قسمت پنجم
نیکی به پدر و مادر
در قرآن کریم آمده است: «وَ اِنْ جاهَداکَ عَلی اَنْ تُشْرِکَ بی مَا لَیْسَ لک به عِلمٌ فَلا تُطِعْهُمَا و صَاحِبْهُما فی الدّنیا مَعْرُوفا»(1) «و اگر آن دو بکوشش از تو بخواهند تا چیزی را که بدان آگاه نیستی شریک من قرار دهی اطاعتشان مکن و در دنیا با آنان به وجهی پسندیده زندگی کن.»
چگونه ممکن است فرزند مؤمن بتواند با پدر و مادر بی ایمان خود خوش رفتار باشد؟
آیت اللّه فضل اللّه: هنگامی که شیوه اسلامی رابطه فرزند با والدین را بررسی می کنیم، می بینیم که خداوند، انسان را به اطاعت از والدینش تکلیف نفرموده است، زیرا طبیعت رابطه ای که والدین را به فرزند پیوند می دهد، نیکی (احسان) آنها به فرزند است. این رشته رابطه، فرزند را مجبور نمی کند تا در برابر خواست پدر و مادر، شخصیتش محو و نابود شود.
عکس العملی که در مقابل احسان پدر و مادرش مقبول و معقول است این است که فرزند نیز به پدر و مادرش احسان کند، نه اینکه از آنان اطاعت محض نماید. در قرآن کریم نیز از این موضوع (احسان) سخن می گوید: و قَضَی ربُّک ألاّ تَعْبُدوا الاّ ایّاه وَ بِالوالدینِ اِحْسانا،(2) «پروردگارت مقرر داشت که جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید.»
قرآن کریم پیش از سفارش به احسان به والدین از رابطه انسان با خدایش بر اساس پرستش سخن می گوید. چرا که این رابطه، رابطه پرورش یافته با پروردگار، بنده با مالک، و هستی یافته با سرچشمه هستی است. بنابراین وجود چنین رابطه ای، پرستش و خضوع را ایجاب می کند چرا که وجود تو تابع خواست او است و حال که چنین است باید حرکت و تلاش تو نیز تابع خواست و دستور او باشد.
خدمات بزرگ والدین
رابطه با «والدین» دارای ویژگیهایی متفاوت با «رابطه با خدا»ست. اینان نه هستی بخش که واسطه در هستی تو (فرزند) هستند. خداست که راز حیات را در نطفه به ودیعت می نهد و تمامی اسباب را برای رشد این نطفه فراهم می آورد تا «خون بسته» (عَلَقَه) و آنگاه پاره گوشت (مُضْغَه) و سپس استخوان (عظام) شود و بعد از آن در پوششی از گوشت قرار گیرد و پس از آن به آفرینشی دیگر آراسته گردد. پس از زادن فرزند نیز، خداست که شیر را در پستان مادر می دواند. بنابراین نقش پدر و مادر، نقش واسطه است و
نه نقش صاحب اراده ای که وجود را محقق می کند. و خلاصه سخن، مقام آنان مقام کسی است که به تو احسان نموده اند. در اینجا است که با آیه شریفی روبه رو می شویم که می فرماید: هَلْ جَزَاءُ الاحِسانِ اِلا الاِحْسَانِ(3) «آیا پاداش نیکی جز نیکی است؟»
ملاحظه می شود که عنوان رابطه فرزند با پدر و مادر عنوان «احسان» است که خداوند نمونه اش را به ما نشان داده است: امّا یَبْلُغَنَّ عندک الکبَرِ احدُهما او کِلاهُما فلا تقل لهما اُفٍّ و لا تنهَرهُما و قل لهما قولاً کریما و اخْفِضْ لهما جناحَ الذُّل من الرّحمة و قُلْ ربّ ارْحمهما کما ربَّیانی صغیرا(4) هر گاه تا تو زنده هستی، هر دو یا یکی از آن دو سالخورده شوند آنان را میازار و به درشتی خطاب مکن و با آنان به اکرام سخن بگوی. در برابرشان از روی مهربانی سر تواضع فرود آور و بگو: ای پروردگار من، همچنان که آنان مرا در خردی پرورش دادند، بر آنان رحمت آور.»
خداوند سبحان نمونه بارز احسان را در این می داند که انسان تمام بداخلاقیهای پدر و مادرش را که گاه به سبب پیری یا سوء مزاج یا برخی عارضه هایی که ایجاب می کند بر فرزند، سخت بگیرند، تحمل کند. برای همین است که خداوند به فرزند سفارش می کند که موضعش در برابر پدر و مادرش باید موضع فروتنی و خواری باشد. این خواری، خواری شخصیت انسانی او نیست، خواری ارج و مقام او نیست، بلکه خواری از روی رحمت و مهربانی است. درست همانند خواری ای که انسان ـ از روی مهر و محبت ـ در برابر کودکش به جان می پذیرد.
همچنین می بینیم که خداوند سبحان در قرآن کریم از رنجها و زحمتهای مادران یاد می کند: حَمَلَتْهُ اُمَّهُ وهنا علیَ وهنٍ(5) «مادرش به او حامله شد و هر روز ناتوان تر می شد.»
و تذکر می دهد که: حَمَلَتْهُ اُمَّمُهُ کَرْها و وضعتْهُ اُمُّه کَرْها(6) «مادرش بار او را به دشواری برداشت و به دشواری بر زمین نهاد.» خداوند بزرگ با یادآوری این زحمتها، می خواهد به فرزند بگوید، همچنان که آنان (پدر و مادرت) برای زندگی تو متحمل زحمات و صدمات شدند تو نیز زحمتها و مرارتهایشان را در زندگی تحمل کن.
مسؤولیت در برابر پدر و مادر
از لابه لای بحثهای گذشته بویژه آیات یاد شده دریافته ایم که رابطه فرزند و والدین، رابطه «احسان» است. یعنی پدر و مادر به کار نیک و زیبایی اقدام کرده اند، بر فرزند نیز واجب است جواب آن را به نیکی و زیبایی بدهد، اگر چه پدر و مادرش کافر یا گناه پیشه باشند. در هر حال، فرزند باید در همین خط «احسان» حرکت کند: وَ اِنْ جاهَداکَ علی اَنْ تُشرک بی ما لیسَ لک به علمٌ فلا تطعهما(7) «و اگر آن دو به کوشش از تو بخواهند تا چیزی را که بدان آگاه نیستی شریک من گردانی، اطاعتشان مکن.» زیرا جایز نیست که انسان مؤمن از کافری اطاعت بپذیرد اگر چه پدر و مادرش باشند، اما با این حال کفر و شرکشان نیز نباید فرزند را از استمرار رابطه انسانی ای که خداوند او را بدان مکلف نموده است باز دارد. این تکلیف همانا «خوش رفتاری» با آنها است: فَلا تَقُلْ لَهُما اُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما(8) «آنان را میازار و به درشتی خطاب مکن.» این دستور یکی از شیوه های خوش رفتاری را بیان می کند. خوش رفتاری شیوه های دیگری هم دارد مثل خرجی دادن به آنان، فراهم آوردن وسایل آسایش اشان، تبسم و خوشرویی با آنان، بوسیدن و در آغوش گرفتن اشان، معالجه و مداوای آنان، و دیگر شؤون انسانی ....
تحول «محبت» به «هدایت»
در این میان انسان مؤمن می تواند از اهرم احسان به والدین به عنوان ابزاری جهت هدایت آنان بهره جوید. چنان که در داستانی آمده است: شخصی نصرانی به حضور امام صادق(ع) رسید و با ارشاد ایشان، اسلام آورد آنگاه عرض کرد: مادری دارم که همچنان بر دین مسیحیت باقی است، با او چگونه رفتار کنم؟
امام فرمود: با او بهتر از آن رفتار کن که در زمانی که مسیحی بودی، رفتار می کردی. او رفت و به سفارش امام(ع) عمل کرد به گونه ای که بیشتر از پیش در رسیدگی به وضع مادر و رفع نیازهایش می کوشید. مادرش از مشاهده سعی روزافزون فرزندش شگفت زده شد و روزی از او پرسید: رفتار تو با من پیش از این هم خوب بود اما مدتی است که توجه خود را به من بیشتر کرده ای؛ چه چیزی سبب تغییر رفتارت شده است؟ او در جواب گفت: من به دین اسلام گرویده ام. رئیس این دین به من آموخته است که چنین کنم. مادرش پرسید: آیا او پیامبر است؟ گفت: نه، ولی او فرزند پیامبر است. مادر گفت: این از اخلاق انبیاء است، فرزندم! دین خود را بر من عرضه کن. جوان دین خود را بر مادرش عرضه داشت. آنگاه مادرش دین اسلام را به جان پذیرفت. از این روایت استفاده می کنیم که وقتی فرزند مسلمان، تمام احساسات و عواطف و توجه خود را به پدر و مادر کافر یا فاسق معطوف می کند، می تواند با این کار خود، اندیشه و گرایششان را تحول بخشد و آنها را به راه راست هدایت کند.
مرزهای رضایت والدین
در پرتو افاضات حضرت عالی، این حدیث را چگونه تفسیر کنیم که می گوید: رضا اللّه من رضا الوالدین. رضایت خدا در رضایت والدین است.
آیت اللّه فضل اللّه: این جمله را شنیده ام ولی نمی دانم آیا حدیث است یا خیر. شاید این سخن کنایه از آن باشد که خداوند سبحان از انسان خواسته است تا پدر و مادرش را از خود راضی بدارد. مقصود از این رضایت قطعا رضایت در محدوده اطاعت خداوند سبحان است، نه اینکه تحصیل رضایت آنان به هر بهایی مطلوب بوده باشد. مثلاً پدر و مادر فرزندشان را به چیزی که خلاف مصلحت او است وادارند یا به کاری مفسده آمیز اجبارش کنند یا تکلیفی بر او بنهند که او را از اطاعت خدا ـ ولو در امور مستحب ـ مانع شوند زیرا خداوند سبحان نخواسته است کسی را که از دین عقده ای به دل دارد و راضی به انجام شدن مستحبات و ترک مکروهات نیست بر انسان دیگری تسلط ببخشد.
از اینجا در می یابیم که منظور از جمله «رضایت خدا در رضایت پدر و مادر است» این است که رضایت پدر و مادر در محدوده والدینی است که خداوند در این محدوده برای پدر حقی بر فرزند قرار داده است. از این رو فرزند باید در مسیری خداپسندانه گام بردارد زیرا در غیر این صورت خداوند از او خرسند نخواهد بود مگر اینکه پدر و مادرش از او راضی شوند. زیرا وقتی فرزند با انحراف از مسیر مورد رضای الهی با پدر و مادرش به خشونت رفتار کند و به آنان نیکی ننماید، از دستور خداوند سرپیچی نموده و از راه او منحرف شده است.
ناهمخوانی قول و عمل
در قرآن کریم می خوانیم: یا ایّها الذینَ آمَنوا لِمَ تَقُولوُنَ ما لا تَفْعَلوُنَ. کَبُرَ مَقْتا عِندَاللّه ِ اَنْ تَقوُلوُا ما لا تَفْعَلوُنَ. ای کسانی که ایمان آورده اید چرا سخنانی می گویید که به کارشان نمی بندید؟ خداوند سخت به خشم می آید که چیزی بگویید و به جای نیاورید.» آیا این نهی، نهی مطلق از هر گونه گفته ای است که با عمل همراه نباشد یا ذم نیتی است که در ژرفای گفته بی عمل نهفته است؟
آیت اللّه فضل اللّه: مقصود از این آیه تأکید بر ضرورت هماهنگی بین قول و عمل یا بین ایمان از آن رو که قول مظهر آن و کاشف از آن است و بین رفتاری است که ایمان بر انسان مؤمن واجب کرده است و نیز تلاش در میدانهایی که استقامت در ایمان اقتضای آن را دارد.
گویا خداوند می خواهد به این گروه بی عمل بگوید: شما ایمانتان را آشکار کرده اید اما عملاً در مسیری که ایمان بر شما فرض کرده است، حرکت نمی کنید. اقتضای ایمان شما آن است که در راه خدا جهاد کنید و در موضع دعوت به خدای سبحان قرار گیرید. اما ایمان شما تنها اندیشه ای است که در مرحله عقل متوقف شده و به رفتاری در عالم واقعیت تحول نیافته است. و خداوند کسانی را که می گویند و گرایش خود را به خط دیانت اعلان می کنند ولی عملاً از دین اطاعت نمی کنند دوست ندارد.
اما اگر مسأله به این شکل باشد که انسان در مسیر اتخاذ تدبیری عملی برای حمایت از آرمانهای اسلامی سخنی را بگوید که به آن ـ به عنوان یک موضع یقینی و باور شده ـ ایمان ندارد، چنین موردی مشمول آیه نمی شود. چرا؟ برای اینکه وقتی فهمیدیم ایجاد توازن بین ایمان و عمل لازم است، یعنی سخن باید تجسم ایمان باشد، بنابراین چنین شخصی که سخنی می گوید که به آن ایمان ندارد یا موضعی می گیرد که به آن باور ندارد، از خط ایمان خود خارج نشده است زیرا او این کار را بر این اساس که طبیعت ایمان چنین چیزی را بر او واجب کرده انجام داده است.
عزلت از اجتماع
آیا «جوانان کهف» گریزندگان از واقعیت وضع موجود در جامعه بودند یا عزلت گزینان از جامعه در مقطع زمانی خاصی؟
آیت اللّه فضل اللّه: وقتی به بررسی احوال «جوانان کهف» می پردازیم با دو احتمال روبه رو می شویم. احتمال اول این است که فشار فضای اجتماعی به درجه ای رسیده بود و آنان بیمناک دین خود از دست نیروهای طاغوتی بودند که مبادا طاغوتیان آنان را وادار به کفرپیشگی کنند و نیز خوف از آن داشتند که فشار افکار عمومی جامعه به حدی برسد که توان مقابله با آن را از دست بدهند.
در سخن خدای تعالی در باره مستضعفان ـ آنان که فرشتگان جانشان را می گیرند در حالی که اینان بر خویشتن ستم کرده بودند ... ـ دیدیم که چگونه خداوند سبحان اراده فرموده است تا ایشان از دیار خود مهاجرت کنند و دین خود را از محیطی که در آن می زیند، نجات دهند تا مجبور نشوند در زیر فشار شکننده جامعه از دین خود دست بکشند. شاید اصحاب کهف از این گروه (مستضعفان) بوده اند و چنین مشکلی داشته اند.
احتمال دوم آن است که آنان می خواستند فرصتی پیدا کنند تا با کسب توانایی بیشتر بتوانند با رجعت به جامعه خویش، از فشار شدید آن نسبت به خویش بکاهند و طرحی نو دراندازند. این هم احتمال دوم است. اما قراین و شواهد زیادی که این احتمال را تقویت کند در دست نداریم. همان احتمال نخست که گفته آمد مناسب تر و موافق تر با شواهد است. مهم آن است که بدانیم خداوند خواسته است تا این واقعه را برای مؤمنانی که پس از این می آیند مایه عبرت قرار دهد و نشان دهد که او بندگانش را با وسایل و راههای گوناگونی که بنا به اراده حکیمانه اش در نظر می گیرد، نجات می بخشد.
عبادت به مفهوم گسترده آن
خداوند سبحان در قرآن مجید می فرماید: و ما خلقت الجن و الانس الاّ لیعبدون.(9) «جن و انس را جز برای پرستش خودم نیافریده ام.» این چگونه بندگی است که خداوند ما را برای آن آفریده است؟
آیت اللّه فضل اللّه: کلمه «عبادت» در بر دارنده مفهوم «نهایت حد خضوع» است. یعنی خداوند سبحان جن و انس را جز به خضوع در برابر تمام آنچه که از آنان خواسته امر نفرموده است. خداوند سبحان به جن و انس امر نموده است که اراده اشان تابع اراده او و حرکتشان برخاسته از امر و نهی او و تمامی حیاتشان در دنیا بر اساس شأن مسؤولیت خلافت او در روی زمین باشد. این مسؤولیت همان امری است که خدا خواسته است تا انسان بار آن را بر دوش بکشد.
با توجه به آنچه گذشت، می بینیم عبادت شامل هر امری می شود که امر و نهی خداوند در آن رعایت شود و به تعبیری دیگر شامل هر عملی می شود که در مسیر محبت و رضای خداوند سبحان، انجام گیرد. این مطلب را از احادیثی برمی گیریم که می گوید: «العبادة سبعون جزعا افضلها طلب الحلال» عبادت هفتاد جزء دارد و برترین جزء آن طلب حلال است. یا: «افضل العبادة العفاف» برترین عبادت، عفاف پیشگی است. یا: «ما عبد اللّه بشی ء افضل من عفة بطن او فرج» خداوند با عملی برتر از عفت شکم و عفت جنسی عبادت نشد. یا احادیثی که می گوید طلب علم، عبادت است و: «تفکر ساعة خیر من عبادة سنة» ساعتی تفکر بهتر از یک سال عبادت است. یعنی تفکر نوعی عبادت است که از عبادت یک سال ـ همانند نماز ناآگاهانه ـ برتر است.
انجام خواسته خداوند
به این ترتیب می توانیم دریابیم که عبادتی که خداوند از جن و انس خواسته است تا به عنوان هدف زندگی در نظر داشته باشند، همان انجام خواست خداوند سبحان در عالم هستی است. شاید بتوانیم این مطلب را از سخن خدای سبحان در باره حکمت فرستادن پیامبران و فرو فرستادن کتابهای آسمانی دریابیم که فرمود: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»(10) «ما پیامبرانمان را با دلیلهای روشن فرستادیم و با آنها کتاب و ترازو را نیز نازل کردیم تا مردم به عدالت عمل کنند.»
از این آیه درمی یابیم که هدف از بعثت پیامبران این است که مردم به عدالت رفتار کنند، بنابراین پیامبران به سوی مردم فرستاده شده اند تا آنچه را خداوند تعالی از ایشان خواسته تبیین کنند. خلاصه سخن اینکه هدف زندگی نزد خداوند تعالی این است که مردم عدالت را رعایت نمایند.
تحقق بخشیدن به عدالت
بنابراین می توانیم بگوییم برپا داشتن عدالت و تحقق قسط در جهان در واقع نوعی عبادت عملی است که خداوند از بندگانش خواسته است تا در آن مسیر حرکت کنند. واژه «عبادت» در این آیه به معنی عامیانه و مشهور آن نیست که مثلاً خداوند جن و انس را آفریده تا نماز بخوانند و روزه بدارند. مفهوم «عبادت» فراتر از این معنی عامیانه است. ما می دانیم که فقیهان معتقدند: هر عملی که انسان آن را به قصد خشنودی خداوند و تقرب به او انجام دهد، عبادت به شمار می آید.
جوانان قرآنی
ما می خواهیم جوانانی قرآنی و نسلی
قرآنی داشته باشیم. این امر چگونه میسر است؟
آیت اللّه فضل اللّه: وقتی شما واژه «نسل قرآنی» یا «جوان قرآنی» را به کار می برید، در حقیقت از مفاهیم قرآن سخن می گویید که از جوانان خواسته می شود تا تجسم آن باشند. چه این مفاهیم عقیدتی باشد یا عبادی یا اخلاقی یا عملی. از این رو نیاز است تا جوانان رابطه ای آگاهانه و وسیع با قرآن داشته باشند، تا رویکردشان به قرآن رویکردی آگاهانه و عملی باشد نه رویکردی خشک و بی روح که تنها به آشنایی با متن لغوی و آن هم به شکل تقلیدی اکتفا کند.
بنابراین جوانان ما که در مسیر اسلام و دعوت به خدا گام می زنند می توانند عملاً، تجربه جوانان پرتلاش عصر دعوت نخست و عصر نزول قرآن را بار دیگر تکرار کنند. تجربه جوانانی را که در سراسر زندگی اشان، قرآن به عنوان عنصر محرک الهی، پرتو افکنده بود.
مهم این است که نسل جوان مسلمان، با تمام اندیشه و احساس آگاهانه اش و با تمام وجود، قرآن را فرا بگیرد و به قرآن متصل باشد و در این کار رسول خدا(ص) را الگوی خود قرار دهد که یکی ازهمسران آن بزرگوار، اخلاق او را چنین وصف می کند: «کان خُلقه القرآن» «قرآن خلق و خوی او (پیامبر) بود.»
ما نیز باید خوی قرآنی داشته باشیم، چنان که مردم در زندگی و رفتار ما تجسم عملی قرآن را بنگرند.ادامه دارد.
|