قسمت ششم
فصل سوم: احیای مذهبی و مسیحیت صهیونیستی
«تمام ساکنان اسراییل و آمریکا را مهاجران پیشاهنگ تشکیل می دهند... بنابراین ما میراث تورات را با شما قسمت می کنیم».
از سخنان رئیس جمهور آمریکا «جیمی کارتر»
مقابل کنست اسراییل
«و ایمان داریم... که کتاب مقدس، اورشلیم را به عنوان پایتخت روحی و معنوی اسراییل به رسمیت می شناسد و مسیح یهودی به آن باز خواهد گشت».
«اسقف مایک ایوانز»
1. احیای مذهبی در دهه پنجاه و شصت
جنبش مسیحی صهیونیستی و اصولگرای آمریکا را در نیمه اول قرن بیستم می توان «جنبشی پساسیاسی» توصیف کرد و علی رغم اینکه توانست، در بخش وسیع و گسترده ای از پروتستانهای آمریکایی نفوذ کند، با این حال هیچ تلاشی جهت رسیدن به قدرت چه در قوه مقننه و چه در قوه مجریه تا قبل از دهه هفتاد نکرد. آمریکا از زمان نشو و نمای خویش با اصولگرایی آشنا شد و در دهه چهل قرن نوزدهم پس از بیداری بزرگ مذهبی با احیای اصولگرایی به حیات خود ادامه داد. منظور ما در اینجا از اصولگرایی، جریانی است که به «عصمت کتاب مقدس» یا برداشت ظاهری از انجیل و عهد قدیم اعتقاد دارد، این در واقع همان اصولگرایی صهیونیستی است که در اعتقادات خویش پیرامون کتاب مقدس و پیشگویی های تورات به برانگیختگی یهود در فلسطین نیز ایمان دارد، در دهه هفتاد قرن نوزدهم بر این جریان، نام جریان تدبیری نهاده شد. اصطلاح «اصولگرایی» در دهه بیست قرن بیستم به دلیل جدایی و دو دستگی به وجود آمده و میان کلیساها پیرامون نظریه «داروین» شایع شد و اصولگرایان اوانجیلی توانستند، افکار عمومی را به مسئله «جان اسکوبز» جلب نمایند. اسکوبز یکی از معلمان ایالت تنسی بود که توانست حصار ممنوعیت دولت جهت تدریس نظریه داروین پیرامون خلقت انسان را بشکند، چون این اعتقاد وجود داشت که این نظریه با آفرینش الهی انسان در تضاد است.
اسکوبز به اتهام زیر پا گذاشتن قوانین ایالتی به میز محاکمه کشانده شد، اما نتیجه دادگاه به سود اصولگرایان نبود و آنها به تعصب، بی فرهنگی و مخالفت با پیشرفت متهم شدند، اما این، بدین معنا نبود که جریان اصولگرایی جریانی بی اهمیت در جامعه آمریکا باشد. دلیل این ادعا، مسری بودن قانون «منع شرب خمر» بود که از سال 1919 تا 1933 در ایالات متحده به مورد اجرا گذاشته شده بود و این تعبیری از اخلاق گرایی پروتستانیسم اصولگرا در سیستم اجتماعی آمریکا به شمار می آمد.1
اصولگرایان از شرایط حاصل از رکود بزرگ اقتصادی سال 1929 استفاده کردند و مدارس و دانشگاههای مذهبی چندی از جمله «مدرسه لاهوت» در دالاس و دانشگاه «پاپ جونز» را تأسیس کردند و به یاری پیشرفت و تمدن مدرن شتافتند.
در سال 1933 گروهی از اصولگرایان از کلیسای ماشیحایی ایالات متحده جدا شده و به رهبری «کارل ماکن تایر» کلیسای ماشیحایی کتاب مقدس را تأسیس کردند.
