امروز در بنیتا قصد داریم تا به نگاهی به مراحل رشد شخصیتی یک مرد در انتخاب لباسهایش نگاهی بیندازیم:
یک استایل شخصی بوسیله آزمایش و خطا ساخته میشود. جیمی میلار (جانشین سردبیر مجله menshealth) اشتباهات خود را برای شما بازگو خواهد کرد و میتوانید از این اشتباهات درسهای خوبی را بگیرید.
اغلب گناهانی که در مورد استایل شخصی خود مرتکب شدهایم، خود را بصورت دردناکی به ما نشان میدهند درست مثل اشتباهاتی که در شبکههای اجتماعی مرتکب شدهایم و دوست داریم فراموششان کنیم. مگر اینکه تازه متولد شده باشید وگرنه همه شما یک سری لباس درکمد دارید که خاک میخورند و هرگز هم آنها را نخواهید پوشید. حتی اگر شما تمام این مدارک را از بین ببرید و لباسها را به خیریه اهدا کنید اما این اشتباهات وجود دارند.
سلب مسئولیت: مطلبی که میخوانید یک بازگویی ذهنی از حرکت یک مرد در میان دنیای متلاطم لباسهای مردانه است. امید دارم که شما بعضی از این اشتباهات را با توجه به زندگی شخصی خود تشخیص بدهید و از این اشتباهات دوری کنید.
مرحله 1: آگاهی
من میتوانم با دقت لحظهای را که متوجه شدم لباسهای من تعریف دقیقتری از شخصیت من، نسبت به هواداری من از تیم فوتبال آرسنال، از خود من ارائه میدهند را به شما بگویم.
من تازه وارد دوره راهنمایی شده بودم. من به یک مدرسه دولتی نمیرفتم بلکه به یک مدرسه خصوصی میرفتم که دانشآموزانش از خانوادههای مرفحی بودند. (من برنده یک بورس تحصیلی شده بودم) همیشه با خود کتاب داشتم و عینک میزدم. درست شده بودم مثل هری پاتر، زمانهای که هنوز هری پاتر به دنیا معرفی نشده بود. من آرزو داشتم یکی از بچههای محبوب مدرسه باشم اما نمیشد که بشود!
در کلاس من یک پسر باحال و محبوب بود که یک لباس بافتنی راهراه میپوشید. ممکن است در سن 11 سالگی من رابطه عِلی و معلولی این رویداد را متوجه نمیشدم اما من بخوبی به یاد دارم به خود میگفتم اگر تو هم چنین لباسی داشته باشی، مطمئناً محبوب خواهی شد. این یک فرضیه منطقی برای من بود.
من از او پرسیدم که لباسش را از کجا خریداری کرده است و او اسم یک فروشگاه نه چندان محبوب و ارزان در محله خودم را به من داد و من هم به آنجا رفتم و یک لباس مشابه آن را خریداری کردم البته در یک رنگ متفاوت تا کسی من را متهم به کپیبرداری نکند. اما متاسفانه این لباس انتظارات من را برآورده نکرد. بنابراین من با ذهن جوان و هوشیارم شروع به پرسیدن کردم. چرا؟ مواد تشکیلدهنده هر دو لباس که یکی بود. اما شاید درصد این مواد بود که کار را خراب کرد؟ یا وسایل دیگری که همراه لباس داشتم باعث این رویداد شده بود؟ این برای من مثل یک راز سر به مهر باقی مانده بود.
همین حوالی بود که من تازه از داستان برندها سر درآوردم. یک پسر محبوب دیگر در مدرسهمان بود که گرمکنی با لوگوی کلوین کلاین را میپوشید. او یک عطر آکوئا از آرمانی را به خود میزد که باعث میشد از خود بیخود بشوم. کتانیهایی برند نایکی که مادرم قصد داشت برای من بخرد همه نیازها و اهداف من را پوشش نمیداد حتی مدلهای گرانتر نایکی که بدون شک تمام عملکردهای یک کفش را پوشش میدادند. اما با این همه در مقابل مادرم ایستادم و پافشاری کردم که آنها همان اثری که مدنظرم هست را ایجاد نمیکنند. من پای خود را در یک کفش کرده بودم و میگفتم که به چیز دیگری احتیاج دارم.
به گذشته که نگاه میکنم واقعاً کنایهآمیز است که چقدر چیزهای خوبی داشتم اما قدر آنها را نمیدانستم مخصوصاً لباسهای ورزشیام. در سلسله مراتب اجتماعی من بیشتر جزء گروه خرخوانهای مدرسه میبودم و خیلی هم در مورد هر چیزی که مرا به عنوان یک آدم متفاوت نشان بدهد، حساس بودم.
با تداوم این تصویر در ذهنم، خودم را از شر ژاکت قرمز و آبی نایکی (که از طرف همکار پدرم به من هدیه شده بود) خلاص کردم. البته من همین الان یک مدل گرانقیمتتر از همان مدل را دارم.
مرحله 2: رشد درد
بلوغ و رشد سنم یک آگاهی به من داد، از قدرت لباس در نشان دادن شخصیت هر فرد.
متاسفانه مثل خیلی از نوجوانان دیگر، همزمان در تلاش بودم تا متوجه شوم که شخصیت چه چیزی هست و یا اینکه میخواهم چه باشم. نتیجه شده بود خریدهایی مختلف و ناسازگاری که در نهایت به اندازه پوستر چهگوارایی که روی دیوار اتاق جوانان است، اهمیت داشت.
در واقع من تیشرت چهگوارا را به خاطر دیدگاههای سیاسیاش نخریدم بلکه به این خاطر که ظاهر او خیلی باحال بود خریداری کردم. آخر طرف روی صورتش ریش داشت!
خریدهای دیگر من هم برجسته بودند. من یک پیراهن آستیندار بیسبال که روی آن عدد 69 چاپ شده بود را خریداری کرده بودم نه به خاطر اینکه میخواستم یک فرد پیشرو باشم بلکه به خاطر اینکه فکر میکردم باحال بود. من این لباس را به خاطر نمرههای خوبم برای مجله مدرسه گرفتم. وقتی یک کپی از مجله چاپ شده را دریافت کردم متوجه شدم عدد 69 را به عدد 00 فوتوشاپ کردهاند!
من یک سری شلوار لی برند لیوایز خریدم و تصور میکردم خیلی هم باحال هستند اما دلیل اصلی خریدم این بود که فروشنده زن فروشگاه از من تعریف کرده بود و مغز من هم کاملاً تعطیل شده بود!
این سبک پوشش دیوانهوار درست یک هفته قبل از اینکه به دانشگاه بروم به اوج خود رسید. من لباس نداشتم و در عین حال از هرگونه شخصیتی نیز بیبهره بودم تا پیام خودم را انتقال بدهم. در همین تلاشهای مایوسانه خودم به یک فروشگاه لباسهای دستدوم ورزشی آمریکایی برخوردم. من برندی را پیدا کرده بودم که هم معتبر بود و هم از پس هزینههایش برمیآمدم.
در بیشتر زمانهای دانشگاه وضعم همین بود تا زمانی که یک درآمد خوب بدست آوردم و فهمیدم که در سایت eBay به دنبال تیشرتهای گِلی (Trinity Trojans) و پوشیدن بندهای چرمی روی دستم کار مضحکی بود.
مرحله 3: آموزش
بعد از گذشت چند سال و پشت سر گذاشتن آزمون و خطاهای پرهزینه من هنوز نمیدانستم چه چیزی را باید بخرم یا نخرم! اما حداقل من یک درس باارزش را فرا گرفتم. مثل سمول تارلی در سریال بازی تاج و تخت من هم هنوز نیاز به آموزش داشتم.
من همیشه یک خواننده مشتاق مجلات بودم و همین خواندنها باعث شده بود که کمی سلیقهام بهتر شود. به عنوان یک نوجوان من عطر (L’Eau d’Issey) را خریدم نه به خاطر رایحهای که داشت بلکه به خاطر اینکه برنده جایزه (Grooming Award) از طرف مجله (FHM) شده بود.
در دانشگاه این فرایند شدت گرفت. من از اشتیاق دانشجویی خودم استفاده بهتری کردم. هر ماه همان طوری به سراغ مجلات با جنس گلاسه میرفتم که بدنبال کتابهای قطور ادبی برای رشته دانشگاهیام میرفتم. اگر یک لباس توسط یک ناشر توصیه میشد دیگر مهم نبود که اگر این لباسها سرزنش میشد. آنها توسط ویراستاری که در زمینه لباس پوشیدن متخصص بود و سلیقهای فوقالعادهای داشت توصیه شده بود. این لباسها تقدیس شده بودهاند و مشروع بودند. اشتباه نمیکردم.
من اشتباه هم نمیکردم البته نه کاملاً. این توصیهها همه در یک چارچوب محدود، معتبر بودند. اما با ترکیب این عناوین و توصیهها یک لحاف چهل تکه را در گنجه لباسهایم درست کرده بودم که هرگز یک ترکیب منسجم نبود و هیچ معنای منطقی نمیداد.
این مسئله کنایهآمیز بود با توجه به اینکه پایاننامهام در مورد رمان روانی آمریکایی بود و این موضوع که درنهایت فرهنگ مشتری چطور به صورت شخصی نابود میشود. پاتریک بیتمن (بازیگر) فرد مناسبی برای قضاوت در مورد سبک پوشش نبود. او نقطه مقابل جیورجیو آرمانی، رالف لائورن و آلن ادموندز بود کسی بود که ایدههای مزخرفش را به مجلهها قالب میکرد. از این بدتر اینکه من حتی در اینگونه مجلات کار هم میکردم و البته اطلاعات زیادی هم یاد گرفتم.
در این بین هم من مرتب از این سبک به آن سبک گرایش پیدا میکردم.
مرحله 4: ثبات
با شروع هر سال جدید من در مورد خریدهایم محتاطتر میشدم. هنوز گاهی اوقات دوست دارم لباسی که بتازگی مد شده را بپوشم اما درست کردن یک کمد لباس سادهتر از انتخاب خود لباسها بود.
به هر حال من بیشتر نگران درست کردن ظاهرم بودم تا اینکه تلاش کنم تا یک سبک را بصورت شانسی انتخاب کنم. من بیشتر بدنبال رفع نیازهای بودم تا رسیدن به آرزوهای خودم و جلوی خودم را برای خرید لباسهایی که با سایر البسهام سازگار نیستند را بگیرم. من برای خود یک سری قوانین را مشخص کردم.
قانون اول: من فقط رنگهای: آبی ملوانی، خاکستری، سبز زیتونی، قرمز شرابی، شتری و گهگاهی سیاه را انتخاب میکردم.
قانون دوم: خیلی از لوازم دیگرم مثل: کیفها، کمربند و اغلب کفشهای من به رنگ سیاه هستند.
قانون سوم: تمام لوازم فلزی من مثل: ساعت، زیپها، سگکها و حلقه ازدواجم به رنگ نقرهای است.
قانون چهارم: من فقط جوراب به رنگ خاکستری و آبی ملوانی میخرم چرا که به راحتی با سایر لباسهایم ست میشود. در ضمن من 14 دست لباس زیر هم دارم تا دیگر خیالم از همه بابت راحت باشد.
دوست دارم فکر کنم که من خودم سلیقه شخصی شخصیام را شکل دادهام. اما احتمالاً یک نفر دیگر در این وسط روی تصمیمات من اثر گذاشته است. اما در اصل قضیه تفاوتی ایجاد نمیشود. من برای خودم چارچوبی را مشخص کردم که چه چیزی را دوست دارم و ندارم و قرار هم نیست که از این مسیر دور شوم. با این حال هنوز من مجلات و جدیداً وبسایتها را زیر و رو میکنم. من یاد گرفتهام تا لباس را به خاطر خودش دوست داشته باشم. اما دیگر تبلیغات روی من اثرگذار نیست.
این باعث شده است که من بیشتر به خودم اعتماد داشته باشم و کمتر تحت تاثیر قرار بگیرم. در طول برگزاری مراسم اخیر لباسهای لندن من از چهار روز برنامه سه روزش را یک تیشرت ساده (Uniqlo supima) پوشیدم. اگر چند سال پیش بود از روی هیجان شروع میکردم به خرید کردن تا یک چیزی را به بقیه ثابت بکنم و هر روز کتم را عوض میکردم. اما دیگر من به لباسها احتیاجی ندارم تا شخصیت من را بازگو کنند.
مرحله 5: حالا به آخرین مرحله از ساختن کمد لباسهایم میپردازم. زمان پدری.
یک دلیل مقاومت من در برابر لباس و مدهای کنونی این است که از خود میپرسم: آیا میخواهم این لباس را 10 سال دیگر هم بپوشم؟! ممکن است مردان میانسالی باشند که لباسهای جدید را بپوشند اما من کسی نیستم که روی مد و پوششی شرطبندی کنم که معلوم نیست سرنوشتش چیست؟!
دلیل این کار: با اینکه درآمد من بالاتر رفته است اما قدرت خرید من محدودتر شده است. به احتمال زیاد با ورود تولد اولین فرزندم. بنابراین جایی برای اشتباه ندارم. اگر تصمیم گرفتم چیزی را بخرم باید کار کند و تا آخر هم بماند.
من از لباسهایی که لوگوی خود را آشکارا تبلیغ میکردند به سمت لباسهایی رفتم که خیلی راحت خود را نشان نمیدادند. از طرف دیگر من سراغ لباسهایی که برای اولین بار توسط یک طراح عرضه میشود میروم تا اینکه سراغ لباسهای یک طراح مشهور بروم. به هر حال پول که علف خرس نیست!
یک از رفقای من برای لباسهای که با دقت آنها را انتخاب میکرد یک اصطلاح درست کرده بود. (لباسهای کار درست) مثلاً یک جفت شلوار لی ساده و اصیل. منظور آن لباسی است که در ذهنتان آن را تصور کردهاید اما در عمل وقتی برای خرید میروید 2-1 دست بیشتر از آنها پیدا نمیکنید. قبلاً به عنوان یک کسی که خیلی ادعایش میشد فرایند خرید برای من یک ملالآور بود اما حالا کار برای من خیلی راحت شده است.
اگر کار لباسی درست باشد و من آن را دوست داشته باشم پس به سرعت می قاپشم و درون کمد لباسهایم برای همیشه میماند. اما اگر این طور نبود ولش میکنم. دیگر تحت وسوسه دیگران شروع به خرید نمیکنم. سعی میکنم تا فصل بعدی عرضه لباسها صبر کنم.