رویکرد عمومی جامعه ایران این است که وضعیت ما شبیه وضعیت قایقی است که بندر را ترک کرده و در تلاطم دنیای مدرن دچار طوفانی ناگهانی شده است و تلاشهای درمانگرانه مددکاران اجتماعی چه در حوزه دولتی یا دانشگاهی نتوانسته این قایق را به سلامت به آبهای آرام هدایت کند. جامعهٔ در حال گذار ایرانی دارد به این نتیجه میرسد که بندر موعودی وجود ندارد یا اصلاً وجود نداشته است. این به آن معنی است که اکنون در موقعیت خاصی قرار گرفتهایم که نمیتوانیم با حمایت شخصی یا جمعی به ساحل نجات برسیم. جمعی از اساتید حوزه علوم انسانی ایرانی در جنبههای مختلف سیاسی و اقتصادی و اجتماعی معتقد هستند باید به همین وضعیت آشفته عادت کنیم و تلاش کنیم، زندگی اجتماعی در وضعیت آشفته بیشتر از این دچارِ ازهمگستگی نشود و رنج بشری را بتوانیم تقلیل دهیم؛ اما دکتر امیرهوشنگ مهریار، روانشناس و عضو شورای پژوهشی مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی، در گفتوگو با ماهنامه روانشناسی سپیده دانایی، پیرامون تحلیل وضعیت آشفتگی و بحرانهای اجتماعی در ایران و خاورمیانه میگوید، معتقد است که وضعیت جامعه ایران در حال گذار سنت و مدرنیته است و شاخصهای اجتماعی همچون رشد تحصیلات عالیه، حضور زنان در جامعه و رشد رسانههای اجتماعی موید این است که وضعیت ما آنچنان هم آشفته و ازهمگسسته نیست؛ اما باید نسبت به وضعیت جامعه نگران بود.
پیش از شروع بحث درباره آشفتگی روانی اجتماعی جامعه ایران و خاورمیانه، بگذارم بپرسم در حوزه روانشناسی مردم ایران چه مطالعاتی صورت گرفته است؟
چند مطالعه صورت گرفته که بیشتر در زمینه شخصیت ملی ایرانیان است. یک مطالعه نسبتاًً علمی توسط آقای دکتر چلبی که جامعهشناس دانشگاه شهید بهشتی هستند، صورت گرفته که برای حدود دهسال پیش است. در شیراز هم مطالعات مختلفی صورت گرفته است. یک مطالعهٔ خیلیخوب هم در دولت اصلاحات دربارهٔ ارزشها و نگرشهای ایرانیان انجام گرفت که متأسفانه در دورههای بعد یا انجام نشد یا نتایج آن منتشر نشد. آن هم اطلاعات خوبی از لحاظ روانشناسی، جامعهشناسی و… به دست میداد.
پس تحقیق مهم و قابل تأملی در حوزه روانشناسی مردم ایران انجام نشده است؟
به آن صورت خیر؛ البته من مثلاً دربارهٔ روانشناسی مردم انگلیس هم مطالعه خوبی سراغ ندارم، چون موضوع خیلی وسیع است.
یعنی دلیل پرداختهنشدن به این موضوعات وسیعبودن موضوع است؟
مفهوم روانشناسی خیلی وسیع است و وقتی دربارهٔ روانشناسی مردم ایران صحبت میکنید، باید از علاقهها، انگیزهها، هیجانها و چیزهای زیاد دیگری بگویید که امکانش نیست؛ البته تستهایی درست شده که اطلاعاتی دربارهٔ تکتک این ویژگیها به دست میدهد، منتهی در اغلب موارد، تحقیقها ملی نیستند. حتی در آمریکا هم نمونههایی که در تحقیقاتشان استفاده میکنند، نمونههای ملی به معنی دقیق کلمه نیستند؛ بلکه نمونههای تصادفی از همه اقشار و فرهنگها و خردهفرهنگهایی هستند که انتخاب میشوند.
از نگاه شما چه عواملی باعث میشود که آشفتگی روانی و اجتماعی در یک جامعه ایجاد شود؟
اگر جواب این سؤال را میدانستیم خیلی راحتتر بودیم. اولاً تعریف آشفتگی اجتماعی قدری مبهم است. یک موقع آشفتگی را با ابتلای به اختلالات شدید روانی مانند شیزوفرنی در نظر میگیرید، یک موقع با افسردگی شدید، یک موقع نیز با سرگردانی، ناراحتی و اضطراب در نظر میگیرید که بیماری نیستند و در واقع حالتهای افراطی واکنشهای طبیعی افراد در مقابل مشکلات زندگی هستند.
