در پزشکی اصل بر این است که فقط پزشک درمانگر، مسئول است خبر بیماری را به بیمار بدهد. وقتی یک بیمار به پزشک مراجعه می کند و طی معاینه ها و آزمایش های دقیق، بیماری او تشخیص داده می شود، طبیعی است که خودِ پزشکِ معالج باید خبر بیماری را به او بدهد و برایش توضیح بدهد که بیماری اش چیست و راه درمانش کدام است؛ و این که آیا بیماری او درمان دارد یا نه.
از طرف دیگر پزشک یا گروه درمانی باید ببینند که آیا درمان جو توان شنیدن خبر را دارد؟ آیا بیمار درک، هوش و اطلاعات علمی لازم را دارد؟ تحصیلات و نوع آموخته هایش در چه سطحی است؟ بیمار ممکن است نوع بیماری را حدس زده باشد. حتی ممکن است خودِ بیمار، پزشک باشد و به راحتی از همه ی اصطلاحات پزشکی و آزمایش ها سر در بیاورد. باید دید آیا بیمار از نظر روانی یا از هر نظر دیگر، توانایی پذیرفتن واقعیت را دارد؟ شاید لازم است بیمار بی خبر بماند؛ ولی اگر قرار است نوع بیماریِ درمان ناپذیر یا سخت درمان به اطلاع بیمار برسد، کسی مناسب تر و شایسته تر از پزشک درمانگر وجود ندارد.
قبل از رساندنِ خبر باید بیمار را آماده ی شنیدن آن کرد. برخورد با این نوع بیماران می بایست برخورد حرفه ای و کارشناسانه ای باشد. در واقع نحوه ی بیان و اعلام تشخیص، بخشی از هنر پزشکی است. پزشک باید بداند چگونه خبر بیماری را برساند و برای بیماری توضیح بدهد که احتمال درمان چند درصد است، امکان مرگ او چه قدر است و ده ها مطلب دیگر که از اهمیت زیادی برخوردار هستند.
وقتی پزشک تشخیص می دهد و به یقین می رسد که کسی سرطان دارد، فرزندان، همسر، پدر، مادر و به طور کلی همراهان او بیش تر از خود بیمار ضربه می خورد. یعنی ضربه ی خبر بیماری برای همراهِ بیمار شدیدتر از خودِ بیمار است. نباید فکر کرد، توانایی بستگان و اطرافیان در شنیدن خبرِ ناگوار بیش تر از توانایی خود بیمار است. دادنِ خبرِ این نوع بیماری ها آسان نیست. در این زمینه باید قبلاً کار کارشناسی و روان شناسی انجام بگیرد. البته در این مورد فرمول و دستورالعمل یگانه ای وجود ندارد. هدف این کتاب هم این است که به همراهان بیمار کمک شود تا دریابند هیچ گاه راه حلِ آسان، آماده و فرموله شده ای وجود ندارد که برای همه و در هر وضعیتی قابل اجرا باشد. موفقیت در این کار به وضعیت و توانایی فردِ بیمار و همراهان او بستگی دارد.
برخی مواقع بسته به نوع بیماری، رابطه با پزشک و محیطی که بیمار در آن به سر می برد، می توان خبر بیماری را به خود بیمار نداد، البته این مسئله به ارزیابی پزشک از وضعیت، روان و سن بیمار بستگی دارد، باید دید که وضعیت پیرامونی و دفاع های روانی او چگونه است و شبکه ی مراقبت و نگهداری بیمار چه وضعی دارد. به عنوان مثال چه نیازی است که به یک شخص نودساله بگوییم به بیماری درمان ناپذیر است و تا چند وقت دیگر بیش تر زنده نخواهد بود.
به طور کلی این وظیفه ی پزشک و گروه پزشکی است که به بیمار خبر بدهند که بیماری اش چیست و درمانش چگونه است، بیماری اش سخت درمان یا درمان ناپذیر است، و درصد زنده ماندش چه قدر است. مثلاً در مورد کودکان خردسال شاید نیازی نباشد به خود بیمار خبر بدهیم. چون کودک مسئولیتی ندارد، توان درک او از مرگ و زندگی ضعیف است و نمی تواند از خودش مراقبت کند. والدین مسئول و اداره کننده ی کودکان هستند.
البته این که می گوییم نیازی نیست خبر بیماری را به کودکان یا افراد مسن بدهیم یک قاعده ی کلی نیست و برای هر کس فرق می کند. اطلاع رسانی به افراد باید بر اساس توانایی، میزان درک آن ها از بیماری و نوع درمان شان باشد. اگر کودک به دلیل کنجکاوی در مورد شیوه های درمانی اش و غیرعادی بودن آن ها سوال کرد، هرگز نباید به او دروغ بگوییم بلکه باید به شکلی که برای او قابل فهم باشد و استرس و اضطرابی به او وارد نکند، خیلی خلاصه، وضعیتی را که در آن قرار گرفته برایش توضیح بدهیم.
پزشک درمانگر باید با رعایت همه ی جوانب، در زمان و مکان بجا و با لحن مناسب، خبر ناگوار را به بیمار بدهد. ممکن است بیمار بپرسد: «آقای دکتر حالا که سرطان دارم، زنده می مانم یا می میرم؟ اگر قرار است بمیرم، تا کِی زنده می مانم؟»
طبیعتاً کسی که خبر بیماری را می گیرد، بی خیال، آسوده و بی تنش راهش را نمی گیرد برود. پزشک باید با فراهم کردن زمینه ی روانی مناسب و پس از آرام کردن بیمار، با ظرافت، موضوع را با او در میان بگذارد.
منبع مقاله :
رفعتیان، عبدالحسین؛ (1386)، همراهی نزدیکان در طول بیماری (چگونگی برخورد با بیماری های سخت درمان)، تهران: نشر قطره، چاپ دوم