصار خشونت مشروع است (براساس تعریف وبر) مهم تر از عوامل اقتصادی است.

عجیب این که بسیاری از مردم که روابط بین الملل را مطالعه می کنند، اظهار می دارند که به طور نسبی دولت از اهمیت کمتری برخوردار می باشد. امروزه بیشتر جنگ ها بین دولت ها نیست، بلکه جنگ ها داخلی بوده و به طور فزاینده ای کشمکش بر سر قدرت می باشد؛ جنگ هایی که در آن ها رهبران، سیاست های هویّتی را، که در اصطلاح قومی رایج است، بسیج می کنند. بنابراین، امروزه نوع متفاوتی از تبیین که مناسب به نظر می رسد تبیین های مربوط به جنگ و دیگر مسائل کلان اجتماعی است. قطب های همزاد این تبیین جدید عبارتند از: «مدرنیته» و جهانی شدن. گیدنز (1991) بررسی کرده است که «مدرنیته» متضمّن دگرگونی دایم و ثابتی است که در آن افراد باید همواره شخصیت های خود را بازآفرینی کنند. از نظر برخی از نویسندگان، این امر به چیزی منتهی می شود که «پست مدرنیته» خوانده می شود؛ زیرا شخصیت ها اصلاً و به طور عینی به واسطه عوامل کلیدی جامعه نوین (همچون ملیّت و طبقه) تعیّن نمی یابند، بلکه به طور ذهنی از گستره بی انتهایی در درون یک جهان فرهنگی متنّوع و با توسعه پایدار انتخاب می شوند.

بر این که مشکلات جدید هویّت، به واسطه فرایندهای جهانی شدن زندگی اقتصادی، فرهنگی و سیاسی تقویت می شود، تا حدّی توافق وجود دارد.

··· پی نوشت

*. From Public issues to Personal Troubles, Martin shaw.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر