ماهان شبکه ایرانیان

پیش گیری از اختلال‌های رفتاری

آینده‌ی هر جامعه‌ای در گرو کودکان آن است. به رغم این واقعیّت روشن، طرز برخورد با مسأله‌ی رفاه کودکان، با شرایط اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی تغییر می‌پذیرد

پیش گیری از اختلال‌های رفتاری

آینده‌ی هر جامعه‌ای در گرو کودکان آن است. به رغم این واقعیّت روشن، طرز برخورد با مسأله‌ی رفاه کودکان، با شرایط اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی تغییر می‌پذیرد. امروز ما شاهد برخی اثرهای مثبت سالهای پرآشوب و هیجان برانگیز سالهای دهه‌ی 1960 هستیم. آن چه در آن سالها اهمیّت بسیار یافت، نگرانی در مورد مراقبت و حقوق افراد محروم و ضعیف اجتماع بود. کودکان نیز به دلائل گوناگون از جمله‌ی این افراد به حساب آمدند- برخی به واسطه‌ی ضعف با معلولیّت جسمی و ذهنی، دیگران به خاطر غفلت یا رفتار نادرست با آنان، و برخی دیگر به واسطه‌ی فقدان قدرت سیاسی و قانونی. افزون بر این حرکت وسیع عمومی، پیشرفتهای حاصل شده در چگونگی رشد و سلامت کودکان، موجب شده است که برای بهره گیری کامل از استعدادهای نهانی کودکان تلاشهایی به عمل آید.
معدودی از دست اندرکاران اظهار می‌دارند که باید از بروز اختلالهای رفتاری جلوگیری کرد. آنان بر این باورند که، دست کم از دیدگاه نظری، پیش گیری این اختلالها، به تسکین اختلال به وجود آمده ارجحیّت دارد. تمایل جاری برای پیش گیری از بروز اختلالهای رفتاری، از آن جا مایه می‌گیرد که بندرت اتفاق افتاده است- یا هیچ گاه چنین نبوده است- که اقدامات درکانی بر نیازهای درمانی منطبق و هماهنگ باشد. در عین حال، عوامل دیگری نیز در این تمایل مؤثر بوده است. یکی آن که برخی متخصّصان، از این مشکل سریعاً آگاه شدند که بعضی از اختلالهای رفتاری پس از آن که در کودک تثبیت شد تا چه اندازه ویرانگر است. دیگر این که، به واسطه‌ی هزینه‌ی زیاد، مدّت طولانی، در دسترس نبودن یا مؤثر نبودن شیوه‌های درمان سنتی در مورد گروههای مختلف نیازمند به آنها، نارضایتی وسیعی پدید آمده بود.
برخی اختلالها به طور آشکار قابل پیش گیری است، یا آن که می‌توان در مقیاس وسیع از آنها دوری جست. آگاهی از عامل بروز اختلال، بویژه اگر عامل واحدی در بروز آن نقش داشته باشد، به میزان قابل توجهی به این موضوع کمک می‌کند. انجمن بهداشت عمومی امریکا (1)، شش مورد اختلال ذهنی را اجتناب پذیر می‌داند: آنهایی که به واسطه‌ی مسمومیّت، عوامل عفونی، فرایندهای ژنتیکی، کاستیهای تغذیه‌ای، آسیب دیدگی، و ناهنجاریهای مربوط به دستگاههای گوناگون بدن عارض می‌شوند ( بلوم، 1981 ). حاصل بیشتر این اختلالها سندرومهای مغزی مزمن است. در عین حال، در صورتی که عامل شناخته شده‌ای برای بیماری وجود نداشته باشد، پیش گیری همچنان امکان پذیر است. شیوه‌ی کلّی برای این کار بررسی همه گیرشناسی در مردمی است که به این بیماری مبتلا گشته‌اند تا بتوان در مورد مسیر رشد بیماری فرضیه‌ای ارائه داد. سپس تلاشهایی صورت می‌گیرد تا این فرضیه اعمال و مورد ارزیابی قرار گیرد. برای مثال، اگر پی برده شود که استفاده از آب بخصوصی موجب می‌شود تعداد زیادی از استفاده کنندگان به بیماری مخصوصی دچار شوند، می‌توان بصورت منطقی با برطرف کردن عامل بیماریزا در آب با بیماری مقابله کرد. در عین حال همان گونه که پیداست، این شیوه نیز زمانی بیشترین اثر را داراست که پیش شرط زیستی لازم در آن حضور داشته باشد ( مثلاً عوامل عفونت زا، کاستیهای ویتامین ). امّا، اگر اختلالهای ذهنی چنین پیش شرط لازمی را فاقد هستند. بدین ترتیب چگونه می‌توان برای مشکلات روانی اقدامهای پیش گیرانه به کاربست ؟
بیشتر تصورات کنونی ما درباره‌ی این پرسش، از کار کاپلان، به نام « اصول روان پزشکی پیش گیری » مایه می‌گیرد که در سال 1964 انتشار یافت. این نگرش درباره‌ی بهداشت عمومی به دنبال آن است تا با پیش گیری از ابتلای افراد به اختلالهای ذهنی از رواج آن‌ها در جامعه بکاهد، نه از طریق درمان آنها. پیش گیری پیشنهادی کاپلان به شکل سه شاخه‌ای است و شامل پیش گیری اوّل، پیش گیری دوّم، و پیش گیری سوم است.
پیش گیری اوّل می‌کوشد تا از شمار موارد تازه بکاهد- بدین معنی که بیماری در همان گام اوّل دفع شود. این کار با پیش بینی عوامل جسمی، روانی، و فرهنگی که برای رشد بهنجار ضروری دانسته شده است، و نیز با حمایت مخصوص در خلال بحرانهای شدیدی و تصادفی، می‌تواند نتیجه دهد. پیش گیری دوّم معمولاً به این صورت تعریف می‌شود که از طریق تشخیص و اقدام به موقع، و نیز درمان سریع، دوره‌ی بیماری در موارد موجود کوتاه شود. در این پیش بینی اغلب اوقات، امّا نه همیشه، افرادی مورد توجه قرار می‌گیرند که بیشتر از دیگران در معرض خطر قرار دارند. هدف پیش گیری سوم آن است که کاستیهای کارکردی ناشی از عواقب بیماری کاهش یابد. بدین ترتیب، این نوع پیش گیری احتمالاً در پی آن است که اثرات ناشی از بستری شدن در بیمارستان، یا اثرات منفی قالبی بیماری روانی را به حداقل برساند. به رغم آن که تلاشهای پیش گیری سوّم، بی تردید می‌تواند از شیوع کارکردهای نادرست در جمعیت بکاهد، هنگام استفاده از واژه‌ی پیش گیری برنامه‌های پیش گیری نوع اوّل و دوم به ذهن می‌آید.
برنامه‌های پیش گیرانه از نظر متمرکز و محیط اجرا با یکدیگر تفاوتهای بسیاری دارند. برای مثال، این برنامه‌ها شامل « طبقه بندی ژنتیکی » هستند، که هدفش کاهش شمار نوزادانی است که با بیماریهای ارثی متولّد می‌شوند. هدفی که « برنامه‌های نوزادان در معرض خطر » دنبال می‌کند، فراهم آوردن درون دادهای اوّلیه‌ای است، که بتواند بر عواملی که موجب می‌شود رشد نوزاد کمتر از حدّ بهنجار باشد، غلبه کرد. برای مثال والدین آموزش می‌بینند که با کودکان مبتلا به فلج مغزی، کم وزن، پیش رس، یا آنهایی که خلق و خوی ویژه‌ای دارند چگونه به نحو مطلوب رفتار کنند ( براون، 1981 ). « طبقه بندی اولیه » از هوش کلّی، عقب ماندگی در خواندن، تحرّک بیش از حدّ، ناسازگاریهای مدرسه و سایر مشکلات، اغلب در برنامه ریزی پیش گیری جایگاه احساسی دارند. نگرش دیگری وجود دارد که بر « تسکین بحرانهای بالقوه‌ای » چون، ورود کودک به مدرسه، یا نیاز به بستری شدن در بیمارستان، تمرکز دارد. سرانجام آن که برخی از دست اندرکاران به صراحت اعلام می‌دارند هدفشان « ایجاد شایستگی » در فرد است. فرض این عدّه بر این است که سلامت روانی فرد می‌تواند بیماری روانی را به عقب براند. بیایید به برخی از این تلاشها از نزدیک نظری بیندازیم، نمونه‌هایی از گوناگونیهای بسیار آنها را نشان دهیم، و نیز ببینیم در حال حاضر چه چیز مورد توجّه این تلاشهاست.

پروژه‌ی بهداشت روانی اولیه‌ی روچستر (2) (PMHP)

پروژه‌ی بهداشت روانی اولیه‌ی روچستر، که در طی بیست سال گذشته از جانب کوئن (Cowen)، زاکس (Zax) و همکارانشان بطرز خوبی ارائه داده شده، تلاشهای پیش گیرانه خود را در محیط مدرسه متمرکز کرده است ( کوئن و همکاران 1975؛ زاکس و کوئن، 1967 ). دلیل انتخاب مدرسه تنها این نبود که یادگیری و پرورش اجتماعی بیشتر در آن جا صورت می‌گیرد، بلکه این موضوع نیز مطرح بود که از هر ده کودک آمریکایی، سه نفر آنها به ناسازگاریهای محیط مدرسه دچار است. افزون بر آن مدرسه، محیطی است که به آسانی می‌توان با گروه وسیعی از کودکان در تماس بود. هر چند این پروژه در طول سالیان به وجود آمده، امّا همواره و بطور پیوسته‌ای بر شناسایی و درمان سریع کودکان ناسازگار با محیط مدرسه تأکید داشته است. بدین ترتیب پیش گیری این پروژه از نوع دوّم است.
یکی از جنبه‌های تازه‌ای که این پروژه به کار می‌گیرد، طبقه بندی همگانی کودکان بلافاصله پس از ورود آنها به کلاس اوّل است. روشهای طبقه بندی شامل مصاحبه با والدین، آزمایشهای روانی، گزارشهای معلّمان، و مشاهدات مستقیم است. بدین گونه در باره‌ی پیشینه‌ی رشد و سلامت کودکان؛ سازگاری با گروه همبازیها؛ سازگاری با تربیت خانواده؛ سطح سواد و معلومات والدین، سابقه‌ی استخدامی، طرز نگرش آنها، آرزوها و تمایلات آنان؛ جلوه‌های سازگاری کودکان با مشکلات مدرسه؛ برآوردهای عملکرد هوشی، و مقیاسهای مهارتهای مثبت در آنان اطلاعاتی گردآوری می‌شود. آنچه که در این میان جالب توجه است، پیشرفت و تکامل دو مقیاس ارزیابی عینی معلّمان از رفتارهای مشکل ساز کودکان، یعنی AML و CARS است، ( کوئن، گرستن، و ویلسون، 1979؛ لوریون Lorion و کوئن، 1978 ). با این مقیاسها سه بُعد رفتاری را می‌توان اندازه گیری کرد: پرخاشگری- تخلیه هیجانی، بدخلقی- اضطراب، و ناتوانیهای یادگیری. برای مشخصّ کردن پایانی و روایی این مقیاسها بررسیهای بسیاری صورت گرفته است ( ب.م کاربری Carberry، و هندال Handal، 1980؛ دورلاک Durlak، استاین Stein، مانارینو Mannarino، 1980 ).
هنگامی که در پروژه‌ی PMHP مشخص شد، کدام کودکان پیش از این ناسازگاری داشته‌اند، و کدام کودکان احتمالاً در آینده دچار ناسازگاری خواهند شد، زیر نظر مددکاران غیر متخصّص کودک تحت درمان ویژه قرار می‌گیرند. فعّالیّتهای این مدد کاران به نیازهای هر کودک و گرایشها و روابط متقابل معلّمان و مددکاران بستگی دارد. در طول مراحل اوّلیه‌ی پروژه، مددکاران بیشتر وقت خود را در کلاس درس می‌گذراندند، بصورت انفرادی یا گروهی با کودکان صحبت می‌کردند، داستان می‌گفتند، بازی می‌کردند، یا در کارهای جبرانی به آنها کمک می‌دادند، امّا این وضعیّت موجب گردید تا معلّمان احساس کنند که نقش مبصر و لولو را دارند، و مددکاران نقش مادر یا دوستی که نه محدود می‌کند و نه ضابطه‌ای برقرار می‌کند. از این رو برای بردن این ضعف، در برنامه تجدیدنظر شد. مددکاران از کلاس بیرون آمدند و تنها با افرادی ملاقات کردند که معلّمان نزد آنها می‌فرستادند. افزون بر آن، شیوه‌های تیمی به کارآمد که از معلّم و مددکار می‌خواست به اتفّاق یکدیگر با « تیم سلامت روانی » که از مددکار اجتماعی روانشناس، و شاید مشاور پروژه تشکیل می‌شد، ملاقات کنند؛ و برای هر کودک بخصوص یک برنامه درمانی مشخص طرح بریزند.
یکی از جنبه‌های قابل توجه پروژه‌ی بهداشت روانی اوّلیّه، بهره گیری از افراد غیر متخصّص به عنوان « درمانگر » است. بسیاری از مددکاران کودک در این پروژه، مادرانی هستند که تحصیلات رسمی نسبةّ پایینی دارند. آنان برای این کار دوره‌ی کوتاهی می‌بینند، امّا خصوصیات شخصی آنان نیز در درمان عامل مهّمی به حساب می‌آید.
کوئن و همکارانش درباره‌ی پروژه‌ی PMHP بررسیهای بسیاری انجام داده‌اند، که هدف آنها بهبود برنامه و نشان دادن فوایدی است که می‌توان از آن به دست آورد. با توجه به کشف زود مشکلات کودکان، پی برده شد بسیاری از کودکانی که در طبقه بندیهای اوّلیّه تشخصی داده بود، در معرض خطر بسیار قرار دارند، در سالهای بعد در مدرسه عملکرد تحصیلی ضعیفی به دست آوردند، بسیاری از این کودکان که درمان نشده بودند، در انتها نیازمند دریافت کمکهای بهداشت روانی شدند. در مقابل، ارزیابی معلّمان، مددکاران، والدین، و بهداشتکاران روانی نشان داد، کودکانی که فرصت کار با مددکاران را یافته بودند بهبودی یافتند. ارزیابی دراز مدّت چند صد کودک که در دوره‌ای بین سالهای 1981-1974 در برنامه‌ی PMHP شرکت داشتند، نشان داد که تخلیه‌ی هیجانی، شرم، و ناتوانیهای یادگیری در این کودکان کاهش یافته، و در عوض جنبه‌های اجتماعی بودن، جسارت و تحمّل ناامیدیها در آنان پیشرفت کرده است ( وایس برگ Weissberg، کوئن، و لوتی چِوسکی Lotyczewski، و گستن Gesten، 1983 ). در عین حال باید ذکر شود که ارزیابها از شرکت کودکان در برنامه‌ی PMHP مطلّع بودند و مطالعه دارای گروه کنترل نبود. همچنین باید افزود که تمام یافته‌های به دست آمده طیّ سالیان در مورد این پروژه مثبت نبوده است؛ برخی از یافته‌ها حکایت از آن دارد که آنهایی که بیشترین کمک را دریافت داشته‌اند، کودکان شرمگین- مضطرب، کودکان خردسالتر، و کودکان طبقات اجتماعی- اقتصادی بالا بوده‌اند ( راپاپورت Rappaport ). این نوع اطلاعات برای پروژه مفید بوده است؛ برای مثال، برای بهبود کارایی مددکاران با کودکان مبتلا به تخلیه‌ی هیجانی و ناتوانان در یادگیری، تلاشهای بیشتری به عمل آمد ( کوئن، گرستن، و ویلسون، 1979 ). برنامه‌ی PMHP در ابتدا کار خود را به عنوان یک پروژه‌ی نمایشی آغاز کرد، امّا در سال 1983، 20 نمونه از این پروژه‌ها در نواحی روچستر، و نیویورک مشغول به کار بودند. افزون بر آن، در تلاش برای استفاده از این برنامه در سرتاسر کشور، 80 ناحیه‌ی آموزشی، و 300 مدرسه در سراسر کشور، بهره گیری از برنامه‌هایی را که از نظر مفهوم با این پروژه در ارتباط است، آغاز کرده‌اند.

برنامه‌ی آغاز مطلوب و مداخله‌ی زود هنگام (3)

جنگ با فقر، بصورت رسمی در سال 1964 و از طریق قانون امکانات اقتصادی (4) آغاز شد. با تصویب این قانون، برنامه‌ای به نام سرآغاز مشخص شد و در تابستان 1965 کار خود را شروع کرد. فرضیّه‌ی زیربنایی این برنامه این است که کودکان بی بضاعت در معرض خطر ناکامیهای تحصیلی قرار دارند که، به نوبه‌ی خود موجب می‌شود آنان نتوانند به مشاغل خوب دست یابند و از عهده‌ی زندگی خوب و سالمی برآیند. از جایی که روشن است سالهای اوّلیّه‌ی عمر در یادگیری دوره‌های بعد زندگی اهمیّت فوق العاده‌ای دارد، کودکان بین سه سال تا هنگام ورود به مدرسه، در یک برنامه‌ی جبرانی آموزشی ثبت نام می‌شوند. در عین حال، از همان آغاز محتوای برنامه‌ی آغاز مطلوب، برنامه‌ی رشدی جامعی است که از چهاربخش تشکیل یافته است. ( وزارت بهداشت و خدمات انسانی آمریکا، 1980 )، و هدفش پی گیری نوع اوّل و دوّم است.

1.آموزش و پرورش:

بخش آموزش و پرورش این برنامه‌ی کودکان را در کلاسهایی جای می‌دهد که نسبت میان تعداد معلّم به دانش آموز بسیار بالاست، و می‌کوشد تا نیازهای هر یک از کودکان را بر آورد. هنگام فراهم آوردن تجربه‌های آموزشی، ویژگیهای قومی و فرهنگی کودکان مورد توجّه قرار می‌گیرد. برای مثال، اگر اکثریّت کودکان دو زبانه هستند، باید دست کم یک معلّم یا یک دستیار معلّم به زبان بومی کودکان تکلّم کند.

2.سلامتی:

در این برنامه سلامت جسمی و روانی مورد تأکید قرار می‌گیرد. به کودکان خوراکیهایی داده می‌شود که دست کم یک سوّم حداقل نیازهای روزانه‌ی آنان را به موادّ غذایی تأمین می‌کند. مسائل تغذیه به والدین آموزش داده می‌شود. از گوش، چشم، و دندان معاینه‌های بهداشت روان در دسترس قرار دارد تا نیازهای ویژه‌ی کودکان را ارزیابی کند و در زمینه‌ی رشد کودک برای کارکنان و والدین دوره‌های کارورزی ترتیب دهد.

3.شرکت والدین:

اشتراک مساعی از اصول کار برنامه‌ی آغاز مطلوب است. والدین در تصمیم گیری درباره‌ی برنامه ریزی، فعّالیّتهایی که باید اجرا شود، و اداره‌ی برنامه شرکت دارند. بسیاری از والدین به عنوان داوطلب یا به شکل استخدامی در برنامه فعّالیّت دارند. آنان به کارگاههایی که برای رفاه کودکان یا خانواده در زمینه‌های گوناگون فعّالیّت دارد ملحق می‌شوند.

4.خدمات اجتماعی:

خانواده‌هایی که در برنامه‌ی آغاز مطلوب شرکت دارند اغلب نیازمندیهای دیگری نیز دارند؛ و این وظیفه هماهنگ کننده‌ی خدمات اجتماعی برنامه است که برای برآوردن این نیازها کمک کند. هدف این است که واحد خانواده تقویت شود تا بتواند به بهترین شکل ممکن از عهده‌ی پرورش کودکان و حمایت از اعضای بزرگسال آن برآید.
افزون بر نوع معمولی برنامه‌ی آغاز مطلوب که در بالا شرح داده شد، این برنامه دارای چندین پروژه ویژه است که برای ارزیابی راههای تازه‌ی کمک به کودکان و خانواده‌ها طرح ریزی شده است. برای مثال برنامه‌ی آغاز مطلوب یک پروژه‌ی سه ساله‌ی نمایشی را شروع کرد که خدمات بهداشتی و آموزشی را به منزل می‌آورد. بخشی از اساس پروژه‌ی یاد شده بر این باور بنا شده بود که رابطه‌ی مادر و فرزند از اهمیّت بالایی برخوردار است، و نباید با جدا کردن کودک از مادر به این رابطه آسیب رساند. افزون بر آن، کارورزی مادر در زمینه‌ی کار کردن با کودک، می‌تواند بسیار مؤثّر باشد، زیرا وی خواهد توانست این تجربه‌ها را در مورد سایر کودکان خود تعمیم دهد ( ب.م. برون فن برنر Bronfenbrenner، 1974؛ لِون اشتاین Levenstein، 1974 ). به رغم آن که به نظر می‌آید برنامه‌های خارج از منزل بی تردید سودمند است ( پالمر Plamer، و سم لیر Semlear، 1977؛ زیکلر Zigler، 1978 )، برنامه‌های درون خانه نیازهای موقعیتّهای بخصوصی را بر می‌آورد.
پروژه‌ی نمایشی دیگر « پروژه‌ی سلامت روانی کودک و خانواده » است، که برای بررسی راههای ارائه‌ی خدمات بهداشتی به خانواده‌های شرکت کننده در برنامه‌ی آغاز مطلوب شروع شد و تلاشش بر آن بود تا از بروز مشکلات بعدی در آنها جلوگیری کند. هدف برنامه‌های نمایشی چهارده گانه‌ی این پروژه افزایش توانایی، مهارتهای مقابله و برخورد با مسائل، و خودشناسی مثبت است تا آسیب پذیری کودکان در برابر تعارضها و فشارها کاهش یابد ( استوان و همکاران، 1982 ). این خدمات به تمام خانواده‌ها ارائه می‌شود، و تنها به آنهایی که مشکلاتشان شناخته شده است اختصاص ندارد. متخصّصان بهداشت روانی خواه بصورت مستقیم، خواه از طریق افراد همطراز متخصّص برنامه‌ی آغاز مطلوب، به والدین، معلّمان، و سایر کارکنان در ایفای نقش آموزشی و مراقبتی کمک می‌کند. آنان برای این افراد دوره‌های کارورزی و مشاوره می‌گذارند، و در اوقات بحرانی آنان را از مشورت خود بهره مند می‌سازند.

ارزیابی.

بی تردید برنامه‌ی آغاز مطلوب در ارائه‌ی خدمات بهداشتی به خانواده‌های بی بضاعت مؤثر بوده است. در عین حال، بخش اعظم ارزیابیهای به عمل آمده بر بخش آموزش و پرورش برنامه‌ی تمرکز یافته است. در واقع، برنامه‌ی آغاز مطلوب زمانی آشکارا خود را نشان داد که چندین پژوهشگر دریافتند این برنامه، یا سایر برنامه‌های پیش دبستانی مشابه، در پیشرفت هوشی کودکان پیش دبستانی مؤثر نبوده است ( ب.م.جنسن، 1969، کورن باک Cronbach، 1975 ). برخی دیگر از پژوهشگران با این باور مخالف بودند ( ب.م. بریتر Bereiter، 1972؛ لون اشتاین، 1974؛ پالمر و سملیر Semlear، 1977؛ زیگلر، 1978 و تریکت Trickett، 1978 )، بتدریج تجربه و گذشت زمان نشان داد که برنامه‌های پیش دبستانی می‌تواند سودآور باشد ( وزارت بهداشت و خدمات انسانی ایالات متحده‌ی آمریکا، 1979 ). برای مثال، تحلیل عمده و دوباره یافته‌های دوازده برنامه‌ی پیش دبستانی مستقّل، روشن کرد که شرکت کنندگان پیش دبستانی این برنامه‌ها از نظر پیشرفت تحصیلی تا چندین سال نسبت به کودکان گروه کنترل برتری داشتند. احتمال مردود شدن، این کودکان در یک کلاس، یا جای گرفتن آنان در کلاسهای آموزش ویژه کمتر بود. ( شکل 1-13 ). کودکان گروه درمان همچنین به مدّت سه سال بعد از برنامه، در آزمونهای استاندارد هوشی عملکرد بهتری داشتند، امّا این تفاوت بتدریج با گذشت زمان از بین رفت.
بدین ترتیب به نظر می‌آید برنامه‌های پیش دبستانی که با دقّت، طرح و اجرا می‌شوند می‌تواند در پیشرفت تحصیلی کودکان بی بضاعت مفید باشد. امّا چرا چنین است، در این باره کمتر می‌دانیم ( ب.م. زیگلر، اِبلسون Abelson، تریکت Trickett، و سیتز Seitz، 1982 ). شاید بدین طریق انگیزه، ارزشها، و آرزوهای کودک فزونی می‌گیرد و قدرت مقابله در وی بالا می‌رود؛ یا شاید رفتارهای کلاسی آنان تحت تأثیر قرار می‌گیرد؛ و نیز شاید درک خانواده به طریقی گرایش مثبت پیدا می‌کند. در واقع، والدین شرکت کننده در برنامه سرآغاز به صورت فزاینده‌ای از موفقیّت این برنامه سخن می‌گویند ( ب.م.زیگلر، 1978 ). از جمله مسایل دیگری که آنان پی بردند این بود که قوه تشخیص کودک بهبود می‌یابد، امکان تحصیل و استخدام کودکان در آینده افزایش می‌یابد، آرزوها و خواسته‌های کودکان بیشتر می‌شود، و کودکان خود را نسبت به جامعه متعهدتر می‌بینند. دو تن از مادران در این مورد چنین اظهار داشتند:
.... از والدین دعوت شده است که به عنوان داوطلب در کلاسها شرکت کنند. من حساس می‌کنم، شرکت در کلاسها برای ما مفید است، زیرا برای مدّت زیادی در عمل می‌بینیم که چگونه با کودکان خود برخورد مثبت تری داشته باشیم... ما می‌توانیم شاهد چیزهایی باشیم که آگاهی، ثابت عاطفی، و پرورش اجتماعی کودکان ما را در منزل، افزایش می‌دهد.
... بهترین نتیجه‌ای که از این برنامه عاید من شده، تغییراتی در خود من بوده است. زمانی که ابتدا این برنامه را شروع کردم، بواقع یک زن خانه دار افسرده بودم، امّا تجربه‌ی این برنامه به من این احساس را داد که من احمق نبوده‌ام، و حسّ اعتماد به نفس در من رشد کرد، برای من، مهمترین تغییری که به دست آمده این است که حالا می‌توانم با نظام مدرسه‌های همگانی، بیمارستانها، و سایر مؤسسه ها- کار کنم ( أکیف، 1979 Q,Keefe، ص ص 24-22 ).
این گونه گزارشها به همراه سایر اطلاعات به دست آمده به ما کمک می‌کند تا
توضیح نمودار
شکل 1-13: اطلاعات گردآوری شده از شش مطالعه‌ی مستقل از برنامه‌های پیش دبستانی، که نشانگر درصد کودکان دو گروه است که بعداً در کلاسهای آموزش ویژه جای گرفتند. گرفته شده از وزارت بهداشت و خدمات انسانی، 1979.
اهمیّت شرکت خانواده را در برنامه‌های مخصوص کودکان محروم- دیدی که با هدفهای کلّی پروژه سرآغاز، هماهنگی کامل دارد- از یاد نبریم.

پی‌نوشت‌ها:

1. American Public Health Association.
2. Rochester Primary Mental Health Project.
3. Head Start and early Intervemtion.
4. Economic Opportunity

منبع مقاله :
ریتا ویکس - نلسون، الن سی. ایزرائل؛ (1387)، اختلالهای رفتاری کودکان، محمد تقی منشی طوسی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ هشتم
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان