ماهان شبکه ایرانیان

علم اخلاق در حوزه

علم در لغت، به معنای دانش و آگاهی است، در برابر جهل و نادانی. در اصطلاح، دو معنای متفاوت از یکدیگر دارد: .۱ علم تجربی. .۲ مطلق دانش: حقیقی، اعتباری، عقلی، نقلی، شرعی، عرفی، فلسفی و تجربی.

علم در لغت، به معنای دانش و آگاهی است، در برابر جهل و نادانی. در اصطلاح، دو معنای متفاوت از یکدیگر دارد: .1 علم تجربی. .2 مطلق دانش: حقیقی، اعتباری، عقلی، نقلی، شرعی، عرفی، فلسفی و تجربی.

در تعریف علم گفته اند «عبارت از مجموعه قواعد و قوانین کلی است که درباره موضوعی مشخص و ممتاز باشد(1)»

این تعریف کلی، علوم گوناگون را در بر می گیرد: طب، روان شناسی، فقه، اصول، اخلاق و... زیرا هر یک از اینها دارای قواعدی هستند و بر محوری خاص در گردش و به تحقیق و جست و جو روشمندانه و منسجم درباره موضوعی معین می پردازند و هدف ویژه ای را پی گیری می کنند.

علم اخلاق نیز، جزو علومی است که موضوعی معین و هدف خاصی را مورد مطالعه قرار می دهد، ولی بمانند دیگر علوم حوزوی: فقه، اصول، صرف نحو، مطرح نیست و روشنمندانه با آن برخورد نمی شود و بهای لازم، به آن داده نمی شود، با این که علمی است مانند دیگر علوم و یکی از سه پایه اساسی معارف اسلامی: عقائد، احکام و اخلاق .

در این مقاله، بر آنیم از انگیزه های بی توجهی حوزه به علم اخلاق، ضرورت فراگیری دانش اخلاق، تعریف و مرز آن با دیگر علوم سخن بگوییم.

اخلاق جمع «خلق»و «خلق»، به معنای خویهاست. اصل آن رابه معنای تقدیر گرفته اند (2): سیرت و سجایای انسان که حکایت از هیأت باطنی انسان دارد و با چشم بصیرت درک می شود، همان گونه که خلق، هیأت و شکل ظاهری و جسمی آدمی است که با چشم دیده می شود(3). خلق و خوی، آن دسته از صفات را در برمی گیرد که در نفس راسخ باشند و زوال ناپذیر، به گونه ای که انسان بی درنگ، کار پسندیده و یا ناپسندی را انجام دهد:

«ملکة راسخة للنفس تصدربها عن النفس الافعال بسهولة من غیر حاجة الی فکر و روّیه(4)»

ملکه ای است پایدار در نفس آدمی که سبب می شود، کارها به آسانی انجام پذیرد بدون نیاز به اندیشه و نگرش .

خواجه نصیر الدین طوسی، در اخلاق ناصری(5)می نویسد:

«خلق، ملکه ای بود نفس را مقتضی سهولت صدور فعلی از او بی احتیاج به فکری و روّیتی.(6)»

ملکه، در برابر«حالّ» است. یعنی کاری که پاره ای وقتها، به انگیزه های ویژه ای از فردی سر می زند. فیض کاشانی در تعریف خلق برای تبیین مفهوم آن می نویسد:

.1 کار خوب و بدی که از او در خارج سر زده است.

.2 توانی که بر انجام آن دو کار داشته است.

.3 شناختی که نسبت به کار خوب و بد داشته است.

.4 هیأت و حالت نفسانی که در وجود وی بوده که بدان سبب یکی از آن دو را (خوب باید) برگزیده و به آسانی انجام داده است. خلق همین حالت نفسانی است.(7)»

«خلق»، کار خارجی نیست. چه بسا کسی در نهاد، بخشنده باشد، اما بخشش نداشته باشد؛ چرا که مال ندارد و یا برای بخشندگی او، باز دارنده ای وجود دارد و چه بسا کسی بخیل باشد، ولی بر خلاف میل و خلق خود، از روی ریا مالی را ببخشد.

به توانایی و شناخت کار خوب و بد، خلق اطلاق نمی شود، زیرا انسان، اختیار و توانایی انجام هر کاری را دارد.

بنابراین، «خلق»، آن حالات و صفات پایدار نفسانی را در بر می گیرد که خاستگاه رفتار آدمی است.

علم اخلاق، از راههای آراسته شدن به خوییهای نیک و دوری گزیدن از خوییهای ناشایست را به ما نشان می دهد:

«هو علم بالفضائل و کیفیته اقتنائها لتتحلّی النفس بها و بالرذائل و کیفیة توقّیها لتتخلی عنها(8)»

آگاهی به ارزشها و شیوه به دست آوردن آن است برای زینت بخشیدن به نفس و آگاهی از خویهای ناپسند و روش دوری از آن است برای تهی کردن نفس از آن.

این تعریف و مانند آن، در کتابهای فلاسفه اسلامی، که از حکمت عملی سخن گفته اند، با اندک تفاوتی نقل شده و بر همین اساس، موضوع اصلی علم اخلاق، نفس انسانی است، که خویهای نیک و بد را می پذیرد. و سبب انجام کارهای پسندیده و ناپسند می گردد. «تهذیب اخلاق»، «تهذیب نفس» و «تزکیه نفس» بیان دیگری است از علم اخلاق.

اما در تعریفهایی که دانشمندان امروز، از علم اخلاق ارائه می دهند، تمام توجه به رفتار بایسته آدمی است.

ژکس، می نویسد:

«علم اخلاق، عبارت است از: تحقیق در رفتار آدمی بدان گونه که باید باشد(9)»

یا شهید مطهری می نویسد:

«عبارت است از علم زیستن، یا علم چگونه باید زیست (10)»

این گونه تعریفها، اگر کلی در نظر گرفته شوند، می شود پذیرفت؛ زیرا اخلاق می خواهید بیان کند که آدمیان چگونه باید رفتار کنند و زندگی درست انسانی، چگونه باید رفتار کنند و زندگی درست انسانی، چگونه زندگی است. آنچه در دید گاه دانشمندان و حکمای پیشین اسلامی اهمیت داشته، آگاهی از برتریها و پستیها، برای خو گرفتن به اخلاق پسندیده بوده و نمودن راههای آن. اما آنچه در دیدگاهای فلاسفه کنونی بر آن تکیه شده، رفتار و زیست شایسته است. گرایش این دو گروه صاحب نظر، یکسان نیست. گروهی آراسته شدن به ارزشهای اخلاقی را در نظر دارند و گروهی به آثار برخاسته از خویهای انسانی که رفتار آدمی است، توجه دارند.

گروهی چگونه بودن را ارائه می دهند و گروهی چگونه رفتار کردن را. می توان گفت، چگونه زیستن، هر دو بخش را در بر می گیرد. علم اخلاق به ما راههایی نشان می دهد: راه چگونه رفتار کردن، (مربوط به رفتار انسان).

چگونه بودن (مربوط به خویهای انسانی) و راههایی که با آنها باید نفس را با خویهای پسندیده آراست و از خویهای ناپسند زدود، با بی درنگ، رفتار خوب از آن سر بزند.

شهید مطهری در شرح تعریف علم اخلاق که یاد شد، می نویسد:

« در حقیقت، چگونه زیستن دو شعبه دارد: شعبه چگونه رفتار کردن و شعبه چگونه بودن. چگونه رفتار کردن، مربوط می شود به اعمال انسان (که البته شامل گفتار هم می شود) که چگونه باید باشد و چگونه بودن، مربوط می شود به خویها و ملکات انسان که چگونه و به چه کیفیت باشد....(11) »

رفتار در ساختن چگونگی خلق و خویها تأثیر دارد و خلق و خویها در چگونگی وجود انسان. دانشمندان در تأثیر رفتار در پدید آوردن خوی آدمی، می گویند: اگر یک تکه کاغذ، پارچه و یا لباس را تا کنیم، آنها گرایش به باز شدن دارند. یعنی می خواهند به اصل خود بر گردند. رفتار آدمی نیز، چنین است که اگر کار جسمی، یا روانی، یک بار به وسیله بدن انجام شود، از آن پس، دگرگونی مخصوصی در ساختمان بدن، یا مغز انجام می پذیرد که بعدها تجدید آن را آسان می سازد، ولی این دگرگونی ساختمان بدن، خود نمی تواند ابتکار انجام عمل را به دست بگیرد و یا به تنهایی عادتی را به وجود آورد، نیاز به انگیزاننده خارجی دارد. (12) طبیعی است اگر رفتاری تکرار شود، عادت و خویهای خاصی را پدید می آورد. (13)

فرقی که در دیدگاه حکمای اسلامی و دانشمندان غرب دیده می شود، بر خاسته از سمت و سو و گرایشهایی است که در تعریف اخلاق وجود دارد.

دانشمندان اسلامی، بیشترین توجه را به چگونه بودن دارند، ولی دانشمندان غرب از چگونه رفتار کردن سخن می گویند.

در بین حکمای اسلامی، ملاصدرا، حکمت عملی و اخلاق را اعم گرفته و بخشی از آن را رفتار برخاسته از خویهای آدمی می داند:

ان الحکمةالعملیة قد یراد بها نفس الخلق و قد یراد بها العلم بالخلق و قد یراد بها الافعال الصادرة عن الخلق، فالحکمة العملیة التی جعلت قسیمة للحکمة العلمیة النظریة هی العلم بالخلق مطلقا و ما یصدر منه(14)و...

گاهی منظور از حکمت عملی، نفس خوی است و گاه علم به خوی و گاه اراده می شود رفتاری که از خوی بر می خیزد. پس مقصود از حکمت عملی که در برابر حکمت نظری قرار دارد، علم به خوی است و آنچه از آن بر می خیزد.

ملا صدرا، در این جا رفتار برخاسته از خویهای نفسانی را جزو حکمت عملی، که اخلاقی است، می داند و این بیان وی در ادامه تعریف خلق به ملکه و بیان بخشها و گونه های آن است.

با این حال، اساس تفکر و اندیشه اخلاقی غرب، مربوط به رفتار آدمی است و دیدگاههای نظری را در بحثهای فلسفه اخلاق به میان می آورند.

واژه علم اخلاق، در تفکر غرب، به سه معنای جدای از یکدیگر، امّا هماهنگ با یکدیگر و مربوط به رفتار انسان، به کار می رود.

.1 روش عام، یا راه زیستن.

.2 مجموع قواعد رفتار یا قانونهای اخلاق.

.3 تحقیق در مورد راههای زیستن و قواعد رفتار(15).

تحقیقاتی که دانشمندان غربی انجام داده اند، مربوط به رفتار و تأثیر عوامل گوناگون در آن می شود. امّا دانشمندان اسلامی، روی تعدیل و برابر کردن غرایز کار کرده اند و مبارزه با نفس.

در هر دو دیدگاه، چگونه عمل کردن، به طور کامل، نادیده انگاشته نشده است.

گر چه اساس در تهذیب اخلاق همان تهذیب و تزکیه نفس است و کسی که بر نفس خویش مسلط باشد، در رویدادهای وسوسه انگیز گرفتار مشکل نمی شود و نمی لغزد. ولی درمان مفاسد اخلاقی، در مواردی، نیاز به استفاده از تحقیقات جدید دارد. دانشمندان غربی، علم اخلاق را در سه محور خلاصه می کنند:

.1 اخلاق جویای هدفهایی است که ارزش آنها در خود آنهاست.

.2 کار اخلاق این است که مهم ترین وسایل دستیابی به این هدفها را نشان دهد، یعنی قواعد رفتار انسان را تعیین کند.

.3 برای این که شناخت این قواعد مفید باشد، باید چگونگی تأثیر آنها را در رفتار انسان روشن کرد.(16).

 

اخلاق و روان شناسی

 

از آن جا که در علم اخلاق، از زیست شایسته و رفتار بایسته سخن می رود، شاید تصور شود که اخلاق، با روان شناسی یکی هستند؛ چرا که هر دو علم، به کاوش در رفتار آدمی می پردازند. ولی باید توجه داشت که این دو علم، دو حوزه کاری جدای از یکدیگر دارند. روان شناسی در رفتار موجود اشخاص تحقیق می کند(17)و اخلاق از رفتار بایسته سخن می گوید.

اخلاق، از بایدها سخن می گوید و روان شناسی هستها را پی گیری می کند.

روان شناسی از تیز هوشی، قدرت یادگیری، استعداد هنری و ذاتی فرد بحث می کند که صفات«شخصیت» اوست، ولی اخلاق از ویژگیهای خلق و خوی فرد سخن می گوید.

روشن است که علم اخلاق. می تواند در تحقیقات خود از روان شناسی بهره برد و به درمان افراد فساد بپردازد.

زمانی که شخصی حسد می ورزد، یا خود بزرگ بین است و... تنها در چنگ خویهای ناروا گرفتار نیامده، بلکه به بیماری روانی نیز، دچار آمده است. بیماری که بازتابهای خاصی را در پی دارد.

غیبت، خویی است ضد اخلاقی و غیبت کننده، بیمار نیز هست. سلامتی روانی ندارد. او راکینه ها، عقده ها و ناکامیها به این سوی می رانند:

 

«الغیبة جهد العاجز»(18)

 

غیبت تلاش افراد ناتوان است

بنابراین پستی اخلاقی بیماری روانی است که با کمک روان شناسی می توان این رفتار ناشایست را درمان کرد و به انگیزه های آن پی برد. از این روی، بین علم اخلاق و روان شناسی پیوندی وجود دارد که در درمان اخلاق نا پسند و برای اصلاح افراد، می توان از این دو دانش بهره برد.

روان شناسان جدید، از آن رو که در مطالعات خویش، روش علوم تجربی را به کار می گیرد، آن بخشی از مسائل روانی را برری می کنند که امکان مشاهده و بررسی موضوعی آنها وجود دارد و از تحقیق در بسیاری از پدیده های روانی که در محدوده مشاهده و آزمون تجربی نمی گنجد، اجتناب می کنند. از این روی، کار بررسی در مورد خود «نفس» را کنار گذاشته اند، چون روان در خور آزمایش نیست.

اینان، تحقیقات خود را متمرکز در رفتار آدمی کرده اند که در خور رؤیت و ارزیابی است. این، سبب شده که فقط به بعد حیوانی انسان توجه کنند و بعد معنوی وی رااز یاد ببرند وبه گفته علمای اخلاق، بعد «ملکی» انسان را، که انسانیت وی به آن است، فراموش کنند.

اریک فروم در انتقاد از روان شناسی جدید می نویسد:

«روان شناسی به پدیده های اصلی روانی، مانند: محبّت، عقل، شعور و آگاهی و ارزشها که انسان را کاملاً از موجودات دیگر متمایز می سازند، توجهی نمی کند.(19)»

بنابراین، محدوده علمی اخلاق و روان شناسی یکسان نیست، با این حال مشترکانی دارند و در برخی موارد به کمک یکدیگر نیاز دارند.

 

اخلاق و فقه

 

علم اخلاق، درباره نفس و رفتار برخاسته از آنها سخن می گوید و علم فقه، به کارهای مکلفان می پردازد. بنابراین، این دو علم، به گونه ای اشتراک دارند.

در علم اخلاق، «رفتار» از آن جهت که بار ارزشی دارد و آشکار کننده سرشت فرد است، مورد بررسی قرار می گیرد و اگر عملی، گاهی اتفاق بیفتد، از جهت علم اخلاق مورد توجه نیست. اما در فقه، رفتاری مورد توجه است که دستور بر انجام و بیا ترک آن رسیده باشد، حتی اگر عملی یک بار شخصی آن را انجام دهد، از جهت حقوقی و فقهی، به ارزیابی گذارده می شود با این که مشترکاتی بین فقه و اخلاق وجود دارد، ولی هر یک از دو علم، از حیثیت و جهت یکسانی بحث نمی کنند. در فقه، بحث از افعال مکلفان است، از جهت تشخیص وظیفه و تعیین حدود و حقوق افراد؛ ولی دراخلاق، موضوع اصلی ارزشهای اخلاقی و فضایل انسانی، مورد توجه است. آداب مستحبی از نظر فقهی، هیچ گونه الزامی ندارند، امّا همانها رادر رابطه بااصلاح و تهذیب نفس در نظر بگیریم، به گونه ای بایستگی در پی دارند؛ چرا که بار ارزشی دارند. ممکن است عملی از نظر حقوقی ممنوع نباشد، لیکن در چهار چوب علم اخلاق، ناپسند باشند. نیت بد در فقه و حقوق کیفری ندارد، و لیک در اخلاق، نیت اصالت دارد و تفاوت کارهای انسانها به نیتهای آنان بستگی دارد. چه بسا، عملی روی مصالح اجتماعی یا نیازهای فردی، صحیح و در فقه مباح باشد، امّا پیامدهای ناگوار اخلاقی داشته باشد. گاهی انسان، ناگزیر است که دروغ بگوید و غیبت کند. این، بی گمان اثر روحی بدی روی شخص می گذارد، هر چند در فقه رواست.

و از این روی، انسان اگر بتواند در موارد ضرورت نیز دروغ نگوید، بهتر است.

سفارش علمای اخلاق در عمل به تو ریه، برای پرهیز از آثار بد دروغ است. تجرّی اگر خلاف شرع هم نباشد، پیامدهای ناگواری در روح و روان آدمی به جای می گذارد.

امیر المؤمنین علی(ع) حتی به خاطر مصلحت نیز، دروغ نمی گفت. زمانی که عبد الرحمان بن عوف، پیشنهاد کرد که خلافت را بپذیرد به شرط این که برابر سیره دو خلیفه پیش عمل کند، امیر المؤمنین (ع) این شرط را نپذیرفت (20) و خلافت به عثمان واگذار شد.

برخی ضد ارزشها، مانند: دروغ، غیبت، تهمت و فحش در فقه و اخلاق منع شده اند، لیکن، ملاک بحث در این دو یکسان نیست. علم فقه جنبه حقوقی موضوع را به عهده دارد و علم اخلاق، بعد ارزشی آن را. غیبت، در فقه حرام و موجب هتک حرمت است و در اخلاق، نوعی بیماری روحی به حساب می آید که جلو تعالی انسان را می گیرد. تهمت و فحش و نسبتهای ناروا در فقه، سبب تعزیر و حد است و در اخلاق، شخص را بی قید و بند و غیر مهذب بار می آورد.

در آن بخش از مسائل فقهی که جنبه عبادی دارند، همانندی بیشتری بین فقه و اخلاق وجود دارد. همان گونه که نیت در اخلاق اصالت دارد، در عبادات نیز از ارکان اصلی عمل است. نمازی که ریائی باشد بی ارزش است؛ چرا که وسیله نزدیک شدن به حق ارزش است، بلکه دوری از حق را به دنبال دارد.

برخی کارها که جنبه حقوقی دارند و انجام آن در روان انسان تأثیر مثبت یا منفی می گذارند، عنوان اخلاقی و ارزشی نیز پیدا می کنند و به گونه ای تلازم بین جنبه حقوقی و جنبه اخلاقی آن وجود دارد. در چنین مواردی برای از بین بردن بعد حقوقی موضوع، در آغاز بعد ارزشی و اخلاقی آن را دگر گون می سازند. این مسأله، در موضوعات اجتماعی و اخلاق عمومی، بیشتر محسوس است.(21)

غرب، که امروز گرفتار بحران اخلاقی شده، از آن جهت است که ارزشها را وارونه ساخته است.

غربیان، خدا و اخلاق را از انسانها گرفته اند و در نتیجه بعد حقوقی آن را نیز از بین برده اند. وقتی که حجاب ضد ارزش باشد، از جهت حقوقی، خود را موظف به بیرون راندن دانش آموزان با حجاب می دانند.

زمانی که کارهای ناساز با پاکدامنی، بار منفی خود را از دست می دهد، مشکل حقوقی آنها نیز حل می گردد.

از نظر متفکران غرب، اگر مقرراتی را مجلس با تشریفات خاصی تصویب کند و مراجع صلاحیت دار قضایی ضامن اجرای آن شوند، در آن گاه، افراد با قانون سرو کار دارند و مسأله حقوق مطرح می شود. امّا اگر اصول غیر مدون وجود داشته باشد که جامعه آن را پذیرفته و یا رد کرده، جنبه اخلاقی پیدا می کند. برابر این دیدگاه:

«اخلاق، مجموعه ای از قوانین غیر رسمی است. اصول کلی اخلاقی، چیزی جز قواعد پذیرفته شده رفتار اجتماعی و احکام ویژه اخلاقی نیز چیزی جز کار برد آن احکام در مواردی خاص نیستند.(22)»

برابر این دیدگاه، اخلاق مقررات اجتماعی غیر رسمی است که شناسه خاصی در جامعه دارد و این، با آنچه در فقه و اخلاق اسلامی مطرح است، فاصله دارد.

 

حوزه و علم اخلاق

 

عالمان وارسته حوزه از دیرباز، رویکرد اساسی به تهذیب نفس و علم اخلاق داشتند.

آموزش اخلاقی، در کنار احکام و عقائد رکن مهمی از مباحث حوزه های علمیه بوده است. درسهای اخلاق و نوشتن دستور العملهای اخلاقی و کتابهای اخلاقی رایج بوده است و به خاطر این اهتمام جدّی، انسانهای وارسته ای تربیت شده اند که هر یک، اسوه ای بوده اند برای حوزویان و دیگر مردم.

امّا اکنون، بهای لازم به اخلاق داده نمی شود و بسان دیگر علوم حوزوی به آن توجه نمی گردد. بحثها و درسها اخلاق، کم فروغ شده است و تحقیقات لازم و بایسته در این علم انجام نمی گیرد و ناهنجاریهایی که گاهی دیده می شود، ریشه یابی نمی شوند گر چه ساعاتی در روزهای پایانی هفته، برای درس اخلاق در نظر گرفته شده، اما برنامه ریزی دقیقی در این زمینه انجام نگرفته و متن خاصی برای آموزش علم اخلاق تدوین نشده است.

آموزش اخلاق، به استادان پرهیز گاری واگذار می شود که با شیوه مورد پذیرش خود، به آموزش مسائل اخلاقی می پردازند و کاری ندارند که این شیوه، چقدر کار آیی دارد و چقدر در نفوس تأثیر می گذارد و سبب دگرگونی می شود و...

البته، این درسها در مواردی کارساز و مفیدند؛ امّا بهره وری از آنها برای همه کس میسور نیست و در همه جا کار آیی ندارد و طلبه را در گوناگون عرصه های زندگی به کار نمی آید، از این روی طلاب، گرایش جدّی برای حضور در این درسها، از خود نشان نمی دهند.

با این حال، کسی به فکر نیفتاده که درسهای اخلاقی را از این حالت به در آورد و رونقی به آنها بخشد و روحی در آنها بدمد که در زندگی امروز، نفشی داشته باشند.

شگفت این که در روزگار ملا صالح مازندرانی نیز، حوزه ها گرفتار این مشکل بوده اند و این عالم وارسته زبان به شکوه گشوده و از وضع اسف بار دانش اخلاق چنین گزارش می داده است:

«شگفت است که مردم، دانش اخلاق و عمل به آن را ترک کرده اند و بر این گمانند که سعادت اخروی در اعمال ظاهری است. و یک دهم آنچه که به پاکی از نجاسات همّت می گمارند، به تزکیه نفس خود، توجه ندارند و این از بلاهای گمراه کننده است... . اگر می بینیم مردم، به مسائل فقهی بیشتر روی می آورند، به جهت نزدیک بودن این مسائل به امور محسوس است و از این روی، می پندارند به فقه، بیشتر از اخلاق نیاز دارند.(23)»

مشکلی را که ملا صالح مازندرانی مطرح کرده، مشکل امروز حوزه نیز هست. در حوزه، اهتمامی که به فقه داده می شود، به علم اخلاق و تهذیب نفس در حوزه خطر ناک و فاجعه آفرین است. روحانیانی که زمینه ورود آنان به اجتماع فراهم آمده، بیشتر در معرض وسوسه های شیطانی قرار می گیرند و امکان لغزش آنان زیاد است؛ از این روی، برای تهذیب خود، اصلاح اجتماع، ارائه مکتب اخلاقی اسلام و تبیین برتری آن نسبت به مکتبهای اخلاقی دیگر، باید به دانش اخلاق بسیار اهمیت بدهند و به تدوین دقیق آن، همّت بگمارند.

 

لزوم آموزش علم اخلاق

 

علم، ارزش ذاتی دارد و ملاک برتری است. علم، توانایی و محبوبیت می آورد، پیروی مردم را در پی دارد، قدرت آفرین است، نفوذ بر مردم راسبب می گردد و افراد را به جایگاه اجتماعی و سیاسی والا می رساند.

صاحب دانش، چه در حوزه باشد و چه در دانشگاه، چه در بین روشنفکران باشد و چه در بین روحانیان، این ویژگیها را می یابد.

حال، اگر این عالم خود ساخته نباشد و به تهذیب نفس نپرداخته باشد، چه خواهد کرد؟ آیا به جای خدمت، خیانت نخواهد کرد؟ به جای عدالت، ظلم نخواهد گستراند؟ به جای تبیین حقایق دینی، به تحریف آنها دست نخواهد زد به جای جذب مردم به دین، سبب دوری آنان از دین، نخواهد شد؟

آری، اگر عالمی خود ساخته نباشد و وارد اجتماع شود، خطر ناک خواهد بود.

لغزش یک عالم انحراف گروه زیادی را در پی دارد. مذهبهای انحرافی و مکتبهای الحادی، همیشه از اندیشه عالمان ناپاکیزه نشأت گرفته است.

امیر المؤمنین (ع) می فرماید:

 

«زلّة العالم کانکسار السفینة تغرق و تغرق(24)»

 

لغزش دانشمند، مانند واژونی کشتی است، همراهان را غرق می کند و خود نیز غرق می شود.

لغزش عالم، نابودی دیگران را در پی دارد. گرفتاری بشر، به خاطر ضعف اخلاق و نامهذب بودن آگاهان است.

به گفته امام خمینی:

گرفتاری همه ما برای این است که ما تزکیه نشده ایم، تربیت نشده ایم. عالم شدند، تربیت نشدند، دانشمند شده اند، تربیت نشده اند. تفکراتشان عمیق است، لکن تربیت نشده اند و آن خطری که از عالمی که تربیت نشده است بر بشر وارد می شود، آن خطر از خطر مغول بالاتر است... .

اگر نفوس تزکیه نشده و تربیت نشده وارد بشوند در هر صحنه، در صحنه توحید در صحنه معارف الهی، در صحنه فلسفه، در صحنه فقه و فقاهت، در صحنه سیاست در هر صحنه ای وارد بشود، اشخاصی که تزکیه نشدند و تصفیه نشدند و از این شیطان باطن رها نشدند خطر اینها بر بشر از خطرهای بزرگ است.(25)»

بنابراین، نیاز به علم اخلاق و تهذیب نفس و تصفیه روح و روان برای تمام کسانی که دانش می آموزند، ضروری است.

فراگیر دانش اخلاق در حوزه، فقط برای اصلاح و تهذیب افراد حوزوی یست، بلکه فراگیری آن برای انجام رسالتی است که حوزویان در ارشاد و راهنمایی مردم دارند. عالم حوزوی وظیفه دارد با ناهنجاریهای اخلاقی مبارزه کند و محیط سالم و متناسب با جامعه اسلامی به وجود آورد. و این، به طرح و برنامه و تدوین مسائل ناب اخلاقی و بررسی راههای پیاده کردن و رواج دادن ارزشها، در بین روحانیان و مردم نیاز دارد.

 

انگیزه های بی توجهی به علم اخلاق

 

علم اخلاق، در فرهنگ اسلامی در بعد عملی از موفقیتهایی برخوردار بوده است و اساتید و معلمان اخلاق در تهذیب و تربیت شاگردان خویش، تلاش فراوانی داشته اند و انسانهای والا و بزرگواری پرورش داده اند، اما از بعد نظری مباحث آن مستقلاً مورد توجه قرار نگرفته است. از این روی، خوارزمی(م:372) در مفاتیح العلوم و ابن خلدون(م:808) در مقدمه، اخلاق را در ردیف علوم نیاورده اند و آنچه دیگران مطرح کرده اند، تقسیماتی است که از ارسطو مانده است. گر چه مایه های اصلی و اساسی مباحث علم اخلاق در فرهنگ اسلامی وجود دارد و مباحث حسن و قبح و خیر و شر در کلام مطرح بوده، ولی در قالب علم اخلاق و فلسفه آن مطرح نشده است که هم نیاز حوزه را بر آورده سازد و هم در جامعه کارساز باشد.

بی توجهی به علم اخلاق، انگیزه های گوناگونی می تواند داشته باشد که به برخی از آنها اشاره می شود:

.1 از آن جا که در آیات و روایات، تأکید فراوان بر خو گرفتن به اخلاق حسنه شده و بسیار از اخلاق نیک و بد و خویهای شایسته و ناشایسته سخن رفته، برخی بر این تصورند که با توجه به این آیات و روایات، نیازی به بررسی علمی اخلاق و روشمند ساختن آن نداریم.

در درس اخلاق، اگر آیات و روایاتی ارائه گردد و حکایتها و مثالهایی از سیره بزرگان، افزوده شود، کفایت می کند.

همین شیوه را درباره افراد هم می توان به کاربرد و با پند و اندرز آنان را تحت تأثیر قرار داد و با اخلاق اسلامی آشنا کرد.

این شیوه، به خاطر تأثیر نسبی که در نفوس داشته، سبب شده است که بحثهای نظری علم اخلاق، به بوته فراموشی نهاده شود.

این شیوه، گر چه ممکن است بر گروهی تأثیر نهد(26)، ولی جانشین علم اخلاق نمی شود.

.2 دانشمندان و فلاسفه اسلامی که درباره علم اخلاق آثاری از خود به جای گذارده اند، مانند:

ابن مسکویه رازی، نویسنده:«تهذیب الاخلاق و طهارةالاعراق».

خواجه نصیر الدین طوسی نویسنده:«اخلاق ناصری»

نراقی نویسنده «جامع السعادات»

دیدگاههای ارسطو را درباره علم اخلاق پذیرفته اند و علم اخلاق اسلامی رامساوی و همسو با اخلاق ارسطویی دانسته اند. این دیدگاه، در حوزه ها، پذیرفته شده؛از این روی اخلاق برنخاسته و نظر جدیدی عرضه نداشته است.

وقتی روی مسائل دانشی بحث نشود و مخالفان و موافقان دیدگاههای خود را مطرح نکنند، کم کم آن دانش، از حوزه دانش بیرون می رود و توجهی به آن نمی شود.

به نظر می رسد در پذیرش اخلاق ارسطویی در حوزه اسلامی، عواملی چند، نقش داشته اند، از جمله:

برابر بودن موارد اخلاق ارسطویی با آیات و روایات.

نبوغ و سیطره عملی وی بر جهان اسلام.

تصور اعتقاد وی به خدا، بسان عقیده و باور مسلمانان.

این تصور، به گونه جدّی بوده که مسلمانان، وی را پیامبر دانسته اند و حدیثی هم در این باره به پیامبر(ص) نسبت داده اند:

«او، پیامبر بود؛ امّا مردم نمی دانستند».

سر منشأ باور دانشمندان مسلمان، این بود که آنان، کتاب «اثولوجیا(27)» را که نوشته افلوطین موحّد بود، از ارسطاطالیس می دانستند(28).

ملا صدرا، در موارد گوناگون، که گاهی از آن به عنوان: «ربوبیات(29)» یاد می کند، به معلم اول، ارسطو نسبت می دهد(30).

قاضی سعید قمی، در آغاز تعلیقات خود بر کتاب «اثولوجیا» آورده است:

«هذه تعلیقات اجترأت فی تنمیقها علی الرسالة الموروثة من معلم الحکمة و مؤسس قوانین الفلاسفه، العظیم ارسطاطالیس الذی نقل اهل العلم الموثوق بروایتهم ان نبیّنا، سید المرسلین، صلی الله علیه و آله، قال فیه: «انه کان نبیّاً قد جهله قومه» ایضاً نقلوا عن النبی، صلی الله علیه و آله، انه سئل عن ارسطاطالیس، فقال: «لو ادرکنی لاستفاد منی «و یستفاد منه غایة علمه(31)»

اینها، تعلیقاتی است که جسارت کردم در آراستن آنها بر رسالة به جای مانده از معلم حکمت و مؤسس قواعد فلسفی، ارسطوی بزرگ. کسی که اهل علم، اطمینان به روایتشان داریم، نقل کرده اند: پیامبر ما، سرور فرستادگان، درباره اش فرموده است:

«او پیامبری بوده که مردمش او را نمی شناختند.»

نقل کرده اند که: از حضرتش درباره ارسطو سؤال شد، فرمود:«اگر مرا درک می کرد از من بهره علمی می برد» اینها همه نشانه توانائی علمی اوست.

آن گاه، قاضی سعید، به شرح در اهمیت این کتاب سخن می گوید و آن را برخاسته از وحی می داند: اما در قرن اخیر، که آثار حکمای یونان ترجمه شده، روشن شده است که کتاب«اثولوجیا» از افلوطین است، نه ارسطو. ارسطو، در کتاب «اخلاق نیکو ما خس» اخلاق را بر اصول و مبادی دینی بنیاد نمی نهد، بلکه در این مورد تجربی مذهب است و از مشاهده اموری که در نزد مردم است و از اعتقادات آنان به خدایان، سخن به میان می آورد(32). ولی از کتاب متافیزیک وی بر می آید که به خدا باور دارد، اما خدایی که وی به او باور دارد، آفریننده نیست، بلکه انگیزاننده عالم است (33)و با، باور ما درباره خدا، بسیار فاصله دارد.

به هر حال، دیدگاه ارسطو در باب سعادت و فضیلت، ربطی به اسلام ندارد و بر آن انتقادات گوناگونی وارد شده است(34).

.3 برخی از علما و دانشمندان اسلامی که به ناتوانی علم اخلاق مصطلح (ارسطوئی) پی برده و آن را برابر با اسلام نیافته و یا در تهذیب اخلاق، بنیانش را سست دیده اند، از بررسی علمی اخلاق و استخراج قانونهای کلی دست کشیده و روش خاصی در تهذیب نفس و خوگیری به اخلاق نیک، به کار گرفتند و با توجه به سفارشها و دستور العملهایی که در بین علمای گذشته رایج بود، به تهذیب نفس از راه« سیر و سلوک» پرداختند و در نزد عالمان وارسته خود را از رذائل پاک کرده و به فضائل آراستند.

این روش که آمیخته ای از سیره عرفأ و عنایت ویژه به آیات و روایات بود، نقش مؤثر و کارایی در خود سازی و تهذیب نفس افراد داشت و بزرگانی از این مکتب برخاستند که از جمله آنان، علامه مهدی بحر العلوم(1212 ه'.ق.) بود.

علاّمه بحر العلوم، رساله سیر و سلوک (35)و ملا مهدی نراقی (1128 - 1209 ه'.ق.) جامع السعادات را نوشت. هر دو، در جهت تهذیب و تصفیه نفس تلاش ورزیدند اما از دو راه مختلف. شاگردان ممتاز بحر العلوم و مقامات عالیه معنوی وی حکایت از موفقیت شیوه او دارد و چون راهی که نراقی برگزیده بود، مورد پذیرش بحر العلوم نبوده، در صدد آزمایش وی بر می آید.

نقل کرده اند: زمانی که ملامهدی نراقی جامع السعادات را نگاشت، نسخه هایی از آن رابرای علمای بزرگ فرستاد. در سفری که به عراق داشت علمای نجف به دیدن وی آمدند، جز علامه بحر العلوم. ملا مهدی تراقی گفت: حال که ایشان به دیدن ما نیامده ما به دیدن ایشان می رویم. علامه، به دیدار وی پاسخ نداد، تا این که ملا مهدی نراقی برای بار سوّم، بحر العلوم رفت. این بار، بر خلاف بارهای پیش، رئیس حوزه نجف به گرمی از وی استقبال کرد. در آخر، وقتی مجلس از اقیار خالی شد، به وی گفت:

«این که در این مدت به ملاقات شما نیامدم و این طور رفتار کردم، می خواستم ببینم که کتاب «جامع السعادات» را جمع آوری کردی، یا این که آنچه نوشته ای در وجود خودت پیاده کرده ای. برای من ثابت شد که تهذیب نفس کرده ای (36) »

روش سیر و سلوک در حوزه نجف رایج شد و بزرگانی در این مکتب، تربیت شدند.

این روش، بعدها توسط ملا حسینقلی همدانی (م: 1311 ه'.ق.) به اوج رسید و پیروان این مکتب، به «اخلاقیون» مشهور شدند(37) و شخصیتهایی مانند: سید احمد کربلائی(م: 1332 ه'.ق.)، سید سعید حبّوبی (م: 1333 ه'.ق.) و شیخ محمد بهاری (م: 1328 ه'.ق.)(38)و... در این مکتب پرورده شدند.

اساس این مکتب بر عمل قرار دارد و تئوریهای آن تجربی و عملی و محور آن«دستور العمل» است، نه آگاهی از فضائل و رذائل.

در نخستین برخوردی که ملا حسینقلی همدانی، با میرزا جواد ملکی تبریزی دارد، او را به عمل فرا می خواند و از وی می خواهد کفشهای طلاب تبریزی را، که از دیگر طائفه ملکی بودند، جفت کند. با این برخورد مؤدبانه، نزاع بین دو طائفه را ریشه کن می سازد.

این روش، برای تهذیب و خود سازی حوزویان مفید است، منتهی به گونه ای نیست که بتوان آن را به صورت عمومی عرضه داشت و در راه اصلاح اخلاق گروههای گوناگون و تصحیح رفتار آن سود برد.

این مکتب، انسانهای قابل را می پذیرد معلم این طریقت،همه را به شاگردی نمی پذیرد؛ چرا که عده ای در پیمودن آن، پایداری کافی ندارند.

.4 از دیگر انگیزه های بی توجهی به علم اخلاق، الزامی نگرفتن آن است. اگر به فقه توجه می شود و به آن بهای فراوان داده می شود، از آن روست که وظیفه مکلفان را مشخص می سازد: چه چیز حلال و چه چیز حرام و چه چیز واجب و چه چیز غیر واجب است. حکم اخلاقی را جزو مستحباتی می دانند که نگهداشت آن، به عهده مکلف است و کیفری برای آن در نظر گرفته نشده، از این روی، به آن توجه نمی کنند.

گاهی آداب اجتماعی قومی، چنان قوی است که نه تنها حکم اخلاقی، بلکه احکام فقهی را نیز تحت تأثیر قرار می دهد. گاهی نیز اصول مسلمی را به بهانه اخلاقی بودن، از الزام می اندازند. اگر گفته شود عدل از اصول مهم اسلامی است که در تمام شؤون باید مورد توجه قرار گیرد و این اصل، بر همه اصول و قواعد، حاکمیت دارد؛ چرا که خداوند، خود، عادل است و نظام هستی را به عدل استوار ساخته:«بالعدل قامت السموات و الارض» و عدل جزو اصول مذهب شیعه است، می گویند این اصل اخلاقی است؛ یعنی الزام آور نیست؛ اما دقت نمی کنند که بسیاری از مفاسد اخلاقی و کارهای خلاف شرع که نهی از آن را لازم می دانند، برخاسته از عدم تهذیب نفس و بی توجهی به تربیت و تهذیب اخلاق افراد است. آنان، نفش اساسی اخلاق در رفتار آدمی را نادید می گیرند و با امر و نهی در صدد اصلاح افراد بر می آیند و توجه ندارند که امر و نهی صرف، نه تنها نقش مثبتی در روحیه و اصلاح افراد ندارد، بلکه نوعی واکنش منفی و گاهی خطر ناک در درون آنان ایجاد می کند و زمینه انحراف اشخاص را فراهم می سازد.

 

خلاصه سخن

 

.1 اخلاق از علوم اجتماعی و انسانی است و از چگونه بودن و چگونه زیستن انسان سخن می گوید و بر تعدیل غرائز و تصحیح رفتار آدمی، پا می فشرد .

.2 تفاوت آنچه در تعریف علم اخلاق علمأ اسلامی ذکر کرده اند، با آنچه در منابع غربی آمده، در این است که دانشمندان اسلامی، بیشتر به تعدیل غرائز و تهذیب نفس و خویها توجه دارند و دانشمندان غربی، بیشتر، به رفتار آدمی نظر دارند که برخاسته از خویهای اوست.

.3 بحثهای نظری در اخلاق اسلامی، مورد بی مهری قرار گرفته و آنچه مطرح بوده دیدگاه دانشمندان یونان است که امروز اشکالهای فراوانی بر آن وارد شده است.

.4 علم اخلاق، فقه و روان شناسی مشترکاتی دارند، ولی یکسان نیستند. هر یک سمت و سوی خاص خود را دارد.

.5 نیاز حوزه به علم اخلاق، امری انکارناپذیر است. حوزویان در راه تحقق رسالتی که در اصلاح جامعه به عهده دارند، ناچار از ارائه اخلاق علمی و روشی مؤثر در تصحیح رفتار انسانهایند.

.6 بی توجهی به علم اخلاق، انگیزه های فراوانی دارد، از جمله بسیاری از اصحاب حوزه، بر این پندارند که اخلاق، یکسری پند و اندرز هایی است که در آیات و روایات به آنها اشاره شده و نیازی به بررسی علمی نیست.

.7 توجه علمای وارسته به تهذیب نفس به حوزه امری مسلم و غیر قابل انکار است، اما روشی که آنان در حوزه به کار می بردند عمومیت ندارد.

.8 با توجه به این که چهار چوب خاصی برای علم اخلاق اسلامی به ما ارائه نشده و با توجه به رسالتی که حوزویان دارند، لازم است با استفاده از قرآن و حدیث و دیدگاههای عالمان وارسته و بهره وری از مطالعات روان شناسی و جامعه شناسی در پی ریزی اخلاق نظری و عملی تلاش کرد و مردم را به اخلاق اسلامی آراست و خویها و رفتارهای ناپسند را از جامعه زدود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان