ماهان شبکه ایرانیان

روایتی از آداب‌ تعلیم نورچشمی در ایران قدیم

«هنگامی که با میرزا مصطفی‌خان پسر سوگلی مرحوم وزیر همدرس بودم معلمی داشتیم حاجی ملاهادی نام طالقانی که مواظبت تام در تحصیلات پسر وزیر داشت و هروقت خطایی از او سرمی‌زد و یا درسش را روان نمی‌کرد برای تنبیه او این بنده را به چوب می‌بست و اذیت می‌کرد

به گزارش ایسنا، روزنامه شهروند در  ادامه نوشت: این خاطره میرزا مهدی‌خان ممتحن‌الدوله شقاقی، نخستین مهندس معمار نوین در تاریخ معاصر ایران در کتاب «خاطرات ممتحن‌الدوله»، همزمان که نگرشی رایج در تربیت کودکان و نوجوانان را در روزگار قدیم بیان می‌دارد، دریچه‌ای برای ورود به قلمروی ذهنی و کنشگرانه ایرانیان در گستره پرورش این بخش از جامعه می‌تواند به شمار آید. گذر روزگار در یک جامعه، با دگرگونی‌های بسیار همراه است. این مسأله به‌ویژه در حوزه زندگی روزمره، گاه با تکان‌های بسیار همراه است. روش‌های تربیتی کودکان در تاریخ یکصد‌سال اخیر ایران، دگرگونی‌های بسیار یافته است. تنبیه بدنی در روزگار گذشته، پدیده‌ای پذیرفتنی، حتی ناگزیر و سفارش‌شده به شمار می‌آمد. اساسا تربیت کودک بدون این ابزار، گویی ناقص پنداشته می‌شد. این مسأله نه‌تنها در خانواده، که در دیگر گستره‌های جامعه همچون تعلیم و تربیت نیز بسیار مورد توجه بود. ادامه روایت ممتحن‌الدوله شقاقی از یک شیوه رایج تربیتی در مکتب‌خانه‌های قدیم، تصویری روشن از دریافت‌های ایرانیان در روزگار گذشته نسبت به تربیت کودکان می‌نمایاند «روزی در مکتب‌خانه آقا میرزا مصطفی خان گنجشکی در دست داشت و با او بازی می‌کرد. معلم غفلتا ورود نمود. مشار الیه از ترس گنجشک را به میرزا معصوم خان سرتیپ (منتخب‌السلطنه حالیه) عمه‌زاده‌اش که در پهلویش نشسته بود تسلیم داشت. معلم متغیر گشت. بازخواست نمود که وزیرزاده به جای تحصیل نباید اوقات خود را به گنجشک‌بازی مصروف دارد. میرزا معصوم خان برای برائت ذمه دائی‌زاده خود اظهار داشت که گنجشک متعلق به مهدی‌خان است و او آقا را تحریک به بازی می‌کند!... بی‌مروت فورا ترکه را برداشت به صورت و کله بنده کوبیده دو نفر فراش احضار نمود پاهای بنده را به فلکه گذارده مشلق [شلاقی] نمود».
پرورش کودکان در گذر تاریخ، در هر دوره همواره با ویژگی‌های جامعه و فرهنگ یک سرزمین در پیوند بوده است. آن ویژگی‌ها درواقع برآمده از تجربه‌های تاریخی مردمان یک سرزمین، بستری را فراهم می‌آوردند تا کودکان در آن پرورش یابند. نگهداری از نوزادان و کودکان و پرورش و تربیت آنان در دوره‌های گوناگون تاریخ همواره ویژگی‌هایی همخوان با وضع پیشرفت جامعه داشته است. این مسأله در گذشته بیش از امروز بر آموزه‌های تجربی و باورهای آیینی و عامیانه استوار بود اما در روزگار نو با بهره‌گیری از دستاوردهای علمی دگرگونی بسیار پذیرفت. گذری بر سیر دگرگونی روش‌های تربیتی و پرورشی در تاریخ ایران، تصویری جذاب از این پدیده اجتماعی به نمایش می‌گذارد.

آموزش نشستن به شیوه‌های دوزانو و چهارزانو
آنچه از بررسی‌های منابع تاریخی ایران به دست می‌آید، نمایانگر توجه خانواده‌ها به ارایه آموزه‌های سخت و آموزش اطاعت و پایبندی به اصول دیرینه در کنار آموزش‌های دینی و مذهبی، به کودکان بوده است. همچنین حضور پررنگ باورهای عامیانه و خرافی و دریافت‌ها و اصول سنتی را در تربیت و پرورش کودکان و نوجوانان به روشنی می‌توان به تماشا نشست. تولد کودک، رخدادی سرورانگیز به شمار می‌آمد و جشن و شادی را در پی داشت. مرتضی راوندی در کتاب پربرگ و ارزشمند «تاریخ اجتماعی ایران»، با اشاره به روش‌های تربیتی و پرورش کودکان در روزگار قدیم تاریخ ایران می‌نویسد «از دیرباز تولد نوزاد موجب شادمانی افراد خانواده بود. زن و شوهر برای تامین سعادت فرزند آینده خود ناگزیر از رعایت اصول و تعلیماتی بودند»؛ سپس یادآور می‌شود «خانواده‌ها و شخصیت‌های ممتاز به مناسبت تولد نوزاد جشن و سرور برپا می‌کردند. نه‌تنها در ایران بلکه در دیگر ممالک اسلامی اقامه جشن و شادمانی به مناسبت تولد نوزاد معمول بود». این سنت از روزگاران دیرینه در میان مسلمانان رواج داشته است. منابع تاریخی در این‌باره روایت‌هایی ارایه داده‌اند که از دیرینگی سنت‌های یادشده در میان مسلمانان و ایرانیان حکایت دارد. ناصر خسرو، شاعر، اندیشمند و جهانگرد پرآوازه ایرانی که در نیمه نخست سده پنجم هجری به مصر سفر کرده است، دراین‌باره روایتی دارد: «در آن وقت که در آن‌جا بودم، سلطان را پسری آمد، فرمود که مردم خرمی کنند، شهر و بازار بیاراستند، چنانکه اگر وصف آن کرده شود، همانا که بعضی مردم، آنرا باور نکنند، که دکانهای بزازان و صرافان و غیرهُم چنان از زر و جواهر و نقد و جنس و جامه‌های زربفت و قصب پر بود که جایی که کسی بنشیند نبود و همه از سلطان ایمن‌اند».
برگزیدن نام از نخستین کارهایی بود که برعهده خانواده می‌افتاد و اهمیت بسیار داشت. راوندی دراین‌باره می‌نویسد: «والدین در کشورهای شیعه و سنی برای اطفال خود نخست اسمی برمی‌گزیدند، اگر پسر بود، اسمی نظیر محمد، علی و ابوبکر به آنها می‌نهادند و اگر دختر بود آنها را فاطمه، زینب، لیلا و مانند اینها می‌نامیدند». این تاریخ‌نگار پیدایش نام خانوادگی را در میان خانواده‌ها، از پدیده‌هایی برمی‌شمرد که در تمدن اسلامی پدیدار شده است: «پس از ظهور تمدن اسلامی، یعنی از قرن دهم میلادی به بعد، استعمال نام خانوادگی معمول شد و در تمام دوره قرون وسطی [سده‌های میانه تاریخ اسلام]، استفاده از این نام ادامه داشت. گاه بعضی خانواده‌ها، شغل آباء و اجدادی خود را به‌عنوان نام خانوادگی انتخاب می‌کردند... بعضی دیگر نام شهر، محله، یا مملکت اصلی خود را چون نام خانوادگی به کار می‌بردند». تربیت کودکان در مرتبه بعد جای می‌گرفت.

راوندی دراین‌باره می‌نویسد: «معمولا برای تربیت اطفال طبقات متوسط و ممتاز، دقت و مراقبت بسیار می‌شد، در نظافت و پاکیزگی آنها می‌کوشیدند، حتی‌الامکان از کتک‌زدن آنها خودداری می‌کردند».

این نکته واپسین البته در روزگار متاخر تاریخ ایران، به‌گونه‌ای دیگر نمود می‌یابد، به‌گونه‌ای که حضور آن را در خانه، مکتب‌خانه، حتی مدرسه‌های نوین به روشنی می‌توان دید. نگارنده کتاب «تاریخ اجتماعی ایران» سپس به روش‌های تربیتی خانواده‌ها در آموزش سبک زندگی به کودکان می‌پردازد: «از کودکی به اطفال می‌آموختند که در برابر بزرگسالان چهارزانو و گاه دوزانو بنشینند، با این‌که طرز نشستن بسیار دشوار بود، بچه‌ها ناگزیر به تحمل و فراگرفتن آن بودند... پسران، پس از پنج سالگی بتدریج از حرم خارج می‌شدند و از روش پدران تبعیت می‌کردند. به دختران و پسران شعایر مذهبی، و راه و رسم وضو گرفتن و نماز خواندن را می‌آموختند».
تشویق به اطاعت و نجابت
بخشی از کارکردهای اجتماعی کهنسالان در خانواده‌ها در روزگار گذشته، در تربیت کودکان بازشناخته می‌شد. همچنین پرستارانی برای آنان وجود داشت که عمدتا از میان پیران برگزیده می‌شدند. راوندی تفاوت‌هایی میان خانواده‌های ثروتمند و معمولی در این زمینه می‌نهد: «ثروتمندان و متمولین از بردگان برای پرستاری و نگهداری بچه‌ها استفاده می‌کردند. در بین اشخاص میانه‌حال، معمولا مادرها یا مادربزرگ‌ها به کار تربیت اطفال می‌پرداختند و در هر حال مردم از مراقبت در احوال کودکان خود غفلت نمی‌کردند. در حالی که اکثریت مردم ایران مخصوصا طبقه کشاورزان از ابتدائی‌ترین وسایل زندگی بی‌نصیب بودند. برای اطفال ثروتمند یا میانه‌حال اتاق مخصوصی در نظر می‌گرفتند که از قالی یا بوریا مفروش بود و آبنمای بزرگی داشت که برای شستشوی آنها بود و با آفتابه و ابریق برحسب فصل و مقتضیات هوا، اطفال را با آب گرم یا سرد تطهیر می‌کردند».
نخستین کارهایی که خانواده می‌کوشید به کودکان بیاموزد، چه بود؟ نگارنده کتاب «تاریخ اجتماعی ایران» چنین روایت می‌کند: «از سالهای اول عمر، آنان را به اطاعت و نجابت تشویق می‌کردند. تا پنج سالگی، بچه‌ها اعم از پسر یا دختر تحت مراقبت مادران، در میان زن‌ها زندگی می‌کردند و حتی‌المقدور اتاق وسیعی در اختیار آنها بود». او درباره شیوه‌های نگهداری و پرورش نوزادان و کودکان تا پیش از روزگار معاصر ایران، در زمانه‌ای که «قرون وسطی» می‌نامد، چنین می‌نویسد: «اطفال را تا سه، یا چهار سالگی در گاهواره چوبی می‌خوابانیدند و در بالای سر آنها، پارچه نازکی می‌گستردند تا از آزار پشه و مگس در امان باشند. در تابستان غالبا بچه را در ننو می‌خوابانیدند ... گاه برای ساکت‌کردن و خواب کردن اطفال به آنها قندداغ می‌دادند، یا یک نیمه خرما را در پارچه نظیفی نهاده در دهان طفل می‌گذاشتند تا بمکد و با خواندن لالایی یا آواز ملایمی او را خواب می‌کردند». این تاریخ‌نگار همچنین به پاره‌ای باورهای عامیانه در زمینه دور نگه‌داشتن کودکان از گزند روزگار اشاره دارد: «مادران از نهادن نذر قربانی در بالای سر کودک غفلت نمی‌کردند. چه در آن روزگار معتقد بودند که بیماری‌های گوناگون اطفال، ناشی از چشم‌زخم است و با خواندن دعا و آیه‌الکرسی موجبات مصونیت طفل را فراهم می‌کردند و گاه برای دفع خطرات، چشم گوسفند را کاملا خشک می‌کردند و با شیشه‌های مخصوص رنگارنگ بالای سر طفل می‌آویختند. علاوه بر اینها، برای بیرون‌راندن اجنه و ارواح خبیثه و سالم‌کردن محیط، بعضی مواد را دود می‌دادند».
مادر فولاد زره با تیغ دلاکی از راه رسید
توجه به باورهای عامیانه، حتی خرافی در تربیت کودکان اهمیت بسیار داشت. مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها معمولا می‌کوشیدند در تربیت و پرورش کودکان، از باورهای سنتی خویش بهره بگیرند. عیسی صدیق در کتاب «یادگار عمر؛ خاطراتی از سرگذشت دکتر عیسی صدیق» به یکی از این باورها در زمینه مراقبت از کودکان اشاره می‌کند. وی می‌نویسد: «از خاطرات آغاز کودکی که هنوز در خاطرم باقی است مسافرت به اصفهان در پنج سالگی است... همبازی من در اصفهان خواهرم بود و بلال. معذالک چون در اثر مفارقت از پدرم دلتنگی می‌کردم الاغ سفیدی خریدند که عصرها با نوکر بکنار زاینده‌رود و تخته فولاد بگردش روم. یکروز که الاغ در مدخل خانه برای سوارشدن مهیا و نوکر بدرون حیاط رفته بود من بر سکو جسته و بر الاغ نشستم... هرچه تقلا کردم از عهدة نگاه داشتن الاغ برنیامدم و کسی نیز به فریادم نرسید تا بالاخره نقش بر زمین شدم و گریه را سردادم. نوکر فرارسید و مرا بخانه برد. جده‌ام پس از نوازش بسیار متوجه شد که بازوبندم بر بازو نبود و بمادرم گفت که همین مسأله باعث زمین خوردن من شده و سفارش کرد که هیچگاه مرا بی‌دعا و بازوبند نگذارند».
طب سنتی از دیگر گستره‌هایی بود که در پیوند با تربیت کودکان، مسیری برای ورود باورهای عامیانه به قلمروی نگهداری و تربیت کودکان می‌گشود. ایرانیان تا پیش از روزگار مدرن و رواج پزشکی نوین، براساس آموزه‌ها و تجربه‌های طب سنتی، بیماری‌ها را درمان می‌کردند. طب سنتی با پیشینه‌ای چندصد یا چندهزار ساله اما برای آنان جایگاهی فراتر از روش‌های درمانی بود. طب سنتی بر باورهای ایرانیان چنان نشسته و جا خوش کرده بود که در همه بخش‌های زندگی روزمره‌شان نیز نمود می‌یافت. یکی از بروزهای مهم و گسترده اینگونه باورها، در زمینه پرورش و نگهداری کودکان بود. جلال عبده، دیپلمات ایرانی در دوره پهلوی در کتاب «چهل‌سال در صحنه؛ خاطرات دکتر جلال عبده» خاطره‌ای جذاب دراین‌باره نوشته است: «در آستانه عید نوروز سروکله آبجی گوهر سردلاک حمام زنانه با تیغ نخراشیده خود و برای حجامت کودکان در خانه جدم پیدا می‌شد. نخستین قربانی او نگارنده بود. پیراهن مرا بیرحمانه بالا می‌زد و پشت مرا با تیغ نخراشیده که ضد عفونی هم نشده بود چند خراش می‌داد. طبعا خون جاری می‌شد. عمل حجامت آبجی گوهر بی‌اندازه دردناک بود و همواره چند روز قبل از عید نوروز، پیش از این‌که سروکله آبجی گوهر پیدا شود عزا می‌گرفتیم. هر وقت خاله‌ها می‌خواستند مرا بترسانند نام آبجی گوهر را می‌آوردند. وی در عالم کودکی عفریته‌هائی را که در کتاب امیرارسلان از آنان نام برده شده بود (مادر فولاد زره) تداعی می‌کرد».

قصه‌هایی برآمده از یک تاریخ دیرینه و پرآشوب
هم‌زمان با این باورها، قصه‌گویی نیز جایگاهی ویژه در منظومه تربیتی کودکان در خانواده‌های ایران در روزگار گذشته داشت. مرتضی راوندی با اشاره به این سنت دیرینه ایرانی در گذران زندگی و سرگرمی کودکان می‌نویسد: «مادربزرگ و پدربزرگ هر خانواده با صبر و حوصله بسیار برای کودکان نَقل و قصه می‌گفتند و با افسانه‌های کوچکی که یادگرفتن آنها دشوار نبود کودکان را دلخوش و سرگرم می‌کردند». لَله‌ها و دایه‌های پیر نیز در دسته کهنسالانی به شمار می‌آمدند که وظیفه قصه‌گویی را در خانواده‌ها برعهده داشتند. قصه‌گویی، از آیین‌های دیرینه در جامعه ایرانی به شمار می‌آمد. نسل‌هایی گوناگون از ایرانیان، روزگار کودکی خویش را با شنیدن قصه‌های کهن ایرانی به یاد داشته‌اند؛ قصه‌هایی که بر شخصیت آنان در دیگر دوره‌های زندگی تاثیرهایی بسیار داشته است. عیسی صدیق، در کتاب «یادگار عمر» دراین‌باره خاطره‌ای جالب روایت کرده است که به روزگار کودکی وی در اواخر دوره قاجار بازمی‌گردد: «شب‌ها پس از نوشتن تکالیف کتبی و صرف شام «ننه‌آقا» که زن سالخورده‌ای بود و پسرش بنام اسدالله در حجره پدرم خدمت می‌کرد برای من و خواهرم قصه میگفت تا بخواب می‌رفتیم. قصه‌های او بیشتر راجع بود به جن و پری و دیو و اشباح مهیب و دخالت آنها در کار و مقدرات مردم و صدمه و آزاری که مخصوصا شب‌ها بر خلق وارد می‌سازند». او سپس به پیامدهای شنیدن چنان قصه‌های هراس‌آور اشاره داشته، از رخدادی یاد می‌کند که باورهای ذهن او را نسبت به قصه‌های کودکی تغییر می‌دهد: «این قصه‌ها مرا از تاریکی و شب می‌ترسانید و در روحم اثر بسیار هولناک باقی میگذاشت و تا زمانی که در دارالفنون علوم طبیعی نخوانده بودم فوق‌العاده موجب پریشانی خاطر و ناراحتی و عذاب فکری و رعب از موجودات خیالی و بیم از تنهائی و وحشت و فرار از حمام و خرابه و باغ و زیرزمین و قبرستان بود و نیروی عمل و فعالیت را پس از غروب آفتاب مخصوصا در مجاورت امکنه مذکور بکلی از من سلب می‌نمود».
پرورش کودکان؛ روزگار نو، روش‌های نو
دگرگونی در شیوه تربیت کودکان، یکی از دستاوردها و کوشش‌های مصلحانه ایرانیان در یک سده اخیر به شمار می‌آید. این فرآیند در گذر زمان، از تربیت کودکان بر مدار باورهای سنتی، آرام‌آرام در یکصدسال اخیر، به پرورش و تربیت روشمند و نوین فرزندان و توجه به «پدیده کودکی» گرایش یافت. قلمروی تربیت‌وپرورش کودکان، در روزگار نوی تاریخ ایران بدین‌ترتیب با دگرگونی‌هایی روبه‌رو شد. این پدیده به‌ویژه در رویارویی با تمدن نوین جهانی در یک سده اخیر تاریخ ایران، نمودی روشن یافت. افزایش پیوندها میان جامعه ایران با کشورهای اروپایی و گسترش سفرها به سرزمین‌های غرب، ایرانیان را با شیوه‌هایی نو در پرورش و تربیت کودکان آشنا ساخت. همچنین رواج علوم و دانش‌های نوین در جامعه ایران، بسترهایی تازه برای پذیرش روش‌های نو در این گستره گسترانید. نسل نوی جوانان ایرانی با تردیدهایی که نسبت به کارایی روش‌های سنتی در تربیت کودکان ابراز داشته بودند، کوشیدند به روش‌هایی دیگر دست یازند. نمونه این تردیدها را در گزارش جذاب یک روزنامه‌نگار از سفر به فرانسه می‌توان دید. عباس مسعودی، مدیر روزنامه اطلاعات در نوشتاری که درباره خاطرات سفر به فرانسه به تاریخ ٢٤خرداد ١٣٠٩ در این روزنامه نگاشته، با اشاره به شیوه تربیت کودکان در آن کشور، روش‌های خانواده‌های ایرانی را در این زمینه به نقد کشیده است. او درباره شیوه‌های تربیتی کودکان در فرانسه می‌نویسد: «تل‌های کوچک خاک نرمی که در باغهای قشنگ، گوشه و کنار جنگل‌ها، تفرجگاه‌های عمومی پاریس ریخته شده برای تربیت همان صنعتگران و مخترعینی است که نسل این مملکت را تشکیل می‌دهند، این خاک‌هایی است که اداره بلدیه پاریس در گوشه و کنار باغ‌های عمومی می‌ریزد برای این‌که اطفال بازی کنند. می‌خواهیم بفهمیم نظر اغلبی از هموطنان ما صائب‌تر است که اطفال را از خاکبازی منع میدارند و آن را کار زشتی می‌دانند یا نظر اینها که بچه را طبق میل طبیعی خود بخاکبازی و امیدارند».

این نویسنده و روزنامه‌نگار در ادامه به روش‌های فرهنگی و اجتماعی تربیت کودکان در کشور فرانسه اینگونه اشاره می‌کند: «در این‌جا طفل را از کودکی، از زمانی که بحرف و براه می‌افتد تحت توجه قرار می‌دهند، با او حرف می‌زنند، بسئوالات و پرحرفی‌های بچه پاسخ می‌دهند همینکه بزرگ شد او را در موزه‌ها گردش می‌دهند، همه را باو نشان می‌دهند، آثار تاریخی کشور خود را برای بیدارکردن احساسات ملی و وطنی طفل مفصل توضیح می‌دهند، خرافات و اوهام را از مغز بچه دور می‌سازند و بالاخره در این‌جا متوجه این نکته هستند که مرحله تربیت طفل در دامان مادر مهم‌ترین مرحله تربیت نسل می‌باشد». او البته حسرتی در این میانه دارد: «متاسفانه این نکات در کشور ما هیچ رعایت نمی‌شود و مردم بچگونگی تربیت بچه آشنا نیستند و بدان وقع و اهمیت نمی‌گذارند».

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان