ماهان شبکه ایرانیان

فصل ششم: در سایه سار اخلاق(برگزیده متون اخلاقی)

قالَ الاِمامُ علیٌ علیه السلام : لَوْلَم یَتَوَعَّدِ اللّهُ عَلی مَعْصیَتهِ لَکانَ یَجِبُ اَلاّ یُعصی شُکرا لِنِعمِهِ

داستانهای اخلاقی تذکرة الاولیاء

 

خداپرستی

قالَ الاِمامُ علیٌ علیه السلام : لَوْلَم یَتَوَعَّدِ اللّهُ عَلی مَعْصیَتهِ لَکانَ یَجِبُ اَلاّ یُعصی شُکرا لِنِعمِهِ

اگر خداوند بر معصیت و نافرمانی خویش و عید نداده بود، باز برای سپاس نعمتهای او واجب بود که او را معصیت نکنند.

جماعتی از بزرگان پیش رابعه رفتند، رابعه از یکی پرسید که: تو خدای را برای چه می پرستی؟ گفت: هفت طبقه ی دوزخ عظمتی دارد و همه را بر او گذر باید کرد ناکام از بیم و هراسِ او. دیگری گفت: درجات بهشت منزلتی نیکو دارد. بسی آسایش در آنجا موعود است. رابعه گفت: بد بنده ای بُود که خداوند خود را از بیم عبادت کند یا به طمع مزد پرستد. پس ایشان گفتند: تو چرا می پرستی خدای را؟ مگر تو را طمع [و بیم] نیست؟. گفت: ما را این تمام نبود که: دستوری داده اند تا او را پرستیم که اگر بهشت و دوزخ نبودی، او را اطاعت نبایستی کرد [و[ استحقاق آن نداشت که بی واسطه عبادت او را کنند.

توحید در خوف و رجا

قالَ عَلی علیه السلام : العِبادةُ الخالِصَةُ اَنْ یَرْجُو الرَّجُلُ اِلاّ رَبَّهُ وَلایَخافُ اِلاّ ذَنْبَهُ

بندگی خالص این است که آدمی جز به پروردگار خویش امید نبندد و جز از گناه خویش نترسد.

[ابراهیم ادهَم] گفت: وقتی، غلامی خریدم، از وی پرسیدم: چه نامی [داری]؟ گفت: تا چه خوانی. گفتم: چه خوری؟ گفت: تا چه خورانی. گفتم: چه پوشی؟ گفت: تا چه پوشانی گفتم: چه کار کنی؟ گفت: تا چه کار فرمایی. گفتم: چه خواهی؟ گفت: بنده را با درخواست چه کار؟ پس با خود گفتم: ای مسکین! تو در همه ی عمر، خدای تعالی را چنین بنده بوده ای؟! بندگی ـ باری ـ از وی بیاموز. چندان بگریستم که هوش از من زایل شد.

عالم، محضر خدا

فَاِنَّهُ یَعلَمُ السِّرَّ وَ اَخْفی

همانا خدا بر (پیدا) و پنهان امور جهان کاملاً آگاه است.

نقل است که [جُنید بغدادی] مریدی داشت که او را از همه عزیزتر داشتی. دیگران را غیرت آمد. شیخ به فراست بدانست. گفت: ادب و فهم او از همه زیادت تر است. ما را نظر در آن است. امتحان کنیم تا شما را معلوم گردد. فرمود تا بیست مرغ (پرنده) آوردند و گفت: «هر مُریدی یکی بردارید و جایی که کسی شما را نبیند بکشید و بیارید». همه برفتند و بکشتند و باز آمدند الاّ آن مرید که مرغ، زنده باز آورد. شیخ پرسید که: «چرا نکشتی؟» گفت: از آن که شیخ فرموده بود که جایی باید [بکشم] که کسی نبیند. و من هرجا که رفتم حق ـ تعالی ـ می دید» شیخ گفت: «دیدید که فهم او چگونه است و از آن دیگران چون؟» بعد از آن [دیگر مریدان] استغفار کردند.

تدبّر در قرآن

قالَ الامامُ علی علیه السلام : اَلا لاخَیرَ فی قِراءَةٍ لَیْسَ فیها تَدَبُّر

آگاه باشید که هیچ فایده ای در قرآن خواندن بدون اندیشه نیست.

از او (محمد بن سهل بن عطا) پرسیدند که: هر روز چند (چه مقدار) قرآن برخوانی؟ گفت: «پیش از این در شبانروزی دو ختم کردمی. اکنون چهارده سال است تا می خوانم، امروز به سوره «الانفال» رسیدم. یعنی پیش از این به غفلت می خواندم.

تأمّل در قرآن

قالَ الامام علی علیه السلام : ما جالَسَ هذَا القُرانَ اَحَدٌ اِلاّ قامَ عَنْهُ بِزِیادَةٍ اَوْ نُقْصانٍ؛ زیادَةٍ فی هُدیً وَ نُقصانٍ مِن عمیً

هیچ کس با این قرآن همنشینی نکرد مگر اینکه در هنگام جدایی در خود افزونی هدایت و کاستی گمراهی را مشاهده نمود.

نقل است که [ابوبکر ورّاق] فرزندی به دبیرستان فرستاد. یک روز او را دید لرزان و رویش زرد شده. گفت: «تو را چه بوده است؟» گفت: «استاد آیتی به من آموخته است که حق ـ تعالی ـ می فرماید: یَوما یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شیبا؛ یعنی آن روز که کودکان را پیر گرداند. از بیم این آیت چنان شدم. پس کودک بیمار شد و هم در آن وفات کرد.

پدرش خاک بر سر کرد و می گریست و می گفت: «ای ابوبکر! فرزند تو چنین شد که به یک آیت که بشنید، جان بداد و تو چندین سال خواندی و ختم کردی و در تو اثر نمی کند».

توحید افعالی

قال رَسوُلُ اللّه صلی الله علیه و آله : مَنْ تَوَکَّلَ عَلَی اللّهِ کَفاهُ مَؤُونَتَه وَ رِزْقَهُ مِنْ حَیْثُ لایَحْتَسِبُ

هرکس به خدا توکل نماید، خداوند نیاز و روزی او را از جایی که گمان نمی کند کفایت می کند.

نقل است که شیخ (با یزید بسطامی) از پس (پشت سر) امامی نماز می کرد. پس امام گفت: «یا شیخ! تو کسبی نمی کند و از کسی چیزی نمی خواهی، از کجا می خوری؟» شیخ گفت: «صبر کن تا نماز، قضا نمایم، که نماز از پی کسی که روزی دهنده را نداند (نشناسد) روا نبود».

توجّه به احکام دین

قال الاِمامُ الصّادقُ علیه السلام : ایّاکُم وَالتَّهاوُنَ بِاَمرِاللّهِ عَزَّوَجَلَّ فَاِنَّهُ مَن تَهاوَنَ بِاَمْرِاللّهِ اَهانَهُ اللّهُ یَومَ القیامَةِ

از کوتاهی در (اجرای) امر خداوند بپرهیزید که همانا هرکه در امر خدا کوتاهی کند، خداوند در روز قیامت او را ذلیل می گرداند.

نقل است که او [با یزید بسطامی] را نشان دادند که: فلان جای، پیری است بزرگ. به دیدن او رفت. چون نزدیک او رسید، آن پیر آب دهن سوی قبله انداخته بود. در حال، بازگشت او را نادیده. گفت: «اگر او را در طریقت قدمی (مقامی) بودی، خلاف شریعت بروی نرفتی (از او صادر نمی شد).

 

سیمای اهل بیت

 

مقام اهل بیت

قالَ الاِمامُ الصّادقُ علیه السلام : نَحْنُ وُلاةُ اَمْرِاللّهِ وَ خَزَنَةُ عِلمِ اللّهِ وَ عَیْبَة وَحیِ اللّهِ

ما ولی امر خدا و گنجینه ی علم خدا و صندوق وحی خدا هستیم.