تفاوت در اینجا بود که ماکن تایر در ابتدا خود را با گروههای راستگرای مسیحی، نژادپرستان نازیسم و مخالف سامیان مرتبط ساخت و سپس فعالیتهای خود را بر دشمنی و ضدیت با یهود و مخالفت با سوسیالیسم متمرکز نمود.2
در آن زمان احیای اصولگرایی در جامعه آمریکا به گونه ای تفسیر می شد که تأثیری منفی بر انتقال جامعه از نظام قدیم به نظام نوین می گذاشت و این (احیای اصولگرایی) پدیده ای است که با پایان انتقال فرهنگی و از بین رفتن اسباب و علل اجتماعی به وجود آمدن آن، از بین خواهد رفت.3
«ارنست آر.ساندین» یکی از مورخان آمریکایی، احیای اصولگرایی را تعبیری از جنگ میان جامعه مدرن و نظام عقیدتی می داند که اساس و پایه های آن را «تدبیرگرایی» و «هزاره گرایی» تشکیل می دهد، به عبارت دیگر خداوند، تاریخ را در مسیر ظهور مسیح به حرکت وامی دارد تا ظهور و هزار سال بر جهان حکومت کند، اما انسان از جهت این حرکت بی اطلاع است و مسیر را نمی داند.
«ساندین» و یکی از روحانیان ایرلندی به نام «جان نلسون داربی» عنوان می کنند که «تدبیرگرایی» در پایان قرن نوزده تبدیل به مکتب و جریان مستقلی شد و جریان «بی ارادگی» تاریخ را به چند مرحله تقسیم کرد. آخرین مرحله، مرحله ظهور مسیح منجی جهت نجات مسیحیان و بردن آنها به بهشت قبل از فرجام تاریخ (قیامت) است که با نبرد آرمگدون میان نیروهای خیر و شیطان شروع می شود، پس از آن حضرت مسیح و پیروانش هزار سال با کامیابی بر جهان حکومت می کنند، اما مرحله ماقبل آخر، مرحله ای است که جهان در حال حاضر در آن به سر می برد و مرحله قبل از ظهور مسیح است و از آنجا که پیشگویی های کتاب مقدس به بازگشت یهود به فلسطین و ساخت هیکل اشاره می کند، اصولگرایان آمریکا نیز تشکیل دولت اسراییل را مقدمه ظهور مسیح به شمار آوردند.4
«جیمز دیوسون هنتر» یکی از دانشمندان علوم اجتماعی می گوید، اوضاع و احوال حاصل از رکود اقتصادی، توقع نزدیک شدن ظهور مسیح و این اعتقاد را که رکود و کساد، کیفر الهی آمریکای مرتد و از دین برگشته است، در میان اصولگرایان آمریکایی قوت بخشید.5
به همین دلیل کلیساهای اصولگرای ماشیحایی و پنجاهیسم فعالیت خود را جهت مقابله با کلیساهای جریان عمومی پروتستانیسم که مدافع پیشرفت و ترقی بودند، در حرکتی مستقل که منعکس کننده اخلاق گرایی سنتی و نجات فردی و کناره گیری از زندگی مدرنیزه بود، آغاز کردند «کارل ماکن تایر» در سال 1941 «سازمان مجلس کلیساهای مسیحی آمریکا»6 را در مقابل «مجلس فدرال کلیساها» و مجلس کلیساهای آمریکا که خود را بشارتی تندرو و مخالف مدرنیسم معرفی می کرد، تأسیس نمود.
مجلس کلیساهای مسیحی آمریکا بر کمیسیون ارتباط فدرال فشار آورد، تا زمان پخش برنامه های پروتستانی میان اصولگرایان و مجلس فدرال کلیساها تقسیم شود.
یک سال بعد، «اتحادیه ملی اوانجیلی ها» تأسیس شد و در تفسیر ظاهری کتاب مقدس با مجلس کلیساهای آمریکا هم عقیده شد. در سال 1943 یک سال پس از تأسیس مقر اتحادیه درشیکاگو، اتحادیه ملی اوانجیلی ها جهت ارسال گروههای مبلغ به خارج و باز کردن راهی جهت نفوذ اوانجیلیسم در میان کشیشان نیروهای مسلح افتتاح شد.7
در اوایل دهه چهل، اتحادیه ملی اوانجیلی ها، 43 تجمع کلیسایی و 100 کلیسا را دربر می گرفت8 و بدین ترتیب تأثیر و نفوذ مجلس کلیساهای آمریکا در رشد و نمو راستگرایان مسیحی افزایش یافت و هنگام تأسیس مجلس جهانی کلیساها و افتتاح شعبه اش در آمریکا، مجلس ملی کلیساها، این دو اتحادیه را ساخته و پرداخته کمونیسم جهانی تلقی کرد.9
همانطور که در سطور بالا گفته شد، اصولگرایان از رکود اقتصادی به وجود آمده در آمریکا استفاده کردند، اما فرصت مناسب و تاریخی طی دهه چهل برای آنها دست داد. در این زمان اصولگرایان به سیاستهای اجتماعی که رئیس جمهور وقت آمریکا، روزولت جهت مقابله با رکود اقتصادی تحت عنوان «پیمان جدید» وضع کرده بود، حمله کردند. اما دشمنی و مخالفت با کمونیسم، بستری بود که باعث شد، جنبش اوانجیلیسم تبدیل به جنبشی مردمی شود.
پس از جنگ جهانی دوم، اتحادیه ملی اوانجیلی ها، سه مسئله را در رأس توجهات خویش قرار داد و اتحادیه آن را در چارچوب برنامه هایش گنجاند.
اولین مسئله اعتراض به روابط دیپلماتیک آمریکا و واتیکان بود. دومین مسئله حمله به اصل جدایی میان کلیسا و دولت «لاییک» و سومین مورد، فشار جهت جلوگیری از موافقت مجلس سنا با اختصاص سه میلیون دلار به مدارس عمومی بود. چون این امر باعث حاکمیت واشنگتن (دولت) بر جریان و شیوه های آموزش و پرورش نسلهای آینده آنهم براساس اصول لیبرالیسم و لاییک می شد.10
اتحادیه ملی اوانجیلی ها، ایدئولوژی ای را اتخاذ کرد که با دید حاکم بر ایالات متحده آن زمان که همان مخالفت با کمونیسم بود، در تضاد نباشد. همچنین سعی کرد، موافقت دولت جهت دستیابی به امواج رادیویی مستقل برای پخش برنامه های مذهبی را جلب کند. بدین ترتیب اتحادیه موفق شد، «اتحادیه مجریان مذهبی» را به وجود آورد، این اتحادیه دارای 150 تن از مجریان واعظ بود و از سال 1956 سالانه همایشی مخصوص به خود منعقد می کند، سپس اقدام به خواندن نماز افطار با کنگره نمود. در برخی مواقع شخص رئیس جمهور نیز در کنگره ها و همایشهای سالانه این اتحادیه شرکت می کرد.11
اوانجیلی ها موفق شدند با تحت فشار قرار دادن کمیسیون ارتباطات فدرال، این کمیسیون را مجبور نمایند، در سال 1960 سیاستهایش را تغییر دهد. به موجب این تغییرات مراکز پخش مذهبی به جای سیستم سهمیه ای سابق، به دلخواه خویش اجازه خرید زمان از ایستگاههای فرستنده را دریافت کردند. اتحادیه مجریان مذهبی (اوانجیلی ها) نیز اقدام به خرید زمان پخش در شبکه های محلی و بومی نمود، سپس به برنامه های میزگرد و گفت وگو روی آورد که شبکه کشیش «پت رابرتسون» در ابتدای دهه شصت پخش آن را آغاز کرد. به همان اندازه که این برنامه ها جهانی شدند، شبکه های مذهبی نیز به منبع و عامل محرک مهمی در جنبش راستگرای مسیحی تبدیل شدند12. سپس نوبت تشکیل گروههای تبشیری بود تا به جنبش تکانی بدهد و آن را به حرکت وادارد. این گروهها تمام توجه خویش را به تبلیغ و تبیین اینکه در ایالات متحده چه کسی واقعا مسیحی است و مسیحیان واقعی چه کسانی هستند، متمرکز نمود. از جمله مهمترین این گروهها، سازمان «جوانان مسیح» است که رسالت بیشتر میان جوانان آمریکای شمالی و آموزش نسلهای بعدی مجریان جهت فعالیت و کار در مراکز پخشی که برنامه های خود را بر امواج کوتاه به آن سوی دریاها (خارج از کشور) ارسال می کردند، متمرکز نمودند. اما شهرت بیلی گراهام در میان مبشرین «جوانان مسیح» چیز دیگری بود، او سفر تبشیری خویش را در اواخر دهه چهل آغاز کرد و توانست توجه دو تن از بزرگان جهان ارتباطات آمریکا را به خود جلب نماید. اولین آنها، «ویلیام راندولف هرست» بود که برای نویسندگان مجلات و روزنامه هایش تلگراف زد: «گراهام را مطرح کنید». اما دومین نفر «هنری لاست» بود که دشمنی گراهام با کمونیسم او را جذب لاست کرد، به همین دلیل او صفحه جلد شماره 25 اکتبر 1954 «مجله تایم» را به گراهام به عنوان اینکه او یک «اوانجیلی جدید» است، اختصاص داد و گراهام محبوبیت بسیاری در میان مردم پیدا کرد، به گونه ای که هزاران نفر از ساکنان شهرهای بزرگ آمریکا از لوس آنجلس گرفته تا نیویورک به موعظه های او گوش می کردند. محبوبیت گراهام، فرصت لازم را به جنبش اوانجیلی ها بخشید تا منابع درآمد جدیدی به دست آورند و منابع موجود را گسترش دهند و در زمانی که تلویزیون چندان بر عرصه ارتباطات حاکم نشده بود، مطبوعات توانستند، نقش مهمی در این زمینه ایفا کنند. در سال 1950 مجله «اقتصاد مسیحیت» (کریستین اکونومیست) تأسیس شد تا آزادی اقتصادی، سرمایه داری و مبارزه با کمونیسم را تبلیغ کند13. در سال 1956 «بیلی گراهام» مجله «مسیحیت امروز» (کریستیانتی تودی) را تأسیس کرد. رسالت مسیحیت امروز، همانگونه که در مقدمه این مجله آمده است، اجرای فرامین کتاب مقدس در تمام مسائل اجتماعی زمانه و آماده ساختن مفاهیم رسالت اوانجیلی در تمام مراحل زندگی است. شماره دوم مجله، به حمله به «چین سرخ» در سازمان ملل متحد اختصاص یافت، چون این بخشی از رسالت اوانجیلی ها در مبارزه با کمونیسم به شمار می آمد. غیر از آن «مسیحیت امروز» اقدام به چاپ مقاله هایی از «بیلی گراهام» و «ادگار هوفر» مدیر دفتر تحقیقات فدرال در مخالفت با کمونیسم با عنوانهای مختلف نمود، از جمله «تبلیغات کمونیستی و جوهر مسیحیت» که در آن گفته شده بود، هدف تبلیغات کافران مارکسیست ـ لنینیست ضربه زدن به جوهر مسیحیت و ایجاد آشفتگی و تشویشی در الگو بودن، اخلاقی بودن و مدینه فاضله بودن آمریکاست14. بیشترین و مهمترین مسئله ای که اذهان راستگرایان مسیحی را طی دو دهه پنجاه و شصت به خود مشغول کرد، مسئله مبارزه با کمونیسم بود و این مسئله ای است که بعدها منبع مشروعیت و پایه های گسترش و پیشرفت این اتحادیه را فراهم ساخت.
* * *
دهه شصت با حمله صلیبی مبارزه با کمونیسم آغاز شد، این حمله را اتحادیه ملی اوانجیلی ها با تدارک برنامه هایی برای گردهماییهای کلیسایی اش که از 141 جمعیت و دهها میلیون پروتستانی را دربر می گرفت، رهبری و هدایت کرد. در سال 1961 «کار مشترک اوانجیلی» که سلسله تحقیقات و پژوهشهایی تحت عنوان جواب مسیحی به کمونیسم بود، منتشر شد. بعدها این مباحث جمع آوری و تبدیل به کتاب شد. سپس فیلم «کمونیسم روی نقشه» را تولید و سازمان «جوانان مسیح» همایشی ضد کمونیستی منعقد کرد.
به درستی باید گفت، راستگرایان مسیحی در سایه حمله صلیبی خود به کمونیسم، تبدیل به تکیه گاه مهمی برای دولت شدند و این راه را برای اوانجیلی ها جهت دست یافتن به قدرت و فعالیتهای سیاسی هموار ساختند.15. در مقابل احتمال پیروزی نامزد کاتولیکها، «جان کندی» در انتخابات ریاست جمهوری سال 1960 احساسات انقلابی اوانجیلی ها تحریک شد و خون آنها به جوش آمد، این باعث شد، «بیلی گراهام» مبشر «جوانان مسیح» سخنرانی ویژه ای خطاب به «ریچارد نیکسون» معاون رئیس جمهور انجام و در آن هشدار دهد، مطمئن است که نامزد دمکراتها «کندی» به آراء کاتولیکها دست نمی یابد، به همین دلیل پیشنهاد داد، حزب جمهوریخواه، چهره ای مردمی ـ پروتستانی برای احراز پست ریاست جمهوری معرفی کند و این نامزد کسی نبود، جز «والترگاد» یکی از اعضای کنگره که قبل از ورودش به کنگره به عنوان مُبَلِّغ در چین فعالیت می کرد. آنچه که باعث اتفاق نظر میان او و نیکسون می شد، وجود دشمنیِ صلیبی نسبت به کمونیسم میان این دو بود.
از جهت دیگر، نماینده دمکراتهای کاتولیک، «کندی» در برنامه های خویش توجه و پایبندی به اصل جدایی دین (کلیسا) از دولت و مخالفت با هر نوع تأمین بودجه مدارس مذهبی توسط دولت و مخالفت با فرستادن هیأت دیپلماتیک به واتیکان را اعلام کرد و بدین وسیله باعث شد، پروتستانها و یهودیان لیبرال جذب کاتولیکها شوند16. اتحادیه ملی اوانجیلی ها در مقابل حمله ای علیه نامزد کاتولیکها در همایشی که در سال 1960 در واشنگتن منعقد شد، تدارک دید و عنوان کرد، کاندیدا شدن کندی به مثابه دخالت خطرناک واتیکان در عرصه سیاسی آمریکاست و کندی به عنوان رئیس جمهور «قربانی» کلیسای کاتولیک خواهد شد.
به محض اینکه «کندی» به عنوان رئیس جمهور آمریکا انتخاب شد، سعی کرد، اوضاع و احوال را آرام کند و ترس و هراسهای اوانجیلی ها را از بین ببرد. او به همراه دستیارانش در کاخ سفید (بیش از آنچه که آیزنهاور حضور می یافت) در نماز افطار سالانه اوانجیلی ها حضور یافت و قبل از مسافرتش به آمریکای لاتین در سال 1962 کشیش بیلی گراهام را به کاخ سفید دعوت کرد و با مزاح به او گفت: «برای تو یوحنای پیامبر خواهم بود»17.
اما اوانجیلی ها در همان سال (1962) اولین طرح قانونی خود را جهت تصویب به نفع راستگرایان مسیحی تحت عنوان «شهروند مسیحی» ارائه دادند. هدف این طرح آموزش حملات و رقابتهای انتخاباتی به اوانجیلی ها بود و بدین وسیله توانستند، هزار نفر را در هفده ایالت جهت بررسی و تحقیق درباره هیأتهای انتخاباتی در یک سازمان به خدمت بگیرند.
در سال 1964 جناح راست مسیحی با کاندیدا کردن «گولد واتر» وارد میدان سیاست شد، برنامه های انتخاباتی واتر بر تلاش جهت اصلاح دو قانون جهت لغو حکم دادگاه عالی در زمینه جلوگیری از خواندن نماز در مدارس تمرکز یافته بود. اما شکست حمله واتر، انعطافهایی را در جنبش راستگرای مسیحی طی نیمه دوم دهه شصت ایجاد کرد تا دوباره تمرکز بر روی مبارزه با کمونیسم ـ به ویژه پس از گرفتاری آمریکا در زمان «جانسون»18 در باتلاق «ویتنام» ـ ادامه یابد و منجر به ظهور راست جدیدی در زمان نیکسون در حزب جمهوریخواه شود که مخالف و دشمن صلیبی کمونیسم بود.
تغییر و تحولات اجتماعی و سیاسی در دهه شصت انعطافهایی را طی تغییر و تحول جناح راست مسیحی ایجاد کرد. جنبش حقوق شهروند و ورود آمریکا به جنگ ویتنام شکاف بزرگی در جامعه آمریکا ایجاد کرد که خود آن نیز باعث ایجاد شکاف بزرگ تر و عمیق تر در مسیحیت آمریکایی شد. لیبرالها از ایده کار و تلاش مستقیم مانند اعتصاب و راهپیمایی حمایت می کردند، در حالی که محافظه کاران بر تأثیر مذهب بر وجدان فرد تأکید داشتند. به نظر می رسد، تغییر و تحولات اجتماعی در آمریکا باعث بیداری و آگاهی اوانجیلی ها شد تا به ستیزه جوییهای عوام فریبانه اجتماعی پاسخ دهد، ستیزه جوییهایی از قبیل مساوات میان زن و مرد، آزادی جنسی، اجازه سقط جنین، هم جنس بازی و غیره.
طبیعی بود که در این گیر و دار راست مسیحی جهت رو در رویی با تغییر و تحولات سیاسی و اجتماعی به راست سیاسی روی آورد و این باعث گردد، جناح راست مسیحی در دهه هفتاد وارد میدان سیاست شود و به قدرت برسد.
2. جنگ 1967 و احیای مسیحیت صهیونیستی
جنگ ژوئن 1967 و پیروزی نظامی جنجالی اسراییل در آن، سهم بسزایی در احیای «صهیونیسم مسیحی» اصولگرای آمریکا و گسترش و تحکیم روابط همکاری میان سازمانهای «صهیونیسم مسیحی» اصولگرای آمریکا و سازمانهای صهیونیسم یهودی و دولت یهود داشت. مسیحیت صهیونیستی آمریکا، تشکیل اسراییل در سال 1948 را تأکیدی بر پیشگویی های تورات درباره فرجام جهان و تشکیل دولتی جدید با ظهور مسیح پس از بازگشت یهود به سرزمین مقدس به شمار آورد19 و مسیحیت صهیونیستی به انتظار پایان یافتن برنامه خداوند پس از تأسیس اسراییل باقی ماند و در آخر اینکه پیروزی اسراییل در جنگ ژوئن 1967 و اشغال مابقی سرزمین فلسطین، به ویژه قدس و دیگر سرزمینهای عربی توسط اسراییل، تأکیدی بر این نکته بود که برنامه خداوند تکمیل و پیشگویی های تورات محقق و پایان تاریخ نزدیک است.
مجله «مسیحیت امروز»20 در 21 ژوئن سال 1967 این حادثه را چنین تعبیر کرد:
برای اولین بار پس از هزار سال و حتی بیشتر، قدس اکنون به طور کامل در دست یهودیان است و این به پژوهندگان تورات، ایمانی عمیق و نوین در صحت و درستی اش می دهد.
جنبش مسیحی صهیونیستی و اصولگرا معتقد است، قدس شهری است که مسیح پس از دومین ظهورش از آنجا بر جهان حکومت خواهد کرد و با وجود اینکه این جنبش به یاری کردن یهود اعتقاد دارد تا نجات و رهایی مسیح هنگام دومین ظهورش شامل آنها شود، با این حال جنبش مسئله کمک به یهود را تا زمان تکمیل پیشگوییهای تورات که همان برپایی مملکت هزار ساله خوشبختی است، به تعویق می اندازد و تمام توجه و تلاش خویش را متوجه به رسمیت شناساندن و مشروعیت بخشیدن دولت یهود و احقاق حق آن در سرزمین اسراییل به ویژه در کرانه باختری می نماید. بنابراین اشغال قدس گامی قبل از فرجام تاریخ نیست، بلکه گام آخر ساخت معبد قدیمی بر روی جایگاه تاریخی و کهن آن است... و این همان مکانی است که در حال حاضر «قبة الصخره» بر آن قرار دارد. میراث یهود برای مسیحیت آمریکایی، بنا به گفته «پل فندلی» بسیاری از آمریکاییان را واداشت که احساس کنند، برپایی و تأسیس دولت اسراییل در سال 1948 نتیجه پیشگویی های تورات بوده است و دولت یهود همچنان نقش مهمی در برنامه های آسمانی و زمینی خداوند ایفا خواهد کرد و پیروزی نظامی اسراییل در جنگ 1967 و اشغال قدس تأکیدی بر پیشگوییهای تورات و گامی ماقبل آخر جهت دومین ظهور مسیح است.
فندلی نتیجه می گیرد: تمرکز و توجه به میراث توراتی بسیاری از مسیحیان آمریکایی را واداشت تا به خاورمیانه و جنگهای دایر در این منطقه به عنوان انعکاس حوادثی که عهد قدیم آن را به تصویر کشیده نگاه کنند، بنابراین فلسطینی ها و اعراب قرن بیستم، «فلسطینی هایی» می شوند که قهرمان آنها «جولیات» است که به جنگ داوود می رود21.
به نظر می رسد، جنبش مسیحی صهیونیستی با تأثیر از پیروزی اسراییل در جنگ 1967 و اشغال قدس و پس از آن با تأثیر از احیای مسیحیت اصولگرا در قرن هفده، شاهد تحولات بنیادین در دهه هفتاد بود، به سان تحولاتی که در ربع آخر قرن نوزدهم، در زمان ویلیام بلاکستون شاهد آن بود.
در سال 1970 «هال لیندسی» کتاب مشهور خویش تحت عنوان سیاره بزرگ مهاجر زمین22 را منتشر کرد و به سرعت دهها میلیون نسخه از آن به فروش رفت و بعدها به فیلم سینمایی تبدیل شد، در این کتاب آمده است:
«مهم ترین نشانه فرجام تاریخ و دومین ظهور مسیح بازگشت یهود پس از هزاران سال به سرزمین اسراییل است»23.
و یادآوری می کند:
«اتحاد جماهیر شوروی همان یأجوج است که ارباب و هم پیمانانش با آن همکاری کردند تا به اسراییل حمله کند... و پس از جنگ آرمگدون در دشت مجدل در فلسطین، نیروهای اسراییلی بر نیروی شرّ پیروز خواهند شد و این مقدمه دومین ظهور مسیح منجی است»24.
در سال 1973 نیز «اورال رابرتس» کتاب خویش به نام درام آخرالزمان25 را به حمایت از اسراییل منتشر ساخت، وی عقیده داشت که «ملت اسراییل، ملت خداست که در حال حاضر می خواهد یک امپراتوری تأسیس کند»26.
در سال 1975 کشیش «بیلی گراهام» (سازمان جوانان مسیح) فیلم «سرزمین خداوند»27 را تولید کرد که بیش از 20 میلیون آمریکایی آن را مشاهده کردند. فیلم به وعده خداوند جهت ساخت اسراییل در سرزمین فلسطین اشاره می کرد و تصویر باشکوهی از ساخت شهرها و آباد ساختن صحراها و بیابانها در سرزمین موعود نشان می داد.28
با به قدرت رسیدن اصولگرایان مسیحی آمریکایی در سال 1967 (سال اوانجیلی ها) رئیس جمهوری پای به کاخ سفید گذاشت که گفته بود، «او یک مسیحی دوباره زاده شده است» و او کسی نبود، جز «جیمی کارتر» رئیس جمهور آمریکا که در سخنرانیهای انتخاباتی خویش گفته بود:
تأسیس کنونی اسراییل، تحقق پیشگویی های تورات است.
هم چنین کارتر اعلام کرد: «هر کس یهود را متهم به قتل مسیح و دشمنی با سامیان کند، محکوم می نماید». او اولین رئیس جمهوری بود که کمیسیون ریاست جمهوری بررسی مسئله هولوکاست (سوزاندن یهود توسط نازیها) را در سال 1987 به نام (Presidents Commission of the Holocaust)تأسیس و هنگامی که از اسراییل در مارس 1979 دیدار کرد، به مناسبت امضای پیمان صلح میان مصر و اسراییل، در سخنرانی خویش مقابل کنست اسراییل گفت:
من نیز به سان سایر رؤسای جمهوری سابق آمریکا، ایمان و اعتقاد کامل دارم که روابط ایالات متحده با اسراییل بیش از روابط ویژه است، بی شک این روابط، «روابطی بی همتاست، چون از وجدان، اخلاق، دین و اعتقادات ملت آمریکا نشأت می گیرد، هر یک از دو کشور اسراییل و ایالات متحده را مهاجران مبلّغ تأسیس کردند، بنابراین با هم میراث تورات را تقسیم خواهیم کرد29.
|