با درنظرداشتن این ابهام، آیا نمیتوان گفت که در جامعهٔ معاصر ایران و منطقه خاورمیانه آشفتگی وجود دارد؟
معتقد نیستم که نابهنجاری اجتماعی به صورتی که بتوان به آن آشفتگی گفت، در ایران و منطقه خاورمیانه، وجود داشته باشد. وضعیت ما با آن چیزی که در آمریکا وجود دارد، فرق چندانی ندارد؛ البته مشکلاتی وجود دارد که باید در متن جامعه در نظر بگیریم.
در متن جامعه این مشکلات به چه شکل است؟
جوامع دنیای سوم در حال انتقال از دنیای سنتی به دنیای جدیدی هستند که برخوردار از حد بالای تحول اجتماعی، رفاه و پیشرفت است. در این میان، خیلی از نقاط هستند که به آنجا نمیرسند و به موانعی برخورد میکنند یا در مسیر تضادهایی بین خود جامعه پیش میآید. همه کشورهای عرب و مسلمان میخواهند در این جهت حرکت کنند، بنابراین لباس و ظاهرشان را عوض کردهاند و به ارزشهای جهانی اعتقاد دارند؛ منتهی اقلیتی هم هستند که میگویند این ارزشها بیجا است و میخواهند جلوی این تحول را بگیرند. مشکلاتی بوجود میآید که نمونههای وسیع آن را در عراق، سوریه و لیبی میبینیم.
از ویژگیهای جوامعی که دچار آشفتگی فرهنگی و خانوادگی هستند، میتوان به افسردگی اجتماعی و خشونت اشاره کرد. الآن در جامعهٔ ایران این ویژگیها را چگونه میبینید؟
دعوا و تضاد بین مدرنیزاسیون و سنتگرایی است. این دعوا قبل از انقلاب بیشتر جنبه سیاسی داشت. مخالفت اکثریت با شاه این بود که بعد از جریان 28 مرداد میگفتند شاه به ایران خیانت کرده، حکومت ملی را از بین برده و بنابراین منافع ایران را زیر پا گذاشته است. شعارهای انقلاب هم از ابتدا آزادی و استقلال بود. بعد از انقلاب این دعوا بیشتر اجتماعی شد؛ برای مثال، موسیقی، شادی و سبک زندگی از جمله موضوعات اختلافی شدند.
حالا با این تضاد سنت و مدرنیته میتوان گفت که جامعه ایران آشفته است؟
مطمئن نیستم که جامعه ایران آشفته باشد. آمار طلاق در سوئد از اینجا بالاتر است و آشفته هم نیست. خشونت و بیخانمانی برای مثال در آمریکا بیشتر از اینجاست. برخی مسائل در همهجا هست؛ منتهی انتظارات ما خیلی زیاد است. بخشی از تغییرات هم ناشی از ساختار جمعیت است. به عبارت دیگر، بعد از انقلاب دو چیز در ایران خیلی تغییر کرده است. یکی سواد است که اکنون درصد بالایی از جمعیت باسواد هستند و سطح تحصیلات بالا رفته است. تعداد دانشجویان بیش از ده تا پانزدهبرابر دانشجویانی است که در سالِ آخر قبل از انقلاب داشتیم. جمعیت در این مدت دو تا سهبرابر شده است، ولی جمعیت دانشجویی و دارای تحصیلات دانشگاهی دهبرابر شده است. از طرف دیگر، همین تغییرات در سلامت و امید به زندگی نیز صورت گرفته است. دسترسی مردم به امکانات بهداشتی و خدمات درمانی بیشتر شده و با قبل از انقلاب قابلِ مقایسه نیست؛ در نتیجه ساختار سنی جمعیت نیز عوض شده است. آن موقع سالمندی خیلی کم بود. الآن بیشتر شده و بیشتر هم خواهد شد. نوع بیماریها نیز تغییر کرده است. این تغییر ساختار سنی جمعیت و شغل و سواد نگرشها را هم تغییر داده است. به همین دلیل سن ازدواج و انتظارات بالا رفته است که باعث شده نرخ طلاق بیشتر شود. آمار طلاق نزدیک به کشورهای غربی شده، ولی از آنها بیشتر نیست. یکی از عواملی که باعث افزایش سن ازدواج و طلاق شده بیکاری است و ازهمپاشیدن خانوادهها بیشتر جنبه اقتصادی دارد.
پس از لحاظ روانشناختی نباید خیلی نگران جامعه ایرانی باشیم؟
جامعه آشفتهای نداریم، ولی نگرانی وجود دارد. وقتی چیزی انسان را تهدید میکند، حتی اگر فاصلهٔ تهدید زیاد باشد، انسان نگران میشود. این نگرانی برایش مفید است تا جلوی آن تهدید را بگیرد. نگرانی به این دلیل است که خیلی از ایدهآلها برآورده نشده است و دیگر جامعهای نیست که بگوید قسمتِ من این بوده و راضی باشد؛ بنابراین ممکن است افسردگی و اضطراب زیاد شود، منتهی نه به آن صورت که بگوییم هیچ راهحلی وجود ندارد.
آیا میتوان به مشهودترین و مشهورترین خلقیات روانی جامعه ایران اشاره کرد؟
مطمئن نیستم. جامعه ایران یکپارچه نیست و فرهنگهای مختلفی دارد. فرهنگ سنتی بلوچستان با فرهنگ سنتی آذربایجان فرق دارد، فرهنگ شهری و روستایی نیز باهم فرق میکند؛ بنابراین، حکمکردن به اینکه که شخصیت ایرانی چه هست، کاری غیرعلمی است. ایرانی بهعنوان یک موجودیت یکپارچه وجود ندارد.
به نظر میرسد رسانهها و شبکههای اجتماعی نیز که به سرعت اخبار تصادف، انفجار، بمبگذاری یا قتل را منتشر میکنند، باعث اضطراب، افسردگی و آشوب درونی میشوند. راهکار مدیریت فردی این رسانهها چیست؟
راهکار سادهای وجود ندارد. شما نمیتوانید جلوی آگاهی خود را بگیرید. انسان طوری ساخته شده که میتواند بر اساس نوعی محاسبات ارتباطاتی با اینها روبرو شود؛ برای مثال، همه ما میدانیم که تهران روی گسلهای زلزله قرار دارد و هر لحظه ممکن است زلزله بیاید، ولی توجه زیادی به آن نداریم. زیرا مغز ما سیستمی دارد که احتمال خطر را کاهش میدهد. در افسردگی یا وسواس یکی از مشکلات، برآوردِ بیشازحدِ احتمالِ خطر است. برای مثال «اگر دستم را دو بار نشویم، مریض خواهم شد» یا «اگر ماشینم را سهبار چک نکنم، ممکن است آن را بدزدند». با رفتاردرمانی و شناختدرمانی سعی میکنیم ساختارِ شناختی افراد وسواسی یا افسرده یا مضطرب تغییر کند و برآوردهای غلطی نداشته باشد.
این برآوردهای مغزی، آموزشی است یا فطری؟
مطمئناً فطری است. سیستم مغزی ما این آمادگی قبلی را دارد؛ اما بر حسب تجربه آمادگی و قدرت بیشتری پیدا میکند.
روانشناسان ایرانی برعکس اساتید حوزهٔ جامعهشناسی یا علوم سیاسی یا علوم اقتصادی، نسبت به نگرانیها یا هر نوع بحران معمولاً سکوت میکنند و بیشتر به کلینیکهای خود پناه میبرند. علت این موضوع چیست؟
این حرف درست است. اساس کار ما با افراد است، اما واحد مطالعهٔ جامعهشناسان جامعه است. روانشناسان باید با فرد کار کنند تا بفهمند مشکل او چیست و به او کمک کنند؛ برای همین در سطحِ جمعی خیلی کمتر کار میکنند، مگر عدهای از روانشناسان که روانشناسان اجتماعی هستند. در نظر این روانشناسان تغییر نگرشِ کل جامعه و عوضکردن برداشت مردم از وقایع خیلی مهمتر است. اما روانشناسان بالینی مانند پزشکان هستند، یعنی در کلینیک مینشینند تا به فرد بیشتر توجه کنند؛ البته یک عدهای هم هستند که علاوه بر آن به صورت جمعی برای مسئلهٔ پیشگیری هم صحبت میکنند. خود من دوره فوقدکترای خود در هاروارد را در زمینه «بهداشت روانِ جمعی» گذراندم که به این موضوع توجه دارد که چه کار میتوانیم بکنیم تا از بروز بیماریهای روانی جلوگیری کنیم و جامعه را طوری تغییر دهیم که بیماریزا نباشد. به هر حال، روانشناسان، مخصوصاً روانشناسان بالینی، عمدتاًً فردگرا هستند و کارشان بیشتر با افراد است که این را یک ایراد میدانم؛ برای مثال، از مسائل عمدهٔ بهداشت روان ما اعتیاد است. روانشناسان در این زمینه خیلی کمتر از جامعهشناسان و اقتصاددانان کار کردهاند. اولین طرح ملی در زمینه اعتیاد را ما اینجا در سال 1370 با کمک بسیاری از همکاران جامعهشناس راه انداختیم.
الآن همین روحیه در روانشناسان غربی هم هست؟
بله. حتی آنجا طغیانهایی بر ضد این روحیه پیش آمده است. همین بهداشت روانیِ جمعی که گفتم نمونهای از طغیان است که به صورت شاخهٔ خاصی از روانشناسی درآمده است.
در ایران هنوز چنین موجی وارد نشده است؟
هست، ولی کمتر است.