به سبب تبرّک به صادق علیه السلام ابتدا کنیم به ذکر او و چون از اهل بیت بیشتر سخن طریقت او گفته است و روایت از او بیش آمده، کلمه ای چند از آن حضرت بیارم که ایشان همه یکی اند. چون ذکر او کرده آمد، ذکر همه بود. نبینی که قومی که مذهب او دارند، مذهب دوازده امام دارند؟ یعنی یکی دوازده است و دوازده یکی. اگر تنها صفت او گویم، به زبان عبارت من راست نیاید که در جمله ی علوم و اشارات و عبارات بی تکلف به کمال بود و قدوه ی (پیشوای) جمله ی مشایخ بود و اعتماد همه بر او بود و مقتدای مطلق بود و همه ی الهیان را شیخ بود و همه محمّدیان را امام بود. هم اهل ذوق را پیشرو بود و هم اهل عشق را پیشوا، هم عبّاد را مقدم بود و هم زهّاد را مکرّم. هم در تصنیف اسرار حقایق، خطیر بود، هم در لطایف اسرار تنزیل و تفسیر، بی نظیر و از [امام] باقر علیه السلام بسی سخن عظیم نقل کرده است.

گریه بر حسین

قالَ الاِمامُ الصّادِق علیه السلام : اِنَّ لِقَتْلِ الحُسَینِ حَرارَةً فی قُلوبِ المُؤمِنینَ لاتَبْرُدُ اَبد

همانا به خاطر شهادت حسین علیه السلام در دل مؤمنان سوزی است که هرگز به سردی نمی گراید.

[امام باقر علیه السلام بسیار می گریست] تا شبی او را کسی گفت: «یا سیّدی! چند گریی؟» گفت: ای دوست! یعقوب را یک یوسف گم شد، چنان بگریست که چشمهایش سفید شد. من ده کس از اجداد خود یعنی حسین علیه السلام و قبیله ی او را در کربلا گم کرده ام. کم از آن که در فراق ایشان دیده سفید کنم (امام باقر علیه السلام در کربلا حاضر بوده و در آن زمان کودکی پنج ساله بوده است)

پرورش صفات نیک

 

توکّل به خدا

قالَ الاِمامُ عَلی علیه السلام : اَقوَیَ النّاسِ ایمانا اَکْثَرُهُم تَوَکُّلاً عَلَی اللّهِ سُبْحانَهُ

قوی ترین مردم از نظر ایمان آنهایی هستند که بیشتر بر خداوند تبارک و تعالی توکل دارند.

نقل است که در بلخ، قحطی عظیم بود چنان که یکدیگر را می خوردند. [شقیق بَلخی] غلامی دید در بازار، شادمان و خندان. گفت: «ای غلام! چه جای خرّمی و شادکامی است؟! نمی بینی که خلق از گرسنگی چگونه اند؟!» غلام گفت: «مرا چه باک که من بنده ی کسی ام که وی را دیهی (دهی) است خاصه و چندین غلّه دارد. مرا گرسنه نگذارد». شقیق آنجا از دست برفت (از خود بیخود شد) گفت: «الهی! آن غلام به خواجه یی که انباری دارد، چنین شاد است. تو مَلِکُ المُلُوکی و روزی، پذیرفته ای. ما چرا اندُه (اندوه) خوریم... پیوسته گفتی: «من شاگرد غلامی ام».

خوف از خدا

قالَ الاِمامُ عَلیٌ علیه السلام : اَکْثَرُ النّاسِ مَعْرِفَةً لِنَفسِهِ أخْوفَهم لِرَبّه.

از بین مردم کسی که بیشتر از خداوند می ترسد، بیشتر نفس خویش را شناخته است.

جعفر بن سلیمان گفت: با مالک [ِ دینار] به مکه بودم چون «لَبّیْکَ اللّهُمَّ لَبّیکَ» آغاز کرد، بیهوش شد و بیفتاد. چون باز هوش آمد، سؤال کردم [که چه شد] گفت: ترسیدم که جواب آید: «لالَبّیکَ وَلاسَعْدَیْکَ»

توبه

قالَ علیٌ علیه السلام : اِنْ قارِفتَ سَیِّئةً فَعَجِّل مَحْوَها بِالتَّوبَةِ

هنگامی که به گناهی نزدیک شدی برای از بین بردن آن با توبه تعجیل کن.

نقل است که پیری پیش شقیق بلخی آمد و گفت: «گناه بسیار کرده ام و می خواهم که توبه کنم». گفت: «دیر آمدی». گفت: «زود آمدم». گفت: «چون (چطور)؟» گفت: «هرکه پیش از مرگ آمد، زود آمده باشد». شقیق گفت: «نیک آمدی و نیک گفتی».

نیکی به والدین

قالَ رَسوُل اللّه صلی الله علیه و آله : مَنْ بَرَّوالِدَیهِ طُوبی لَهُ، زادَ اللّهُ فی عُمْرِهِ

خوش به حال کسی که به پدر و مادرش نیکی می کند خداوند عمر او را زیاد می کند (یا بکند)

نقل است که شیخ [ابوالحسن خَرقانی] گفت: دو برادر بودند و مادری؛ هر شب یک برادر به خدمت مادر مشغول شدی و یک برادر به خدمت خداوند مشغول بود. آن شخص که به خدمت خدا مشغول بود، با خدمت خدایش خوش بود؛ برادر را گفت: امشب نیز خداوند به من ایثار کن [برادر نیز] چنان کرد. آن شب به خدمت خداوند سر به سجده نهاد. در خواب دیده که آوازی آمد که: «برادر تو را آمرزیدیم و تو را بدو بخشیدیم. او گفت: «آخر من به خدمت خدای مشغول بودم و او به خدمت مادر، مرا در کار او می کنید؟»

گفتند: «زیرا که آنچه تو می کنی ما از آن بی نیازیم ولیکن مادرت از آن بی نیاز نیست که برادرت خدمت کند».

عاقل کیست؟

قالَ رَسولُ اللّه صلی الله علیه و آله : اَلا وَ اِنَّ اَعْقَلَ النّاسِ عَبدٌ عَرَفَ رَبَّهُ وَ اَطاعَهُ وَ عَرَفَ عَدُوَّهُ فَعَصاهُ

همانا داناترین مردم کسی است که خدایش را بشناسد و او را اطاعت کند و دشمنش را بشناسد و با او دشمنی کند.

نقل است که امام صادق علیه السلام از ابوحنیفه پرسید که: «عاقل کی است؟» گفت: «آن که تمییز کند میان خیر و شر» صادق علیه السلام گفت: «بَهایم نیز تمییز توانند کرد، میان آن که او را بزنند یا او را علف دهند». ابوحنیفه گفت: «به نزدیک تو عاقل کی است؟» گفت: «آن که تمییز کند میان دو خیر و دو شر تا از دو خیر، خَیرالخَیرَینِ اختیار کند و از دو شر، خَیرُالشَّرینِ را برگزیند».

ایثار

قالَ الاِمامُ عَلیٌ علیه السلام : الایثارُ اَحْسَنُ الاِحسانِ وَ اَعْلی مَراتِبِ الایمانِ

از خود گذشتگی و ایثار بهترین نیکوییها و بالاترین پله های ایمان است.

نقل است که شبی سی و اند کس از یاران او (احمد بن عاصم انطاکی) جمع شدند و سفره نهادند. نان اندک بود. شیخ پاره پاره کرد و چراغ برگرفت. چون چراغ باز آوردند همه ی پاره ها [ی نان] برجای خود بود که کس نخورده بود. از طریق ایثار مریدان را چنین تربیت کرده بود.

زهد واقعی

قالَ الاِمامُ علیٌ علیه السلام : اَفْضَلُ الزُّهدِ اِخْفاءُ الزُّهْدِ

بالاترین درجه زهد، پنهان کردن زهد است.

نقل است که امام صادق علیه السلام را دیدند خزّی (لباسی از خز) گرانمایه پوشیده. گفتند: «یابن رسول اللّه لَبس هذا مِن زیّ اهلِ بیتِکَ» دست آن کس بگرفت و در آستین کشید، پلاسی (لباس پشمی زیر) پوشیده بود که دست را خلیده می کرد (زخمی می کرد) و گفت: هذا لِلْخَلقِ وَ ذاکَ لِلْحَقّ (این لباس که تو می بینی به خاطر مردم است و آن لباس زبر برای خداست)

دوستی نباید مانعی در اظهار حق باشد

قالَ الامامُ عَلیٌّ علیه السلام : عَینُ المُحِبِّ عَمِیَّةٌ عَنْ مَعایِبِ الْمَحْبُوبِ وَاُذُنُهُ صَمّاءُ عَنْ قُبْحِ مَساویهِ

چشم عاشق از (دیدن) عیبهای معشوق کور است و گوش او از (شنیدن) زشتی بدیهای محبوب، کر است.

نقل است که وقتی شخصی هم صحبت او (ابراهیم اَدهم) بود، می خواست باز گردد؛ ابراهیم را گفت: «یا خواجه! عیبی که در من دیده ای مرا از آن آگاه کن». گفت: «در تو هیچ عیبی ندیده ام، زیرا که در تو به چشم دوستی نگاه کرده ام. لاجَرَم هرچه از تو دیده ام، مرا خوش آمده است».

 

دوری از رذایل اخلاقی

 

مذمّت غیبت

قالَ الاِمامُ السَّجادُ علیه السلام : ایّاکُم وَالْغَیْبَةَ فَإنَّها اِدامُ کِلابِ النّارِ

از غیبت بپرهیزید که همانا غیبت، خورش سگهای جهنم است.

نقل است که مردی در مجلس جُنید برخاست و سؤال (گدایی) کرد. جُنید را در خاطر آمد که: این مرد تن درست است و کسب تواند کرد، سؤال چرا می کند؟ و این مذلّت بر خود چرا می نهد؟ آن شب در خواب دید که طبقی سرپوشیده در پیش او نهادند و او را گفتند: «بخور» چون سرپوش [را] برداشت. سایل را دید مرده و بر آن طبق نهاده گفت: «من گوشت مرده نخورم» گفتند: «پس چرا دی (دیروز) می خوردی در مسجد؟» جنید دانست که غیبت کرده است به دل.

در مذمت غیبت

قالَ الاِمامُ عَلی علیه السلام : الغیبة جُهدُ العاجِزِ

غیبت (نهایت) تلاش انسان ناتوان است.

نقل است که روزی [ابراهیم اَدهم] دعوتی ساخت از یاران، اصحاب، انتظار شخصی می کردند. یکی گفت: «او مردی گران (مغرور و متکبّر) است». ابراهیم گفت: «مردمان نان پیش از گوشت خورند، شما گوشت، پیش از نان می خورید؟!» (کنایه از این که غیبت می کنید).

هوای نفس

قالَ الاِمامُ علیٌ علیه السلام : لایَنْبَغی لِمَن عَرَفَ عَظَمَةَ اللّهِ اَنْ یَتَعَظَّمَ

برای کسی که عظمت خداوند را می شناسد، شایسته نیست که خود را بزرگ پندارد.

[ابو محمّد مُرتعش] می گفت: «سیزده حجّ به توکّل کردم چون نگه کردم، همه بر هوای نفس بود» گفتند: «چون دانستی؟» گفت: «از آن که مادرم گفت: سبوی آب آر؛ بر من گران آمد. دانستم که آن حج [ها] بر شَره (میل) نَفس بود».

مغرور نشویم

کَم مِن عابدٍ اَفْسَدَتهُ العُجببُ

چه بسیار عبادت کننده ای که غرور و خودپسندی او را تباه کرده است.

نقل است که روزی شیری بسته در پیش رباط (جلوی کاروانسرا) می گذرانیدند. شیخ [شهریار کازرونی] چون بدید، گفت: «ای شیر! تا چه گناه کرده ای که بدین بند و دام گرفتار شدی؟» پس گفت: «ای قوم بر حال خود تکیه مکنید که شیطان را دامهای بسیار است که ما آن را نمی شناسیم. بسی شیران طریقت که در دام شیطان گرفتار شده اند». اصحاب بگریستند.

پرهیز از مال حرام

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله :تَرْکُ لُقْمَةِ حَرامٍ اَحَبُّ اِلَی اللّهِ مِنْ صَلاةِ اَلْفَیْ رَکْعَةٍ تَطَوُّع

ترک کردن یک لقمه حرام نزد خداوند از دو هزار رکعت نماز با میل و رغبت بهتر است.

نقل است که بازرگانی بود «خوش گو» نام، مگر رنجور شد. شیخ [ابو علی دَقّاق] به عیادت او آمد. گفت: «ای فلان! چه افتاده است؟» گفت: «نیم شبی برخاستم تا وضو سازم و نماز شب کنم. تابی، در پشتم افتاد و دردی سخت پدید آمد و تب در پیوست». استاد گفت: «تو را با فضول (مستحبات) چه کار تا نماز شب کنی تا لا جرم به دردِ پشت مبتلا گردی؟ تو را مردار دنیا از خود، دور باید کرد. کسی که سرش درد کند، [و] او را طلایی بر پای نهند، هرگز بِه نشود، و چون دست نجس بود [و] او آستین شویَد، هرگز پاک نگردد (یعنی دوای درد تو پاک شدن از مال حرام است نه خواندن نماز شب)

لقمه ی شبهه ناک

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : دَعُ ما یُریبُکَ اِلی مالا یُریبُکَ فَاِنَّکَ لَنْ تَجِدَ فَقْدَ شَی ءٍ تَرَکْتَهُ لِلّهِ عَزَّ و جَلَّ

(کارهای) شبهه ناک را رها کن و به (کارهای) بدون شبهه بپرداز (که در این صورت) هیچ گاه کمبود آن چیزی را که به خاطر خدا از دست داده ای، احساس نخواهی کرد.

نقل است که روزی سادات نیشابور به زیارت او (احمدِ حَرْب) رفتند و او را پسری بود عظیم، رند پسر از در در آمد مست و رَباب در دست، بر ایشان بگذشت و هیج التفات به سادات نکرد و تغیّری در خاطر سادات، پدید آمد. احمد گفت: «معذور دارید که شبی ما را از همسایه یی چیزی آوردند. بخوردیم و این پسر در وجود آمد. تفحّص کردم تا [بدانم] آن لقمه از کجا بود؟ از خانه ی سلطان آورده بودند»

بزرگ ترین گناه شرک است

یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللّهِ، اِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ

ای پسر عزیزم! هرگز شرک به خدا نیاور که شرک ظلم بسیار بزرگی است.

[از حسن بصری] پرسیدند که «تو را هرگز وقت خوش بود؟» گفت: «روزی بر بام بودم، زن همسایه با شوهر می گفت که: قریب پنجاه سال است تا در خانه ی توام. اگر بود و اگر نبود، صبر کردم در گرما و سرما و زیادتی نطلبیدم و نام و ننگ (آبروی) تو نگاه داشتم و از تو، به کس گله نکردم. امّا بدین یک چیز، تن در ندهم که تو بر سر من دیگری گزینی (زن دیگری بگیری). این همه برای آن کردم تا تو را ببینم همه، نه آن که تو دیگری را بینی، امروز به دیگری التفات می کنی. اینک به تشنیع (برای رسوا کردنت) دامنِ امامِ مسلمانان گیرم. حسن گفت: «مرا وقت خوش گشت و آب از چشمم رَوانه شد. طلب کردم تا آن را در قرآن، نظیر یابم این آیت یافتم:

اِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ

همه ی گناهانت عفو کردم. امّا اگر به گوشه ی خاطر به دیگری میل کنی و با خدای عزّ و جلّ شرک آوری، هرگزت نیامرزم.

خطایِ عالم

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : مَنِ ازْدادَ عِلْما وَ لَمْ یَزْدَدَ هُدیً لَمْ یَزْدَدْ مِنَ اللّهِ اِلّا بُعْد

هرکس از نظر علمی پیشرفت کند و بر هدایت او افزوده نشود، چیزی جز دوری از خداوند نصیب او نگردیده است.

[ابو حنیفه] روزی می گذشت. کودکی را دید در گِل بمانده گفت: «گوش دار (مواظب باش) تا نیفتی». کودک گفت: «افتادن من سهل است. اگر بیفتم تنها باشم امّا تو گوش دار که اگر پای تو بلغزد. همه ی مسلمانان که از پس تو آیند، بلغزند و برخاستن همه دشوار بُوَد»

عالم ترین و جاهل ترین!!

قال رَسول اللّه صلی الله علیه و آله : اَعْقَلُ النّاسِ مُحْسِنٌ خائِفٌ وَ اَجْهَلُهُمْ مُسیءٌ آمِنٌ

عاقل ترین مردم نیکوکاری است که (از خدا) می ترسد و نادان ترین مردم بدکاری است که (از غضب الهی) نمی هراسد.

نقل است که هارون الرشید، او (منصور بن عَمّار) را گفت: «از تو سؤالی پرسم و سه روز مهلت دهم در جواب آن». گفت: «بگوی». گفت: «عالِم ترین خلق کی است؟ و جاهل ترین کی است؟» منصور برخاست و [از قصر هارون[ بیرون آمد. پس هم از راه بازگشت و گفت: [ای امیر] جواب شنو: عالِم ترین خلق، مُطیع ترسناک است و جاهل ترین خلق، عاصی ایمَنْ»

در مسیر پرپیچ و خم زندگی تشنه ی زلالِ دستان توایم

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان